خاطرات جبهه و جنگ و مسائل روز
به قلم دامنه. به چه تکیه کنیم؟! ( ۱۱۴ ) به نام خدا. سلام. یکی از دلخراشترین صحنهی جبههرفتنهایم این بوده که سال ۱۳۶۲ وقتی از جوفیر خوزستان پس از نزدیک پنج ماه داغ بهار و تابستان، برگشتیم برای آمدن به تسویه و خانه، باید یک راه طولانی را طی میکردیم تا وارد پایگاه شهید بهشتی مستقر در غرب شهر اهواز میشدیم که کیسهی انفرادی لوازم شخصی خود را از انبار (=کانتینر) برداریم. این پایگاه، پیش از هفتتپه مقر اصلی لشگر ۲۵ کربلا مازندران بود و همه به گونهای از آن خاطره داریم. وقتی داشتم کیسهی انفرادیام را میرفتم بگیرم مواجه شدم با کیسه انفرادی کسانی که کنار ما بودند و اما پیش چشمان ما بدنشان تکهپاره شد و دلیرانه دفاع کردند و شَهد شهادت نوشیدند و حالا کسی نیست آن کیسهها را کول کشد. دلم در آن روز داغ، با همین مشاهدهی کیسه انفرادی آن شهیدها، داغی دردناکی خورده بود. عین انبُری داغ که بر پست گوسفند میگذارند تا نشانه گذارند. آیا کسی را دیدهاید که عصر عاشورا در روستای دارابکلا پس از خاتمهی مراسم عزا و آتشزدن خیمهها و نوحهها و زنجیزها، چه حال غمباری دارد؟ انگار همهی کسان خود را از دسد داده است. حالِ منِ بسیجی در آن روز، بدتر ازین وضع بغرنچ بود. آن هم کیسه انفرادی شهید نعمت مقصودلو که بخشی از قلب و جگر و گوشت تنِ پارهپاره شدهاش به پشت اورکتم در کمین شب ریخته بود و وقتی داخل سنگر آویزان کردم فهمیدم.
تابستان ۱۳۶۲
جبههی جنوب قرارگاه مرکزی سپاه
تابستان ۱۳۶۲ جبهه
بنده پیراهن دو جیب در چپ
حسنآقا آهنگر کبل مرتضی
سمت راست. روی پل اهواز
تابستان ۱۳۶۲ جبههی جوفیر. ایستاده راست:
بنده لباس پلنگی. منصوری پاسدار گرگانی
آق سید عسکری شفیعی نشسته: از راست:
آقای شعبان معافی آقای زینالعابدین زلیکانی
از تلاوک دودانگهی ساری، محمد بازاری جامخانه
از همین جا گریزی زنم به مظلومیت بسیج مستضعفین که هنوز هم برای قربت به سوی الله و فنای در خدای باری تعالی، با آخرین اخلاصها طالب شهادت و شرافت و رشادت هستند؛ همین روزها، چه خوبانی از بسیج و انتظامی و گمنامان امام زمان (عج) نه توسط صدام، که خون پاکشان به قمه و دشنهی عدهای رذل و نانجیب که از سر غفلت یا ارادت سرباز سازمان سیا شدند و گوشبهدستور چند زن فاحشه و هرزه و دریده، بر کف خیابان ایران ریخته شده است.
بسیجی که حاضر است جان خود را با بالاترین خلوص به خدا هدیه کند تا مردم کشورش دچار ناامنی و هرجومرج نشوند، خدابیخبرانی چند، حاضر شدند به هر خشونت و وحشت و وحشیگری چنگ زنند که به چند دلار واریزی برسند! ننگ ازین بدتر که حاضر میشوند خونِ بسیجی بیدفاع و مظلوم را با کینه و قدّاره بریزند!! اگر سر بر بالین راحت و آسوده میگذاری بدان این آسایش، با بیداری بسیج و نیروهای امنیت حاصل میشود. کافیست سپاه و انتظامی و ارتش و بسیج و محافظین مثلا" (تأکید میکنم مثلا" و فرضا") بگویند ما سه روز کنار کشیدیم، سوگند یاد میکنم همین قماش قمهبهدست اول سراغ همین دفتر روزنامههایی میشوند که به اسم آزادی و نمیدانم چی و چی، هر چه غلط و دروغ است علیهی انقلاب اسلامی و مدافعان نظام و وطن مینویسند، میریزند. خیال نکنید با شما کاری ندارند، نه، اگر اینان آزادی عمل شریرانه پیدا کنند اول همین شماها را لَت و پار میکنند. تردید ندارم. به یادتان آورم حزب مرموز «زحمتکشان» مظفر بقایی را که در آن دههی پیش از پیروزی انقلاب، چه نقشهای را که بازی نکرد! همین یک اشاره بس است.
روز تأسیس بسیج را هم، گرامی میدارم که شجرهی طیّبه است و ازین تناور درخت تنومند اما فروتن، ساقهها و شاخهها و برگها و میوهها و ثمرات کثیره هر روز برمیخیزد. پیشانی شما ای بسیج، هم جَبههی مُهر نماز برای ستایش است و هم جَبههی سربند برای عزتی آبرومند. جَبهه و جِبههی شما همآره در حرمت و احترام. والسلام.