دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

Qalame Qom
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
قم، مازندران، ساری، میاندورود

پیام مدیر
نظرات
موضوع
بایگانی
پر پسند
پر بحث

۱۴۸ مطلب با موضوع «روحانیت» ثبت شده است

به قلم دامنه: دامنه‌ی کتاب. نقش خاطره در دانش بشری. به نام خدا. سلام. از کارکردهای اساسی خاطره، نقش تعلیمی آن است. افزون بر آن خاطره نوعی آموزش است. همین دو کارکرد خاطره، آن را گنج گران می‌سازد که کارشناسان پژوهش‌های اجتماعی و دانش مردم‌شناسی آن را از شعر و داستان بسیار بالاتر می‌دانند. بنده که در زمینه‌ی تاریخ معاصر و انقلاب اسلامی مقداری پژوهش صورت دادم (و بهتر است صحیح‌تر بگویم: مطالعاتی داشتم) معتقدم خاطره برترین انتقال ذخایر فکری و تجربی به آیندگان و مخاطبان است. دو روز است به خاطر اقتضائات ایران با این کتاب -که عکسی از آن در بالا انداختم- سروکار دارم.

 

 

خاطرات مردم‌شناسان ایران

به کوشش خانم ژیلا مشیری. نشر افکار

 

در روش‌شناسی باید دانست دانش مردم‌شناسی از رویکرد درونی سخن می‌گوید به معنای تشخیص ادراک واقعیات از منظری که جامعه و فردِ موردِ مطالعه، به آن نظر می‌افکنَد. شاید به همین علت است زندگی تحقیقی مردم‌شناس از یادمان‌ها و خاطرات بی‌شماری که با مردم مناطق مختلف دارد، لبریز و آکنده است.

 

 

این موردی را که طرح کردم بهتر از هر کس، روحانیون محترمی که سالیان دراز در شهرها و قصبات ایران به تبلیغ و منبر و تدریس رفته‌اند، لمس می‌کنند. خواستم گفته باشم نقش خاطره در دانش بشری فراوان است. خداوند در جاهایی از قرآن به نقل خاطره برای پیامبر خدا ص پرداخته. اگر این ادعایم کجی دارد روحانیان محترم که قرآن‌شناسان ماهری هستند حذرم دهند. از سوی دیگر به عزیزانی درین جمع صمیمی خواستم اطمینان ببخشم قُرص باشید در بیان خاطرات، زیرا کاری دانش‌ورانه می‌کنید. از تعَب نرنجید که در سیره‌ی دینی ما کاری که با دانش آمیخته باشد ستوده شده است.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۱۴۰۱ ، ۲۰:۰۷
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. لباس مذهب و روسری عفت. یکی از سیاست‌های خشن و نادرست رضاخانی که برگرفته از تئوری‌های تقلیدی منورالفکران و تجربه‌ی مقلدانه‌ی آتاتورک ترکیه بوده تا ایران را تماما" به شکل اروپا و تفکرات ناشی از مکاتب مادی غرب درآورَد، قانون متحدالشکل‌کردن لباس بود. بدیهی‌ترین اِشکال آن این بود جامعه را در پوشیدن نوع لباس و کلاه اجبار می‌کرد. و از سوی دیگر روحانیت را از پوشیدن لباس مذهب منع می‌نمود. مگر کسانی از روحانیت، که رژیم از آن روحانیان سرشناس و بانفوذ حساب می‌بُرد. مثل همین روحانی مشهور سیدمحمد کمره‌ای (شوهر دخترعمه‌ی امام خمینی ره) و از رهبران نهضت مشروطه و مؤسس حزب دموکرات در تهران که مرحوم محمد مصدق با او متحد و دوست نزدیک بود.

 

 

سند و به علاوه تبعید روحانیت به انارک در عصر پهلوی. از راست:

حجت الاسلام سیدهادی خسروشاهی، آیت الله سیدمرتضی پسندیده

آیت الله ناصر مکارم شیرازی، حجت الاسلام عباس ضیغمی واعظ معروق قم

 

 

به عنوان نمونه درین ورقه از سند (که ۱۲ مرداد ۱۳۱۵ صادر شد، و در بالا منعکس ساختم) آیت الله سیدمحمد کمره‌ای (شوهر دخترعمه‌ی امام خمینی ره) و از رهبران نهضت مشروطه، مجتهد مجاز شناخته شد و از بازداشتن پوشیدن لباس روحانیت مستثنی و مخیّر گردید، که بپوشد یا نپوشد. اما اساس متحدالشکل‌کردن لباس در ایران این بود که نه فقط فکر ایرانی به اروپا گرایش یاید که حتی ظاهر و شکل و طریقه‌ی پوشش هم عین غرب شود. حال آن که ایران، هم به لحاظ تاریخ کهن خود، دارای پوشش فاخر و حجاب زن و مرد بود و هم به لحاظ شرع، تکلیف بر پوشش و حجاب فاخر داشت. بنابرین؛ هم قانون متحدالشکل‌کردن لباس، کاری غلط و اجباری و مبتنی بر زور بود و هم سیاست کشف حجاب اجباری، حرکتی مخالف شرع و عرف مردم ایران محسوب می‌شد. اما از آنجا که رضاخان میرپنج در فکر تغییر سبک زندگی دینی مردم به سبک فرنگ بود، نه تاریخ پوشش در ایران کهن را احترام گذاشت و نه دستور شرع در قرآن مبنی بر حجاب را قبول داشت. هر دو اصل محترم را زیر پا گذاشت. هر دو کار، ناشی از اجبار بود و زور زیاد. روسری و چادر از سر مردم به زور کشید و عمامه و عبا و قبا را بر روحانیت ممنوع نمود. قباحت فاحشی که از قلب و فکر مردم ایران پاک نمی‌شود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۱۴۰۱ ، ۰۹:۵۶
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. دایره‌ی ایران. رهبری ۵ مرداد ۱۴۰۱ بر ″سلوک مردمی″ امام‌جمعه‌های ایران و "حضورشان در بین مردم" دست گذاشت. مهمتر این‌که خواهان "گفتگو"ی آنان با مردم شدند. برداشت بنده این است امامانِ جمعه‌ی ایران -قریب به اتفاق- تا به حالا، نه با مردم وارد گفت‌وشنود می‌شدند، نه اساسا" به این نیاز باور داشتند. گفت‌وشنود برای خود آئین و قواعد دارد که اصلی‌ترین آن موقعیت برابر در گفت‌وگوست. یعنی سمتِ قدرت، خود را حق‌به‌جانب نداند که همیشه بخواهد مردم را گمراه فرض کند و نادان، که آنان را به فکر و عقاید خود فرا خوانَد و سمت دیگر -که مردم باشند- فقط گوش کنند و اطاعت. به نظر می‌رسد رهبری -گرچه دیرهنگام- اما به‌حق و از حیث آسیب‌شناسی و آفت و عارضه، این تذکار مهم را اعلان کرد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۱۴۰۱ ، ۱۹:۳۵
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. یکم: از آلبر کامو فرانسوی ( ۱۹۱۳ – ۱۹۶۰) پرسیدند یا خود از خود پرسید که انقلابی کیست؟ پاسخ داد: "انقلابی کسی است که «نه» نمی‌گوید." دوم: از طالب آملی شعرهایی خوانده و خلاصه کرده بودم بسیار زیبا، در کتاب «زندگی و شعر طالب آملی» اثر آقای محمدرضا قنبری که اینجا جای نقل یک بیت ازوست:

"صعود مرتبه‌ی عشق را هبوطی نیست
کسی که او به فلک برده بر زمین نزند"

 

امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی

محمدرضاشاه و فرح دیبا

شرح سیاسی: هر دو جمله‌ی یکم و دوم را ازین‌رو تقدیم صحن کردم تا یاد انسان پارسا و انقلابی و عارف را در سالگرد وفاتش گرامی داشته باشم؛ یعنی امام خمینی رهبر انقلاب و نهضت درخشنده‌ای که میشل فوکو آن را به «روحِ جهانِ بی‌روح» تعبیر کرده بود. همان امامی که خیلی کوشید با تذکر و خیرخواهی و نصیحت، شاه را از افرادِ فاسد و ضد مذهب دربار، نجات دهد و وی را با جامعه‌ی دینی و عالمان و روشنفکران آشتی دهد، اما شاه گوش به حرف یک مرجع آگاه و شجاع نداد و با یکدندگی و لجاجت کارهای خودخواهانه‌ی خود را کرد و کار به جایی رسید که امام دیگر به جای گفتن: «ای شاه! ای شاهنشاه! ای اعلاحضرت!» رُک و راست گفتند: «ای مَردک!».

 

شاهی که به قول استاد محترمم آقای دکتر حسین بشیریه در ص ۱۲۲ کتاب «ایران؛ هویت، ملیت، و قومیت»، می‌خواست گفتمان سلطنت خود را بر سه پایه  بنا کند: زبان فارسی، نژاد آریایی و مذهب زرتشت به جای مذهب اسلام. اما از یک مرجع انقلابی و نترس، شکست خورد و به زباله‌دان تاریخ افتاد که گَندِ کارهای ضد اخلاقی، ضد اسلامی، ضد انسانی، ضد تمدنی او بی‌نهایت مشمئزکننده است؛ شخصیتی متزلزل و شاهی نامدارا که نه آقای طالقانی را -که میان همه‌جور افکار، یک آیت‌اللهی وجیه و مورد قبول بود- می‌توانست تحمل کند، نه آقای منتظری را و نه شهید خسرو گلسرخی را و نه هزاران آیت‌الله و مهندس و دانشجو و طلبه و اعضای مجاهد و مبارز سازمان‌هایی پیشرو و مسلح چون مجاهدین خلقِ وقت و سازمان چریک‌هایی فدایی را و نه حتی مردی از تبار و طبقه‌ی فرادست و بالای جامعه و حکومت یعنی مرحوم محمد مصدق را. و نه حتی ارتشی‌هایی با گرایش مذهبی را. این شاه، حقیتاً عین پدرش، نه مرد و جوانمرد، که به تعبیر درست امام «مَردک!» بود.

 

ایران با این دو شاه دست‌نشانده نه فقط عقب ماند از قافله‌ی رشد اقتصادی و توسعه سیاسی و رفاه اجتماعی، بلکه این دو پدر و پسر خودخواه، مردم را از آرمان نهضت مشروطه -که یکی از سیاسی‌ترین و مدرن‌ترین رفتار جامعه‌ی ایرانی در برابر حکومت شاهنشاهی قاجاری بود- به جدایی افکندند. تاریخ ازین دو قاتلِ علما و روشنفکران و مبارزان که به میانجی انگلیس و آمریکا به تاج و تخت رسیدند، نخواهد گذشت.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۱۴۰۱ ، ۰۶:۰۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. دو نکته بگویم به مناسبت سالگرد رحلت امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی و قیام مردم در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ تا یاد امام که همانندی نه در معاصر، و نه در کل تاریخ اسلام و ایران ندارد و گیتی هم گمان کنم تا ظهور هرگز دگر چنین انسان بزرگ و اثرگذاری نزاید، گرچه تفکر امام قابل نقد‌ونظر می‌باشد زیرا آن فقیه و سیاستمدار خود قائل به مدخلیت عنصر زمان و مکان در اجتهاد و فهم دینی و سیاسی بود و همین تئوری مدرن و سنت‌واره‌ی وی، ممکن است آراء آن مجتهد و مرجع و حاکم دینی را به کنکاش و کاوش و نقد و ابرام برَد و این در تاریخ تشیّع جزو کمال اندیشه است نه نقص و نفی چهره. و نیز یادی کرده باشم از آن قیام تاریخی خونین که از مقدمه‌های مهم جرقه‌ی انقلاب علیه‌ی سلطنت دست‌نشانده‌ی پهلوی بود:

 
محمدرضاشاه پسر و جانشین سلطنت موروثی رضا میرپنج در دیدار با آیت‌الله شیخ روح‌الله کمالوند (روحانی موجه که همیشه به نمایندگی از آقای بروجردی با شاه مذاکرات می‌کرد) چنین گفته بود: "مطمئن باشید «خمینی» را نمی‌کُشیم تا امام‌زاده درست شود، ما او را در میان مردم لجن‌مال می‌کنیم."
 
اسدالله علَم -از نزدیکترین فرد در دربار به محمدرضاشاه- چند روز پس از سرکوب خونین قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ چنین تهدید کرده بود: "مُلّاها مانند «موش» در دست ما هستند."
 
بگذرم. از یادداشت‌های قدیمی من از صفحه‌ی ۹۱ کتاب تاریخی دائره‌المعارف مصوّر نوشته‌ی جعفر شیرعلی‌نیا.
 
اشاره: باز، شاه که یک حد و مرزی برای این امور قائل بود هرچند خائف و خائن بود؛ اما هستند در کشور کسانی که کار نکرده‌ی شاه در «لجن‌مال» کردنِ امام خمینی را می‌خواهند کامل کنند، اگرچه مانند بید از چنین رفتاری واهمه دارند، زیرا هنوز هم کاریزمای امام در قلوب وفاداران انقلاب اسلامی چنان انرژی متراکمی اندوخته دارد که اگر کسی کمترین اهانت و حرمت‌شکنی کند، واکنش خودجوش خودِ ملت چنین فرد و یا افرادی را پشیمان و انگشت‌به‌دهان می‌کند. نقد و نظر افکار امام خمینی آری؛ اهانت و هر گونه رفتار وهن‌آلود هرگز. اهل منطق، بهتر می‌بیند به نقد و نظر بپردازد البته با پشتوانه‌ی دانش و مطالعه.
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۱۴۰۱ ، ۲۱:۰۴
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

 

...

 

 

...

 

 

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. حجت‌الاسلام شیخ اسماعیل افشار‌زاده روحانی مبلغی که رمضان امسال -فروردین ۱۴۰۱- به همراه خانواده در روستای قتلیش از توابع بخش گرمخان شهرستان بجنورد حاضر شد. وقتی روحانی -که طبیب روح مردم باید باشد- این‌گونه به قلب جامعه می‌رود لاجرَم در قلب هم می‌مانَد. بارها گفته‌ام طبق آیه‌ی نفر قرآن، طلبه پس ار کسب علم و دانش دینی در حوزه‌ی علمیه، به فرمان خدای باری‌تعالی  باید به دل جامعه برود و روشنگری کند. ماندن این‌همه روحانی در قم و مشهد، حقیقتاً وافی به مقصود نیست. باید پس از مدتی درس‌خواندن و تهذیب نفس به جامعه‌ی ناس برگشت و با اُنس ملت، دین را معرفی و تبلیغ کرد. سلام بر هر روحانی‌یی که میان مردم می‌رود و با مردم می‌مانَد و به مردم هم می‌مانَد. خدا عمر دهاد به جناب شیخ اسماعیل افشار‌زاده و ان‌شاءالله باقی بماند بر همین منهج.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۱۴۰۱ ، ۱۶:۱۷
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

فیلم صحنه اینجا

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. خواستم بگویم آقای حجت‌الاسلام سیدمحمود دعایی چندی پیش -نمی‌دانم روز بود یا شب- تلاش کرد دستِ آقای حجت‌الاسلام سیدابراهیم رئیسی را ببوسد. کجا هم نمی‌دانم. به گفته‌ی آقای مهرداد خدیر عصر ایران، توی ضیافت افطاری. خُب، ستوده این بوده جناب رئیسی نگذاشته جناب دعایی دستش را ببوسه. این سید لابد صلاح آن سید ندیده که دست‌بوسیِ قدرت راه بیندازه. اساساً رفتار بوسیدن و لیسیدن دستِ قدرت، از بُن، کار خطایی است. عاطفی و علقه‌ی طرفینی هم اگر بوده باشد، توی خلوت خودتان باید باشد، نه در معرض دیدِ ملت. آقای دعایی کرمانی که رسانه‌ی بیت‌المال روزنامه‌ی اطلاعات از اول انقلاب تا اکنون هنوز هم مطلق در دست اوست! بهتر است حرف ملت را نمایندگی کند، نه این‌که بخواهد بکوشد دستِ آقای رئیسی نوغانی مشهدی را ببوسد به هر سور و ساز و نیّت. که گویا به قول خدیر، «نافرجام» مانده است. آری؛ آقای دعایی! حرفِ ملت بهتر از دستِ قدرت است. بوسه بر فهم ملت و حرف ملت بزنید که هم وفا به انقلاب کرده و هم خود را بر بقای آن فدا. کمی؛ فقط کمی علوی باشیم جناب دعایی. بگذرم.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۱۴۰۱ ، ۱۳:۴۶
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

 

عبداللطیف مرادی اُزبک‌تبار با اسم‌های استعاری:

عبداللطیف السلفی، حسن مرادی، ابوالعاقب الموحّد

 

 

حجت‌الاسلام دارایی. حجت‌الاسلام پاکدامن. حجت‌الاسلام اصلانی

 

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. انتقاد بر نحوه‌ی بازدید بدنی حرم رضوی. خواستم بگویم چون زائر رضوی‌ام، -سالی دست‌کم سه بار- خُب، دردم آمده چیزی نگویم. سیاستی تقریباً نادرست پس از مرحوم حجت‌الاسلام شیخ عباس طبسی شکل گرفته، کسانی را از هر جا گسیل داشتند حرم؛ که چه؟ که بازدید کنند، خادم‌یار شوند و یاری کویِ یار. قبول، قبول؛ ولی برخی‌شون حتی من تردید دارم آموزش بازدید بدنی گذرانده باشند؛ من که خودم هر وقت مشرّف شدم، بد بازدید می‌شدم، ناشیانه یا بی‌علاقه و یا صرفاً رفع تکلیف. بعضاً حتی شکلِ کارِ بازدید هم بلد نیستند. آخه امنیت یک جای ازدحامی، اول‌ازهمه بر عهده‌ی همین درگاه‌های چند بستِ حرم است که لزوماً می‌بایست نیمه‌خبره در اعلای حوصله، چهره‌شناس، تیپ‌خوان و روان‌دان باشند. جانِ همه‌ی آنهایی که با خیال آسوده دور ضریح مطهر و صحن و رواق، حال‌شان را نزد امام ع روایت می‌کنند، پیش‌ازهرچیز، گردن همین عوامل ایست‌وبازدید حرم است. حتی نیم‌نگاه به تیپِ این ضارب «عبداللطیف مرادی اُزبک‌تبار (با اسم‌های استعاری دیگری چون عبداللطیف السلفی، حسن مرادی و ابوالعاقب الموحّد) در عکس بالا، می‌توانست فردِ بازدیدکننده‌ی دمِ درِ حرم را به ولوله و دغدغه و دقت می‌بُرد. نبُرد. انگار خوابش! برد که جان‌بانِ مردم است و به جان‌سِتان از سرِ ندانم‌کاری! اجازه‌ی ورود داد آن‌هم با آن نوع جاسازی چاقو بر بندِ کمربند و یا آن جای دگر. آقا! آدمِ بی‌خیالِ خوش‌طینت جاش توی اتاق بازدید نیست، کمی حراستِ جانِ زائرین را مرامنامه‌ی حرم کنید. می‌دانم حجت‌الاسلام شیخ احمد مروی، مردی بامروّت است و بری از آوازه. اما کارکنان را مرور کند، پُرکردن حرم با این‌همه آدم از جای‌جای ایران برای این‌کار حراستی و امنیتی، ناامنی‌ست، نه ایمانی که ایمان صدها البته، ایمنی نیاز دارد. ندارد؟! بگذرم! متن انتقادی دلسوزانه و سازنده‌ی بنده امید است به گوش عزیزان مسئول در حرم رضوی ع برسد. البته خداقوت هم دارند. اما ضعف را باید هرچه زودتر تدبیر کنند. جزئیات حمله به سه طلبه اینجا.
پنج‌شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ ۳. دامنه
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۱۴۰۱ ، ۱۴:۵۲
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

متن نقلی از سیدباقر شفیعی دارابی فرزند مرحوم سید طالب: نماز گزاردن شما [دامنه] مرا یاد خاطره ای انداخت. آن‌زمان کمیته عمران طرح هادی دارابکلا بودیم. من به اتفاق آقای هادی آهنگر ومرحوم یوسف رزاقی همراه حاج آقای دارابکلایی به نکاچوب رفتیم برای گرفتن حق مردم داراب کلا. وجلسه ای با مسئولین نکاچوب داشتیم. وبحث بالا کشید حتی به مشاجره و در نهایت داشت قضیه به نفع دارابکلا تمام میشد که حاج آقای دارابکلایی به ساعتش نگاه کرد و گفت وقت اذان است وباید به نماز بروم. گفتم حاج آقا دیگر گاو را پوست کردیم و به دمش رسیدیم  کمی صبر کنید. اما ایشان سماجت به رفتن داشت ومسئولین نکاچوب وابن الوقت دنبال چنین وقتی بودند که آنها هم با شدت تمام بر انجام چنین عملی پافشاری کردند  وختم جلسه. سوال کردم گرفتن حق مردم واجب‌تر است یا ادای نماز؟ به سوالم آنروز جواب داده نشد ودیگر جلسه ای هم برگزار نشد ولی یک چیز را میدانم حق الناس توسط هیچکس بخشیده  نمی شود.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۱۴۰۰ ، ۰۹:۰۱
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
 
 
متن نقلی از مرحوم آیت‌الله محمدعلی (مختار) امینیان لنگرودی: از شخصیت بزرگی شنیدم که روزی آیة‏الله‏ شیخ جعفر شوشتری (ره) با جمعی از تُجّار و مؤمنین، در کاروانسرایی نشسته بودند. مردم مسائل مذهبی را از ایشان می‌‏پرسیدند و شیخ پاسخ می‌‏داد. ناگاه دیدند به‌یک‌باره حال شیخ دگرگون شده، شروع به گریستن کرد. همه‌ی حاضران تعجب کردند که گریه‌ی ایشان برای چیست. سرانجام یک نفر پرسید: آقا گریه‌ی شما برای چیست؟ ایشان با دست به گوشه‏‌ای اشاره کرد که در آنجا الاغی بود و تازه بار آن را به زمین گذاشته بودند. سپس گفت: این الاغ را ببینید! من او را نگاه می‏‌کردم؛ دیدم پس از بارگیری به من نگاه می‏‌کند و با نگاه خود به من می‏‌گوید: ای شیخ! ای عالم و ای انسان! دیدی من چگونه بارم را به سلامت به منزل رساندم، آیا تو هم بار خویش را، یعنی بار امانت را سالم به منزل رسانیدی؟ گریه‏‌ام برای این است که یک حیوان چگونه می‌‏تواند با سربلندی بارش را به منزل برساند؛ اما من که انسان هستم، نتوانم و در نتیجه، پیش مولایم سرشکسته هستم.
 
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۱۴۰۰ ، ۰۷:۴۵
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم حجت‌الاسلام محمدرضا احمدی:

پرده اول:

"من به همین دانشکده در چند سال پیش نامه نوشتم و گفتم یگانه دانشکده ای که صلاحیت دارد یک کرسی اختصاص به مارکسیسم بدهد این دانشکده است نه این که مارکسیسم یا بخش اعتقادی و فلسفی و منطقی اش (ماتریالیسم دیالکتیک) را یک استاد مسلمان تدریس کند، بلکه بروید استادی که واقعا مارکسیسم را شناخته باشد و مؤمن به مارکسیسم باشد، ماتریالیسم دیالکتیک را شناخته باشد و معتقد به آن باشد و مخصوصا به خدا اعتقاد نداشته باشد، به هر قیمتی شده پیدا کنید، حقوق گزاف به او بدهید بیاید در همین دانشکده ی الهیات اینها را تدریس کند. بعد ما هم می آییم، حرفی اگر داشته باشیم می گوییم و منطقمان را عرضه می داریم. هیچ کس هم مجبور نیست که منطق ما یا منطق آنها را بپذیرد... این کار صحیح است، و الا اگر ما جلو فکر را بگیریم، اسلام و جمهوری اسلامی را شکست داه ایم، ولی این غیر از مسئله اغفال و اغواست
م. آ شهید مطهری. ج ۲۴، ص: ۱۲۶
آینده انقلاب اسلامی، ص ۹۵
پرده دوم:
 
"صراط مستقیم باریک‏ است، کمی از این طرف برویم پرت می‏شویم، کمی از آن طرف برویم هم پرت‏ می‏شویم، اندکی به نام عفت و عصمت و پاکی، زن را بکشانیم به گوشه‏ صندوقخانه ها، پرت شده ایم، یک ذره به نام دخالت خانمها در اجتماعات و فعالیتها حریم (در " مسئله حجاب " این حدود کاملا مشخص شده) را بشکنیم نیز از آن طرف افتاده ایم‏. شرکت، ملازم با اختلاط نیست، شرکت ملازم با نوعی التذاذ جنسی از یکدیگر بردن نیست. پیغمبر اکرم در مسجد مدینه زنها را اجازه می داد می آمدند، مردها را هم اجازه می داد می آمدند. زنها را منع نکرد، ولی یک دفعه فرمود: ای کاش ما برای خانمها درِ دیگری از مسجد باز کنیم، دلش نمی خواست که زنها و مردها از یک در داخل و خارج شوند، به یکدیگر تنه می زنند، فساد از همین جا پیدا می شود که بعد باب النساء را ساختند که الآن هم در همان محل در مسجد مدینه دری هست به نام باب النساء که مخصوص زنهاست... پیغمبر اکرم خوش نداشت که این حرکت به صورت اختلاط باشد".
آینده انقلاب اسلامی، ص ۲۱۹
 
پرده سوم:
 
"آمدند دبیرستان های مختلط تاسیس کردند، برای چه؟ هدف چه بود؟ دانشگاهها که وضع عجیبی داشت. در حدود دوازده سال پیش از دانشکده ادبیات از من دعوت شد که در دوره فوق لیسانس و دکترای آنجا که کلاسهای آن معمولا چهار پنج نفر بیشتر نیستند تدریس کنم... من هم نمی رفتم، اصرارهای خیلی زیادی شد و دلایل بسیاری آوردند که چنین نیازی به فلسفه اسلامی هست و اگر شما بیایید چنین و چنان می شود و... من یک روز رفتم ، تا رفتم داخل سالن دانشکده ادبیات واقعا وحشت کردم. آن کلاس در زیر زمین تشکیل می شد. من سالن سینما را تا آن وقت ندیده بودم، هنوز هم ندیده ام، ولی آن چه را که در باره سالن سینما شنیده بودم، آنجا شهود کردم، حقیقتا شرمنده شدم. از آن اتاق که بیرون آمدم بروم زیر زمین برای درس، از یک کناری خودم را کشیدم، سرم را پایین انداختم، رفتم آنجا چهار کلمه درس گفتم و گفتم خداحافظ، اینجا جای من نیست".
آینده انقلاب اسلامی، ص ۲۱۶
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۱۴۰۰ ، ۱۱:۰۷
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به‌ نام خدا. سلام. در رُمان «سیّد بغداد» اثر دکتر محمد طعان -متخصص جرّاح لبنانی- خوانده بودم که مفهومش این بود درک و فهم نهج‌البلاغه سرآمد تمام دُروس و به معنای پایان تعلیمات برای کسی بود که قرار بود لباس روحانی بر تن کند. (ر.ک: ص ۴۰)

 

نکته: در حوزه‌ی علمیه‌ی ایران اما، نهج‌البلاغه این قرآن صاعد چندان مورد توجه نیست. حتی یک شعار انتقادی تند و تیز نیز، در پهنه‌ی سیاست ایران شکل گرفته، که می‌گویند با نهج‌البلاغه انقلاب کردیم، اما با رساله‌ی عملیه می‌خواهند ما را به پیش ببرند. بگذرم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۱۴۰۰ ، ۱۱:۲۴
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

متن نقلی از سیدباقر شفیعی دارابی فرزند مرحوم سید طالب: بنده زمانی در روستای دارابکلا روستای مدیر محترم وبعضی از دوستان گروه عضو هیئت امنای تلفن همراه انسان وارسته حاج مهدی دباغیان از خیرین ومسئولین زمان شاه وفعلی بودم یک روز جهت کاری همراه مرحوم حاج آقای دارابکلایی که امام جماعت ورییس حوزه داراب کلا بود به بابل رفتیم وچون ایشان با آقای هادی روحانی  امام جمعه بابل ونماینده ولی فقیه در حوزه نجف همدرس ورفیق بودند رفتیم البته در حدود سی سال پیش که ماشین هم کم بود و ما هم  ماشین نداشتیم با ماشین شخصی به بابل رفتیم

 

 

سیدباقر شفیعی دارابی

 

مرحوم آیت‌الله شیخ محمدباقر دارابکلایی

 

و در برگشت پیش آقای روحانی رفته و هنگام برگشت آقای روحانی ماشینی را جهت اعزام ما به ساری در اختیار ماگذاشت ولی با واکنش سریع وعصبانی نه انقلابی حاج آقای داراب کلایی روبرو گردید که به زبان مازندران گفت هادی این ماشین مال کیه گفت از دفتر ما گفت شخصی شماست گفت نه دولتی است با عصبانیت  اعتراض کرد و به من گفت برویم با مینی بوس میرویم این قضیه را گفتم که بیشتر روشن بشود باسپاس

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۱۴۰۰ ، ۰۹:۵۵
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. شاید همه شنیده باشیم که از یک شرکت پتروشیمی که بیشتر سهامش «به وزارت کار و صندوق بازنشستگی» تعلق دارد فیش‌های دریافت حقوق «۸۰، ۱۲۰ و ۱۵۰ و حتی بالای ۲۰۰» میلیون تومانی به بیرون درز کرده است. منبع این در حالی است که آمار منابع رسمی حکایت از آن دارد خانوارهای فقیر ایران «از نصف خانوارهای کشور» دارد عبور می‌کند. برای هر فردی که پیام انقلاب را درک کرده باشد، این روند نه فقط فاجعه که فساد مخرّب است مثل آنچه در «دربار» رخ می‌داد. راستی چرا بعضاً هر یک از ما هنوز هم علاقه داریم در کشور و منطقه و شهر و دیار بازهم مثل طاغوت «صاحب‌منصبان ذی‌نفوذ» باشند و گره از کار بگشایند؟! همین «صاحب‌منصبان ذی‌نفوذ» اغلب ریشه‌ی این‌همه شاخ‌وبرگ‌های فسادند. مگر پیش خود نمی‌گوییم فلانی خوب بُرش داره؟ معنی این حرف چه می‌تواند باشد، جز ضابطه‌مند نبودن سیسم دیوانسالار کشور و عادت ما به افراد قدَر و بانفوذ؟! سامان، اساس مدیریت سیاسی است، اما گویا همچنان نفع عده‌ای غیر این است چون از ایجاد سامان زیان می‌بینند. ازین روست که وقتی وضع، نابسامان باشد، سود بیشتری می‌کنند و سهم زیادتری به جیب می‌زنند.
 
 
اما بعد، بد نیست این را هم بنویسم که دیروز آقای دکتر موسی حقانی معاون پژوهش مؤسسه‌ی مطالعات تاریخ ایران با موضوع «سبک‌شناسی علمای معاصر شیعه در فعالیت سیاسی» گفت «آیت‌الله حاج سید جواد حسینی خامنه‌ای تارک دنیا بودند به این معناکه زاهد و بی‌رغبت به دنیا بودند...» اما نه «به‌معنای ترک حیات اجتماعی» و مدیر گروه اَنساب بنیاد پژوهش‌های اسلامی آستان قدس رضوی نیز ضمن تجلیل گفت: «در حقیقت ما وامدار حیات آیت‌الله سید جواد خامنه‌ای هستیم؛ چراکه فرزندی چون رهبر معظم انقلاب آیت‌الله‌ سید علی خامنه‌ای را در دامان خود پرورش دادند.» منبع این دو و چند نفر دیگر در تالار موزه‌ی قرآن حرم مطهر رضوی که نشستِ «پیش‌همایش بزرگداشت آیت‌الله حاج سید جواد حسینی خامنه‌ای» برگزار شد، دادِ سخن دادند.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۱۴۰۰ ، ۰۸:۱۲
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. وقتی از درک اسلام درمانده شدند و آن را از دینِ عبادت و عدالت به مذهبِ ذَهَب و ذَب (به ترتیب یعنی: زر و طلااندود. دفع و راندن دیگران) دگرگون کرده‌اند، چاره‌ای ندارند جز آن‌که مسلمان را به ظاهری از اسلام اُنس و آشتی دهند و در واقع سرگرم نگه دارند. اسلام عربستان را بنگرید: کعبه، آن خانه‌ی ساده و سنگی خدا را معطر و مُطلّا می‌کنند ولی همزمان خانه‌ها و خون مردم یمن را با شیک‌ترین سلاح‌های زرّادخانه‌ی ثروتمندان آمریکا خراب کرده و درهم می‌ریزند. درین سو هم، اگر فقر و فلاکت مردم را هم دیدند به روی خود نمی‌آورند و از آن‌همه تأکید دین و سرپرست دین -حضرت محمد ص و حضرت علی ع- بر عدالت و برادری و برابری و آزادی، فقط و فقط می‌چسبند به برگزاری بی‌حال و احوالِ نُدبه‌ها، کمیل‌ها، جمکران‌بازی‌ها، ظهوربازی‌ها و ده‌ها مشغولیات من‌درآوردی دیگر که به بدعت بیشتر نزدیک است، تا به دین و آیین و مذهب. از برجسته‌ترین حدیث‌ها مثلاً در «عیون اخبار الرضا» که بر عظمت رسیدگی به امور مردم و اصل و اساس دین است، راحتِ راحت می‌پرهیزند و آسان سرمی‌پیچند، ولی همان‌ دم، به انواع روایت‌های بی‌پایه و سست که هیچ سنخیتی با دین ندارد و به اسرائیلیات نزدیک‌تر است تا به اسلام، مشغول می‌شوند. و یا این‌همه دانش‌آموخته‌ها، پس از سال‌ها درس خارج فقه خواندن، به جای این‌که به جامعه منتشر و مهاجر و حتی مقیم شوند و مردم را به دین آشنا و آگاه کنند، چسبیده‌اند به همان‌جایی که قرار بود فقط چند سالی، که به پیشنهاد شهید مطهری پنج سالی کافی‌ست- تفقه کنند و آنگاه به دل دیارها و دامنه‌ی بلادها رفته تا دست مردم را در دست دین بگذارند. شما تا قیامت همانجا بمانید و برای همدیگر هی استدلال و احتجاج کنید، اما بدانید که چیزی عاید نمی‌شود. تازه همینان به روایات خرافی دلخوش‌ترند تا به روایت‌های واقعی و آموزه‌های حقیقی. کتاب کفایه را به قول شهید مطهری چند لا از بَرند، اما به قرآن که می‌رسند از درک پیام آن لنگ می‌زنند. آخه چون خرافه راحت‌تر مردم را سرگرم نگه می‌دارد. لابد باخبرند (یا واهمه می‌گیرند) وقتی مردم هرچه بهتر، صحیح‌تر و عمیق‌تر از دین سر دربیاورند، ممکن است مطالبه‌گر شوند و طلبِ آزادی و آزادگی کنند و آنگاه نان اینان آجر می‌شود. لذاست آن جناب شیخ کاظم به جای این‌که خودشان را صدیقانه سرزنش کند، در عوض مردم را شماتت می‌کند. خودِ حوزویان خردمند و اهل خودسازی، بیش از همگان از عذاب این دسته‌ی خرافه‌جوی «مقدس‌مآب» در رنج‌اند. واقعاً؛ بگذرم.
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۱۴۰۰ ، ۰۶:۵۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه : به نام خدا. سلام. دیشب فکر کردم ۲۴ آبان‌ماه که آمد چه بخوانم و چه بنویسم؟ چون زمان سالگرد رحلت علامه طباطبایی است. پس سری به یکی از دفترهای یادداشتم زدم تا بهره‌ای نوش کنم. از قضا چشمم به نکاتی افتاد که از جلد چهارم المیزان بخش‌هایی را خلاصه‌نویسی آزاد کرده بودم، آن‌هم حدود ۱۵ سال پیش. چند جمله‌ای از آن را با شیوه‌ای آزاد تایپ می‌کنم و می‌گذرم:

 

از نظر علامه طباطبایی امر حکومت اسلامی بعد از رسول خدا ص و بعد از غیبت، «بدون هیچ اختلافی به دست مسلمین» است، اما با در نظر گرفتن معیارهایی که قرآن کریم بیان نموده. و آن این است:

 

اولاً مسلمین باید حاکمی برای خود تعیین کنند. ثانیاً آن حاکم باید کسی باشد که بتواند طبق سیره‌ی رسول الله ص عمل نماید و سیره‌ی آن جناب، سیره‌ی رهبری و امامت بود، نه سیره‌ی سلطنت و امپراطوری. ثالثاً باید احکام الهی را بدون هیچ کم و زیاد حفظ نماید. رابعاً در مواردی که حکمی از احکام الهی نیست -از قبیل حوادث و ...- با مشورت عقلای قوم، تصمیم بگیرد. ر.ک: المیزان، جلد ۴، ص ۱۹۶ .

 

علامه در ص ۱۶۲ همین جلد می‌فرماید: «اساس نظام دین اسلام پیروی از حق است، نه موافقت طبع» و در ص ۲۸۲ جلد یکم نکاتی گفتند که بسیار دردناک است زیرا مشخص می‌سازد که چه بر سر اسلام آوردند. از نظر ایشان زمامداران بنی‌امیه این مسائل اساسی اسلام را که خاتم پیامبران ص آن را تجربه کردند، بازیچه‌ی دست خود ساختند به‌طوریکه «دین مبین اسلام را از رونق انداختند» و لذا «تمام آزادی‌ها که اسلام آورده بود از بین رفت» و «از دین اسلام در بین مسلمانان چیزی باقی نماند، مگر رطوبتی که پس از خالی‌کردن کاسه‌ی آب در آن می‌مانَد.» و «گناهانی در بین‌شان پدید آمد که حتی بی‌دینان از آن شرم دارند.»

 

نکته: خواستم بگویم اینک که بیش از ۴۰ سال است به پای این انقلاب بابرکت و اسلام باعزت، خون شهید داده شده و همچنان داده می‌شود، تا نظام مبتنی بر آموزه‌ی دین و متکی بر آرای این مردم، همواره پابرجا، چابک، خادم و خالص باقی بمانَد، کاری نکنند که بازهم کارها آن‌طور خراب شود، و رفتارها آن‌گونه‌ای گردد که از دین مبین، فقط رطوبت و نَم! باقی بماند. می‌بایست با جان و دل به این انقلاب باشکوه -که عظمت و مجد و اثرات اسلام را نمایان کرده- خدمت بی‌منت نمود و دل مردم فداکار و «صبّار» این سرزمین را به دست آورد و نگذاشت دشمن و کینه‌توزان و عُقده‌گشایان، با نقب‌زدن در مسیر آفت‌ها و آسیب‌ها و صدها کارهای نابخردانه، بر سر راه این انقلاب پرمایه، سد و تردید و نیرنگ و خدنگ بیافرینند. نمی‌گویم مدینه‌ی فاضله و آرمان‌شهر (=یوتوپیا) بسازند، نه، دست‌کم کاری نکنند که مردم با هم دردمندانه و با حسرت و حیرت پچ‌پچ کنند و بگویند دیدید! دیدید! دارند برای خود جیب می‌دوزند و به باند خود میدان می‌دهند و دائم به موجودی حساب‌ها و میزان دارای‌های خود و هزارفامیلان می‌ریزند؟ آیا گناه نیست این انقلاب با این‌همه حسنات و خدمات و ایجاد آن‌همه شکوه و عزت، آسان به دست میراث‌خوارانی بدتر از حرامخواران صدمه ببیند و از چشم و دل نسل آینده بیفتد؟ شرم باید کرد از شهیدان و در رأس آن در پیشگاه امام امت و صیاد و حاج قاسم که با ضمیری پاک و توشه‌ای پربار به ملکوت پرکشیدند. والسلام.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۱۴۰۰ ، ۱۱:۴۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. در مدرسه‌ای که «طلبه‌هایش اصلاً با شعر سر و کار نداشتند» جمع چهارنفره تشکیل دادند برای شعر. وقتی آن طلبه‌ها شعر را مذموم می‌دانستند و چنانچه اگر حس می‌کردند که کسی شعر می‌گوید، وی را «به عنوان یک منحرف و یا درس‌نخوان و تنبل و منحرف از راه فقاهت» محکوم می‌کردند، دکتر دینانی و سه طلبه‌ی دیگر، جمع چهارنفره‌‌ای تشکیل دادند و تلاش می‌کردند در شعر و سِرایشش «پنهان‌کاری» کنند. ر.ک: کتاب "سرشت و سرنوشت" گفتگوی کریم فیضی با دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی... ص ۱۳۶ . حالا شعر مگر چیست که نزد آن دیگر طلبه‌های آن حوزه، قبح داشت و اهلش منحرف از خط فقاهت خوانده می‌شد؟ شاید گمان می‌داشتند شعر و شاعری همان است که در سوره‌ی شعرا در وصف شاعران و مشعارشان آمده است. اما این فکر، ظاهرگرایی نسبت به قرآن است. شعر به قول عطار گفتنِ چیزی است که هرگز به زبان دیگر نتوان گفت:
 
قصه چیست؟ از مشکلی آشفتن است
وآنچه نتوان گفت هرگز، گفتن است
 
و به قول ملک‌الشعرای بهار:
 
شعر دانی چیست؟ مرواریدی از دریـــای عقل
شاعر آن افسونگری کاین طرفه مروارید سُفت
 
صنعت و سجع و قوافی هست نظم و نیست شعر
ای بسا ناظم که نظمش نیست الا حرف مُفت
 
شعر آن باشد که خیزد از دل و جوشد ز لب
باز بر دل‌ها نشیند هر کجا گوشی شنُفت
 
ای بسا شاعر که او در عمر خود نظمی نساخت
وی بسا ناظم که او در عمر خود شعری نگُفت
 
بهار درین شعر می‌خواهد بگوید در اعماق دریای عقل، «مروارید وجود دارد که شاعر با غواصی آن را» از ژرفای اقیانوس به سطح می‌آورَد. به قول ابراهیمی دینانی از میان ادبیات (شامل داستان، قصه، نثر، شعر و ...) مهمترین نوع آن، شعر است؛ زیرا زبان اول بشر، شعر بوده است. البته مرحوم علامه طباطبایی به خود آقای دینانی -شاگرد حلقه‌ی شبانه‌ی وی- فرموده بود تو حالا دیگه شعر نگو. پرسید چرا؟ فرمود: «چون حالا فلسفه می‌خوانی و می‌ترسم ذهنت تخیّلی تربیت شود.» دینانی هم اطاعت کرد و دیگر شعر نگفت. نگاه شود به ص ۱۳۷ سرشت و سرنوشت. به نظر من دلیل علامه ممکن است این بوده باشد چون شعر در واقع یک نگاه تخیّلی غیر متناهی به جهان دارد که به زیباترین وجه بیان می‌شود. نکته این که: لابد این هم مسجّل بوده است که عقل، تُرمز دارد ولی تخیّل و خیال، نه.
 
یادآوری: گرچه دکتر دینانی اسامی آن سه طلبه‌ی دیگر را نبردند، اما چون در آن زمان، طبق خاطراتی که از وی خوانده‌ام، او با رهبر انقلاب آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای در مدرسه‌ی حجت قم هم‌حجره و رفیق صمیمی بوده‌اند، بنابرین، بنده احتمال می‌دهم یکی از آن جمع چهارنفره، ″مُعظّم لَّه″ بوده‌اند؛ قرینه این‌که رهبری هم، در شعر طبعی روان و توانا دارند و یدی بیضا.
 
پیوست: من قبلاً در دو پست جداگانه، یکی در تاریخ ۱۱ شهریور ۱۳۹۷ با عنوان «دین، ارتباط با خداست» درین پست اینجا و دیگری در تاریخ ۱۸ فروردین ۱۳۹۹ با عنوان «هجران ابدی» درین پست اینجا در باره‌ی محتوای این کتاب مطالبی نگاشته و انتشار داده بودم.
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۱۴۰۰ ، ۱۱:۳۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

 به قلم دامنه : به نام خدا. سلام. امروز زادروز کیست؟ زادروز آخرین برانگیخته. برترین مصطفای خدا. همو، که نه‌تنها ختم نبوت کرد و مُهر خاتمیت بر پیامبری زد و عقلانیت و وحیانیت را از روز مبعث -ببخشید از روز الست- کنار هم گذاشت، بلکه ختم مرتبت هم کرد؛ زیرا پس از او مرتبه‌ای بالاتر و ژرفناک‌تری نیست که بتوان آن را فتح کرد؛ هر چه مکارم است در اوست؛ همه چه کمال است در اوست و هر چه مقام قُرب است در اوست؛ آری محمدبن‌عبدالله ص؛ که هر اذان و اقامه و نماز، ذکر و تشهد ماست: و اشهدُ اَنّ محمداً عبدُه و رسولُه. و علی آن حضرت وصی ع تالی‌تلوّ محمد ص و همه‌ی امامان ع ما که اینک در عصر انتظار ظهور حضرت خاتم الاوصیاء مهدی موعود عج آن جریان حق را به قدرت غیب، امامت و هدایت می‌کنند، همه و همه در ظلِّ اویند که سایه‌سار مکتب اسلام و پیام‌رسان دین کامل است و مسلمان همه‌ی اعتبار خود را در توحید و یکتاپرستی، جرعه‌نوش زمزم و کوثر او می‌داند؛ آری؛ محمد رسول خدا ص. نیز میلاد پیشوای صادق ع که اسلام را با افکار و دانش خویش به دینداران و اهل خرد معرفی کرد و آموزاند.

 

شادباش برین زادروز

 

لباس پیامبر بر تن کدام صنف است؟ و حالا بیش از هزار سال است یک صنف می‌گوید لباس پیامبر خدا حضرت مصطفی ص بر تن اوست و مردم مؤمن و متدیّن نیز به این صنف باورمند است و پُراعتقاد و پشت سر این صنف نماز بپا می‌دارد (آیا اقامه هم می‌کند؟ من نمی‌دانم، زیرا اقامه‌ی نماز به اقامه‌ی عدل و حق می‌انجامد و اقامه‌داشتن نماز با خواندنِ نماز فرقِ بیّن دارد) و نیز پای منبر این صنف، گفتار می‌شنَود و پیرو مسلک و مرامِ اخلاق و فقه و دین‌شناسی این صنف پارسا، خود را بازسازی و خودسازی می‌نماید. یعنی صنف روحانیت که از حوزه‌های سرشناس و قدَری چون مشهد مقدس، قمِ مرکز، نجف اشرف و حتی کاشان و اصفهانِ نصفِ جهان سربرآوردند تا خَلق را به خُلق نبی ص و ملت را به اُمتی علوی درآورند و لابد خود پیشتاز حظّ و کسب این صفاتی‌اند که در محمد و علی و همه‌ی اولیای الهی صلوات الله علیهم اجمعین جلوه‌ی تامّ نموده بود.

 

صنف وارسته‌ی روحانیت (که البته مثل پسته‌ی درهم، در آن سربسته و تلخ و کرمو و سمّی و پوک و خندان و ناب و مقوّی و پرمغز جمع است) سلاح مقدسی دارد به نام منبر که از قضا این سازه‌ی چوبین ساده نه طلاکوب و مجلل، مانند لباس (قبا و قدک و عبا و عمامه و لبّاده و دشداشّه و آخرش هم نعلین) یادگار آن حضرت ستوده ص است برگزیده‌ی اول و آخرِ حضرت حق جلّ جلاله که اول و آخر و ظاهر و باطن است و نور، آن آفریدگار مهربان متعالِ رحیم و رحمان.

 

ازین منبر، ملت ایران چه خاطراتی دارند که مَپرس. خصوصاً آن منبر سیاسی و انقلابی امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- در فیضیه‌ی دهه‌ی ۴۰ قم، که بنیاد سلسله‌ی سارقِ پهلوی را از اساس لرزاند و پایه‌های سُست و تُرد و ترَک‌خورده‌ی آن خاندان دزد و دغل و دُب را از بُن ویران، و سرانجام، واژگون کرد.

 


ممکن است شما خوانندگان محترم این متن مثل من پای منبر، زیاد رفته‌اید که لبریز خاطره‌ایم از آن خطیب‌ها، و سرشار گفتار و کردار و پنداریم از آن خطابه‌ها. حالا از آن محتواها عبور می‌کنم و فقط چند خاطره‌ی گزاره‌وار، بر خاطر خوانندگان خطور می‌دهم: اینجا و اینا:


وقتی منبری مجلس را می‌گرفت و دهن‌ها وا می‌شد و گوش‌ها تیز، خطیب از پشت، عمامه‌اش را با کف دست می‌گرفت و چند سانتی بر پیشانی‌اش فرو می‌غلتاند و شمایلش تازه قشنگ‌تر و گیراتر می‌شد. حالتی گویا ایپدیمی و همه‌گیر درین صنف.

 

وقتی به ذکر مصیبت نزدیک می‌شد مردم در خیال خود گپ می‌زدند خدا را شکر دارد دارد تمام می‌کند، اما ناگهان خطیب گریز وحشتناک می‌زد و یک باب دیگر در منبر می‌گشود و کش می‌داد و این پاهای پامنبری‌ها بود که به پلَندِر (به قول شهری‌ها: کزکز) می‌افتاد و خون در رگ به بند می‌آمد. مشمول ذمّه هم هستند آن خطیبان از باب صدمه‌زدن به لینگ و پای مخاطبان. شاید هم دیه‌بدهکار! بیشتر بخوانید ↓

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۱۴۰۰ ، ۱۱:۱۱
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
به قلم دامنه. به نام خدا سلام. اخیراً در «آخرین خبر» خواندم که احمد الطیب -مفتی اعظم الازهر مصر- برای نخستین‌بار در ماه آینده با آقای سیستانی در نجف دیدار خواهد کرد. یعنی ملاقات عالی‌ترین مقاماتِ عالی‌ترین مؤسسه‌های علمی - دینی اهل سنت در مصر و شیعه در نجف.

    

چندماه پیش در اسفند ۱۳۹۹ پاپ فرانسیس رهبر کاتولیک‌های جهان نیز، در کوچه‌ی تنگ و باریک شارع‌الرسول نجف پیاده و قدم‌زنان به بیت مرجع رفته و با آیت‌الله سید علی سیستانی دیدار کرده بود و من در ۱۶ اسفند ۱۳۹۹ متنی با عنوان «نکاتی بر دیدار پاپ و سیستانی» در همین وبلاگم نوشته و انتشار داده بودم: اینجا در همان زمان، همین «الطیب»، پاپ را به خاطر «دیدار تاریخی و شجاعانه»‌اش با سیستانی ستود. حالا کاردینال لوئیس ساکو، کشیش کلیسای کلدانی عراق نیز در باره‌ی برنامه‌ی آمدن الطیب به نجف، اخیراً گفته است: «سفر الطیب به عراق نه تنها موجب همزیستی بیشتر مسلمانان می‌شود بلکه بین مسیحیان و سایر ادیان نیز روحیه‌ی همزیستی را تقویت می‌کند.» منبع
 
چند حاشیه برین دیدار قریب‌الوقوع:
 
۱. یاد خاطره‌ای افتادم که دی ۱۳۹۳ در سرِ همین باریکه‌ی شارع‌الرسول منتهی به بیت آقای سیستانی بر سرِ من رفت. عکسی با گوشی‌ام از نمای کوچه از آن سوی ضلع خیابان انداخته بودم به یادگار. لَختی نگذشت دو محافظ لباس شخصی امنیت بیت سیستانی از پشت بر کولم زدند و با تندی و برخورد دور از مروّت و با رفتار دستِ بالا، مرا مورد مؤاخذه (=فارسی‌اش قشنگ‌تره: بازخواست) قرار دادند که چرا عکس انداختی؟ گوشی تلفن همراه‌ام را خواستند بگیرند که مانع شدم. اما دست‌بردار نبودند. گفتم ایشان مرجع تقلید هستند و برای من محترم، ازین‌رو خواستم از نمای خودِ بیت ایشان تصویری به یادگار داشته باشم که نتوانستم ورود کنم، لذا از سرِ کوچه‌اش بسنده کردم. خنده‌دار آنجا بود که سعی می‌کردم مثلاً همین جملاتم را با الفظ غلط غلوط عربی ادا کنم. قانع نشدند و با تندی بیشتر تهدید کردند که باید عکس را دیلیت کنید. جلوی چشمانشان رفتم گالری گوشی و عکس را مثلاً حذف کردم. ولی نکرده بودم و دو مأمور خیال کردند عکس را محو کردم و خیال‌تخت! از برَم رفتند. آخ چه آسوده! آن عکس و آن نوع برخورد خشن و دور از شأن و نزاکت‌شان، همیشه برام خاطره‌آمیز شد و در ذهنم همآره حک. منظورم این است نگاه نکنیم کوچه‌ی باریک و قدیمی است و بیت، ساده و گِلی و کهنه، نه، نگاه کنیم چه خشم و سکوت و سازش و سیاست و ... از آن برخاسته و برمی‌خیزد. بگذرم.
 
۲. هیچ برنامه‌ای از سوی هیچ برنامه‌ریزی، قادر نیست جایگاه، اقتدار و نفوذ کسی را با این‌گونه دیدارهای به‌ظاهر پرطمطراق، کم و زیاد کند. جهان اسلام از نجف حرف نمی‌شنوَد که عده‌ای بخواهند این حوزه‌ی سنتی دورمانده از زمانه و فهم تکاملی و حتی پرهیزگر از سیاست را در برابر جمهوری اسلامی ایران قرار دهند و مرکز ثقل و گرانیگاه را مثلاً به آن کوچه‌ی کوچک منتقل کنند. سیاست و معرفت در دنیایی که بر چرخ قدرت و تهدید و فشار و تحریم می‌چرخد با چند گپ خالی از اقتدار و توانمندی و پشتوانه‌ی مردمی بی‌اثری‌اش عیان است. مگر نمی‌بینیم چه ستمی می‌کشند حق‌خواهان و حق‌پرستان منطقه؟
 
۳. سردمداران مذهبی و سیاسی موجود در حوزه‌ی جغرافیایی مسلمین -که خاورمیانه خوانده می‌شد و اینک آسیای غربی یا غرب آسیا- به جای این‌که تعامل‌شان را حقیقی کنند و با مؤثرین قوم بنشینند و به برون‌رفت‌های واقعی از تنش‌ها و تضادها، بیندیشند، به دیدارهایی بی‌اثر دلخوش کرده‌اند که در دو سه تصویر گزینشی -آن هم به دور از دسترسی آزاد خبرنگاران جهان- خلاصه می‌شود و همچنین چند جمله‌ی تعارف‌آمیز و خالی از توان و عمل و پروسه‌ی تحقق. راه نبوی و علوی و حسینی و صادقی و مهدوی همان است که که در «مکتب حاج قاسم» باید آموزه‌های نظری و عملی آن را تعلیم گرفت و آموخت و اعمال کرد. والسلام. تمام.
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۱۴۰۰ ، ۱۱:۱۵
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. گرچه «آقا» پیشوند و پسوندی عام بر سر اسم در فارسی‌ست برای مردان، اما کاربرد خاص آن در بوم‌زیست فراخ ایران، فراتر از یک پسوند و پیشوند ساده، بخشی لاینفک از فرهنگ و باور مذهبی مردم گردیده است. مثلاً اطلاق لفظ «آقابزرگ» برای صاحبِ «الذریعه» و کتاب‌شناس شهیر شیعه شیخ آقابزرگ تهرانی -البته اصالتاً گیلانی (منبع) و اسم اصلی‌اش محمدمحسن منزوی تهرانی- که این لفظ برای ایشان نشان عالمِ بزرگ بودن و علامت شأن و مقام دینی و جایگاه والایش نزد مردم بوده است. و یا مثلاً در محل ما داراب‌کلا، وقتی مردم از همدیگر می‌شنویدند و یا به همدیگر می‌گفتند آقا این را گفت. یا آقا را برای مجلس دعوت کردید. یا آقا شاهد عقد ما بود. و یا آقا خطبه‌ی ازدواج ما را خواند. یا آقا دارد می‌آید، منظور فقط و فقط «آقا» دارابکلایی بود؛ یعنی مرحوم آیت‌الله حاج شیخ محمدباقر دارابکلایی عالم پرهیزگار منطقه و امام‌جماعت و رئیس حوزه‌ی علمیه‌ی امام صادق ع روستای داراب‌کلا، که همچنان در پیشگاه مردم محل و حومه و حتی منطقه، قداست و وراستگی‌اش محفوظ مانده است.

 

 

 

آقابزرگ تهرانی

 

 

مرحوم آقا‌ دارابکلایی

 

نمی‌خواهم صبغه‌ی مقدس‌بودن بدهم و کسی را بی‌عیب و نقص معرفی کنم، نه. خواستم گفته باشم مردم متدین و حتی کمتر پایبند هم، به عالم باورع و باتقوا و زاهدپیشه‌ی محلات خود به چشم یک انسان بزرگ و ملجاء می‌دیدند که لفظ «آقابزرگ» و «آقا» و حتی لفظ صمیمی‌تر «آقاجان» (مثلاً برای مرحوم آقای کوهستانی در کوهسان و مرحوم آقای ایازی در رستم‌کلا) برای بروز حُب و ظهور تقدیس و تکریم به آنان اطلاق می‌گردید. امروزه پس از رحلت امام خمینی، در میان پاره‌ای از مردم برای آقای خامنه‌ای، ادای همین واژه و گاه با افزودن پیشوند «حضرت» بر سر آقا، مرسوم شده است: «حضرت آقا»، که من احتمال می‌دهم جهت  تألیف قلوب و برجسته‌سازی حُبّ و جایگاه رهبری چنین می‌گویند تا جنبه‌ی ولایی خود را آشکار کنند.

 

نکته: مردم باورمند، به علمای خردمند و از هر گونه آلودگیِ خانمان‌سوز ایمن، همآره احترام ژرف قائل بودند؛ این لازم می‌داشت روحانیت -که همواره و حتی هم‌اکنون خوبان و مرزبانان خُلّصِ آن، مظلوم مانده‌ و مورد هجوم بی‌رحمانه بوده‌اند- این فکر درستِ مردم را با پرهیز از دینار و دنیا و دربار و به قول یکی از اساتید محترم روحانی «حُطام» (=مال دنیوی) پاسداری می‌کردند تا دین و دَینِ دو سوی ماجرا محفوظ و اداءشده مانده باشد. آیا این زیبایی اعتقادی همچنان بر همین منهَج در حال پیشروی‌ست؟ من حقیقتاً اطلاع و ارزیابی دقیق ندارم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۱۴۰۰ ، ۱۱:۱۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم حجت‌الاسلام محمدرضا احمدی: فهم ذکر و تسبیح موجودات. خداوند متعال در آیه ۴۴ سوره اسراء می فرماید:  وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَٰکِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ و موجودی نیست در عالم جز آن که ذکرش تسبیح و ستایش حضرت اوست و لیکن شما تسبیح آنها را فهم نمی‌کنید. یکی از مقامات بلند عرفانی، فهم ذکر و تسبح موجودات عالم  نسبت به خدای متعال است که آنها چگونه ذکر خدا می گویند؟ به چه زبان و حالتی؟ سجده شان چگونه است؟ ذکر لفظی؟ ذکر قلبی؟ ذکر عملی؟ ذکر خدا یعنی سکونت خدا در وجود انسان، آن چه را که می بیند به یاد خدا بیافتد، به نحوی که همه موجودات و اتفاقات را از زاویه الهی بنگرد. طبیعت را در حال یاد خدا و تسبیح گوی او ببیند، اتفاقات ارضی و سماوی را از زاویه الهی نظاره کند. ذکر دائمی خدا یعنی باور به این که جهان در محضر خداست و این حالت بالاترین ذکر خداست.

 

حسن‌زاده‌آملی

 

 

....

 

سال ۱۳۷۳ ، منزل مرحوم حسن‌زاده آملی

جهت مصاحبه با ایشان. سمت چپ به ترتیب:

 حجت‌الاسلام محمدرضا احمدی

حجت‌الاسلام شیخ حسن رمضانی

 

 

عاقل به قوانین خِرد راه تو پوید

دیوانه برون از همه آئین تو جوید

تا غنچه بشکفته این باغ که بوید

هر کس به بهایی صفت حمد تو گوید

بلبل به غزل خوانی و قمری به ترانه

 

در سال ۱۳۷۳ به مناسبت برگزاری کنگره بین المللی شیخ انصاری، جهت مصاحبه در باره شخصیت شیخ انصاری به منزل مرحوم علامه در خیابان صفائیه قم رفتیم. خوش اخلاقی و روش نیکو در مواجهه با افراد، در وجود ایشان موج می زد. بعد از مصاحبه و هنگام خداحافظی، ناگهان صدای مرغ و خروس هایی که در حیاط منزل ایشان بودند بلند شد و ما از این همهمه با تعجب به یکدیگر نگاه کردیم. علامه فرموند: چیه؟ تعجب می کنید؟ اینها دارند ذکر و تسبیح خدا می گویند.

 

آری، موجودات ذکر می گویند و تسبیح الهی بر زبان دارند، اما افرادی مثل حسن زاده ها ذکر آنها را فهم می کنند. نامحرمان اسرار آفرینش توان درک تسبیح موجودات را ندارند، اما علامه حسن زاده محرم آستان الهی بود و اذکار موجودات را درک می کرد.

 

ما سمعیم و بصیریم و هُشیم

با شما نامحرمان ما خامُشیم

 

روح علامه ذوالفنون حسن زاده آملی

با امیرالمومنین محشور باد.

 

دامنه: سلام استاد احمدی. این متن شما -که به‌درستی مفهوم مهم ذکر و تسبیح را به تشبیه و خاطره‌ی خود و نقل قول آن استاد کم نظیر دهر برده‌ای- بر دلم نشست. دست مریزاد و رحمت واسعه‌ی خدا بر روح پرستنده‌ی آن علامه‌ی روزگار که نمونه بود و پرهیزگار.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۱۴۰۰ ، ۰۸:۳۳
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

عکس‌ها: اینجا

 

درد دلم در غم رحلت علامه‌ای «انسان»

به اسم بامسمّای حسن حسن‌زاده

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. جهان از حضور یک «انسان» خالی شد؛ آری انسان، انسان. و همین است که وقتی انسانی در اندازه‌ی درک مقامِ عین‌الیقین و حتی حق‌الیقین مثل حسن حسن‌زاده آملی، از محضر دنیا به محضر خدا پر می‌کشد در زمین ثلمه (=ترَک) رخ می‌دهد. اینک بشر از درک وجود برکات آن آیت‌الله‌ی اسوه به محرومیت و فقد افتاده؛ یعنی آیت‌الله‌ی بزرگ و بزرگ و بزرگ حسن حسن‌زاده. همان عالم آملی که در صفحه‌ی ۶۳ پندهای حکیمانه‌ی عظمیش الهی‌نامه می‌گفت:

 

الهی! همه از تو دوا خواهند و حسن از تو درد.

 

الهی! همه گویند بده، حسن گوید: بگیر.

 

الهی! همه برهان توحید خواهند و حسن دلیل تکثیر.

 

الهی! هر چه بیشتر دانستم نادان‌تر شدم، بر نادانی‌ام بیفزا!

 

الهی! گروهی کو کو گویند و حسن هُو هُو.

 

الهی! همه از مُردن می‌ترسند و حسن از زیستن که این کاشتن و آن درویدن.

 

الهی شب‌پره را در شب پرواز باشد و حسن را نباشد.

 

همان حسن‌زاده‌ای که خودم در اعیاد غدیر در منزلش می‌دیدم که هرگز نمی‌گذاشت مردم دستش را ببوسند، شرم می‌داشت ازین کار در پیشگاه خلق خدا. اما خود وقتی از کوچه‌ی بیت علامه طباطبایی عبور می‌کرد، مدتی توقف می‌نمود و دیوار استادش مرحوم علامه طباطبایی را می‌بوسید و سپس می‌رفت. آری او «انسان» بود؛ انسان به سوی کمال و کامل. در رحلت آن روحانی حقیقی خود را حقیقتاً عزادار و غمبار می‌بینم. حوزه‌های علمیه کم‌کم دارد سرمایه‌های بی‌بدیل و عدیم‌النظیر خود را از دست می‌دهد... . آیا شکاف برجای مانده‌ و جای خالی آنان پر می‌شود؟ با این سبک و روال که می‌بینم بسیار بعید و حتی ابعد می‌نماید. عکس بالا: روز تشییع جنازه‌ی حسن‌زاده در آمل.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۱۴۰۰ ، ۱۱:۱۵
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی