دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

Qalame Qom
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
قم، مازندران، ساری، میاندورود

پیشنهاد ها
نظر ها
موضوع ها
بایگانی ها
پسندیده ها

۳۳۵ مطلب با موضوع «تریبون» ثبت شده است

گفت‌گوی ۱۹ تا ۲۱

گفت‌وگوی‌ دکتر عارف‌زاده و دامنه (۱۹ تا ۲۱)

پرسش ۱۹ : آیا با این شعر شیخ بهایی در نان و حلوا موافقید؟ اگر آری، چرا؟ اگر نه، به چه دلیل؟
 
هر که را توفیق حق آمد دلیل
 
عزلتی بگزید و رست از قال و قیل
 
عزت اندر عزلت آمد، ای فلان
 
تو چه خواهی ز اختلاط این و آن؟
 
پا مکش از دامن عزلت به در!
 
چند گردی چون گدایان در به در؟
 
گر ز دیو نفس می‌جویی امان
 
رو نهان شو! چون پری از مردمان
 
پاسخ دکتر اسماعیل عارف‌زاده:
 
در هنر و ادبیات ،از جمله شعر ،بویژه افراد بزرگ، درک منظور آفریننده اثر، مستلزم شناخت او، عصر و زمانه اش،شان و بهانه خلق آن اثر، و حال و هوای  آن لحظه و بسیاری عوامل دیگر است.در اینجا هم بعیدست منظور ایشان ،انزواگزینی باشد بلکه زمانی را به  تنهایی  و با خود اندیشیدن اختصاص دادن است. گاهی نیازست با خود خلوت کنیم و با آرامش در خود کنکاش کنیم و کارنامه خودمان را ارزیابی کنیم و از هیاهو رها شویم.
 
پاسخ ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
 
به نام خدا. چون در جواب جناب دکتر مقدمات درستی چیده شده، و مورد قبولم افتاده، کوتاه بگویم اگر منظور شیخ بهایی از عزلت گوشه‌افتادن و دست از کار و دانش شستن بود او خود از لبنان به ایران هجرت نمی‌کرد که در مرکز سیاست دولت صفوی آن‌همه حضور سازنده داشته باشد. بله خلوت‌کردن با خود بخش مهم زندگی هر فرد است. خصوصاً وقتی به قول ایشان پای وسوسه و سوداگری نفس به میان آید که باید با گوشه‌گرفتن و تفکر و خودسازی دست به محاسبه‌ی خود زد: گر ز دیو نفس می‌جویی امان / رو نهان شو! چون پری از مردمان. پس تفکری که دعوت می‌کند انسان عزلت محض گزیند نادرست است و مخرّب و مرضیّ خدا هم نیست.
 
 
پرسش ۲۰ و ۲۱ : به‌زودی...
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۱۴۰۰ ، ۱۱:۱۷
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
یادداشت‌های روزانه‌ام در آذر ۱۴۰۰
۱ آذر ۱۴۰۰
پاسخ در «یاران دیار» :
با عرض سلام. بنده ازین رویکرد نوِی که احساس شد و شعله‌های فروزان آن بر تارَک این جمع تابان خواهد شد، خرسندم. و ازین‌که نوشته‌هایی از اعضا را درین درگاه می‌بینم و می‌خوانم بسیار خرسندترم و تشکر دارم که این بنده را دعوت دادید.
 
پاسخ:
با عرض سلام. لفظ «داش ابراهیم» در ادبیاتت مثل همیشه‌ات، عطر مرحمت می‌پراکنَد. امید است بهره‌ام از محضر نوشته‌های شما همچنان زبانه‌های انوار باشد که جلوِ مرا روشن کند تا بهتر بیندیشم و ژرفتر فکر کنم.
 
پاسخ:
با عرض سلام. نه من، بلکه به گمانم تمام دوستان، می‌دانند شما عاطفه‌ی خود را همواره به‌سخا و به‌صمیمیت ارزانی (=پیشکش) می‌کنی. ممنونم. سه جمله‌ات هر سه، بار دارد. من هم عنصر پاینده‌ی «معنا» را در جمع «یاران دیار» مهم می‌بینم. نیز می‌دانم دوستان، گلستانِ مصفای عشق به هم هستند در شهری چون ابرَشهر رفاقت. و سپس این‌که بنده هم معتقدم لذت‌بخشی زیستن با دوستان، حضور قلب را پمپاژ و روح را لبریز شعف می‌کند. به گفته‌ی باجلان فرخی -مردم‌شناس ایران- باید هم «هستیِ زیستن» داشت و هم «هستیِ داشتن». اولی یعنی خور و خوراک و دومی یعنی معنویت و تحولات.
 
پاسخ:
با عرض سلام. عقیده‌ی نیکویی هست. به نظرم چون تو... روحیاتی اجتماعی‌تر از بنده داری، نمازجماعت را ترجیح می‌دهی. تحسین می‌کنم. نیز خواهش می‌کنم این نظر لطفت است که استقبال کرده‌ای. و همچنین به روی چشم، می‌کوشم روزانه‌نویسی را در «یاران دیار» بارگذاری کنم. اما اجازه می‌خواهم از تو و جمع «یاران دیار» که یک نکته‌ی ادبیات فارسی را در متن شما اشکال کنم که فکر می‌کنم مفید تلقی شود. بیشتر قصدم تلاش برای فارسی‌دانی‌های بیشتر است. نوشتید «حدالمقدور». اما درست آن حتی‌المقدور است. حتی به معنای «تا» و مقدور یعنی توان، توانایی، وُسع وجودی. البته از به کارگرفتن این واژه‌ها استقبال می‌کنم اما اگر می‌خواستید کمی فکر بیشتری کنید معادل فارسی آن را هم می‌توانستی استخدام کنی که خیلی هم قشنگ‌تره: یعنی این معادل: تا می‌شود. حالا یک خواهش: اگر فکر می‌کنید گفتن نکات ادبیاتی در صحن «یاران دیار» صحیح نمی‌باشد، باز هم قبول، که سعی می‌کنم در صفحه‌ی شخصی بگویم. اما در صحن گفتن، خوبی‌اش این است چنانچه نکاتی در آن بود دست‌کم مشتاقان اینجا هم خواهند خواند.
 
پاسخ:
با عرض سلام. خوشحال شدم؛ عمیقاً، که مقوله‌ی پرداختن به متن نماز را ستودی. چقدر زیباتر از بنده، این عبادت درجه‌ی یک بندگی را توسعه‌ی معنایی و مثالی دادی. تو ... در طعم خلوت با خدا بر سر سجاده یا جانمازِ نماز روحیات فرادایی داری و این را بارها با تو تجربه کردم. از تمام عبارات‌پردازی قشنگت خوشم آمد و اما ازین یکی بیشتر: ″راهِ ملاقاتِ بی‌واسطه با سببِ هستی″. خیلی عالی بود این یکی. موافقم  با تو که در دل و نیت، ثواب این حرف از نماز را هدیه‌ی همه‌ی «یاران دیار» کنیم. نیز کار ستودنی کردی که یاد یوسف را به میان آوردی؛ او عمیقاً دوست می‌داشت همیشه در جمع «یاران» باشد و یادکردن نام و مرام یوسف خصیصه‌ای خداپسند است و دل من خوشحال شد ازین سوق و صوت.
 
شب‌نوشت
لایه‌های سه‌گانه‌ی قدرت
به نام خدا. سلام. جهان با یک حرکت بطئیِ خاموش، با ترک عامدانه‌ی دموکراسی به سمت به کارگیری سه لایه‌ی قدرت به پیش می‌تازد. آنان فکر می‌کنند در شرائط اکنون جهان، سیاست چنانچه هرچه بیشتر به سوی دموکراسی سیر کند به همان میزان، با واقع‌گرایی وداع کرده است. چین به قطع متیقّن، به غول برتر بدل می‌شود و نظام آمریکا با فروپاشی به تجزیه نزدیک‌تر می‌شود. جابجایی قدرت حتمی‌ست و همین «بزرگ‌اتفاق»، پشت پرده‌ی سیاست را به سمت اعتماد عمیق به لایه‌ی زور به انضمام دو لایه‌ی پشتیبان، یعنی زر و تزویر مجبور ساخته است. درین میان، حکومت‌هایی که می‌خواهند همچنان کرشمه‌ی دموکراسی را به هر قیمت که شده، ولو گزاف، بخرند از شناخت دورنمای قدرت جهانی فاصله‌ی وحشتناک گرفته‌اند، اینان با اصرار بر دموکراسی، در آینده از مرکز جهان به پیرامون رانده می‌شوند. علت احتمالی تستِ موشک با بردی بالای ۱۳ هزار کیلومتر توسط ...، دادنِ روشن‌ترین علامت به اردوی وحشت بود. تحلیل وضعیت در دو سطح جهان و ایران، محتاج دست‌شستن از تعلق است؛ که بالاترین چسبِ آن احساسِ لبریز از خوش‌خیالی‌ست. پافشاری به دموکراسی عریان، امروزه سخت‌ترین عنصر شکننده‌ی قدرت سرزمینی است. مثال واضح این درکِ واقعیت را، در اقدامات سنجش‌شده‌ای می‌توان آدرس داد که آقای احمد وحیدی -همان چهره‌ی قدسی، سپس اطلاعاتی، حالا سیاسی- دارد در تمام کشور پازل آن را می‌چیند. میز سیاست مات است، یعنی شدیدتر از مشجّر. من البته حرکت وحیدی را تحلیل دارم که روزی اگر لازم دیدم ... خواهم نمود. بیشتر بخوانید ↓
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۱۴۰۰ ، ۰۷:۲۷
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
یادداشت‌های دامنه در آبان ۱۴۰۰

۱ آبان ۱۴۰۰

نظر:
جناب ... سلام و خجسته‌باد
 
ادبیانه و مملوّ پیام. دو بار خواندم که لذتم تشدید شود. از قضا وسوسه که به معنی بداندیشگی است و بدفکری، از فریبکاری‌های شیطانی به اسم خنّاس است و مرتبه‌ای ادنیٰ‌ که پنهان‌کارانه دل مرددین را تردید و بدخیالی می‌افکند. آیه‌ی ۵ سوره‌ی ناس اشاره‌ی دقیق و ظریفی‌ست برین پیکار او با انسان. استفاده بردیم. ممنونم.

 

پاسخ:
سلام جناب ...
بی‌نهایت قدردانی می‌کنم از طرح دیدگاه شما درین درگاه. ۱. موافقم با تعبیر هم درد و هم عبرت. ۲. استناد آیه‌ی شریفه را هم داخل در بحث می‌دانم و موافقم. ۳. وزنه‌ی اشخاص شهیر را هم درست ارزیابی کردید، موافقم. ۴. علت زود فراموش‌شدن در منظر شما، یک تعلیل منطقی بود و متغیّر سرعت رویدادها هم واقعاً متغیری مؤثر است و قبول دارم. در واقع برای متنم دلایل و علل صیغل زدید. درود بی‌عدد جناب و خداقوت.

 

۲ آبان ۱۴۰۰

نظر:

جناب ... سلام

مجدد آمدم که عرض کنم در پاسخ به کامنت کاربر محترمه‌ای در دو کامنت بالاتر ازین، مرقوم فرمودید کار برگردان «ترنمی از ...» را به شیوه‌نامه‌ی ادبی انجام داده‌اید، شائقم رایحه‌ای از آن را عطر جان کنم اگر گزارشی از آن آشکار فرمایید. درود.

 

پاسخ:

سلام جناب ...
زیبا نوشتید. آن طور که غنچه‌ی خنده بر لبان می‌نشانید. فرض‌های درستی ترسیم کرده‌اید. موافقم که معیار فقط کتاب و عترت است، نه هیچ کس. نیز موافقیم به‌احتمال با هم که برخی هم هرگز پای نهضت امام نیامدند اما میراثخوار شده‌اند و زبان‌شان هم دراز گردیده است. دأب مشفق و مشوق‌بودن شما اخلاقی پسندیده است. مشفق در تعبیر قرآن کسی‌ست که ایراد را هم از سر دلسوزی به دوست می‌گوید. ممنونم که به ازمنه و امکنه سیر کردید با خاطرات گزاره‌وار بنده.

 

پاسخ:

جناب... سلام علیکم به برداشتم از نهی حجت‌الاسلام رسول جعفریان این است که می‌خواهد بگوید حضرت محمد پیامبر فقط اسلام و مسلمین نیست، پیامبر همه‌ی ادیان و ایمان‌آورندگان است. به عبارتی با قید «اسلام» بر سر لفظ پیامبر، آن پیامبر خاتم ص را محدود نباید کرد. بیشتر بخوانید ↓

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۱۴۰۰ ، ۱۱:۰۶
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. گرچه «آقا» پیشوند و پسوندی عام بر سر اسم در فارسی‌ست برای مردان، اما کاربرد خاص آن در بوم‌زیست فراخ ایران، فراتر از یک پسوند و پیشوند ساده، بخشی لاینفک از فرهنگ و باور مذهبی مردم گردیده است. مثلاً اطلاق لفظ «آقابزرگ» برای صاحبِ «الذریعه» و کتاب‌شناس شهیر شیعه شیخ آقابزرگ تهرانی -البته اصالتاً گیلانی (منبع) و اسم اصلی‌اش محمدمحسن منزوی تهرانی- که این لفظ برای ایشان نشان عالمِ بزرگ بودن و علامت شأن و مقام دینی و جایگاه والایش نزد مردم بوده است. و یا مثلاً در محل ما داراب‌کلا، وقتی مردم از همدیگر می‌شنویدند و یا به همدیگر می‌گفتند آقا این را گفت. یا آقا را برای مجلس دعوت کردید. یا آقا شاهد عقد ما بود. و یا آقا خطبه‌ی ازدواج ما را خواند. یا آقا دارد می‌آید، منظور فقط و فقط «آقا» دارابکلایی بود؛ یعنی مرحوم آیت‌الله حاج شیخ محمدباقر دارابکلایی عالم پرهیزگار منطقه و امام‌جماعت و رئیس حوزه‌ی علمیه‌ی امام صادق ع روستای داراب‌کلا، که همچنان در پیشگاه مردم محل و حومه و حتی منطقه، قداست و وراستگی‌اش محفوظ مانده است.

 

 

 

آقابزرگ تهرانی

 

 

مرحوم آقا‌ دارابکلایی

 

نمی‌خواهم صبغه‌ی مقدس‌بودن بدهم و کسی را بی‌عیب و نقص معرفی کنم، نه. خواستم گفته باشم مردم متدین و حتی کمتر پایبند هم، به عالم باورع و باتقوا و زاهدپیشه‌ی محلات خود به چشم یک انسان بزرگ و ملجاء می‌دیدند که لفظ «آقابزرگ» و «آقا» و حتی لفظ صمیمی‌تر «آقاجان» (مثلاً برای مرحوم آقای کوهستانی در کوهسان و مرحوم آقای ایازی در رستم‌کلا) برای بروز حُب و ظهور تقدیس و تکریم به آنان اطلاق می‌گردید. امروزه پس از رحلت امام خمینی، در میان پاره‌ای از مردم برای آقای خامنه‌ای، ادای همین واژه و گاه با افزودن پیشوند «حضرت» بر سر آقا، مرسوم شده است: «حضرت آقا»، که من احتمال می‌دهم جهت  تألیف قلوب و برجسته‌سازی حُبّ و جایگاه رهبری چنین می‌گویند تا جنبه‌ی ولایی خود را آشکار کنند.

 

نکته: مردم باورمند، به علمای خردمند و از هر گونه آلودگیِ خانمان‌سوز ایمن، همآره احترام ژرف قائل بودند؛ این لازم می‌داشت روحانیت -که همواره و حتی هم‌اکنون خوبان و مرزبانان خُلّصِ آن، مظلوم مانده‌ و مورد هجوم بی‌رحمانه بوده‌اند- این فکر درستِ مردم را با پرهیز از دینار و دنیا و دربار و به قول یکی از اساتید محترم روحانی «حُطام» (=مال دنیوی) پاسداری می‌کردند تا دین و دَینِ دو سوی ماجرا محفوظ و اداءشده مانده باشد. آیا این زیبایی اعتقادی همچنان بر همین منهَج در حال پیشروی‌ست؟ من حقیقتاً اطلاع و ارزیابی دقیق ندارم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۱۴۰۰ ، ۱۱:۱۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
چگونگی خواستگاری در داراب‌کلا

به قلم دامنه : به نام خدا. لا شور از ترکیب لا و شور تشکیل شده است؛ لا به معنی و مخفّف لباس و شور به معنی و مخفّف شوینده و شستن. و جمع آن یعنی لباس‌شوینده. لباس‌شور. اما لاشور داستان دارد و تنها یک لغت نیست. تا چند سال پیش، وقتی به خواستگاری دختری می‌رفتند، بزرگِ خواستگارچی (حالا یا پدر و ارشد پسر یا یکی از بزرگان و معتمدان محل) با حالت احترام‌آمیز و فروتنانه و با روش غیر مستقیم جهت حفظ شأن مجلس، رو به بزرگتر عروس (حالا یا پدر و مادر و یا ارشد دختر یا یکی از بزرگان آن خاندان) عرض می‌کرد ما امشب آمدیم از شما یک لا شور می‌خواهیم. یعنی دختر شما را برای پسر ما. خانواده‌ی عروس هم اگر راضی به وصلت بود ازین تعبیر ناراحت نمی‌شد و مثلاً می‌گفت: کنیز شماست! شما خود صاب‌اختیارید! انگار دو طرف عروس و داماد، اختیار داشتند هر اسمی خواستند سرِ دختر دمِ بخت یا عروس مجلس بگذارند. بگذرم.

 

خواستم گفته باشم از زن گاه این گونه برداشت داشتند در شب خواستگاری. حالا یا از سر تعارف و تکلّف یا از روی واقعیت جامعه که زن آنچنان تحقیر می‌شد و دختر در حد لا شور و کدبانو و پخت‌وپزکننده مطرح بود. خلاصه این که، وقتی می‌گفتند ما امشب لا شور می‌خواهیم منظور این بود دختر شما را برای پسرمان می‌خواهیم. این بود یک گوشه از هزار گوشه‌ی شب خواستگاری در داراب‌کلا که گویا این اصطلاح توهین‌آمیز یا تعارف‌آمیز از فرهنگ و آداب شب خواستگاری محو یا به فراموشی سپرده شد. البته گفتم که، همه‌جایی نبود، گاه این طرز بیان تحقیرآمیز رخ می‌داد که به قول معروف منظور نداشتند ولی با این‌همه این هم الحمدلِله برکنده شد.

 

نظر حجت‌الاسلام احمدی:  سلام بر جناب طالبی. جالب بود ... البته در بابل ما وقتی می خواستند برای پسر خود زن بگیرند می گفتند برایش کَیی (کَهی) پَج بگیریم. کهی یا کیی همان کدو هست و پج هم به معنای پختن. یعنی کسی که بتونه برای خونه آشپزی کنه ... البته این وضعیت به معنای تحقیر مقام و جایگاه زن نیست، لا شور و کهی پج یعنی کسی که بر اساس تقسیم بندی صورت گرفته بتواند کارهای داخل منزل را انجام دهد. یک برداشت دیگر هم دارم: مردم مازندران به خاطر احترام و حیای زیاد، از کنایه فراوان استفاده می کردند. مثلا همسایه زنِ همسایه و مرد همسایه را با نام صدا نمی کردند. اگر نام فرزندشان مثلا محمد بود، می گفتند محمد مار یا محمد پِر. در اینجا هم چون نمی توانستند با صراحت و مستقیم بگویند می خواهیم برایش زن بگیریم، می گفتند می خواهیم لا شور بیاروریم... لا شور و کیی پج شاید از این باب باشد.. ارادت.

 

پاسخ دامنه: سلام استاد احمدی. چه خوب شد آداب خواستگاری محله‌های بابل را برشمردی؛ شبیه هم هستیم. کهی‌پچ هم واژه‌ی رایجی‌ست در محل ما. با تحلیل شما در علت به کارگیری این نوع واژگان موافقم. بله همین طور است. در متن هم اشاره شد که این جور مراسم، غیر مستقیم حرف‌شان را پیش می‌گذاشتند. از شما متشکرم که خواندید و افزودید. درود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۱۴۰۰ ، ۰۶:۵۶
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

۱ مهر ۱۴۰۰

 

شگفتی‌های آفرینش آفریدگار متعال (۱)

به نام خدا. سلام. سنگ‌های کف رودخانه محل تخمگذاری و زاد و ولد آبزیان خصوصاً ماهیان است. هیچ سنگی را از بستر رودخانه نباید برداشت. بر جُنبندگان خدا مهربان باشیم.

 

در معده‌ی نوعی از گوزن لکلند سوئد حفره‌ای وجود دارد با میلیون‌ها باکتری، که هضم‌ناپذیرترین غذاها مثل گُلسنگ (خزه‌ی سنگ) را در آن تخمیر می‌کند تا هضم شود.

 

اینپالا (گونه‌ای آهو) بوی خاصی در قسمت سیاه‌رنگ دست و پا می‌پراکنند تا ازین راه، از گم‌شدن همدیگر هنگام تهدید و فرار، جلوگیری کنند.

 

آیا این را می‌دانستید که صدف یک کرم سمّی را در زیر شکم خود با خود حمل می‌کند و از غذایش به او می‌خورانَد، در عوض هر وقت مورد هجوم واقع شد، کرم با شگفتی تمام به مهاجم زهر ترزیق می کند، ولو مهاجم غول‌پیکریرچون ستاره‌ی دریایی باشد. من خودم این صحنه را در مستندی دیدم. عجیب بود.

 

میمون‌ها مثل انسان، اثر انگشت دارند.

 

پستان فیل مانند انسان در زیر سینه‌اش است، نه مانند گاو و اسب در میان دو پا.

 

گرگ ۲۸۰ میلیون حسگر بویایی دارد.

 

مانتیس (=تورزن به زبان مازندرانی) ۵ چشم دارد.

 

در حنجره‌ی شیر حفره‌ای گودال‌مانند وجود دارد که همان موجب می‌گردد غرش و نعره‌ی شیر از سر خشم و خصوصاً در حالت تدافعی، برابر با غرّش موتور جت محاسبه شود.

ابراهیم  طالبی دارابی دامنه

 

۳ مهر ۱۴۰۰

نظر بر دو خبر

یکم: دیشب خواندم که خانم آنگلا مرکل -صدراعظم آلمان- برای خداحافظی از دولت به پارک مورد علاقه‌ی خود (پارک پرندگان «مارلو») در ایالت «مکلن‌بورگ – فورپومرن» رفت که در «سال ۲۰۱۰ مادرخواندگی یک عقاب یک‌ساله را قبول کرده بود و ۴۰۰ یورو هم برای نگهداری از او کمک مالی کرده بود.» منبع

 

نظر: این زن -که این‌همه برای یک عقاب مثلاً دل سوزانده و مادرخوانده‌اش شده- در تمام دوره‌ی حکومتش مانند سگ گله‌ی وفادار برای آمریکای جنایتکار بوده و در همه‌ی ائتلاف‌های جنگی علیه‌ی کشورهای مظلوم و ضعیف همدست و هم‌پیمان شده. مادرخواندگی عقاب یک ادا و حرکتی سالوسانه بیش نیست، دست این زن آلمان به خون خیلی از بی‌گناهان جهان آلوده است و کشورش از تأمین‌کنندگان سلاح‌های ویرانگر جهان است. در دفاع مقدس نیز، این کشور هیتلرمآب در دوره‌ی صدراعظم‌های سابق و اسبق سلاح‌های شیمیایی به صدام هدیه می‌کردند تا این دیکتاتور آن را هم بر سر رزمندگان ایران بریزد و هم بر سر مردم خود در حبلچه و مردم کُرد و شیعه و ایزد. امروزه کمتر رزمنده‌ی جبهه‌رفته‌ای وجود دارد که در طول دفاع مقدس، شیمیایی نشده باشد؛ همه به نحوی آن فضای آلوده‌ی شیمیایی را استنشاق کرده‌اند ولی از سر صبر و صلابت به روی خود نیاورده‌اند. طعم تلخ زهر افزارآلات جنگی غرب و شرق را مردم ایران چشیده‌اند! که از هر سو به صدام اهداء می‌شد.

 

دوم: صبح هم نقل قولی از آقای سیدجواد حسینی‌کیا -نماینده‌ی سنقر و کلیایی- خوانده‌ام که چندی پیش این‌چنین توئیت کرده بود: «خاطره‌ای از حضرت استاد مصباح‌یزدی ذکر کردم، ایشان به بنده شخصاً گفتند که چهار بار با واسطه از منبع موثق شنیده‌اند که آیت‌الله [سید ابراهیم] رئیسی نظرکرده‌ی امام زمان عجل‌الله می‌باشند». منبع

 

نظر: من نمی‌دانم این فرد، واقعاً نقلی موثّق یا منتسب از مرحوم آقای آیت الله محمدتقی مصباح نقل کرده‌است یا نه، اما مسئله‌ی نظرکردگی گویا از فردای پیروزی انقلاب تا اکنون تمامی ندارد و عده‌ای چه سرخوش به این بازی خرافاتی‌اند. یادم به امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- افتاده که در برابر ادعای کسی که به ایشان خبر دادند که فلانی خود را مرتبط با امام زمان (عج) می‌داند، این گونه و بدین مضمون فرمودند: اگر فلانی راست می‌گوید، بگوید دیوان شعر من کجاست؟ (همان دیوان اشعاری که موقع هجوم ساواک به بیت امام در دهه‌ی چهل ناپدید شده بود)

 

تبصره: ممکن است روح آقای حجت الاسلام سید ابراهیم رئیسی هم ازین تمجید ها و غلوّ ها خبر نداشته باشد؛ یا اگر چنانچه خبر دارد به نظرم  اخلاق مردمی و سالم او ایجاب می‌کند خط بطلان بکشد بر این گونه اغراق‌ها و تملق‌های افراد متصل به قدرت که برای تعلّقات به این تملّقات کشانده می‌شوند و فضای آزادی و آزادگی را خدشه می‌زنند.

 

۵ مهر ۱۴۰۰

پاسخ در مورد مرحوم حسن‌زاده آملی:

استاد بزرگوار سید عمادی سلام علیکم. از سلیم‌النفسی چون حضرت‌عالی وقتی نقلی این‌گونه دردناک می‌خوانیم معلوم است که از چه فاجعه‌ی اسفباری با این مقدار حزن پرده بر می‌داری. دردگویه‌ی شما واگویه‌ی یک عمر جفا بر عالمان جامع معقول و منقول از سوی کژاندیشان است. از شما ممنونم نگرش زیبایی به این علامه‌ی صاحب مقامات عرفانیه داری؛ وقتی فصوص را فص فص بر جویندگان به حکمت و تفسیر قسمت می‌کرد باید هم در و پنجره‌اش سنگ بخورد. دیری نمی‌پاید ایرا زادگاه آن حکیم متألّه حائری برای قدرشناسان می‌شود که به خاک آن خاکسارترین عالم ربانی دست تبرک می‌کشند. سپاس گرامی‌استاد که متن بنده را تکمیل کرده‌اید. تسلیت بر دلت.

 

پاسخ در مورد مرحوم حسن‌زاده آملی:

استاد شاکر سلام. جانا چه غمبار از دردی می‌گویی که از سر جهالت یا غضب و حسادت حتی حاضر می‌شدند بیت انسانی با این‌همه افتادگی و ورع را سنگ زنند. گواهی شما سندی بر مظلومیت عالمان فروتن و پارسا است.

 

۷ مهر ۱۴۰۰

گرانترین ابزار شیطان چیست؟

به نام خدا. سلام. شاید این داستان کوتاه برای اعضای محترم تالار نغمه تکراری باشد، اما به تعبیر ذوقی و عرفانی هیچ تکراری همان تکرار پیشین نیست، بلکه هر بار زاویه‌ای تازه بر روی ما گشوده می‌شود. حالا اگر مایل بودید مرور بفرمایید:

 

«گویند روزی شیطان همه جا جار زد که قصد دارد از کار خود دست بکشد و وسایلش را با تخفیف مناسب به فروش بگذارد. او ابزارهای خود را به شکل چشمگیری به نمایش گذاشت. این وسایل شامل خودپرستی، شهوت، نفرت، خشم، آز، حسادت، قدرت‌طلبی و دیگر شرارت‌ها بود. ولی در میان آنها یکی که بسیار کهنه و مستعمل به نظر می‌رسید، بهای گرانی داشت و شیطان حاضر نبود آن را ارزان بفروشد.

 

کسی از او پرسید: «این وسیله چیست؟» شیطان پاسخ داد: «این نومیدی از توانایی‌های خود و رحمت خدا است.» آن مرد با حیرت گفت: «چرا این قدر گران است؟» شیطان با همان لبخند مرموزش پاسخ داد: «چون این مؤثرترین وسیله من است. هرگاه سایر ابزارم بی‌اثر می‌شوند، فقط با این وسیله می‌توانم در قلب انسان‌ها رخنه کنم و کاری را به انجام برسانم. اگر فقط موفق شوم کسی را به احساس نومیدی، دلسردی و اندوه وا دارم، می‌توانم با او هر آنچه می‌خواهم بکنم. من این وسیله را در مورد تمامی انسان‌ها به کار برده‌ام. به همین دلیل این قدر کهنه است!» بیشتر بخوانید ↓

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۱۴۰۰ ، ۱۵:۳۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

 

 

شهید علیرضا عارف‌زاده

 

 

مرحوم اصغر آهنگر (حاج محمود مهدی)

مرحوم  سیداحمد شفیعی (سیدمیرمیر علی)

سیدهاشم حسینی، شهید عارف‌زاده، مرحوم  ناصر دباغیان

دبستان دولتی داراب‌کلا. سال ۱۳۶۱، کلاس ۵ ، بعد از امتحان نهایی

 

جناب دکتر اسماعیل عارف‌زاده ببداهه متن زیر را

در وصف برادر شهیدش علیرضا عارف‌زاده  نگاشت:

 

چون خیالی گذشتی، چون خاطره ای ماندی

چون نسیم در وجودم، چون توفان در تار و پودم

رفتی و نرفتی از خیالم، تا بودی بودم، تا هستم هستی

جایی نرفتم بی تو، خوابم بی تو خیال است و خیالم بی تو در خواب

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۱۴۰۰ ، ۱۱:۳۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. کوره‌چی‌ها به‌طور عام به افرادی‌که به صورت حرفه‌ای زغال چوب تولید می‌‌کنند اطلاق می‌شود. ولی به طور خاص افرادی معمولاً ساکن جنگل بودند که کارشان تولید زغال بود. منظورم از معرفی آنان در این پست این است کوره‌چی‌ها چه می‌کردند؟ که بودند؟ کجا کار می‌کردند؟ برای چه کسانی؟ و چرا؟ چون این قطعه هم جزوی از تاریخ فرهنگ محل ما روستای «داراب‌کلا»ست.

 

حدود جغرافیایی کارشان از پایین‌دستِ جنگل چلکاچین تا سمت راستِ زغال‌انبار زیردستِ سنگ‌معدن بود. گویا اهل بابل و آمل و اشکورات و بعضاً از ییلاقات دور بودند. البته باید بیشتر تحقیق کرد. آنان گرچه در راستای سیاست بهره‌برداری از جنگل از سوی شرکت خصوصی «اکبرین» از دوره‌ی پهلوی دوم، به کار گرفته شده بودند و بخشی از زغال مرغوب تهران یا سایر شهرها را با چوب‌های درختان جنگلی روستای ما تأمین می‌کردند اما اثرات تخریبی کار آنان بر بوم‌زیست و گونه‌های بکر جنگل داراب‌کلا متوجه‌ی کسانی بود که این شیوه را باب کرده بودند.

 

کوره‌چی‌ها زحمتکشانی بودند خارج از محل ما، که برای تأمین معاش به درون جنگل داراب‌کلا کوچ کرده و کوره‌هایی خاکی در بستر جنگل و در مناطق شیب‌دار تعبیه می‌کردند و فراورده‌ی آن را تحویل شرکت «اکبرین» می‌دادند. صاحب یا صاحبان تهرانی این شرکت با فامیلی «اکبرین» (که در همان زمان از محلی‌ها می‌شنیدم که نسبتی نسَبی با آقای خامنه‌ای دارند) در ابتدای روستای داراب‌کلا، در کناردستِ باغ منصور -که مرحوم فیضی سرایدار آنجا بود- دفتر و ساختمان اداری و پشتیبانی تأسیس کرده بودند. در اولین دوره از انتخابات ریاست‌جمهوری نیز، یکی از همین «اکبرین»ها کاندیدا شده بود و در روستای ما تبلیغاتی زیادی صورت داده بود با عکس‌های دو دست مُشت‌کرده و با شعار: «اکبرین علیه‌ی مستکبرین». بگذریم.

 

یک نمونه از کوره‌ی زغال جنگلی

 

منهای اثرات تخریبی کار کوره‌چی‌ها -که جای هیچ انکار ندارد- آنان موجب رونق درآمد خود و بخشی از مردم منطقه و روستای ما شده بودند. خانواده‌هایی از داراب‌کلا مثل مرحوم احمد طالبی مشهور به «حسین پاسین احمد» -که فردی کارکُشته و غیور و قدرتمند بود- و مرحوم محسن خرمی ببخیل و چند نفر دیگر از بالامحله‌ای‌ها با خرید چندین رأس اسب، زغال را روزانه از سرِ کوره‌ها در دل جنگل تحویل می‌گرفتند و با گذر از فاصله‌های دور به لبِ جاده می‌آوردند و در انبار زغال -مشهور به زغال‌انبار- دِپو می‌کردند که از آنجا بر کامیون‌ها بار می‌شد و برای فروش به مقصد می‌رفت.

 

از کوره تا بار زدن بر کامیون، کار میان چندین کارگر تقسیم می‌شد و کسانی از محل ما در زغال‌انبار مستقر بودند که با کول‌بَری زغال را در کیسه‌هایی سنگین و بزرگ و حتی گاه کُنده‌ها و الوارهای قَطور را با گذاشتن چپَر روی کامیون، بر پشت آن بار می‌کردند و ازین طریق با زحمت و تلاش، رزق و روزی حلال به خانه می‌آوردند؛ به‌طوری‌که وقتی غروب به خانه بازمی‌گشتند و برای شست‌وشو به سمت حمام عمومی عبور می‌کردند تمام سر و صورت و لباس‌شان مثل قیر، سیاه دیده می‌شد و خستگی از سر و روی آنان می‌بارید. ما خود این صحنه‌ها را می‌دیدیم خصوصاً مرحوم ابوالقاسم طالبی -مشهور به اَلقاسم- را که درین کار خبره و پیشکسوت محل بود.

 

علاوه بر این، لزوم خرید ارزاق موجب می‌شد کوره‌چی‌ها به مغازه‌های خواروبارفروشی داراب‌کلا بیایند و خرید خود را از آنها انجام دهند و همین موجب می‌شد کسب و کار برخی از مغازه‌دارهای تکیه‌پیشِ دورِ میدون، رونق بیشتری بگیرد. مردم، آن افراد را با همین لفظ کوره‌چی می‌شناختند. وجود کوره‌ها و کوره‌چی‌ها علاوه بر داد و ستد، باعث شده بود پرورش و خرید اسب در میان مردم تقریباً باب و رونق بیشتری بگیرد. داراب‌کلا اگرچه اقتصادش بر پایه‌ی کشت و کمی باغداری و دام بود اما وجود شرکت و کوره و چوب جنگل به گسترش کارگری و چاربداری و الوارکشی و حضور برخی مردان در شرکت‌های اقماری مانند شرکت اکبرین شامل رانندگان کتِل‌کَش، شاگرد کامیون، کارگری در جنگل، پُخت و پز و حتی ایجاد انبار زغال در گوشه‌ی منزل مسکونی مرحوم حسین دارابکلایی مشهور به عبِدالعلی حسین (پدر بزرگ همسرم) انجامید که به نوعی انبار دپوی ثانویه بود و کامیون‌ها چون قادر نبودند جاده‌ی سخت جنگلی را طی کنند از همین انبار بارگیری می‌کردند.

 

نحوه‌ی کار کوره‌چی‌ها این‌گونه بود: زمینی در پای شیب‌دار جنگل را در عمق زیاد حفر می‌کردند تا چوب‌های زغالی -نه صنعتی- در درون آن جاسازی و پُشته شود. اسب‌هایی از محل و یا از خودشان هیزم‌های سطح جنگل را که بهره‌برداری یا بر اثر باد و کهولت و سایر آسیب‌ها مثل مرض و آفت بر زمین افتاده می‌شد (گاه حتی درین سیکل و چرخه که درختان سالم هم به علت نبود نظارت یا فهم درست ارزش وجود درخت بر زندگی سالم، در امان نبود) جمع‌آوری می‌کردند و در اطراف کوره‌ی خاکی دپو می‌ساخته و کوره‌چی‌ها با تجربه‌ای که کسب کرده بودند آن را به سبک سنتی و ابتدایی، به زغال مرغوب و درشت تبدیل می‌نمودند.

 

هنوز هم جای آن کوره‌ها (به قول محلی جاماله‌ی کوره) در آن محدوده‌ها معلوم است. حتی تا چند سال پیش دو انبار بزرگ حلبی و چوبی زغال در منطقه‌ی زغال‌انبار -با آن‌که سال‌ها از تعطیلی آن می‌گذشت- در جای خود باقی مانده بود که به مرور زمان محو یا توسط افراد اندک اندک تخریب شد و اثری از آن باقی نیست.

 

    

نمایی از داراب‌کلا در اردیبهشت ۱۴۰۰ و  در مرداد ۱۴۰۰

عکاس: جناب یک دوست

 

یادم است یک سالی در همان سال‌های دور که بچه بودیم شنیدیم انبار کناری زغال‌انبار را آتش زدند یا آتش گرفت و چند رأس اسب مرحوم احمد طالبی در شعله‌های آتش سوختند و جِزغاله شدند و مردم (از جمله خودم و جمعی از رفقای آن ایام) دسته‌دسته روزهای بعد به آنجا می‌رفتند و سوختن دلخراش انبار و طویله‌ی اسب و اسب‌ها را بازدید می‌کردند و برای صاحب اسب، دل می‌سوزاند که تمام داشته‌هایش را از دست داد. نمی‌دانم آیا غرَضی در کار بوده یا خودبه‌خود مشتعل شد. این پست -اگر به اطلاعات دیگری دست پیدا شد- تکمیل خواهد شد.

تاریخ‌سیاسی‌داراب‌کلا : رویدادهابه‌روایت‌دامنه

 

توجه

متن زیر را جناب محمدحسین فرستاد

که  دربردارنده‌ی اطلاعات موثق و مهمی‌ست

و موجب تکمیل‌تر شدنِ این قطعه‌ی تاریخ داراب‌کلا

گردیده است. ضمن سلام و تشکر از ایشان، در زیر درج می‌شود:

محمدحسین آهنگر دارابی: سلام. کوره چی عمدتا از اهالی بندپی بابل به نام های خانوادگی عمرانی و اذان گو بودند. عمرانی ها در ساری به کار تعمیرات موتور آب، اره و ... در خیابان ملامجدین مشغولند. مهندس عمرانی مدیر عامل اسبق نکاچوب از فرزندان کوره چی بود. اذان گو ها ساکن شهر نکا هستند. احمد طالبی معروف احمد پوسین همراه با محسن خرمی یکی از سر چار بیدار زغال کش و الوار بود. مردم به علت فقری که داشتند نیاز به همین کار را داشتند و اغلب خاطر خواهی بود. غیر از القاسم، مرحوم گتی بابویه، رجب علی بابویه و قنبر بابویه از دیگر کارگرها بودند. آتشسوزی به طور یقین عمدی بود. بعد از ملی شدن جنگل، بخشی از بهره بردای به پیمانکار شخصی واگذار شده که از جمله تعهدات آن، کاشت و داشت و برداشت بود. که کاشت نهال افرا در منطقه نگهبانی جنگل داراب‌کلا از تعهدات اکبرین بوده. شعار انتخابی اکبرین «تسلیم در برابر مستضعفین، مبارزه علیه مستکبرین» بود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۱۴۰۰ ، ۱۱:۳۴
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
نوشته‌های روزانه‌ی دامنه

۲ شهریور ۱۴۰۰

یک ایراد شکلی و محتوایی به کار مجلس و شورای نگهبان

به نام خدا. سلام. برایم این سؤال پیش آمده که رأی اعتماد مجلس به وزیران آیا جزو مصوبه‌های مجلس به حساب می‌آید؟ اگر چنین هست پس چرا نتیحه‌ی این کار نمایندگان برای تطبیق شرع و قانون به نهاد شورای نگهبان نمی‌رود تا نظارت آن نهاد بر مصوبات مجلس در مسأله‌ی رای اعتماد به دولت نیز، شکل عملی بگیرد. اما اگر رأی اعتماد در دسته‌ی مصوبات قانونگذاری محسوب نیست، پس چیست؟ در واقع قانون که می‌گوید مجلس بدون شورای نگهبان اعتبار ندارد، در این قضیه دچار اشکال یا سکوت به نظر می‌رسد زیرا شورای نگهبان درین کار مهم مجلس، عملاً نظاره‌گر هم نیست، چه رسد به ناظر. این بدین معنی‌ست در برخی امور ازجمله این مورد، مجلس از شورای نگهبان، استقلال دارد. البته ممکن است من ازین قضیه به‌درستی سر درنمی‌آورم. 

 

بنابرین -همان‌طور که در بالا نوشتم- شورای نگهبان عملاً در موضوع رأی اعتماد، خارج از روال وظائف نظارتی و تطبیقی خود قرار دارد و مجلس دست‌کم درین موضوع مهم سیاسی، از قید نظر شورای نگهبان رهاست. اینک این نکته‌ی من همچنان باقی‌ست که اگر «رأی اعتماد» جزو مصوبات و قانونگذاری نیست، پس چیست و چه اسمی دارد؟ پس برخی از امور مجلس ربطی به شورای نگهبان ندارد. خُب، با این نکات اصل بحث روشن شد و تحلیل و بررسی این نقیصه یا مشخصه امری دیگر است که واردش نمی‌شوم.

 

۳ شهریور ۱۴۰۰

بشنو از نی چون حکایت می‌کند

...

کوزهٔ چشم حریصان پر نشد

تا صدف قانع نشد پر دُر نشد

منبع

 

پاسخ:

سلام جناب آقای... ساده بگویم نظرم را: مولوی در سرآغاز مثنوی معنوی، خود را «نی» می‌داند که از «نیزار» بریده شده. حالا نی وقتی از نیزار جدا شود باید هم بنالد که چرا او را از اصل و ریشه‌اش، بریده و جدا کرده‌اند. وقتی در نی می‌دمند آهنگ غم و جدایی و ساز و سودای وصل سر می‌دهد... .

 

این حکایتِ کارِ همه‌ی آدمیان است که از معبود و معشوق جدا شده باشند یا جدا کرده باشند. پس تلاش چیست؟ وصل‌شدن به اصل خویش. منِ آفریده از خاک و آب به امر خدا، اصل خودم را حضرت آفریدگار می‌دانم و رسیدن به معبود یکتا. لذا عشق به خدا، خود مدرسه‌ی عشق به دیگر عشق‌های پاک و ناآلوده و راستین است.

 

لابد می‌دانید صدف زمانی مروارید (=دُر) می‌سازد که یک ریگی وارد پوسته‌ی سختش شود، آنگاه است که شروع می‌کند به ترشح مادّه‌ای که دور ریگ را می‌گیرد و کم‌کم به مروارید تیدیل می‌شود که بیش از اندازه قیمت دارد. انسان هم مثل صدف است تا خراب نشود، آباد نمی‌شود و مروارید نمی‌سازد! خرابِ عشق و خَرابات عرفان که مرتبه‌ی به شکست‌کشاندن نفسانیات است.

 

۴ شهریور ۱۴۰۰

فرزندان صاحبان قدرت

به نام خدا. سلام. پس از پیروزی انقلاب یک هنجار در میان مردم رواج یافته که فرزندان صاحبان قدرت نباید دارای مِکنت و امکانات باشند. شاید ریشه‌اش به مناسبات عصر فاسد پهلوی برگردد که فرزندانِ صاحب‌منصبان از قدرت خانواده و خاندان خود برای کسب ثروت و خوشگذرانی خود و برده‌کشی جامعه سود می‌جستند.

 

اما آیا فرزندان صاحبان قدرت در جمهوری اسلامی و یا حتی فرزندان مقامات دینی مانند مرجعیت، حقی برای رشد، ارتقای شغلی و درآمدی خود ندارند؟ به نظر من حساسیت درین‌باره، مقدار زیادی ناشی از احساسات و تبلیغات غلط است؛ زیرا هر انسانی حقوقی دارد و فرزندان صاحبان قدرت نیز استثناء نیستند. نکته اما اینجاست که آنان نیز در برابر قانون با سایر مردم برابر و مساوی باشند و آنچه برای خود و حقوق خود صورت می‌دهند برگرفته از طبیعتِ کارشان باشند، نه ناشی از زد و بند، ساخت و پاخت، رابطه و پارتی و رانت و نیز سوءاستفاده از موقعیت و مقام والدین.

 

در جامعه دست‌کم دو چیز بیشتر شنیده می‌شود: یکی این که فرزند یا فرزندان فلان مقام سیاسی یا دینی، چقدر پاکیزه و پاکدست و به‌دور از سیاست زندگی می‌کنند و کنار ایستاده‌اند و در امور، هیچ دخالتی نمی‌کنند! بَه‌بَه چقدر به‌دور از آلودگی! دومی این که واکنش شدید نشان می‌دهند چرا باید فرزندان آقایان، به‌آسانی داخل در کار شوند و به مکنتی رسیده باشند.

 

به نظر من حد وسط این مسئله این است کارِ هر کس ازجمله فرزندان رده‌بالایی‌ها -که در افواه عمومی به آقازادگان! مشهور شدند- باید بر اساس قانون باشد. اگر همه‌چیز قانونی و بر اساس ضوابط و قانون و عدالت و برابری فرصت باشد ایرادی ندارد و نشان مساواتِ همگان در برابر قانون است. جز این بود جامعه نباید برتابد. فساد فرزندان مسئولان از جایی شروع می‌شود که خارج از قاعده وارد پست و مقام و موقعیت و مکنت شده باشد. گویا این شق در جمهوری اسلامی زیاد رخ داده است و همین مردم را نگران نموده است. شاید. دقیق نمی‌دانم. اللهُ علمٌ.


پاسخ:

استاد احمدی ارجمند سلام. وضع واژه‌ی «غربگدایی» توسط شما جعلی زیبا بود. چیزی در راستای «سن‌زدگی» سید جلال آل احمد که آن مرحوم با وضع واژه‌ی «سن‌زدگی» می‌خواست بگوید غرب‌زدگی مانند «سن زدگی»ست زیرا آفت سن‌زدگی خوشه‌های گندم را از درون پوک می‌کند و آردِ درون دانه‌های گندم را خالیِ خالی. بلی استاد این طائفه‌ی فکری خودباختگی در برابر غرب، نزدیک دو قرن است ایران و ایرانی را به رنگ غرب درآمدن دعوت می‌کند از سر تا ناخن. آن هم تمدن برهنه و عریان غرب که اساس دعوت پیامبران ع را وارونه می‌کند و بشر را قهقهراء می‌خواند.

 

مرحوم علی شریعتی این دسته غرب‌زدگان را در قالب الیناسیون به تحلیل می‌بُرد و الینه یعنی رنگ خود را باختن و به رنگ کامل دیگری درآمدن. متأسفانه غربی‌شدن برای برخی ایرانیان -چه در فکر و چه در پوشش و لباس و خورد و خوراک- گویا نماد پیشرفت! است. و بدتر این‌که شاخه‌ی جدید غرب‌پرستی رخ داده که حتی بنای جمهوری اسلامی ایران را فقط با غربی‌شدن، تمدن می‌پندارد.

 

جناب‌عالی درین تحلیل بسیار دغدغه‌مند وارد شدید و مفید و مؤثر نوشتید. درود. درست دست گذاشتی روی آقازاده‌ها. انگاری چنین اشخاصی برای خود و فرزندانشان «قلمرو ویژه» تعریف کردند؛ چیزی که در دنیای حیوانات امری طبیعی و جاری‌ست و بر حیوان در تنازع بقا، شماتتی بار نیست. هُرهُری‌مذهب را خوب آمدی؛ هرهری‌ها هر ور باد بوزد آن سمت می‌غلتند. بگذرم و از بیان دیدگاه و نظرات شما بهره‌مند و متشکرم. بیشتر بخوانید ↓

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۱۴۰۰ ، ۰۶:۰۶
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
نوشته‌های روزانه‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه

۲ مرداد ۱۴۰۰

قضیه‌ی بریدنِ سرِ «سهیل پردیس»

به نام خدا. سلام. این روزها رسانه‌های داخلی -ازجمله روزنامه‌ی جمهوری اسلامی- در مخالفت با طالبان افغانستان خبرهای زیادی را در تیتر نخست انعکاس می‌دهند. من وارد این قضایا نمی‌شوم، اما چون این خبر «سی ان ان» از سوی رسانه‌هایی در داخل، مانند «انتخاب» (منبع) و «شفقنا» منعکس شده، مورد توجه‌ام قرار گرفته است که طالبان «سهیل پردیس» مترجم نیروهای آمریکایی در افغانستان را سر بُرید.

 

نکته: اگر مثلاً و بر فرض، آقای «سهیل پردیس» ایرانی بود و آمریکایی‌ها مثل افغانستان ایران را اشغال می‌کردند، آن وقت درین فرض، کارِ ترجمه‌ی سهیل پردیس در همکاری با اشغالگران آمریکایی علیه‌ی کشورش چه اسمی می‌گرفت؟ شغل آزاد ترجمان؟ یا کمک به متخاصمان؟

 

پاسخ:
۱. فتیله‌اش فعلاً مثل حزب جمهوری اسلامی کشیده شد پایین. ۲ باشه. عجالتاّ نظرم را فعلاً درین‌باره بیان می‌کنم: از نظر بنده تا شاعر سالم نباشد، به شعرش نمی‌شود اعتماد داشت.

 

۳ مرداد ۱۴۰۰

دو نکته درباره‌ی آیت‌الله حق‌شناس

به نام خدا. سلام. داشتم آثاری از مرحوم آیت‌الله عبدالکریم حق‌شناس را مطالعه می‌کردم که اهل مراقبه بودند. جملاتِ قصار، فراوان و مواعظِ زیبا، زیاد دارند. دو مورد برای من بسیار می‌ارزید:

 

۱. این تأکیدش که: «در روایات بروید اصل نسخه را ببینید چون ممکن است شما از اصل روایت چیزی را بفهمید که مترجم نفهمیده است.» (منبع)

 

۲. این نصیحتش که: «اگر تحصیلات علمی شما با علم اخلاق توأم نباشد، منقطع می‌شود.» (منبع)

 

۴ مرداد ۱۴۰۰

آب خوزستان و آبروی نظام

به نام خدا. سلام. خُب خوزستان هم مثل هر جایی ازین مُلک، ممکن است دستخوش کم‌آبی در اثر خشکسالی شود، اما نمی‌توان طبیعتِ خدا را محاکمه کرد و آشوب بپا ساخت. مردم رنجور خوزستان با علایقی که به انقلاب و شهیدان و مقدسات دارند از جنس آشوب نیستند، آشوب را کسانی استارت زدند که با کمترین بهانه، قصد تضعیف انقلاب را دارند. کیست که نداند علاوه بر خشم طبیعت در کم‌بارشی (اگر البته بتوان نامش را خشم گذاشت) در طول مدت پس از جنگ، مدیران کلان کشور در بیشتر جاها از جمله خوزستان، بد عمل کردند و همه‌ی کشور را در تهران دیدند و اساساً کل کشور را آزمایشگاهی فرض کردند برای تزهای غلط و ناپخته‌ی خود. در همین قم مگر منوریل کف رودخانه را نمی‌بینیم که هزاران تُن سیمان و فولاد را در خود بلعیده؟ چرا؟ چون آن رئیس یکدنده‌ی دولت ۹ + ۱۰ با بدترین شیوه‌ی دیکتاتوریِ زورگویانه، آن طرح غلط را  مثل اغلب کارهای دیگرش، در وسط رود قم علَم کرد و رها، که واقعاً هیچ نیازی به آن نبود. خُب خوزستان هم از چنین روش‌های مدیریتی رنج کشیده؛ اتفاقاً در دوره‌ی همه‌ی دولت‌های پس از جنگ. بگذرم.

 

اما این وسط، چه کسانی بر دمیدن خشم مردم خوزستان دامن می‌زنند؟ آنهایی که پیش‌بینی‌های غلط داشتند که کشور در خرداد ۱۴۰۰ در آستانه‌ی انتخابات زیر بار اعتراضات شدید شهری می‌رود! استدلالشان هم این بود چون «تاب‌آوری» مردم در آن تاریخ تمام می‌شود پس به خیابان می‌ریزند. حالا وقتی دیدند سرشان به سنگ خورده و تزشان نابود گشته، سراغ آنچه در خوزستان بر سر آب شکل گرفته، رفتند و فکر کردند می‌توانند مردم سایر استان‌ها را به خیابان بکشانند. حقیقتاً فرومایگی سیاسی تا این حد فراوان؟

 

من معتقدم اگر آب خوزستان حیاتی است -که هست- آبروی نظام هم باید حیاتی باشد. به علت آب، آبروی نظام را نباید ریخت. هر دو لازم و ملزوم هم‌اند؛ هم آب ایران، هم آبروی نظام. والسلام.

 

پاسخ:
سلام. عطار عارف والِه درگه الهی بود. شعرش نافذ است. اما در مصرع شعر حافظ که از باد صبا و مشک ختن حرف زد، من عطر مُشک خُتن مصرف کرده‌ام. چندین بار. خیلی خوش‌بوست. خُتن گونه‌ای از آهو است که قلمروش در ناحیه‌ی خُتَن چین است. اساساً ناف آهو خوش‌بوست. حافظ آنچه در صبا و راز و نیاز سحری می‌بیند مثل بوی مشک ختن گواراست. حافظ انسان خداپرستِ شب‌زنده‌دارِ اهل قرآن بود و چون قرآن را حفظ بود، حافظ بود. راستی جناب احمدآقا محسنی، در مشهد کجا مشک ختن ناب می‌توان خرید؟ آدرس بفرستید؟ بیشتر بخوانید ↓

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۱۴۰۰ ، ۱۰:۵۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و یکم

۱۹ - ۴ - ۱۴۰۰
هزار عضو شوراهای شهر کجا رفتند؟! زندان

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. وقتی دیروز نه، پریروز هم نه، به قول محلی پیشِ‌روز این خبر را خواندم که ۱۰۰۰ عضو شوراهای شهر به زندان (منبع) افکنده شدند، حیرت نکردم اما سرافکنده شدم. تأخیر انداختم که شاید خبر به این وسعت فاجعه، تکذیب شود، دیدم نه، گویا راست است. وقتی کسی پیش می‌افتد نماینده و نماد مردم در یک نهاد دموکراتیک می‌شود، این‌مقدار باید خودنگه‌دار باشد که دست به داشته‌های مردم نبرَد و از اعتماد مردم برای خود کیسه‌ی غارت و گونی‌خِلالِ! زدوبند ندوزد. نمی‌گویم قدّیس باشد، اما در طول دوره‌ی نمایندگی مردم، دست‌کم می‌تواند خویشتندار بماند و رسوایی خود را نخرد. تا به دست فلک، فلک! نگردد.ی

 

یک نکته: ریشه‌ی مشکل، دموکراسی جوامع نیست؛ فرهنگ سیاسی آن جامعه است.

 

یک نتیجه: بنابرین، حتی از طریق رأی مردم -یعنی سازواره‌ی انتخاب‌شوندگی و انتخاب‌کنندگی- هم، فساد محوِ محو نیست؛ بلکه مثل پس‌زمینه‌ی رنگی یا مات، همچنان می‌درخشد! و ملت را مبهوت می‌سازد؛ این، مانند معضل پسماند می‌مانَد که اساساً به‌زودی‌زود قابل حل نیست، زیرا زباله از نظر بعضی یعنی دورانداختن هر چیز، در هر کجا، به دلبخواه!

 

۲۰ - ۴ - ۱۴۰۰

دل و علم چه اثری دارد؟

به نام خدا. سلام. انسانِ شیعه، علاوه بر خردمندی و عقلانیت، همواره راه خود را از رهنمایی‌های امامان معصومش می‌جوید تا با راستی‌آزمایی افکار و رفتار خود، اطمینان حاصل کند جهت را درست می‌پیماید یا نه؟ آیا در مسیر سفارش اکید پیامبر اکرم (ص) هنوز هم هست که مَودّت به عترت (ع) را کنار قرآن نهاد؟ بنابرین؛ هرگاه در تقویم شیعه، زادروز فرخنده‌ی میلاد، یا سالروز اندوهبار شهادت آن امامان و مُقتدایان (ع) فرا می‌رسد، دغدغه و حرمت‌گذاری یک شیعه نسبت به ائمه‌ی هُدی (ع) شدیدتر می‌شود. امروز به همین رسم، در آخر ذی‌القعده در روز شهادت غریبانه‌ی حضرت امام جواد (ع) یادگار زیبا و حکیم حضرت امام رضا (ع) -که چونان گُل سرسبدِ خاندان عصمت و طهارت (ع)، عطر دل‌انگیز بر مشام شیعه می‌رساند- دو سخن بسیارمهم و زیبای حضرت جوادالائمه (ع) را برگزیده و با ویرایش تازه تقدیم می‌دارم. اولی در پاسخ به اباهاشم است درباره‌ی نقش دل در درک خدا و دومی جمله‌ی قصار آن حضرت است در فایده و آثار علم و دانستن:

 

 

 

«... پس عرض کردم [معناىِ] سخن خدا که فرمود: اَبصار او را درک می‌کند [چیست؟] فرمود: اى اباهاشم! وَهم‌ها [و خیال‌بافی‌ها]ى دل‌ها، دقیق‏‌تر از دیدنِ چشم‌هاست [به این دلیل که] تو گاهى توسط وَهم، سِند و هند و هر شهرى را که ندیده‌اى و داخل آن نشده‏‌اى می‌توانى با وَهمَت درک کنى [و شبیه‌سازى کنى] ولى خداوند با وهم‌ها قابل درک نیست [چون نه جسم دارد و نه شبیه و مانند] پس چگونه ابصار او را درک کند؟» (منبع)

 

«بر شما باد به تحصیل علم و معرفت، چون فراگیری آن واجب و بحث پیرامون آن مستحبّ و پرفائده است. علم وسیله‌ی کمک به دوستان و برادران است، دلیل و نشانه‌ی مروّت و جوانمردی است، هدیه و سرگرمی در مجالس است، همدم و رفیق انسان در مسافرت است و اَنیس و مونسِ انسان در تنهایی می‌باشد.» (منبع)

 
نظر:
 
سلام جناب حجت‌الاسلام حاج شیخ جوادآقا آفاقی
کاملاً درست. آری؛ فرهنگ در نگاه فردوسی آرایه‌ی درون هر فرد است. روان آدمی هم در نگاه فردوسی با رودِ فرهنگ آبیاری می‌شود. لذت بردم از پست حضرت‌عالی. بیشتر بخوانید ↓
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۱۴۰۰ ، ۱۰:۳۳
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. گریه‌ی شدید سید علی‌اصغر پشت تلفن بغض مرا تَرکاند. من می‌دانم که میان تو و مادرت حتی به باریکی مو هم فاصله نبود. حالا تو از کسی بریده می‌شوی که برای هم پاره‌ی تن بودید و جگر گوشه. و چگونه کسی دل دارد پاره‌ی تن خود را زیر خاک بسپارد؟ و این است که می‌دانم بر تو چقدر سخت می‌گذرد که می‌خواهی پیکر مادر را امروز به دل خاک گذاری و با کفن و دفن او اشک‌ریزان به خانه‌ای برگردی که با دیدنِ جای خالی مادر غمدیده و فقرچشیده‌ی صبور و بردبارت به‌شدت عذاب فراق کشی. تو و او سال‌ها خاطرات آغشته به غم و شادی دارین.

 

   

مرحومه فاطمه علیزاده کارنامی
( تاریخ درگذشت:  ۱۳ / ۳ / ۱۴۰۰ )
 
من به علت رابطه‌ی عمیق رفاقت، بارها دیدم تا مادر سری به سید علی‌اصغر نزند و یا از پشت پنجره‌ی خانه، صدای فرزند ارشدش -که از نوجوانی بی‌پدر ولی عزتمند بزرگ شده- نگیرد، آرام سر بر بالین نمی‌گذارد. آن مادر رئوف، ساده‌دل، دل‌سپرده به اهل بیت -علیهم السلام- کاری و باسخاوت مادر من هم بود. سید علی‌اصغر امروز از ریشه‌اش می‌بُرّد که آبرسانِ کام جانش بود. او فقط مادر نبود، پدرش هم بود.
این درد فراق ادامه دارد...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۱۴۰۰ ، ۰۷:۱۰
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
در غم درگذشت بانو ربابه آهنگر

الَّذینَ اذا أَصابَتهُم مُصیبةٌ قالوا انَّا لله و انَا الَیهِ راجِعون

پست ۷۹۲۲ : به قلم دامنه: ( چهارشنبه، ۵ خرداد ۱۴۰۰ ) یاد می‌کنم اول نام خدای متعال را و سپس سلام و احترام را. هنگامی که آمدم تا پیام‌هایی را به رویم باز کرده و بخوانم، با متن مویه‌کنان تسلیت تکان‌دهنده روبرو شدم، آه نهادم را در نوردید و بر روحم جراحت سختی زد و تازه وقتی متن را تمام کرده و به آخرش رسیدم، چشمم را لحظاتی بر تصویر زنده‌یاد بانو ربابه، آن زن پاک و باایمان دوختم، غم و اندوه عجیبی مرا در بر گرفت و با نهایت جاخوردگی و افسوس که گویی زلزله‌ای بر پیکرم وارد آمده، آیه‌ی استرجاع  نثارش کرده و حمد و سوره‌ی جانانه‌ای بدرقه‌ی پیکر پاکش روانه داشتم و اندوه‌ام را با خود به اینجا آوردم.

 

انسان وقتی با آن زنِ روشن‌ضمیر و به‌شدت بامرام و معرفت و عمیقاً مهربان و آداب‌دان مواجه می‌شد و سلام و علیکی می‌کرد، به‌یکباره آکنده از انرژی معنوی می‌شد؛ زیرا کردار و گفتار و رفتار آن بزرگوار آدم را سرشار از شادی و ادب و حرمت‌گذاری می‌کرد. حقیقتاً یک زن پیشرفته و آگاه و پاک‌سرشت و پاکدامن و باپروا و پارسا و اخلاق‌پیشه و معتقد و باورمند بود. با آن‌که تقریباً تمام عمرش را در تهران زیست، اما در هویت برجسته‌ی دینی و مذهبی و اخلاقی‌اش پابرجا ماند و زبانزد در نجابت و ایمان و اخلاق شد. من بی‌نهایت با پیام تسلیت غم‌انگیزانه‌ی سید علی‌اصغر متأثر و اندوهگین شده و بر فراق دردناکِ و مظلومانه‌ی آن زن مدبّر، آن مادر نمونه، آن انسانِ اُنیس و خَلیق و آن خواهر دوست‌داشتنی‌ام، قطراتی اشک ریختم تا خودم را آرام و جانم را مقداری تسلّا دهم. بر من همین بس که وقتی روزی در تهران به اتفاق حسن برادر عزیزش به خانه‌اش میهمان شده بودم، چقدر مهمان‌نوازی و محبت می‌کرد و مانند خواهرانم در قلبم جای داشتند. اخلاق والای او، آدم را شرمسار می‌ساخت. روحش شاد و غریق رحمت باد و وجودِ مطهر اُخروی‌اش محشور با معصومین (ع) باد.

 

من به اعضای فراوانی از منتسبان نسبی و سببی ایشان تسلیت می‌گویم؛ به حسن و مهدی؛ برادرش. به مهندس آقا سهیل و جواد و علی؛ فرزندان ارجمند و گرانقدرش. برادرزادگان و خواهرزادگانش و نیز به همه‌ی عزیرانش که برای نام بردن از نامِ تک‌تک آنان مجال نیست، به‌ویژه به همسرش جناب قربان غلامی اعلایی و به خواهران گرانقدرش خاصه زن‌عمو طاهره یادگار محترم و عظیم‌الشأن روانشاد یوسف و نیز به تمامی فامیلان.

 

 

متن پیام فرزندش مهندس سهیل غلامی

 

با سلام و عرض ادب
از متن زیبا و آرامش دهنده شما بزرگواران صمیمانه تشکر می کنم. شما سید بزرگوار به همراه آقا ابراهیم و آقا جعفر و دایی یوسف و آقا رسول به مانند برادر برای مادر عزیزم بودید و بر گردن من و برادرهایم حق بزرگتری داشته و به مانند دایی ها برای ما ارزشمند و قابل احترام بوده اید و هستید و خواهید ماند. این ارتباط و احترام عاطفی همگی ریشه در حسن رفتار و سلوک شما بزرگواران دارد. از اینکه منت بر سر ما گذاشته و سوگواره ای برای مادر مظلوم و مومنه و خدا ترس من سرودید تشکر می کنم.


مرگ حق است و نصیب هر انسانی چه پیر و چه جوان خواهد شد اما آنچه دل مرا می سوزاند این است که مادرم در طول زندگی زجر و ناراحتی فراوان کشید و در میان سالی در حالیکه تازه قصد لذت بردن از دسنرنج هایش را داشت این بیماری لعنتی در مدتی کوتاه تک تک سلول های وجود مهربانش را  از بین برد. اما در این مدت هرچند عذاب کشید و ما از عذاب ایشان رنج بردیم اما ارتباط عاطفی قوی تری بین ما برقرار گردید که هیچ وقت در طول ۴۵ سال عمری که از خدا گرفتم به عنوان پسر ایشان به آن دست پیدا نکرده بودم. به جرات می توان گفت باتمام وجود دریافتم که سعدی چه خوش گفته است که:


در رفتن جان از بدن گویند هر نو عی سخن

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود


مادرم عاشق دعا و نماز و سوگواری برای سیدالشهدا بود و از شما بزرگواران و سایر اعضای فرهیخته و مومن گروه عاجزانه تقاضا دارم برای آرامش روح فرشته گونه و مهربان و خدا ترسش دعا نمایند. ان شا الله باشد که در شادی شما بزرگواران جبران نماییم. ایام عزت مستدام.

 

قبر بانوی مؤمنه ربابه آهنگر دارابی

بهمن ۱۴۰۱ مزار داراب کلا. عکاس: دامنه

 

پاسخ دامنه

 

سلام. گواه است خدا که متنِ ارزنده و از دل‌برآمده‌ی شما، بر دل نشست. آنچه درباره‌ی مادر باایمان خود نوشته‌ای، جدا از آن‌که توصیفی سوزناک بود و قلب‌های ما را در غم رحلتش به مویه و داغ، آکنَد، نشان روشنی بر معرفت شما به مقام رفیع مادر است که احترام ژرف‌تر ما را به آن بانوی عزیز برانگیخته است. من حقیقتاً گویی خواهرم را دست دادم؛ خواهری که فراموش‌شدنی نیست. و بدین خاطر من در مصیبت‌تان، خودم را شریک می‌دانم. درود بر روان پاکش و سلام بر قبر و خاکش که انسان باایمانی را در خود جای داده است و مادرتان به‌یقین با توشه‌ای پربار در آن آرمیده است. آرام بمانید و تا می‌توانید برای او خیرات کنید و در وقت‌های زیبای خود بین خود و خدا، برای آن مادر محبوب، نماز اقامه کنید و دست بر آسمان، بلند. درود بر چنین ادب و آداب.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۱۴۰۰ ، ۰۷:۲۷
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتادم

انسان و مین

( ۲۴ / ۳ / ۱۴۰۰)

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. وقتی خواندم ارمنستان حاضر شد نقشه‌ی ۹۷۰۰۰ مین کاشته‌شده در مناطق قره‌باغِ کوهستانی را به دولت باکو تحویل دهد (و داد: منبع) تا در عوض، ۱۵ نفر از شهروندان ارمنی خود را -آری فقط ۱۵ نفر- که در اسارت باکو بودند، آزاد کند، کم نمانده بود که چشمم از حدقه بیرون زند! چرا؟ چون چقدر آموزنده برای انسان و شهروند خود ارزش قائل شد ارمنستان.


حالا بیایم ایران:


۱. حجت‌الاسلام شیخ حیدر مصلحی اهل شهرضا (دانش‌آموخته‌ی مؤسسه‌ی مرحوم مصباح و نماینده‌ی اسبق ولی فقیه در نیروی زمینی، هوایی، و سپس نیروی مقاومت سپاه) و وزیر اطلاعات آن «دولت ۱۰»، بلاخره از روی هر انگیزه یا برنامه‌، در مورد رد صلاحیت عمدی مرحوم رفسنجانی اعتراف کرد که این او بوده رفته داخل جلسه‌ی شورای نگهبان و کاری کرده که نهاد نگهبان مُجاب شده و تن به رد رفسنجانی داد. او این کارش را بالانس «هزینه و فایده» دانست که رد او، مفید به حال نظام است و حتی سخن از «مصلحتِ» «رد» زد. که اغلب می‌گویند در نهاد نگهبان، مصلحت را، راه نیست! (منبع)

من به علت حساسیت در بحث اخبار، در دَم به خبر سایت‌ها اعتماد نمی‌کنم، لذا رفتم اصل مصاحبه‌اش را شنیدم. دیدم بله، رک گفت؛ حتی جزئیات نشستش با اعضای نهاد نگهبان را.


۲. البته مرحوم رفسنجانی خود در ۵ مهر ۱۳۹۴ از نقش مصلحی پرده برداشته بود: این گونه:


«در خصوص ردّ صلاحیت بله. من می‌دانم چه شد. آنها قبل از اینکه تصمیم بگیرند که من نباشم، آقای مصلحی وزیر وقت اطلاعات با معاونانش به آنجا رفته بودند. آیین‌نامه‌ی آنها اجازه نمی‌دهد که در بحث‌های انتخاباتی کسی از خارج باشد. با حضور مصلحی مخالفت شده بود که نباید او باشد. خیلی اصرار شده بود که گفتند پس معاونان نباشند و خود مصلحی باشد. یکی از اعضای خبرگان به من خبر داد که مصلحی در جلسه‌ی آنها گفته که ما صبح و ظهر و شب به طور مرتب آرای آقای هاشمی را رصد می‌کنیم که ساعت به ساعت بالا می‌رود و الان به ۷۰ درصد رسیده است و در این چند روز تا انتخابات اگر همین‌طور بالا برود، ایشان از ۹۰ درصد بالاتر می‌رود و ما مصلحت نمی‌دانیم. چون اگر ایشان بیاید، همه‌ی رشته‌های دوره‌های ما را پنبه می‌کند.» (منبع)


اینک این انتخابات:

آیا بر فرض، فلانی رئیس‌جمهور شود این سه خطر راست است؟
خطر ۱ : دولتی با بالاترین تشریفات شکلی و حفاظتی.
خطر ۲ : دولتی با شدیدترین (خوانده شود: بدترین) لایه‌های امنیتی.
خطر ۳ : دولتی با ریسک نابودی استقلال (البته نیم‌بند و یا حتی نادرِ) قوه‌ی قضائیه.


بررسی کوتاه:

۱. اول برسم به نفس اَمّاره: گویا در نگاه برخی‌ها پیام وحیانیِ «الَّذی یُوَسْوِسُ فی صُدورِ النَّاسِ» (یعنی همان آیه‌ی مهم و تکان‌دهنده‌ی ٥ سوره‌ی ناس) فقط و فقط برای نعوذبالله «عوام‌الناس»! است، نه خواصِ خواص. خدا اما، مطلق آورده آیه را، و نیز بر وجه فعل مضارع که حاکی از استمرار است، نه گذشته و پایان‌یافته: «آن شیطان که وسوسه و اندیشه‌ی بد افکنَد در دل مردمان.» شورای نگهبان هم جزوی از همین مردمان است، فقیه‌ها و حقوق‌خوان‌های آن، از آسمان که نیامدند که برخی بخواهند خندقِ مقدس و بی‌خطا، دورشان حفر کنند و کارشان را معامله به عصمت نمایند و دنباله‌رُو مطلق شوند. آیا مگر «نفس اَمّاره» را فقط مردم عادی دارند و سایران! (نخوانید ساحران!) فقط از نوع نفسِ مطمئنّه برخوردارند؟! و حتی نفس لوامّه (=پشیمان‌ساز) هم لازم ندارند!! بیایید بپذیرید که سیاست عرصه‌ی تقدّس‌پردازی و توجیه و منزّه‌سازی افراد نیست، سیاست محل عمل برای ملت و مکتب و در نتیجه پاسخ به عملکرد در برابر پرسش‌های ملت و مکتب است. امید است عده‌ای معلوم‌الحال دست از اغفال نهادها و فریب افراد آن، بردارند و بگذارند خدای ناکرده آنان شرمسار و بدعاقبت! ازین سرا به آن بقا نروند. حقیقتاً فریفتن اینان گناه دارد و خرابشان می‌سازد نزد ملت و مکتب و از منزلت و خدمت می‌کاهد. نه تقدیس، نه تخریب، نه تضعیف.

 

۲. ولی آن سه خطر محتمل و فرضیه: من از خصوصیات فردی فلانی چندان اطلاع موثق ندارم، اما دنیای سیاست، دنیای احتمالات است، آن هم، احتمالات از جنسِ عجیب و شگفت و شگرف؛ زیرا قدرت فساد می‌آورد. پس، پیشاپیش می‌توان برآورد احتمالی کرد، اما داوری قطعی، نه. امید است هر کدام که به رأی آزاد ملت پیش افتاد، پیشگاه ملت، خادم بمانَد، نه مخدوم و خائف و خائن و خنّاس! و خالی‌بند و خُدعه‌گر.​​​​​​

 

( ۲۵ / ۳ / ۱۴۰۰ )
بررسی یک رفتار در «جبهه‌ی اصلاحات»

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. ابتدا عرض کنم در آستانه‌ی هر انتخاباتی، وزارت کشور به احزاب ایران این حق و مجوز را می‌دهد که با ائتلاف و اتحاد با همدیگر، تشکلی به اسم «جبهه» را شکل و آرایش دهند. بنابرین، جبهه، هیچ‌وقت نام یک حزب نیست، بلکه نام ترکیب چند حزب و گروه است. بیشتر بخوانید ↓

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۰ ، ۱۵:۴۵
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

 

( درگذشت: ۸ / ۲ / ۱۴۰۰ )

 

تدفین حجت‌الاسلام شیخ اسماعیل دارابی‌فر (بابویه دارابی) در مزار داراب‌کلا

 

به نام خدا. سلام و تسلیت. باز نیز خبر درگذشت یک روحانی دیگر از داراب‌کلا جناب حجت‌الاسلام شیخ اسماعیل دارابی‌فر (بابویه دارابی) بستگان آن مرحوم را مصیبت‌زده و داغدار و مردم و آشنایان را متأسف کرد. ضمن همدردی با بازماندگان نسبی و سببی ایشان، و آرزوی سلامتی و صبوری و بردباری برای آنان در غم فقدان آن طلبه‌ی محترم علوم دینیه، از خدا برای روح آن مرحوم و والدین و اخوی‌اش معلم بااخلاق مرحوم حسن بابویه، طلب مغفرت و رحمت می‌کنم. ایشان در دفتر آیت‌الله سید محمد شاهرودی مشغول بودند و سال‌ها در حوزه به تحقیق و پژوهش می‌پرداختند. والسلام.

۸ / ۲ / ۱۴۰۰ . ابراهیم طالبی دارابی دامنه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۱۴۰۰ ، ۲۳:۵۲
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌ونهم

پیام تسلیت:
استاد احمدی دوست اندیشمند دیرنم سلاممی‌دانم از کوچ غمبار دوست مشترک‌مان، متفکر پویا و مرد ستوده و به‌شدت مؤمن و پایبند به دین یعنی جواد امامی چه‌ها می‌کشی. تصادف هولناک آن دوست خبیر در میمه‌ی اصفهان در دل شب، به همراه پرکشیدن مادر محبوب‌شان چه جَرحی بر قلبت افکنده است؛ ژرف و جانکاه. شما و جواد چونان چسب دوقلویی بودید که وقتی ترکیب می‌شدید اثر می‌گذاشتید. شما استاد غم‌دیده‌ی من خوب می‌دانید که جواد امامی فقط اهل خبر و تحلیل و تفسیر و مصاحبه‌های تخصصی نبود، او عمیقاً مسلط به مسائل کشور و آگاه و مُشرف به امور حوزه و جامعه و سیاست بود. من و شما و رفقای کاری در آن محیط سال‌های اخیر، هیچ‌گاه او را جدا از اخلاق و رعایت موازین ندیدم. دانایی توانمند و خردمندی مؤمن بود. چه افکار روشن و پیشرویی داشت و چه خُلق و حُسنِ سلوک دلربایی. متألم هستم در دردِ درگذشت اندوهبار او. آیا هیچ به یاد داری با جواد بوده باشیم، اما خسته شده باشیم؟! نه هرگز، او خستگی را خسته می‌کرد و رفتار پارسایانه‌ی وی انسان را به خود جذب و متصل نگه می‌داشت.
 
دل شما احمدی عزیز، می‌دانم که آشوب است و چونان ابر بهاری می‌باری و رگبار درون خود را در سرزمین جامت می‌ریزی؛ زیرا جواد در جوفِ دلت جا داشت. من در فراق دوستی این‌چنین روشنفکر متعهد و جذاب، بسیار اندوه دارم و چون سرای آخرت او را سرشار از رحمت و سرفرازی نزد خدای باری تعالی می‌بینم، آرام می‌گیرم. گواهی می‌دهم جواد امامی با توشه‌ی پربار و با ورعی پرهیزگار و پرونده‌ای سفید پیش رب رفت. رحمت به او و تسلت به تو استاد.
 
 
بررسی رفتار اخیر شورای نگهبان
 
با یاد و نام خدا. سلام. پیش از هر چیز ابتدا شفّاف بگویم من درین بررسی جانبدار یا هواخواه هیچ فردی از افراد اخیر در انتخابات ریاست‌جمهوری، چه احرازشده‌ها و چه احرازنشده‌ها نبوده و نیستم. به عنوان یک ایرانی صرفاً نظرم را نسبت به یک مسئله‌ی سیاسی عمومی بیان می‌کنم. همین.
 
به موجب قابلیت‌های ارزنده‌ی انقلاب اسلامی، هر شهروند ایرانی از حقِ انتخاب‌شوندگی و انتخاب‌کنندگی برخوردار است، و همه، درین حق، مساوی‌اند. اما این بدان معنی نیست که هر کس شب از خواب برخاست یا با حزب و هم‌پالگی‌های خود نزاع داشت، خود را پیش اندازد و نامزد ریاست‌جمهوری کند و رفتار بی‌مُحابای وی، اصل مترقی «انتخابات مردمی» را لُوث (=آلوده و بی‌معنا) و کارِ نهاد ناظر و تعیین صلاحیت را، زار و دشوار کند. جای دور نروم. مثال می‌زنم: مثلاً آقای سیدمصطفی تاج‌زاده دست‌کم از ۱۲ سال پیش و شاید ۲۲ سال پیش، صدها متن و موضع علنی و مخفی علیه‌ی انقلاب نوشته و گرفته، و لابد حق خود می‌پنداشته، تا جایی که آشکار شده بود بیشتر به تئوری دگرگونی فکر می‌کرده، نه کارورزی و سیاست‌ورزی در محیط نظام سیاسی، اما با این‌همه خودخواهانه و بهتر است بگویم کودکانه پیش افتاد و نامزد قوه‌ی مجریه شد. مگر می‌شود کسی تا دیروز هرچه می‌نوشت بنا بر اندیشه و یا احساساتش، مستقیم و غیرمستقیم علیه‌ی رهبری و مناسبات رایج نظام بوده باشد، اما حالا سودای سربالا (بخوانید خیالپردازی خام) سر دهد و قصد ریاست همین نظام کرده باشد؟! این عجیب است.
 
نهاد ۱۲ نفره‌ی شورای نگهبان مناسباتش در داخل جلسات رسمی در بررسی نامزدها و امور دیگر به شکل و شیوه‌ی دموکراسی است. یعنی رأی‌گیری از عضوها. و مبتنی‌ست بر قاعده‌ی اکثریت آراء که حداقل آن، ۷ رأی اعضاست. بنابرین، کارِ شورای نگهبان به لحاظ قانونی و حقوقی و حتی شرعی بر اصل رأی بنا شده است. و این یعنی دموکراسی داخلی شورای نگهبان. و علی‌القاعده کسی نمی‌تواند و نمی‌بایست مانع کار قانونی تک تک شورای نگهبان شود و رأی آنان را خلاف قاعده بپندارد. اما این‌که این نهادِ نگهبان، از بیرون تحت تأثیر، یا زیر فشار، یا غلبه‌ی مصلحت بر حقیقت و عدالت و یا در انقیاد تفکر جناحی و شخصی است یا نه، امری دیگر است و در اینجا موضوع بحث من نیست. بیشتر بخوانید ↓
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۱۴۰۰ ، ۱۷:۳۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
درگذشت شیخ ‌اسماعیل دارابکلایی

۸ پلان با حجت‌الاسلام صادق‌الوعد

شنبه ۲۸ / ۱ / ۱۴۰۰

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. با سلام و احترام به همگان

پلان یکم. سال ۱۳۵۷، داراب‌کلا: تظاهرات شبانه‌ی محرم آن سال علیه‌ی شاه از بالاتکیه به سمت پایین‌تکیه، با اعزام خشمگینانه‌ی سربازان تفنگ‌به‌دستِ پاسگاه ژاندارمری محل در برابر ما (انقلابیون در تظاهرات) می‌رفت که به شلیک خشم گلوله بینجامد، اما یک مردِ راسخ در اَمام ما (=جلودارانه) نتَرس و چون کوهِ استوار، در برابرشان ایستاد و واهمه‌ی سهمگینِ گلنگدن‌کشیدن تفنگ‌شان را از دل ما زدود و آتش را بر جان ما گلستان ساخت، او همین روحانی مبارز بود؛ شیخ اسماعیل دارابکلایی که صداش می‌کردیم حاج‌آقا صادق‌الوعد.

 

پلان دوم. سال ۱۳۵۸، جاده سرده میان مُرسم و اوسا: وقتی یک روحانی، با احوالی مُصفّا در جمع انقلابیون باشد، آن جمع، به شمع او روشن است. او آن سال شمع جمع ما بود؛ آنقدر صمیمی و ایده‌پرداز که حتی جمع را در شنا و آب‌تنی رودخانه‌ی سرده همراهی می‌کرد و تن به آب سرد سرده می‌زد؛ یادم هست وسط آب با صدای گیرایش -که بَم بود و غرّا- گفت: به‌! به! عجب آب خُنُکی. و این در آن زمان، نشان از صفای او می‌داد که خود را تافته‌ی جدابافته نمی‌دانست. میان ما بود؛ اَمام و اِمام آن آنات ما.

 

پلان سوم. سال ۱۳۵۹، داراب‌کلا: برای ما آن سال کتاب و کتابخانه از غذای جسم‌مان لذیذتر می‌نمود و این ایشان بود و شاید مدد هم‌لباسان دیگرش، که برای محل در زیر بالاخانه‌ی کِل‌اکبر رجبی کتابخانه‌ی امانی ساخت و محل را به صدها جلد کتاب در قفسه‌ها آذین کرد و بر کام تشنگان دانایی جرعه‌های علم و معرفت ریخت. من خود ده‌ها جلد کتاب سبک و آسان و کم‌کم سنگین و مهم آن را به امانت می‌برده، می‌خواندم و همان کتابخانه‌ی امانی، ما را در برابر جهل و نادانی ایمن نمود.

 

 

بیمارستان امام ساری

 

 

تاسوعا. اوسا. ( ۸ مهر ۱۳۹۶ )

 

 

پس از غسل ( ۲۹ / ۱ /  ۱۴۰۰ )

 

 

یک‌شنبه ( ۲۹ / ۱ /  ۱۴۰۰ ) مزار روستای داراب‌کلا

 

  

 

جوار قبر پدرش مرحوم آیت‌الله داراب‌کلایی

 

   

مراسم تدفین حاج شیخ اسماعیل دارابکلایی (حاج‌آقا صادق‌الوعد)

 

پلان چهارم. سال ۱۳۶۰، داراب‌کلا: پای منبرش، پای ما پلَندر نمی‌گرفت؛ یعنی کزکز نمی‌کرد از بس گیرا سخن می‌راند. صدایش نه بر گوش، که بر جان طنین داشت. خطبه‌ی منبرش که شروع می‌شد شنونده مجذوب لحن جذابش می‌شد و وقتی زبان را با «رَب اشرَح لی صَدری ویسِّر لی امری واحلُل عُقدة مِن لِسانی یَفقهوا قَولی» قرآن، آغشته می‌کرد شدت شیوایی آن، آدم را بر کف تکیه میخکوب می‌کرد. بر ما علاوه بر منبر، در بالای کتابخانه -که بعدها به سردرگاه مسجد جامع انتقال یافت- ایدئولوژی و عقاید می‌گفت و کلاسش ما را به خداشناسی بیشتر و جهان‌بینی اسلامیِ ژرف‌تر پیش می‌بُرد.

 

 

پلان پنجم. سال ۱۳۷۱، تهران: خوابگاه دانشجویی خیابان طالقانی دانشگاه تهران زندگی دانشجویی‌ام را طی می‌کردم. هم‌اتاقی من، پیش‌تر در دانشگاه شهید بهشتی تحصیل می‌کرد، معمولاً به‌ندرت خودم را معرفی می‌کردم، اما وقتی روزی فهمید من یک داراب‌کلایی هستم، داشت پَر در می‌آوُرد. متعجب شدم. نگو که او شاگرد مرحوم صادق‌الوعد در آن دانشگاه بود. تازه فهمیدم که او، وی را استادی توانمند می‌داند و با اشتیاق بر من آشکار ساخت که زوایای عظیم سوره‌ی حج را به احسَن وجه به رویش گشود. جزوه‌ی درسی‌اش را پیشم باز و قطعاتی از آن را چونان قطرات باران بر سرم باراند.

 

پلان ششم. سال ۱۳۷۷، قم. منزلش: دوستانم از محل به قم آمده بودند، روزی به اتفاق هم، برای دیدار روحانیون محل، به منزل آنان رفته بودیم که توفیق شده بود آنانی که عصر آن روز در منزل‌شان حضور داشتند، دیدار کنیم. مرحوم صادق‌الوعد با رویی گشاده، در بر ما گشود و در آن نشست چه هم گرم و مهربان بر ما جلوه نمود و از گشایش نکات عالمانه هم، دریغ نداشت. یاد زنده‌یاد یوسف به‌خیر که آن روز، جمع را خندان و بشّاش نگاه می‌داشت و نشاط و شادابی به ما می‌بخشید.

 

پلان هفتم. سال ۱۳۸۵، قم. منزلم: سراسر آن سال مرحوم پدرم چند باری به قم آمده بود. باری دچار کسالت شدید شده بود. آقای صادق‌الوعد به عیادت تشریف آورد. آن روز به چشمم دیدم آنان چقدر به هم عُلقه دارند و چقدر حرف‌های صمیمی به هم رد و بدل می‌کنند. تازه فهمیده بودم پدرم وی را تا چه حد حرمت می‌نهَد و حتی عمیق دوستش می‌دارد. محبت بارز ایشان بر پدرم وقتی بر من مُحرز شده بود، دیگر وجوبِ احترامش را بر من صدچندان ساخته و چه موجی در دلم انداخته بود.

 

پلان هشتم. سال ۱۴۰۰، ساری. قم: خبر بُهت‌انگیز مبتلاشدن ایشان به این بیماری ناشناخته‌ی دنیای آلوده‌ی نوین و مدرن! سخت مرا فسُرد. این کمترین، سعی نمود تا می‌تواند بر شفایش دست نیاز به آسمان برَد. و بردم. چه می‌شود کرد وقتی علم هنوز در برابر بیماری‌های نوپدید عجز دارد و انسان‌ها را زودتر از موعد، از اُقربایش می‌رُباید. شنیدن رحلت این روحانی -که آیت‌الله‌زاده‌ای منزّه و مدرّس بود- در آغازین روز چهارم رمضان بر من گران آمد. بر فراق غمناکش گریستم و ۲۸ / ۱ / ۱۴۰۰ روزی به نام او در محل درج شد. تسلیت بر محل، خانواده، خاندان، خویشاوندان. اخص بر خانم فهیم و دختران معززشان. والسلام.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۱۴۰۰ ، ۱۲:۴۱
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

 

دکتر عارف‌زاده

 

چندی پیش جهت دیدار، قصد رفتن

به مطبِ جناب آقای دکتر اسماعیل عارف‌زاده

جرّاح و متخصّص گوش، گلو، بینی و توده‌های گردن را داشتم

به نشانی مازندران، ساری، قارن، روبروی بانک رفاه، ساختمان شفا

( طبقه‌ی ۲ ، واحد ۳۰۳ ) با آرزوی سلامتی و توفیقات روزافزون الهی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۱۴۰۰ ، ۰۹:۱۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه: پیام تسلیت درگذشت. به نام خدا. سلام و تسلّا. از دست دادنِ پدر، مصیبت دردناک و اندوه‌باری‌ست. در منزلت و مقام پدر همین بس که حضرت ابراهیم (ع) در نبودِ پدرش، «آزر» عموی خود را پدر صدا می‌زد: «یا اَبَتِ» ای پدر. (سوره‌ی مریم، آیه‌ی ۴۲) چرا؟ چون می‌خواست تا جای خالی و فقدان پدر را پُر نماید. و در عظمت شأن و شخصیت والدین چه پیامی بالاتر از وحی قرآن کریم که آن دو را بعد از توحید کنار خود قرار داده است که حُب و حُرمت به آنان تا چه میزان ارزنده و ستوده است.

 

 

مرحوم حاج غلام آهنگر

( ۳۰ اسفند ۱۳۹۹)

آقاجعفر سر قبر پدر

 

 

آری؛ اینک پدر محبوب شما در آخرین روز قرن ۱۴ از میان‌تان پر کشیده و به سرای جاوید و زندگی مهمتر اُخروی نائل گردیده و شما بازمانده‌های این فراق را غمی جانکاه فراگرفته و دلتان را مالامال اندوه و فسوس ساخته؛ خصوصاً وقتی دانسته شود میان شما و ایشان یک عشق دائمی و یک دلباختگیِ ستودنی برقرار بوده. منِ مصیبت‌دیده -که هم پدر و هم مادرم را از دست داده- به‌ژرفی می‌فهمد چه روزهای دردمندی بر شما روی خواهد کرد؛ دوری با همه‌ی آن خوبی، حسرت در اوج آن پیوست، فکر پَکر در نهایت وداع با آن پیکر. پدر فقط یک پیکر نیست، پدر تاروپود به‌هم‌پیوسته‌ و پیراسته‌ی تمام پیامِ «بودن و پاییدن و پایداربودن» است. درین ساعات غمگین‌تان، تسلیت عمیق مرا و غیبتِ موجّه مرا در تشییع و شرکت در مراسم ترحیمش پذیرا باشید. پویا بماند نامش، جویا بمانید در مرامش. رحمت واسعه‌ی الهی شامل حال آن پدر که فرزندانش، این‌چنین، دلباخته‌ی اویند. خدا باقی بدارد مادر مهربان‌تان را. زین پس هیچ -حتی به حد ذرّه‌- کم نگذارید عشق به مادر را که قلبش در غیاب همسرش همچنان برای شماها آرام و میزان بتپَد. روح پدرتان مرحوم حاج غلام آهنگر دارابی -که مأنوس قرائت قرآن و دوستدار اهل‌بیت علیهم السلام بود- با آنان محشور باد. پیامم به دوستانم: آقامحمدحسین، آقاجعفر، آقاعارف و همه‌ی بازماندگان محترم این خاندان.

۳۰ اسفند ۱۳۹۹

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ اسفند ۱۳۹۹ ، ۰۸:۵۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

 

مرحوم محمود طیبی سورکی

 

 

مراسم تشییع و تدفین مرحوم محمود طیبی در سورک

 

به نام خدا. درگذشت مرحوم محمود طیبی بر خانواده و خاندان و منتسبان نسبی و سببی ایشان خبری نابه‌هنگام و غمبار بود. ایشان پدری خیلی‌مهربان،  انسانی آرام و مطلع، فامیلی قابل احترام و فردی سرشار ار احساسات بالا و بی‌اندازه حامی و طرفدار فوتبال بود. سال‌ها در شرکت سهامی ذوب‌آهن اصفهان مشغول به اشتغال و از بازنشستگان آن شرکت بود. یاد و خاطراتش فراموش‌شدنی نیست. من، ضمن همدردی و احساس فقدان ایشان، درگذشت آقای محمود طیبی را به همسر گرانقدرش و به فرزندان خوب و بامحبتش آقامحمدعلی، آقاعلیرضا، ساجده‌خانم و آقامازیار و به همه‌ی اقوام و فامیلان تسلیت می‌گویم. خداوند روحش را -که در سالروز  وفات حضرت زینب کبری سلام الله علیها تشییع شد و به سرای باقی پرکشید- قرین شادی و مشمول رحمت و محشور با اهل‌بیت عصمت و طهارت (ع) فرماید. به‌یقین درد دوری وی بر بازماندگان نزدیکش روزبه‌روز بیشتر حس خواهد شد، بنابرین برای آنان بردباری در مصیبت و شکیبایی در فراق طلب می‌کنم.

قم: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

 

متن برای هفتمین روز درگذشت مرحوم محمود طیبی سورکی به زبان حال خانواده‌ی آن مرحوم:

در زیباترین روز فرخنده‌میلاد امام علی (ع) که به‌حق «روز پدر» نام برداشته شد، خوب‌ترین پدر و از خوشنام‌ترین مرد را در میان نم‌نم برف و باران از دست داده‌ایم؛ گویی در میانه‌ی مِه‌ای غلیظ چندین بهمن سنگین و سهمگین بر سر ما آوار شد و او را، که در کانونِ سرشار از عاطفه‌ی خانه‌ی‌مان، بوی دوستی می‌داد و عطر محبت می‌پراکند و رایحه‌ی شفقت می‌پاشاند و به عنوان سرحلقه‌ی اُنس و شادی ما، در سراچه‌ی دل‌مان خیمه‌ی مهربانی بپا می‌داشت، از ما ربود. پدری که تا بوده برای ما از ژرفای درون خوشی خواسته، از فراخنای برون تلاش ورزیده و از اَعماق وجود عشق آفریده. پدر چگونه تو را در پشت قله‌ی غفلت نِسیان از یاد ببریم، حال آن که تو دلیلی برای ماندن‌مان بودی، بر ما چنین مباد پدر. تا هستیم چهره‌ی اَلیف و عَطوف تو را به چشمانمان می‌دوزیم تا هرگز با به خاطرسپردن خاطرات گرمابخش تو، از هم نگسلیم. ای پدر، ای دیده‌ی دیدگان ما، با ما از ازَل تا ابَد همچنان بمان.

۱۲ / ۱۲ / ۱۳۹۹ دامنه.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۱۳۹۹ ، ۱۹:۰۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌وهشتم

 

بررسی بیانیه‌ی اخیر مجمع روحانیون مبارز

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۵ بهمن ۱۳۹۹

به نام خدا. من فقط به تحتانی بیانیه  (منبع) می‌پردازم که در واقع آنان در همین بخش، داغ! کرده‌اند. مجمع، گویی با یک تحقیقات میدانی، به یقین رسیده که به‌قطع و یقین شمارِ «ایرانیانی که فکر می‌کنند» با پیروزی جو بایدن، «فرصتی به وجود آمده است تا مشکلات فی‌مابین ایران و آمریکا برطرف شود و یا کاهش پیدا کند بی‌آنکه لطمه‌ای به اصول و موازین اصلی انقلاب و عزت و استقلال ملت و مصالح ملی وارد آید و ایران باید این فرصت را غنیمت شمارد» «بی‌شمار» می‌باشند. یعنی به زعم مجمع، اکثریت ملت.

 

و با همین موازین ظنی یا تحقیقات‌شده می‌گویند «در مقابل کم نیستند کسانی که اظهار می‌کنند که این دولت آمریکا است که باید بدون فوت وقت هرچه زودتر و بدون هرگونه پیش‌شرطی تمام تحریم‌های یکجانبه بر ضد ایران را لغو کند و خساراتی که از ناحیه‌ی این تحریم‌ها بر ایران وارد شده است را بپردازد و از منطقه خارج شود.»

 

و جالب این که بلافاصله دست به تحلیل و داوری رویکردِ این نوع تفکر می‌زند و معنی تز آنان را این‌گونه معرفی می‌کند: «یعنی این ما هستیم که باید بگوئیم آمریکا چه باید و چه نباید انجام دهد.»

 

مجمع، بلافاصله یک قدم بعد، خود را در خلأ می‌گذارد و مانند کسی که در مسأله‌ای فاقد تصمیم و سردرگم مانده است، می‌گوید: «ما بر این باوریم که با قطع نظر از این که کدام یک از این دو نگاه، صواب یا بر خطا است و یا شاید راهکار دیگری می‌تواند پیش روی ایران باشد، پیش از این رویکردها و نیز مهم‌تر از آن‌ها این است که باید فضای گفتگو و اظهار نظر و بیان دیدگاه ها ایجاد شود و هر فرد یا جناح و هر حزبی با آزادی کامل بتواند نظرخود را برای برون رفت کشور از مشکلات بحران‌آفرین کنونی بیان کند.»

 

آنگاه بیانیه بی‌آنکه خود امضاء‌کنندگان متوجه باشند، انگار راه چهارمی را در رابطه با رابطه و مذاکره با آمریکا مطرح می‌کند و آن این است که نوشته‌اند: «اگر بهترین تصمیم درباره‌ی این موضوع مهم و یا هر موضوعی که سرنوشت‌ساز است و منافع کل مردم ایران و کل کشور را در بر می‌گیرد در جمعی محدود هرچند صاحب قدرت و در غیاب افکار عمومی گرفته شود و وفاق و همدلی اکثریت جامعه را همراه نداشته باشد به سرانجام تلخی دچار می شود.»

 

و سپس مجمع حرف اصلی خود را با این درخواست ظاهر می‌کند: «پس باید انحصار در تصمیم گیری شکسته شود و سازوکار به رسمیت شناخته‌شدن افکار عمومی احیا شود و بنیان مشروعیت‌بخشی اکثریت آراء به ساختار اداره‌ی کشور تقویت گردد تا ایران عزیز در مسیر توسعه‌ی همه‌جانبه قرار گیرد و تا تنش‌ها در روابط بین این کشور و سایر کشورها در منطقه و در جهان برطرف و یا به حداقل برسد.»

 

نکته‌ی تشریحی:

 

مجمع درین بیانیه‌ی دهه‌ی فجری، در کمال شگفتی یکی از اصلی‌ترین مبانی فکری خود را -که شاکله‌ی حقیقی نیروهای مذهبی و انقلابی جناح چپ و خط امام بوده است- کنار گذاشته است و آن مبارزه‌ی بی‌رودربایستی با امپریالیسم آمریکا است. در واقع مجمع درین فراز از بیانیه‌ی خام و غلط خود، در حال دمیدنِ شرم پیش روی نیروهای‌ چپ مذهبی وفادار انقلاب است که باید از راه مقاومت در برابر آمریکا، نادم و پشیمان شوند و راه سازش و قبول آمریکا را جایگزین مبارزه و مقاومت کنند. مجمع گویا به شک و تردید رسیده است که ملت ایران، آمریکا را خصم و در حال مخاصمه با ایران می‌داند. همین دگردیسی نارس است که بخشی از این جریان را نیازمند بازبینی و بازسازی خود کرده است. دیر بجنبند، خود را برای همیشه، تمام‌شده خواهند یافت. ملت، با هیچ فکر و طیفی، شوخی ندارد. موضع ضدآمریکایی مثل یک موج نیست که با بادی برخیزد و سپس با یک جو آرامشی فرو ریزد؛ موضع ضدآمریکایی، یک خط است، یک مکتب، و یک حقیقت. عقل سلیم ایجاب می‌کند هر کشوری با ملت ایران حرف دارد، اول ترک مخاصمه کند، سپس طرح دوستی بگشاید و سرِ میز گفت‌وگو بنشیند. این اسلام است که به مسلم آموخته: هم سخن‌گفتن بیاموزد، هم سخن‌شنُفتن. و هم در جای خود -در صورتی که مورد خصم و خصومت واقع شده باشد- سلاح‌گرفتن و دفاع‌کردن و مقاومت‌ورزیدن.

 

عشق چون شق‌القمر

ای روی تو پاکیزه‌تر از کف کلیم

آن را مانی که کرد احمد به دو نیم

تا آن رخ یوسفی به ما بنمودی

ما بر سر آتشیم چون ابراهیم

(رباعی شماره‌ی ۲۹۹ سنایی)

به نام خدا. سنایی غزنوی ( ۴۶۳ - ۵۲۵ ه.ق) بر این رباعی نامی ننهاد، اما من آن را «عشق چون شق‌القمر» می‌نامم. پیام شعر روشن است و شاید نیاز به شرح نباشد. اما من کمی از برداشت‌های خودم را ازین رباعی عالی، بیان می‌کنم. شاید دست‌کم چیزی گیرِ خودم آید. عشقِ خوب، مثل ماه شق‌القمر است. نیمی از آنِ عاشق و نیمی سهمِ معشوق. عاشق و معشوق دو نیم‌پاره‌ی ماه هستند که با هم می‌تابند؛ همان ماهی که حضرت احمد مصطفی (ص) آن را دو نیم کرد و معجزه آفرید. کف پاکیزه‌ی کلیم به نظر من اشاره به آن لحظه‌ای است که موسی کلیم‌الله (ع) در آن حال ناب خود در پیشگاه پروردگار نعلین خود را درآورد و وارد وادی مقدس طویٰ شد، یعنی آیه‌ی ۱۲ طه: فاخلَع نَعلَیکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى. کفش‌هایت را از پا بیرون بیاور، چرا که در سرزمین پاک و مبارک «طُوی» هستی. و رخِ یوسفی نیز جمال حضرت یوسف (ع) است که پیامبری زیباروی بود. آتش همان آتش عشق است که بر حضرت ابراهیم شیخ الانبیا (ع) مانند گلستان بَرد و سرد و زیبا شد. بگذرم.

 

نظر: 

سلام. من از جغرافیای دقیق منطقه‌ی ارومیه اطلاع عمیقی ندارم. مطالعه داشتم که معضل آن چه می‌شود. اما به نظر می‌رسد دیدگاه شما درین باره نیازمند مقدار زیادی تأنی و تأمل است. در واقع شما با این فرضیه می‌خواهید بفرمایید آنچه در گاوخونی اصفهان، مهالوی شیراز، هامون سیستان و حتی زاینده‌رود زاگرس مرکزی اتفاق افتاده بود و سپس با تَرسالی از خطر نابودی نجات یافتند، نیز، مانند روند خشک‌شدن دریاچه‌ی ارومیه، امری کاملاً طبیعی بود و باید خشک می‌شد؟ خصوصاً هامون سیستان که افغانستان حقآبه‌ی ما را کم کرده بود. که بعد تقریباً با مذاکره حل و فصل شد. من به جغرافیا و شهرشناسی بسیار علاقه دارم، اگر روشن بفرمایی متشکر می‌شوم. گویا دیدگاه شما و آنچه در پست بالاتر توسط جناب .... مطرح گردیده، دیدگاهی شاذّ باشد. دست‌کم برای من اعجاب داشت. توضیح تکمیلی جناب‌عالی می‌تواند گنگی بحث را مرتفع کند. بیشتر بخوانید ↓

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۱۳۹۹ ، ۱۹:۱۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. درگذشت آن مادر طلبه‌ی شهید حسن آهنگر دارابی و همسر زحمتکش مرحوم طالب (ذاکر اهل بیت علیهم السلام) را به بازماندگان تسلیت می‌گویم. مادری که هم رنج سالها مفقودالاثر بودن فرزندش را کشید و هم طعم طوبای شهد شهادت وی را. خوشا به مرام به این مادر. طوبا به آن کسان، که برای دین و میهن و تمدن و ناموس ایران حاضر شدند در جبهه‌ها بپاخیزند تا یک وجب از خاک ایران حراج و تصرف نشود.

 

 

مادر شهید حسن آهنگر دارابی

 

تشییع‌جنازه‌ی مادر شهید حسن آهنگر

عکاس و ارسال: حمید عباسیان


بنازم به غیرت رزمندگان و بزرگ‌پیشوای اسوه حضرت امام خمینی که بشریت را به ذات کریه آمریکا آشنا کرد. مدیون او و خون شهیدان هستیم و بی‌جهت نیست آن امام و پیشوای پاک‌دامن ما را به خواندن وصیت شهیدان فراخواند که گُم و گمراه نشویم. والسلام.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ، ۱۱:۰۱
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی