۱۸ مهر ۱۳۹۸ ، ۰۸:۳۳
نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور
به قلم دامنه: به نام خدا. این متن را در روز بزرگداشت جلالالدین بلخی -مولوی- نوشتم. یک اشارتی است به مثنوی معنوی او. در دفتر ششم مثنوی -از بیت ۲۰۴۴ تا بیت ۲۱۵۲- مولوی از مُریدی حکایت میکند که از طالقان راه میافتد و به خرقان (در جادهی شاهرود به آزادشهر) میرود و در کنار بیشه با شیخ ابوالحسن خرقانی ملاقات میکند که خواندن آن خوب و لذیذ است. من دو بیت از سراسر این حکایت انتخاب کردهام که از نشانهها و وصفِ یک عارف واقعی از نگاه مولویست. عارفی که نه اهل اَدا و اَطوار و بازی و ریاکاری، که اهل آداب و کردار و آیین الهی و مردمدوستی و والِه و حیران در عشق خدایی و خداپرستیست.
فردیِ ما جُفتیِ ما نه از هواست
جانِ ما چون مُهره در دستِ خداست
...
از همه اوهام و تصویراتْ دور
نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور
توضیح: انسان اگر انسان باشد، از کارِ لغو و «لاطائلات» اِعراض میکند. طائل یعنی: قدرت، فضل، توانایی. لاطائل یعنی بیفایده و بیهوده. لغو یعنی: پوچ و پوچی و باطل. ازینرو، به برداشت شخصی من، مولوی عارفِ حقیقی را کسی میداند که وجودش انباشتِ اَنوار باشد و نیز نورانی و تابنده و روشنکنندهی خلق. و چنین انسانی واصِل و مُتّصف و منتهی است به: نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور.
نکته: چه زمانهی زیبایی بود. یک مرید شیدای دانایی و معنویت از طالقان و از رشتهکوه البرز پا میشود به پایین میآید و به خرقان میشتابد تا از شیخ خرقانی حرفِ دل بشنود تا رشتهکوه معنوی را بپیماید. چه زمانهای شده حالا، که گاه انسان میبیند و میشنود، پا بر روی هرچه بوی معنا و معنویت و ماوراء میدهد میگذارند و رشتهکوه درون خود را با وَهم و انکار و غرور، ویران میکنند و خیال میکنند مارمُهره -آنهم از نوع مار کبرای هندی- را در جیبشان! دارند. بگذرم که خود سخت محتاج تعالیم بزرگانم و دوستدار آموزههای درخشان عالمان.
| لینک کوتاه →
qaqom.blog.ir/post/7
۱۳۹۸/۰۷/۱۸