اگر این نقشه، جبهه بود!
دو اعزام به جبههی کردستان رفته بودم. اولی ۱۳۶۱ بیش از ۴ ماه متوالی دومی ۱۳۶۷ بالای ۱۰ ماه متداوم، هر دو هم در مریوان، که اینک به دومی میپردازم. آقای «شمس» با این اسم مستعار، فرمانده ما در مریوان بود که اینک همه او را به «محمدرضا نقدی» میشناسند. «سردار»ی تندرو با حرفهایی بهشدت نازل! که خودش هم نمیفهمد! چه میگوید. گواهی میدهم آن زمان چهرهی جدییی داشت و باری همهی ما را پس از قبول آتشبس ۵۹۸ پیاده از مریوان تا سنندج راه بّرد چیزی حدود ساری تا نوکندهی بندرگز. نمیدانم هم چرا؟! میدانم! نمیگویم! هین! حینِ قبول قطعنامه تمام رشتهکوههای زاگرسی مرز مریوان با عراق، باز زیر بار سنگین تهاجم، تجاوز و اشغال مجدد قرار گرفت که دیگر تا مدتی در کوهها ویلان و سرگردان بودیم چون سیاست دفاعی ایران دچار چالش صلح و آتش و شُل! و سفت! شده بود.
یادم است اول در ستیغ کوههای سمت چپ دریاچهی زریوار مریوان در خطالرأسهای نظامی زیر درخت بلوط (که درختچه بود تا درخت) با دوستم از قائمشهر پناه میگرفتیم، دو تا، سه تا. شب و روز. دوم هدایت! شدیم قلهی انجیران سمت راست زریوار که لای صخره سنگ بودیم این جا با حاج بهرام اکبری لالیمی. سختترین روزهای ما بود در جنگ، هم زیر بلوط هم لای صخرهسنگ خارا! لمس شرارت جنگ با حسهای پنجگانهیمان. فقط گوش همه به رادیو صدای آمریکا بود در ساعت ۶ صبح و بی بی سی در ساعت یک ربع به هفت پس از آن. قائمشهری رادیو ششموج! داشت. الآن دیگه حتی در ماشین ملی سمند از سوی ماشینساز، نصب این رادیو منع دارد. وقتی خبر ترور شهید آیت الله دکتر بهشتی را از بی بی سی «شنیدند»، پس چرا ما رزمندهها از بی بی سی! فراری شویم، آن هم وقتی سرنوشت جنگ به دیپلماتهای خامی چون آقای علیاکبر ولایتی سپرده شده بود و بدتر از وی به آقای محمدجواد ظریف پیشکار و پیشخدمت او؟! راستی بگذرم. اگر این نقشهی بالا، هم جزوِ جبهه بود! حالا «راهیان نور» میشد و «مکران» این نقشهی جزوی از میهن، مَکرِ فساد و فسادگران را مکَرَوا و ماکّوره و مَکروه! میکرد میرفت! اولی فعله، دومی به زبان محلی مغز و نوج بوته و سومی هم یک جنس از پنج جنس شرع عمل. راستی این کدام استان ماست؟!
سلام
نقشه استان سیستان و بلوچستان است