دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

اسلام پیر نمی‌شود

وقتی با این پرسش مواجه می‌شوم که "کامل‌ترین دین بودنِ اسلام" به چه معناست؟ اول دنبال جواب عقل خودم می‌گردم، و چون نیازمند تتبع اهل فن هم هستم، سپس پیِ آراء اهل علم (=دین‌شناسان) می‌روم. اغلب این طور گفته‌اند که اسلام چون آنچه موجبِ قُرب انسان به خدا می‌شود را دقیق بیان فرموده است. (ر.ک: سرشت و سرنوشت. دکتر دینانی. ص ۲۰۰) برای این، اسلام کامل است که چیزی را فروگذار نکرده است. پیام مهم اسلام هم معرفت به خداوند است و اسلام شناخت ما را از خداوند کامل می‌کند. می‌دایند لابد چرا. چون جوهرِ دین که از -غیب الغیوب آمده است- "معرفتِ خداوند" است. اسلام به قول عارفان و متألّهان "پیر نمی‌شود". فقط باید توسط اهل فن تفسیر شود. البته باید به‌هوش بود تا در دام تفسیر هر ناوارِد یا منحرف نیفتاد.  ۳۰ آذر ۱۴۰۲ دامنه.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
اسلام پیر نمی‌شود
/post/2431
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۱
  • ۲۱۳
  • پست شده - پنجشنبه, ۳۰ آذر ۱۴۰۲، ۱۲:۳۳ ب.ظ
  • : برچسب ها
۱
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

چرا و جوابِ چرا

این کاریکاتورِ خارپُشت برای هفته‌ی پژوهش و فناوری چاپ روزنامه‌ی اطلاعات (پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۲) مرا به این فکر انداخت سه چند کلمه بنویسم. یکی این که در هر موضوعی فوری راه نیفتیم! گوگل را جستجو کنیم و آنی کپی و آنگاه کات و سپس به اسم خود!!! پِیست (=ارسال) این چه کاری هست آخه؟!

 

 

باید به فکر خود متکی باشیم که خودمان درباره‌ی هر موضوعی چه فکر می‌کنیم و چه رأی‌یی داریم مثل همین خارپشتِ کاریکاتور. هدف تقویت ذهن و فکر خودمان است. کپی از روی نوشته‌های دیگران همان تقلب در امتحانات است که از روی دست دیگران نمره قبولی می‌گیرند، نه هم فقط در دبیرستان، که حتی در مقطع فوق لیسانس. روزگاری همه به آثار قلمی مفاخر ایران تکیه می‌کردند؛ به ابوریحان بیرونی، به ابوعلی سینا، به شیخ اشراق. دومی این که وقتی کسانی برای‌مان نوشتند ما هم برای‌شان بنوسیم. این، روح نوشتن را زنده نگه می‌دارد و راه پژوهشندگی را همواره، هموار می‌سازد. سومی به قول خانم کبرا بابایی -نویسنده‌ی همین متن روی عکس: من پژوهش می‌کنم:

 

"پژوهش کارِ ذهن پرسشگر است، ذهنی که پدیده‌ها را بی‌دلیل باور نمی‌کند... می‌پرسد سپس دنبال دلیل می‌رود... می‌سنجد و سؤال جدید تولید می‌کند... یک جورچین کوچک در ذهن."

 

چرا؟ چون اساس پژوهش همین یک واژه است: "چرا" و حاصل آن می‌شود جوابِ چرا. یعنی همان متن، همان مقاله، همان تز، همان کتابُ تئوریُ تمدن و راه‌چاره. دامنه.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
چرا و جوابِ چرا
/post/2430
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۱
  • ۲۳۶
  • پست شده - شنبه, ۲۵ آذر ۱۴۰۲، ۱۰:۲۰ ق.ظ
  • : برچسب ها
۳
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

زنگوله‌ی نابرابری و نردبان شکسته

کیث پین در کتابش «نردبان شکسته» ترجمه‌ی خانم سمانه پرهیزکاری -که من چاپ هفتمش را دارم و خواندم و تمامش کردم- دست بر مسئله‌ی مهمی می‌گذارد. هیچ چیز به اندازه‌ی سوارشدن بر هواپیما، فانی‌بودن‌مان را به ما یادآوری نمی‌کند. کدام تجربه، وجودی‌تر ازین هست؟ وقتی پرید، دیگر راه فراری ندارید. هیچ اتّکایی، جز صندلی نیست. مجبوری با صدها غریبه یک جا جمع شوی و سطحی از صمیمیتت را به جبر و صور، به خرج دهی. اما در همین لحظه هم، نابرابری وجود دارد. کسانی که ردیف صندلی جلویی نشسته‌اند -که گران‌تر است و دلار بیشتر می‌خواهد- ردیف عقبی‌ها را به دیده‌ی حقارت می‌نگرند.

 

 

نابرابری. آری؛ نابرابری، که محرّک رفتارِ بد است. عاملِ تفاوت است. کُنش‌ها را تخریب می‌کند. موجب احساس فقر است. احساس فقر، به اندازه‌ی خودِ فقر واقعی، از سال‌های عمر انسان می‌کاهد و رفتار را تغییر می‌دهد. نابرابری، آدمی را به تصمیمات متناقض وا می‌دارد که به ناامنی بیشتر ختم می‌شود. از نظر «کیث پین» با برداشت آزاد من:

 

ناهمخوانی‌های میان آرزوهایی که به کُندی تکامل پیدا می‌کند از یک سو، و محیطِ به سرعت در حالِ تغییر از سوی دیگر، یکی از منابع اصلی بدبختی و تباهی دنیای مدرن است. همین است که نابرابری، انسان را از هم جدا کرد. اضطراب پدید آوُرد. سلامت و شادابی را کم نُمود.

 

از دنیای بزرگ، حالا برگردیم به همان هواپیما در مثال کیث پین که یک لوله‌ی صندلی‌دار قطور بیش نیست؛ مدلی کوچک از جهان بس بزرگ ما. در همان هواپیمای به این کوچکی، باز، کوچکترین نابرابری به ستیز میان مسافرین می‌انجامد با آن که همه در هوا معلق‌اند و هراس دارند و هر آن مهیبانه ممکن است به قعر زمین سقوط کنند، ولی با تشدید کمترین حس نابرابری، و با یک اختلاف جزئی، با هم گلاویز می‌شوند. روزانه در خط هوایی سرمایه‌داری‌ترین کشورهای دنیا هم، نزاع‌های خونین در درون خود هواپیما رخ می‌دهد که گاه ممکن است فقط در اثر فشارِ صندلی جلویی توسط مسافر صندلی پشتی، نمودار شده باشد. یعنی حتی در درونِ "دارا"ها هم، سطح تنش وجود دارد. کتاب می‌خواهد بگوید نابرابری، نردبانِ شکسته است. کسانی هم که از نردبان  دنیا با هر فن، یا فریب، یا دانش و تقلّا، و یا حتی رفتار بولهوَسانه بالاتر خود جا کرده‌اند، حق و حقوق ضعیفان را قورت داده‌اند. به تعبیر من: زنگوله‌ی نابرابری، صدایی از جنسِ «فریاد» و خوشه‌های خشم را پژواک می‌اندازدُ به محیط می‌پَرّانَد. بگذرم. دامنه.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
زنگوله‌ی نابرابری و نردبان شکسته
/post/2428
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۱
  • ۲۴۴
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

زندگی آیا معنی دارد؟!

ویل دورانت (۱۹۸۱ - ۱۸۸۵) در بخش اول کتابش «درباره‌ی معنی زندگی» ترجمه‌ی شهاب‌الدین عباسی با عنوان "تمنای معنی" گفت انقلاب صنعتی غرب خانه و خانواده را نابود کرد؛ هر اختراعی قدرتمندان را قوی‌تر  می‌کند و ضعیفان را ضعیف‌تر. غرب خدا را ظاهراً ناپدید !!! کرده است. (ر.ک:  ص ۲۴) وی درین اثر این‌گونه زیبا به ضرورتِ وجود دین پرداخت که اشتباه است اگر این واقعیت را در نظر نگیریم زندگی معنوی ما همان قدر طبیعی است، که زندگی جسمانی ما. اساساً از نظر ویل دورانت وضع طبیعی بشر "امید" است نه یأس. او با قاطعیت رویه‌ی تمدن غرب را نقد می‌کرد.ویل دورانت  -همان طور که  از آن صفحه‌ی بسیار مهمش از روی گوشی‌ام عکس انداخته‌ام- باور داشت دین‌های بزرگ از دلِ نیاز انسان‌ها به این که احساس کنند زندگی‌شان ارزش دارد و سرنوشت‌شان بیهوده نیست سرچشمه گرفته‌ و شکوفا شده‌اند. وقتی چنین ایمانی که مایه‌ی دلگرمی است رو به ضعف گذارَد، زندگی کاستی می‌گیرد و از یک نمایش روحانی به واقعه‌ای زیستی!!! تبدیل می‌شود و منزلَت انسان را نابود می‎سازد. درین شرائط جسارت‌های حیاتی انسان که تحسین او را برمی‌انگیخت، تبدیل به شکّاکیت و تحقیر می‌شود و در پی آن امید و ایمان، ناپدید و ترس و تردید رویّه‌ی روز می‌شود.

 

 

 

مستزاد : اینک همان تمدن -که از خدا هیچ باکی ندارد و به قول زنده‌یاد ویل دورانت  ظاهراً ناپدید!!!  کرده‌اند- آنچه پادگان نظامی آمریکا (=اسرائیل) بر سر مردم فلسطین در باریکه‌ی غزه و کرانه باختری می‌آورد خوشحال است و جانبدار. دنیا تا این حد از معنی در زندگی تهی نشده بود که امروز شده است. غرب با این نگبت و نخوت خواهی‌نخواهی می‌پژمُرَد؛ پژمُرد فعلاً پلاسیدگی‌اش هنوز خوب بیرون نریخت. اهل فن این پژمردگی زندگی غربی و غرب‌لیسانی را دقیق لمس می‌کنند. باایمانی مانع است، تن به هر کاری بشود داد و پای هر کاری را مُهر تأیید بشود زد. دامنه. تا امروز ۲۲ آذر ۱۴۰۲ : بازدید کل سایت دامنه: « ۱۳۴۸۰۹۹ »

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
زندگی آیا معنی دارد؟!
/post/2427
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۲۲۱
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

برداشت زعفران جنداب سلفچگان قم

از جنداب قم تا امامزاده یحیٰیِ ساری!!! شرحی برین سه عکس که از روی مستند "راهِ آبادی"  روستای جنداب سلفچگان شبکه‌ی نور قم انداختم. دارند زعفران برداشت می‌کنند. از قم که ۴۰ کیلومتر به سمت اراک برانیم، سمت راست نرسیده به سلفچگان، ۴ تا دیگه رانده شود، جنداب می‌رسیم. دلِ کویرِ شور را زن و مرد این روستا زعفران کاشتند و ۲۵ سال است ازین محصول -که پیازِ بوته‌اش را از مشهد مقدس آوردند- برداشت می‌کنند. زعفران هم، مورد نیاز شدید مردم ایران است زیرا دست‌کم به چند غذا خصوصاً مهماندهی‌ها حتماً زعفران می‌زنند.

 

 
...
 
 
...
 
 

خواستم گفته باشم گاه در خودِ محل ما داراب‌کلا -که زمینش از بس مرغوب است- شب هسته‌ای زمین افتد صبح نوج می‌زند، ولی سبزی آشی، پلویی، خورشتی و خوردن را حتی می‌روند از شهر توی بازارروز ساری می‌خرند! ای وای! ای حوار! لابد می‌خواهند امامزاده یحیی را هر بار زیارت کنند! و از کوچه‌های تنگ آن خود را به بازارروز برسانند. از قم بیآموزیم؛ فقط فقه را نه. صِرفاً سوهان کَره‌ای را هم، نه. کویر را زمینِ زعفران نمودن و کنارِ کوه را به باغِ بادام تبدیل‌کردن، هم. بگذرم.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
برداشت زعفران جنداب سلفچگان قم
/post/2426
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۱
  • ۴۲۷
۳
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

رمان ناشناس داستایفسکی

رمان "ناشناس" اثر فیُودار داستایِفسکی روسی است. (۱۸۸۱ - ۱۸۱۱ میلادی) ترجمه‌ی آقای حمیدرضا آتش‌برآب و خانم پریسا شهریای او معتقد بود تنها روانِ انسان است که حضور دارد. (ر.ک: ص ۳۱) خودش آزمایشگر سرشتِ انسان در رمان‌هایش بود. از نظر وی فقط زیبایی، جهان را نجات خواهد داد (ر.ک: ص ۱) درین اثر در ص ۷۱ می‌گوید: طبع همیشه‌خشنودی در دنیا وجود دارد که همواره به همه چیز اُنس می‌گیرد.

 

 

از منظر این رمان، روح‌های فرومایه به محض این که از زیر یوغِ ستم رها شوند خود ستم می‌کنند. (ر.ک: ص ۹۰)  مثلاً فاما فامیچ (شخصیت منفور داستان) که حاضر شد برای به دست‌آوردنِ مقام و درآمد، در خدمت یک ژنرال درآید و به درخواست او ادای هر جک و جانوری را درآورَد و به هر کار پلید و شرم‌آور روی آورَد. حال و حالات برخی از آدم‌ها؛ که مثل یک ستونِ بی‌احساس، بی‌روح ایستاده‌اند. داستایفسکی همیشه در آثار خود حضور خدای قهار و ناظر و حسابگر را حس می‌کرد و عذاب و امتحان او را برجسته می‌نمود. "ناشناس" از نظر من می‌خواهد با نقد افراد رذل و شُوم، بفهمانَد هر موقعیتِ زندگی در حکم سیستمی است که به صورت پویا باید در حالِ گسترش باشد وگرنه آن فرد نوکر بار می‌آید و خفت می‌خرَد و پیِ پچپچه و خبرچینی از این و از آن می‌رود سرشتش را آلوده می‌کند. بگذرم. دامنه | ابراهیم طالبی دارابی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
رمان ناشناس داستایفسکی
/post/2419
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۳۵۴
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

فرزندان سیاستمداران

این روزها زیاد می‌شنوید یا می‌خوانید پسرِ فلان فرمانده‌ی اسرائیل، نوه‌ی فلان وزیر اسرائیل، فرزند فلان رئیس و مدیر و نماینده کنسِت اسرائیل در غزه کشته -بخوانید هلاک- شد. می‌دانید چرا؟! به تحلیل من:

 

۱. دارند نشان می‌دهند حتی فرزندان سیاستمداران اسرائیل هم، پا به پای ارتش در جبهه‌ی نبرد مقدس!!! -بخوانید کشتارگاه مردمان غزه- شرکت دارند و کشته هم می‌شوند تا تظاهر به اتحاد درونی کنند.

 

۲. چنان در درون در حال فروپاشی‌اند، ولی آن را محکم مستور و پنهان نگه می‌دارند تا با این نوع خبررسانی بگویند، دیدید ما همه با هم در نابودی غزه! هستیم و فرزندان دولتمردان هم کشته می‌شوند.

 

۳. نشان دهند بُغض به فلسطینی در تمام رده‌های اسرائیل موج می‌زند و هر نبردی برای نابودی نسل فلسطین برای آنان بالاترین آرمان و عقیده محسوب می‌شود. کشتن کودکان و خردسالان در واقع جلوگیری از ازدیاد نسلِ رو به تزایُد فلسطین است که اسرائیل آن را سال‌هاست بزرگترین تهدید می‌پندارد.

 

۴. با این جور پخش خبرها از میدان کشتارگاه!!!!، دارند اعانه‌ی مالی جمع می‌کنند از محافل جهان که جانبدار صهیون‌ها هستند و منتظر ارضِ امنِ موعود!

 

حاشیه: من در هشت سال دفاع مقدس آن تعداد باری که جبهه رفتم، حق را ور ندهم، مسئولان را هم می‌دیدم. فرزندان برخی اندک از آنان هم، گویا بودند، من البته با چشمم ندیدم ولی می‌شنیدم. مُبرهَن است بعضاً بودند، ولی عدد آنان اندک و قلیل بود. واقعاً فقط مستضعفان پای جنگ بودند از هر دین و کیش و مرام و هر خانه یک رزمنده حداقل داشت. و هر کوچه هم یک یا چند شهید. کَیْ می‌شود بعضی از مسئولان رده‌های اوج و فرودِ الآن نظام، بیآموزند خدمت فرصت است، نه جیب‌بُری‌کردن. هر کس برای این مردم -که چهل و اندی سال همه‌ی وجودش را برای انقلاب اسلامی گذاشته‌اند- از زیر خدمت در روَد و دزدی و دغلی کند، خائن‌ترین عنصر در جهان است. چرا؟ چون فساد درین انقلاب مقدس و فرحبخش، بزرگترین فضاحت و قباحت است. دامنه | ابراهیم طالبی دارابی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
فرزندان سیاستمداران
/post/2425
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۱
  • ۲۶۱
۱
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

رمان گرگ‌سالی

رُمان گرگ‌سالی. آقای امیرحسین فردی این رمان را نوشته. من خواندمش؛ مثل کسی که نگاهش را می‌دوزد به کوه که از دور شبَح می‌بیند. مثلاً کُنده‌ی درختِ نیم‌سوخته‌ی شببه خرس. معلم می‌خواست به روستای "باللی‌جا" برود؛ نزدیک سبَلان. روزی برفی رفت که خود را برسانَد. از کف بقّالیِ پیرمردِ مشکین‌شهری -که یک پلّه پایین‌تر از پیاده‌رو بود- پایین رفت. پوزش! آقا! این مسیر وسیله ندارد؟ گفت: نه! فقط تراکتور دارد و قاطر. تنها هم نرو. گرگِ آدمخوار دارد. گرگ مگر آدم می‌خورَد؟! آره، این گرگ فقط آدم می‌خورَد. آمریکایی‌ها آوردند توی کشت و صنعت دشت مُغان! برای اصلاح نژاد گرگا. شاه چه کارها می‌کرد!!! و دست آمریکایی‌ها را وا. (بخوانید: آزاد و رها) حالا شد بلای جونِ آدما. آنقدر هراسید که از دور تکّه ابر جامانده بر قله‌ی سبَلان را، گرک تصور می‌کرد. چون شبح به گرکی می‌زد که وضع ترسناک به خود می‌گرفت. معلم ماندُ تنها توفانِ برفُ تکُ توکِ تک‌درختان توتُ صنوبرِ لُختُ کمی هم، دود. ولی چون عهد کرد در شغلش متعهد به آموزش باشد، خود را هر طور بود رساند. ولی افتاد. مُلا -که شیخ روستا بود و برای مردم طبابت هم می‌نمود- آمد بالاسرش نجاتش داد. به دست ملا درمان شد. بلند شد گفت: یا اباالفضل. بارها گفتم حضرت ابوالفضل س برای همه‌ی ایرانیان نامی برای مدد است. واقعاً چه عزت است.

 

 

مُلاها هم از قدیم و ندیم در همه‌جای ایران، ناجیِ مردم بودند و حامی‌شان و هم‌پیمان و هم‌پیاله‌ی‌شان. مردم هم، آنان را هم طبیب روح خود و هم حکیم جسم‌شان می‌دانستند. بگذرم. این متنم کاملاً پردازش مختارانه‌ی من است ازین رُمان. اگر ایرادی دارد از ادبیات من است، نه خودِ رمان، چون دست به برداشت آزاد زدمُ طبق علایق خودم نوشتم. رمان با ادبیاتی روان و رسا و شیوا و بر حسب دستور زیان فارسی و صنایع ادبی پیش رفته است. این جمله را از ص ۲۴۲ رُمان جا نگذارم؛ چون قشنگ است. بازم آزاد می‌نویسم: زمانی جایی می‌روید که از زبان و حرفِ مردم، چندان سر در نمی‌آورید، تحت تأثیرِ حالات صورت‌شان و لَحنُ صوت‌شان شوید؛ چون چنین مواقعی، تقریباً پی می‌برید. دیدار دو انسان برای همین مهم است. زبان، زبان، زبان نعمتی که قدرش هدر می‌رود. شانزده آذر، روز دانشجو بود، من هم با این رُمان یاد از دانشجو کردم، هر چند او معلم شدُ در دل و دامنه‌ی روستای نزدیک سبلان رفت. دیری نمی‌پاید هر دانشجویی، روزی وارد جامعه و کار و بار و تعلیم‌دادن می‌شود. تاریخ انتشار: پنجشنبه, ۱۶ آذر ۱۴۰۲، ۱۰:۳۳ ق.ظ. دامنه | ابراهیم طالبی دارابی.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
رمان گرگ‌سالی
/post/2424
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۱
  • ۲۵۴
  • پست شده - پنجشنبه, ۱۶ آذر ۱۴۰۲، ۱۰:۳۳ ق.ظ
  • : برچسب ها
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

به خاطر یک مشت دلار

( ۱ )

 

 

 

 

به خاطر یک مشت دلار !!! البته آقای نعیم احمدی برای آلودگی خوزستان از عنوان "به خاطر یک مشت دلار" برای روزنامه‌ی "خوزی‌ها" چاپ چهارشنبه امروز (۱۵ آذر ۱۴۰۲) استفاده کرد (عکس بالا) اما من برای قضیه‌ی چایِ «دِبش» (=گَس؛ طعمی میان تُرش و شیرین و نیز به معنای کامل و مُجرّب) خواستم از این عنوان که در واقع نام یک فیلم سینمایی به اسم "به خاطر یک مشت دلار" محصول ایتالیاست، بهره ببرم که در یک دهکده، فقط طعم تلخ مرگ به مشام می‌رسید. قانون وجود نداشت؛ اسلحه حرف اصلی بود. تا این که یک قهرمان بی‌نام با بازی آقای "کلینت ایستوود" وارد دهکده می‌شودُ ماجراها آغاز. من شاید شیش هفت بار طی هر سال این فیلم را دیده‌ام ازجمله اخیراً، هم. حالا از خبرنگار آقای عقیل رحمانی از روزنامه‌ی قدس | سه شنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۲ | ۲۳ جمادی الاولی ۱۴۴۵ | شماره ۱۰۲۴۹ اینجا خواندم که پنج سال پیش روزنامه‌ی "قدس"  چاپ همزمان تهران و مشهد به ستیز با حربه‌های متخلفانه‌ی چای دبش رفته و پرده از آن برداشته بود، ولی سرانجامی نداشت تا این که گویا خودِ حجت الاسلام سید ابراهیم رئیسی رئیس دولت سیزده حاضر شد ماجرای تخلف ارزی ۳ میلیارد و ۷۰۰ میلیون دلاری این برند چای، برملا شود که بخش کلانی از مقادیر ارز تخصیص داده‌شده را در بازار آزاد" (=بنا بر گزارش آقای محمد فاضلی جامعه‌شناس در نامه‌‌ی سرگشاده‌اش به رئیس‌جمهوری رئیسی) می‌فروخت. اینجا مالکی که با چه ترفندی در حوالی تهران کارخانه برپا کرده بود، خدا می‌داند. مخلوطکردن با چای بی‌کیفیتُ فروش چندبرابر قیمتِ دلاری در شهر مشهدُ حتی حتی حتی آلودگی این چای به جوشِ شیرین قسمتی از قضایاست. دبشی‌ها برای این که روزنامه‌ی قدس را بخرند!!! پیشنهاد قرارداد آگهی به این روزنامه‌ی متعلق به حرم رضوی داده بودند که گویا همان‌زمان مدیرمسئول آن با عقد قرارداد آگهی با برند دبش مخالفت و حتی "دستور داد اگر در فروشگاه تعاونی روزنامه از این برند محصولی وجود دارد، به سرعت جمع‌آوری و فروشش ممنوع شود." که کار به شکایت از روزنامه قدس کشیدُ باقی قصه. اینک دبش افشا شد. ببینیم مثل بقیه‌ی پرونده‌ها، آب پاک!!! رویش می‌کشند! یا نه!!! یعنی واقعاً به نظرم برای این تیپ افراد در درون نظام جمهوری اسلامی "به خاطر یک مشت دلار" تنها یک فیلم سیمنایی برای سرگرمی نیست! بلکه فرمول اصلی کارشان است. بگذرم. دامنه.

 

 ( ۲ )


شرحی برین عکس: عکس، ترکیب دو فصل است. راست، زمستان. و چپ، فصلی دیگر؛ گویا پاییزِ خزان. روی عکس خزان زرده‌ی پرتوافکن چشم را می‌نوازد و بر زیبایی صحنه می‌افزاید. اما چمِ خَمِ راست در بغل عکسِ دست چپ، جِثه‌ی روح را به جَست می‌آورَد، چون که طبیعت برف در برقِ تیغِ آفتاب، زمین پای درخت‌ها را آراست. اول خیال می‌کنی رنگ زده‌اند به تنِ عکس، ولی خوب خیره شوی، خواهی خواند که کفِ پُرِ برف، سایه‌ی آفتاب افتاده است از تنِ تنومند درخت، و این گون دراز، عین ریل، تراز شده است و مُواز و مُساو.

 

( ۳ )

 

 

 

جایزه‌ای به اسم شهید مهدی باکری: گویی قرار است "جایزه‌ی ملی شهید باکری" برای نخستین‌بار به بهترین شهرداری‌های کشور تعلق گیرد آن هم بر اساس

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
به خاطر یک مشت دلار
/post/2423
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۴۶۸
ادامه ی مطلب
۴
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

فلسطینیان متولد شدند تا بمیرد!!!

به این زن زیر یک نگاه اندازید ببینید او تا چه حد از غایتِ مقدس این نظام آفرینش خارج است؛ وی "طالی غوتلیب" است؛ عضو کمیسیون سیاست خارجی و امنیت پارلمان اسرائیل. بخوانید چی گفت؟ "خون دشمنم مباح است، او متولد شده تا بمیرد." اینجا او ادامه داده که: "اِشغال کلمه‌ی زننده‌ای نیست، ما باید شمال غزه را اشغال کنیم و در آن شهرک بسازیم." و سپس استناد کرد که: "طبق روایت‌ها، این سرزمین‌ها برای ماست و باید دقیقاً همین کار را انجام دهیم."

 

 

حالا پردازش حرفش: اول: خود باور دارد و مُعترف است اسراییل برای تأسیسش دست به اشغال فلسطین زد؛ آنان را یا کُشت، یا از وطن آواره کرد، یا از خانه‌ی خود بیرون انداخت، یا به زندگی زجرآور در اردوگاه‌ها مجبورشان ساخت. دوم: این تیپ اسرائیلی عقیده دارند فلسطین "ارضِ موعود" است که خدا به یهودیان -از نظرشان قوم برتر- داده شده است، پس به خود حقِ خدایی!!! می‌دهند که تمام ساکنان آن (چه مسلمان، چه مسیحی، چه لائیک و یا حتی کمونیست) را با کشتار و اشغال و اخراج، دچار رعب و وحشت و سازش سازند! سوم: این فکر که فلسطینی ذاتاً به دنیا آمده که به دست صهیون‌ها کشته شود، بدترین -بخوانید پلیدترین- نگاه ایدئولوژیک است که اساساً سازمانِ تفکر اسرائیل را ساخته است. چهارم: ولی فکر نکرده‌اند وقتی قصد کردند دیگران را بکشند، دیگران -یعنی همان صاحبان وطن- دست به مقابله و مبارزه می‌زنند و خود را سازمان می‌بخشند و به دفاع در برابر آنان برمی‌خیزند حتی با سنگ و فَلاخَن (=به زبان محلی‌مان: دِکلَک دِرزین) و سپس با موشک و گردان‌های مجهز عِزّالدین قَسّام. حق‌خواهان جهان هم به مددشان برمی‌خیزند تماماً، و خود دیدند چگونه باعث تفکر مقاومت پیچیده در منطقه شدند. پنجم: کسانی هم که در ایران، مقاومت را می‌کوبند بدانند اگر حتی خود را عمَله‌ی غرب و پیاده‌سربازِ پادگان مسلح غرب -یعنی اسراییل- ندانن،  در مسیر این عملگی که قرار گرفته‌اند. بگذرم. دامنه.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
فلسطینیان متولد شدند تا بمیرد!!!
/post/2421
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۲۵۶
  • پست شده - يكشنبه, ۱۲ آذر ۱۴۰۲، ۱۰:۵۶ ق.ظ
  • : برچسب ها
۲
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

آغُل و آخور !!!

نوشته‌ی دامنه: به نام خدا. سلام. جا کجا بود؟! همین طور هردمبیل (=قَر قاطی) گلّه گلّه می‌کردند جایی مُسقّف (=سرپوشیده‌ی سقف دار) که چند شب بخوابیم تا تقسیم شویم! عینِ آغُل و آخور. باز بُز و گوسفند و شُتر، که لااقل چوپان و ساربان بالاش هست و چَرا و نُشخوارش هم برقرار. ما سرگردان و حیران که کجا می‌افتیم. تکاپو این بود تک نیفتی جایی، با رفیقت بری همسنگر بشی. تا تقسیم و پخش و پلا شدن، نه جایی درست و حسابی داشتی که دراز بکشی؛ و نه بالین که سَر بُگذاری. همان کلاه‌آهنی بالشتت بود که گردن را تا صبح خشک و چو می‌نمود. یک یَقلوی استیل کهنه‌ی نظامی هم می‌دادند که پس از خوردن ناهار در آن، حتی آب دَمِ دست نبود که بتوان آن را شست و رُوفت.

 

 

یقلوی

 

من بارها با پارچه پاکش کردم گذاشتم کوله‌پشتی‌ام و فردا با همان نشُشته‌ظرف صاف رفتم صف غذا. تازه، اگر کلاشینکُف را هم زودتر می‌دادند تمام افکارت می‌رفت رو اسلحه، که تک نزنند! (=عبارتی در جبهه، از رفتار کسانی که متاع دیگری را به‌شوخ یا گاه به‌جدّ می‌ربودند) بگذرم. جبهه جایی بود که می‌شود گفت بوی قیامت از آن برمی‌خاست، طعم برزخ می‌شد از آن چشید و درسی فرادانشگاهی از آن می‌شد آموخت و آمیخت. هفته‌ی بسیج شد، من هم یک بسیجی عادی عادی عادیِ عصر دهه‌ی شصتی، رسمِ پاسِ این روزِ نیکو را بجا آوردم. نمی‌دانم هم، آوُردم یا نه، نیاوُردم!

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
آغُل و آخور !!!
/post/2409
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۱
  • ۲۶۵
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

تفاهم و توافق چی هست؟!

یکی از مؤلفه‌ها در پایداری و پویایی روابط، داشتن "تفاهم" است. حالا مگر تعریف تفاهم چی هست که روی آن بحث هست و بعض مواقع تنشُ سطح محبت، رو به فروکش؟ در یک جمله، چکیده‌ی تفاهم این است: "وجود (=داشتنِ) فهم مشترک، یا نزدیک به هم، در رابطه با یک موضوع" اینجا یعنی دو طرف، مقصود یکدیگر را می‌فهمند و قادرند تفاوت‌ها را نیز تحمل کنند مثلاً هنگامی که باورهای یکدیگر را می‌پذیرند، تفاهم را با مسئله‌ی توافق اشتباه نگیرید. زیرا توافق یعنی تلاش برای رسیدن به یک فهم نزدیک به هم. در تفاهم؛ معمولاً دو نفر بدون این‎که تلاشی بکنند نظراتی شبیه به هم دارند؛ ولی در توافق، دو نفر باید سعی کنند آن هم با صرف انرژی زیاد، نظرات‌شان را به هم نزدیک کنند. شاید بشود گفت تعدیل سطح انتظارات عامل این مسئله است. دستیابی به تفاهم یک پیش‌زمینه هم باید داشته باشد و آن  فراگیری روش‌های صحیحِ ابرازِ "احساسات" است. بعضاً سخت‌شان هست احساسات خود را ظاهر کنند و بر زبان و کلمه بیاورند. دو نفر کنار هم، واقعاً -نه صوراً- نیاز دارند تا از آن چه در دل و ذهن دیگری می‌گذرد، آگاه باشند تا بهتر به درک مشترک برسند.

 

به نظر من باید سور و ساتِ (=زاد و توشه ، خوار و بار) احساسات همواره پهن باشد. حال اگر قرار باشد افراد به جای بیان این احساسات و انتظارات، به ذهن‌خوانی علیه‌ی هم روی بیاورند، ممکن است

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
تفاهم و توافق چی هست؟!
/post/2420
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۱
  • ۳۰۱
  • پست شده - جمعه, ۱۰ آذر ۱۴۰۲، ۰۹:۳۵ ق.ظ
  • : برچسب ها
ادامه ی مطلب
۱
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

وقتی یک رَپِر به دین اسلام در آمد

هنگامی که دیدم آقای "تای دولا ساین" جوانِ رَپِر (=خواننده‌ی رَپ) مشهور آمریکا، مسلمان شد و نماز گُزارد و قرآن هدیه گرفت، اینجا خیلی به شوق آمدم. اساساً من تشرُّف به اسلام اشخاص نوورود را شورانگیزترین لحظات می‌دانم. ماها که همان زاده‌شدن از بطن مادر، مشرف به دین مبین بودیم و این خدای باری را بارها شکر گُزاردن دارد، ولی هنگامی انسانی از دور داوطلب ورود به دینِ «...یَعْلو و لایُعْلی عَلَیه» می‌شود (حرفی از پیغمبر اکرم ص اینجا که اسلام برتری پیدا می‌کند و چیزی بر اسلام پیروز نمی‌شود) پرشورترین احساس، او را احاطه می‌کند.

 

 

 

راست گفتند به ساین خیل از مخاطبان، که "به اسلام خوش آمدی ساین". تو حالا آقا ساین یک میلیارد و اندی برادر و خواهر در جهان داری.

 

راستی تیتر و عکس روزنامه‌ی همشهری چاپ امروز (۹ آذر ۱۴۰۲) هم انعکاس حِرفه‌ای هست از یک حَرف؛ ازین حَرف رهبر معظم:

 

«خصوصیت اول غرب آسیای جدید، آمریکازدایی یعنی نفی سلطه آمریکا بر منطقه است که البته این به معنی قطع روابط سیاسی کشورها با آمریکا نیست، بلکه به معنی زائل‌شدن قدرت و تسلط سیاسی آمریکاست و همان‌گونه که می‌بینیم برخی کشورهای صد‌در‌صد تابع هم، در حال زاویه‌گرفتن با آمریکا هستند.»

 

به قول مرحوم امام  اینجا «تا وقتی آمریکا آدم نشود،...» این حرکتِ پُرپتانسیل (=پرتوان) مقاومت و مداومت در منطقه، ادامه می‌یاید. دامنه‌ی دارابی.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
وقتی یک رَپِر به دین اسلام در آمد
/post/2418
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۱
  • ۴۳۸
۴
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

شِکَرخواری!! شیرین‌تر شده

رفتم که ببینم دنیا امرو دست کیست؟! دیدم خبرنگار خانم "طاهره فجر داودلی" از روزنامه‌ی قدس، امروز (سه‌شنبه ۷ آذر ۱۴۰۲) گزارشی از شِکَر، نوشته که کمی معمای شِکَرخواران! را وا کاویده. خواستم امروز به هفتاد پرونده‌ی زمین‌خواری در زنجان -که روزنامه‌ی سراسری "مردم نو" چاپ زنجان، امروز (سه‌شنبه ۷ آذر ۱۴۰۲) آن را (عکس بالا) تیتر کرده- ورود کنم اما دیدم شِکَرخواری!! شیرین‌تر شده است؛ آن هم در مشهد مقدس. این شد که آمدم سروقتِ این بحث.


کمپوت انجیر

روزنامه‌ی "مردم نو"


درست است که امسال، شِکرِ جهانی و داخلی -هر دو- کم شده و "کشور برزیل هم شکر خود را صادر نمی‌کند" اینجا و کارخانه‌ها هم، به طور محدود و لابد گرون! می‌فروشند. همین -و لابد همین‌های "دیگر"ی- تاجرانی سودپرست را وسوسه ساخته به دِپو (=انباشتِ) این بارِ سفید! خیز بردارند. بگذرم. نه! نه! بگذار بگویم بررسی‌ روزنامه‌ی قدس نشان می‌دهد یک خورده!  از شکرهای وارداتی که قرار بود به صنایع شِکربَر خراسان رضوی برسد، ناپدید!!! شده است. حتماً یک خروار بیشتر نبوده!!! است. آخه خراسان رضوی به گفته‌ی همین خبرنگار خانم فجر داودلی، در حوزه‌ی تولید قند و نبات و مربّا و نیز کیک و کلوچه و کمپوت، قطب صنعتی کشور است؛ یعنی استانی‌ست با صنایع شکربَر برای مردمی شِکرخور!! حالا که شکر را  شِکَرخواران! معمّا کرده‌اند، فضا را سردرگم نموده‌اند و سهمیه‌ی آن دیار را هم به "هاله‌ای از نور!! -نه نه ببخشید- هاله‌ای از ابهام برده‌اند. بازم بگذرم. دامنه‌ی دارابی.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
شِکَرخواری!! شیرین‌تر شده
/post/2417
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۲
  • ۳۳۹
۲
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

نُه متن در نُهِ شب

نُه متن در نُهِ شب

نهُ نهُ نُهِ شب، نُه متن

- یک - : نگاهم مانندِ چشمان "بُز گُرسنه‌"ای که علفِ تر و تازه دیده باشد، روشن و برّاق شده بود، وقتی آقا در میان قهرمانان ورزش کشور، منطبق بر فضا و جَوّ دیدار، لفظِ قشنگ و هیجان‌آورِ ورزشی‌ی "ضربه‌فنی" را به کار بُرد و فرمود: حماس توانست دولت غاصب صهیونیست را ضربه‌فنی کند. و روحم آن گاه که محبوبیت تکلیف‌آور است را از لسانِ رهبر دیده و شنیده، مثل ذوق و شوق درختِ "قَد و قامت دار"ی گردیده بود که کاکُلش نورِ آفتاب دیده باشد و بخواهد اکسیژن استشمام نماید. چقدر این دو حرف رهبر معظم، شُکوه داشت. خودِ این سخن رهبری هم یک "ضربه‌فنی"ی شگفت‌انگیزی بود. دامنه‌ی توحید.

 

- دو - : یورک بِکِر در رُمان «یعقوب کذاب» ترجمه‌ی "علی اصغر حداد" با نمونه‌خوانی خانم "مهناز مقدم" از یک نوع جنبش مقاومت در آلمان هیتلری حرف می‌زند که یعقوب قهرمان این داستان است؛ فردی دروغگو؛ البته از سرِ شفقّت. یک ترسو، اما شجاع. رُمانی دلکش هست. من هم شیفتِ کتابم و  رُمان. آنقدر اروپا -و بیشتر در آلمان- زندگی مَهیب شده بود که احزاب، میان خانه‌ها هم جدایی انداخته بودند (ر.ک: ص ۷۷) چنان شده بود فلاکت که به جای برق، شمع روشن می‌کردند و عوضِ عیان و اَیاغ (=هم‌پیاله و هم‌ساغَر) بودن با هم، مخفی از یکدیگر می‌شدند. (ر.ک: ص ۹۳) این قارّه -که علیه‌ی همه غُرغُر می‌کند- روزگاری حتی پِچ‌پِچِ شهروندان را گزارش می‌کردند؛ چه رسد به عمل و حرف همدیگر را. حالا برای همه درسِ اخلاق! می‌گذارند. شگفتا! گویی فراموش‌شان شد وقتی علیه‌ی اسکولاستیک قرون وُسطایی (=فلسفه‌ی مَدرَسی که در آن، اصل بر تدریس در مدرسه و کلیسا بوده است) شوریدند و انسان‌خدایی را جای خداوندگار گذاشتند؛ اینک حتی ذرّه‌ای شجاعت ندارند که به همان فلسفه‌ی مدرن‌شان هم وفا کنند. تمام‌شان جانب شرّ ایستادند؛ چون خود، نخستین شَرّران عالم شدند. دامنه‌ی توحید.

نُه متن در نُهِ شب
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
نُه متن در نُهِ شب
/post/2412
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۱
  • ۲۴۸
ادامه ی مطلب
۱
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

هویزه و غزه

 
تیتر روزنامه‌ی «مملکت» (۵ آذر ۱۴۰۲) را گذاشتتم که بگویم بله که بسیج نقش سازنده در جامعه داره؛ همان طور که بی‌ادعا در سال‌های دفاع ایفا نموده.

 

آقای حسین امیرعبداللهیان وزیر امور خارجه ایران در لبنان رایزنی حرفه‌ای انجام داد و پنج‌شنبه (۲ آذر ۱۴۰۲) با این هیبت و اسکورت، در «روضه الشهیدین» -گلزار شهدای حزب‌الله لبنان- به نیابت تمام مردم ایران به مقام شهدای مقاومت ادای احترام کرد. سیدهادی نصرالله فرزند دبیرکل حزب الله، عماد مغنیه، جهاد مغنیه و مصطفی بدرالدین شهدای مشهور این گلزارند. اینجا

 

سید میرحمزه سجادیان مسلمان رساله‌ای روستای «جورد» رودهن تهران را آوردم که شهید آسید مرتضی آوینی آن را ''روستای نزدیک به آسمان'' می‌نامید. جورد روستای سادات است و اکثر شهیدان آن از نسل حضرت زهرا -سلام‌الله-‌ اند. سید میرحمزه سجادیان و چهار فرزند شهیدشان را «بچه های امامزاده روح الله» می‌نامند که از نوادگان امامزاده روح الله -نواده امام جواد ع- هستند. اینجا سید میرحمزه خود نیز شهید شد با چهار فررندش (روی عکسش ضربه بزنید) روی سنگ قبرش حک است:

 

اسـوه‌ی خیل شهیــــدان جهان

حاج سیدحمزه سجــــــــادیان

چون ذبیح آورده در کوی خلیل

چهار فرزند رشـــــــیدِ نوجـوان

کاظم و داود و قاســم با کریم

می‌دهد تا بگذرد از امتــــــحان.

 
 
اون «جاناتان پولارد» جاسوس رژیم صهیونیستی در آمریکا بود که گفت خانواده‌های اسرای اسرائیل مقصر شکست اسرائیل در غزه‌اند. ازین‌رو می‌گوید برای خفه‌کردن صدای اعتراض خانواده‌های اسرای اسرائیلی، باید آنها را به زندان می‌افکندیم! اینجا
 
 
چرا عنوان یادداشت روزم را "هویزه و غزه" برگزیدم؟ خواستم بگویم از رفتار سالوسانه‌ی حکومت‌های مغرب‌زمین (نه ملت‌های آن سرزمین) و کردارِ کریه بوالهوسانه‌ی غرب‌زدگان ایران‌زمین در دفاع از اسرائیل، اشغالگر سرزمین فلسطین، به شگفت نیایید، در زمان دفاع ما هم، همین حامیانِ جانیان خون‌آشام -که غزه را آماج بمب و گلوله کردند- در سراسر جبهه -ازجمله هویزه- همین کارها را می‌کردند و همین بمباران‌ها را. اگر رزمندگان و امام نبودند ایران را لحاف چهل‌تیکّه کرده بودند. بگذرم. روز تأسیس بسیج که از فکر بکر امام بود تبریک. دامنه‌ی دارابی.
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
هویزه و غزه
/post/2416
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۲۱۷
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

چگونه یوزپلنگ توران تلف نشود؟

چگونه یوزپلنگ توران تلف نشود؟

به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. یوزپلنگ توران. گویا مسئولان زیستگاه توران (=محدوده‌ی میامی و میاندشت سمنان و نزدیک سبزوار و اسفراین و جاجرم) در تلاشند آن را منطقه‌ی امن برای یوزپلنگ تبدیل کنند. چون یک گُستره‌ی ۳۰۰ هزار هکتاری وجود دارد که نیاز به حفاظت دارد، با ایجاد یک حصار بزرگ بالای ۵ هزار هکتار و خارج‌کردن سگ‌های گله و فراهم‌کردن تجهیزات به‌روز و منابع آبی وفور. توران -که من دیدم- بیش از یک میلیون هکتار است؛ یعنی خیلی‌گسترده. بنابرین به گفته‌ی کارشناسان آن، یک محیطبان اگر ۱۰ سال هم در توران خدمت کرده باشد یک بار هم یوز را نمی‌توانَد ببیند. هم دَرَنددشت است و هم کشف "یوز"هایش به‌شدت سخت. یوزپلنگ گونه‌ای است که قلمروِ زندگی‌ی گسترده‌ای دارد، به‌همین‌علت ممکن است در مناطق پراکنده‌ای پخش شوند. زمانی که توله‌ها یک‌ساله می‌شوند، مادر احساس خطر کرده، آن‌ها را از زیستگاه اصلی جدا می‌کند دنبال زیستگاه جدید می‌گردد تا خود برای خود قلمرو جدید ایجاد کنند و همین موجب است وقتی از توران خارج می‌شود مجبور می‌گردد از مسیرهایی عبور کند که خطرات زیادی را برایش به همراه دارد، تصادم با خودروِ جاده، گیرکردن بین گله‌های گُرگ و هجوم سگ‌های ولگرد. پس باید مسیرها را امن کرد؛ فقط آن وقت است که مادر توله‌ها را گم نخواهد کرد. اینجا دامنه‌ی دارابی.

چگونه یوزپلنگ توران تلف نشود؟
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
چگونه یوزپلنگ توران تلف نشود؟
/post/2415
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۲۱۸
  • پست شده - شنبه, ۴ آذر ۱۴۰۲، ۰۶:۳۰ ب.ظ
  • : برچسب ها
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

رُمان خواهران باربارن

به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. رُمان «خواهران باربارن» اریک امانوئل اشمیت برگردان عاطفه حبیبی را خواندم برداشتم را می‌نویسم. لی لی باربارن زن مُسنی بود. زیبایی‌اش به کوچه‌های دلفریب روستای سَن سُرلَن می‌آمد؛ با لبخندی روی لب البَت. بینی خوش‌تراش داشت، خوش‌نیت نیز بود، همیشه هم به فکر کمک به مردم. پابند الکترونیکی داشت. می‌دانید چرا؟ مورد حسادت‌ها و اشتباه محاسباتی‌ها واقع شده بود. همین، وی را به دادگاه کشاند. موربیمه دِ ژونکی -صاحب کارگاه کفشدوزی- ازو به دادگاه شکایت بُرد. متهم شد خواهرش -قلوی خود را- به چاه انداخت.

 

 

وکیلی گرفت غرق در فن سخنوری. از استعاره استفاده می‌کرد، مبالغه‌ها را به مَجاز متصل. ولی وکیل شاکی هم، متخصص کلام و استادِ استدلال بود. در واقع دادگاه نزاع میان وُکلاست. صدای قیژقیژ درِ دادگاه -که حتی گربه را می‌رقصانَد؛ نه پوزش، می‌رَمانَد- عشوه‌ی چشمی شاکی و متشاکی شده بود. اما دادگاه انسانیت را جریحه‌دار، عدالت را نابود کرد. نمی‌گویم لی لی تبرئه شد یا محکوم. بگذار سیر داستان در ذهن‌تان جولان کند. فقط بدانیم پیشوایان کینه‌توز دنیا در آئین افراد زندگی کنند، عین گرگی می‌گردند که هرگز اهلی نمی‌شود. گویند گرگ است فقط، که اهلی نمی‌شود. زمانه، زمانه‌ای است نصیحت هم جرئت می‌طلبد زیرا با سوءنیت (=از بزرگترین نیروی ذهن) احساسات درهم و یا بهتر است بگویم سرکوب می‌شود و شهر انباشتی از شرم و پاپوش، و گوش، تمام سوی پچ‌پچ بیهود، بدونِ بهبود. برداشت کاملاً آزاد دامنه بود از صفحات ۸، ۹، ۷۳، ۷۴، ۸۸، ۱۲۲، ۱۵۵، ۲۰۶، ۲۶۴، ۲۸۶ِ کتاب. حالا برو به گُلِ آلاله زُل بزن و یا یک حراجی کتاب رُو و کتاب مقاومت بخَر.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
رُمان خواهران باربارن
/post/2414
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۱
  • ۲۲۲
  • پست شده - جمعه, ۳ آذر ۱۴۰۲، ۰۸:۲۸ ق.ظ
  • : برچسب ها
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

دسته، رسته، جبهه

به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. دسته، رسته، جبهه. تا برسی به جبهه، همه با هم بودند و سرجمع و بگوبخند. وقتی می‌رسیدی هلاک و مونده، تازه لشگر می‌آمد باید گردان‌بندی‌ات می‌کرد، که خودش بدترین شکلش بود و زجرآورترین هنگامش. همه ویران. همه نگران. همه سرگردان که رسته‌ات چی هست، دسته‌ات کی هست. توپخانه می‌افتی، یا پیاده، یا راننده. رسته‌ی غواص می‌خوری، یا اطلاعاتُ تدارکاتُ تبلیغاتُ ادواتُ مین‌یابُ پیشتاز و یا حتی پیش‌نماز. وای اگر به جایی می‌افتادی که کولرگازی داشت و کمپوت آلبالوگیلاس. و چه چِلاس (=خسیس) بودند بچه‌های تدارکات! خودشان تا فُرجه بود هر چه بود از نون و لوبیا و لازانیا می‌خوردند چونان نُشخوارکنندگان! ما باید دندان می‌سائیدیم؛ همین. یا زبان به خاطرِ دل آب افتادن‌مان از آن، بر بیرون لب‌مان، لیس می‌زدیمِ. همین. من فاش سازم درست است پیشنماز کارش سهل و آسان است از پیشتاز. اما کم نبودند طُلاب، که از همه‌ی رزمندگان، به خطِ مقدّمُ خاکریز اولُ نوشِ شربت تلخ!!! شهادتُ عروج به آخرت، پیشتازتر بودند و بیشی از عملیات‌ها، این، طلبه‌ها بوند که قتل‌عام می‌شدند. گاه طلبه‌های یک مدرسه علمیه، همه، درجا در یک میدان، در بدترین شکلش، فوز شهادت می‌رسیدند و بدن‌شان اِرباً اِریا (=پاره‌پاره، تکه‌تکه، قیمه‌قیمه) می‌شد. در تمام اعزام‌هایی که شدم، این رسته‌ها افتادم: خمپاره، عقیده، اطلاعات نظامی، پیاده. (=ساده‌ترین رسته در جبهه و در عین حال پیشقدم‌ترین رزمنده که هر فرمانده تا چِک می‌افتاد (=دور می‌گرفت) بیچاره رسته‌پیاده را می‌فرستاد جلو و سرآخر هم پیکرش برمی‌گشت یا حتی برنمی‌گشتُ مفقودالاثر می‌ماند) البته من احتمالاً -و حتی لابُد حتماً- گوشتم تلخه می‌داد با آن که رسته پیاده بودم، شیرین‌شریت نصیبم نگشت. فکر کنم بیشتر به خاطر نالیاقتی‌ام بوده، نه تلخه‌ی گوشتم. به هر حال ازین رسته، رَستَم و هنو زنده ماندم. جبهه جایی برای همه‌چیز بود؛ حتی به نظرم طنزترین مسائل در جبهه به واقعیت می‌پیوست. جایی مطلق متضاد یعنی شاد و ناشاد. یعنی زنده و مرده. یعنی بود و نبود. یعنی خنده و گریه. یعنی ترس و تهوُّر (=بی‌باک) البته شقّ مثبت این تضادها، غلبه داشت و غلَیان. و درود بی‌عدد بر بی‌باکان، چه جبهه، و چه اینک غزه.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
دسته، رسته، جبهه
/post/2411
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۱
  • ۲۴۷
۱
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

عباس سلطان تویه

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
عباس سلطان تویه
/post/2410
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۳۱۱
  • پست شده - چهارشنبه, ۱ آذر ۱۴۰۲، ۰۷:۰۷ ق.ظ
  • : برچسب ها

کالابرگ، پول نقد، شلوار سه‌خط

نوشته‌ی دامنه: به نام خدا. سلام محضر هر شرافتمند. روزنامه‌ی "یادگار امروز" چاپ ۳۰ آبان ۱۴۰۲ سخن از «استقبال سرد از کالابرگ» (=کوپن اسبق) زد. خُب علت معلوم است. دست‌کم از نظر من به شیش‌هفت علت:

 

 

 


یک: کالابرگ نسیه هست ولی پول نقد، نقد. دو: کالابرگ باید بروی سطح شهر ولی پول نقد، راحت می‌آد حسابت. سه: کالابرگ را قند می‌دهند و ظرفشویی ولی پول نقد، هر چه دل بخواهی. چهار: کالابرگ را فروشگاه خاص باید بروی نوبت ولی پول نقد، صف بی صف. پنج: کالابرگ کیف‌جیب نمی‌رود ولی پول نقد، می‌رود. شش: کالابرگ بارهای بُنجول و تاریخ‌گذشته می‌دهند ولی پول نقد، نه، می‌شود آسوده رفت برای لوبیا‌پته  سرِ قارن یا کوبیده در آن کُنج بازار نرگسیه. هفت: کالابرگ مال شکم و کالا و کُلاه و تقلا است ولی پول نقد، دستت بازِ باز است حتی برا سینما و تئاتر و تریاک!!!


پس مشخص است برای این ملت که وقتی هر روز نرخ کالا فرق دارد و بالا می‌رود و پایین نمی‌آید و حتی مرز وسط، چندهفته‌ای ثابت نمی‌مانَد و نرخ کوپن را هم گفتند قیمت سال قبل ملاک می‌مانَد ولی باز هم پول نقد برای ملت بهتر است و استقبال از کالابرگ، سرد. آخه چون با نقد، آزادِ آزاد می‌شود هر چه خرید؛ حتی روزنامه‌ی سراسری "ایمان" (۳۰ آبان ۱۴۰۲) چاپ قم را که تیتر کرد در قم مردم دوبرابر کشور صدقه می‌دهند!! بگذرم. و نیز با یارانه‌ی نقد می‌شود خیال‌تخت رفت شلوار "سه‌خط" حماسِ جبهه‌ی مقاومت خرید و رفت به خط و مشیء همان رزمنده‌ی معروف "سه‌خط" که مظلومانه و مقتدرانه سرانجام در شانزده آبان رفت به فوز شهادت

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
کالابرگ، پول نقد، شلوار سه‌خط
/post/2404
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۳۱۲
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

یورگن هابِرماس کنار شرّ رفت

نوشته‌ی دامنه: به نام خدا. سلام محضر هر شرافتمند. کسی که روزی از نگاه انتقادی، مدرنیته را "پروژه‌ای ناتمام" می‌خواند، حالا در کمالِ بی‌شرمی (=بهتر است به احترام این فیلسوف بگویم: جهل و نادانی) جانبِ جانی جنایت‌پیشه (=اسرائیل) ایستاد، حماس را محکوم ساخت و خود را در سطح جهان به ابتذال کشاند. او روزی به نظریه‌ی بازسازی عقلانیت فکر می‌کرد (رک: ص ۱۰۳) و می‌گفت فلسفه‌ی مدرن از "بنیان‌گراییِ پروژه‌های متافیزیکی دست شُسته و به سمت عقلانیت و همگرایی" می‌رود و از طریق "تأمّل انتقادی بر خویش" عمل می‌شود، حالا این وارث مکتب فرانکفورت همه‌ی اعتبارش را با جانبداری بد و این موضعگیری سخیف (=بهتر است به احترام این فیلسوف بگویم: عجیب) نابود ساخته است. وی را روزی "وجدان فکری آلمان" معرفی می‌کردند. (رک: ص ۱۳) اما آیا هابِرماس یادش رفته است که می‌گفت "جامعه‌ی مدنی و جنبش‌هایی که از بطن آن برمی‌خیزند، مکملِ سیاست قانونی رسمی هستند." (رک: ص ۲۱۱) او که می‌خواست مفهوم مدرنیته را از ریشه‌های آن در اروپای مدرن، توسط نظریه‌ی نوسازی دهه‌ی ۱۹۵۰ به "یک مدلِ بی‌زمان و بی‌مکان برای همه‌ی فرایندهای توسعه‌ی اجتماعی" (رک: ص ۱۷۶) تبدیل کند، درین پیچ سرنوشت، حتی سرشت خودش را با تأسف آلود و گفت: «دفاع و پاسداری از هستی یهودیان و حق موجودیت اسرائیل از عناصر اصلی است» منبع روزی در دوره‌ی دولت هفت و هشت این فیلسوف مارکسیست مهم را به دانشگاه تهران آورده بودند، بنده چقدر هم دنبالش می‌کردم چه افکاری را طرح می‌کند.

 

 

 

دنیا را چه دیدی؟! این آدم با این وزن که سلطه را می‌کوبید، خود در یک سراشیبی سقوط حالا در سالخوردگی (احتمالاً از سرِ ترس از دولت حاکم آلمان و یا از روی جهل و ندانستن قضایای غزه) حامی سلطه و نژادپرستی صهیونی شد. "هابرماس"ی که روزی معتقد  بود "با تغییر در تعریف جایگاه خِرَد در عصر مدرن, تغییری پارادایمی در تعریف مدرنیته ایجاد می‌شود" منبع خود، از  عمری خِرَدمندی، افتاد و کنار شرّ رفت و رفتار اسرائیل علیه‌ی غزّه را دقیقاً خیر و خوب و سزا و درست دانست. واقعاً من که با تفکرات هابِرماس آشنایم، اسرائیل (=تفکر آپارتاید و رویکرد خشونت‌بار و پادگان مسلح غرب) در منظومه‌ی نظریه‌های مهم این فیلسوف آلمانی هیچ سنخیتی ندارد. من انتظار می‌برم او ازین بدی و بی‌خبری برگردد. وقتی خبر را شنیدم رفتم این کتاب (عکس هم انداختم) را برداشتم تا بازم بخوانم که توسط "ویلیام اوث ویت" نوشته شد و خانم لیلا جوافشانی و آقای حسن چاوشیان به فارسی برگردان کردند. بگذرم. در روزنامه‌ی قدس هم آقای محمدجواد لاریجانی اینجا بر موضع هابرماس نقدی نوشت.. دو پیوست در ادامه‌ی مطلب:

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
یورگن هابِرماس کنار شرّ رفت
/post/2408
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۲
  • ۳۰۸
ادامه ی مطلب
۴
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
قبل ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ... ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ ... ۱۱۴ ۱۱۵ ۱۱۶ بعد