قسمت دوم

نوشته‌ها و نظرات ردوبدل شده

 

شیخ محمدآقا سلام. بله درست فرمودین، سلاحی به اسم خمسه‌خمسه اساسا" وجود خارجی نداشت. گفته بودم شهید حسن باقری که انسانی نابغه و کنجکاو بود، تیمی ساخت برای شناسایی خمسه‌خمسه، که تیم با چند روز شناسایی در دل دشمن، با چشمان‌شان دیدند چند توپ کنار هم با حالت فاصله‌فاصله ولی به‌شدت منظم از سوی عراقی‌ها پرتاب می‌شود که صدای مَهیب و در عین رگبارمانند می‌داد که آهنگ غرشش گویی انسان را به رقص درمی‌آورد. بله خوب یادت بود مرحوم جیران شعبان نوری هم مثال مناسبی بود. لفظ جیران -که اخیرا" آقای حسن فتحی سریال شبکه‌ی خانگی هم با همین نام ساخت- به معنی آهوی بزرگ‌چشم است. ناصرالدین‌شاه قاجار هم نام یکی از همسران صیغه‌ای خود را همین نام گذاشت. سپاس از تازه‌گویی‌های چناب مستطاب.

 

جناب حجت‌الاسلام کاظمیان سلام. با تعبیری که برای مسجد استخدام کرده‌اید موافقم؛ پیشرانه و موتور محرّکه. خواستم به پیوست سپاس، عرض کنم مسجد در طول تاریخ آثار شگفت‌انگیزی در هر جا که اسلام گسترش عقیدتی یافت، بر جای گذاشت و با خود هنر، معماری، ذوق، هندسه، باغ‌سرا، آب، مدرَس تدریس و صدها کار بدیع ارمغان آورد. مسجد و تکیه حتی مرکز انقلاب اسلامی بود و بچه‌های مسجد انقلاب را بر شاه پیروز کردند؛ هم به خاطر ماه محرم و رمضان، هم به دلیل اتصال با روحانیت و نیروهای سیاسی. در نظر حضرت رسول‌الله ص مسجد محل حکومت و سیاست هم بود. باید مسجد با امام‌جماعت‌هایی دانشمند و مسلط به علوم روز اداره شود و فهم و درک تفکر نو و آشناکردن نسل نوین با دین مبین را دارا باشد. درود، متن مفیدی بود.

 

پیام حجت‌الاسلام شیخ ربانی: سلام علیک ، راوی صادق راهیان نور. سعیکم مشکور. ای قلم حوصله کن.... قلمی که ، صداقت در آن موج می‌زند و بری از هر تحریف است. قلمی که، پست های روزانه اش چون آبشاری زلال در روح و روان هیئت رزمندگان آرامش و فضیلت و کرامت می‌بخشد. قلمی که، روحیه پاک قدر دانی از بزرگانی می‌دهد که، وهن و ضعف جایگاهی در اراده پولادین شان نداشت. قلمی که، از توصیف مردانی می‌گوید که ، مفسر ایمان به خدا، بینش و آگاهی ، عابدان شب و شیران روز بودن. قلمی که ، در رسای مردان : من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهد الله علیه... پس این قلم مصداق بارز مداد العلماء است. ای عزیز، کنایه چرا؟ در یک مقالی عرض کردم، دل شکستن... مطمئن باش حتی داخل کلمه غیرممکن، ممکن وجود دارد، الحمدلله ، پست های روزانه آن صدیق و شیخ محمد بزرگوار و در دانه مرحوم جنة مکان شیخ قربان فصیح و بلیغ است که جائی برای ان قلت ... پس ، سعیکم مستدام و همیشه با صلابت و سلامت.
 
سلام و عرض ادب و ارادت جناب استاد ربانی زید عزه. معمولاً روش کارم این است از هر قدمی که در اموری برمی‌دارم، بازخوردِ مثبت و منفی آن را بدانم. زیرا بازخورد کمک می‌کند معایب نوشتار مرتفع شود و محسّنات احتمالی آن تقویت. برای این شاگرد شما همین بازخورد حضرت‌عالی برای ادامه‌ی تبیین بسنده می‌کند. بسیارممنونم. در لای این نوشتارتان امیدبخشی و تقویت افکار موج می‌زند. ان‌شاءالله تعالی بتوانم حق مطلب را تا اندازه‌ی ادا کنم، زیرا خیلی مطالب در ذهنم از ۸ سال دفاع مقدس فوّاره می‌زند که تشخیصم این است تا زنده هستم آن را درین صحن محترم رزمندگان بنویسم که ورقی از ورق‌های جنگ تحمیلی را نگاشته باشم ولو با قلم و بیان ناقص بنده. بر شما همآره درودی بی‌عدد دارم. بیشتر بخوانید ↓

 

شِخ قاربون ممد سلام. گفتی فوّاره از خِرخِره خبری نبود؛ خَب معلومه! زیر گلو ره شخا تِغ نمی‌زنن. لابد ماشین صورت‌تراشش مثل ممدلی سرتاش حسابی تِج بود. تازه درین قسمت رسیدی به آن کاربرد همیشگی چفیه؛ کاتک‌بازی. بورده‌بورده هم با مریوانی‌های پیشمرگه می‌کردی شیخ. رزاقی اوسایی که می‌گویی همرزمت بود با محسن رزاقی اوسایی نسبت دارد؟ خودمونی صدات کردم در صدر مطلب.
 
 
سلام آقاقاسم. اولاً چه عجب ستون روزانه‌ام را خواندی؟ فکر کردم فقط شخ محمد بابویه می‌خواند و بس. پس خدا را شکر لااقل دو نفر ازین هیئت متنم را می‌خوانند. همین‌قدر هم کفاف می‌کند. امابعد بله، روحیات شاد عمویوسف را که جناب‌عالی خیلی دقیق و از نزدیک می‌دانستی. اگر آن روی خنده‌اش گُل می‌کرد از خنده جمع را به غش و ضعف می‌آورد و من که نفسم از فرطِ خنده بند می‌آمد. ممنونم یادش را زنده داشتی. رفتگان بیت شما و اخوی‌ات شهید شیخ حسن هم یادشان گرامی که سریال دلیران تنگستان را آخرهای شب در اول انقلاب تا پیش پدرت نمی‌دیدیم دلمان قرار نمی‌گرفت.
 
پیام قاسم بابویه: سلام شب شما بخیر خدا رفتگانت را رحمت کنه بتده تمام پیامهایت را با دقت میخوانم شاید بعضی ها را چند بار هم بخوانم.
 
جناب قاسم‌آقای بابویه همرزمم باز هم سلام. بله، خبر داشتم که متن‌ها را بادقت پیگیر هستید و خرسندم که می‌شنوم چندبار هم گاه مرور و مطالعه می‌فرمایی. ایرادهایی هم اگر دیدی حتماً در همین صحن علناً مطرح بفرمایید تا رفع عیب شود. بسیار ممنونم که یاد امواتم را آوردید. درود.
 
 
نظر علی‌رضا آهنگر (موسی): سلام به همه دوستان. درود به شما آقای طالبی. هرچند حق به شما داده میشه که با این قلم توانا که دارید دوستان صاحب قلم دیگری هم پستی در کنار شما داشته باشند. ما چگونه می‌توانیم با این قلم شگفت انگیز جنابعالی که اعتبار چندین بار خواندن رو داره به راحتی از کنارش رد شدو نگاهی به آن نیندازیم. قلمی که تاریخ ،افکارمردان جنگ را به همراه دارد نتوان از کنار آن رد شد. البته قلم فرسایی شما در مورد کسانی که عاشقی ودلدادگی را دوباره بعد ۱۴۰۰سال به مراد خود معنی کرده نتوان به راحتی رد شد. هرچند نوشتن شما ودیگر دوستان در این حوزه چشمان خیلی‌ها رو بارانی وخیلی نگاههارو درد آلود وپر درد می‌کنه که این واقعیتیست تاریخی که نتوان حذف و قلم قرمز روی آن کشید. البته متنهای احساسی دلهای ریشدارشده جوانان جنگ دیروز رو مجدداً زخمی میکنه، هر چند نتوان آنرو بیان نکرد. البته یاد آوری صورت نورانی ولی غبارگرفته ظاهری جوانان جنگ ضروری و واجب هستش تا خناسان طبق افکار خود جنگ رو تعریف نکنند. پس بنویس استاد قلم که منتظر پستهای اینچنینی هستیم. ارادت.
 
 
پاسخ: علی‌رضای ما سلام و درودبادا. خیلی‌چیزها آدم را به علت یا به دلیل، به همدیگر جوش می‌دهد و حتی دلبستگی و پیوستگی به هم را تمهید می‌سازد؛ ازجمله انقلاب و جنگ که بسیاری را به هم مثل دانه‌های تسبیح وصل کرد و جناب‌عالی یکی از آن دوستانم هستی که چند چیز تو را به من و من را به تو همدوش نمود؛ انقلاب، جنگ، فامیلیت نسَبی پدری‌تان به پدری‌مان و نیز دو نسبت خاصت به دائی‌حسن و آقاجعفر. ازین گذشته -که خواستم مهرورزی‌تان را رسانده باشم- مورد مهم این‌که وزن نوشتارت سنگین، روح نوشتارت روان و رک است و به وجه نیکو سخن می‌رانی. همین مرا جذب گفتارت می‌کند؛ از مُحسنّاتت یکی برخورد احترام‌آمیز با مخاطبانت است و سبک نَرمدلی رفتارت. سپاس که شعله‌ی عزم دانایی در تو زبانه می‌کشد و وجودت را از دانش بیشتر فروزان می‌نماید. از سمت من ارادت بر مبنای ارادی‌ست و عُلقه در عقلم به وجود تو جمع.
 
 
سلام شبانگاهی آشیخ محمد. می‌دانی که من معمولاً شب‌ها خاسمبوک هستم و زود می‌خوابم. امشب اما بیداری زد به سر. آن مسیر قم را تازگی‌ها نرفتم. رشته‌ی پزشکی می‌خوانند دخترخانم محترم‌تان؟ خیلی خرسندم وقتی ارتقای دانش را در هر هم‌محلی‌یی بشنوم. در پناه باری‌تعالی گام‌های دانش و ارزش را توأمان طی فرمایند. متشکرم از ارسال توضیح. از حمیدرضا طالبی باقرمداح می‌پرسم.

 

نظر: آقاسیدموسی صباغ سلام. آقای علی رزاقی فرزند مرحوم مسلم رزاقی هستند. یکی از خواهرانش بنام کبری رزاقی از کادر پرستاری بیمارستان نیمه شعبان هستند.
جناب اقای طالبی : مطالب شما رو به دقت مورد مطالعه قرار میدهم و از نگارش ادبی ان لذت میبرم. انگیزه اینو پیدا کردم که دست به قلم شوم تاخاطرات مریوان و در سال ۶۴ بنگارم. سید موسی صباغ.

 

پاسخ: جناب آقاسیدموسی صباغ سلام. بنده بیش‌ازاندازه مشعوف شدم که بنا گذاشتید خاطرات جبهه‌ی خودت را به زیرِ زیور قلم شیوا و سلیس‌تان ببرید. بی‌درنگ به آن ورود فرمایید که آن مخزن ارزشمند رزم و دفاع مقدس بی‌تردید آبشخور ارزشمند بشریت و موادِ لازم سازندگی فردی و اخلاقی آدمی‌ست. بر من در همین مدت معلوم گشت که معلومات شما بالاست و از ادبیات درخوری برخوردارید. همواره نوشته‌هایی که مرقوم کرده‌اید را با اشتیاق خواندم و بی‌صبرانه در انتظار خاطرات آن دوست متین و دیرین هستم. زیرا می‌دانم توان فروز به فراخنا (=اوجِ اوج) و فرا به ژرفنا (=عمقِ عمق) قضایای جبهه را دارید. خرسندم نوشته‌ی ناچیزم در ذائقه‌ی جناب‌عالی درخششی داشت. درود سیدموسای عزیز که شهید آقاسیدباقر شما هنوزم هم چهره‌ی گشاده‌اش روی دیدگانم برجای مانده است. پدرومادرتان هم نزد بنده عظمت و حرمت خاص داشتند. با احترام: ابراهیم

 

سلام آشیخ محمد عزیز. قشنگ وارد مباحثه می‌شوی. خانه‌ی ملاصدرا رفتم چند بار. خاوه هم دو بار. فردو هم زیاد. وسف را نرفتم. مگر شما عزم و اذن دهید. درود. بیش از ۲۵ سال اتوبان قم به تهران و تهران به قم را رفتم و آمدم. شغل که تهران باشد عارضه‌اش بالاست. سپاس آقا.

 

جناب آقاسیدموسی سلام مجدد. هم ممنونم که ذکری از والدین و اخوی‌ام را کرده‌اید و هم بابت معرفی آقای رزاقی فرزند حاج مسلم اوسایی خوشحال شدم. صبح یادم رفته بود این یادآوری. حالا کشکولی هم عرض کنم: با این حساب پس دست‌به‌شلیک همرزم‌تان به تفنگ، عالی بود لابد؛ چون حاج مسلم رزاقی در ساخت تفنگ‌های سرپُر زبردست بود و قنداق را هم زرین می‌تراشید. پس حتما" در خاطراتی که خواهی‌نوشت، خواهیم خواند. هرگز در برکت چنین نوشتنی تردید مفرما. بنده مشتاق خواندن می‌مانم. متشکرم آقاسیدموسی.

 

جناب آقاسیدموسی سلام. نخستین قسمت خاطرات جبهه‌ی جناب‌عالی را خواندم. ۱. ورود درستی داشتید؛ یعنی مقدمه‌ی مناسبی چیدید. ۲. از جایی آغاز کردید که در حقیقت برای اغلب ما آشناست؛ اردوگاه بادله که یک آموزشگاه دلربایی بود. ۳. سبک نوشتار را هم به محاوره پیوند زدید که خواندن را نزد خواننده راحت و خودمونی‌تر می‌سازد. ۴. روش چینش خاطره و پروراندن چندروایتی، به اصالت کار انجامید. پسندم افتاد و سپاس.

 

آقا... سلام. آسیب‌شناسی و سطوح مطالبه‌گری متنی شما درین مورد جالب بود. بحث خوبی می‌تواند باشد. یکی از رگه‌های اصلی را وارد مطلب کردید. بنده معتقدم مسجد دستورمحور نباید باشد؛ یعنی از بالا بگویند چه بکند. مهمترین اقدام درین‌باره داشتن هیأت اُمنای متفکر است، نیز کادرسازی. وقتی مسجد فاقد برنامه‌ی اندیشه‌محور باشد، و منبرهایش کاملا" یا نیمه‌فرمایشی، گرایش و گردش به گرد مسجد مختل می‌شود. نمی‌خواهم زیاد وارد شوم؛ فقط خواستم رسانده باشم همه‌ی ما ریشه از مسجد گرفتیم این ریشه نباید ساقه، شاخه و برگ خود را -که نیروهای مذهبی با هر فکر و سلیقه هستند- آبرسانی نکند. حلقه‌ی دورِ آخوند مسجد مهم است. دور حلقه را عوام پُر کند آن مسجد دافعه‌اش بر جاذبه‌اش پیشی دارد. عوام که گفتم به معنای بی‌سواد و اهانت نه، بلکه به معنای افراد باسواد اما اهل هیاهو و هابَییر هابَییر.

 

سلام استاد حجت‌الاسلام احمدی. از حضورتان در هیئت محترم رزمندگان بسیار خرسندم. از جناب آقاقاسم مدیر محترم هیئت هم کمال تشکر را دارم که استاد احمدی را به این جمع محترم دعوت نمودند. درود.

 

استاد محترم آقای ربانی سلام و عرض ادب و ارادت. زهی سعادت که با شهید حسن باقری (=افشردی) در مهمترین عملیات همراه و همرزم بودید. گره‌های بغرنج جنگ با تفکر او پیش رفت؛ استراتژیست بود با نبوغ بالا. از شخصیت‌های محبوب برای بنده که زندگی مبارزاتی‌اش هم آموزنده است. یک خاطره‌ی ناب هم بگویم: او روزی با استادش در کلاس دانشگاه که اصرار داشت ما از نسل میمونیم به چالش برخاست و زیر حرف زور استاد نمی‌رفت، سرانجام گفت: شما می‌خواهی از میمون باشی باش ولی ما از نسل آدم و حوّاییم. اضافه کنم داروین لابد خبر نداشت مغولان معتقد بودند نیایشان نه میمون! بلکه "گرگی خاکستری" بود که "از ازدواج او با یک گوزن زرد" پدید آمد! جناب ربانی متن سازنده‌ای نوشتید و به استنتاج هوشمندای سوق‌ماند داده‌اید. درود دارید.

 

آقاشیخ محمد سلام و تقدیم ارادت. همین "هست پرده" میان ربّ و عبد از شاهکار خلقت است. "هست پرده، از پسِ گفتگوی من و تو / چون پرده بر اُفتد نه تو مانی و نه من" من حتی برین باورم خودِ آدمی هم از روی اختیار و اراده‌اش، از آزادی برای همه‌ی امورش استفاده نمی‌کند و دست به پوشاندن افکار و رفتار خود می‌زند چون اگر آنچه در سر او می‌گذرد دیگری خبر داشته باشد ای بسا هیچ بنی‌شری با بنی‌شر دیگری نزدیک هم نمی‌شود. حالا حساب کن خدا چه عظمت بی‌همتایی هست که همه‌چیز همه‌کس را موبه‌مو می‌داند اما پرده را کنار نمی‌زند. چه خدای مهربانی داریم. مرحبا درین روز اول شهریور شهرِ علم هیئت محترم را به شعر نغز مغزباران کردی. گفتم مغز: فاش سازم امروز کله‌پاچه و زبان و کمی مغز و گوش و چشم خوردم. بگذرم.

 

یک انتقاد انتظاری به جناب حاج سیدمحسن سجادی: روزی -در همین ذی حجّه‌ی اخیر- از مدینه‌ی منوره عکسی از بقیع انداخت و در صحن گذاشت. خیلی‌ها ازجمله بنده به استقبال آن عکس رفتند و پیام‌هایی گذاشتند. ایشان این‌همه‌مدت هست که از حج بازگشت اما حتی حاضر نشد یک جواب سلامی به آن نوشته‌ها بدهد. آقا قدیم وقتی علمای بزرگ به مکه مقیم می‌شدند همانجا حجره می‌گرفتند کتاب فتوحات مکیّه می‌نوشتند که محصول کشفیات معنوی بود از حج و دین و اخلاق و انسان و موسم بیت‌الله الحرام. آقا، دوست دیرین‌مان نمی‌ارزید آیا این زیارت و تشرُّف به‌این شگفتی‌ساز را درین صحن می‌نگاشتید و از مشاهدات خود می‌گفتید. هنوز صوت‌تان در رمضان در گوشمان طنین دارد: اللهم ارزقنی حج بیتک الحرام فی عامی هذا... والمشاهد الشریفة، وزیارة قبرِ نبیّک صلواتک علیه وآله. بگذرم. این هم اُنسم بود به یک دوست خوب.

 

جناب آقاسیدموسی صباغ سلام. در دومین‌قسمت هم، خوب ظاهر شدین. روان روایتگری می‌کنین؛ مضافا" صمیمی و آرام؛ با هنرِ جذاب دوخت‌و‌دوزِ واژگان. شهید سیدتقی عمادی از من کتاب به امانت می‌گرفت البته از سطح معلوماتش بی‌اطلاع بودم. این خاطره‌ات روایتِ اوج عُلقه به جبهه بود که واقعا" دل رزمنده‌ها را برای رفتن به میدان بی‌تاب می‌ساخت. پیشنهاد می‌کنم مجموعه‌خاطراتت را ستاره‌دار کنید. لابد آشنایید چگونه متن‌ها را در واتس‌آپ ستاره‌دار کنید. من عمومی این فن را درین صحن محترم عرض می‌کنم: روی متن را فشار دهید. بالای هِدر (=سربرگ) گوشی علامت ستاره ظاهر می‌شود. ستاره را لمس کنید. تمام. متن می‌رود در بخش ستاره‌دار ذخیره می‌شود. سه‌نقطه‌چین سمت چپ هِدر را ضربه بزنید. گزینه‌ی "پیام‌های ستاره‌دار" را انتخاب کنید؛ هر چه ستاره‌دار کردید به نوبت تاریخ در بایگانی شما ردیف است. سلام مجدد آقاسیدموسی. بنده هم از نوشته‌های جذاب جبهه‌ی جناب‌عالی سود می‌برم و لذت معنوی. ممنونم.

 

سلام آشِخ محمد. مدرس افغان گفتید یاد خدابیامرز حیدرمان افتادم. صبح سرِ مغازه هنگام کار و جاروبستن نوار درسی مدرس افغان را گوش می‌داد، از بس در همان علاقه‌ی وافر طلبگی‌اش مانده بود. خدا رحمت کند آیت‌الله مدرس افغان را. روبروی گلزار شهدای چهارمردان قم دفن است.

 

این متن را ۸ فروردین امسال در سایتم دامنه نوشته بودم: مرحوم آیت‌الله محمدعلی غزنوی، مشهور به «مدرّس افغان» در ۵ شهریور ۱۳۶۵ در ۸۱ سالگی در قم درگذشت. طلبه‌های قم ایشان را بسیار دوست می‌داشتند. لهجه‌ی زیبایش در تدریس و زبان طنزش در کلام، وی را فردی جذبنده ساخته بود و هنوز هم نوارهای بی‌شمارش طرفدار دارد. کمتر طلبه‌ای است که وی را نشناسد. پیکرش در مقبره‌ی خانوادگی آیت‌الله سیدمحمدصادق روحانی دفن است؛ در آخرِ خیابان چهارمردان، باغ بهشت قم، مقابل گلزار شهدا.

 

سلام مجدد جناب‌عالی شیخ محمد بن شیخ قربان رحمهُ الله علیه خود یک پا مدرس افغان و پاکستان و بنگلادش و چناره و جازموریان و کُنجان‌چم ایلامی. این هم کشکولی‌مشکولیِ اوریم طالبی!

 

آقاشیخ محمد سلام و مرحبا. خوب رادیات را جوش آوردی. حسابی کلیدواژه‌های آن خاطره‌ام کسب فیض!! کردی. راستی در آن قسمت قبل هم بله، مزرعه‌ی تنباکو داشتند کُردها، سمت ما هم در شمال شرق سروآباد مریوان مزرعه‌ی تنباکو بود. از توتون خیلی پاکوتاه‌تر است و شکل چتر و پهن‌برگ‌تر. یک کشکولی هم بگویم: آن غروب اگر ارّابه‌چی هم از کنارت می‌گذشت می‌پّریدی روش. چون واقعا" رزمنده وقتی تسویه‌حساب می‌کرد و نامه‌ی معرفی به محل اعزام را می‌گرفت دیگر سر به هوا می‌شد و سبکبال که انگار می‌خواست پَر بزند به تیکه‌پیش و مشدی‌دکون‌سر.

 

آقاسیدموسی سلام. حقیقت این که درین قسمت خاطره‌ات نکات ارزنده موج می‌زند؛ حیف نبود فقط در سینه‌ات می‌ماند و محبوس؟ خوشحالم شرح حال دوست محترمم را می‌خوانم و از کیفیات زندگی دوره‌ی جبهه‌‌ات دارم مطلع می‌شوم و چقدر زیباست وقتی می‌بینم برای رسیدن به جبهه چه جَست و خیزی برداشته بودی؛ ارتفاع‌دادن به قد. کنارکشیدن از کنار دو قدبلند. و نمک این بخش متن هم شیوه‌ی سنگ بود شهید آقاسیدباقر شما اتخاد کرده بود. روح او را امروز سلامی دگربار بدهیم. مرحبا به این شهید رشید خاندان شما که پاک‌پرورده‌ی دامن‌پاک مادر معظم‌تان بوده. لذت دادید به معنویت درونم. ممنونم.

 

جناب حاج‌ سیدمحسن‌آقا دوست دیرین سلام. از بذل محبت‌تان آگاه بوده و هستم. توضیحات عالی‌جناب بنده را قانع کرد. بر شما هم الحمدللله معلوم است انتقادم از یک توقّع ریشه گرفت که از دیرباز ارادت و اخلاص در دوستی را میان‌مان رنگ و رو داد. به دعای شما آمین می‌گویم؛ زیرا بسیار دوست دارم روزی کتابی درباره‌ی مدینه و مکه بنویسم و از حج هرچه در فهمم آمد گزارش کنم. ممکن است متن آن روزم را که درین صحن محترم نوشتم ندیده باشید؛  چون فردای آن شب که عکس خود در بقیع را گذاشته بودید همگی از مدینه رفته بودید به مکه و وارد آداب حج شده بودید که گویا از پنجم ذی حجه به بعد باید شروع شود. ضمن حج بر شما مقبول سعی از شما مشکور، در زیر آن متنم را بازپخش می‌کنم:

 

جناب حاج سیدمحسن‌آقا سجادی سلام. تصویر و پیام‌تان بر بنده و خانه اثر داشت؛ اثرِ اندیشیدن در حکمت زیارت و نیز ارادت و مَوَدّت به خاندان عصمت و اهل بیت -علیهم السلام- که نبی خاتم خدا ص، مُزدی جز محبت به خاندان پاک خود از مؤمنین نخواست. جناب‌عالی در جای‌جای مدینه و مکه -که اسلامِ مجسّم است و تاریخ دین مُبین و هزاران هزار بلکه بی‌عدد و بی‌شمار نکته دارد و پند و آموزه- به یادِ ماها باشین و در لباس مقدس اِحرام و بر نیّت دعای خیر و اِکرام، بر ما مقامِ شفاعت و میانجی گیرید تا شاید مشمول لطف آن دوست محترم در میعادگاه حضرت ابراهیم ع، و توجهات و عفو و بخشش و تفضلات حضرت باری‌تعالی قرار گیریم. ممنونم.

 

سلام و عصرت به خیر جناب علی‌رضا. متشکرم که ریزبینی کردی؛ واقعاً رقم پول یادم نماند. اما رقم شما به واقعیت نزدیک‌تر است. قید «گمان» را به همین خاطر تردید، آوردم. اما چون از شیخ ابراهیم بابویه (برادر مرحوم شیخ قربان← عموی آشیخ محمد بزرگوار ←پدرخانم جناب محمد رنجبر ← دایی آقاموسی بابویه گالعلی موسی ← داماد مرحومه مش زُبیده طالبی عموزاده‌ی پدرم و مادر مرحومان گال‌حسن و محمدحسین طهماسبی) اسم بردی، یک خاطره از اعزام وی به جبهه که به گمان سال ۶۶ بود، خواهم گفت. شاید زود، شاید بعد.

 

حاج‌آقاسیدمحسن سلام عصرانه. همین فرازی که از فرّ و سِرّ حج و میقات و مقامات آم گشودید، فرزوان نمود فضای صحن را. از اسرار مدینه و مکه هرچه گفته شود، باز هم جا دارد. اتفاقاً فن بیان و شیوه‌ی نوشتن شما رساست. بله، هر گاه آمدن به محل دست داد با اشتیاق خواهیم آمد. تقبل‌الله آقا.

 

آشیخ محمدآقای بابویه‌ی ایالت برجسته‌ی ببخیل سلام و صد سپاس. یادکرد از والدین، نقب به دلم است و شادی روانم. ممنونم. بله، درست فرمودی، می‌دیدم در خانه که پدرم چه دوندگی‌یی داشت برای حیازت آن آب. و خودم شاهد بودم ده‌ها بار به ادارات مربوطه آمد‌وشدِ مدام نمود تا سرانجام چشمه‌ی میانسره (و حتی شاید تیرنگ‌گردی را هم) برای فقط ببخیل به حیازت شرعی ثبت نمود و اسنادش را هم داد به دست بزرگان ببخیل.

 

متن حجت‌الاسلام علیرضا ربانی: سلام علیکم جمیعا ، صباح الخیر. علامه جوادی آملی حفظه‌الله: نمی شود با نهج البلاغه انقلاب کنیم و با مفاتیح الجنان حکومت ...!!!!!
 
و حقیر اعتقاد راسخ دارم مقلدین راستین رهبری معظم حفظه‌الله ، مثل رهبری معظم ، نگاه نهج‌البلاغه ای به حکومت دارند نه نگاه مفاتیح الجنانی که نگاه بخشی است . والسلام علی من التبع الهدی.
 
استاد محترم جناب آقای ربانی سلام و جمعه به خیر و خوبی. جمله‌ی در ادامه، از شماست؟ یا دنباله‌ی عبارت آیت‌الله جوادی آملی؟ چون جمله‌ی پایه را داخل گیومه «...» نبردید، بر من مشتبه شد. جا دارد روشن فرمایید. درود. من برین باورم جای هر کدام ازین دو مقوله، در جایش لازم و ملزوم. هم نهج و هم مفاتیح، البته جاهای مورد وثوق آن.
 
سلام آقاسیدموسی. ۱. آنچه نوشتید توی این قسمت، آنکارا که از لوله‌ی ذهن ما عبور داده شده. حالیا، تو گویی همه‌ی ادبیات و روایات به جان و روان ما آشناست. آفرین آقا. ۲. نام پادگان نیامد یا من در قسمت قبل دقت نداشتم و متوجه نشدم؟ ۳. منظور شهید موسی آهنگر مرحوم حاج خلیل اوساست؟ چون مرقوم نمودید: «شهید موسی لاری». ۴. اصل فریب و غافلگیری را اغلب مربیان پادگان‌ها با تندروی بی‌وجه و به شیوه‌ی تند و خارج از چارچوب آموزش کلاسیک، پیاده می‌کردند و همین مشئ خودسر، موجب آسیب روحی بعضی‌ها می‌شد. انکار نمی‌توان کرد مربیان خبره و خبیر هم زیاد داشتیم. ۵. زیبا می‌نویسی و باحوصله و فراگیر. سهم من تشکر وافر است از جناب‌عالی و ابراز شوق برای رسیدن قسمت‌های آتی.
 
سلام مجدد. ممنونم ممنونم. از نام شهید موسی لاری اوسایی خبر نداشتم. روح شهدای مرسم و اوسا و داراب‌کلا و همه‌ی جای‌جای بلاد جهان، قرین حضرت حق و غریق شوق و شعَف.
 
نه استاد، احساسی نه، واقعی و آرمانی‌ست و سخن‌تان به منطق و آینده‌نگری سنجاق. ممنونم توضیح فرمودید و نیز صراحت بخشیدید. با احترام و درود مجدد.
 
متن حجت‌الاسلام حاج سیدحسین شفیعی دارابی: سلام علیکم. ضمن عرض تسلیت و آرزوی توفیق بیشتر؛ بناست از شب اول تا پنجم ماه صفر در دو مجلس سوگواری دارابکلا عرض ادبی داشته باشم؛ دوست دارم از نقطه نظرهای مشورتی عزیزان عضو گروه ارجمند «هیئت رزمندگان اسلام داراب» در مورد محورهای سخنرانی خویش بهره مند شوم:
 
 الف) عنوان سخنرانی در شب اول و دوم ماه صفر در مسجد و حسینیه امام مجتبی (علیه السلام) :
 
     «تحلیل اقدامات سه گانه امام مجتبی (ع) در راستای حماسه حسینی»:
 
الف) اقدامات «معرفتی - شناختی»
 
ب) اقدامات  «عاطفی - احساسی»
 
ج)  اقدامات «حمایتی - یاری رسانی» 
 
ب) عنوان سخنرانی در حسینیه شهداء دارابکلا از شب سوم تا پنجم ماه صفر:
 
«شرح و تفسیر شعار جاوید «هَیْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة» امام حسین علیه السلام.
 
الف) پرهیز از ذلت «اعتقادی» و «عبادی»؛
 
ب) پرهیز از ذلت «سیاسی» و «اقتصادی»؛
 
ج) پرهیز از ذلت «اخلاقی و «رفتاری»
 
ارادتمند: قم: شفیعی دارابی
 
سلام و احترام روحانی محترم جناب آق‌سیدحسین شفیعی دارابی. جواب به این فراخوان: پیش‌فرضی که درباره‌ی نقش امام حسن مجتبی ع در فراهم‌سازی نهضت حسینی در نظر گرفتید، خود نشان از دقت درین مسئله است. بنابرین اگر سه دسته اقدام آقاامام حسن ع به استناد تاریخ قطعی آن ایام به انضمام نقل سخنانی موثق و مستندساز از آن امام همام به‌درستی صورت گیرد، ذهن شنوندگان کنجکاو، الّاولابد به همان‌سو خواهد چرخید که قصد نموده‌اید. پس، شرط تحقق دو سخنرانی ۱ و ۲ تمرکز روی آن است وگرنه وافی به مقصود نخواهد شد. اما سه مسئله‌ی مثلث ذلت در سه منبر بالاتکیه، به نظر بنده نه فقط مسئله‌ای تاریخی و اعتقادی‌ست که چونان بتونه، به بدنه‌ی جمهوری اسلامی ایران چسبیده. لذا می‌طلبد این سه منبر، تطبیقی جلو روَد نه توصیفی. آنچه عرضه کردم حسب احترام به فراخوان بود، نه الزام. ازین‌رو رسم شاگرد بود پیشگاه استاد.
 
 
آشیخ محمد سلام. بلاخره از ستیغ ارتفاع چناره پَر کشیدی سنندج. اول آبگوشت خصوصا" مخلّفات آن را به پیوست گزنه‌آش به شکم وِشناتِشنات زدی بعد پل آهنچی قم فرود آمدی. تقبل‌ا... آقا. لابد اول پیش از منزل، مستقیم رفتی حمام گذرخان یا کوچه‌ی عشقعلی‌خان و آن خاطره‌ی هیجان مرحومان سیدباقر سجادی و شخ روح‌الله حبیبی را تجدید حیات ساختی. از خاطره‌نویسی‌ات حظّ بردم. راستی نوشتی: "ایضا" از استاد خودم آق ابراهیم..."، آقا مگر نخواستم لفظ "استاد" را برای من خرج نکن که سنگینی آن از کوه هندوکش بیشتر است؟! کاری کردی که کشکولی گویم که نگویم از کش‌پَلی در می‌زند: تو وُ حاج احمد با آن‌که درس خارج سال‌ها جلوس کرده و گذرانده چرا عمامه نذاشتین که اینک دکتری هم می‌گرفتین و پایین‌تکیه در ماه ظفر ! در بین‌السطور شیخ علی‌اکبر و شیخ ابوذر، می‌زد "دکتر شیخ محمد" و "دکتر شیخ احمد آهنگر". در تصویر بالا گویاست کار تبلیغی  جمعه ۴ شهریور ۱۴۰۱ پایین‌تکیه‌ی داراب‌کلا.
 
مجدد عرض سلام و ادب شخ محمد. ۱. آره، آره، حجره. یادم نبود اون سال شما هنوز مجرد بودید و طلبه‌ای خوابگاه‌خواب. ۲. قضیه این بود: به مرحوم شیخ روح‌الله حبیبی یک نفر توی حموم قم زور گفت، آق سیدباقر سجادی توی همون حموم گذرخان لُنگ را کاتک کرد افتاد به جان اون قمی. تا جا داشت زد و چِش‌زهره را گرفت. خود مرحوم سجادی برای‌مان در منزلش بارها تعریف می‌کرد و غش می‌کردیم. ۳. از بیمارستان نور قم که آقای سیستانی برای مردم ایران دارد می‌سازد، سه سال پیش عکسی هم انداختم، نیز از مسجد جنب بزرگراه بروجردی در پای قله‌ی خضر. ۴. فعلاً که دکتری حراج شد و هر که از راه می‌رسد معادل و دکتری کیلویی دانشگاه را پیش می‌کشد. حوزه ازین عادت باید دست بکشد وگرنه حیثیت علم دین به باد فنا می‌رود. نیارد آن روز را، شاید هم آورد آن روز را.
 
پیام حجت‌الاسلام ربانی به بنده: هوالعزیز. سلام علیکم صدیق ارجمند آقا ابراهیم ، صباح الخیر و العافیه. دل اگر پاک بود جلوه گه نور خداست / سینه پاک دلان ، آینه دوست نماست. پست  "به چه تکیه کنیم" شما ، که هر روز جلوه ای از صفا و معصومیت  و تلاش قشرهای مختلف جامعه را در بر پائی دفاع جانانه هشت ساله ملت بزرگ در هیئت محترم رزمندگان به رشته تحریر در می‌ اورد ، خصوصا پست امروز که در آن با مفاهیم بلند از روحانیت تقدیر شده ( یک پیش بیشتر از بقیه...) نشان از پاکی و طهارت روح آن عزیز می‌باشد. البته در هر امری نسبیت وجود دارد و برای روحانیت هم ، شهید مطهری ( ره) می فرماید : در جامعه ما که القاب مطنطن رواج زیادی پیدا کرده در میان روحانیت ما هم سرایت پیدا کرده مثل ( حجةالاسلام ، أیت الله ، دکتر ) یا ظاهر پرستی  "صورت و لباس و کفش" و روح تملق ، که پیشرفت سریعی در قرن اخیر داشته ده برابر قرون گذشته می‌باشد و... که در این مقال نمی‌گنجد. موفق باشید.
 
دوست وارسته استاد محترم آقاربانی سلام و ارادت. آقا شرمسار فرمودی ما را. حقا که طلبه‌ها نگین درخشنده‌ی رزمنده‌ها بودند و هزارها شهید طلبه گواه برین راسخون بوده و هست. آسیب و آفت مهلک و مهیبی را از قول شهید مطهری ارمغان آوردید، باور بفرما همان کورک حوزه دوباره بدتر از همیشه عود کرد در حوزه؛ که استاد مطهری در مقاله‌ی «مشکلات اساسی سازمان روحانیت» در پنج دهه پیش هشدار داد. رک بگویم مردم وقتی این‌طور عناوین پرطمطراق را روی پرده‌ها و نمایه‌ها ببینند، مسخره می‌کنند و شاید پیش خود بگویند چرا این‌همه عناوین و شغل و پست؟ روضه‌ی امام حسین ع که این‌همه تظاهر نمی‌خواهد. قدیم می‌شنیدیم مثلاً فلان آخوند روضه‌خوان ابی عبدالله ع در فلان مکان. جناب ربانی استاد گرامی نیک می‌دانید که این آفت، خورنده‌تر از آن مور سیاه در شب سیاه روی سنگ سیاه است.
 
درگذشت آقای کبل‌اصغر گچکار به خانواده و خویشاوندانش تسلیت.
 
سلام جناب آقاعلی‌رضا. بنده همان اکابری خواندم بر من زیاد است. عناوین و پیشوند و پسوند همه مال دنیا و در ردیف اعتبارات است. باید دید خدا آن دنیا آدم‌ها را با چه عناوینی صدا می‌زند. امابعد؛ دانشگاه آزاد مرحوم رفسنجانی دکتری داد سه کیلو: ۱۰۰۰ . به کیا؟ به همان بالامالایی‌ها، نماینده‌مجلس‌ها و وکیل‌وکلا و مسئول‌مِلا‌ها. آقا دکتری‌گرفتن هفت‌سال پژوهش و تز و توان خواندن دست‌کم یک‌صفحه انگلیسی ادبیات کلاسیک جهان می‌خواد. و استاد دانشگاه شدن چندین مقاله نوشتن در مجلات گرید‌دار جهان.
 
خاطره‌ای از شهید مهدی باکری: وقتی سرلشکر مهدی باکری فرمانده نام‌آور لشکر ۳۱ عاشورا به پشت تریبون رسید، قبل از هر اقدامی خم شد و پتوی کهنه سربازی را که به احترام فرمانده زیر پایش انداخته بودند را برداشت و با وقار و مهارت خاصی آن را تکان داد و خیلی آرام تایش کرد و به جای زیر پایش بر روی تریبون نهاد و آنگاه با لحنی آرام جمله‌ای را گفت که همه متاثر شدند. خاک بر سرت مهدی آدم شده‌ای که بیت‌المال را به زیر پایت انداخته‌اند؟ خاک را بخیسانیم و بر سر آن دسته از مسئولان و کارمندانی بریزیم که پا روی خون و هدف شهدا می‌گذارند.
 
سلام مجدد و نیمروزتان به خیر استاد. چه نقل خاطره‌ی شگفتی‌آوری آوردی از عارف واله شهید باکری. برای خودم برمی‌دارم این را جناب ربانی که از چند درس‌گفتار و منبر و وعظ غنابخش‌تر است. حالا وقتش است یک نقل بنده گوید: شهید سیدعلی اندرزگو زمانی فراری بود و در مرز افغانستان پوششی زندگی می‌کرد و ساواک هم دنبالش. روزی گاو یک کشاورز محروم مُرد و زمین بی شخم ماند. اندرزگو این روحانی اسوه و تاریخ‌ساز خود به دوش خویش، خیش بست و با کمک آن کشاورز زمین را ورز کرد. مجید مجیدی در نقش اندرزگو این صحنه را در فیلم تیرباران بسیار حزن‌انگیز بازی کرد. حالیا سلام خالق و خلق خدا بر اینان بادا. ما چه مُبرم محتاج و ملتزم به الگوهایی چونان باکری و اندرزگوییم.
 
پاسخ آقای ربانی: علیک السلام ، بله آنها رنگ خدایی گرفته بودن ، خدا خیرت بدهد نام مردی را آوردید که باعث فخر روحانیت است شهید والا مقام اندرزگو ، در حقیقت مرد هزار چهره واقعی و حقیقی بود، انسانی متقی ، شجاع و مبارز ، نوع دوست ، عالم عامل ، کشاورز ، مدرس و....رحمةالله علیه.
 
آقا نه، لُنگ تنش را کَند و خیس کرد و پیچ زد و چرخاند و چرخاند و چرخاند و چشم را درآورد و هجوم برد و چنان قمی را توش داد که دیگر مثل سگ ازو می‌ترسیدند اون همه. حد... را خندیدم آقا.
 
شیخ محمد، اون زمان طلبگی‌شون کجا شورت رسم بود، لِنگی تنش را توی حموم و همان‌جا تن‌مال می‌کشند درآورد و عریان شد به قول شما کشف عور کرد و رفت سراغ اون قمی شروع کرد کاتک‌زدن. خیس هم بود حسابی هم صدا می‌کرد. دیگه مگه کسی جرائت می‌کرد واشون را کسی کج نگاه کند. قضیه مال دوره‌ی نواب صفوی بود که خودش برامون با آب‌وتاب تعریف کرد. خدا همه‌ی روحانیون آن دهه‌ی سرنوشت‌ساز را رحمت کند که این دسته از روحانیون که اینک همگی در خاک آرمیده‌اند، خدمات خوبی به داراب‌کلا  کردند و برای مردم جزو خاطرات و جلوه‌های درخشان بودند و علم و دانش را هم هم‌اینان در محل گسترش دادند تا دبستان آمد و کلاس‌ها شروع شد.
 
پیام جناب شیخ محمد نجفی: دوست گرامی جناب آقا ابراهیم طالبی، سلام علیکم. خدای سبحان پدر گرامیتان مرحوم حجة الاسلام آقا شیخ علی اکبر طالبی و اخوی مرحوم شما آقا حیدر را رحمت نماید که یادی از صدیق گرامی و برادر ارجمندم ، شهید عزیز حضرت حجة الاسلام والمسلمین آقا سید جواد شفیعی ، نمودید. واقعا رشادت‌های ایشان بیاد ماندنی است که متأسفانه خیلی اطلاع ندارم. اوایل پائیز سال ۱۳۶۵ بود به ایشان گفتم: من و شما خیلی با هم مسافرت میرفتیم ولی با هم جبهه نرفتیم، گفت : باشه هروقت بگوئی با هم می‌رویم. گفتم : این پشت ها مانند عقبه یا توپخانه نرویم، بریم  جلوی جلو، بریم خط پدافندی، گفت : باشه. بعد از گذشت چندی، دیدم سید جواد نیست. از خانمش خواهر مقام مرحومه زینب خانم آهنگری سوال کردم گفت ظاهرا رفته منطقه. بعد از چندی خبر شهادت ایشان آمد که شبانه با دوستان حرکت کردیم به دارابکلا برای تشییع پیکر پاک این شهید. به همین جهت از رشادت‌های این شهید بزرگوار خیلی مطلع نیستم. "عاش سعیدا ومات شهیدا" . یاعلی.
 
خاطره‌ام از پیکر شهید حجت‌الاسلام سیدجوادآقا شفیعی دارابی: استاد محترم جناب حجت‌الاسلام شیخ محمد نجفی سلام و عرض ارادت وافر. ابتدا به رسم ادب تشکر کنم که همواره در هر تماس تلفنی یا پیامکی و یا حضوری، از والدین این بنده و اخیراً هم اخوی‌ام آقاحیدر که دوست دیرین شما بود، یاد می‌فرمایی. حضرت‌عالی نزد بنده یادگار والا و واجب‌الحرمه‌ی مرحوم آیت‌الله آقا هستید که ریشه‌های مذهب‌مان از آن انسان متشرع و باورَع آبیاری شد. خدا روح معزز خانم‌سادات‌تان را والامرتبه‌تر بدارد و تحمل فراق ایشان را بر قلب‌تان شدنی‌تر. متشکرم استاد. امابعد؛ خرسندم یاد رفیق شفیق شهیدتان بر وجودتان ترنُم باراند. رزم شما و ایشان و جناب ربانی در جبهه‌ها برای ما یک قطعه‌ی افتخارآمیز است که بارها جبهه را به قدوم خویش یاری و رهنمایی دادید باری؛ شب رفتیم سراغ شناسایی پیکر شهید سیدجواد. محیطی وحشت بود. حتی یوسف رزاقی سر بریده‌ی یک نعش را به من نشان داد که تازه خون از گلویش بند آمده بود. اما تا نایلون کاور پیکر سیدجوادآقا را کنار زدیم یک چهره‌ی معصومانه، خندانِ نزدیک به تبسم، با ریش آغشته به خاک و خون، لبریز از آرامش و تا حد بسیاربالایی تلألؤ درخشان، در رخ او دیدیم. و مطمئن شدیم پیکر پاک خود اوست. سیدعسکری تصدیق نمود و شب را برگشتیم تا پاسی از آن بی‌قرار ماندیدم. بنده دقیق خبر دارم شما و شهید شفیعی سالیان دراز یک روح بودین در بدن و میزان تألم شما را در آن ایام به‌عینه می‌دیدیم. ای یادگار آقا، درین هیئت محترم، غرّه‌ایم به وجودتان. از نصایح و نوید و پیغام‌های اخلاقی و الهی این صحن را گرما ببخشایین و باران معنویت بیآرایین. با احترام. رفیق و شاگردت ابراهیم. پوزش، کمی درازنویس شد متنم.
 
سلام استاد. صبح‌تان به خیر. جناب نجفی‌جان وقتی رسیدم به این جمله که نوشتید با "مرحوم آقا حیدر هم رفیق قدیمی بودیم که همیشه حرفم را قبول می‌کرد مگر یک حرف که سیگار را کنار بگذارد، و هرگز کنار نگذاشت." پیشخاد خنده بر لبانم لبریز شد. چون واقعا" او و سیگار آن هم سیگار اُشنو و زر، یار غار بودند. او بود و سیگار، سیگار بود و او. شبانه‌روز دو بسته؛ عین کوره‌فشاری دود و دخّان می‌نمود. حقا که بارها حرف شما می‌شد و مثل یک برادر دوستِتان می‌داشت و خاطرات قشنگ هم داشت. یاد اخوی‌های مرحوم هر دوی‌مان به خیر؛ حاج‌آقا شیخ‌اسماعیل صادق‌الوعد و آق‌شِخ حِدر.
 
جناب آقاسیدتقی شفیعی سلام. اول تا یادم نرفته بگویم چندی پیش -شاید پنج ماه شود- اتفاقی در تلویزیون مستندی مصور از لب دریا -به گمانم گهرباران بوده باشد- دیدم که شما برای خبرنگار شرح می‌دادید این سازه‌ها خلاف قواعد ساخته شد و از تخریب آن حرف می‌زدید؛ البته خیلی هم رُک و با جرأت. امابعد؛ از کم و کیف کار ادراه‌ی منتسب شما که در آن منصوب‌اید، نمی‌دانم؛ اما خرسندم از دیار داراب‌کلا سطوحی از مدیریت‌ها به آنان واگذار می‌شود. داراب‌کلا حق زیادی دارد که باید همه‌برای‌همه معرّف هم باشند تا بسیاری از جایگاه‌های خدمت و مدیریت، از فکر و فرهنگ و آموزش گرفته تا پست‌های سیاسی و مذهبی و اداری دیگر که از اشغالگری انحصارانه‌ی ناشایستگان یا کم‌شایستگان درآید و به شایستگان ازجمله شایسته‌های محل ما شاما مرسم و اوسا و داراب‌کلا -که الحق کم هم نیستند- واگذار و پیشنهاد شود. دلشاد شدم شما دوست محترم را درین مقام دیدم. نمی‌دانستم. خدا مادر مهربانت حاجیه کلثوم طالبی عموزاده‌ی عزیزمان را رحمت و پدر اهل زحمتت سیدهاشم‌عمو را حفظ فرماید.
 
استاد نجفی زید عزه ما که می‌دانیم سالی دست‌کم یک شب -آن هم ویژه- برای روحانیون محل در خونه‌اش ترتیب می‌داد و سخی‌بودن را حسابی معنی می‌ساخت، از غاز و سیکا و بوقلمون بگیر تا اِسبه‌حلوا و شکَراِنار بِلقاشتِه. و لابد داستان‌هایی بی‌پرده‌تر از کاتِک با لُنگ حموم در قم، برای شیوخ و رؤوس مطرح می‌کرد. ما سالی دو سه بار، آن اتاق کناری‌اش می‌رفتیم تا بامدادان می‌گفت و می‌خندیدم و می‌چَریدیم؛ از اِنار تا کاندس و نارنگیِ بی‌مثال و پِشت‌زیک آغوزپِشت. خاطرات از آن مرحوم -که ما را به‌صمیمیت عَم‌قالی صدا می‌زد- زیاد دارم. وای اگر برای بارِ کوپنی سراغش می‌رفتی و آن روز دست‌تنها بود؛ دیگر وقتی ناغافلی عقب برمی‌گشت و یک نگاه چپَکی می‌انداخت آدم زبانش بند می‌آمد و اونش! را می‌زد و به دِته‌پِته می‌افتاد و لال برمی‌گشت. زَهره داشت نگاهش. آن رویش اگر بالا می‌آمد لغت‌شناسان ایران هم برای معانی الفاظش به شَور می‌نشستند، عاجز می‌آمدند؛ برای من، او یک مردِ سخاوتمند و شیرین و جذَبه‌دار بود و دعاهایی که در پله‌ی اول منبر می‌خواند نافذ بود خصوص زیارت وارث را در حیاط مسجد. دعای سرِ طعام بالاتکیه هم که زبانزد بود و زیبا. یک خاطره‌ی دیگر هم دارم ازو و پدرم و حاج‌آق‌مهدی دارابی که از جلسه‌ای با مرحوم آقای ایت‌الله مهدوی‌کنی در ثارالله ساری برمی‌گشتند، که اگر جنابان شما و ربانی موافق بودید؛ در روزی که دیر نباشد، ترسیم می‌کنم. از مباحثه‌ی سطح بالای خلوص شما و آقاربانی لذت حظ می‌شود، باهم قشنگ، لغت و واژه وضع می‌کنین. سپاسگزاریم.
 
سلام بر آقاسیدموسی. آقا این خاطره‌ی قسمت ۵ شما از یک سو مرا بُرد به نوروز شصت که در مرزن‌آباد چالوس سختیِ سختی کشیده بودیم به اتقاق برادرت. باد بود و برهوت. از شدت ترس، اون یکی!!! ما صیب می‌داد. مرحبا که ریزِ آموزش و انواع آن یادت هست و به گزاره‌های شیوا هم می‌نویسی. فرمودی: "آموزش پرش از ماشین (آیفا) در حال حرکت" که یاد جناب جعفر مؤذّن افتادم؛ غلامی‌نژاد؛ همان شمر ذی الجوشن روز عاشورای داراب‌کلا که زیبا اجرا می‌کرد و سوزناکش این است بعد از دسته‌ی یزید، زنجیربه‌دست به دل دسته‌ی کفن‌پوشان می‌آمد برای‌مان جوشی جانانه می‌گرفت و از حال می‌رفت و حنجره‌اش از صوت و سوتک می‌افتاد. لبِ دریا سال ۵۸ -همان پادگان گهرباران که فرمودید به نام رهبری معظم تغییرنام یافت- همین پرش توسط شهید درویشی به ماها داراب‌کلایی‌ها تمرین داده می‌شد البته از روی لندکروز. که جعفر با فرق سر افتاد داخل ماسه‌بادی و گویا از همان‌جا بینی‌اش شکاف برداشت و گیج افتاد کنار موج خاموش آب. در ضمن زبده‌ترین‌ها را هم عالی آمدید. درود دارید.
 
پیام سیدتقی شفیعی سیدهاشم به بنده: جناب اقای طالبی عزیز از لطف بیکرانتان کمال تشکر را دارم وخدا پدر ومادرت را رحمت کنه. مریوان یادم نمی ره.
 
سلام مجدد جناب آقاسیدتقی دوست محترم من. حقیقتاً خرسندم که جایگاه مدیریت به شایستگان محل واگذار می‌شود و جناب‌عالی نزد بنده محترم هستید و فردی گرامی. خُب؛ پس خاطره‌ی مریوان را بفرما. حافظه هم که در طالبی‌دسته! خوب کار می‌کند؛ شما هم از ناحیه‌ی مادری یک «طالبی‌»اید. این هم عِرق و اِرق خونی! آقاسیدتقی.
 
 
سلام مجدد جناب آقاسیدتقی دوست محترم من. حقیقتاً خرسندم که جایگاه مدیریت به شایستگان محل واگذار می‌شود و جناب‌عالی نزد بنده محترم هستید و دوستی گرامی. خُب؛ پس خاطره‌ی مریوان را بفرما. حافظه هم که در طالبی‌دسته! خوب کار می‌کند؛ شما هم از ناحیه‌ی مادری یک «طالبی‌»اید. این هم عِرق و اِرق خونی! آقاسیدتقی.
 
 
علی‌آقای غلامی‌نژاد سلام و ارادت پایدار. مطمئن هستی من هم دعوتم؟ چشم ۷ مهر خواهم آمد. دم دژبانی رد صلاحیت نشوم؟! هستی اونجا میاجیگری کنی بیام داخل اردوگاه؟ آخه چندبار آنجا خاطره دارم. هفته‌ای، هفته‌ای دوره دیدیم اون تو. بارها، داخل تیلِ آن جوب پر از کرم و اَجیک -که از بالادست روستای کیاپی جاری می‌شد تا زیر درگاه اردوگاه سرازیر- به‌زور سینه‌خیز رفتیم و تیل‌وتیلدار می‌شدیم، شبیه ماجراجویان فیلم‌ها در مرداب و لجنزار. چیه منو خطاب می‌کنی «استاد معظم»؟؟؟ آهان لابد استاد حلب‌زن منظورته، علی!؟ ولی درود به هر چه شغل حلب‌زن که اگر اینان نباشند سقف همه چکّه‌چکّه! می‌کند و آدم‌های زیرش بِرمه!
 
پیام جناب غلام یزدانی: سلام اقای طالبی ارادت داریم استفاده میکنیم از بیانات ودلنوشته یادی از مرحوم یوسف رزاقی راهم داشته باشید. باتشکر غلامرضایزدانی.
 
سلام جناب آقاغلام. بنده هم از دیرباز به شخص خودت و آن پدر بسیار دلنوازت غربعلی علاقه داشته و دارم. مادرت که چون عمه‌ی یوسف عزیز ماست برای ما یک مهر و محبت خاصی داشت. سَتی حیاط شما را با یوسف همش می‌خوردیم. من به خاندان محترم شما همیشه ارادات و احترام داشته و دارم. حتی مرحوم حاج‌صادق عزیز پدربزرگ شما که ماز داشت و او و پدرت با پدرم رفیق صمیمی بودند. جناب‌عالی که جای خاص دارد، چون هم خونی با یوسف پیوند داری و هم خانم‌تان که عضو خانواده‌ی من است انگار. درود دارم. به ایشان سلام اوریم‌دایی را برسان، مرا به این نام صمیمی و خودمونی صدا می‌کردند. ممنونم. راستی با یوسف افطار ماه‌رمضانت را هم نوش کردیم. گل و گیاه هنوز دارین؟ دلم می‌خواد بازم بیام ببینم.
 
غلام یزدانی: سلام وقت بخیر ممنونم از شما تشکر 
مش صادق بابویه پدر داییم بود . خدا پدر مادر و برادر شما رو رحمت بکند. بله در زمینه گل گیاه مشغولم بازنشسته شدم هر موقع با حاج اقا معلمی هستم ذکر خیر جنابعالی است ،در خدمت هستیم.
 
ممنونم حاجی غلام عزیز. سلام برسان. پس، روزی که بیام، احتمالا پاییز بشه، حتماً همآهنگ می‌کنم با شما که بیام ببینم. خدا نگه‌دار. راستی ممنونم که نوشته‌ی ناچیز این حقیر را می‌خوانی. لطف می‌فرمایی. یوسف که روح من است هنوز. آقا به‌به، چه گل و گیاه و زیایی. چهره‌ی شما را دیدم و ممنونم ذوق به خرج دادی فیلم گرفتی. با گل سروکار داشتن همین اثر را دارد که فرد را به سر اشتیاق و زیباشناختی ببرد. چشم، حتماً خودم خواهم آمد دیدارت. راستی من نه چپم، نه راست، از سکوی عقل خودم مسائل را می‌نگرم. ممنونم از مزاح قشنگ شما. انقلابی‌بودن اهمیت دارد حاج غلام عزیز. اصلاح‌طلب و اصولگرا همه شعار است. مهم این است این انقلاب و آرمان را مواظبت کرد. خدا حافظ شما. پدرخانمم حاج رضا هر وقت قم می‌آد، از خاطرات جناب‌عالی نقل می‌کند. اردبیل و ... . به وجود جناب‌عالی در هیئت محترم افتخار می‌کنم. بنده هم همین دو ماه پیش به این هیئت دعوت شدم و تا جایی بتوانم نوشته‌هایی می‌نویسم. حالا اثر یا بی‌اثر خدا و خوانندگان محترم می‌دانند. درود فراوان. پوزش دیر پاسخ نوشتم، رفته بودم نماز بگزارم. خدا رحمت کند پدرت را؟ مادرت حیات دارند یا نه؟ ذهنم نمی‌آد. اگر حیات دارند خدا سلامتش دارد. از یوسف چندین قسمت یاد کردم، شاید ندیده باشید. به مرور بازم ازو یاد خواهم نمود. خاطره با او زیاد است. یوسف تو را دوست داشت و احترام قائل بود. مزاحم نمی‌شم. خدا ناصرت.
 
علی غلامی‌نژاد: بله که شما دعوت هستید، در این یادواره شهدابیش از هزار رزمنده ادوات شمال کشوردر این همایش واز همه جناج های سیاسی حضور دارند البته از نظر من چپ و راست در این همایش و یادواره موضوعیت ندارد مهم گلوله ای که به سمت دشمن شلیک میشود ملاک است حالا از هر جناح یا از طیف باشد در ضمن از نظر فرماندهی معظم کل قوا بحث انقلابی و ضد انقلابی هست و هر کس پابند به آرمان های امام و شهدا باشد انقلابی تلقی می شود در غیر این صورت حسابش با کرامل کاتبین.
 
 
پیام حجت‌الاسلام ربانی به بنده: سلام علی ابراهیم ، آقا شما الحمدلله قلمتان سرشار از فصاحت و بلاغت و کنایه و نوش و.... خدا رحمت کند والدین بزرگوارتان و اخوی مرحوم آقاحیدر را ، چه انسان با صفا و مخلصی بود شماره تلفن مرا داشت و هر هفته برای من احادیث ناب می فرستاد که استفاده کنم روحش با ائمه طاهرین علیهم السلام محشور باد . در پستی که برای آقا سید موسی حفظه‌الله ( الحمدلله با قلم زیبایشان ما می‌برند به دهه شصت و تلاش های عاشقانه و مجدانه در جهاد فی سبیل الله ) فرستادی یادی از شهید درویشی کردی ، چه بزرگی بود این مرد سال ۵۶ و ۵۷ طلبه مدرسه مصطفی خان ساری بود با هم همباحثه بودیم از نظر تقوی بی نظیر و شجاع و حافظه قوی داشت ، چقدر با ادب و با وقار بود ، واقعا لطف خدا بود برای حقیر که در عنفوان جوانی با این انسان شایسته و مجاهد آشنا شدم و از نظر سیاسی جلوتر از زمان حرکت می‌کرد و انقلابی به تمام معنی بود . روح ملکوتیش همیشه جاودانه باد. والسلام.
 
پاسخ: یادی از شهید علی‌اکبر درویشی: استاد ربانی عزیز سلام. از روی دست شما تمرین می‌کنم. شما بحمدالله ادبیات غنی‌یی دارید و اگر بخواهم تشبیه خودمونی کنم مانند شِل‌پِلا راحت‌الحلقوم است و لذیذ و نرم و لیز. اما چه زیبا یادی از شهید پرجذبه علی‌اکبر درویشی ولشکلایی کردید. نمی‌دانستم در مصطفی‌خان ساری هم‌حجره و هم‌بحث طلبگی حضرت‌عالی بود. با توصیف شما در وصفش موافقم. یک لایه‌ی مهم از زندگی خود و ایشان را ورق زدید. شهیدی است که در دل من نفوذ داشت و بیشتر ما تحت تعالیم رزمی او روانه‌ی رزم بودیم. خشن هم آموزش می‌داد،فوق‌العاده واقعی، با ابهت و حزم و به میزان بالا صلابت.
 
مسائل روز: از انبوه کم‌مانند جمعیت تشییع پیکر مرحوم آیت‌ا... ناصری در اصفهان باید درس‌ها استخراج کرد و به درون جامعه‌ی ایران انتشار داد. کسانی که خائفانه و ذلیلانه مدتی‌ست تلاش می‌داشتند مردم مؤمن و متدین را به سُخره گیرند و حتی برای انتقام از انقلاب اسلامی دم از رضا میرپنج و پسرش می‌زدند، اینک باید به مغز خود فرو کنند که مردم عالِمان و روحانیان درستکار، اخلاق‌پیشه، مردم‌زیست، و پنددهنده‌ی عامل را دوست می‌دارند. اساساً میان قلوب مردم با عقول و فَحول (=خردمند) روحانیون یک پیوست بی‌گسست برقرار است. دلگرم بودم به وجود سیل بی‌شمار متدینان ایران که در تشییع پیکر پاک سربازشهید حاج قاسم سلیمانی جهان را به بهت فرو برده بودند، اینک اما در اصفهان مردم برای یک مرد خدا، این‌همه انبوه و فشرده حی و حاضر شدند. حالیا، خداقوت ملت دانا خدایا باز نُصرتا. ۶ شهریور ۱۴۰۱ ، ابراهیم طالبی دارابی.
 
آقا بر والدین شما هم درود و رحمت. بله؛ حیدر برام تعریف می‌کرد. واقعا" باحوصله در نهج‌الفصاحه و کتب مذهبی می‌گشت و می‌نوشت و ارسال می‌کرد. به جناب‌عالی یک حس خاص داشت. سپاس یادش را نمی‌برید. التماس دعا استاد.
 
مغولی نوشتی علی‌رضا؟ سلام. من‌که نتوانستم هجی کنم متن مغولی! تو را.
 
آشخ ممد زیرکی بس است! می‌خوای املا مرا تست کنی؟! کم پیش می‌آمد در درس دیکته حتی یک غلط بنویسم، ۱۹ بگیرم؛ یک نمره هم کم می‌گرفتم دمَق و پَکر می‌شدم. حالا موزی‌دار داراب‌کلا و یوزی اسرائیل را آوردی وارد عبارت «اقتلوا الموذی قبل اَن‌ یوذی» کردی مرا بیآزمایی و از دیکته بیندازی؟! مار که گفتم، مثل جِت جهید و به قول شما ببخلی‌ها ویژ کرد دررفت. بازم سلام یادم رفت؛ از بس به‌عمد موزی! یوزی! می‌نویسی! حالا: سلام.
 

پیام شیخ محمد بابویه: امام حسین( ع ) فرمودند: «اکسِبُوا الْحَمْدَ بِالنُّجْحِ وَلا تَکتَسِبُوا بِالْمَطلِ ذَمّاً» با تلاش و کوشش و موفقیت، تشویق و ستایش دیگران را به دست آورید و با تنبلی و بی تحرکی، خود را در معرض سرزنش قرار ندهید.

 
سلام باز آشیخ محمد خوب ما و ماه. عالی بود سخن حضرت سیدالشهدا علیه السلام. مرحبا صدیق صادق.
 
پیام شیخ‌ ربانی: با سلام ، احسن واقعا باید درسها گرفت خصوصا برای جوانان و نوجوانان که گرفتار تار عنکبوتی فضای مجازی شدند و جامعه را در حال ستیه می‌بینند تشیع جنازه عارف بالله آیت الله ناصری واقعا یوم الله بود و من لطف بیکران الهی را برای پیشبرد انقلاب با همه ناهنجاری‌های خناسان مداوم می‌بینم تا این مائده به دست صاحب اصلی ، جان جانان بقیةالله الاعظم روحی فداه برسد ان شاء الله
 
استاد ربانی ارجمندمان سلام. تعبیر «مائده» دلنشین و در عین حال، رمزواره بود. بله اگر سرِ این سُفره‌ی آسمانی انقلاب اسلامی ایران، حواریونی زانو زنند که مثل آن ۱۲ حواری عیسی مسیح ع تا پای جان پشت آن حضرت ع بمانند، ایده‌آل است، البته منهای آن یک نفر باخته "یهودا اسکاریوتی" حواری عیسی که با رشوه‌ی سی سکه نقره، مکان مخفی عیسای مسیح را به حاکم وقت یهود نشان داد که به مصائب مسیح منجر شد؛ شکنجه و آزار و کشیدن به صلیب، البته به آموزه‌ی قرآن رفتن به آسمان. آقا متشکر هستم که یک حاشیه‌ی مهم بر متن بنده مرقوم فرمودین.
 
جناب صباغ آقاسیدموسی سلام. خاطره‌ی شش را هم با مهارت به وَرز قلمت کشاندی و چهره‌ی غمبار خود از شنیدن خبر شهادت دو دوستت در بدترین زمان موقعیتت در اعزام به جبهه را دقیق تصویر کردی؛ شهید آرام و اخلاق‌مدار حسن رنجبر و شهید شکیل و شَهوار سیدتقی عمادی که دو ستاره از ستارگان و شهیدان داراب‌کلایند و بر آسمان محل سوسو می‌زنند و آذرخش‌ می‌آفرینند تا راه گم نکنیم. و شما به‌زیبایی میزان اُنس خویش را درین قسمت پرده‌گشایی کردید و مانند سالن نمایش ما را هم ،لحظاتی به دیدن صحنه‌ی نوِ آن، فراخواندی. خداقوت داری.
 
جناب آقا سیدتقی دوست ارجمندم سلام. این هم خاطره‌ام با جناب‌عالی توی جبهه. شماره‌ی ۶۹ "به چه تکیه کنیم؟!" جزئیاتش را شما خواستی، بفرما.
 
سیدتقی شفیعی سیدهاشم: ممنون و متشکر حاج ابراهیم عزیز شما به بنده حقیر لطف دارین.
 
آقا سیدتقی سلام و سپاس. ادای وظیفه بود در حق همسنگر. اندک‌اندک در خاطراتم هر روز وارد مسائل می‌شوم و حالا حالا ادامه دارد... . درود وافل مهندس. سربلند و سرافراز باشین.
 
دو تسلیت به دو خاندان؛ که ازقضا هر دو خاندان، فامیل نسَبی پدرمان می‌باشند: به سیدحسین نوربخش برای درگذشت خردسال بیتش. به بیت مرحوم رجب و آزاده‌ی عروج‌کرده محمدحسن آهنگر برای درگذشت حاجیه اُم لیلا ،دایی‌زاده‌ی مهربان مرحوم پدرم.
 
خاطره خاطره‌ی سیاسی‌میاسی با سه روحانی محلی: اول توی دل مِر بَکانم:  (=بسم الله) سال ۷۶ بود؛ استاذنا حضرت نجفی دارابی، یادگار آقا. آغاز سلام. یک روز پدرم از یک نشست روحانیت در حسینیه‌ی ثاراالله واقع در سپاه -که اغلب برای هدایت افکار (و در برداشتی شاذّ می‌شود گفت: شستشوی مغزی!) منعقد می‌شد- به منزل بازمی‌گشت. عبور روستای سمسکنده‌ی ساری را که ردّ کرده بودند، مرحوم حجت‌الاسلام سیدباقر رئیسی سجّادی از پشت فرمان نیسان نیمه‌آبی‌اش -که به سوی داراب‌کلا به شوق و تند می‌راند- به او و مرحوم حجت‌الاسلام سید مهدی دارابی گفت: «جلسه‌ی مهمی بود... دیدی آقامهدوی کنی چه هشدار مهمی داد... » آن دو که چِفت هم در کنار او نشسته بودند، سری تکان دادند و منتظر باقی حرفش ماندند. حاج سیدباقر که پیچ آقا اَسیوپیش روستای داراب‌کلا رسیده بود، و کم نمانده بود بیفتد رَفِ حاج‌اسمِل باقر! به حرفش ادامه داد و افاضه فرمود: به آن دو باید خیلی مواظب باشیم جوان‌ها چپی‌مَپی! نشوند. چپ دیدی که گفت خطرناک‌اند. سخنران نشست روحانیت -مرحوم آیت‌الله محمدرضا مهدوی که از شاخصین انقلاب و نظام بود- آن‌ها را از حسابی از چپی‌ها ترسانده بود و خط و ربط داده بود که چه کنند. چون تازه چندماهی از برنده‌شدن میلیونی حجت‌الاسلام سیدمحمد خاتمی بر حجت‌الاسلام علی‌اکبر ناطق نوری با همه‌ی آن قضایای انتخاباتی گذشته بود. پدرم گردن گرداند و به حال گِس‌کج! به حاج سیدباقرآقا رئیسی سجادی -که خیلی باهم رفیق و در رَبط و رَفق و فتق بودند- با لحن ویژه‌ی خادش! گفت:

 

  • "تِه چیشی گونی سید؟! من خادَم (=خودم) چپی هَسّمه! به خاتمی رأی هِدامِه! تِه مِره چپی‌ترس دِنی؟ کی بایِته چپی بَده! من خادِم، چپی مِه."

 

روح آن هر سه رفیق همدرسِ همدور‌ه‌ی همپیاله‌ی همپیمان و هم‌عصر مرحوم آیت‌الله آقا، ابوی مکرم شما، آن چهره‌ی ماندگار داراب‌کلا و حومه‌ی ما، شادِ شاد. با اراده و اختیار خود اگر خوانندگان خواستد: فاتحه و صلوات. شاید لازم باشد عرض شود بنده -یعنی ابراهیم طالبی دارابی- به جناح‌مِناح راست و چپ و وسط و نیز احزاب باد، سروکار ندارم. عقلم هست و سکّوی فکرم و اختیار خداداد و تکلیف تشخیصی‌ام. مهم، انقلابی‌ماندن است و مثل سربازشهید قاسم سلیمانی فهم و شور و شعور داشتن. و جمهوری اسلامی ایران را عین او حرم دانستن و زیر پای ولی فقیه زمان را خالی نکردن. بگذرم. در سه شنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۶ در دامنه اینجا نوشته بودم.

 

آقا اسحاق آهنگر سلام و سپاس که ایموجی فرستادی زیر یکی از پست‌هایم. رفیق قدیم، چرا نمی‌آیی آفتابی بشی در صحن هیئت رزمندگان و سلام کنی؟! کشکولی: زورته مگه یک کلمه بنویسی سلام؟ لابد خاصیت اکسپکستورانت را کم می‌کنه اگه دو کلمه تایپ کنی!!! حالا بخور!!!

 

تیزی، تیز، آشخ محمد. آقا نجفی صحن اینجا و آقا ربانی هم ایضا" و شخ‌حِدر ما آی این نوع زبان را بلد بودند. من هم البته بلد شدم همون زمان. بُرَیش که گفتی رفتم فرحزاد سعدآباد! سپاس.

 

سلام مجدد آقا سیدموسی. ۱. ارزیابی نوشته‌ات بر عهده‌ی خوانندگان است، نه خودت. پس؛ از نظر ارزیابی بنده، متن شما در شمار شیوا و در دسته‌ی رسا هست. در نگاه من قلم قوی‌یی داری. ۲. چون جلوِ اسم فامیلی طلبه‌ی شهید حسن بابویه را نیاورده بودین، فکر کردم منظورت شهید حسن رنجبر است. شهید بابویه برای همه‌ی ما یک انسان متواضع و فروتن بود و چهره‌ی خندان داشت و خوش‌مَشرَب بود. درود. ۳. ممنونم که بر نوشته‌های ناچیزم نظر دارید.

 
سیدموسی صباغ: علیکم السلام. جناب آقای طالبی، حقیقتا بنده از قلم فرسایی روان و توام با طنز و ممزوج مادری بی بهره ام .لذت میبرم از نوشتارت. در ضمن دوستان شهیدم که قید کردی شهید حسن بایویه و عمادی بودند.که به اشتباه رنجبر ذکر کردی. بازم سپاس.
 
سلام جناب آقا سیدموسی. اجرکم عندالله. برام مهم بود شرح‌تان؛ چون در آن مقطع داراب‌کلا نبودم.  با احساس بالا و با استخدام واژگان مناسب، تشییع را گزارش کردین. اساسا" خوبی آن روزهای تشییع شهیدان داراب‌کلا و مُرسم و اوسا این بوده، مردم دو بار در تشییع شرکت می‌کردند؛ یک بار از مسجدجامع ساری تا دروازه‌گرگان و یک بار هم، از پیش پاسگاه (گاه کمی پایین‌تر) تا تکیه‌پیش و آنگاه مزار. هیجان این بود از پل تجن تا بادله، گاه ماشین و مردم ستون می‌شد و وقتی به جاده‌ی مارپیچ داراب‌کلا می‌رسید، سرش فیضی باغ‌سر بود و تَه‌اش خودِ سه‌راه و شایدم شهرک سورک. در تصاویری که از بلندی می‌انداختند سیل ماشین (اغلب کامیون) و مردم پشت آن جاده‌ی محل را شبیه قطار می‌کرد. این‌همه برای آن بود مردم به راهی که شهیدان و رزمندگان در آن گام مقدس گذاشته بودند،عقیده داشتند. ممنونم با تأنّی ترسیم کردید.
 
سیدموسی‌صباغ: علیکم السلام. جناب آقای طالبی،  حاشیه نویسی بر متن بنده، خواندنش برام جذاب تر است. پایدار باشید.
 
سلام آقا اسحاق آهنگر. رفیق قدیمی چه عجب حرف آمدی! آهان حالا عالی شد. خَف می‌شدی یواشکی ایموجی می‌فرستادی. آقا علاقه‌ی مرا که می‌دانی. درود داری. بازم زین‌پس بنویس.
 
مهدی ملایی: سلام برادر بزرگتر ما. همیشه خلاصه و مفید و جذاب نویسنی، ممنون از شما. اگه صلاح میدانید یه تحلیلی از اتفاقات این روزهای عراق بیان کنین تا ما هم در جریان اصل مسائل از زبان شما قرار بگیریم.
 
جناب آقا مهدی ملایی سلام. چشم آقا، به روی دیده. نوشتم و در زیر می‌گذارم.  از بنده خواستی درباره‌ی ماجرای جدید عراق دیدگاهم را بنویسم. به علاقه‌ام به خودت خبر داری. با احترام این اجابت است به شما دوست خوب. اگر کسی وقتش تلف نمی‌رود خواست بخوانَد، آزاد است. پیشاپیش اگر پس از خواندن وقت کسی هدر رفت، پوزش و معذرت. متن تحلیل بنده در زیر:
 

مسائل روز: من اسم متن کوتاهم را می‌گذارم: قومیت، قدرت، مرجعیت، بعث. به ترتیب همین چهارپاره، پیش می‌روم:

 

یکم: هنوز عراق بر مدار قوم‌گرایی می‌گردد پس با آن‌که تجهیزات مدرن دم دست مردم است، اما ازین خصلت خود پیاده نمی‌شود. همین آداب قومیتی باعث است که چهره‌هایی مذهبی و وجیه‌الملّه برای خود تیول ایجاد کنند؛ شبیه تیولداری عصر رضاخان که هر اربابی در گستره‌ی نفوذ و قدرت زمین و مِلک خود، بر مردم سیطره داشت؛ درست است تیولداران ایرانِ دوره‌ی رضاخانی بر اساس میزان زمین و کشاورزی و دام، بر گُرده‌ی مردم حکم می‌راندند، اما عراق به لحاظ فکری و سیاسی و مذهبی عینا" هنوز همان است که ایرانِ رضا ماکسیم! بود.

 

دوم: در عراق قدرت مانند پازل است و مهره‌ها و خانه‌های این پازل بر اساس همان خویِ قومیتی و عشایری در دستانِ بازوانی قرار دارد که بتواند از قوم و خویشان خویش، لشگر پیاده بار آورَد. مقتدی صدر به دلیل این‌که پدر مرحومش برای چند میلیون بی‌خانمان و کم‌برخودار عراق، شهرک بزرگ مسکونی ساخت، از میان تمام جناح‌های بازیگر در عراق دستِ درازتری دارد. آدم‌های آماده‌به‌فرمان او از مرز شش میلیون نفر هم فزون‌ترند. او با این توان و استعداد نیرو، پازل عراق را می‌خواهد با دلخواه خود بچیند. یادم است کتاب "بازجویی صدام" راکه می‌خواندم -نوشته‌ی یک افسر ارشد سازمان سیا به اسم جان نیکسون، ترجمه‌ی هوشنگ جیرانی که بازجوی صدام بود و اینک این افسر بازنشسته، در امارات میز ایران را مخفیانه هدایت می‌کند- در آن یک راز برملا شد: بوش پسر پس از اشغال عراق در نشستی سرّی گفت مقتدی صدر باید ترور شود. همین افسر نویسنده‌ی کتاب به بوش گفت: مُرده‌ی مقتدی از زنده‌اش پرزورتر است. گفت بگذارید زنده باشد و آب را هر وقت نیاز بود تیره کند.

 

سوم: مرجعیت در عراق یکپارچه نیست. شورای دینی و مذهبی هم در حوزه‌ی نجف اساسا" پدید نمی‌آید زیرا روحیه‌ی گریز از مرکز دارند و از پیوند دین و سیاست ابا دارند. از آیت‌الله آقای سیستانی درست است که ادبیات سیاسی عراق به عنوان مرجعیت عالی یاد می‌کنند، اما ایشان با انتخاب عُزلت و پرهیز از پذیرفتن تز ولایت فقیه عملا" میدان را برای این‌همه تنش و نقشه و دسیسه‌ی سرویس‌های اط عرب‌های منطقه باز گذاشت. حساب کنیم اگر امام خمینی هم مثل آقای سیستانی ترکِ صحنه می‌کرد و به ظاهرِ قضایا بسنده می‌نمود و تماشا، چه بلایی روی مردم ایران می‌آوردند؛ یقینا" مثل ابن زُبیر سرهای مبارزان را می‌بریدند. بگذرم. فقط بگویم آقای سیستانی به هر حال با مشی‌یی که برگزیدند مسئول هرج و مرج چندساله‌ی عراق است که دست روی دست گذاشت و راحت گوشه‌ای نشست و حتی حرم امام علی ع هم گویا هنوز نرفت

 

چهارم: بعث عراق درست که پاشیده شد، اما سلول‌های رهبری این حزب مرموز از اصل نفوذ استفاده می‌کند. کافی‌ست در فضای پرماجرای عراق دمیده شود سیدمقتدی چه از سیدحسن نصرالله کم دارد؛ هم نیرو دارد، هم تیول و هم پول.

 

خلاصه: حالا هم، مقتدی خواست قدرت قاهر قضیه باشد تا سیاستمداران را در قبال خود فروگذار و فروتن نگه دارد. عراق مدتی دراز میدانِ تاخت و تاز سرویس‌های اط منطقه باقی خواهد ماند. تا آمریکا سیاست سد نفوذ علیه‌ی ایران را در مرز تنِف (مرز مثلث میان اردن سوریه عراق) کامل کند تا راه ایران به مرز لبنان برای محو اسرائیل با مانع خطرناکی مواجه باشد. وقتی بغداد سروصدا می‌شود یقین می‌کنم آمریکا در مناطق دورتر عراق در حال تکمیل کار خود است. آقا ، بانو مرز مثلث تنِف را جدی بگیرید. گلوگاه بحران منطقه آنجاست. عکس زیر:

 

عکس نقشه‌ی موقعیت مهم مرز مثلث تنِف بین عراق و اردن و سوریه :

 

جناب آقا سیدموسی سلام. این‌نحو اعزام بعدا" به یک رویّه در محل تبدیل شده بود که حاصلی از اثرات جنگ بر اذهان مردم بود و بازتاب احساس‌برانگیزی بر دل مردم افکنده بود. هم قلب‌شان، جریح می‌شد ازین داغداری‌ها و هم فکرشان بسیج می‌گردید، در رزم‌رفتن و به میدان‌آمدن‌ها برای خاک‌مالی کردن پوزه‌ی مهاجم‌ها. یعنی خودِ اعزام‌ها شکل حماسی در محل به خود گرفته بود؛ یک اثر مستقیم آن همین تألیف قلوب بین مردم محل بود که در خاطره‌ی شما به‌خوبی ذکر آن رفت که مکث نکنم و عرض کنم در آن اجر و ثواب هست. تشکر آقا.

 

توضیح دامنه: عنوان "افلیج و افلاک" نام ستون دوم بنده هست در هیئت محترم رزمندگان . این اولین قسمت است: با سلام و بسم‌الله و احترام:

 

حجت‌الاسلام حاج آقا سیدحسین شفیعی دارابی

خبرگذاری جمهوری اسلامی ۱۳۱۳- استان مازندران

امام جمعه موقت جدید ساری را بشناسید

ساری- ایرنا- دفتر نماینده ولی فقیه در مازندران اعلام کرد که نماز جمعه این هفته مرکز استان ۱۱ شهریور ماه به امامت حجت‌الاسلام سیدحسین شفیعی دارابی به عنوان امام جمعه موقت جدید ساری اقامه می‌شود. به گزارش خبرنگار ایرنا ، حجت‌الاسلام سید حسین شفیعی دارابی در تاریخ ۲۱ فروردین ۱۳۳۸ در یک خانواده ای مذهبی و کشاورز در روستای مذهبی و انقلابی «دارابکلاء» شهرستان «میاندرود» استان مازندران بدنیا آمد. فراگیری دروس حوزوی را ابتداء از محیط خانه و سپس در حوزه علمیه «جعفریه» دارابکلا (که تحت مدیریت مرحوم آیت الله دارابکلائی اداره می شد) آغاز کرد. وی پس از آن به حوزه علمیه مشهد و قم مهاجرت کرد و از محضر اساتید معروف این دو مرکز مهم حوزوی و دینی بهره جست؛ ایشان پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در کنار اشتغال به دروس حوزوی، به فراگیری علوم دانشگاهی پرداخت؛ و پس از دفاع از رساله علمی خود با نمره عالی («رابطه باطن با ظاهر قرآن») مؤفق به اخذ مدرک دکتری در رشته «تفسیر و علوم قرآنی» شده است. شفیعی اکنون ضمن تدریس سطوح عالی در حوزه علمیه قم، عضو هیات علمی جامعه المصطفی (ص) و استادیار دانشگاه مجازی المصطفی (ص) است؛ وی صاحب تألیف ده ها مقاله و چندین کتاب؛ و ارزیاب تعداد زیادی از مقالات کنگره های بین المللی و مجلات علمی حوزوی و دانشگاهی است. بنابر این گزارش امام جمعه موقت جدید ساری تا کنون، عهده دار مسوولیت راهنمائی، مشاوره و داوری بیش از ۳۰۰ پایان نامه سطح ۳ و رساله های علمی در مقطع دکترا بوده است؛ شفیعی سال گذشته از ناحیه مسوولان دانشگاه مذکور به عنوان پژوهشگر برتر انتخاب شده و مورد تقدیر قرار گرفت. وی عضو انجمن مبلغان نخبه کشوری است و در  شهرهای مختلف ۲۸ استان کشور (بویژه کلان شهرها) به سخنرانی پرداخت؛ و بارها از ناحیه بعثه مقام معظم رهبری و سازمان ارتباطات اسلامی به عنوان مبلغ دینی به کشورهای عراق، عربستان، سوریه، روسیه، و از بکستان، اعزام شده است. ایشان این توفیق را داشت که از ناحیه مسوولان امور روحانیون بعثه مقام معظم رهبری، در دو نوبت به عنوان روحانی برتر کاروان ها انتخاب شود و مورد تمجید قرار گیرد. وی به مدت ۳ سال مدیریت گروه مطالعات قرآنی دانشگاه مجازی المصطفی (ص) را عهده دار بوده است؛ و حدود ۱۰ سال است که مدیریت گروه علمی آموزشی «تفسیر و علوم قرآن» جامعه الزهرا (س) را به عهده دارد؛ شفیعی اولین مدیری است که بصورت رسمی مؤفق به راه اندازی سطح ۴ (مقطع دکتری) در رشته تفسیر (با دو گرایش «علوم و معارف قرآن»، و «تفسیر تطبیقی») در این مجموعه آموزشی و تربیتی مهم شده است. ایشان از جمله چهره های حوزوی فعال در عرصه مجازی محسوب می شود و عضو چندین گروه علمی پژوهشی حوزوی و دانشگاهی است و با نگارش نوشته های دینی کارآمد، مشغول به انجام رسالت «جهاد تبیینی» خود در حوزه های اعتقادی، فرهنگی، سیاسی، اخلاقی و پاسخ دهی از شبهات در حوزه های یادشده است. حضور در کنار رزمندگان اسلام (در دوران دفاع مقدس) و همراهی با نیروهای انقلابی معتقد به مکتب امام راحل (ره) و مقام معظم رهبری، و تلاش در جهت حفظ و تقویت آرمان های به حق شهیدان، از جمله ویژگی های بارز ایشان محسوب می شود.

 

به قلم دامنه: چهار روز پیش یکی از چهار خط تلفنم صدا کرد. دیدم آشنانامی است و نام‌آشنا. معمولا" اهل تلفن‌کردن نیستم و تلفن هم به‌ندرت ورمی‌دارم. اما دیدم نام ایشان درج شد. گوشی را برداشتم. احوال‌پرسِ هم شدیم و مقدمه‌ی هر تلفن هم در میان ما ایرانی‌ها همواره و به‌درستی تقدم آداب و اجلال‌هاست. ایشان مرا به لفظ صمیمیت "آقاابراهیم" صدا می‌زند همین نام هم خطاب مکتوب. بر سر مسئله‌ی مهمی در درون خود چاره‌اندیش شده بودند تا بی‌وارسی وارد نشوند و قدر رایزنی را همچنان، مقدار بر معیار نگه دارند. طرح مسئله کردند موجز ولی مشخص و ردیف. بنده به‌وفور هوش، گوش شدم. سپس چون نظرِ مرا خواست درجا در همان حین تلفن، سه نکته ذهنم چرخید و جهید و روی میزم بر سطح کاغذ تقویم نوشتم. پیش از شروع سخن من، همه‌ی گفت‌وشنود را تا زمان تصمیم قطعی و نهایی و علنی‌شدن، بین خود و من، بین‌الاثنین کرد. بنده هم به عرض رساندم تا آن وقت که از جانب شما آشکار ساخته نشد، نزذم امانت می‌مانَد.

اول گفتم: وقتی آن شخصیت نکا به آن مقام مازندران منصوب شده بود از دو نفر معتمدم خواستم ایشان را به بنده ژرف‌تر بشناسانند. شناسانده بودند؛ چه هم تحسین از سجایای اخلاقی و وجَنات شخصیتی‌اش که تا حدی از شالکه‌ی فکری و رفتاری‌اش مطلع بودم. یکی ازین دو معتدم حاج سیدرسول بود که نکا را چون کف دست از بر بود. خواستم با این‌نکته در ردیف مشورت رسانده باشم آن مقام روی تعارف عبور نمی‌کند او اهل اعتقاد است. پس اصل پیشنهادش را باید صبغه‌ی عقیدتی بدهید نه عاطفی و تعارفی. دوم گفتم: قضیه، قضیه‌ی قرآنی‌ست و به‌آسانی نمی‌توان دست رد بر آن زد. و جمهوری اسلامی هم تقریبا" کوشش هست این قضیه را جامه‌ی عمل بپوشانَد ولو نیمه‌ونصفه. سوم گفتم: آن دو دگر که پیش از شما وارد این سکو شدند از دیدِ بنده از شما اَجلا نیستند، شما اجلای از آنان‌اید. پس درنگ مفرمایید.

سپس نظر شخصی خودم را مطرح کرده و گفتم: من مؤیّد حرف می‌زنم؛ پس، نگاهم این است پیشنهاد آن مقام را پس نزنید. اگر رد کنید برداشت بنده این خواهد بود که از احیانگه‌داری یک پدیده‌ی قرآنی ابا کردید. حتی سهمی از سخنم را به ضلع عاطفه‌ام بردم و گفتم حقیقتا" ناراحت می‌شوم اگر مقام معنوی سیاسی و دینی روکرده به خودتان را، قبول نکنید و آسان کنار کشید. زیرا یکی از شاخص‌های رشد محل خودمان را این می‌دانم هرچه بیشتر و هرچه بهتر، پست‌هایی از نظام به هم‌محلی‌هایم توزیع و واگذار شود. و ارائه‌ی مشورتم را با این جمله‌ام دوخت‌ودوز کردم: بنده با جناب‌عالی در زمینه‌هایی اختلاف دیدگاه داریم، اما این، علت برایم نمی‌بافد که بخواهم ارتقای والای شما را از فکر و قلم و قلبم بیندازم. تصدیق فرمودند و گفتند اختلاف فکری طبیعی است. مشورت تمام شد و خداحافظی هم انجام.

حالا که درین هیئت محترم، مقام پیشنهادی علنی شد، آن بین‌الاثنین هم منتفی گردید و لذا بنده برای حرفم چون عایداتی قائلم آن را علنی کرده‌ام. اینک برای امام‌جمعه‌ی محترم ساری حاج‌آقای لائینی -که این طبع و خصال خوب را در محیط کاری خود گُسترانید- و امام‌جمعه‌ی جایگزین محترم ایشان جناب حاج‌ آقاسیدحسین شفیعی دارابی -که بر بنده سِمت استادی دارد- برکات و تحیات و آفرین‌ها و آفریدنی‌ها آرزو می‌کنم و این کلام ماندگار مولا امام علی ع در حکمت ۸۲ نهج‌البلاغه را -که پنج سفارش مهم است به همگان- هدیه‌ی‌شان:

"شما را به پنج چیز سفارش مى‌کنم... : ۱. هیچ یک از شما جز به پروردگار خود امید نبندد، ۲. و جز از گناه خود نترسد، ۳. و چون کسى را چیزى پرسند که نداند شرم نکند که گوید ندانم، ۴. و هیچ کس شرم نکند از آن که چیزى را که نمى‌داند بیآموزد، ۵. و بر شما باد به شکیبایى که شکیبایى ایمان را چون سَر است تن را، و سودى نیست تنى را که آن را سَر نبود، و نه در ایمانى که با شکیبایى همبر نبود."

با احترام
چهارشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۱
ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

جناب آقا سیدموسی دوست فهیم سلام. خاطره‌ی قسم نُه هم، خوانده شد و با شما هم‌نظرم که جاده‌ی باریکه‌ی دزلی، خوفناک بود و گویی در جاهایی ازین راه، جاده-درّه‌ دهن داشت و می‌خواست آدم را ببلعد. من در خاطراتم ازین محور یک خاطره‌ی قشنگ هم دارم که اگر موافق بودید به‌زودی خواهم گفت. فقط عرض کنم من بر وزن دزلی آن را دیولی می‌گفتم. مثل دِب‌چاه و دِوچاه داراب‌کلا در خط‌الرأس آبندون‌دلِه در قِناس خاک محل ما با اسرم. همچنینذطعنه‌ی قشنگی به "شیخ عثمان" زدی. عالی.

 

آشیخ محمد سلام و عرض ادب و احترام. برداشت درستی از ستون‌نوشتِ بنده کرده‌اید. همین‌طور است. یعنی با گذاشتن دو علامت سؤال و اِعجاب در انتهای عنوانِ "به چه تکیه کنیم" خواستم خواننده خود در هر قسمت، تکیه‌گاه آن را کشف و برداشت و پیش خود شرحش کند که جناب‌عالی دوست بامرام دقیقا" درست فهمیدید که گفتید از  ۷۱ قسمت، ۷۱ نکته  هم در آمد. در واقع با مصرع دوم شعری که در صدر جانمایی کردی اصل مطلب را گرفتید. بله از هر فسانه‌ای که انسان بخواند حرفی می‌تواند بفهمد و بخواند. مثلا" در همین قسمت ( ۷۲ ) امروز، خواستم چه گفته باشم؟ من بگویم؟ چشم به روی دیده: خواستم چند چیز در همین متن کوته گفته باشم. دست‌کم این دو چیز را: پیشنماز راتب حرمت دارد و آقاقرائتی با زبان عمل این فرهنگ برجسته‌ی شرعی و دینی را در آن روز جبهه، به همه نشان داد. دیگر اینکه کار مکبر را بزرگ و جزوِ قُرب بدارم.

 

این هم وفا آقاسیدموسی. خوب شد خاطره‌ات به رادیو ربط داشت؛ سلام و وقت جناب‌عالی به خیر و برکات. حقیقتا" وقتی قسمت دَهِ خاطره‌ات را خواندم به تِله‌پات (=دورآگاهی) انگار یقین یافتم! بی‌حکمت نبود این مثَل میان مردم ایران ضرب شد: "دل به دل راه دارد". من هم همین رادیو را مورد منظورم بود که متاعی نفیس با رزمنده بود و هم‌نفَس هر جوینده. پس بگذار یک ورق از تاریخ بگویم: روزگاری عصر بدِ پهلوی (نمی‌دانم الآن اولی جرثومه‌ی پهلوی یا دومی سراسیمه‌ی پهلوی) کسی رادیو می‌خرید باید می‌رفت شهربانی ثبتش می‌کرد. حتی اگر می‌خواست آن را بفروشد یا تعمیرگاه ببرید یا اگر خواست مهاجرت کند باید شهربانی -مثل تعویض پلاک کنونی- آن را مجوز می‌داد و از چند و چون رادیو، مطلع. آقا وقتت را نگیرم. ممنونم.

 

آشخ محمد سلام. نه؛ نه؛ صبح یادگار امامم اما پاتوقم غروب‌ها هنگام نماز شام و خُفتن مسجد فاطمه‌ی زهرا سلام الله علیهای زین‌الدینم در اقتدا به جماعت؛ کریمی ۱۵. گذرت نمی‌خورَد؛ نگرد! شما همان تقاطع ۱۵ خرداد و عماریاسر، دلت فراوان و امان‌امان خوش است.

 

آسیدتقی سلام. چه خوب پلّه پلّه می‌ری؟ بالا و والا. مرا یاد کتاب مرحوم عبدالحسین زرین‌کوب افتاد با نام "پلّه پلّه تا ملاقات خدا" که ورق ورقش را چندسال پیش خواندم. همسنگر دیروز، مسئول امروز، دوست قدیمی‌ام بگوی چه راهکارهای مدیریتی‌یی به کار گرفتی که توانستی شاخص‌های یک اداره‌ی برتر را از آنِ سازمان تحت اراده و اداره‌ی خود کنی؟ گفتن این معیار می‌تواند نشر فرهنگ خدمت حساب شود و بر سایرین مؤثر افتد. صمیمانه عرض می‌کنم خرسندم کردی و دعایم برکت به کارَت جناب مهندس آقاسیدتقی شفیعی دارابی. با تشکر و درود. ابراهیم طالبی دارابی دامنه.

 

علی‌رضای ما سلام؛ علیرضای حاج‌باقرموسی. حالا یادم آمد آقا، که با آن پولِ داخل نامه‌ی مرحوم پدرم سال ۶۱ برایم به جبهه فرستاده بود ، دوربین خریده بودم؛ دوربین عکس مثل تراز، دراز.

 

سلام و سپاس آقا سیدتقی. به چنین نگرش زیبا و درست شما جناب مهندس در کارِ ملت و منابع -که به حراست آب و خاک می‌انجامد- تحسین باید کرد. از لطف و مهرورزی آن دوست به بنده متشکر هستم و شاکر. یک شعر هم هدیه‌ات می‌کنم که در خدمتِ خلق خدا، راسخیتت را تقویت می‌سازد: حکیم ابوالقاسم فردوسی در سرآغاز شاهنامه در "گفتار اندر آفرینش مردم" یک سروده‌ی ستُرگی سرود که به نظرم تمام حرف درین بیت جمع است: "پذیرنده‌ی هوش و رأی و خرَد / مَر او را دَد و دام فرمان برَد" یعنی اگر آدمی سه چیز هوش و خرد و رأی‌ونظرِ خود را همواره بر پایه‌ی منطق و حقیقت بنا کند، آنگاه حتی ددها و دام‌ها (=درّندگان وحشی و دام‌های اهلی) هم، از او پیروی می‌کنند و به قول محلی: از روی دست او مشق می‌کنند. الهام می‌گیرند. آدمی، هم الهام‌پذیر است و هم الهام‌گر. با کمال تشکر. نیز پوزش از بسط حرف، آقاسید.

 

سلام و عرض ادب و احترام مدیر محترم سایت محاکات. مانند همیشه باز هم زیبا و کارا نوشتید. التقای دریای شور و شیرین هم تعبیر خوشایندی بود. اساساً در «احوال مرگ» بودن به خودی خود آموزنده است و حتی بر آن تأکید رفته است. با تشکر از شما که همواره نوشته‌های مؤثر از خود باقی می‌گذارید. درود.

 

دوست عزادارم جناب شیخ محمد سلام و تسلیت. می‌دانم ازین جدایی چه خواهی کشید. دیگر، ندیدن روی مادر بر توش و توانت صدمه می‌زند که از دستِ هیچ جراح زبَردست هم، بخیه‌ی شکاف این جراحت برنمی‌آید؛ زیرا درد و لطمه‌ی به‌خاک‌سپردن جسم مادر از جنسی‌ست که بر روح نفوذ می‌کند و همه عاجزند از التیام آن. آخه «مادر» تنها جوشی است بر پیکره‌ی فرزند که کَنده‌شدن آن، اتصالات وجودی آدم را درهم فرومی‌ریزد. شب‌های تاری پیش روی توست رفیق، که حتی یک شبِ شب‌زنده‌داری‌های طولانی مادر برای شیرخوارگی‌های فرزند را جبران نمی‌کند. این را کسی دارد به تو می‌گوید که تلخیِ درگذشتِ مادرش را چشیده است؛ و هنوز نیز ذائقه‌اش به فراق مادر، تلخکام است. تو را بردبار می‌خواهم محمد، تا ازین رنج بی‌حساب اندکی رها شوی، اندکی. مادر کیست؟ مادر، مقام منیع چه مفهومی‌ست؟ از دیدِ بنده مادرِ هر فرد برای هر کس، یگانه است، یکتاآفریده‌ی است که حتی یک تن هم، با او همتایی و همترازی ندارد. مادر هر فرد مُنیر اوست. مادرت اینک ازین دنیای فانی با ضمیری پاک و سرشتی شاد، رخت بر بست و تمام خاطرات خود را در بستر زندگانی دنیوی‌اش بر جای گذاشت که هر دوی این تضاد، سیل اشک بر چشم جانت جاری می‌کند و شعله‌ی خشم بر حسرت‌هایت می‌افکنَد. حالا گرمی، آسیب دردِ دوری را سرد که شدی می‌فهمی. حالیا؛ تسلّا، تسلّا، زیرا شک نیست، خدا، مادر مُتدیّن تو را در جوار رحمتش و گُستره‌ی غفرانش گذاشت. پس؛ الها ! دردت درین مصیبت، کم باد و تسکینت زیاد محمد تا بسا زبانه‌ی غمت کمانه کنَد. به بیت خودت تسلیت مرا بیان فرما آقا، که اینک مرحومِ پدرت حاج شیخ قربان بابویه، آن ذاکر اهل‌بیت عصمت ع، اجاق روحش را روشن می‌بیند. مادرت باز هم در عُقبی، عاقبت‌به‌خیر به حلقه‌ی نیکان پیوسته است. خدا بیامرزاد. شنبه ۱۲ شهریور ۱۴۰۱ رفیق همدردت: ابراهیم طالبی دارابی دامنه.

 

استاد نجفی دارابی سلام. ۱. آقا همین صدر حرف بگم از خطاب محلی و خودمونی: "آق اوریم" خیلی خوشم می‌آد. ساده است و بی‌آلایش. و همین دمِ در جواب هم، اول عرض کنم  آکّ کِه مِه دل پی بَکارده تِه آکفا ۱۱۰ پیچ‌درپیچ شد و خراب! حالا جواب: ۲. حاج‌باقر بَنِه‌ در شیار چلکاچین واقعا" عظمت داشت و ترس. حوالی‌اش هم می‌رفتیم می‌هراسیدیم. می‌گفتند آن حوالی به خاطر کاندس و ولیک و پیته‌چو، خرس هست. بلی مرحوم حاج‌باقر مرد بزرگ بود و یک پای ثابت تکیه‌وبالامسجد و همسر مرحومه و عزیزه‌اش هم، دخترخاله‌ی خیلی مهربان مرحوم پدرم، به زبان ما: کلثوم‌خاله. ۲. حاج‌موسی پدر آقاعلیرضا هم چون باجناق عمویوسف رزاقی بود زیاد با هم دمخور بودیم، بله خبر دارم خُرّمدلانه در ساخت حرم‌های مطهر در عراق حاضرند و خادم ائمه‌ی اطهار ع. ۳. مگر این که ما باعث شیم استاد خاطره‌ی جبهه را سرگشاده کنند. آقا پیچ خاطرات‌تان را بچرخانید سمت چرخش عقربه‌ی ساعت و وا کنید و بفرمایید.  ۴. بله کِل قنبر جنگلبان از دوستان قدیمی و خوش‌مَشرب و خندان ماست که کمتر پیش می‌آد آدم او را ببیند ولی به وجد نیاید عین برادرش ولی که خیلی عالی‌ست. قنبر سراسر شاد است و شادمان‌بخش و تلاشگر. برای آقاقنبر که خیلی زحمت کشید برای جنگ و اینک عتبات عالیات، سالیان سال عمر طولانی می‌طلبم و از همین جا سلامش می‌دهم. ۵ دیگر این‌که دلیل‌آوی حضرت‌عالی -که مطلع‌ام در ریاضی و حساب و منطق و فقه قوی هستید و ظریف‌نگار- برایم حجت شد که آن پول ارسالی پدرم، همین رقم بود که شما روی قیمت دوربین سال ۶۲ به ۱۴۰ تومان دست گذاشته‌اید. ۶. آقا، استاد به قول شما علمای اعلام: بسیار مشعوف شدیم ازین بیان و خاطره‌ی زیبایی جبهه‌وجنگ‌تان. خدا ابوی اسوه‌ی شما را -که آقای همه‌ی ماها در طی چنددهه عمر طلایی و جوانی ما بود- در رحمت واسعه‌اش بدارد. راستی خوب گرفتید سَجعِ "دراز شبیه تراز" را. ارادتمندت: اورین طالبی!

 

جناب آقا سیدموسی سلام. ترسیم مختصات جغرافیایی منطقه‌ی مورد مأمویت بر مفاد خاطرتت رنگ و رو داد. و این، هم به ذوق شما برمی‌گردد و هم به حافظه. خرسندم لاینقطع پیش می‌روی. مبرور باشید و مسرور آقاصباغ.

 

جناب آقا سید اسحاق شفیعی سلام. در متن‌تان در کنار نام جنابان آقایان رفیقان: شیخ محمد بابویه و قاسم بابویه؛ از "ابراهیم طالبی" هم اسم بردید. خواستم به حکم ادب، جواب تشکر شما را داده باشم: سپاسگزارم. از سوی دیگر خشنود شدم خاطره‌نویسی جبهه را شروع کردید. چه هم خوشایند. اینک عموما" عرض می‌کنم: اساسا" خداوند در نهاد بشر متاعی نفیس ودیعه گذاشته به اسم لذت. و بشر از دانستن سرگذشت‌هایی که بر دیگران رفته لذت می‌برَد. هر انسانی در زندگی زوایای زیادی دارد: عشق، عروسی، شغل، کار، تفریح، رفیق، خانواده و خاندان. خصوصا" جنگ و جهاد. من خود علاقه دارم ازین زوایا جهان را بنگرم. به همین خاطر، خاطره‌ات جناب آقا سید اسحاق آغاز زیبایی بود. بهتر می‌بینم قطع نکنید و به طیبِ خاطر ادامه دهید. درود وافر دوست و همرزم خوب.

 

علی‌رضا سلام. پس می‌خواهی منو و استاد نجفی را -که فرمودن هنوز بنه‌حاج‌باقر را ندیدند- ببری بِنِه‌سر؛ قول دادی ها. هر کجا نیام بِنِه اما می‌آم. استاد ربانی را هم به لیست بیار، سه تایی ببرمان. شاسی‌بِلن داری برای بنِه‌؟ یا نا می‌خوای با تراکتور و تیلر تلّخه‌تلّخه‌ ببری و دل‌وروده‌ی ما را در آوری؟!

 

جناب استاد نجفی صدیق شریف سلام علیکم. ۱. این‌که بله استاد متوجه شده بودم همان اشتباهم در رقم اسکناس هزاری باعث شد حضرت‌عالی خاطره‌ی دلنشین بفرمایی و ما را مستفیض. ۲. این‌که فکر کردم بابت آن سجع عین تراز دراز علاوه بر "آکفا۱۱۰" خاطره‌ای دیگر هم از جبهه یادتان آمده. ازین‌رو عرض کردم پیچ را باز فرمایید البته این بار به سمت عکسِ عقربه ساعت. اون بار وارونه گفتم. شما واقعا" حواس‌تان به زیروبم متون هست. خبر هم دارم بسیار مدقّق هستید. ۳. این‌که اون میرپنج کالانعام پهلوی سجّل ایرانی‌ها را دست برد. همه به پدرومادر صدا می‌شدند اون آمد فامیلی عِجِرغِرِب روی مردم گذاشت. مثلا" من هنوز شخ‌عیلَکبر اوریم هستم در افواه محل. شما هم جناب استاد در محل علاوه بر آقانجفی به "آقا" محمد هم معروفی. یعنی محمد که فرزند "آقا" است. و قِس علی هذا علی‌رضا ابنِ حاج‌باقر موسی. مهندس ماه ما.

 

مجدداً سلام جناب آسید اسحاق. از بزرگواری و محبت‌تان ممنونم. این نشان شخصیت شماست که گشاده برخورد کردید و الحمدلله جناب‌عالی همواره از اخلاق خوب و بشّاش برخوردارید. بنده هم حقیقتاً در جمع همرزمان این هیئت محترم، احساس ارزنده‌ای دارم و یقین می‌ورزم که به کمکِ هم قادریم ارزش‌های دفاع مقدس را به نسل‌های آتی انتقال دهیم. همواره انتظارم این بوده رزمنده‌ها سرگذشت خود را به نوشته درآورند زیرا در قطعه‌ی جبهه‌ی زندگیِ سرشار از رزم و فداکاری هر رزمنده، آموزه‌هایی اثرگذار سنجاق است که باید به سطوح ورقه آید و نوشتار. سپاسگزار.

 

آقاعلی‌رضا باز نیز سلام. کاری کردی با پلاک ۱۶ و چلکاچین که یک خاطر بگویم: سالی دفعتا" با حاج احمد و شهید رسولی (برادرخانمِ کِل‌حوّا سیدابراهیم مسلمی) و شیخ یعقوب اسفندیاری و ابراهیم اکبری رفته بودیم مشهد مقدس. آقا وسط ماجراها راننده‌تاکسی‌های سمج مشهد، پاپیچ ما می‌شدند و بوق می‌زدند سوار شین. سوار شین. ما هم کلافه می‌شدیم چون اصلا" قصدمان پیاده‌روی بود نه ماشین‌سواری. دیگر دیدیم نمی‌شود حالا افتادم وسط که هر تاکسی تا خواست ما را به عنوان مسافر تَپ بزند و کرایه به جیب برَد؛ فوری می‌گفتم: چلکاچین، چلکاچین. راننده مبهوت و مات و منگ که چلکاچین کجای مشهد است شوفر تاکسی نمی‌داند! سر را می‌رکید و یواشکی در می‌رفت. کسرش بود پیش ما نابلد باشد! به برخی هم می‌گفتیم: زغال‌انبار. زغال‌انبار. راننده رَم می‌کرد حوالی نمی‌آمد. خاب، بس است به داخل ماجرا ورود نکنم.

 

آق اساق آهنگر سلام. تِه اَی باز مِه وِسّه به جای "سلام" ، ایموجی بَرِسِنیهی!؟ کنارمِنار خَف وونه لو نَشووییه؟! اینجِه مگه هِنگ ارتش سرّی جنگ جهانی دومه؟! گوشه‌موشه لَب وونی؟!

 

سلام جناب آقا سیدموسی. خوب پیش می‌رین. خاطره‌ی ۱۳ را -که دربرگیرنده‌ی نکات پدیدارشناسانه و آمیخته به بیان شیوای شما بود- خواندم. از توصیف ابعاد سنگر و خمیدگی هنگام ورود و خروج لذت دست داد زیرا یک‌آن مرا برد هر جای جبهه که پا گذاشته بودم. وقتی رسیدم به مَمِشلی ذوقم را شکوفا کردی که کمی از قوم مَمِشلی بگم. برخی فکر می‌کنند "ی" نسبت "جا" است به اسم ممشل. اما این "ی" نسبت قوم است. عرض می‌کنم. اینان هم از قجر بودند و هم از قره‌داغ آذربایجان که به مینودشت کوچیده یا کوچانده شدند. دوده‌ای قزلباش داشتند. این دودمان، جمعیت اصلی مینودشت و حومه‌اند. البته به خاطر درختان توت آن دیار با نخ و کرم ابریشم سروکار داشته‌اند. ممش در بومی آنجا یعنی ابریشم. بلاخره طایفه‌ی مَمِشلی مینودشت، مشهورند. اسم همرزمت موجب شد بنده مدادم را امتداد بدم. ممنونم. دوستانی از خِطه‌ی مینو دارم.

 

آقا سیداسحاق‌ سلام. همیشه همین‌گونه‌ات دیدم؛ خویشتندار و فروتن. با آرزوی فروزندگی همرزم گرامی.

 

اما سلام آقا اسحاق‌ آهنگر، تو اَعی باز سلام را ول کردی چسبیدی به ایموجی زیرِ پست اوریم طالبی؟! الحق اسحاق بزرگی! کشکولی!

 

آسیدموسی سلام و ده‌ها درود. تا رسیدم به واژه‌ی "کپل بدست" اول به فتح پ، تلفظ کردم و وقتی هم به تریک آقوز رسیدم فهمیدم به کسر پ مشدّد باید بخوانم. حسابی هم خندیدم. البته در سربالایی و سرپایینی رفتن، آدم کپل خودش را با دو دست می‌گیرد که پرت نشود و اسکتش مهار شود. آقا اَنده انگیر و اِنار و قیسی و سَتی و گلابی به قول دارکلایی: میوه) مثَل زدی دل ما ازین میوه‌های ناب آب افتاد. خصوصا" به قول قشنگ شما، واسه "آدمای دلیک و ندیدبَدید" و امان ازین چفیه که پهن کردین و پُرِ میوه. چفیه نبود رزمنده بی‌عصا و چوک می‌شد. گفتی: "میوه ها رو بین بچه ها تقسیم" کردی؛ لابد نشِسّه و خوردن با گرَز؟! امابعد عرضم این است درین قسمت خیلی خوب اوجگیری کردی واژگان ناب محلی و جملات درخشان خودمونی در بطن خواننده‌ی خواهانِ دارای ذوق و حُسن، شعله‌ور ساختی. تشکر وافر داری.

 

استاد نجفی سلام و عرض ادب و ارادت. از پسردائی‌تان شهید محمدباقر فرمودید. یادش از یاد نمی‌رود. او را مردی همآره در جستجوی خدا دیدم. هنوز انقلاب پیروز نشده بود آمدیم قم. سال ۵۷ بود و نفس رژیم به شماره افتاده بود. پدرم شب ما را برده بود منزل حاج‌آقا مهاجری، میهمانی. آن سال پشت مدرسه‌ی گلپایگانی گویا خونه داشتند که بعدها به چهارمردان رحل اقامت نمودند. آن شب محمدباقر هم آنجا بود. همان سرِ شب گفت ابراهیم بریم بیرون ببیینم اوضاع چه خبره. رفتیم تا میدان آستانه و گذرخان کمی گشتیم و باقی ماجرا. چه روزهای قشنگی بود که ملت داشت یک سلطنت پوک را به زباله‌دان می‌انداخت. واقعا" ملت چه قدرتی دارد؛ خصوصا" وقتی یدالله معَ الجماعه هست و به تعبیر زیبای آیت‌الله مکارم همگامى با سوادِ اعظم؛ جمعیّت عظیم مسلمین.

 

آقاهادی دهقان دوست همیشگی‌مان سلام. شما و پدرتان جناب حاج طیب بزرگمرد لطف دارین بهِمان. آقا پیش ازین هم در درگذشت حاج عبدالله آهنگر که اطلاع‌رسانی کرده بودی زیر پست‌تان عرض ادب و ارادت کرده بودم که ندیده بودی. یه ابوین و اخوی‌ام آق‌شخ حِدر مرحمت کردین و دلم را شادمان. سلامم را به خانه برسان، اَخص به پدرتان. ایشان با آن اخلاق اخلاص‌شان به ما خیلی مهربانی دارند. هادی تشکر که خداقوت دادی به بنده‌ی حقیر. فروزان باشین و در لباس سلامت و خدمت و عبادت.

 

با سلام و احترام مدیر محترم محاکات. دست بر آسیبی گذاشتید که تمامی ندارد. علت روشن است؛ دست ناظر عادل بالای سرشان نمی‌بینند. روزی اولی که خواستم وارد دانشگاه تهران شوم از دندان همه معاینه به عمل می‌آوردند. پیش ضمیرم گفتم چه مسئولیت‌شناس‌اند. بعد دیدم در کارهایی لنگ می‌زنند که گفتن آن چند من کاغذ لازم است. بردباری می‌خواهم برای شما آرزو کنم، اما می‌دانم تحمل کار این‌تیپ افراد، فوق طاقت جن و انس است. با سپاس که معضلات را با نقد سازنده بیان می‌فرمایید. درود.

 

جناب مرآت محترم سلام. اول می‌طلبم که سروسامان گیرد تلنبار کارهای کنارتان. دوم می‌خواهم اربعین در آرزوی آن دوست به زیارت بینجامد. سپس خواهانم دعا در حق ما و والدین و رفتنگانم در زمزمه‌ی‌تان فراموش نشود. درود

 

سلام. پس تیکه‌کلام‌ها و کشکولی‌های مرا بلدی؟ خندیدم. راستی جناب حاج سیداحمدآقا شفیعی را دعوت بفرما حتما". اگر تنظیمات خصوصی داشت تماس بگیر یا پیامک بده. اگر هم  گفتی خبر من خواست دعوتش کنی، بازم بهتر. ایشان در این هیئت باشن موجب افتخار ماست.


به قول علما استدعا می‌کنم. آقا شما خود دستی زبردست در نگارندگی داری. راستی سلام آسیدموسی. آنقدر انگیر انجیر کردی در خاطره که امرو دو جعبه انگور خریدم از باغ دستجرد در ۶۰ کیلومتری قم، ۲۵۰ هزار تومان. بگذرم. ببینم قسمت ۱۶ چه می‌آوری صحن.

 

آسیدموسی صباغ سلام. واقعا" با احساسات شورمندانه و غیورانه، غَور خوردی در اعماق خاطره‌نویسی و با ادبیات دلنشین فارسی و محلی سرگذشت جبهه‌ی خود را راحت‌الهضم فرستادی درین صحن محترم. آنجا که نوشتی انگار یه تِپ اوه شد، عالی بود. بله، توجه به رم‌کردن قاطر و سوارنشدن یک اصل رزمی بود که به‌درستی مطرح کردید. در ناهمواری‌های کردستان فقط قاطر الاغ کارساز بود از تانک و نفربر کاری ساخته نبود. اما نوشتی: "بشرطی که آقا ابراهیم این دفعه نشوهه آغوز و سیب نخره". اولا" خندیدم. ثانیا" سِه  الآن پِفه باید تا مهر صبر کرد. اما آقوز که شما می‌نویسی: آغوز و من هم ماندم در املای آن. چون با غین مِکِه است همان شیرِ غلیظ پستان. دیروز که رفتم نماز مسجد محل، دیدم دم درش آقوز با تلپاس را. جرأت نکردم قیمت کنم؛ چون زود چیدند، شاید مغزش فنیزکی باشد. دَل و دَله را هم بجا به‌کار گرفتی.

 

شیخ ما حضرت استاد ربانی سلام. جمله‌ی جهت‌دادن زندگی به دست ماست، در متن شما هم قشنگ بود و هم مهم. شهید مطهری هم در کتاب -به گمانم- "انسان و ایمان" معتقد است علم، سرعت می‌دهد؛ ایمان، جهت. در مورد پنج تیر بیندازد و سه تیر اصابت کند هم، عرض کنم که مرا یاد خاطره‌ام انداختی: در سال ۶۱ تمام تیر مشقی‌ام را در میدان تیر چالوس، زدم وسط‌وسط‌های سبیل. مربی مرا از بالای جایگاه برنده اعلان کرد و قول جایزه داد. از آن قول ۴۱ و اندی سال می‌گذرد، هنوز جایزه‌ام را ندادند! بگذرم اما سه تا صلوات برایم در آن جمع سلحشوران فرستادند که همان هف‌جّدم را بس است.

 

نظر جناب مهدی ملایی خطاب به بنده: سلام برادر بزرگوار،استادِ عزیز. همواره ساده و روان نِویسِنی،که آدم از خواندن مطالبتان کِیف میکند،قبلن هم با شما در گروهی دیگر ،با هم بودیم که آنجا هم تاثیر ادبیات شما بر همه معلوم بود که نوشتن و گفتن هم گروه های خودتان را هم  مدیریت میکنید و هم در مدت کوتاهی طرز  نوشتن مطالب توسط دیگران را هم آسان میکنید،و همچنان حسِّ مسئولیت نسبت به پاسخ به دیگران را در وجود خود دارید که باعث ایجاد انگیزه در دوستان برای نوشتن مطالب و ثبت خاطرات شان میشود،واقعن نفس شما گرم و وجودِ شما با برکت هست. خداوند همه ی کسانی که باعث شدن انسانهایی مثل شما پرورش یابند را رحمت کند و به اونایی که زنده هستن سلامتی عنایت کند . و سایه ی شما هم بر سر مردم دیارتان مستدام باد.

 

پاسخ: آقا مهدی‌ مهربان ملایی سلام. من می‌دانم معلومات شما فراوان است و نیز متانت در شما بی‌شمار. محبت این‌چنین خلوصی با عیار بالای توی بزرگوار و بزرگواران، پرورشگاه بنده است. در شِمار دوستانی ارزنده از منی که می‌دانم قوی می‌اندیشی، قدرتِ کارکردن داری ولو سخت در بطن شب. بنده از فکر قوی و قلم قدَر هر کسی که می‌نویسد، به خدا به اوج لذت می‌رسم. هرچه قوی‌تر و شیواتر بهتر. وقتی ببینم کسی قوی‌فکر و اندیشه‌ورز است خوشحالی دستم می‌دهد. زیرا آدم فکور هُرهری نمی‌شود، دَمدمی نمی‌گردد. حلب‌سری نون نیست. دِدیم‌ارّه هم نه. حالیا درود به مهدی ما. ممنونم آقامهدی که سلیم‌النفسی. از سوی بنده هم ندای رحمت بر رفتگان بیت شما. از تشویق شما نُسُجم منسجم شد، عضله‌ام بالا آمد و رگِ سرِ انگشتان دستم برای نوشتن، خون تازه گرفت.

 

آسید رضی سجادی سلام و آرزوی بالاترین مراتب عرفانی برای شما زائر شیدای نجف و کربلا و کاظمین و سامرا که خبر دارم هر سال دلآرام با سینه‌ای گدازه به عشق امامان ع به آن کوی دیار عاشقان ره می‌سپاری. پیاده‌روی‌تان پیام رسایی‌ست به قلوب خداپرستان ایران و جهان. سلام دارم به تمامی همراهان. آفرین بر عزم و عقاید پاک‌تان.

 

جناب آسید ا. موسوی سلام. پس هنوز هم مثل همیشه، کتاب می‌خوانی که قصار زیبا می‌نویسی. آری؛ باخبرم می‌کردی همواره، که به مطالعات عُلقه داری، به یادداشت‌نوشتن، سَری سپرده و در برداشت‌کردن عزم پُراراده.

 

استاد مکرم حاج‌آقا نجفی دارابی سلام و ابراز سپاس بابت تأیید نظر و بیان دیدگاه. پس ادامه‌ی خاطره‌ام را بگم: نوروز سال ۵۶ هم پدرم ما را آورد قم با آریای دراز سید اسحاق حاتمی. با کیا؟ با پسرخاله‌ام حسین کارگر و پدرش حاج محمود و مادرش که سیدخجّه‌خاله‌ی ماست. آریای دراز، دنده‌اش چون کنار فرمون بود جلو راحت دو سرنشین می‌نشست. سید اسحاق هم راننده‌ای بِرو بود. اینان رفتند خونه‌ی مرحوم حاج‌آقاشیخ‌هادی مهاجری؛ همون منزل پشتی مدرسه‌ی مرحوم گلپایگانی. جای ما که می‌دانید معلوم بود؛ منطقه‌ی حاج زینال که هر صبح و شب از قوسِ بیمارستان آیت‌الله العظمی گلپایگانی پیاده می‌پیچیدیم به داخل تره‌بار میوه‌ی میدان نو (شهید مطهری فعلی) و بعد روی پل عیلخانی و سپس هم حرم. با حسین کارگر نیمه‌شبی رفتیم دور حرم. دست‌فروش‌ها پر بودند آن زمان. خصوصا" شیر داغ با چراغ توری و بخارهای خوش بو. آن شب شیر نخوردیم. اما سال‌های اخیر خیلی زیاد نوشیدم. زیرا صبح و صِوی می‌رفتم تهران و گاه شب برمی‌گشتم قم. امابعد؛ آقا، نه من پولی داشتم نه حسین. اما حسین رو داشت می‌رفت سراغ فرش می‌پرسید و قیمتش چقدر؟ البته در قم باید بگویی: قیمتش چند؟ نه چقدر؟! چشمم به خیارشورفروش خورد که زیر نور چراغ زنبوری داشت گوشه‌ی شیخان می‌فروخت. یک خیار گُنده آبکی را گرفتم تا فشارش دادم آب پِرتوک زد به صورت فروشنده. فریاد زد بچه چرا فِشارش می‌دی؟! منم هراسیده، لاللالی گفتم: من فَشار (به فتح ف) ندادم! او حوار و فریاد، منم دِ فرار.

حالا دو نکته جناب استاد نجفی و خواننده‌های احتمالی این خاطره‌ام: کاش آن شیرِ شب را می‌خوردم! قمی‌ها می‌گفتند نخورین شیرِ خر است. عجب! عجب! کاش شیرِ خر می‌خوردم. چون الآنه دیگه حوالی‌اش هم نمی‌شود رفت. می‌گن: لیترِ شیر الاغ (این حیوان زحتمکش ولی در زیر شلاق افراد سلاّخ و ترور کلامی بعضِ مردم موذی) فلان تومان است. و حتی شایعه شایدم راست است که یک کیلو پنیرش، بهمان میلیون تومان؛ بلکُم هم دلار و شاید هم دینار که دینار عراق این‌روزها چنان بالا برده شده که زینادَ مردم را درآورده و جیب‌بُرانه، جیبِ نجیبِ زائراربعینی‌ها را بلعیده؛ ازجمله جیب بنده.

نکته‌ی دوم اما این‌که چون بالا "د فرار" را آوردم خواستم بگویم در ادبیات دَری یا پَشتون افغان بر سر واژگان د می‌آورند. حال می‌خواهم از شما -که در خواندن‌ها و نوشتن‌ها فراست دارید- بپرسم این دِ چیست؟ چرا افغان آن را بر سر کلمات می‌آورد؟ مثل: د فرودگاه قندهار. د والی قُندوز. د حاکم خاندوز. بنده، شما و اغلب روحانیون محترم محل را در قواره‌ی اجتهاد می‌دانم که باید پرسش‌های سخت‌تر و نافع‌تری بپرسم اما اینجا قصد بنده گفت‌وگپ خودمونی بود. درود. کلافه شدید لابد با خواندن این خاطره‌ی دراز بنده. بگذرم. صحبت شیر شد، پس بروم ختم "اَنعام" و شوم سرشار اِنعام و گیرم لبریز لبریز اَنعام. والسلام، نامه تمام!

 

ارجمند استاد ربانی سلام. سپیده و صباح به خیر و کام. صدیق شریف چه غنی می‌نویسین؛ از غنی‌سازی ۹۳% سایت فردو و نطنز غنایی‌تر! بله، نشانه‌گیری‌های دقیق و بر کانون سیبل که دیروز در تایپ اشتباه نوشتم سبیل؛ از سه پایه‌ی بالکنایه، بالصراحه و بالبداهه متن شما مُشبَع خندیدم! به قول شما مشعشع درخشیدم! داستان نشانه‌گیری‌ام چند ورق دیگر دارد. اینم، چکیده‌اش: سال ۹۲ در تیراندازی با کلت کمری که اجباری بود یادگیری؛ بازم مقام نخست. این بار نه میدان‌تیر مشقی که در سالن تیراندازی تیر واقعی. ازقضا در اردویی در جاده قدیم کاشان سال ۹۹ نخستین شدم این بار نه با ژ۳ و کلت و کلاش که با پرتاب دارت. خود می‌دانی توی جبهه به مای رزمنده حق تیر آزمایشی می‌دادند که تفنگ گیر نکند، واقعا" می‌زدم به حلب کنسرو کمپوت. چه کنسرو لوبیاچیتی‌یی بود؛ پر از قارچ. سخنم شد دراز. یک کف دست بس باد.

 

آسیدموسای صباغ سلام و بارحا" به شما که روانه‌ی زیارت اربعین شده‌ای. خرسندم ریزبینی‌ام خرسندت کرد. مِکِه و میوه‌ی پِف را هم موافقم و قشنگ ورود کردی. آری؛ درست فرمودی. حال که عازم نجف و کربلایی عزمت را می‌ستایم و سطوّت قدم‌هایت را طالبم که حضرت‌عالی هم واقفی و بدان علم داری که هر قدم در طریق حائر و حرم امام حسین علیه السلام به نیت اربعین ارزندگی‌اش پیشی و بیشی دارد بر زیارت عمره‌گذار.

 

استاد نازنین آقانجفی سلام علیکم. آقا برَکةً لِلباذِلین، از بذل سخن‌تان شادمان شدم. مثل همیشه چکیده‌گو و زیبانویس‌اید. حسودی‌ام گرفت خلِه فامیل دارید. چون مفاد نوشته‌ی‌تان، می‌دانم در حافظه‌ی قوی‌تان باقی ماند، پس تک‌جمله‌ای به پرسش‌های نهفته در آن، جواب می‌دهم تا نوشته‌ام از حد یک کف دست نگذرد، آن هم نه به قول شما کف دستِ مش‌رجب غسالخانه‌ی سریال پایتخت:

۱. آره حاج زینل همان حول و حوش هفت تیر فعلی‌ست. ۲. در منزل استیجاری فرزند ارشد شخ عیلکبر دیگه. ۳. فرمودی موتورسیکلت زیاد بود قم؛ یاد موتورگازی فراوان قم افتاد که اسمش هم پژو و رکس بود. وانت سه‌چرخ که غوغا بود قم. برام توی آن سال‌ها خیلی جذَبه و هیجانات داشت. حالا کم شد سه‌چرخ که چه دودی داشت و چه گازی هم می‌خورد. ۴. شما خوب از ماشین آریا اطلاعات ذی‌قیمت داشتی و داری. ۵. آنجا که گفتین یک نفر قلمی در سمت دست چپ راننده هم سوار می‌شدند، یک دنیا خاطره جمع در ذهنم جمع شد؛ عجیب دوره‌ای بود. مردی تا به مقصد برسد لینگش پلَندِر می‌گرفت و هنگامی هم که پیاده می‌شد یک‌ور یک‌ور راه می‌رفت. ۶. بله سید ایساق، تندرو بود، مثل باد راه می‌بُرد و منم کنجکاو، دم‌به‌ساعت کیلومترش را نگاه می‌کردم که عقربه‌اش هی بالا و بالاتر می‌رفت آنم به قول شما توی شیب جاده قدیم قم با سرعت ۱۶۰ کیلومتر می‌راند. ۷. از بابت حرف اضافه "دِ" در بلاد افاغنه بسیارسیاس. مفید فرمودید. ۸. دینار عراقی هم بله استاد. چندی پیش خواستم بخرم ۲۱ هراز تومان بود؛ گفتم شاید پایین بیاید، دیدم نه، بعکس بالا هم برده شد؛ شد ۲۸ هزار تومان. گفتم شاید درین بلبشو خواستند درآمد کسب کنند. امان از سوداگران. ۹. نیمی از ما راهی و چند روزی‌ست که نجف‌اند و نیمی هم باقی. ۱۰. نه، متن شما طولانی نشد؛ تازه داشتیم از بیانات شما گرم می‌افتادیم که تمام کردید. درود بی‌عدد.

راستی ظریفی می‌فرمود لفظ علی در ندای "یاعلی" یعنی خداوند تبارک و تعالی، که علی و عظیم است. اما جناب نجفی نظر شما چه باشد؟ من فکر کنم ذووجهین باشد؛ هم منظور، مدد از خداست، هم مدد جوانمردی و پولادین‌بودن و باب علم‌بودن حضرت امام علی ع لذاست که ورد زبان ایرانیان است: یا علی مدد. بازم با پرسشم وقت شما را لابد گرفتم. مجال داشتید، وارد شوید. نداشتید، عجله‌ای نیست. یک پرسش دیگر هم درباره‌ی عُمِرکاشی‌ماه هم دارم، که اگر خواستید در سری بعدی مطرح می‌کنم. نظر صائب شما می‌تواند راهگشا باشد. پوزش! دو کف دست شد.

 

پاسخ آقای شیخ محمد نجفی: آقا ابراهیم ارجمند، سلامی دوباره در صبحگاهی تابستان. اون زمان قم نبودم و نمی‌دانستم اخوی بزرگتان در حاج زینل مستاجر بود. فقط خونه پسر عمه شما حضرت حجة الاسلام والمسلمین جناب آقای حاج سید جواد شفیعی (آق شفیع) که دوست گرامی‌مان جناب آقا سید علی اصغر شفیعی عزیز باجناق است، را در چهارمردان رفته بودم. از موتور سه‌چرخ گفتی، یادش بخیر که معروف به موتور "وسپا" است و در میدان نو (تره بار) کاربرد بسیار داشت، خصوصا در کوچه‌های تنگ قم که وسطش جوی آب داشت و چرخ وسطش را داخل جوی می‌انداخت و عبور میکرد، الان به ندرت می‌شود دید و نوستالوژی خواهد بود. پَلَندَر را خوب آمدی، واقعا بعد از پیاده شدن دقایقی نفس‌گیر بود!!! نمیدانستم مرحوم حاج محمود کارگر شوهر خاله (خال‌شی) شماست! تا جائیکه یادم میآید، مادر مرحومتان که ان‌شاءالله همنشین فاطمه زهرا علیهاالسلام باشد، سیده نبود ولی زن‌دائیم سَد‌خَجه از سادات است و خاله یکی از دوستان قدیمی‌ام جناب آقا موسی رمضانی(کَل اوریم موسی) بود، یادش بخیر که قبل از انقلاب در مقطع دیپلم درس عربی کار میکردیم. الحمد لله خانواده محترم‌تان دفعات متعدد به زیارت اربعین مشرّف شدند و ان‌شاءالله انت بها لاحقون. با اجازه حاشیه‌ای بزنم، بی‌انصافها دینار را گران کردند ولی نه 28 هزار تومان، خواستی به حاج خانم بگوئی ۲۸ تومن خریدم که کمتر خرج کند!! شاید هم سهوالقلم بود و اشتباه تایپی باشد، بهرحال شوخی نمودم عفو نمائید. اما یاعلی مدد، همانطور که فرمودی تاب هردو معنا را دارد و هر دو معنا مرید است. اما داستان "عمَر کاشی ماه" را بگذار برای بعد، چون امروز به لطف الهی عازم زیارت اربعین حسینی(ع) هستم و فرصتی برای خواندن جملات شیوا و شیرین شما نیست. حتما برای جنابعالی و همه اعضای محترم گروه نایب الزیاره هستم. پاینده و پایدار و پابرجا باشید. یاعلی.

 

استاد نجفی سلام و تشکر وافر که پاسخ‌های بسا دلنشین می‌نویسین که ارزش خواندن سه تا چهاربار را دارد. متن باید هم حاوی پیام باشد و هم دربردارنده‌ی لذت که در گفتار شما به‌کرّات هست. بله خونه‌ی آق‌شفیع پسرعمه‌‌ام آن زمان کوچه‌ی روبروی مسجد چهارمردان بود که اشاره داشتید. سَد‌خَجه‌خاله‌ام فرزند آق‌سیدعلی عمادی از ناحیه‌ی مادری با مادرم خواهر است. پدر مادرم مرحوم شیخ باقر آفاقی‌ست. آقاموسی رمضانی هم مادرش، دخترعمو و خاله‌ی ماست، مرحوم رباب‌خاله فرزند عمویم شیخ محمد طالبی. موسی خاطرات شما و شخ حیدر را نقل می‌کرد. نوستالژی وانت سه‌چرخ عالی به شرح رفت. بله می‌مرد واسه کوچه‌های تنگ‌لولوی قم. بابت شرح یاعلی مدد، مرادم را گرفتم، مراد ما آقانجفی. آقانجفی دارابی؛ که یاد آقانجفی قوچانی و سیاحت شرقش می‌افتم. "عمَرکاشی‌ماه" چشم. زائر اربعین، آقا ما را به یاد دار.

 

سلام و احترام دارم به استاد و امام‌جمعه‌ی محترم‌مان در مرکز استان مازندران. مسرّت دست داد بر مردمی که سالیان سال توقع داشتند روحانیان زادگاه و دیارشان مقام‌های معنوی و مذهبی را منصَب‌شان کنند. مگر دیگران چه افضلیتی دارند که این جایگاه‌ها از علما و حتی بسیاری از مدیریت‌ها از دانش‌آموختگان شایسته‌ی محل دریغ می‌شود. اینک این رویداد افتاد و فکرم می‌گوید مایه‌ی شعَف و شرف محل شد. هوده این که، هم نمازجمعه‌ی ساری -مرکز استان- و هم نمازجمعه‌ی سورک -مرکز میاندورود- به دوش شفیعَین محترمین واگذار شد. حالیا؛ مبارک بادا. راستی؛ دو خطبه‌ی اولین نمازجمعه‌ی جناب‌عالی را -که چندروز پیش تحلیل محتوا کردم- اینک در صحن هیئت محترم رزمندگان می‌گذارم. امید است نافع افتد.

 

متن پیام آق سیدحسین ‌شفیعی دارابی: آقا ابر اهیم سلام علیک. صبحتون به خیر اگر فرصت کرده اید دو خطبه کوتاه را گوش دهید و  تذکر دهید. خطبه دوم ۱۱ شهریور به امامت حجت الاسلام والمسلمین سیدحسین شفیعی دارابی خطبه اول ۱۱ شهریور به امامت حجت الاسلام والمسلمین سیدحسین شفیعی دارابی.

 

پاسخ دامنه: تحلیل محتوای دو خطبه: استاد بزرگوار سلام علیکم. در پیامی به بنده و با فرستادن صوت دو خطبه، فرمودین: "آقا ابراهیم سلام علیک. صبحتون به خیر اگر فرصت کرده اید دو خطبه کوتاه را گوش دهید و  تذکر دهید." پایان نقل قول. پاسخ: به روی دیده. پس بهتره روی کامپیوترم ببینم. چشم. تذکر که نه، ما شاگردیم. نظر اگر داشتم، حتما". سلام دوباره استاد و امام جمعه‌ی محترم و مکرم‌مان. مطالب زیر در خطبه‌ی اول و سپس دوم برجسته بود و من برداشتم را چکیده می‌آورم:

یکم: لحن خوشایند صدا و سبک شمُرده‌ی بیان فصیح و بلیغ را، برجسته دیدم.

دوم: گنجه و گنجینه‌ی واژگان بالا و نوِی داشتید.

سوم: تعبیر تقوا به گنجینه‌ی جامعه و نیز تعقیب مردم به گسترانیدن تقوا در تار و پود جامعه، عالی بود.

چهارم: "دین یخ نزند" نوین و بدیع بود. چنین جمله‌ای از کسی نشنیده بودم.

پنجم: پرداختن بی‌شماریِ نعمت‌ها پند گران و اندرزی نیکو بود که دادید. به شعر شیخ اجل هم مستند کردید که مزه‌ای به بحث داد.

ششم: قرآن را نعمت باطن اعلان و عظمت آن را برشمُردید؛ لذت بردم. مرا آگاهاندید که خیلی به کتاب خدا انیسی.

هفتم: آیا بهتر نمی‌دیدید در همین آغاز کار برای ایراد خطبه‌های اول، موضوع واحد برمی‌گزیدید؟ شاید هم قصدتان این باشد هر بار بر اساس نیاز روز، خطبه‌ی اول را اختصاص دهید. این هم باشد، بازم خوب است.

نهم: در خطبه‌ی دوم هم، فروتنی در نحوه‌ی پذیرفتن این مقام را به احسن وجه صورت دادید؛ که نشان علوّ اخلاق شماست. گذاشتن این رد فروتنی از خود، ستوده بود.

دهم: تعبیر و تشبیه امامان جمعه‌ی منتخب در کنار آیت‌الله آقای لائینی به "بازوان" و نیز ایجاد گونه‌گونی کاری در کار نمازجمعه، بخش درخشنده‌ی خطابه‌ی شما بود. تعبیر "بازو" مرا به یاد واژه‌ی "عضُد" در آیه‌ی قرآن برد که بین حضرت موسی ع و حضرت هارون ع مطرح شده بود.

یازدهم: نقد دولت‌ها و وعده‌ها در گذشته، بجا بود و وارد.

دوازدهم: تذکر شجاعانه‌ی شما به تکبیرگویی‌های بی‌وجه میان خطبه‌ها، صراحت لهجه‌ی شما را رساند.

سیزدهم: از این‌که بابت عاقبت‌اندیشی به آن افتتاح سالن توسط وزیر ارشاد -که در پای خطبه‌ی شما هم نشسته بود- بی‌باک تذکر دوستانه دادید، قابل تمجید بود.

چهاردهم: خرسندم کردید که آقای حائری مرجع مورد علاقه‌ی سیاسی بنده را این‌گونه وسط بحث روز عراق آوردی.

پانزدهم: مرحبا استاد که کسر شأن نپنداشتی و مصیبت حضرت رقیه -سلام الله علیها- را به زبان جاری کردید. با تألُّم پشت کامپیوترم گریستم.

سه اشاره: اول: پوزش اگر جملاتم با ضمیر مفرد آمد؛ خواستم صمیمی‌تر با شما گپ بزنم. دوم: راستی شادمانم که این‌همه در هیئت رزمندگان به شما تبریک گفتند. اگر مجالی دست داد به آنان پاسخی دهید شایسته و بایسته است. سوم: اگر در ساری بودم؛ بی‌درنگ در نمازجمعه‌ی‌تان مشارکت می‌جستم و پای خطبه به گوش می‌نشستم. چون من با نصب ماهواره در منزل مخالفم لذا از اینجا ایستگاه تلویزیونی ساری را در دسترس ندارم. در آخر، نشر نظر بنده هیچ منعی ندارد؛ اگر قرار باشد در بازتاب‌ها اشاره فرمایید. کاش فیلم تصویری خطبه را برایم می‌فرستادید. نکات نخستین دوخطبه‌ی شما که در حکم اقامه‌ی دو رکعت نماز هم هست، فراوان است و بنده مجال پرداختن به تمام آن را ندارم. متن را ویرایش نکردم فرستادم. اگر افتادگی دیدید ببخشایید. ارادت و ادب: ابراهیم.

 

سیدکاظم صباغ: سلام آقا ابراهیم طالبی بزرگوار. زیارتتان قبول درگاه حق،از اینکه نائب الزیاره دوستان گروه ،و شهدای معظّم انشا...هستید. ممنونم.ارادتمندشما و همه دوستان مسافر اربعین.برقرار و استوار باشید. صباغ دارابی

 

متن زیر بنده چون اشتباه تایپی داشت، در بالا حذف کردم، دوباره می‌گذارم: جناب آقا سیدکاظم سلام. دوست و همرزم ارجمندم در بالا در پاسخ استاد نجفی توضیح دادم. من نه، خانواده نجف‌اند. هر سال در اربعین، که با این سال شده نُه بار. از کرامت نفس‌تان درباره‌ی این دوست دیرینت، ممنونم. دأب بنده این است باید حرم را خلوت‌تر ببینم. آن سال که رفتم سعی کردم از سرّ و علَنِ عظمت مسجد کوفه و سهله و حرم علوی و حسینی و بین‌الحرمین و تل زینبه سردرآوردم که وقتی خاطراتش را نوشتم، بالغ بر ۱۹ قسمتِ بلند، شد. بنده هم از شما التماس دعا دارم، زیرا روایت داریم که دعای دیگران در حق افراد اثر کاراتری دارد. درود رفیق.

 

سلام و عرض ادب و ارادت بر استاد حوزه و دانشگاه یادگار شریف مرحوم آیت الله حاج سید رضی شفیعی دارابی، جناب حاج‌سیداحمدآقا. آقا قدم و قلم شما برین صحن محترم هیئت رزمندگان می‌تواند موجب تالیف قلوب گردد. بنده خرسندم جایی که شما در آن حضور داشته باشید. با احترام. از جناب آقامهدی رنجبر از مدیران محترم هیئت محترم این صحن هم، بابت دعوت از استاد بزرگوار، بی‌شائبه سپاسگزارم.

 

میثم مهاجر: سلام ممنون از حاج آقای طالبی  که حرف دل بیشتر اهالی روستای خوبمان رو بیان نمودند و امید واریم این راه که باز شده ادامه دار بوده چون دارابکلا از پتانسیل خوبی  هم در سطح استان و هم کشور برخوردار بوده و این پله های ترقی هم برای حاج آقا شفیعی و هم برای دیگر روحانیون عزیز روستا ادامه دار باشد به امید آن روز.

سید کاظم‌ صباغ: سلام علیکم استاد بزرگوار حوزه و دانشگاه، جناب آقا حاج سید حسین شفیعی. از نطق فصیح و رسای شما در نماز جمعه مرکز استان بهره بردم، و این جایگاه نصیب دیارمان  دیر گردید. ( هرچند آقای آیت ا...طبرسی (ره/ از طرف مادری دارابکلایی بود) لکن دارابکلا قریب یک قرن،حوزه علمیه داشت،اساتیدی چون حجت الاسلام ملا محمد شهابی و ملا محمد کاظم خراسانی (از شاگردان شیخ مرتضی انصاری بودند) و آقا سید باقر عمادی، و جناب اخوند،آقا سید صالح صالحی، ملاحیدر طالبی و آیت ا... دارابی، آیت ا... دارابکلایی و آیت ا..شفیعی ....که دهها نفر دانشمندِ فاضل، تربیت کردند. و دارابکلا سر آمد آموزش و پرورش تولید علوم دینی بوده، وباتدریس فاضلان ارزشمند و محترم در حوزه و دانشگاهها امروز هم هست. جایگاه ارزشمند امام جمعه مرکز استان یاشهرستان خوب هست،لکن بنظرم کافی نیست.و ما هنوز در مجلس خبرگان رهبری،و مجلس شورای اسلامی،جایگاه دارابکلا با آن قدمت علمی خالیست. خواسته قلبی بنده و همه دوستداران دستیابِ توفیق و ترقی،اینست که کرسیهای مجلسین را در آینده پُر کنیم. انشاا... توفیق بیش ازپیش حضرتعالی و همه دوستدران علم وپیشرفت مادی معنوی را از خداوند مسئلت دارم.ارادتمند شما و همه سروران گروه.

سلام و عرض ادب و احترام. بیانات شما منطقی و حاکی از حمیت و غیرت است. من شما را نشناختم و نمی‌دانم چه اسمی خطاب کنم. اگر بنده را لایق می‌دانی خود را معرفی فرمایید تا درک متفابل ما عمیق‌تر گردد. از احساس مسوولیت خوب جناب‌عالی نسیت به بوم‌زیست، خیلی‌خرسند شدم. چنین فکری به زادگاه داشتن، پویایی دارد و نموّ می‌آفریند. یک کشکولی هم بگویم: مرا «حاج... طالبی» صدا زدی، بنده هنوز مکه و مدینه نرفتم. اما شما مرحمت فرمودید. بهترین خطاب به خودم را همان لفظ صمیمی و ساده‌ی «ابراهیم» می‌دانم. روشن‌بینی شما به اوضاع، ستودنی بود. درود و مملوّ صحت.

میثم مهاجر: سلام. چون درجه و شان شما و منزلت شما بیشتر از اینهاست و تردید داشتم واژه ای بکار ببرم که نتواند شان شما را نشان دهد  بلاجبار از این واژه استفاده نموده ام بازم اگه جسارتی کردم معذرت می خوام. بنده هم ولایتی هم سایه و فامیل شما میثم مهاجر دارابی فرزند قاسم (حاجی ) مهاجر هستم و خرسندم که از مطالب و بیانات اساتید ناشناخته و کم شناخته  شده محلمون استفاده و بهره میبرم هر چند در  تراز فهم و درک اینجانب نیست  بازم به خودم میبالم که در این روستا زاده شده واز محضر علمای بزرگی همچون شما بهره میبرم.

سلام آقامیثم مهاجر سلام دگرباره. آقا حالا درست شد. این‌همه به هم نزدیکیم، اما من شماره‌ات را نداشتم و نشناخته مانده بودی برام. نه، جسارت چرا؟ شما شخصیت ارزشمندتان در ادبیات‌تان حمل شده است. گفتم لفظ «حاج...» برای منِ حج‌نرفته، زیاد است. اما شما لبریز ادب ظاهر شدید. آقامیثم، خیلی خوشحالم کردی معرفی‌ات کردی. به پدر محترم -که همیشه به بنده لطف دارند- سلامم را برسان. آقاسجاد و آقامحمدحسن هم همچنین. بقیه‌ی برادران اگر داری، حضور ذهن ندارم. چه خوب شد. و چه خوب هم انشاء داری و ادبیات رسا. مرحبا. از نظراتت بهره‌مند شدم میثم.

سلام آقا مهدی مدیر محترم هیئت. خرسندم پسندت افتاد. سپاس.

مجدد سلام جناب حاج آق‌سیدکاظم. با دیدگاه شما موافقم. ژرفای مسئله را کاویدید که نیاز نیست بنده بیشتر وارد شوم. داراب‌کلا باید به نیای خود ببالد. محلی پرقدمت، با دودمان‌هایی مؤمن و عالم.

به‌، به، پس در کربلای معلایی آقامیثم. بسی سعادت. زیارت‌تان گوارای وجودتان. تل زینبیه فامیلت را پیدا کن. از لطف‌تان خیلی‌خیلی ممنون. همواره از گزند روزگار مصون باشید و سلامت. خدا حافظ و ناصر. بدان قدم‌به‌قدم که برمی‌داری آنجا همه پله‌ای است به سوی نور و توحید. مواظب خودتان باشین. وقت‌تان در هر حال به خیر و خوبی منتهی.

 

پاسخ به بنده: بنام پروردگار بصیر و دوستدار اهل بصیرت. آقا ابراهیم (مدیر محترم دامنه) سلام علیکم. درک طلوع دومین آدینه ماه پر فضیلت صفر بر همگان مبارک باد. آن شاء الله در این روز بزرگ؛ از توفیق انجام کارهای نیک  (از جمله فرستادن  صلوات) برخوردار شویم تا از ثواب مضاعف آن نیز بهره مند گردیم.

مجموعه آنچه که در نوشته اخیرتان نگاشته آید همچون نوشته های پیشینتان شایسته تحسین و قابل قبول و بهره وری است؛ از باب تکمله (تحشیه) آن؛ ذکر نکات ذیل را سود مند میدانم:

۱) مثبت دانستن پیشینه دارابکلاء عزیز و همیشه در یاد؛ در حوزه های مختلف (از جمله: نهاد روحانیت؛ دلدادگی به اهلبیت؛ چشم گیر بودن  نقش آفرینی دارابکلائیها در عرصه پیروزی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس و...) ؛ از جمله باورهای مشترک بین جنابعالی و بنده و همه صاحبان انصاف مطلع از تارخ دارابکلا است؛

۲) به لطف الهی؛ لاحقه دارابکلا به جهت برخورداری دارابکلائیان از توانمندی های مناسب در حوزه های مختلف (روحانیت؛ فرهنگی؛ دفاعی؛ اقتصادی؛ اجرائی؛ ورزشی؛ و...) نیز  مثبت و امید آفرین است؛

۳) برهمگان لازم اس؛ با کنار نهادن پاره ای از اختلافات سیاسی و...؛  در جهت اعتلای دارابکلا و دارابکلائیان؛ هم فکری و همراهی نماییم؛ چنین اقدام نیک را؛ مصداقی از شکر نعمتهای مورد اشاره میدانم؛

۴) همچنانکه بارها گفته و نوشته ام؛ و خدای متعال شاهد و گواه هست : بنده تمایلی به پذیرش این مسئولیت نداشتم؛ ولی تمامی افراد حوزوی و غیر حوزوی مورد مشاوره؛ موکدانه از حقیر خواستند که با پذیرش آن موافقت نمایم؛ و بنده هم به نظرات عزیزان ارج نهادم و به عنوان امام جمعه موقت؛ اولین نماز جمعه را در هفته گذشته اقامه نمودم؛ خدارا شاکرم که بازخورد مثبتی را در پی داشته است؛

۵) با توجه به مقطعی بودن اقامه نماز جمعه توسط امامان جمعه؛ تشخیصم این بوده و هست که طرح مطلبی با صبغه پیوستگی مطلق در خطبه اول؛ مطلوب نمی باشد؛ البته تلاشم اینست که پیوستگی نسبی بین خطبه ها در هفته های مختلف؛ حفظ شود؛

۶) اینجانب خود را موظف میدانم برای ایراد خطبه ها در سنگر نماز جمعه؛ همانند ایراد سخنرانی در موقعیت های دیگر؛  از انجام مطالعه لازم دریغ نورزم؛ بدین جهت برای دو خطبه کوتاه پیشین؛ حدود ۶ ساعت صرف وقت نمودم و از این لطف الهی بسیار سپاسگزارم؛

۷) همچون گذشته اعلان میدارم: خوشبختانه اقشار مختلف دارابکلائی   از به عهده گرفتن مسئولیت سنگین امامت موقت جمعه شهرستان ساری توسط اینجانب؛ ابراز خوشحالی نموده اند و به نیکی به صحنه آمده اند؛ و اینجانب را مورد لطف خویش قرار داده اند؛

۸) نکته پایانی از جنابعالی و همه دارابکلائیهای عزیز تقاضا می کنم : افزون بر دعا برای موفقیت؛ از ارائه پیشنهادات مناسب و کارآمد در جهت انجام بهتر رسالتم دریغ نورزید.

(حوزه علمیه قم : سید حسین شفیعی دارابی/ ۱۸ شهریور ۱۴۰۱ش_ ۱۲ صفر ۱۴۴۴ق).

 

پاسخ بنده: استاد و امام‌جمعه‌ی محترم‌مان سلام علیکم. بر خویشتن واجب می‌دانم بزرگواری‌تان را بستاییم زیرا، درین جمع هیئت محترم رزمندگان، افتادگی و فروتنی می‌ورزین و برای آنان این‌چنین به‌صمیمیت ارزش قائل هستین. نکات هشتگانه‌ی شما همه حساب‌شده و اندیشیده به تحریر درآمد، بگذارید ذوقم را بگویم که از بند ۶ خیلی به وجد آمدم؛ که حدود ۶ ساعت برای دو خطبه تفکر و مطالعه کرده‌اید. این به معنای اَتمّ آن یعنی درنظرآوردن حقوق مستمعانِ کرام، که وقتی با اشتیاق می‌آیند و پای خطبه می‌نشینند، سخن سدید بشنوند و حرف نوین بگیرند. والسلام. با کمال قدردانی و امتنان.

 

احمد وحیدی را باید عزل کرد

مسائل روز : نگاهی منتقدانه به نحوه‌ی کار مسئولین اربعین: به نظر می‌رسد وزارت کشور در مسئله‌ی زیارت اربعین نمره‌ی بدی گرفته باشد و ستاد اربعین هم اساساً صلاحیت مدیریت خود را به تیغ رد کشانده باشد. دورنمای چنین‌وضعی را چندروز پیش -که بحران عراق را در کاوشم داشتم- دیده بودم و به برخی‌ها گفته. جا دارد مجلس شخص آقای احمد وحیدی را به صحن فرا بخواند و حتی کار آنقدر بد پیش رفت می‌توان وی را استیضاح کرد تا فکر نکند چون سرتیپ و سابقه‌ی امنیت و اطلاعات دارد، مصون از نظارت است. اگر البته مجلس غیرت ورزد. حتی بهتر این می‌بینم خود جناب حجت‌الاسلام سید ابراهیم رئیسی با اراده‌ای راسخ جناب وحیدی را بی‌درنگ عزل کند. اعضای ستاد اربعین مستحق توبیخ شدید هستند و حتی مستوجب برکناری. و نیروی انتظامی هم پرس‌وجو لازم دارد تا این نیروی خادم هم بداند زیر نظر هستند. بنده دولت حاکم عراق را حکومتی نابسامان می‌دانم که عرضه‌ی هیچ کاری را ندارد. فاجعه‌ی منا مگر کم بود که اینک گرمازدگی نزدیک ۷۰۰۰ زائر گرفتار در مرز، می‌رود که به فاجعه‌ی دردناک بینجامد. این به‌هم‌ریختگی را هر آدم کم‌اطلاعی هم پیش‌بینی می‌کرد چه رسد به اینان با این‌همه حشَم و خدَم. اطلاعات نگران‌کننده‌ای به بنده می‌رسد و ترسم این است جان مردم مؤمن و آواره‌ی صحرا و بیابان در خطر مهلک قرار گیرد. هم در عراق و هم لب مرز ایران. اینک بیش از ۱۰هزار زائر سراسر ایران در قم سرگردان هستند و در جمکران پناه داده شدند. آیا جان و آبروی شهروندان این‌مقدار اندک می‌ارزد که این‌همه اسیر بی‌لیاقتی دست‌اندرکاران شوند؟ بدا به حال شما. تقوا دارند، خب باشه، مال خودشان و ارزنده هم هست، خدمت و خلوص هم دارند، اما کار بزرگ اربعین که ژرفایی عمیق‌تر و گسترده‌تر از مراسم حج دارد، مدیریت و صلاحیت و خبرگی لازم دارد که اینان نشان دادند ازین نعمت و قوه‌ی فکری بی‌بهره‌اند. دائم مردم را فراخواندند اما این‌قدر ارزیابی از وضع عراق نداشتند که مردم ما را در لب مرز در امان خدا رها کردند و کرایه‌های داخل‌شان را چندین برابر بالا بردند. اگر وزارت کشور و ستاد اربعین و عوامل ارز و راه و جاده، گوشمالی نشوند سال بعد هم باز هم بدتر ازین می‌کنند با مردم مؤمن. مگر چه کسانی با اقلّ توشه راه می‌افتند عاشقانه به کربلا می‌روند؟ جز همین مردم مؤمن و متدین و دوستدار اهل بیت علیهم السلام؟ کمی به خود بیایند و دست‌کم از آل سعود بیاموزید که با آن‌که حاکمانی فاسد و هرزه‌اند، اما حج امسال را با نظم و نسق و تجهیزات مهیّاتر، به پیش بردند. نباید مسئله‌ی به‌این‌مهمی را کوچک فرض کرد و بر سر مردم هر چه خواستند بیاورند. خوشا به حال موکب‌داران ایران و عراق که خالصانه زائرین را خدمت کرده و می‌کنند. حرف زیاد است، فعلاً بس است. جمعه ۱۸ شهریور ۱۴۰۱ ابراهیم طالبی دارابی دامنه.

 

نظر آقای سیدکاظم صباغ: درود برشما اقا ابراهیم بزرگوار. نقدتان کاملاً وارد هست. عربستان بخاطر زدن پالایشگاه ارامکو، و نزول درآمد فروش نفت، زائران امسال را به یک سوم آنهم مشروط (حذف افراد بیشتر از ۶۵سال که هزینه درمان و ایاب وذهابشان بالاست) را پذیرفت. ۱در صورتیکه سفر حج منبع دوم درآمدی آن کشور محسوب میشود. ۲ گنجایش ترانزیت جاده های عراق پانصد هزار تا یک میلیون نفر است. حال وزرات کشور، افرادی که پاسپورت تمدیدی ندارند میگیرد برگه موقت ۱۵ روزه صادر میکند انهم نامنظم (یعنی میبایستی برای هر پنجاه هزار نفر یک تاریخ معین تعیین کنند که همانرور از مرز عبور داده شوند) نه اینکه سیمای جمهوری اسلامی با افتخار اعلام کند یک میلیون و دویست هزار نفر (اندازه جمعیت کشور کویت بدون مهاجر) پانزده شهریور وارد خاک عراق شدند.بعد مرز را ببندند و بگویند ۱۵ کیلومتر ترافیک نیایید. اینکه آبروریزی  میشود از نظر مدیریت. خداوند عزیزان زوار را انشاا... سلامت و حفظ فرماید. برقرار باشید.

 

سلام جناب آسیدکاظم همرزم گرانقدرم. از تأییدتان اطمینان بیشتر حاصل شد. روش روشن‌بینی و روشنگری شما قابل تمجید است. آری؛ همه باید برای مَجد انقلاب و منزلت مردم و مؤمنان دغدغه پیشه کنند. نکات مهم شما متن مرا کامل کرد. حتی بهتر از بنده ماجرا را زیر نقد سازنده بردید و اتفاقا" پیشنهاد معقولی هم پیش گذاشتید که واقعا" باید به چنین ایده‌ای روی کنند؛ یعنی آن جمله‌ی داخل پرانتزتان که فرمودین: "میبایستی برای هر پنجاه هزار نفر یک تاریخ معین تعیین کنند که همان رور از مرز عبور داده شوند." موافقم رفیق. ممنونم نیز، از تیزبینی و رعایت انصاف و خردمندی در بیان انتقاد و چاره‌جویی.

 

استاد و امام‌جمعه‌ی محترم‌مان سلام علیکم. بر خویشتن واجب می‌دانم بزرگواری‌تان را بستاییم زیرا، درین جمع هیئت محترم رزمندگان، افتادگی و فروتنی می‌ورزین و برای آنان این‌چنین به‌صمیمیت ارزش قائل هستین. نکات هشتگانه‌ی شما همه حساب‌شده و اندیشیده به تحریر درآمد، بگذارید ذوقم را بگویم که از بند ۶ خیلی به وجد آمدم؛ که حدود ۶ ساعت برای دو خطبه تفکر و مطالعه کرده‌اید. این به معنای اَتمّ آن یعنی درنظرآوردن حقوق مستمعانِ کرام، که وقتی با اشتیاق می‌آیند و پای خطبه می‌نشینند، سخن سدید بشنوند و حرف نوین بگیرند. والسلام. با کمال قدردانی و امتنان.

 


به چه تکیه کنیم؟! ( ۸۴ ) به نام خدا. سلام. گاه جبهه امنِ امن می‌شد حتی از کوچه و صحرا و دمَن داراب‌کلا امن‌تر. اطراف سنگر خواب‌مان و حتی سنگر نگهبانی‌مان درختانی داشت که سایه‌ی مستدامی بر سرمان می‌گستراند. عصرهای شنبه گویا بود که رادیو تمام خطبه‌های نمازجمعه‌ی تهران -که هر هفته توسط یک امام‌جمعه ایراد می‌شد- پخش می‌کرد. پشت سنگر پتو پهن می‌کردیم و رویش لِه می‌رفتیم تا خطبه‌های تحلیلی آقاخامنه‌ای و آقای رفسنجانی را گوش کنیم؛ آن‌هم کامل و واو به واو.  کی؟ سال ۶۱. کجا؟ کردستان. واقعا" چه شوری داشت. حتی یادم است در محل هم با یوسف و دوستان، آخر شب جمعه، بالاخونه‌ی برادرش حاج‌علی رزاقی می‌رفتیم تا با خیال راحت سخنان خطیب‌های جمعه‌ی تهران را نگاه کنیم. تلویزیون کامل پخش می‌کرد. کاش مرحوم رفسنجانی بعدها تشریک مساعی را به تفرقه‌اندازی مبایعه نمی‌کرد!

متن آقای ربانی: هوالعزیز. نفس قوی. فتبارک الله احسن الخالقین. مؤمنون آیه ١٤. مرحبا بر خداوند که بهترین خلق کنندگان است.  ای عزیز ،  لازمه احسنت خداوند به خودش این است که ، انسان اشرف مخلوقات باشد ، و این یعنی : انسان آئینه تمام نمای جمال و جلال خداست و رسد آدمی به جائی که بجز خدا نبیند .ابوسعید ابوالخیر ( عارف) و هم عصر شیخنا ابو علی سینا بود ،
ابو الخیر در خطاب به شیخ گفت : تو به طبیعت و تأثیرات آن قائلی ؟ شیخ گفت بله. ابوالخیر گفت یا شیخ ، سنگ به طبیعت چه تاثیر می‌کند؟ شیخ گفت : میل به پائین دارد ( جاذبه زمین...) ابوالخیر سنگی را به هوا انداخت و در هوا توقف کرد به شیخ گفت ، یا شیخ ، چه شد تأثیر طبیعت ؟ شیخ گفت ، ای عارف ، " نفس قوی " تو مانع است و نمی‌گذارد طبیعت اثر خود را ظاهر کند . خزینة الجواهر ج ١ ص١١٧

دلا غافل ز سبحانی چه حاصل
اسیر نفس شیطانی چه حاصل

بود قدر تو افزون ز ملائک
تو قدر خود نمی‌دانی چه حاصل

اللهم اهدنی من عندک

استاد محترم آقای ربانی ارجمند سلام. نمی‌توانم متنی به‌این وزانت ببینم اما لب نگشایم. نظرم این است ملاقات عقل و عرفان بود این داستان. به عبارتی تلاقی عاقل و عارف. بنده درهمین راستا این پویه را هدیه می‌کنم که در کتاب «سالک صلح» آموختم بدن هر فرد مقبره‌ی روح اوست. بنابراین درین داستان شما، شیخ سینا و شیخ سعید به ما آموختند که مقبره‌ی روح خود را خوب بسازیم تا روان و روح آسایش یابند و این ممکن نیست مگر به دیدار عقل و شرع. و ایضاً مغلوب‌کردن شرّ به دست خیر.

جناب حاج نقی طالبی عموزاده‌ی گرامی‌ام سلام. آقا دلشاد شدم تصویرت را در بین‌الحرمین دیدم. زیارت  اربعین قبول. بنده را هم دعا و به نیابت زیارت کنید.

استاد نجفی دامت برکاتک سلام و احترام. آقا می‌دانم الآن در سر چه شوری و در دل چه غوغایی داری. سر از پا نمی‌شناسی که راهی کربلایی؛ آن هم در فصل زیارت اربعین. می‌خواهم مزاحی کنم که به سود من تمام می‌شود و لابد به زیان شما ختم! آقا هر کجا از مسافت ۸۰ و اندی کیلومتر مسافت میان نجف و کربلا، عمود دیدی (حالا چه آهنی، چه چوبی، چه سیمانی) به یاد من باش. دیگر با این قید و شرط درگیر اسم من می‌شی و مجبوری دم‌به‌دم دعایم کنی. امابعد یک خاطره هم بگویم: طرف می‌خواست به حج روَد. گفته‌شد در مکه هر کجا بامشی دیدی به یاد من باش. شاد شد و گفت چشم. حج که رفت، دید آقا همه‌ی کوچه‌پس‌کوچه‌ی مکه پر از بامشی است. همان شد که همش به یاد بود. درود.

 

به قلم دامنه: نامه‌ای به یک دوست دیرین و پاسخ آن: به نام خدا. جناب آسیدمهدی حسینی دوست گرامی با عرض سلام و احترام. خواستم انجام‌وظیفه‌ای کرده باشم که بر گردنم مانده؛ یعنی یک قدردانی صمیمانه از اقدام سترگ شما؛ روشنایی‌بخشی جاده‌ی داراب‌کلا. از آنجا که آمدوشدم به محل پس از درگذشت والدینم به‌ندرت دست می‌دهد، کارِ راهبردی و زیرساختی جناب‌عالی را درصحنه مشاهده نکردم. بنده در صحن محترم هیئت رزمندگان داراب‌کلا متن نوشتار شما را دیده و خوانده‌ام که در آن از آنانی که در پیشبرد اقدام شایسته‌ی شما مشارکت جُسته و نیز از افرادی که ازین فکر زیبای شما استقبال نموده و محضرتان تبریک روانه داشته، تشکر و سپاس به عمل آورده‌اید. کارِ ماندگار، در هر روزگار کتمان‌پذیر نیست؛ آثارش را با خود حمل می‌کند و نتایجش را باقی می‌گذارد. لذاست که مفهوم باقیات صالحات (با اثرات تردیدناپذیر دنیوی و اُخروی) در دین تمجید و تکریم شده است.

 

 

روشنایی جاده‌ی داراب‌کلا در شهریور ۱۴۰۱

توسط جناب سیدمهدی حسینی بابت ثلث اموال

پدرش مرحوم حاج میرهادی حسینی

 

 

پدرتان مرحوم حاج سیدمیرهادی حسینی نه فقط برای خاندان‌تان اسوه و نمونه و نماد انسانی مهربان و متدیّن بوده، که نزد ما هم انسانی به‌تمام‌معنا کمال‌یافته، مذهبی، اهل مناسک دینی، پایبند به اخلاق الهی، آرام، به قول خودمانی: بی‌آزار و در یک‌کلمه مؤمنی دوستدار اهل بیت ع و پیکره‌ی دیانت بوده و با این صفات درخشان در شاکله‌ی شخصیتی‌اش، از کار و کوشش فراوان در باغ و زمین و دشت و دمَن دست نمی‌شسته. نوری که جناب‌عالی بر جاده تاباندید، بی‌درنگ بر روح ایشان درخشش خواهد افکند. حشرش با خاندان عصمت -علیهم السلام- که خود از سادات نجیب بود و هم‌نسل این سلسله. با آروزی سلامتی روزافزون برای آن دوست دیرین و اعضای خاندان محترم‌تان، مخصوصا" به عموزاده‌ی عزیزمان یعنی مادر گرانقدرتان. والسلام. با ارادت: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
پیوست: انتشار نامه‌ام به جناب‌عالی در هر جایی که خود تشخیص داده‌ای، هیچ منعی ندارد.

پاسخ جناب آقای سیدمهدی حسینی: سپاس دوست گرامى آقا ابراهیم. از مهرورزى شما نسبت به پدرم و لطف شما نسبت به خودم منت دار شما هستم. با تائید خردمندانى چون جنابعالى، در آینده اى نه چندان دور فرهنگ نوین خرج‌کردِ ثلث نهادینه خواهد شد و شاهد عمران و آبادانى بیشتر دیارمان خواهیم بود. ولى به نظرم گام کوچکى بود براى ایمنى تردد وسائط نقلیه تا شاهد حوادث دلخراش نباشیم. به قولى "ران ملخى بود در پیشگاه سلیمان". یا به قول شیخ اجل "گر بانگ بر امد که سرى در قدمى رفت ؛ بسیار مگوئید که بسیار نباشد"


نظر جناب ربانی: علیک السلام صدیق ارجمند آقا ابراهیم، بله عقل و شرع لازم و ملزوم برای کمال بندگی انسان هستند وقتی مقبره و روح در مسیر کمال قرار بگیرد به فرمایش عبد صالح خدا ، عارف الی الله شیخ رجبعلی خیاط رحمةالله علیه، بنده دستهایش می‌شود، یدالله. چشمهایش می‌شود، عین الله. گوشهایش می‌شود، اذن الله. و  قلبش  می‌شود ، عرش الله. وفقک الله من التوفیق

 

سلام و ممنونم استاد ربانی. ما تار می‌تنیم، شما علمای ربانی آن را به احسن وجه و به خبرگی و تبحّر می‌بافید. قالبِ تن و روح‌مان دوختید استاد. ای کاش قادر باشیم این جامه را که برش کردید و دوختید، بپوشیم. نقل عبارات سلیس مرحوم شیخ رجب‌علی واقعا" عالی بود. سومی را به ضمّ الف و ذال باید خواند به معنی عربی گوش؟ درسته استاد؟


متن جناب شیخ احمدی: مسیر بهشت. هر ساله با نزدیک شدن به اربعین حسینی، تب و تاب سفر به کربلا و نجف و پیاده روی، هوش و حواس دلدادگان اباعبدالله الحسین را می برد. هر کسی به هر طریقی تلاش می کند تا خود را به خیل مشتاقان اربعینی برساند. از طرف دیگر، میزبانان این مسیر هم در طول سال چشم انتظار قدوم زائران حسینی اند تا با خدمت بی منت، در ثواب زیارت اربعین سهیم شوند. نمی دانم چند میلیون زائر پیاده از نجف به کربلا می روند، اما این میلیونها زائر، یک ریال پول غذا نمی دهند، پول آب و نوشیدنی نمی دهند، پول میوه و شربت و ... نمی دهند، پول استراحت و خواب نمی دهند، از منزل خودشان هم بیشتر می خورند و می آشاماند، از همه مهمتر، احترامی که اینجا می بینی، فوق العاده است. خدمتی که می بینی منحصر به فرد است. مردم شتابان به سوی کربلا روان هستند، انگار گمشده ای دارند که به آنها آدرس کربلا را داده اند، هی قدم می زنند و راه می روند تا مراد خود را بجویند. حرارتی که در دلشان هست، این روزها شعله ور تر از همیشه شده است، این عشق الهی است، اگر غیر الهی بود تاکنون خاموش شده بود. واقعا این همه عشق و ارادت و زیبایی از کجا آمده است؟ هیچ کدام از عکس و فیلم و کلیپ و ... نمی تواند تصویرگر واقعه پیاده روی اربعین باشد، اگر کسی توانست بهشت الهی را به تصویر بکشد، این مسیر بهشتی را هم خواهد توانست. اینجا *مسیر بهشت* است که روندگان آن در راه تکامل روحی و معنوی خود گام بر می دارند و تا رسیدن به نقطه مرکزی، عمودها را پشت سر می گذارند، عمودهای خودخواهی، عمودهای جهالت، عمودهای کینه، عمودهای حرص و طمع، عمودهای ازخودگذشتن و ... ، آنچنان که حسین از "خود" گذشت و به "خدا" رسید. یا حسین بطلب.


ذوق را ببین. استاد آشیخ محمدرضا احمدی سلام و زیارت قبول. ذوق را ببین را در صدر آوردم که برسانم چقدر تعبیر عمود به عبور از جهل و جعل و جُبن جذاب و برآمده از مخزن دغدغه‌ی یک زائر بود. واقعاً اینک داریم تجربه‌هایی را می‌بینیم که از ناحیه‌ی خرَد و هوش خود زائر نگاشته می‌شود. این فکر شهودی می‌رود تا به یک رویّه بدل شود و مخزنی سرشار برای تحقیق و پژوهش گرایشات مذهبی. متنت مرا به دنبال فکر به مفاد آن، به سوی احساسات گرم هم، برد. و این اتفاقاً با حالی از بنده همزمان شد که در حین انجام کاری، طبیعت فوق‌العاده جذاب بولیوی را داشتم از شبکه‌ی «فراتر» می‌دیدم که آهنگ دلربایی از موزیسین جهان هم پخش می‌کرد. هم فکر فرستادی، هم ذکر، هم جوّ و جوی اشک و دعوت به ژرفای مفهوم مسیر بهشت.

 

جواب شیخ احمدی: سلام بر استاد طالبی عزیز. شما بزرگوارید. کاش توانمندانی مانند شما در عرصه قلم حضور داشتند و این سفر آفاقی و انفسی را با قلم شیوای خود نگارش می کردند، از این که مقبول افتاد خوشحالم. دعاگو و نائب الزیاره شما و سایر عزیزان هستم.

 

استاد معزّز آشیخ محمدرضا احمدی سلام و ملتمس دعا. شما در همان متن مسیر بهشت مانند یک جهت‌یاب ما را به جاده هدایت کردید؛ جاده‌ای که پیاده‌روان در آن به بازسازی روح و روان خود می‌پردازند و سبکبال به آغوش میهن بازمی‌گردند؛ و در قلب خود مبرور و مبتهج، زیارتی را مرور می‌کنند که مردم و ملائک به شرف‌یابی در حرم مطهرش بی‌تابی می‌کنند. بگذرم که ما هم اگرچه فیزیکی در جاده‌ی نجف و کربلا حاضر نشدیم، اما روحی در همان مسیر در سیریم و با زائرین نازنین هم‌نجوا. شماها عمود را یکی‌یکی لمس می‌کنید و از آن به اقیانوس آرامِ معنا در حرم قطب عالم امکان آقا امام حسین علیه‌السلام ملحق می‌شوید و ما از اینجا در عالم ذهن با شما در گذر از عمودها همراهی می‌کنیم تا ثواب این پیاده‌روی، ذرّه‌ای به هم به ذات ما زاییده و در سرشت ما سرشته شود. غبطه می‌خوریم به حال ناب شماها احمدی ارجمند.

 

رهبری معظم هم این بیت را در دوره‌ی فراگیری ویروس مرموز کرونا زمزمه می‌کردند، چون خیلی دلبسته‌ی حرم امام رضا علیه السلام هستند و این مدت دلتنگی داشتند. قریب سه سال به خاطر رعایت مقررات ستاد کرونا به مشهد مقدس نرفته بودند، تا هفته‌ی اخیر که تشریف بردند و حرم را غبارروبی و زیارت کردند. متشکرم آقااحمدی. دعای‌مان بفرما.

 

شیخ‌احمدی: گر چه دوریم به یاد تو قدح می‌گیریم / بُعد منزل نبود در سفر روحانی"

 

سلام آقای احمدی: رهبری معظم هم این بیت را در دوره‌ی فراگیری ویروس مرموز کرونا زمزمه می‌کردند، چون خیلی دلبسته‌ی حرم امام رضا علیه السلام هستند و این مدت دلتنگی داشتند. قریب سه سال به خاطر رعایت مقررات ستاد کرونا به مشهد مقدس نرفته بودند، تا هفته‌ی اخیر که تشریف بردند و حرم را غبارروبی و زیارت کردند. متشکرم آقااحمدی. دعای‌مان بفرما.

متنی از شیخ محمدرضا احمدی: سردار دلها و راهپیمایی اربعین: با ظهور داعش، موجی از اضطراب و ناامنی کشورهای منطقه، بخصوص سوریه و عراق و حتی کشورهای اروپایی را فرا گرفت. آنها توانستند با پشتیبانی مالی و لجستیکی ابرقدرتها و بعضی از کشورهای منطقه، بخش های زیادی از این دو کشور را به اشغال خود در آورند. دمشق در حال سقوط بود که حضور بموقع سردار سلیمانی در سوریه و مقاومت دور از انتظار نیروهای محلی، داعش را در تصرف کاخ ریاست جمهوری ناکام گذاشت. از این مرحله بود که با تدبیر سردار دلها، معادله سیاست در منطقه عوض می‌شود. آنها که خواهان تشکیل دولت اسلام عراق و شام بودند، هم اکنون مانع بزرگی به نام ژنرال سلیمانی را در مقابل خود می دیدند، شخصیتی که در میدان حرف خود را می زد، نه فقط در روی میز مذاکره. او توانست با توکل بر خدای متعال و استعانت از نام حضرت زینب کبری سلام الله علیها و با به کارگیری نیروهای بومی، به مرور زمان، داعش را عقب رانده و شر آنها را کم کند‌. داعشی‌ها با اعمال ناشایست جنایتکارانه خود، آنچنان رعب و وحشت ایجاد کردند، که شیعیان را در به جای آوردن شعائر دینی خود به زحمت انداختند ک در مواردی با تردید مواجه نمودند‌ راهپیمایی اربعین نیز تحت تاثیر تهدیدات داعش قرار گرفته بود. اما سردار دلها توانست با دفع و رفع خطر داعش، آرامش را به کشورهای منطقه و از جمله راهپیمایی اربعین برگرداند، بی‌خود نیست که در سراسر مسیر هشتاد کیلومتری نجف به کربلا، همواره نام سردار سلیمانی می‌درخشد، او به همراه شهید ابومهدی المهندس، پیام‌آور صلح و امنیت در منطقه بودند، مردم اکنون قدر امنیت را بیشتر از هر زمان دیگر می دانند. امنیتی که خونهای زیادی پای آن ریخته شد، امنیتی که یک بار دیگر راهپیمایی اربعین را به یکی از بزرگترین اجتماع مردمی تبدیل کرد. این راهپیمایی و این امنیت و آرامش حاکم بر آن را مدیون سردار دلها، سلیمانی بزرگ هستیم‌. راهپیمایی ما با لطف خدا و در امنیت و آرامش و آسایش کامل برگزار شد، اگر ثوابی هست، همه آن تقدیم به روح بلند مرد بزرگ، سردار دلها، حاج قاسم سلیمانی.

 

مجدد عرض سلام و تقبل‌الله جناب احمدی. خرسندم ما را در لحظه‌های ناب‌تان شریک می‌سازی. درین متن هم تحلیل درستی نوشتید و هم سپاسِ نعمت واقعاً بزرگ را پاس داشتید؛ نعمتی که شهیدین قاسم سلیمانی و ابومهندس المهدی پیشرانی آن را در میدان به پیشوایی رهبری معظم بر عهده داشتند که در رگ‌های هر دو فرمانده‌ی میدان خون حضرت ثارالله ع جاری بود و توانستند ارتش مسلمین را در دفن دسیسه‌ی هولناک داعش، جلوداری و میدان‌داری کنند. نیز بسی شکر که از جویبار زلال حرم امام علی ع تا بین‌الحرمین کربلا تمام عمودها را طی کنید و به دریای بی‌همتای شهیدان عاشورا بپیوندید. حال شما را فقط آنانی درک می‌کنند که مانند خودت اینک در حال عبور و طی طریق آن جاده‌ی عشق و عرفان‌اند، از کیش و آیین‌های فراوان؛ شیعیان، سُنّیان، زرتشتیان، کلیمیان، عیسویان و اساسا" هر جنّ و ملَک و انسان.

 

شیخ‌احمدی: و علیکم السلام. جناب طالبی عزیز. یکی از بزرگترین حقوق، حق سردار دلها، شهید سلیمانی عزیز هست. نمی دانم چگونه ما و بخصوص دو کشور عراق و سوریه می‌توانیم این حق را ادا کنیم... اگر مدافعان حرم و حریم نبودند... حتی تصورش هم سخت است.

 

سلام جناب ... . کاری به این متن نقلی ندارم، اما یک نکته که از آن مطلع‌ام محضرت عرض می‌کنم: هنوز آمریکا مشتری اطلاعات انگلستان است. خریدار دستِ اول و از جنس اطلاعات حیاتی. راستی خرسندم گاه درین درگاه، مرا به خود وصل می‌کنی. سلام مجدد آقای ... . دنباله‌ی بحث انگلیس این جمله‌ام را منضم می‌کنم که سطح کنجکاوی (خوانده شود سرَک‌کشیدن) انگلیس از کارِ مردم جهان به سطح کنجکاوی آن افراد فوتبال‌دوست شباهت می‌زند -حتی جلو- که دائم ریزوبمِ ستاره‌های این رشته را رصد می‌کنند و برای آن کلکسیون هم، باز. بگذرم. برای عاقل همان یک اشاره مکفی‌ست. من سیاسی‌میاسی بلد نیستم. بازم بگذرم. دنباله: سلام آقا ... . تشکر بابت نکات که افاده فرمودین. هنوز دنیا پایه‌اش بر محور تغلب با لعاب تقلب است. با شما موافقم درباره‌ی رفتار آمریکا. اساساً بنایش این نیست غلبه‌ی خود را بر هر کشورهای در وضع تنزل ببیند. در مورد بازارسالی دوم، من ورودی نکردم. بنابراین، فقط متن ارسالی‌تان را خواندم. در پایان ممنونم که این درگاه را باز نگه می‌داری. نوشته‌ام با شما بدون ویرایش است همیشه. پس افتادگی‌های متنی خودت درست تلفظ بفرما.


نظر شیخ اسماعیل ربانی: با عرض سلام خدمت استاد عزیز برادر ارجمند جناب آقای ابراهیم طالبی دارابی. اولا: کمال تشکر را دارم که به یاد بنده افتادید و قابل حضور در این جمع مبارک دانستید. ثانیا: الحمدلله با حضور جنابعالی در هیئت محترم رزمندگان اسلام بر غنای فرهنگی (مخصوصا خاطرات ارزشمند دوران دفاع مقدس) و سیاسی (مسائل روز) افزوده شده که باعث استفاده عزیزان و بنده حقیر شده. موفق و پایدار باشید.

 

جناب آقاشیخ اسماعیل ربانی سلام. شما در شمار و شمایل دودمانِ عالم‌پرورتان هستید؛ طلبه‌ی فروتن و فاضل و پوینده‌ی حوزه. افتادگی شما در آن اربعین که دسته‌ی قمر بنی هاشم ع بالامحله آمده بود بر من عیان شد که در کنار پسرعموی عزیزت آقاحمیدرضا شهابی چه چهچه‌ای در مراثی و نوحه‌ی اربعینی می‌زدید و لابد اینک پس از گذر از ایام شباب، بر منبر سخن، بی‌آلایش برای سیدالشهداء ع مویه‌کنان مصیبت و روضه هم می‌خوانید و هنر سخن و کلام به کار می‌گیرید. نباید ناشناخته بمانید و باید دیار از دارایی‌های خود باخبر باشد. خیلی موجب مسرّت است که جناب ربانیِ پدر، ربانی پسر پرورانده و نگذاشته نام آیت‌الله حاج شیخ اسماعیل شهابی جدّ مُجد شما فراموش شود. روحانیان آن نرم‌خویانی باید باشند که مردم را در جذَبه‌ی خود مجذوب کنند و در مدار مغناطیس، مُدوّر دارند. درود آشیخ اسماعیل.

 

نگاهی انتقادی به سیاست‌های برنامه‌ی هفتم کشور

مسائل روز : دیشب سیاست‌های کلی پنج‌ساله‌ی برنامه‌ی هفتم کشور با امضای رهبری معظم ابلاغ شد. در همین صدر بحث، ایراد اول را بگویم که این سیاست‌ها که سرنوشت کشور را رقم می‌زند، فقط توسط افرادی از ارکان نظام تهیه شده است که معقول‌تر این بوده سایر متخصصین شایسته، اهل نظر و خبره‌ی جامعه که در ارکان حکومتی حضور ندارند اما لایق مشورت هستند، در آن نقش می‌داشتند. از دید بنده از ۲۶ بند آن، سه تا از بندها، حیاتی‌تر و فوری‌تر مورد نیاز ایران کنونی‌ست. بندهای ۲ که بر "ایجاد ثبات در سطح عمومی قیمت‌ها و نرخ ارز و تک‌رقمی‌کردن تورم" انگشت گذاشته. بند ۶ که "تأمین امنیت غذایی" را مطرح نموده و بند ۱۳ که "اعتلای فرهنگ عمومی در جهت تحکیم سبک زندگی اسلامی ایرانی" را مطالبه کرده است. البته برین نظرم که نمی‌توان اهمیت فراوان بند ۹ را که در آن چنگ‌زدن به ابَرپروژه‌هایی "پیشران و زیرساختی" هدف‌گذاری گردیده، نادیده انگاشت.

 

لابد و لزوما" بلدید اما برای مزید اطلاع می‌گویم که ابلاغ این سیاست‌ها، آغاز یک روند است نه پایان کار، که اولا" باید به صورت لایحه‌ی رسمی در سازمان برنامه‌وبودجه دربیاید. ثانیا" هیئت دولت تصویبش کند. ثالثا" صحن مجلس رود و قانون شود. و آنگاه شورای نگهبان مُهر عدم مغایرت بر آن زند.

 

حال وقت آن است که دیدگاهم را چکیده بنویسم: جدا از ایراد اول -که در صدر بحث عرض شد- اساسا" داشتن برنامه‌های اقتصادی -که اغلب پنج‌ساله‌‌پنج‌ساله‌ است و دورنمای رشد و توسعه در آن دیده می‌شود- کاری عقل‌پسند و نشان هدف در کشورداری است که اصل رقابت منطقه‌ای و جهانی و نیاز مبرم مردم آن را الزام‌آور و راهبردی و حتی واجب یا اوجب نموده است. اما دولت‌های سابق و لاحق در عمل به برنامه‌ها، شدت و ضعف داشتند که فساد لانه‌گُزیده در پیکره‌ی حکومت و برون‌حکومت، بالاترین عامل این اخلال و سستی بوده است. مثلا" در مورد همین چهار تا از بندها که در بالا ذکر شد چگونه می‌توان مطمئن شوند حکومت می‌تواند گام بردارد که مردم به چشم خود دیدند دولت‌ها کفایت و صلاحیت لازم را نداشتند اما بر سر قدرت ماندند و راحت گذاشتند سطح قیمت‌های اجناس، این‌گونه بی‌دروپیکر بالا رود و عدالت را در کوره‌ی خود ذوب کند. قیمت‌ها، آری، که باید بالا رود و این اساس اقتصاد پویا است اما قاعده‌مند و نرم و پلکانی بالا رود، نه بی‌ضابطه و سخت و آسانسوری. یا درباره‌ی بند ۱۳ "اعتلای فرهنگ عمومی در جهت تحکیم سبک زندگی اسلامی ایرانی" آیا واقعا" نمی‌بینند صداوسیما که باید دانشگاه ملت باشد، خود به یک لانه‌ی سیاسی جناحی و بدتر از آن به تجارتخانه‌ی منحط تبلیغ کالاهای لوکس و تشریفات و ترویج هنرپیشه‌نماهای فاسد و افکار پوچ و ضدارزش تنزّل کرده است؟! البته که گاه سرگرمی و روشنگری هم داشته است. من از آن مقدار وقت اندکی که برای دیدن برخی برنامه‌های مستند و متنوع دیگر می‌گذارم، ناچار می‌بینم که این رسانه درین بخش به‌شدت از اهداف سبک زندگی اسلامی ایرانی دور افتاده است.

 

در آخر بگویم هنوز معقول نیست در کلان، روی دولت حجت‌الاسلام آقای سید ابراهیم رئیسی داوری قطعی کرد زیرا تازه یک سال از آن گذشت و البته در کنترل کرونا و واکسیناسیون عمومی نمره‌ی درخشانی گرفت و نیز در کنترل آرد و سیاست یکدست‌کردن کارتخوان‌های نانوایی‌ها و قاچاق آرد که نیاز است قاطع آن را پی بگیرد تا ریشه‌های فساد از سوراخ دیگر جوانه نزند. اما آیا این دولت، قادر است برنامه‌ی هفتم را پس از تصویب و تأیید شورای نگهبان به‌درستی اجرا کند؟ پیش‌داوری نمی‌توان کرد. هنوز زود است. پیش‌نیاز آن داشتن نیروهای فراگیر است که عقل و شرع هر دو را به یاد دارند. مسائلی دیگر هم هست که مجال بیان آن نیست. امید است دولت جناب رئیسی دستِ رهبری معظم بمانَد و فکر عدالت را پیاده کند و هم‌سرنوشت با کسانی نشود که سرانجام در برابر ملت و قانون و رهبری قرار گرفتند.
سه شنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۱
ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

حالا درست شد. این شد حسابی. علیک سلام. خیلی خندیدم از نوع ادبیات محلی. قشنگ می‌نویسی. قشنگ ساز می‌زنی. و نیز قشنگ چهچه. منگ‌شدن خود یک مرحله از خلَسه‌ی عرفانی‌ست. لابد الهام هم می‌شی! کشکولی!

 

سلام خواهر محترم و ارزشمند خانم رنجبر. پارتی‌بازی فرمودی! اینجا برای دائی‌جانت  پیام نوشتی و در بالاتر به همراه داداشت آقامهدی، ایموجی. کشکولی! آرزوی سلامتی و بهروزی.

 

زیارت اربعین. ۲۲ شهریور ۱۴۰۱، ارسالی قاسم بابویه. حاضرین: سیدموسی صباغ. موسی رمضانی محمد، ابراهیم شهابی، موسی رمضانی زکریاتقی. کبل‌حسن ابراهیم، مهدی بابویه، علی رزاقی. غلام یزدانی، قاسم بابویه.

سلام آقاقاسم بابویه. اساسا" دیدنِ عکس‌های اربعینی ضمن زیبایی، یک معنویت خاصی را هم منتقل می‌کند؛ خاصه وقتی عکس رفیق و هم‌محلی را ببینی. کامل معلوم کردی باآن‌همه کار و خدمت به زائر (به زبان محلی بَتِج‌مَتِج) اصلا" رِزورَمون نشان نمی‌دی! خداقوت و زیارت‌قبول داری حسابی. جسم و روح زائرین اربعین هر دو، میان نجف و مسجد کوفه و سامرا و کاظمین و کربلاست اما تمام اربعینی‌یان جهان گرچه جسم‌شان آنجا نیست اما روحشان همان عمودهای ۱ تا ۱۴۵۲ را طی کرده و به بین‌الحرمین رسیده. خرسنیدم در سلامتین. سلامم را به تمامی دوستان برسانین. امروز اگر یادتان افتاد برای ما هم یک زیارت ناب، نیابت کنید. یا ارحم الراحمین. راستی! به آسیدموسی هم بگو منتظریم برگردد و دنباله‌ی آقوز و مِکه و باقی ماجراهای دزلی را بنویسه. سلام آقای قربانی. دنباله‌ی بحث انگلیس این جمله‌ام را منضم می‌کنم که سطح کنجکاوی (خوانده شود سرَک‌کشیدن) انگلیس از کارِ مردم جهان به سطح کنجکاوی آن افراد فوتبال‌دوست شباهت می‌زند -حتی جلو- که دائم ریزوبمِ ستاره‌های این رشته را رصد می‌کنند و برای آن کلکسیون هم، باز. بگذرم. برای عاقل همان یک اشاره مکفی‌ست. من سیاسی‌میاسی بلد نیستم. بازم بگذرم.

 

استاد ربانی سلام. گفتم بارها بر آستان شما، برین شاگرد (به قول شما علما: تلمیذ) متن‌های معنوی و قرآنی جناب‌عالی، عین رسیدن ابر باران‌زا برای باریدن است. هر چه از مفهوم‌های قرآنی به این صحن آورید حقا که طالب دارد. معمولا" روزانه یا متناوب "کتابخانه‌ی مدرسه‌ی فقاهت" را می‌بینم. در تأیید آورده‌ی شما عرض کنم که مرحوم علامه هم این واژه را "ظهور با کبریاء" می‌داند. بلی؛ خدا کبریایی دارد، اما استکبار ندارد، زیرا در لغت و صفتِ استکبار، طلبِ بزرگی‌کردن نهفه است که نشان وجود کاستی‌ست و برای پُرکردن حُفره‌ی نداشتی. خدا از هر کاستی بری‌ست لذا مستکبر نمی‌شود؛ برخلاف زوزگویان تاریخ که خوی مستکبرشدن را در خود پرورش می‌دهند تا چندصباحی بیشتر باطل را بر حق غلبه دهند. بگذرم. سر شما را درد آوردم. خواستم گفته باشم؛ از متن خوب، بحث خوب هم متولد می‌شود. حالیا درود به شما.

 

آقاموسی رمضانی مرحوم زکریاتقی آقامحمدابراهیم شهابی؛ اربعین کربلا

سلام جناب قاسم. سپاس از چشم‌گفتن شما. اختیار داری آقا و زائرانی بزرگوارین. برای بنده دیدن عکس‌های اربعینی یک حس تعال‌بخشی هست؛ و وقتی هم‌محلی‌های خودم را در کادر تصویر می‌بینم بر خود می‌بالم و پرِ پروازکردن پیدا می‌کنم. ممنونم که حوصله به خرج دادی و عکس‌ها روانه داشتی. با رسانیدن تصاویر آنجا حتی اگر تار هم باشد، دل ما را می‌ربایی. فامیل را دیدی یا ندیدی؟ درود. سلام مجدد قاسم همه‌ی تصاویر ارسالی از هم‌محلی‌های زائر اربعینی عالی و حس و حال داشت؛ این عکس اما از میان آنها جالب توجه‌تر بوده و نشانِ خلوت خوب با خدای خوب. آقاموسی رمضانی مرحوم زکریاتقی و آقامحمدابراهیم شهابی را آرام در حال نماز می‌بینم و عکس هم، کاملا"طبیعی است. به جناب‌عالی کربلایی‌قاسم و آن دو دوست محترم سلام و دوام عمر دارم.

نظرات قبلی در قسمت اول این مجموعه: اینجا. قسمت سوم اینجا.

| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/2140