مدرسه فکرت ۱۰۲
پیامهایم
در مدرسه فکرت
قسمت صد و دوم
پیامهایم
در مدرسه فکرت
قسمت صد و دوم
دو نوع آگاهی رابطهی توسعه و ادبیات. در نشست ادبیات و توسعه «خانهی اندیشمندان علوم انسانی» خانم دکتر فرزانه فرشادی نگاه هگل را مورد بررسی قرار داد و به این نتایج رسید که برای «گئورگ ویلهلم فریدریش هگل» مسئله، مسئلهی «آگاهی» است. دو آگاهی؛
اول: آگاهی «من» است؛ به معنی خود را شناختن،
دوم: که این آگاهی در مرحلهی پیشرفت، به خودآگاهی در سپهر عمومی میرسد؛ یعنی آگاهی دوم.
بنابراین آگاهی، در سپهر عمومی و اجتماع، به خدایگان و بندگان میرسد که البته در کارْل مارکس جدا میشود، تبدیل به دیالکتیک (=تضاد دائم) و دوگانه میشود.
او نزدیکترین موضوع به منظر هگل دربارهی وجود «فرد در کل» را، در ادبیات ایران، بحث عطار میداند؛ داستان سیمرغش در «منطقالطیر. سیمرغ، ۳۰ تا مرغ است. ابتدا ۱۰۰ مرغ، بعد به ۷۰ مرغ ریزش کرد، ۳۰ تا مرغ ماندند که «جز به جز» هستند، اما در نهایت, وقتی خودشان با خودشان روبه رو میشوند (=در سپهر عمومی) این ۳۰ تا، با یکدیگر «یک کلیت» را درست میکنند. که نهتنها عدد ۳۰ در کنار مرغها، باهم پیوست میگیرد به نحوی که «سیمرغ» را شکل میدهد، بلکه این اجزا، آن «کلیت» را، شکل میدهند. پس واو میان «ادبیات و توسعه» واو بیربط نیست، میان آن دو، پیوست و رابط و جمعیت است.
پایان: ۱۷ آذر ۱۴۰۳
نگاشتهی نهایی و تحلیل محتوای متن: توسط توحید دامنه
تصمیم ۲۰۲۵ !!!
چند سال پیش جامعهی اطلاعاتی آمریکا (=سرویسهای ۱۷ گانهی اِط و اَم و جاس) استراتژی آمریکا در قرن ۲۱ را ترسیم کرده بودند. در آن راهبرد، در مورد کشورها تک تک راهبرد مصوب شد، و برای ایران هم سال ۲۰۲۵ تصویب شد که اثری از «جمهوری اسلامی ایران» نباید در خاورمیانه باشد.
من در تهران که شاغل بودم تمام آن کتاب را ریز ریز خوانده بوده و گزارش محتوایی نموده بودم و باری هم، درین صحن، متنی مرتبط به آن نوشته بودم.
آنان بنا را برین گذاشتند سال ۲۰۲۵ موعدشان هست. ۲۰۲۵ هم از ۱۱ دی ۱۴۰۳ شروع میشود که در دلش ۱۲ ماه را جای داده است. اما آن استراتژی جامعهی اطلاعاتی آمریکا، همزمان شد با دورهی ریاست جمهوری این بارِ دونالد ترامپ، که معلوم نیست اذیت خود را استارت میزند، یا اساساً آن راهبرد را منحل میکند.
میشود این احتمال را فقط از روی حدس و حساسیت زد که تحولات سوریه و لبنان بر روی تصمیم ۲۰۲۵ بار فوری میشود یا نه آن را به پژمردگی میکشاند. از نگاه تحلیلی من واژگونی خاندان اسد «پروژه» نیست، پروسه است. پروژه ابتدا و منتها دارد، اما پروسه یک راه بیانتها است. ایران آیا به این پروسه فکر میکند یا نه، من، از مطلّعان نیستم. متن من، بیرون از داوری و حتی بری از برآوُرد است، فقط خواستم از یک تصمیم حرفی به صحن رسانده باشم. بگذرم
۱۸ آذر ۱۴۰۳
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
حلَب، حَما، حُمص سه «حاء» استراتژیک سوریه است. حُمص در لفظ یعنی خوراکی نُخود. یک رود به اسم «عاصی» حُمص را مشروب میکند. شهریست داد و سِتَد در آن رشد و نموّ کرد حتی تجارت پیس از رسالت نبی اکرم ص توسط قریش درین مسیر. گاز و نفت دارد، نه در اعماق که در کمترین عمق زمین. نگاه به نقشه شود خواهد کشف شد که چقدر به مدیترانه نزدیک است؛ به طوطوس و لاذقیه که دومی پایگاه روس است! و حوزهی نفوذ ارتش سرخ مسکو!
حُمص به لحاظ فکری سیاسی، عین قم است؛ یعنی پایگاه انقلاب علیهی خاندان اسد. البته انقلاب را بشار اسد و ارتشش، سرکوب شد، ولی شورش و معارضه بین مسلحین و حکومت اسد، جای آن را گرفت. بشار در بهار عربی میگفت مردم چون مرا دوست دارند سوریه از بهار عربی مصون ماند! اما بعد دید چه سرش آمد. حُمص از نظر نوع ترکیب نفوس مردمی، به لبنان چند قومیتی و چند مذهبی شباهت ۱۰۰ در ۱۰۰ میزند. هر جای سوریه، دیکتاتوری! به فرض جواب دهد، حُمص اما فقط با رفتار دموکراتیک سازگاری دارد.
وقتی حاج قاسم سلیمانی، آن سال اعلان کرد در نامهای به سران ایران، که داعش ریشهکن شد، در سایت دامنه نوشته بودم؛ شاید در ظاهر ریشهکن شدند، اما فکر معارض در سوریه، دوباره نوج میزند و فکر را نمیشود از ریشه در آوُرد اخَص درین منطقه. جدیداً باز هم بشار اسد به نیروی ایران چشم دوخت، آقای سید عباس عراقچی در یک حرف بدعت! بدون در نظر گرفتن افکار عمومی ملت، نظر داد ما بررسی! میکنیم اگر سوریه از ما کمک! بخواهد. بگذرم. حلَب، حَما، حُمص سه «حاء» استراتژیک!
لیا زهرا نوهی من. وقتی با او هستم، یعنی پیشم میذارن، تماماً، کاملام. هم، نامش نام زهرا سلام الله علیها است. هم نامی برگرفته از اسم مرحوم مادرم زهرا آفاقی. او نوهام لیا زهرا است، سوم نوهام، این جا، در پیرهن مشکی. درود و تندرستی واسهی تمامی نوهها. ولی واقعاً وچه را داشتن و مواظبش بودن، همت میخواهد. من فقط در برابر او تحت زعامت هستم. چون هر چه بگه آنی میگم: چشم و فوری واسهاش عملی میکنم. زعامت نوه، زعامت معصومانه و دلکش! است. ابراهیم
یازده عزاداری در ایران. دو منبر و دویست قار اِسکان. در ایران یازده عزاداری گسترده، برپا میشود: ۱. محرم ۲. رحلت پیامبر اکرم ص ۳. چهل و هشتم مشهدالرضا ع ۴. فاطمیهی اول ۵. فاطمیهی دوم ۶. بیست و یکم احیاء شب شهادت امام علی ع ۷. شهادت امام جواد الائمه علیهم السلام ۸. سفرهی ابوالفضل س در خونهها ۹. شهادت شهدای گمنام دفاع مقدس که پلاک یا استخوان آنان کشف میشود ۱۰. مراسم برای چهارده خرداد ۶۸ و پانزده خرداد چهل و دو ۱۱. عزاداری حکومتی برای کسی که از سران نظام و یا فرد مشهور روحانیت حکومتی میمیرد. درین پست ولی، من فقط فاطمیهی دوم را کمی میگویم از بررسی بقیه میگذرم و یک خاطره از خونه درین راستا مینگارم و پایان یک روضه هم خودم میخوانم.
یک عضو داخلی دین، برای پیمانسِپُری حاکم -که خلیفه یعنی جانشین پیامبر اکرم ص خوانده میشد- خود را چنان مُحِقّ پنداشت که حتی حاضر شد خود را شتابآلود! به درِ خانهی گِلین فاطمه زهرا س «بَضعه» (=پارهی تن، گوشت، تابعه، وصلهی تن) رسول الله ص برسانَد و به ساحت تقدس آن کوثر دین صدمات برساند، که چه؟ که خشونتوار برای ابوبکر، حضرت امام علی بن ابی طالب را به سقیفه (سقف زیر پرده، در منزل بنی ساعده) بِکشانَد و بیعت بِستانَد. فاطمیه، ریشه در خشونت این فرد علیهی علی و فاطمه دارد که خود بعد از سه سال رهبری ابوبکر، به ده سال حکومت بر اسلام و مسلمین برسد. عمر از اسلام، حاکمیت نمیگرفت، او بر اسلام حکومت میکرد و بر مسلمین و حتی بلاد و اقالیم حکم میرانْد. عمر، تندخوییاش عام بود و در تاریخ ثبت است. تا آن حد خشن و مصلّب، که بر فاطمه س جسورانه و هتّاکانه رفتار کرد. صدمات، منجر به فاجعه شد و شیعه آن اتفاقات را وفات نمیداند، شهادت میداند زیرا ترور صورت داد، ترور جسارت به شخصیت یک زن و ترور شخص یک بانوی دین. شهادت فاطمه به دست کافرین و مشرکین نبود، ضربات یک عضو داخلی دین، آن هم صحابه پیکرش را جریح و به سمت جاندادن برد؛ یعنی کمتر از سه ماه پس از رحلت پیامبر اکرم ص پدر آن معصوم س.
اما خاطرهام از دو منبر و دویست قار اِسکان. خونهی ما دو منبر و دویست قار اِسکان بود. یک منبر سنگین بود از کبلآخوند پدربزرگم. اما منبر دگر سبک ساخته شد توسط پدرم از چوب ملَج. این منبر را مردم سه محلهی ما (حمومپیش، یورمله، ببخیل) برای روضهخوانی نذری خونههایشان، شب به امانت میبردند و روز بعد باید برمیگرداندند، وگرنه پدرم دیگر به آنان منبر قرض نمیداد! اما روی منبر ملاعلی کبلآخوند پدربزرگم -که همیشه لاک تندیرنونمان روی آن جاساز میشد تا موش نزند- توی خونهی ما هر سال، ساعت سه عصر، ده روز اول ماه محرم روضهخوانی برپا میشد. مجلسی فقط برای بانوان. سخنران دو روحانی خوشنام مرحومان: شخاحمدعمو آفاقی بود و آسید علی صباغ دارابی. چنان فراوان بانوان میآمدند که راهرو، حیاط، سکو، خاندله پر میشد. نون قندی، خرما، حلوا و چای، دائم خورانده میشد. به همین علت نوشتم دویست قار اِسکان. قار مخفف قوری، اِسکان زیر هم معلومه استکان و زیر یعنی نعلبکی. فاطمیهی دوم هم والدینم با هزینهی خود، با برپایی روضه در روستای سی و اندی خانواری مُرسم، به تمام اهالی آنجا درین روز آبگوشت نذری میدادند. از جزئیاتش بگذرم. عزاداری در ایران، مرسوم بوده و همچنان جزوِ فرهنگ دینی در آمده است.
آخر متن فقط یک حرف از دفترهایم جویم و گویم، بس. من آموختم که حضرت زهرا س معتقد بودند خداوند عدالت را برای «آرامش دل آدمها» خلق کرد و واجب نمود. هر جا عدل و عقل دیدید بندانیم دین هم همان است. این روز حزن، بر دلهای مالامالِ حُبّ به حضرت فاطمه تسلا باد. به تعبیر رسای زندهیاد دکتر علی شریعتی «فاطمه، فاطمه بود». یعنی خودش، بهتنهایی شخصیت خاص و کمال خاصش و خالصش را داشت. اما روضهی من، او را یک فرد داخل دین، زد، میگویند لگد زد، سیلی زد، حرف بد زد. آتش زد. خشونت کرد. هیاهو بلند کرد. اشکم جاری شد... روضهی من واسه فاطمه زهرا س همین بود. دامنه
عکس روی جلد
فلکه ساعت ساری
میدان
«شش بهمن» (انقلاب سفید)
«میدان شهدا»ی فعلی ساری
از کتاب «ساری از آغاز...» مهرداد محرابی
نوشتهی ارسالی امیر رمضانی دارابی: «آخرین کتابی که در خصوص ساری چاپ شد، نسخه دسته من چاپ سال ۱۳۹۵ هست از آقای حقانی گرفتم. نویسندهی کتاب مهرداد محرابی. این جناب حقانی پیر روشن ضمیر که متولد ۱۳۰۴ یا ۵ هست . در قدیم آجان بوده همون شهربانی چی و امروز نیروی انتظامی یک نیروی خاص خاص اهل مطالعه و کتاب . رفتم خونه اش در ساری خیابان بعثت یه اتاق بزرگ از پایین تا بالا چهار طرف قفسه بندی شده پر از کتاب. اطلاعاتش زیادش هست. با اینکه تحصیلات دانشگاهی ندارد . تمام ۶ یا هفت دختر و پسرش دکترا دارند. چند باری که حال داشت و عاشورا به داراب کلا آم . بنده ی خدا یک چک در وجه مدارس داراب کلا نوشت و کمک مالی هم کرد . امروز من با نقل مکان به ساری همسایه اش شدم . کتابهای خوبی را معرفی کرد و خریدم و مطالعه کردم. اینبار اگر رفتم خونه اش با اجازه اش عکس میگیرم و برای گروه ارسال میکنم. توضیح اینکه این میدان از روزهای انقلاب سال ۱۳۵۷ که انقلابیون ساروی در روزهای ۲۹ آبان و ۷ دی مجسمه ی محمد رضا پهلوی را پایین میکشیدند و ۷ نفر در این روزها به شهادت رسیدند بعد از پیروزی انقلاب اسلامی اسم این مکان شده میدان شهدا . بعدها که از ابدان مطهر شهدا طی رژه ی نظامی با مارش و احترام از مسجد جامع ساری تا این مکان تشییع شده و انتهای رژه نظامی هم بود بر ارزش نامگذاری این مکان افزوده شد . و بعدها طی دو دوره، دور میدان را کمتر کرده تا مساحت آن به اندازه ی امروزی رسیده است.» پایان متن امیرجناب رمضانی.
نظر دامنه و مباحثهی صحن مدرسه در ادامهی مطلب:
خبرنگار خانم مهری شیرمحمدی گزارش از کدو کرد در »قدس» که من را وا داشت وارد شوم. ما کهی و کئی و کتو هم تلفظ میکنیم. جالب است که شهر آستانه اشرفیه -که هم برند برنج دارد، هم بادام زمینی خوشخوراک- حدود ۱۵ هزار تُن کدو در سال تولید میکند. ما در دارابکلا به یک جنس از کدو میگوییم: چو کهی، به جنس دیگرش میگوییم: رَش کهی، که گلابیمانند است، شبیه قلیون، گلیه (=گلو، گلوگاه، خِرخِره) دارد و بدنه. رَش کهی مخفف کدوی رشتی است که در زبان ما صفت و موصوف مثل انگلیسی وارونه است. اول صفت تلفظ میشود، سپس موصوف. مثل: گتدار: درخت بزرگ. گَ نِنا، گَنّا، گت ننا: ننه بزرگ.
کهی در بیجار پرورش مییابد. بیجار جاهایی از زمین است، پر از علف. نیز مخفف بینجزار، بیدزار. قلیونکهی را قدیمها سر میبریدند، چون توخالی بود، حبوبات داخل آن میریختند تا حشره نزند. این عکس جادهی آستانه اشرفیه به بندر کیاشهر، مرا به طعم و عطر «نان خُرفه» کِشاند. ما خُرفه را ترشی هم میاندازیم، ترشی فوری. شبیه نازخاتون بادمجون.
سهراهی
مِلّا کَلِکسر یورمحله
جادهی راست
به سمت آغوزگاله
جادهی چپ به
اوساصحرا، انارقلّت، سیدلیچشمه
عکاس: حمیدرضا طالبی
پاییز ۱۴۰۳ . نشر دامنه
کُلِت و بهرهی آب
قارچ جنگلی و خوردنی
رودخانهی شیرینرود
حوالی فریم
بالادست سد سلیمانتنگها
الف. لبهی نورانی: این لبهی هشت سال "دفاع مقدس" دستکم دو اثر متقابل داشت: ۱. رزمنده با عمل رشادت و عرفانوارهاش، جبهه را به نور ایمانش تابان میکرد. یعنی همین جبهه را اگر مثلاً سربازانی مستشار از یک کشور فرضی، اداره میکردند، جبهه، نورانیتی نداشت که رزمندگان ایران آفریدند. این ناشی از بینش معنوی دینی و ایرانیِ رزمنده بود که بسیارشان شهید شدند. ۲. خود اصل جبهه به رزمنده نور میتابید. زیرا معرکهی جنگی در بینش ایرانی - اسلامی یک نوع نبرد مقدس است؛ چه در داستان شاهنامه حکیم فردوسی و چه در غزوات و سَریات نبی اکرم ص و چه در نقطهی جوش و خروشش در کربلا که واقعه و فاجعه بود. فاجعه و شَوم بود؛ چون دُژَم و دژخیمان، صفآرایی و ستیزه تحمیل کردند. واقعه بود (چونان سورهی واقعه در قیامت) که نیروهای نیّر امام حسین ع، ایستادند و عزیزانه رخت شهادت تن کردند. هر چند حیات، بر شهادت، در دنیا شیرینتر است و هیچ لذتی، مافوق لذت زندگی نیست. اما شهید چون لقب زنده «بَل اَحیاءٌ» گرفته است، در روح خود پس از شهادت، این شهد و شیرینی فوز و شوق را، حس میکند و روزیخور «عِندَ رَبهِم» میشود.
چپ: دامنه. راست: حسن آهنگر کلمرتضی
قرارگاه مرکزی سپاه. سال ۱۳۶۲ سمت ابوقریب
ب. لبهی تاریکی: این لبه نیز، لبهی دو سویه دارد: ویرانی، آوارگی، بیخانمانی، سرگردانی از یک سو. کشتار، خون و خونریزی و دِهشَت و وحشت از سوی دیگر. شکست و عقبنشینی و تندادن به شرائط دشمن یا قبول سند بینالمللی هم، جزوی از جنگ است، که الحمدُ لِله ایران یک وجب خاک نداد، با دیندوستی و میهندوستی. البته به ازای دادن جان هزاران شهید به جای خاک که بیشترشان نخبه و مغز و تحصیلکرده بودند و از خودسازی و تربیت نفْسِ بالایی برخوردار بودند. اما گاه، جان، برای حتی سانتی از خاک ایران، نثار میشود تا میهن و مردم و ایمان ملتمان دستخوش تجاوز نشود.
ج. لبهی گرگ و میشی: این آخری لبه هم، دومعناییست؛ یعنی هم مات و کدِر، هم یعنی خشم و شُرور. ۱. یعنی نمیشود چشم پوشید از ضعفهای جنگ و باید آن را کاوید و شفاف کرد تا برای آیندگان، به یک علم تاریخ مبدل شود. سانسور که شود یعنی علمِ جنگ و بخش ضعف آن برای نفهمیدن آیندگان حبس شد، فقط ظفرها فاش شد. ۲. یعنی چنان جنگ بد است که گاه نبرد به نبردی مانند گرگ با میش است. یک سمت درّنده، سمت دیگر حقوقمدار و اخلاقپیشه. صدام مایه و شاکلهی درونی نداشت. برای او خاکریز و میدان نبرد رزمندگان، با مردم شهر دزفول و نفت اسکله خلیج فارس و حتی نیروگاه با مسافت زیاد شهر نکا، فرقی نمیکرد، همه جا را بمب و موشک میزد. ششمین و آخرین قسمت به مناسبت هفتهی بسیج. نویسنده: دامنه.
دو اعزام به جبههی کردستان رفته بودم. اولی ۱۳۶۱ بیش از ۴ ماه متوالی دومی ۱۳۶۷ بالای ۱۰ ماه متداوم، هر دو هم در مریوان، که اینک به دومی میپردازم. آقای «شمس» با این اسم مستعار، فرمانده ما در مریوان بود که اینک همه او را به «محمدرضا نقدی» میشناسند. «سردار»ی تندرو با حرفهایی بهشدت نازل! که خودش هم نمیفهمد! چه میگوید. گواهی میدهم آن زمان چهرهی جدییی داشت و باری همهی ما را پس از قبول آتشبس ۵۹۸ پیاده از مریوان تا سنندج راه بّرد چیزی حدود ساری تا نوکندهی بندرگز. نمیدانم هم چرا؟! میدانم! نمیگویم! هین! حینِ قبول قطعنامه تمام رشتهکوههای زاگرسی مرز مریوان با عراق، باز زیر بار سنگین تهاجم، تجاوز و اشغال مجدد قرار گرفت که دیگر تا مدتی در کوهها ویلان و سرگردان بودیم چون سیاست دفاعی ایران دچار چالش صلح و آتش و شُل! و سفت! شده بود.
یادم است اول در ستیغ کوههای سمت چپ دریاچهی زریوار مریوان در خطالرأسهای نظامی زیر درخت بلوط (که درختچه بود تا درخت) با دوستم از قائمشهر پناه میگرفتیم، دو تا، سه تا. شب و روز. دوم هدایت! شدیم قلهی انجیران سمت راست زریوار که لای صخره سنگ بودیم این جا با حاج بهرام اکبری لالیمی. سختترین روزهای ما بود در جنگ، هم زیر بلوط هم لای صخرهسنگ خارا! لمس شرارت جنگ با حسهای پنجگانهیمان. فقط گوش همه به رادیو صدای آمریکا بود در ساعت ۶ صبح و بی بی سی در ساعت یک ربع به هفت پس از آن. قائمشهری رادیو ششموج! داشت. الآن دیگه حتی در ماشین ملی سمند از سوی ماشینساز، نصب این رادیو منع دارد. وقتی خبر ترور شهید آیت الله دکتر بهشتی را از بی بی سی «شنیدند»، پس چرا ما رزمندهها از بی بی سی! فراری شویم، آن هم وقتی سرنوشت جنگ به دیپلماتهای خامی چون آقای علیاکبر ولایتی سپرده شده بود و بدتر از وی به آقای محمدجواد ظریف پیشکار و پیشخدمت او؟! راستی بگذرم. اگر این نقشهی بالا، هم جزوِ جبهه بود! حالا «راهیان نور» میشد و «مکران» این نقشهی جزوی از میهن، مَکرِ فساد و فسادگران را مکَرَوا و ماکّوره و مَکروه! میکرد میرفت! اولی فعله، دومی به زبان محلی مغز و نوج بوته و سومی هم یک جنس از پنج جنس شرع عمل. راستی این کدام استان ماست؟!
هم خاطرهای، هم سیاسی، هم جنگی. باز هم به صورت بسیجی، این بار با زندهیاد یوسف رزاقی، آق سید علی اصغر شفیعی، مرحوم آق سید حسن شفیعی سیدرضا، مرحوم آق سید محمد اندیک مُرسم و آق حسنعلی لاری حاج رُستم، در بهمن ۱۳۶۴ از هفتتپه به جادهی ماهشهر و خسروآباد و از اروندرود به آن سوی فاو عراق، در ضلع کارخانه نمک جادهی اماالرّساس - امالقصر بُرده! شدیم تا بَرده! نشویم. عراق را در جنگ ببَریم! که از بازی سیاسیی ماجراجویی به اسم صدام حسین، نبازیم!
از این جای جنگ است فردی به اسم حجت الاسلام اکبر رفسنجانی -که دیگر یگانه سیاستمداری بود حکم فرمانده جنگ را در پروندهی خود داشت- قوهی خیالش باطری چندین وات! میخورَد و با جنگ، به بازی سیاسی میرود. ذهنش، معامله سُر میخورَد، اما سران ایران را فریب! میدهد.
او اساساً وقتی از قبل از انقلاب از باغ ارثی حق مِلکی خود، پسته معامله میکرد، فردی حسابگر بار آمده بود و نیمی از اروپا را زمان شاه، گشته بود. خیال کرد رزمندگان، فاو و جزیرهی بوبیان را تصرف کنند، با مُشت پُر، صدام را پای میز مذاکره میکشانَد. اما صدام غولی بود، ایضاً گرگی باراندیده. چون به قول مرحوم آیت الله میرزاعلی مشکینی از همهی سران ایران، بیشتر، جنگ را جدی گرفته بود و آن را مسئلهی اول عراق میدانست.
معاملهی ذهنی رفسنجانی، معادلهی چندمجهولی شده بود و چون نتواست مراحل حل معادله را ریاضیوار طی کند و بر صدام، چیرهدستتر ظاهر شود، فاو را به جای خط و نشان کشیدن به حریف، قتلگاه رزمندگان یافت. آنقدر ایران درین خِطّه شهید داد که در شمارش نگنجد. هر چند رزمندگان به علت شخصیت رشادت خود و نیز اتصال معنوی و ماورایی و مکتبی به آئین عاشورا، شگفتیساز شده بودند، اما جنگ فقط تصرف نیست، نگهداری خاکریز هم هست.
پاتکهای ماهرانهی صدام با تجهیزات مدرن غرب و شرق، غرش و بارِش رقّاصهی عجیبی داشت، هر چند غرور ایمانی و ایرانی رزمندهی میهن، از هیچ غُرشی بیم نداشت، اما جنگ، در یک هرج و مرج کلافهکننده در آن قِطعه، خالی از فرماندهان در جلوِ میدان، شده بود و ما خود طی نیمماه در نزدیکترین نبرد با نیروهای عراق، حتی نمیتوانستیم بین قبضههای خمپارهی خود با بقیهی موقعیتهای همجوار رابطهی همآهنگ برقرار کنیم. قبضهی ادوات محتاج دیدهبان در جلو است. تفنگ که نیست، از مگسک ببینی، شلیک کنی، دیدهبان باید زاویه بدهد، مسئول قبضه زاویهیاب را طبق فرمول عمود و افق، تنظیم کند که پرتاب به محلی که دیدهبان گرا داد، اصابت کند. مای مسئول قبضه پرتاب میکردیم اما با هزار فن و کلک. بگذرم.
فقط بگویم در والفجر ۸ فرماندهی نیروها از هم پاشیده شده بود. معلوم نبود کی با کی بود. جا دارد رزمندگان را تجلیل کنم که خودشان در نبرد، جای فرماندهان را پر میکردند و بر آشفتگی جبهه، غلبه مییافتند. این هم از معجزات جبهه بود.
آری؛ وقتی فاو عراق اعزام شدیم هرگز ذرهای نمیدانستیم سالم به خانه بازمیگردیم! ولی چنان سختجان! آفریده شدیم! تیرهای صدام فقط زوزهکشان از بیخ گوشمان وِز میکرد در میرفت! شَروِتِ پِشت جبهه که به ما خورانده بودند، لابد شهدش تَل! بود!
راستی! شاید هم به این خاطر بود پدرم ما را پُف زده بود. آخه او هر بار ما از خانه به جبهه حتی زیارت قم و مشهد میرفتیم، ما را رو به قبله میایستادانْ، دعایی، وِردی، زمزمهای زمزمی! میخوانْد، به صورت ما پُف میکرد که صدمه! سراغمان نیاید! انگار پُفهای مرحوم پدرم مشهور به «شِخعمو»، درمانگر! و معجزهگر! بود. دومین متن من به مناسبت هفتهی بسیج بود.
خوزستان بخشیاش هور است. به علت: نیِ زیاد، آب، ارتفاع پَست. عراق جوفیر را اشغال و آن جا را مرکز همآهنگ جنگ کرده بود و تا هویزه تاخت و آن شهر را که کاملاً عربزبان بود، بدتر از هجوم مغول تخریب کرد. فقط در همین هویزهی ۱۲ هزار نفر جمعیت، ۵ هزار را یکجا اسیر و ۲۰۰ تن را شهید کرده بود. تمام شهر را ویران کرده، فقط دو ساختمان بلند، یک مسجد و یک خانه را باقی گذاشته بود که از بلندی آن دیدبانی کند. من چون چهار ماه (آخر بهار و تمام تابستان ۱۳۶۲) را کاملاً با آق سید عسکری شفیعی در جبههی جوفیر بودم، این قسمت از جغرافیای هوری- کویری جنگ را برجسته کردم تا گفته باشم: جنگ تا چه حد، بد بوده است. اما چون بر ما «تحمیل» شد، «لعنتی» نام گرفت و بسیج و ارتش و سپاه و جهاد، چهار نهادی بودند که حقیقتاً ایثارگر ظاهر شده بودند و ورق جنگ را با شگفتی برگرداندند و نگذاشتند صدام حسین سه روزه! به تهران برسد.
این جنگ ویرانگر، هشت سال به درازا کشید و فرهنگ دفاع و ازخودگذشتگی و انواع شوخی رزمی و بزمی را در دل رزمندگان کاشت و هنوز مزهی تلخ و کز و عسل آن در حافظهی پنج حسگر ما جریان دارد. جبهه، نه یکسره خشک و زمُخت بود، و نه یکسره خنده و طنز، مخلوطی از درام و کمدی بود. حتی جبهه، معدن مؤثر سازندهی هزاران جوک و شوخی و بذلههای جسور هم شده بود. من یاد شهیدان را یاد میآورم که واقعاً از نبودشان آهِ حسرت میکشیم. و اینک به تمام رزمندگان سالممانده از جنگ، سلام دارم و بقا و قوام عقل و عشق و عبد و عبدالله بودن فقط برای خدای یگانه و احَد، از احدیت خواهانم. هفتهی بسیج شد. این متن من هم، به این مناسبت.
مهم برام درین متن و عکس، نفر سمت راست آقای مسعود پزشکیان نیست؛ بلکه دقیقاً نفر جانب چپ جناب دکتر محمدعلی موحد عرفانپژوه عارف بزرگ و متخلق است که با برادرش آقای صمد موحد سهم زیادی در رونق کتابخواندن نسل شبیه نسل ما داشتند.
من تشنهی قلم او بودم خاصه، کتاب "فُصوص الحِکَم" او که از مرحوم «محییالدین ابن عربی» به فارسی شیرین، برگردان کرد و بر آن قویترین تعلیق، نوشت که «نشر کارنامه» آن را چاپ و انتشار داد. کتابی که هرگز نورش سوی خاموشی نمیروَد و برای من از بهترین کتاب بوده و هست. او به پزشکیان، رئیسکشور ایران -که روز کتاب به دیدارش رفته بود- به طبع شوخ و طنزش گفت:
"صوفیان در قدیم روزنامه داشتند، اما نه به معنی خبرهای روزانه. بلکه به عنوان نوشتن اعمال روزانه و قبل از خواب، خود را محاکمه میکردند. این روزنامه در سطوح بسیار مهمی بود.»
و سرآخر هم این شعر را به پزشکیان، پند داد: «خدمت میکن برای کِردگار / با قبول و ردِّ خَلقانت، چه کار!» یعنی کار برای کردگار کن که کار برای مردم حساب میآید این که مردم نقدت کنند یا بپذیرنت را به کار گره نزن. آن هم حق مردم است ردت کنند یا قبولت کنند. معیار، کردگار متعال است؛ اما حق نقد و رد، حق قطعی مردم است که باید مصون و در امان از تصرف و تعدّی حکومت و حاکمان بماند.
متن نقلی بدون دخل و تصرف در مورد خاطرهی یکشنبه ۲۵ آبان ۱۳۷۶ مرحوم حجت الاسلام اکبر هاشمی رفسنجانی: «از اذان صبح تا ساعت ده به مطالعه گزارشها و تماشای تلویزیون از ماهواره به خصوص مسائل مربوط به بحران عراق، کنفرانس اقتصادی دوحه قطر و سیل کم سابقه سومالی گذشت.
گزارش سخنرانی آیت الله حسینعلی منتظری در روز جمعه را دیدم که با صراحت و تندی علیه آیت الله خامنه ای صحبت کرده و از نداشتن صلاحیت مرجعیت و بلکه رهبری و دخالت در امور اجرایی و توسعه تشکیلات پر خرج و فشار روی مخالفان گفته است. به نظر می رسد با اظهارات آقای احمد آذری قمی نوعی هماهنگی دارند و کسانی هستند که هر دو را به صحنه آورده اند.
ظهر محسن آمد و گفت با آقای عبدالله نوری وزیر کشور به این نتیجه رسیده اند که مدیریت شرکت متروی تهران را بپذیرد. مطالبی از ایشان در مورد اقدام جدید آیت الله منتظری علیه رهبری نقل کرد و اظهار نگرانی نمود. فاطی آمد او هم از حرکتی که علیه آیت الله خامنه ای شروع شده و احتمال فتنه می دهد و واقعا هم احتمال فتنه عمیق می رود اظهار نگرانی نمود.
شب میهمان رهبری بودم درباره حرکت خطرناک آیت الله منتظری به دنبال تحرک آقای آذری قمی مذاکره کردیم و لازم دیدیم که نباید بگذارند دامنه فتنه وسعت بگیرد. آخر جلسه آقایان قربانعلی دری نجف آبادی وزیر اطلاعات و آقای علی اصغر میرحجازی آمدند آقای دری گزارش کامل داد و رهبری تاکید کردند که جریان باید خنثی شود...»
به مناسبت روز کتاب این متن را ارائه میکنم: من آخرین کتابی که در دستم هست «خاطرات مردمشناسان ایران» است که به کوشش خانم ژیلا مشیری در «نشر افکار» در ۳۰۳ صفحه، چاپ و منتشر شد. درین کتاب آمده است بر طبق نظریهی امیل دورکیم، حافظهی خاطره، برابر است با دانش. دو مثال میزنم از ربط خاطره و حافظه:
زیارتگاه و مرقد، مضمون مکانی حافظه است. اما آئین و شیوهی زیارت فردی هر زائر، مضمون زمانی و ایمانی حافظه است. یا مثال سمنوپزی که هم آئین ایمانی است در حافظهی فرد و هم مکانی. اینکه کجا و در چه جایی سمنوپزون باشد، و با چه نیت و انگیزه. اجابت بود به شکوه روز کتاب.
به قلم دامنه: حجت الاسلام آقای سیدصادق پیشنمازی -از روحانیون شهیر ساری- جدیداً این حرف را طرح کرده «فردی که نفس خود را کنترل کند به شخصیتی سالم تبدیل میشود و در روابط اجتماعیاش مهربان، راستگو و متواضع خواهد بود.»
هرچند حرف درست و زیبای آقای پیشنمازی در مورد خودسازی فردی و اجتماعی است، اما میتوان از سخن ایشان، این پند را هم گرفت حال که در بدنهی قدرت در ایران، دروغ رواج دارد (=راستگویی رواج ندارد) حکومت، نفس خود را کنترل نمیکند. روحانیونی که به ملت اخلاق یاد میدهند، به حکومت هم همین را بیآموزانند. بگذرم.
...
...
آقای محمد الحسان، نمایندهی ویژه دبیرکل سازمان ملل در عراق در دیدار با آیت الله سید علی سیستانی در نجف اشرف، او پس از دیدارش گفت آقای سیستانی از وی خواستار «اجرای اولویتها در راستای منافع عراق» شدهاند. و روزنامه جمهوری اسلامی (چاپ ۱۵ آبان ۱۴۰۳) نیز خبر داد آقاسیستانی از این که جامعهی جهانی نتوانست «فاجعه در غزه و لبنان» را متوقف کند، «ابراز تأسف» کرد. درد عظیم غزه و لبنان و غزه البته با تأسف درمان نمیشود! اما موضع آقای سیستانی در مورد انحصار سلاح در دست دولت، مهم بوده است که در بالای نیمصفحهی نخست روزنامهی «هممیهن» (چاپ چهار شنبه, ۱۶ آبان ۱۴۰۳) درج شده است.
لازم به ذکر است در «۲۲ آذر ۱۳۹۸» نیز آیت الله سیستانی طبق خبرِ همان تاریخ خبرگزاری رسمی «حوزه»، «دعوت مکرر» کرده بود به «ضرورت انحصار سلاح -تمامی سلاح- در دست دولت و ممنوعیت وجود گروههای مسلح خارج از چارچوب دولت تحت هر اسم و عنوان» زیرا از نظر آن مرجع، «استقرار کشور و حفظ آرامش داخلی منوط به تحقق این امر [=انحصار سلاح در دست دولت] است.» من هنوز نمیدانم این رأی فقهی و سیاسی آقاسیستانی به کل خاورمیانه اشارت دارد، یا نه.
دوشنبه ۱۴ ، ۸ ، ۱۴۰۳ : پهپاد در کشاورزی به بهبود بهرهوری در کشتزارها کمک میکند. پهپاد، شهپاد و خهپاد، سه نوع از محصولات مدرناند؛
پهپاد (=پرندهی هدایتپذیر از راه دور) از هوا برای «سمپاشی، بذرپاشی، محلولپاشی، جنگلکاری، بیابانزدایی و توسعهی مرتع» است و در آبخیزداری، آبزیپروری و آبخوانداری هم کاربرد دارد.
شهپاد (=شناور هدایت از راه دور) برای خوراکدهی آبزیان است.
خهپاد (=خودروهای هدایت از راه دور) که با «رباتیک و هوش مصنوعی میتوانند سبب افزایش بهرهوری باغداران و کشاورزان» شوند. امروزه گردهافشانی درختان گردو نیز با این ابزارها ممکن شد.