تازه ترین پست ها
پذیرفته ترین پست ها
پر بازدید ترین پست ها
پر بحث ترین پست ها
تازه ترین نظر ها
-
ناشناس : چند بحث در چند زمینه -
سید مهدی صباغ دارابی : سلام و عرض ادب، با عرض پوزش در نوشتار بالا مهندس سرایلو مدیر عامل شرکت نکاچوب نبود ایشون مدیر راهسازی شرکت بودبسیار توانمند بود که همکاران بهش میگفتن سرایلو بزرگ، مدیر عامل فک کنم یا آقای نجاتی بود یا آقای اهنگری. یاعلی مدد -
ناشناس : سلام آقاابراهیم، روز بهخیر فقط یک نکته؛ بر اساس کتاب " بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی" نوشته حمید روحانی، یکی از دلایل اعتراض آیتالله خمینی به محمدرضاشاه پهلوی در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ دادن حق رأی به زنان بود. جلیل قربانی -
ناشناس : سلام آقاابراهیم، روزتون بهخیر ۱- چند سال پیش تصمیم گرفتند تا بنای یادبودی با عنوان شهدای گمنام در پارک تفریحی وزرامحله در شهر سرخرود بسازند. ۲- این کار در آن زمان با مخالفت گسترده اهالی وزرامحله از جمله خانوادههای شهدای محل روبرو شد. ۳- مادر دو شهید یدالهی (مادرخانم بنده) گفته بود این دو شهید گمنام را در ... -
ناشناس : سلام متنی از آقای عمادالدین باقی: تاکر کارلسون یکی از چهرههای مشهور رسانهای در امریکا و چهره محوری در جنبش ماگا است. صفحهاش در یوتیوب بیش از ۵ میلیون دنبال کننده دارد. برخی مطالبش درباره ایران شگفت انگیز است. اگر از زبان یک ایرانی گفته میشد به توهم توطئه و غرب ستیزی متهم میشد اما از زبان شخصیتی مانند ... -
ناشناس : به ص ۳۳۸ تا ص ۳۴۳ کتاب جامعهشناسی سیاسی دکتر حسین بشیریه رجوع شود. -
از مدرسه فکرت : درود خواندنی و پر اهمیت -
ناشناس : درود بر شما آقای نور مفیدی در جنگل خواری استان گلستان معروفه و در حال حاضر مالک شرکت ممتاز! محمدحسین آهنگر دارابی -
ناشناس : پیام یک عضو مدرسه فکرت: سلام جناب آقای طالبی. مطلب شما عینا مشابه قطعنامه هائیست که اپوزیسیون خارج نشین درمیتینگهای تبلیغاتی که راه میاندازد پرسروصدا اما جمعیتی ازآن استقبال نمیکنند صادرشده. چندایراد کارشمارا باصراحت گوشزد کنم اولا.همچون گذشته بادیدگاه توام باتحقیر وشکست برای جبهه داخلی وغلبه وظفروپیروزی ... -
ناشناس : جمعی از فعالان سیاسی اجتماعی استان یزد جمعهشب با سید محمد خاتمی دیدار کردند. در این دیدار که در محل بیت تاریخی شهید صدوقی برگزار شد، سید محمد خاتمی طی سخنانی با تأکید بر شناخت دقیق مشکلات برای رسیدن به صورت راه حل واقعی، اظهار کرد: اگر معتقدیم اسلام جاودانه است باید به تمام پرسش ها و نیازهای روز به روز نو ...
موضوع های کلی سایت دامنه
کلمه های کلیدی سایت دامنه
- عکس ها
- چهره ها
- تریبون دارابکلا
- دامنه کتاب
- انقلاب اسلامی
- عترت
- تک نگاران دامنه
- اختصاصی
- مسائل روز
- مباحث دینی
- گوناگون
- ایران
- جهان
- فرهنگ لغت دارابکلا
- قرآن در صحنه
- روحانیت ایران
- مدرسه فکرت
- دارابکلایی ها
- جامعه
- لیف روح
- مرجعیت
- دامنه قم
- زندگینامه من
- شعر
- جبهه
- روحانیت دارابکلا
- امام رضا
- کویریات
- خاطرات
- خاورمیانه
- مشهد مقدس
- گفتوگو
- آمریکا
- سیاست
- اوسا
- روزبه روزگرد
- تاریخ سیاسی دارابکلا
- زندگی
- حومه
- شهرها
- کبل آخوند ملاعلی
- بیشتر بدانید
بایگانی های ماهانه ی سایت دامنه
-
آذر ۱۴۰۴
۱۰
-
آبان ۱۴۰۴
۲۰
-
مهر ۱۴۰۴
۱۸
-
شهریور ۱۴۰۴
۲۸
-
مرداد ۱۴۰۴
۳۳
-
تیر ۱۴۰۴
۱۶
-
خرداد ۱۴۰۴
۲۰
-
ارديبهشت ۱۴۰۴
۱۷
-
فروردين ۱۴۰۴
۱۴
-
اسفند ۱۴۰۳
۶
-
بهمن ۱۴۰۳
۱۱
-
دی ۱۴۰۳
۱۲
-
آذر ۱۴۰۳
۲۰
-
آبان ۱۴۰۳
۱۳
-
مهر ۱۴۰۳
۱۲
-
شهریور ۱۴۰۳
۲۳
-
مرداد ۱۴۰۳
۱۷
-
تیر ۱۴۰۳
۱۷
-
خرداد ۱۴۰۳
۶
-
ارديبهشت ۱۴۰۳
۷
-
فروردين ۱۴۰۳
۷
-
اسفند ۱۴۰۲
۱۸
-
بهمن ۱۴۰۲
۲۰
-
دی ۱۴۰۲
۷
-
آذر ۱۴۰۲
۲۰
-
آبان ۱۴۰۲
۲۰
-
مهر ۱۴۰۲
۲۰
-
شهریور ۱۴۰۲
۱۹
-
مرداد ۱۴۰۲
۱۸
-
تیر ۱۴۰۲
۱۰
-
خرداد ۱۴۰۲
۱۴
-
ارديبهشت ۱۴۰۲
۸
-
فروردين ۱۴۰۲
۱۷
-
اسفند ۱۴۰۱
۱۲
-
بهمن ۱۴۰۱
۱۶
-
دی ۱۴۰۱
۲۰
-
آذر ۱۴۰۱
۳۱
-
آبان ۱۴۰۱
۲۳
-
مهر ۱۴۰۱
۲۱
-
شهریور ۱۴۰۱
۱۳
-
مرداد ۱۴۰۱
۱۳
-
تیر ۱۴۰۱
۱۱
-
خرداد ۱۴۰۱
۱۵
-
ارديبهشت ۱۴۰۱
۱۵
-
فروردين ۱۴۰۱
۲۷
-
اسفند ۱۴۰۰
۲۴
-
بهمن ۱۴۰۰
۳۰
-
دی ۱۴۰۰
۲۴
-
آذر ۱۴۰۰
۲۴
-
آبان ۱۴۰۰
۳۲
-
مهر ۱۴۰۰
۲۶
-
شهریور ۱۴۰۰
۱۷
-
مرداد ۱۴۰۰
۱۱
-
تیر ۱۴۰۰
۲۵
-
خرداد ۱۴۰۰
۱۶
-
ارديبهشت ۱۴۰۰
۱۴
-
فروردين ۱۴۰۰
۱۷
-
اسفند ۱۳۹۹
۳۴
-
بهمن ۱۳۹۹
۳۸
-
دی ۱۳۹۹
۳۵
-
آذر ۱۳۹۹
۳۵
-
آبان ۱۳۹۹
۲۳
-
مهر ۱۳۹۹
۳۱
-
شهریور ۱۳۹۹
۲۲
-
مرداد ۱۳۹۹
۳۲
-
تیر ۱۳۹۹
۳۰
-
خرداد ۱۳۹۹
۲۵
-
ارديبهشت ۱۳۹۹
۴۱
-
فروردين ۱۳۹۹
۴۰
-
اسفند ۱۳۹۸
۳۶
-
بهمن ۱۳۹۸
۴۷
-
دی ۱۳۹۸
۴۸
-
آذر ۱۳۹۸
۳۸
-
آبان ۱۳۹۸
۳۰
-
مهر ۱۳۹۸
۴۴
-
شهریور ۱۳۹۸
۳۷
-
مرداد ۱۳۹۸
۲۸
-
تیر ۱۳۹۸
۳۵
-
خرداد ۱۳۹۸
۱۸
-
ارديبهشت ۱۳۹۸
۱۸
-
فروردين ۱۳۹۸
۱۸
-
اسفند ۱۳۹۷
۳۰
-
بهمن ۱۳۹۷
۴۰
-
دی ۱۳۹۷
۴۰
-
آذر ۱۳۹۷
۳۴
-
آبان ۱۳۹۷
۴۵
-
مهر ۱۳۹۷
۵۵
-
شهریور ۱۳۹۷
۶۷
-
مرداد ۱۳۹۷
۶۷
-
تیر ۱۳۹۷
۶۴
-
خرداد ۱۳۹۷
۳۵
-
ارديبهشت ۱۳۹۷
۴۸
-
فروردين ۱۳۹۷
۴۸
-
اسفند ۱۳۹۶
۶۶
-
بهمن ۱۳۹۶
۶۵
-
دی ۱۳۹۶
۳۲
-
آذر ۱۳۹۶
۵۷
-
آبان ۱۳۹۶
۴۴
-
مهر ۱۳۹۶
۴۹
-
شهریور ۱۳۹۶
۲۸
-
مرداد ۱۳۹۶
۲۷
-
تیر ۱۳۹۶
۱۶
-
مهر ۱۳۹۵
۱
-
آذر ۱۳۹۴
۱
-
دی ۱۳۹۳
۱
-
تیر ۱۳۹۲
۱
پیوندهای وبلاگ های دامنه
پیشنهاد منابع
دامنهی دارابکلا
سیر زندگی شهید آوینی
شهید سید مرتضی آوینی از زبان خودش: سلسله مباحث لیف روح. «...سید مرتضی آوینی هیچگاه گذشتهی خود را مخفی نکرده بود. مثلاً در نوشتهای دربارهی جوانیاش چنین آورده است: « ... تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری ناآشنا هستم. خیر. من از یک «راه طیشده» با شما حرف میزنم. من هم سالهای سال در یکی از دانشکدههای هنری درس خواندهام. به شبهای شعر و گالریهای نقاشی رفتهام. موسیقی کلاسیک گوش دادهام، ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده دربارهی چیزهایی که نمیدانستم گذراندهام. من هم سالها با جِلوهفروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیستهام، ریش پروفسوری و سبیل نیچهای گذاشتهام و کتاب «انسان موجود تکساحتی» هربرت مارکوزه را ـبیآنکه آن زمان خوانده باشماشـ طوری دست گرفتهام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند: عجب! فلانی چه کتابهایی میخواند، معلوم است که خیلی میفهمد… اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشاندهاست که ناچار شدهام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که «تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمیشود، و حتی از این بالاتر، دانایی نیز با تحصیل فلسفه حاصل نمیآید. باید در جستجوی حقیقت بود و این متاعی است که هر کس بهراستی طالبش باشد، آن را خواهدیافت و در نزد خویش نیز خواهدیافت… و حالا از یک راه طیشده با شما حرف میزنم.» (منبع)
کتاب نیایش عارفان
فایدهی نشست و برخاست
مبحث لیف روح: به نام خدا. ذوالنون مصری -متوفّای ۲۴۵ ه.ق- با مردم نشست و برخاستی نداشت. به او گفتند: «چرا با خلق نشست و برخاست نمیکنی؟» پاسخ داد: «به دو سبب. یکی آن که هر عیبی در نهاد ایشان میبینم چون بازمیگویم میرنجند و سبب دوم آن که هر عیبی در نهاد من میبینند، نمیگویند تا من ترک آن عیب کنم، و فایده از نشست و برخاست این است که فایده گیری و فایده رسانی. چون این هر دو، حاصل نمیشود از خلق کناره گرفتهام و با آنها نمیآمیزم.»
ذوالنون مصری
عکس: بازنشر دامنه
چکیدهی اطلاعات دربارهی ذوالنون مصری:
«ذوالنون مصری از عرفای اثرگذار بر تصوف است و شناخت سرچشمههای افکار وی میتواند به فهم عوامل زاینده و جهتدهنده تصوف یاری رساند. این مقاله میکوشد ارتباط او را با ائمهی شیعه (ع) و ترویج آموزههای ایشان را در قالب روشی توصیفی_تحلیلی مستدل سازد. بعضی استادان ذوالنون، با امام صادق (ع) ارتباط داشتند و برخی راویان که احادیثی را به واسطهی ذوالنون نقل کردند، جزو رجال و روّات معتبر شیعه و از نزدیکان ائمه (ع) بودند. شباهتی فراوان میان افکار و اقوال ذوالنون با روایات امیرالمؤمنین، امام حسین، امام زین العابدین، امام صادق، امام رضا و امام عسکری (علیهم السلام) وجود دارد. بعضی علمای شیعه نیز به ذوالنون استناد کردهاند، همچنین ذوالنون مدتی را در سامرا میزیست و زمینهی دیدار وی با امامین عسکریین (علیهماالسلام) فراهم بود. از مستندات برمیآید که او بیواسطه از تعالیم ائمهی شیعه (ع) بهرهمند بوده و بعضی آموزههای ایشان را ترویج نموده است؛ آموزههایی که بعدها مرجع و مأخذ صوفیه شدند.»
درین نقل قول کمی ویرایش صورت دادم
( ۲۲ / ۱ / ۱۴۰۰ )
قلبها در قرآن
نقلی به تنظیم و ویرایش دامنه: انواع قلبها در قرآن: ۱. القلب السلیم: و آن قلبیست مخلص برای خدا و خالی از کفر و نفاق و هرگونه پَستی. إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ. ۲. القلب المنیب: و آن قلبیست که همیشه در حال برگشت و توبه به سوی خدا و از آن سو ثابت و پابرجاست بر طاعت خدا. مَنْ خَشِیَ الرَّحْمَن بِالْغَیْبِ وَجَاء بِقَلْبٍ مُّنِیبٍ. ۳. القلب المخبت: و آن قلبیست فروتن و آرام به ذکر خدا. فتُخْبِتَ لَهُ قلُوبُهُمْ. ۴. القلب الوجل: و آن قلبیست که از یاد خدا میلرزد که مبادا عمل وی به درگاه خدا قبول نشود و از عذاب خدا نجات نیابد. وَالَّذِینَ یُؤْتُونَ مَا آتَوا وَّقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَى رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ. ۵. القلب التقی: و آن قلبیست که به احکام خدا احترام میگذارد. ذَلِکَ وَمَن یُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ. ۶. القلب المهدی: و آن قلبیست که تسلیم امر خدا و راضی به قضا و قدر پروردگار است. وَمَن یُؤْمِن بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ. ۷. القلب المطمئن: و آن قلبیست که با یاد خدا و توحیدش آرام میگیرد. وتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکْرِ اللّه. ۸. القلب الحی: و آن قلب زندهای است که از شنیدن داستانهای امتهای گذشته -که با گناه و طغیان هلاک شدند- پند و اندرز میگیرد. إِنَّ فِی ذَلِکَ لَذِکْرَى لِمَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ. ۹. القلب المریض: و آن قلبیست که دچار بیماری شک و نفاق شده و مبتلا شده به فسق و فجور و شهوتهای حرام. فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ. ۱۰. القلب الأعمى: و آن دل کوریست که حق را نمیبیند و در نتیجه پند و اندرز نمیگیرد. وَلَکِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ. ۱۱. القلب اللاهی: و آن دلیست که از قرآن غافل و مشغول لهو و لعب و شهوتهای دنیاست. لاهِیَةً قُلُوبُهُمْ. ۱۲. االقلب الآثم: و آن دلیست که گواهی حق را کتمان میکند و میپوشاند. وَلاَ تَکْتُمُواْ الشَّهَادَةَ وَمَن یَکْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ. ۱۳. القلب المتکبر: و آن دل مغرور و متکبریست که از توحید و طاعت خداوند رویگردان است، زورگو و جبار است به خاطر ظلم و طغیان. قلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ. ۱۴. القلب الغلیظ: و آن دلیست که عطوفت و رحمت و رأفت از آن برداشته شده. وَلَوْ کُنتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِکَ. ۱۵. القلب المختوم: و آن قلبیست که هدایت را نمیشنود و تعقل نمیکند. وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ. ۱۶. القلب القاسی: و آن دلیست که به عقیده و ایمان نرم نمیشود و وعظ و ارشاد در آن تأثیری ندارد و از یاد خداوند رویگردان است. وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِیَةً. ۱۷. القلب الغافل: و آن قلبیست که مانع ذکر و یاد پروردگار است و هوا و هوسش را بر طاعت حق تعالی ترجیح میدهد. وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِکْرِنَا. ۱۸. الَقلب الأغلف: و آن دلیست که پوشیده شده است بهطوری که اقوال و فرمایشات رسول اکرم -صلى الله علیه و آله- در آن نفوذ و رسوخ نمیکند. وَقَالُواْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ. ۱۹. القلب الزائغ: و آن قلبیست که از حق و حقیقت اعراض می کند. فأَمَّا الَّذِینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ. ۲۰. القلب المریب: و آن قلبی است که در شک و شکوک متحیر و سرگردان است. وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ.
مکاشفه یعنی چه؟
برداشت آزاد دامنه از کتاب «در محضر استاد حسنزاده آملی» صفحات ۵۰ و ۵۱ که سؤال شده است از ایشان مکاشفه چیست؟ آیا حُجّیت دارد یا خیر؟ و استاد پاسخ فرمودند: «مکاشفه درجهی ضعیفی از همان وحی است... البته همانطور که تعبیر مکاشفه در مورد وحی هیچ گاه بکار نرفته است، تعبیر نابغه هم در مورد خود پیامبران به کار نمیرود... وحی فوقِ مکاشفه است... هر ندایی ندای رحمانی نیست. به قول ملای رومی:
هر ندائی کان تُرا بالا کشَد
آن ندائی دان که از بالا رسَد
امیرالمؤمنین نیز «بُسینه» (=زنی زیبا) را در عالم تمثُّل دید، فهمید که «دنیا» است و برایش بدان صورت متمثِّل شده است، لذا آن را رها کرد. باید دانست صرف این حالات و مکاشفات، دلیلِ قُرب عندالله نیست، مکالمه با خدا اگر قُرب باشد، شیطان هم به نقل قرآن، خیلی با خدا صحبت کرد! به هر حال، مکاشفات انسانهایی مثل ما، با اوهام مخلوط است؛ لذا باید آنها را با یک اصلی تطبیق دهیم تا آن اصل، آن را امضاء کند. یعنی باید قرآن آن را امضاء کند.
مشو محبوس ارکان و طبایع
پست ۷۷۵۵ : . به قلم دامنه: به نام خدا. شیخ محمود شبستری (۶۸۷ - ۷۲۰ ه.ق) در گلشن راز شعری دارد با عنوان «قاعدهی تفکر در آفاق» در ۳۱ بیت؛ که دیدن و خواندن آن چه لطافتی دارد. در اینجا اما چند بیت آن را صید کرده و با دو نکته و یک اشاره تقدیم میدارم:
مَشو محبوس ارکان و طبایع
برون آی و نظر کن در صنایع
و...
چرا کردند نامش عرش رحمان
چه نسبت دارد او با قلب انسان
و...
اگر در فکر گردی مرد کامل
هر آیینه که گویی نیست باطل
کلام حق همی ناطق بدین است
که باطلدیدن از ضعف یقین است
شبستری در «قاعدهی تفکر در آفاق» انسان را با مظاهر عالم آشنا میکند و از چرخ و گردون و عطارد و برج و جنبش اجسام سخن میگوید و درحقیقت با سیر در آفاق، تو را با نهایت ذوق و تفکر و الهام به سیر در انفُس میبرَد.
نکتهی یکم: برداشت من از این اشعار شبستری این است که انسان تا از حبس و حصار خودساخته بیرون نیاید، نه از آفاق میفهمد و نه از انفُس. میان بیرون و درون انسان رابطه است. تا این رابطه برقرار نشود، فهم درست شکل نمیگیرد. در نگاه شیخ محمود شبستری عظمت آدمی چنان وسیع و چنان بلند است که بین «عرش رحمان» و «قلب انسان» نسبت و راز برقرار است. و او نام کتابش را «گلشن راز» گذاشته تا انسان راز حیات را دریابد و راز بقا را بیابد.
نکتهی دوم: ایشان در بخش ۶۴ گلشن با نام «خاتمه»، (منبع) سرودهای دارد که چرا بر شعرش نام «گلشن راز» نهاد. او اساساً معتقد است انسان باید با چشمِ دل و تفکر و خرد سیر کند و از شک درآید و لبریز شناخت شود تا به حقشناسی واصل گردد چراکه ناشناسی، نشانِ ناسپاسیست:
تأمل کن به چشمِ دل یکایک
که تا برخیزد از پیش تو این شک
و...
نشان ناشناسی ناسپاسی است
شناسایی حق در حقشناسی است
اشاره: اگر میخواهیم شاداب باشیم، شعر بخوانیم؛ شعرهای مشاهیرمان. آیا تا به حال به این نیندیشیدیم که ایرانی و شعر رابطهیشان مانند وجود شیرینی در عسل است و حضور قند در ذرّهذرّهی سیب؟! اگر قند و شیرینی را از سیب و عسل حذف کنیم، از آن دو، جز نام چیزی نمیماند. شعر، گویا همهچیز ماست و به تعبیر مرحوم اخوان ثالث، شعرِ شاعر «در پرتو شعور نبوّت» است؛ یعنی نوعی الهام. به قول سید علی موسوی گرمارودی که از قضا قمیست:
«ای شعر!
ای سادگی،
ای روح،
ای خاک، ای خدا، ای پاک...»
با آیهی ۱۹ لقمان
با آیه:
«وَاقْصِدْ فِى مَشْیِکَ» (آیهی ۱۹ لقمان)
مجمعالبیان: «و در راه رفتنِ خود، میانهرو باش»؛ یعنى: راه رفتنت را میانه و همچون راهرفتن در حالت آرامش و وقار قرار ده، مانند این سخن خدا: «کسانى که روى زمین، بهنرمى گام بر میدارند.» «الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا». (آیهی ۶۳ فرقان)
قَتاده میگوید: معناى آن چنین است: در راه رفتنت، فروتن باش.
سعید بن جُبَیر میگوید: در راه رفتنت، فریبکارى نکن.
منبع: تفسیر مجمعالبیان؛ ج ۸ ، ص ۵۰۰. (بانک حدیث)
یادآوری توضیحی دامنه:
تفسیر «مجمعُالبیان» اثر شریف و «بیهمتا»ی مرحوم شیخ طبرسی از عالمان بزرگ قرن ششم است. این اثر بزرگ، همواره مورد توجه و استناد عالمان دینی بوده و هست. مرحوم علامه طباطبایی نیز از نکات ادبی و روایی این تفسیر در جایجای «المیزان» نقل کردهاند.
مقبرهی ایشان در کنار باغ رضوان در ضلع شمالی حرم امام رضا (ع) یعنی پشت صحن انقلاب است و خیابان شیخ طبرسی مشهد، در امتداد همین مقبره قرار دارد که به یاد و نام او نامگذاری شده است. توفیق زیارت قبرش بارها نصیبم شده است. از اینکه آن عالم عظیمالشأن، زادگاهش طبرستان یا تفرش و یا ساوه و قم است، اختلاف نظر است. بر روح و روان پاکش صلوات و درود وافر میفرستم.
لیفِ روح
پست ۷۶۶۶ : متن نقلی به ویرایش اندک دامنه. فروشندهای در اطراف حرم امام رضا (ع) مغازه داشت، نزد مرحوم آیتالله میلانی رفت. گفت: در اطراف حرم، مغازهدار هستم، در روزهایی که شهر شلوغ است و زائر یاد، قیمت کالاها را مقداری بالا میبرم و بیشتر از نرخِ متعارف میفروشم. حکم این کار من چیست؟ آیتالله میلانی جواب داد: این کار "بیانصافی" است.
مغازهدار خوشحال از این پاسخ و اینکه آقای میلانی نفرمود حرام است، کفشهایش را زیر بغلش گذاشت، دست بر سینه، عقبعقب خارج میشد. آقای میلانی با دست به او اشاره کرد برگرد. برگشت. آقا دهانش را گذاشت کنار گوش مغازهدار و گفت: داستان کربلا را شنیدهای؟ گفت: بله! گفت: میدانی سیدالشهداء (ع) تشنه بود و تقاضای آب کرد و عمر سعد آب را از او دریغ کرد؟ گفت: بله آقا، شنیدهام. آقای میلانی فرمود: آن کار عمر سعد هم "بیانصافی" بود!
حرفهای بیهوده و غذای حرام
سلسله مباحث لیف روح
مرحوم آیتالله کوهستانی می،فرمودند: «حرفهای بیهوده و لغو تأثیر زیادی در روح دارد و روح را میمیراند. من حرفهای بیهوده را کمتر از غذای حرام نمیدانم.»
یادآوری: مرحوم آیتالله محمد کوهستانی از عالمان شهیر و پرهیزگار روستای کوهستان شهرستان بهشهر مازندران بود که در اردیبهشت سال 1351 به رحمت خدا پیوست و در حرم رضوی به خاک سپرده شد.
روان بودنِ پیوسته به سمت خدا
«ای خدای عزیز و ای خالق حکیم بیهمتا! دستم خالی است و کولهپشتی سفرم خالی، من بدون برگ و توشهای به امید ضیافتِ عفو و کرَم تو میآیم. من توشهای برنگرفتهام؛ چون فقیر [را] در نزد کریم چه حاجتی است به توشه و برگ؟! سارُق و چارُقم پُر است از امیدِ به تو و فضل و کرَم تو؛ همراه خود دو چشم بسته آوردهام که ثروت آن در کنار همه ناپاکیها، یک ذخیره ارزشمند دارد و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه است؛ گوهر اشک بر اهلبیت است؛ گوهر اشک دفاع از مظلوم، یتیم، دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم.
خداوندا! در دستان من چیزی نیست؛ نه برای عرضه [چیزی دارند] و نه قدرت دفاع دارند، اما در دستانم چیزی را ذخیره کردهام که به این ذخیره امید دارم و آن روان بودن پیوسته به سمت تو است. وقتی آنها را به سمتت بلند کردم، وقتی آنها را برایت بر زمین و زانو گذاردم، وقتی سلاح را برای دفاع از دینت به دست گرفتم؛ اینها ثروتِ دست من است که امید دارم قبول کرده باشی. خداوندا! پاهایم سُست است. رمق ندارد. جرأت عبور از پلی که از جهنّم عبور میکند، ندارد. من در پل عادی هم پاهایم میلرزد، وای بر من و صراط تو که از مو نازکتر است و از شمشیر بُرندهتر؛ اما یک امیدی به من نوید میدهد که ممکن است نلرزم، ممکن است نجات پیدا کنم. من با این پاها در حَرَمت پا گذاردهام و دورِ خانهات چرخیدهام و در حرم اولیائت در بینالحرمین حسین و عبّاست آنها را برهنه دَواندم و این پاها را در سنگرهای طولانی، خمیده جمع کردم و در دفاع از دینت دویدم، جَهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم. امید دارم آن جهیدنها و خزیدنها و به حُرمت آن حریمها، آنها را ببخشی.
خداوندا! سَر من، عقل من، لب من، شامّه من، گوش من، قلب من، همه اعضا و جوارحم در همین امید به سر میبرند؛ یا ارَحم الرّاحمین! مرا بپذیر؛ پاکیزه بپذیر؛ آنچنان بپذیر که شایسته دیدارت شوم. جز دیدار تو را نمیخواهم، بهشت من جوار توست، یا الله!» (منبع)
(وصیتنامهی سردار سرافراز شهید والِه و وارسته قاسم سلیمانی)
فرقِ فردِ خوشبین با بدبین
به قلم دامنه. پست ۷۵۶۶. لیف روح. به نام خدا. فرقِ فردِ خوشبین با بدبین در چیست؟ یڪ فرقشان درین است، که میگویم. نمیروم سراغ بزرگان دین و اخلاق؛ زیرا آن مخزن، سرشار از حڪمتهای زلال است و مؤمنان با آن همیشه انیساند و همراه. یڪراست میروم روی یڪی از گفتههای وینستون چرچیل ڪه در وصف بدبینان میگفت:
«یڪ نفر بدبین، به مشڪلاتِ سعادتی ڪه نصیبش شده میاندیشد،»
ولی هماو در وصف خوشبینان معتقد بود:
«اما یڪ نفر خوشبین در جستجوی سعادتیست ڪه در هر مشڪل نهفته است.»
چهار نکته:
نڪتهی اول: در سعادت هم، مشڪلات وجود دارد.
نڪتهی دوم: در مشڪلات هم، سعادت پنهان شدهاست.
نڪتهی سوم: گاه، بَدان هم حرفهای خوبِ خوبان را میزنند مثلِ همین سخن چرچیل که در ایران زبانزد شیّادی، کلَک و ماکیاوللی ثانی! است.
نڪتهی چهارم: راستی! ماها در مشکلات، پیِ سعادتیم؟ یا در سعادت، پیِ برشماری مشکلات!؟
تفاوت موعظه و حکمت
تفاوت حکمت و موعظه : «تفاوت موعظه و حکمت در این است که حکمت تعلیم است و موعظه تذکار، حکمت برای آگاهی است و موعظه برای بیداری، حکمت مبارزه با جهل است و موعظه مبارزه با غفلت، سر و کار حکمت با عقل و فکر است و سر و کار موعظه با دل و عاطفه، حکمت یاد میدهد و موعظه یادآوری میکند، حکمت بر موجودی ذهنی میافزاید و موعظه ذهن را برای بهرهبرداری از موجودی خود آماده میسازد، حکمت چراغ است و موعظه باز کردن چشم است برای دیدن، حکمت برای اندیشیدن است و موعظه برای به خود آمدن، حکمت زبان عقل است و موعظه پیام روح.
از این رو شخصیت گوینده در موعظه نقش اساسی دارد، بر خلاف حکمت. در حکمت روحها بیگانهوار با هم سخن میگویند و در موعظه حالتی شبیه جریان برق که یک طرف آن گوینده است و طرف دیگر شنونده به وجود میآید و از این رو در این گونه از سخن است که «اگر از جان برون آید نشیند لاجرم بر دل»، وگرنه از گوش شنونده تجاوز نمیکند.
در بارهی سخنان موعظهای گفته شده است: «الکلام اذا خرج من القلب دخل فی القلب و اذا خرج من اللسان لم یتجاوز الاذان» سخن اگر از دل برون آید و پیام روح باشد در دل نفوذ میکند اما اگر پیام روح نباشد و صرفاً صنعت لفظی باشد از گوشها آنطرفتر نمیرود.»
سیری در نهجالبلاغه
اثر استاد شهید مرتضی مطهری
یکصد و سه خصلت مؤمن
توضیح دامنه: به نام خدا. از پیامبر اسلام حضرت محمد مصطفی (ص) روایت شده که آن حضرت فرمودند: «ایمان مؤمن کامل نمیشود تا اینکه دارای ۱۰۳ خصلت در فعل و عمل و نیّت و باطن و ظاهر گردد». آنگاه امیرالمؤمنین امام علی بن ابی طالب (ع) گفتند یا رسولالله آن ۱۰۳ خصلت کداماند؟ پیامبر خدا (ص) فرمودند: یا علی از جمله صفات مؤمن این است که:
اندیشهاش بسیارمتحرک و پویاست، علم و دانشش فراوان، بُردباریاش بزرگ. خوشبرخورد در کشمکش، بزرگوار در بازگشت و پذیرش، سعهی صدرش از همه بیشتر، و نفسش از همه خاکسارتر است. خنده اش تبسُّم، گردهمآییاش برای تعلّم و یادگیری، تذکردهنده به غافل و آموزندهی جاهل است.
به کسی که آزارش میکند آزاری نمیرساند، و در آنچه به دردش نمیخورد وارد نشود و هیچکس را به مصیبتی سرزنش و شماتت نمیکند و هیچکس را با غیبت یاد نمیکند، از کارهای حرام بیزار است، و در موارد شُبهه قدم بر نمیدارد. بخششش فراوان، آزارش بسیارکم، برای غریب و ناآشنا یاور، و برای یتیم، پدر است. شادابی و خرّمیاش در چهره، وحزن و اندوهش در دل، و به نیاز خود (به خدا ) خرسند است.
شیرینتر از عسل، و سخت تر از سنگ است، و هیچ رازی را فاش نسازد، و هیچ پردهای را ندرَد. حرکاتش لطیف، دیدارش شیرین، عبادتش بسیار، وقارش نیکو. برخوردش نرم، سکوتش طولانی است، اگر دربارهی او به نادانی رفتار شود حلیم و بردبار است. بر کسی که به او بدی کرده است شکیبا است، بزرگتر را گرامی داشته و به کوچکتر رحم میکند. بر امانتها امین، و از خیانتها به دور است، همدم او تقوا و همپیمان او شرم و حیاست.
پرهیزش بسیار، و لغزشش کم، حرکاتش مؤدّبانه، و گفتارش مایهی شگفتی است. از خطا و لغزش در میگذرد، و در پی عیوب دیگران نمیرود. با وقار، صبور، خشنود و راضی، سپاسگزار. کمحرف، راستگفتار، نیکوکار، مصون، و محفوظ. بردبار، رفیق و سازگار، پاکدامن، با شرافت است. لعنکننده و دروغگو نیست. غیبتکننده نیست. دُشنام نمیدهد. نه حسود است و نه بخیل، گشادهرو و شاداب است.
نه ظریف و حسّاس است، و نه کنجکاو و جاسوس، از کارها عالیترین را طلب میکند، و از اخلاق برجستهترین را. حفظ خدا شامل حال اوست، به توفیق الهی یاری شده است، و در عین نرمش قوی است. و تصمیمش همراه با یقین، با کسی که دشمن باشد ستم نمی کند، و دربارهی کسی که دوستش دارد به گناه نمیافتد. در سختیها بسیار شکیباست، نه ستم میکند و نه تجاوز، و هر چه دلش خواست انجام ندهد. جامهی زیریناش نیاز (به خدا)، و جامه زبَریناش صبر و مقاومت. «قَلِیلَ الْمَئُونَةِ، کَثِیرَ الْمَعُونَةِ»: هزینه و زحمتش اندک، کمک و یاریاش بسیار.
روزهداری او بسیار، قیام و عبادتش طولانی، خوابش کم، قلبش پرهیزگار و علم و دانشش پاکیزه است. هنگامی که قدرت یابد عفو نماید، و هنگامی که وعده دهد وفا نماید، با میل و رغبت روزه میگیرد، و با ترس و خوف نماز میخواند. چنان نیکو عمل میکند که گویا او را میبینند، دیدهاش (از ناروا) فروبسته، دستش باسخاوت است. درخواستکننده ای را رد نکند، ونسبت به دستاورد دیگران بخل نورزد، با برادران ارتباط و پیوستگی دارد، در نیکوکاریِ پیاپی اقدام کند. سنجیده سخن می گوید و زبانش را می بندد، در خشم و دشمنی غرق نشود، و در دوستیش هلاک نگردد.
باطل را از دوستش نمیپذیرد و در مقابله با دشمن حق را پایمال نمیکند، دانش را نمیآموزد مگر برای دانستن و آگاهی، و نمیآموزد مگر برای عمل. کینهاش اندک، شکروسپاساش بسیار، در روز به جستجوی معاش میپردازد و در شب بر خطا وگناهش گریه میکند. اگر با اهل دنیا همراه شود زیرکترین آنهاست و اگر با اهل آخرت همراه باشد پارساترین آنهاست. در کسب خویش موارد شُبهه را نمیپسندد، و در عمل به دینش دنبال عذر و رخصتی نمیرود. با خطا و لغزش برادر دینیاش به عطوفت رفتار نماید، و حق دوستی دیرینه را مراعات میکند.
آیا با خودت حرف میزنی؟
پرسش بحث ۱۳۲ مدرسۀ فکرت: آیا با خودت حرف میزنی؟ این پدیدهی رفتار درونی را چگونه تحلیل میکنی؟ آیا آنچه با خودت، در خلوت گپ میزنی قابل نقل و علنیشدن است که پند باشد و هشدار و اشتراک تجربهی فردی؟ این موضوع برای گفتوگو در مدرسۀ فکرت سنجاق میشود.
پاسخ سیدعلی اصغر: آیا با خودت حرف می زنی ؟ بله. علم روانشناسی این امر را از توانایی هوشمندی انسان می داند. همواره موضوع مباحث را جدی می دانم نگاه بدبینانه ایی به اصل موضوع ندارم. از کسانی پرسیده می شود که بنظرم سرمایه های اجتماعی هستند . سخن گفتن به خود تمرین خود شناسی است و از من و فرد گذشتن است .تمرین نیایش با خدا است . با خویشتن سخن راندن عشق آفرین است و قدرت محسوب می شود واز ویژگی هایی است که انسان را فربه می کند . این پدیده که رفتار درونی نام گرفت و زیبا نام هم است می تواند مورد تحلیل و تفسیر قرار گیرد . اولین دستاورد "علم شهودی " است . محاسبه کردار خویش است. روش پسندیده خویش نگریست.
علم شهودی در درون انسان با خلوت خویش رخ می دهد برای اغنا درون است که منجر به ایمان و باور می شود . خلوت با خویش هم نعمت است و هم قدرت برای آدمیان. قدرت عبارت از بهره مندی از تمرینات فردی در مواجه اجتماعی . نعمت ، صمیمیت با خویش است . دستاورد فرایند انس با خویشتن می تواند بعنوان یک پدیده و حتی اندیشه ناب نقل شود و حتی می توانیم نقل و انتقال ندهیم . چنانچه قابلیت دریافت و درک وجود داشته باشد نقل تجربه درونی انسان سزاوار است. برای اینکه اثر قربانی مرگ شود ارزش آن در هستی نمی ماند.
نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور
به قلم دامنه: به نام خدا. این متن را در روز بزرگداشت جلالالدین بلخی -مولوی- نوشتم. یک اشارتی است به مثنوی معنوی او. در دفتر ششم مثنوی -از بیت ۲۰۴۴ تا بیت ۲۱۵۲- مولوی از مُریدی حکایت میکند که از طالقان راه میافتد و به خرقان (در جادهی شاهرود به آزادشهر) میرود و در کنار بیشه با شیخ ابوالحسن خرقانی ملاقات میکند که خواندن آن خوب و لذیذ است. من دو بیت از سراسر این حکایت انتخاب کردهام که از نشانهها و وصفِ یک عارف واقعی از نگاه مولویست. عارفی که نه اهل اَدا و اَطوار و بازی و ریاکاری، که اهل آداب و کردار و آیین الهی و مردمدوستی و والِه و حیران در عشق خدایی و خداپرستیست.
شش واقعیت وجودی آدمی
متن نقلی: «شش واقعیت وجودی آدمی، موجب میشود رویمان را به سوی معنویت کنیم: ۱. آسیبپذیری، ۲. تنهایی، ۳. عطش کاملخواهی، ۴. عقل محدود، ۵. ظاهر و واقع، ۶. امکان شدن. منظور از معنویت، ساحتی غیرمادی و فراتر از خود (Beyond self) است
آسیبپذیری: به همانشکل که سوزانندگی را جزیی از هویت آتش میدانیم، شکنندگی و آسیبپذیری نیز جزیی لاینفک از ما و سرشته در تاروپود زندگیمان است، و صرفا ناشی از فقدان دانش و آگاهیهای لازم، فقدان مهارت، و داشتن مشکلات رواشناختی نیست.
تنهایی: پس من و شما به بخشی از دنیای یکدیگر دسترسی نداریم و از این لحاظ، نمیتوانیم یکدیگر را درک کنیم. از این جهت، هریک از ما عمیقا تنهاییم؛ تنها در تجربه احساسیمان، و در نتیجه آن، تنهاییای که از درک نشدن کاملمان توسط یکدیگر ناشی می شود.
عطش کاملخواهی: وضعیت وجودی ما در جهان چنان است که “هیچ وجودی، هیچ زمانی، و هیچ مکانی عطش فرجامین[کامل-خواهی] را فرونمینشاند.
عقل محدود: همین سرمایهی عظیم و گرانبها را که عقل مینامیم و تمام شناختهای ریز و درشت زندگیمان با آن انجام میگیرد، دمبهدم با سرزمین جهل و نادانی آشنایمان میکند. هرچه پیشتر میرویم و دانشمان در زمینههای گوناگون، افزایشی خیرهکننده مییابد، بطورشگفتآوری، بر حجم ندانستنهای ما افزوده میشود.
ظاهر و واقع: عقل و تجربه به ما میگوید اینکه چیزی را میخواهیم و به آن میل داریم و خوباش میدانیم، به تنهایی نشان نمیدهد که واقعا خوب و شایسته خواستن است. این یکی از مناطق مهم جهل و نادانیمان است که انگیزهای قوی داریم تا آن را به علم و آگاهی تبدیل کنیم.
امکان شدن: “آنچه هستیم”، یک طرف ماجرا است و “آنچه میتوانیم باشیم” طرف دیگر. قابلیتمان در فکر کردن به این ماجرا است که اشتیاق و آرزویی برای تغییر در ما ایجاد میکند... زمانه تاریخیای که در آن ساکنم، زبان مادریام، ملیتام، طبقه اجتماعیام، میل جنسیام، توانایی و عدم تواناییهای زیستشناختیام، همه و همه واقعیاتیاند درباره من که کاملا مستقل از هر خواسته یا انتخابی از سوی من به من داده شدهاند. (منبع)
چهل روز گوشت گیرمان نمیآمد
درسی از آیت الله العظمی مرعشی نجفی: با برگهای اضافی کاهوها خود را سیر میکرد. مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی نقل می کند: «زمانی که ما در نجف اشرف به تحصیل اشتغال داشتیم، گاهی میشد که تا چهل روز اصلاً گوشت گیرمان نمیآمد بخوریم، خوب آقازاده هم بودیم و رویمان نمیشد برویم پیش اعلام و بزرگان آن وقت و دست دراز کنیم؛ و گاهی آن قدر سرگرم درس بودیم که تا ۲۴ ساعت گرسنه میماندیم، ولی اصلاً توجه به این مسایل نداشتیم و آن زمانی که در مدرسه قوام در نزدیکیهای صحن مطهر حضرت امیرالمؤمنین -علیهالسلام- در نجف اشرف به تحصیل اشتغال داشتم، با مرحوم آیةالله حاج سیدابوالقاسم ارسنجانی شیرازی که از علمای بزرگ شیراز بودند، همحجره بودم؛ ما گاهی گرسنه میشدیم و هیچ چیز نداشتیم بخوریم.
بعضی از اعیان و اشراف آن روز هم فرزندان خود را میفرستادند به نجف اشرف که درس بخوانند، ولی اینها معمولاً میآمدند و درس نمیخواندند و آش و پلویی راه میانداختند و عدهای هم از افرادی که دنبال دنیا بودند، دور اینها را میگرفتند و ارتزاق میکردند. گاهی اینها کاهوی زیادی میخریدند و میآمدند در کنار حوض و برگهای زیادی را میریختند در حاشیه حوض و ساقههای وسطش را میبردند و میخوردند. من و آن رفیق همحجرهام باهم میرفتیم این برگهای اضافی کاهوها را مخفیانه جمع میکردیم و با آنها سدّ جوع میکردیم و هیچگاه هم به خودمان اجازه نمیدادیم که برای کسی بازگو کنیم، ولی آنی از تحصیل و تدریس غافل نبودیم.» (منبع)
افراد به «روح خود» زور میگویند
به قلم دامنه: هفهش خط [سلسلهمباحثم در مدرسهی فکرت] به نام خدا. سلام. یوهان فیشته بنیانگذار ایدئالیسم اخلاقی _که مرید ایمانوئل کانت بود_ معتقد بود: «آزادبودن چیزی نیست، آزادشدن است که آفرین دارد.» چکیدهی سخن فیشته این است که انسان، نوعی عملِ مداوم است. این فیلسوف آلمانی قرن ۱۸ و ۱۹، به «عملِ ایمانی» تأکید میورزید. از نظر فیشته، افراد به جسم خود نمیتوانند زور بگویند! اما به «روح خود» زور میگویند.
نخستین درس شمس تبریزی به مولوی
به قلم دامنه. به نام خدا
(۱)
«فارغ نشدم، مبتلا شدم.»: مولوی در ملاقات شمس تبریز با او، تماماً زیر و زبَر شد. دست از درس و منبر و اَستر و مُریدبازی شُست و با «علمِ حال»، در اعماقِ روحش، عشق و جمال جوشید. بهطوریکه وقتی در یکی از آزمونهای سخت در کنار شمس، سر از سجده بر داشت، شمس ازو پرسید چه حالی شدی: جلالالدین مولوی گفت: «فارغ نشدم، مبتلا شدم.»
(۲)
نخستین درس شمس: شمس تبریز، سال ۶۴۲ هجری قمری بهصورت ناشناس، وارد قونیهی ترکیه شد و مولوی پس از درس و مسجد، سوار بر اَستر (=قاطر) عازم خانه. با دَبدبه و کَبکبه و بدرقه. خود سواره و شاگردان و مریدانش پیاده! شمسِ ناشناسِ ژندهپوش، در کوچه، دهَنهی اَستر مولوی را گرفت و پرسید تو مُلّای روم هستی؟ مولوی گفت: آری. شمس پرسید: پیامبر اکرم [ص] را میشناسی؟ مولوی با حیرت و نیمنگاه به مریدانش، جواب داد: «مگر میشود سیّد عالَم محمد مصطفی [ص] را نشناخت.»
شمس که به شکل درویش در آمده بود، پرسش محکمتری پرسید: تو بزرگتری یا پیامبر؟ مولوی از شگفتی پُر شد و گفت: «أَسْتَغْفِرُاللهَ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ». آنگاه شمس بیدرنگ حملهی معرفتیاش را به جلالالدین مولانا آغاز کرد و گفت: «آیا محمد مصطفی [ص] هم، همینگونه راهِ مسجد به خانه را میپیمود! که خود سوارِ اَستر باشد و عدهای او را بدرقه کنند؟ آیا این روش پادشاهان جبّار است یا روش پیامبر؟! این اولین ملاقات ناشناس شمس با مولوی بود. که مولوی را با این درس زبَردستانه، زیر و زبَر کرد. دیگر بر اَستر، دوام نیاورد و بیهوش بر زمین افتاد تا شاید مدهوش شود و به هوش آید!
(۳)
سوسک و کبک و عُقاب: روزی دگر، شمس، مولوی را از خانه و مدرسه به کوهپایه و دامنه برد. گفت اینجا هم، چون آنجا «حجابِ دیوار» دارد. آن سوسک را ببین که زیر سنگ لانه کرده او دیدِ محدودی دارد. این کَبک درین دامنه را نگاه کن، که سرش را زیر برف کرده تا از شرّ شکار ایمن شود. چارهجویاش درست است و راهحلّش بهترین، اما دیدش را زیر برف از بین برده است. شمس آخرین پُتک معرفت را اینجا، بر سر جهل میکوبد و میگوید مثل عقاب باش مولوی، نه مانند سوسک و کبک. چرا شمس چنین کرد؟ شمس درس تجربیِ معرفت و عرفان به او داد. گفت جلالالدین! گوش کن. «به حرف آخرم گوش کن». این عُقاب است که بر کوه بلند، آشیانه میسازد تا از آن بلندی، از آشیانه تا بینهایت را ببیند! تا هیچ دیوار و صخره و سنگ و درخت و کوهپایهای، دیدش را مانع نباشد. شمس با این درس، حجاب دیوار مدرسه و خانه را به مولوی گوشزد کرد تا به او گفتهباشد باید با رفتن به بیابان و صحرا و کوه و دامنه و درون جامعه، دیدِ معرفتی خود را گسترده و نامحدود و بی «مانعوحجاب» کند! و سرش را چون کبک، از روی عجز زیرِ برف و مثلِ سوسک، زیر سنگ نکند! بگذرم.
نکته بگویم: از نظر من، هر کس باید یک «شمس» پیدا کند و یا با «شمس وجودش» دیدار کند، تا برای حرف دلش، کلمهای پیدا کند. شمس تبریزی، به مولوی آموخت «نمازگر» نباش، «نمازگزار» باش. نمازگر، مانند زرگر اهل معامله و دکّان است
برو ای تنِ پریشان، تو وُ آن دلِ پشیمان
که ز هر دو تا نرَستم، دلِ دیگرم نیامد
جورچین جهان و انسان!
به قلم دامنه. به نام خدا. مادر روزنامه مطالعه میکرد. بچهاش گفت بیا بازی کنیم. مادر که گرمِ خواندن بود و وقتِ بازیکردن نداشت، قسمتی از روزنامه را _که نقشهی جهان در آن بود_ چندین تکّه کرد و به بچه داد و گفت: این تکّهها را مانند پازل جور کن. بچه کمی بعد، جور کرد. مادر با شگفتی پرسید تو که نقشهی جهان را بلد نبودی چهجوری، جور کردی؟ بچه جواب داد: من که جهان را درست نکردم، آدمهای پشت روزنامه را جور کردم. جهان خودش درست شد. پدر وقتی از کارخانه به خانه رسید، از ذکاوت فرزندش به قول رایج: «شاخ در آورد».
دلِ بسته و واژگونه
آیت الله عبدالله جوادی آملی: «بسته شدن و واژگونی دل، ویژه کافران و منافقان نیست، بلکه به هر میزانی که دل آدمی به زنگار گناه آلوده گردد، واژگون و مختوم گشته، به همان اندازه از فهم آیات الهی محروم می گردد و این واژگونی دل از آلودگی به مَکروهات آغاز می شود و به گناهان صغیره و سپس به کبیره می رسد و از اکبر کبایر که کفر به خداست، سر بر می آورد. معیار سنجش بیماری قلب نیز مقدار بی توجهی انسان به فهم آیات الهی یا انزجار از آنهاست.»
تفسیر تسنیم؛ ج ۲ ، ص ۲۳۴ . منبع
اِقبالی و اِدباری عقل
به قلم دامنه. هفت کول (۶۰). اِقبالی و اِدباری. به نام خدا. سلام. در شصتمین قسمت سلسله نوشتاری هفت کول این گونه می نویسم: عقل آدمی از دو وِجهه، برخوردار است یا میتواند اقبالی شود و یا قادر است ادباری گردد. ادباریشدن عقل یعنی یک طرّار (=تردست، مکّار) و یک شیّاد (=حُقّهباز، شارلاتان) نیز برای اهداف شُوم خود از عقل مدد میگیرد. به عبارتی عقل پیشه میکند. اما وِجهه (=جانب) اقبالی عقل، انسان را در اهداف درست و حقیقتها کمک میکند.
چرا عقل دو وجهه دارد؟ چون اساساً انسان دو ناحیه دارد یک ناحیهی اقبالی و یک ناحیهی شیطانی. پس؛ وجههی ادباری انسان در حقیقت شیطان است که جای خدا را در او اشغال کرده است. و او را فردی «جدا از خدا» بار آورده است. بزرگان به ما آموختند همیشه سه چیز از آنان به یادگار داشته باشیم تا رستگار گردیم:
۱. خدا، «هستِ مطلق» است.
۲. تاریخ، «بود» است.
۳. جهان، «شدن» است. یعنی صیرورت؛ که همیشه در حال تحوّل (=حالی به حالی) میباشد.
یادم مانده است که یکی از دانشمندان دینی، خدا را «ابَرهست» میدانست. نکته بگویم: در کتاب «قرآنشناسی» مرحوم محمدمهدی فولادوند صفحهی ۴۹۱ خوانده بودم که روح آدمی از سنخ هیچ موجودی نیست، فقط «دَمِ» الهی است. بنابراین روح و دَم الهی از عالَمِ بالا، برای کارآموزی انسان میآید و در کمالِ آدمی دخالت دارد.



