نگارش ۶ ، ۴ ، ۱۴۰۴ ابراهیم طالبی دامنه دارابی : معاویه حاکم بود؛ از پایتختش شام (=سوریه) بر مکه و مدینه و کوفه و بلاد دورتر فرمانروایی میکرد. اسلام توسط حکومت تبعیضی و تفسیری، بهشدت وارونه شده بود. سال ۶۰ هجرت، او مُرد. پسرش یزید، ازین سلسله بر اسلام و مسلمانان سلطه یافت. در مدینه، کسان فرمانبَرِ مطیعِ محضِ خود را سراغ امام حسین علیه السلام فرستاد که برای حکمرانی خود بر مردم، بیعت بستانَد. امام سیدالشهداء اباعبدالله علیه السلام، با شهامت، دست رد زد و در برابر جور یزید ایستاد. این حرکت امام حسین، آغاز یک واقعهی دلخراش اما عقیدهساز شد. ادامه برای متن بعد.
اما نتیجه تا این جا، این است، هر انسان -که امروزه شهروند نام دارد- آزاد است به حاکم بد و حکومت فاسد، دست رد بزند و جانش هم ایمن باید بماند. این جواز، از حرکت حسینی آقا حضرت سیدالشهداء، نشئت گرفت و راه آزادگان گردید تا بردهی حاکمان و بدسِگالان نگردند.
جا دارد یاد کنم از تازهترین کسانی که اینک نیستند و اسرائیل با بهره از اصل غافلگیری، به طرفةالعینی ترورشان کرد؛ ارقام آنان درشت است که نمیشود نام بُرد. تعدادیشان، از نزدیک بر من آشنا بودند. گویا میان دو حکومت، آتش، موقتا" متوقف شد و به «بس» بودنِ آتش تن دادند، شاید هم یک حالت مرموز برای قوسی دگر، باشد. البته آقاخامنهای در سخنی تصویرشدهی غیرزنده، در مورد آن طرف گفت که «در زیر ضربات جمهوری اسلامی، تقریباً از پا در آمد و لِه شد.» و این سخنش را باید کارشناسان دانشِ برآوُردِ استراتژیک، ارزیابی کنند و ملت را آگاهی واقعی دهند که "لِه"شدگی اسرائیل چیست و "تقریباً از پا در آمد" از نظر علوم نظامی و فرهنگ مخاصمه، به چه معناست. تسلیت به ایران برای ماه محرم و ترور نظامیان ارشد "نظام" و از دست دادن تعدادی زیاد از شهروندان بیگناه و غیرنظامی و دانشوران علم اتمی.
نگارش ۷ ، ۴ ، ۱۴۰۴ ابراهیم طالبی دامنه دارابی
قسمت ۲ : سلطنت بر مسلمانان -آن هم به اسم اسلام- توسط امویان عموزادگان پیغمبر اکرمِ مسلمانان -سلام بر ایشان و آلشان- مسیر را به سمت ستیزه و سکّه ناهموار ساخت. حکومت و سیاست از شکلِ طبیعی و مردمی خود، خارج، و به نام خلافت (=در فارسی یعنی جانشینی برای رسول خدا ص) بر مسلمانان و آحاد افراد ادیان دیگر، سلطنت و سلطهگری تبدیل شد. آن قدر، بسته و فردپیشه، که حتی فکر و نظر شخصیت ممتازی چون امام حسین علیه السلام، جایی برای نشر و بقا نیافت و آن انسان بزرگ زمانه را در آغوش صحرا و ریگزارها و بیابانها فرستاد که در مکه بلَد امین هم، ایمن نمانْد. و سرانجام جایی در ۸۸ کیلومتر شمالیتر از شهر پادگانی کوفه، آن امام و یاران را به نبرد مجبور ساختند و تمام اطرافیانشان را به زیر تیغ یا تازیانه بُردند.
نتیجهی این متنم تا اینجه این است که از فردای رحلت بنیانگذار دین اسلام، حاملان دین به مدد عالمان آن و مجاهدان مسلح آن، کوشیدند خود را از راه سکّه یا ستیزه، بر مردم تحمیل کنند، نه دین را برای مردم تسهیل و یا مرارت را از مردم تقلیل. این انحراف اعظم یعنی فردگونگی حکومت، اسلام مکتب رهایی و آزادی و آزادگی، را به دست مصلحت و تشخیصهای فردی حاکم، سپُرد و مستبدّان، رواج یافتند و دین شد ابزار قدرت آنان، نه راهنمای حقیقت و درگاه رستگاری و مُمِدّ رفاه و موجب معیشت. هر چند مردمانی هم ماندند که دین را در فطرت و سیرت خود حفظ کرده بودند و به رنگ حاکم، هرگز در نیامده بودند. چونان حسین بن علی علیهماالسلام امامِ آزادمردان و غیورزنان هر عصر و زمان. ادامه در متن بعد.
نگارش ۸ ، ۴ ، ۱۴۰۴ ابراهیم طالبی دامنه دارابی
قسمت ۳ : در حالی که حاکمان اموی به روبناها در دین و تظاهر در رفتار مذهبی اهمیت میدادند -حتی درین امر هم ایمان حقیقی نداشتند- در همان حال، هر کس را، سرِ راهِ خود سدّ و به زبان امروزی اپوزیسیون (=مخالف) حس میکردند، به دَم شمشیر میبردند و یا از دیار خود میراندند و نفیِ بلَد مینمودند.
امویان طی بیش از ۹۹ سال حکمرانیشان، آنقدر مسجد ساختند که هر کجای بلاد مسلمین یک یادگار انگار از خود برجای گذاشتند تا نفوذ خود را به رخ همگان بکشانند. حتی همین مسجد بیتالمقدس زردرنگ در فلسطین را هم، حاکم وقت اموی مروانی ساخت، کنار آن مسجدالاقصی که قُبهی نقرهای رنگ دارد و صخرهای سقف. زیرا مهم برای امویان نماز و نمازگزاران نبود، بلکه فقط میخواستند قدرتنمایی خود را با نمادهای نمایان و رفتارهای مذهبی ظاهری اسلام مثل مسجد و نمازجمعه و ... نشان دهند و ذهن مردم را به نفع خود بفریبند. وگرنه آن نمازگزار حقیقی اسلام یعنی امام حسین علیه السلام را وسط نماز در روز عاشورا تیرباران نمیکردند.
نتیجهی این متنم اینه، امویان به تعبیر من مُصلّیٰ میساختند، اما مُصلّین (=نمازگزارها)ی واقعی و مؤمنان اهل نماز اخلاص را میکشتند. یک علت این رفتارشان این بود که قدرت و حکومت و سیاست از نظر امویان ریاستِ یک "رأس" بود برای سلطنت، نه احترام "رأسها" یعنی آحاد مردم، برای حکومت و سیاست. شرح کوتاه این مفهوم رأس و رأسها، بمانَد برای متن بعد.
نگارش ۹ ، ۴ ، ۱۴۰۴ ابراهیم طالبی دامنه دارابی
قسمت ۴ : اسلام که از میان تهیدستان و ستمدیدگان برخاسته بود، دوباره به آن رنگ اَشرافیت و فکر جاهلیت زدند. اول برای اسلام، "رأس" قائل شدند به اسم خلیفه. دوم برای مسلمانان، حاکم تعریف کردند به اسم فردی همهکاره در حکومت و قدرت، که هم از اسلام حرف میزند یعنی تفسیر ارائه میدهد و هم به مسلمانان دستور و امر و نهی میدهد. یعنی آحاد مردم تحت و تسلیم حاکم و حکومت و سیاست باید میشدند و از آن تعلیم میبایست میگرفتند. اسلام، شده بود خلاصه و خلاص میان رأس و رأسها.
اساساً ابتدا امویان برای اسلام، رئیس پروراندند و بر مسلمانان ریاست را باب کردند. حال آن که اسلام، رئیس نیاز ندارد، اسلام معارفش ارائه شد و خاتمیت شکل گرفت. اما از امویان به بعد، اسلام را دینی رئیسپرور درست کردند که یا خلیفه بود، یا بعدها سلطان بود، یا شاه بود، یا فقیه بود، یا وکیل و یا حتی جنگجوی مسلح. امام حسین علیه السلام در عصر خود این برگشت به جاهلیت و وارونگی اسلام به دست حاکم و والیان خونآشامشان را به چشم دید و وقتی هم فهمید ازو در مدنیه و مکه دیگر کاری ساخته نیست، دعوت ملت کوفه را فرصت دینی حساب کرد و به سمت آنان آمد تا بلکه با روش علوی پدرش و تبعیت سنت نبوی و اصلاح امت دین جدّش، بتواند رنگ رفتهی اسلام به اسلام و هویت آزادگی مخدوششدهی مسلمان و انسان را به آن برگرداند، اما گردن او را زدند؛ زیرا زیر فرمانروایی یک فردی به اسم یزید و سرسپردگانش نرفت.
نتیجهی این قسمت متن است تا از راه رسیدند اول گفتند مسلمانان باید تحت ریاست یک رئیس. دین بورزند وگرنه دینش غلط است. یعنی اسلام را اسیر رئیس و رأس کردند. سپس بر مسلمانان حکم راندند که باید حرف حاکم را حرف خدا و حرف رسول خدا ص و حرف فصلالخطاب دین حساب کنید و الّا حتی اگر امام حسین علیه السلام هم باشید، سرتان را از قفا (=پشت گردن به سبک عرب جاهلیت) میبُرّیم. در واقع، اسلامِ منطق و خِرَد را به اسلام خرافه و خنجر مبدّل کردند و واقعهی عاشورا بازگشت تمامعیار به اسلامِ عرفان و عرفه و عقل و عدل بود. ادامه در متن بعد.
نگارش ۱۰ ، ۴ ، ۱۴۰۴ ابراهیم طالبی دامنه دارابی
قسمت ۵ : کوشش واعظین برای بردن مردم به سمت مصائب عاشورا اگرچه در حد رعایت حد وسط، امری شایسته و ستوده است، اما به تعبیر مرحوم استاد محمدرضا حکیمی "هم باید به مصائب عاشورا عنایت کرد و هم به مسائل عاشورا". او "ذات عاشورا را نماز و عدالت" میدانست. و در ص ۹۳ کتاب "راه خورشیدی" نوشت: "نماز واژهی شب عاشورا است و عدالت واژهی روز عاشورا."
نتیجهی این قسمت متن من اینه چون مرحوم حکیمی آسیب مسیر را دید، در جملهای تلخ گفته بود. "یک حسین مظلوم، در عاشورا وجود دارد و یک عاشورای مظلوم، در تاریخ". از نظر آن علامهی عدل و عقل و شرع، "اگر عاشورا الگو عدل و شرع میشد هیچ حکومت ستمگری در سرزمین اسلامی بر جای نبود." او خود در تعابیری گزنده و دردآور، "فقهخوانندگان بیخبر" و "رسالهنویسان بیرسالت" را نقد کرد و از "منابر رِخوتآور" خُرده گرفت که عاشورا را در مصائب حبس کردند و از مسائل عاجز ماندند.