منو
درباره ی سایت دامنه
دامنه‌ی داراب‌کلا

qaqom.blog.ir
Qalame Qom
Damanehye Dovvom
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنه‌ی قلم قم ، روستای داراب‌کلا
ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

پیشنهادهای مدیر سایت
آخرين نظرات
طبقه بندی موضوعي
بايگانی ماهانه
نويسنده ها

رمان "خواهر" زندگی حضرت زینب س

يكشنبه, ۲۸ آبان ۱۴۰۲، ۱۱:۵۰ ق.ظ

 

رمان

"خواهر"

زندگی حضرت زینب س

 
یادداشت روز. نوشته‌ی دامنه: به نام خدا. سلام محضر هر شرافتمند. خوانده‌ام آن را. کی؟ مِهر همین امسال. در ریشه، نام درختی‌ست زیبا و معطر. در خانه اسم دختری‌ست که تعریفی‌ترین زن عالَم، او را زاد و و مردی مظهر عدل بابایش هست. کمک به ضُعفا و بُریدن از زیور، زائیده‌ی اخلاق مادرش بود. دخترها چون پدری‌اند، او آغوش پدرش را عجیب‌گرم، حس می‌کرد. اما بعد از آن «اُسوه‌ی حسَنه» که رحلت کرد، اولین سرپیچی روی داد و خانه‌ی او -"خواهر"- بی‌دفاع ماند. ولی چون خلق، در اصل اهل و عیالِ خداوندند، خواهر هم، هَمّ‌وغمّ خود را نزد خدا خواند. یعنی از همان روز -که آن تعداد افراد خاص، سر، پیچیدند- همه‌ی شُومی علیه‌ی این خانه -که کوخ گِلی بود در قبال هر کاخ مرمری- رقَم خورد. در عراق، عِرق آن سفّاکان را زائل دید و در شام، شَریران را از نزدیک، ذلیل فهمید. در وقت شهادت‌ها، روی تلّ، تمام دنیای انسان‌های دُنیوی را دید و در وقت اسارت، روی تمام صبِّاری‌ها، دینار انسان‌های دِرهمی را فهمید. "خواهر"، آخرِ خیر بود؛ به راه آخرت راه می‌پیمود. او همان بالای تلّ، تمام زندگی دنیوی و حیات اُخروی را دید: "از بلندی، من تماشا می‌کنم / مرگِ خود، از حق تمنا می‌کنم". او؛ بعد، تماماً باران شد و بر سر و روی زمان و زمین بارید. می‌گفت: گُلِ من «یک پیراهن کهنه" به تن داشت. می‌گشت که پیدایش کند. کرد، ولی بدنی چاک‌چاک داشت. دنیا نبود آن روز؛ بلکه هم شروع و هم پایان جهان بود. تمام این چند خط که نگاشتم بینش من بود از "خواهر"؛ یعنی وقتی رُمانِ  خانم نرجس شکوریان فرد را خوانده بودم. آری؛ زندگی خواهر برای من، یک مکتب است، نه صرفاً یک درس یا چند مشق. مشیء است این "خواهر"، که "خط وُ ربط"، تولید می‌کند؛ خطِ تولیدش هم، تا زمان، تیک‌تاک می‌کند، از خط نمی‌افتد؛ دائم برای الگوگیران روشن است. آمدنت درین روز به دنیا، بر دنیا و آخرت و مردمِ پوینده و پیونده‌ات، مبارک یا حضرت "خواهر" زینب س زینتِ حقیقی زندگی.
| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/2407

نظرات (۱)

سلام وادب. درود بر شما اقای طالبی. در روز ولادت دختر امیرالمومنین حضرت زینب ام المصائب ، دلها رو بردی به کربلا، تّل، اسارت، و همه مصیبتهای وارده بر آن بانوی عالمه ، وصبوری وصبوری وصبوری.

اشکمان درد امد.

ثوابش به روح پدر مادروبرادر عزیزت.

ممنون.حالمان را خوب کردی.

 

ابراهیم رمضانی دارابی محمد

::

::

پاسخ ویژه

دوست دیرین، برادر سنگین و متین من ابراهیم سلام. حالیا! درود به شرافتمندای شما که آن، آن، آن انتهای امتدادِ متنم را انکشاف کردی. وقتی عرب از لغت انکشاف استفاده کند یعنی پرده‌ی یک مسئله‌ی مهمی کاملاً گشاده گردد و شما توانستید رمز متن مرا بگشایید. خیلی سُرورم دادید وقتی بر متنم چشم دوختید و با آن که وصف میلاد بود اما درون‌مایه‌اش را که به‌عمد در غم چیدم، گریستید، هدفم همین بود که آیا می‌توانم در زادروز آن بانوی یکتای هر زمانه، اشکی هم روانه‌ی رخ دلداران کنم. کردم. ولو تنها، تو. خودم راستش سه بار متنم را مرور کردم که کمتر خطای تایپی نموده باشم ولی هر سه بار وقتی به «تلّ» رسیدم تلخکام گریستم؛ آخه در تلّ، زیاد نشستم در طول یک هفته حضورم در کربلا، و هر بار از تلّ، تمام عاشورا را از مدینه تا مکه و از مکه تا سمت کوفه و در آخر نینوا مرور می‌کردم و پایه‌های مکتب حضرت زینب سلام الله علیها را بر جانم فهرست، که مرامم را به هیچ مردمی نفروشم. بگذرم. پدرت مرحوم حاج محمد رمضانی -آن انسان پاکباز و بااخلاص- ثواب اشکت را ببرَد.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">