تازه ترین پست ها
پذیرفته ترین پست ها
پر بازدید ترین پست ها
پر بحث ترین پست ها
تازه ترین نظر ها
-
ناشناس : درود جناب طالبی حمله به سرداران نظامی در میانه ی جنگ بنظر شما سزاست . آنچه خود میگویی را قبول داری . !؟ اینکه تهدید بالفعل است و سرداری در حفاظت از فرمانده که نه رهبر و مرجعش اعلام پشتیبانی کند . این خطاست . تو به کدام قبله و محرم نگاه میکنی که اینچنین شدی !!!!! اصلن همه جمهوری اسلامی کارهایش خطا اندر خطا ... -
ناشناس : سلام پاسخی به نوشتار صریح بانو اُنظُر ✍️ در این روزگار که بیشتر، سکوت میکنند یا از کنارهگیری و محافظهکاری دم میزنند، گاه نوشتاری میآید که بیهیاهو، اما با شجاعت، تلنگر میزند و دردهای نهفته را به زبان میآورد. نوشتار ۱۳گانهی بانو «أنظر» خطاب به علی شمخانی، از جنس همان یادداشتهاست؛ تذکری زیرپوستی اما ... -
ناشناس : متن پیام مرجع تقلید معظم حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی به شرح ذیل است: بسم الله الرحمن الرحیم هر شخص یا رژیمی که برای ضربه به امت اسلامی و حاکمیت آن رهبری و مرجعیت را تهدید کند یا (لاسمح الله) تعرضی نماید حکم محارب دارد و هر گونه همکاری و تقویت آن توسط مسلمانان یا دولتهای اسلامی حرام است و لازم است عموم ... -
قاسم بابویه دارابی : خدا را شکر بعضی ها تازه از خواب ناز بیدار شدن باز هم شروع به حراحیف و شبهه افکنی برای رهبری حکیم نمودن و از اسرائیل تمجید تلخی او بعد ۱۵ روز که از جفت کوه خف شده بود و شبانه از انجا تا انار قلد را می رفت تا اوضاع را رصد کند او این ندت در شغال اباد بصرف اب گندیده بود زر بیحا نی زند عرضه نداشت تجاوز رژیم ... -
ناشناس : سلام آقاابراهیم، صبح بهخیر 🟩حق یا تکلیف 🔻 امام حسین علیهالسلام وقتی تصمیم به مقابله با یزید گرفت، به تمام همراهان خود اجازه انتخاب داد؛ به بیان امروزی، حضور در میدان مبارزه را برای دیگران "تکلیف" نکرد، بلکه "حق" انتخاب و تصمیمگیری برای آنان قائل شد. جلیل قربانی -
ناشناس : درود و عالی سکه و ستیزه را تفسیر کردی . از اینجا بود که دین ابزار قدرت شد . نه راهنمای حقیقت و آرامش برای زندگانی مردم .🙏🙏🖤🖤 امیر رمضانی دارابی -
ناشناس : دنیای اقتصاد- استفنوالت : حمله گسترده اسرائیل به ایران، جدیدترین دور از نزاع این رژیم برای حذف یا تضعیف تکتک مخالفان منطقهایاش است. در پی حمله حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، اسرائیل نبرد سهمگینی را برای نابودی مردم فلسطین بهعنوان یک نیروی سیاسی معنادار آغاز کرد؛ تلاشی که توسط سازمانهای ... -
ناشناس : عصر ایران ۲۸ خرداد ۱۴۰۴ نوت: «آژانس بینالمللی انرژی اتمی سازمان ملل میگوید بخش زیرزمینی سایت هستهای نطنز در نتیجه حملات اسرائیل «آسیب مستقیم» دیده است. تأسیسات نطنز حدود ۷۰ زنجیره سانتریفیوژ در دو کارخانه غنیسازی دارد که یکی از آنها زیرزمین است. ایران همواره تلاش برای ساخت سلاح هستهای را رد کرده اما ... -
ناشناس : سلام رویداد۲۴| در ۲۸ خرداد ۱۴۰۴ نشر داد : «حساب توییتری منسوب به رهبر انقلاب در توییتی به زبان عربی نوشت: باید با قاطعیت با رژیم صهیونیستی تروریست برخورد کنیم. ما هرگز با صهیونیستها سازش نخواهیم کرد.» -
ناشناس : رویداد۲۴ در ساعت ۲۳ / ۵۸ دقیقه ۲۷ خرداد ۱۴۰۴ انتشار داد. لینک .
موضوع های کلی سایت دامنه
کلمه های کلیدی سایت دامنه
- عکس ها
- چهره ها
- تریبون دارابکلا
- انقلاب اسلامی
- دامنه کتاب
- عترت
- تک نگاران دامنه
- اختصاصی
- مباحث دینی
- گوناگون
- ایران
- مسائل روز
- فرهنگ لغت دارابکلا
- جهان
- قرآن در صحنه
- مدرسه فکرت
- دارابکلایی ها
- روحانیت ایران
- لیف روح
- جامعه
- مرجعیت
- دامنه قم
- زندگینامه من
- شعر
- روحانیت دارابکلا
- جبهه
- امام رضا
- کویریات
- خاطرات
- مشهد مقدس
- گفتوگو
- آمریکا
- تاریخ سیاسی دارابکلا
- روزبه روزگرد
- کبل آخوند ملاعلی
- اوسا
- بیشتر بدانید
بایگانی های ماهانه ی سایت دامنه
-
تیر ۱۴۰۴
۴
-
خرداد ۱۴۰۴
۲۱
-
ارديبهشت ۱۴۰۴
۱۶
-
فروردين ۱۴۰۴
۱۴
-
اسفند ۱۴۰۳
۶
-
بهمن ۱۴۰۳
۱۰
-
دی ۱۴۰۳
۱۲
-
آذر ۱۴۰۳
۲۰
-
آبان ۱۴۰۳
۱۳
-
مهر ۱۴۰۳
۱۲
-
شهریور ۱۴۰۳
۲۳
-
مرداد ۱۴۰۳
۱۷
-
تیر ۱۴۰۳
۱۷
-
خرداد ۱۴۰۳
۶
-
ارديبهشت ۱۴۰۳
۸
-
فروردين ۱۴۰۳
۷
-
اسفند ۱۴۰۲
۱۸
-
بهمن ۱۴۰۲
۲۰
-
دی ۱۴۰۲
۸
-
آذر ۱۴۰۲
۲۰
-
آبان ۱۴۰۲
۲۱
-
مهر ۱۴۰۲
۲۰
-
شهریور ۱۴۰۲
۱۹
-
مرداد ۱۴۰۲
۱۸
-
تیر ۱۴۰۲
۱۰
-
خرداد ۱۴۰۲
۱۴
-
ارديبهشت ۱۴۰۲
۸
-
فروردين ۱۴۰۲
۱۷
-
اسفند ۱۴۰۱
۱۲
-
بهمن ۱۴۰۱
۱۶
-
دی ۱۴۰۱
۲۰
-
آذر ۱۴۰۱
۳۱
-
آبان ۱۴۰۱
۲۳
-
مهر ۱۴۰۱
۲۱
-
شهریور ۱۴۰۱
۱۳
-
مرداد ۱۴۰۱
۱۳
-
تیر ۱۴۰۱
۱۲
-
خرداد ۱۴۰۱
۱۵
-
ارديبهشت ۱۴۰۱
۱۵
-
فروردين ۱۴۰۱
۲۷
-
اسفند ۱۴۰۰
۲۴
-
بهمن ۱۴۰۰
۳۰
-
دی ۱۴۰۰
۲۴
-
آذر ۱۴۰۰
۲۴
-
آبان ۱۴۰۰
۳۲
-
مهر ۱۴۰۰
۲۶
-
شهریور ۱۴۰۰
۱۷
-
مرداد ۱۴۰۰
۱۱
-
تیر ۱۴۰۰
۲۵
-
خرداد ۱۴۰۰
۱۶
-
ارديبهشت ۱۴۰۰
۱۴
-
فروردين ۱۴۰۰
۱۷
-
اسفند ۱۳۹۹
۳۴
-
بهمن ۱۳۹۹
۳۸
-
دی ۱۳۹۹
۳۵
-
آذر ۱۳۹۹
۳۶
-
آبان ۱۳۹۹
۲۳
-
مهر ۱۳۹۹
۳۱
-
شهریور ۱۳۹۹
۲۲
-
مرداد ۱۳۹۹
۳۲
-
تیر ۱۳۹۹
۳۰
-
خرداد ۱۳۹۹
۲۵
-
ارديبهشت ۱۳۹۹
۴۱
-
فروردين ۱۳۹۹
۴۰
-
اسفند ۱۳۹۸
۳۶
-
بهمن ۱۳۹۸
۴۹
-
دی ۱۳۹۸
۴۸
-
آذر ۱۳۹۸
۳۸
-
آبان ۱۳۹۸
۳۰
-
مهر ۱۳۹۸
۴۴
-
شهریور ۱۳۹۸
۳۷
-
مرداد ۱۳۹۸
۲۸
-
تیر ۱۳۹۸
۳۵
-
خرداد ۱۳۹۸
۱۸
-
ارديبهشت ۱۳۹۸
۱۸
-
فروردين ۱۳۹۸
۱۸
-
اسفند ۱۳۹۷
۳۰
-
بهمن ۱۳۹۷
۴۰
-
دی ۱۳۹۷
۴۰
-
آذر ۱۳۹۷
۳۴
-
آبان ۱۳۹۷
۴۵
-
مهر ۱۳۹۷
۵۵
-
شهریور ۱۳۹۷
۶۷
-
مرداد ۱۳۹۷
۶۷
-
تیر ۱۳۹۷
۶۴
-
خرداد ۱۳۹۷
۳۵
-
ارديبهشت ۱۳۹۷
۴۸
-
فروردين ۱۳۹۷
۴۸
-
اسفند ۱۳۹۶
۶۶
-
بهمن ۱۳۹۶
۶۵
-
دی ۱۳۹۶
۳۲
-
آذر ۱۳۹۶
۵۷
-
آبان ۱۳۹۶
۴۴
-
مهر ۱۳۹۶
۴۹
-
شهریور ۱۳۹۶
۲۸
-
مرداد ۱۳۹۶
۲۷
-
تیر ۱۳۹۶
۱۶
-
مهر ۱۳۹۵
۱
-
آذر ۱۳۹۴
۱
-
دی ۱۳۹۳
۱
-
تیر ۱۳۹۲
۱
پیوندهای وبلاگ های دامنه
پیشنهاد منابع
دامنهی دارابکلا
در دیده اسرار
دلدار چو مغز است و جهان جمله چو پوست
ناید بنظر مرا بجز جلوهی دوست
مردم ره کعبه و حرم پیمایند
در دیده اسرار همه خانه اوست
(حکیم ملا هادی سبزواری: رباعیات)
توضیح دامنه: به نام خدا. ملا هادی سبزواری (۱۲۱۲ - ۱۲۸۹ ه.ق) در سُرودههایش «اَسرار» تخلُّص میکرد. آرامگاهاش در «دروازه نیشابور» شهر سبزوار (معروف به فلکه زند) است. آن فقیه حکیم فیلسوف، درین رباعی دلکش، حضرت باری تعالی را میستاید و با آنکه مردم مؤمن میل به حرم و کعبه در سر دارند و از زیارت باز نمیمانند و برای دیدار آن ره و راهها میپیمایند، اما ملاهادی با آن نگرش عرفانی و الهی و توحیدیاش، از ظاهر امر فراتر میرود و به کعبه و حرم، ابعاد وسیعتر و بینشی ژرفتر میبخشد؛ آنگونه که در دیدهی خودش همهچیز را خانهی خدا میبیند
امام خمینی (منبع) نیز شعری درین باره دارد؛ ازجمله این بیت:
با کاروان بگویید: از راه کعبه برگرد
ما یار را به مستی، بیرون خانه دیدیم
و نیز عبدالرحمن جامی هم در (همان منبع) در پدیدهی رمزآلود و شگرف و ژرفِ حج، سُروده که در اِحرام در هر مقام و موقف، فقط جستوجوگر خدا بوده، نه اسیر جا و عنوان و دعا و وِرد و سنگ بر شیطان. زیرا خدا در همه جا حیّ و حاضر است و شیطان نیز در پی و تعقیب و رقیب:و نیز جامی همسُروده:
مرا به هیچ مقامی نبود، غیر تو نامی
طواف و سعی که کردم به جستجوی تو کردم
نکتهی تشریحی: حج برگزارکردن و به حج رهسپارشدن و حاجی و مُحرمشدن مناسکی توحیدی و عبادتی اِشراقیست و از مناسبات عاشقانه میان مخلوق با خالق یکتا. اما انسانِ باورمندِ والِه، علاوه بر کعبهی معظمه و مکهی مکرمه و مشاهد مشرّفه، همه جا و همه چیز را به چشم کعبه و توحید و گردیدن به گِرد کردگار میبیند. زیرا مؤمن معتقد، دائم در طواف است. اگر از سرِ بینش و گرایش، میگوییم هر روز عاشوراست و هر مکان کربلا، به نظر من به همان سبک و سیاق و اشتیاق باید گفت هر روز، روز حجمان است و هر مکان کعبهی دلمان. به قول مرحوم دکتر علی شریعتی عدد هفت در طواف، علامت رمز گردشِ ناتمام و بینهایت است!
چون چراغ لاله سوزم
به قلم دامنه: به نام خدا. دیشب، کاربری، بهجا و بههنگام ندای «از خوابِ گران، خوابگران خیز» مرحوم اقبال را سر دادند؛ همین، صبح علی الطلوع مرا روانهی دیوان لاهوری کرده و این نوشته را، راهی صحن دامنه. این شعر چون در همان اوان انقلاب به آهنگ و آواز (گویا موسیقی افغان یا تاجیکستان) در آمد در ذهن بیشتر ما نقش بسته است.
چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما
ای جوانان عجَم جان من و جان شما
غوطهها زد در ضمیر زندگی اندیشهام
تا بدست آوردهام افکار پنهان شما
و...
میرسد مردی که زنجیر غلامان بشکند
دیدهام از روزن دیوار زندان شما
حلقه گِردِ من زنید ای پیکران آب و گل
آتشی در سینه دارم از نیاکان شما
اقبال درین سُروده از ایران، از ایرانیان: بزرگمردان آن، از فارسیزبانان و از اندیشه و افکار نیاکانمان سخن میگوید و نیز از انسان نستوه و ناجییی که زنجیر اسارت و تسلیم را پاره میکند و بشر را به رهایی و مشتاقی و آزادی و آزادگی فرا میخوانَد.
آری؛ ملت ایران مانند اقبال از روزنِ زندان و سیاهچالههای شاهی دید که کسی میآید زنجیر ساواک و رکن چهارم و کمیتهی ضد خرابکاری و شکنجهگاه اوین و دربار و درباریان را پاره میکند و غُل را از گُردهی مردم میشکند و انسان و جهان را به سرنوشت خود، آگاه، و مسلمانان را از خواب گران، بیدار میکند.
امام با دانش و جرئت در مسجد شیخ انصاری نجف اشرف، با بحث حکومت اسلامی، پایههای لغزان رژیم شاه را به لرزه درآورد و با اندیشهی زلال و پیشرفته، دین مبین و قرآن کریم را از روی طاقچه و گورستان و کابین عروسان، به صحنه آوُرد و بزرگانی چون عالم مبارز نستوه آیتالله طالقانی با طرح «قرآن در صحنه» به کمک او شتافته و ملت را به زیر پرتو انوار اسلام رهاییبخش بردند.
اسلامی که حتی بیش از ۴۰۰ کیلومتر از مکه، هجرت میکند تا بتواند در یثرب حکومت تأسیس کند و جامعه را به مدنیت و فضیلت و به آرامش و آزادی و آگاهی برساند. تا به قول اقبال زنجیرها را بشکند و تسلیم و تماشاگر نباشد.
امام عصر (عج) هم که ظهور بفرمایند، نمیروند گوشهای و حُجرهای و زاویهای، مسجدی، مدرسهای بنشینند تا دیگران! بر اسلام و مسلمین، حکومت و بر مردم دیندار، سیاستورزی و حکمرانی کنند. اسلام را بهتمامه بشناسیم؛ دین دنیا و آخرت با هم، نه با تمنّا برای به تنهاییبردن آن؛ که فقط برای آخرت و جدا از سیاست و حکومت. بگذرم.
مشو محبوس ارکان و طبایع
پست ۷۷۵۵ : . به قلم دامنه: به نام خدا. شیخ محمود شبستری (۶۸۷ - ۷۲۰ ه.ق) در گلشن راز شعری دارد با عنوان «قاعدهی تفکر در آفاق» در ۳۱ بیت؛ که دیدن و خواندن آن چه لطافتی دارد. در اینجا اما چند بیت آن را صید کرده و با دو نکته و یک اشاره تقدیم میدارم:
مَشو محبوس ارکان و طبایع
برون آی و نظر کن در صنایع
و...
چرا کردند نامش عرش رحمان
چه نسبت دارد او با قلب انسان
و...
اگر در فکر گردی مرد کامل
هر آیینه که گویی نیست باطل
کلام حق همی ناطق بدین است
که باطلدیدن از ضعف یقین است
شبستری در «قاعدهی تفکر در آفاق» انسان را با مظاهر عالم آشنا میکند و از چرخ و گردون و عطارد و برج و جنبش اجسام سخن میگوید و درحقیقت با سیر در آفاق، تو را با نهایت ذوق و تفکر و الهام به سیر در انفُس میبرَد.
نکتهی یکم: برداشت من از این اشعار شبستری این است که انسان تا از حبس و حصار خودساخته بیرون نیاید، نه از آفاق میفهمد و نه از انفُس. میان بیرون و درون انسان رابطه است. تا این رابطه برقرار نشود، فهم درست شکل نمیگیرد. در نگاه شیخ محمود شبستری عظمت آدمی چنان وسیع و چنان بلند است که بین «عرش رحمان» و «قلب انسان» نسبت و راز برقرار است. و او نام کتابش را «گلشن راز» گذاشته تا انسان راز حیات را دریابد و راز بقا را بیابد.
نکتهی دوم: ایشان در بخش ۶۴ گلشن با نام «خاتمه»، (منبع) سرودهای دارد که چرا بر شعرش نام «گلشن راز» نهاد. او اساساً معتقد است انسان باید با چشمِ دل و تفکر و خرد سیر کند و از شک درآید و لبریز شناخت شود تا به حقشناسی واصل گردد چراکه ناشناسی، نشانِ ناسپاسیست:
تأمل کن به چشمِ دل یکایک
که تا برخیزد از پیش تو این شک
و...
نشان ناشناسی ناسپاسی است
شناسایی حق در حقشناسی است
اشاره: اگر میخواهیم شاداب باشیم، شعر بخوانیم؛ شعرهای مشاهیرمان. آیا تا به حال به این نیندیشیدیم که ایرانی و شعر رابطهیشان مانند وجود شیرینی در عسل است و حضور قند در ذرّهذرّهی سیب؟! اگر قند و شیرینی را از سیب و عسل حذف کنیم، از آن دو، جز نام چیزی نمیماند. شعر، گویا همهچیز ماست و به تعبیر مرحوم اخوان ثالث، شعرِ شاعر «در پرتو شعور نبوّت» است؛ یعنی نوعی الهام. به قول سید علی موسوی گرمارودی که از قضا قمیست:
«ای شعر!
ای سادگی،
ای روح،
ای خاک، ای خدا، ای پاک...»
واجب آمد بر آدمی شش حق
به قلم دامنه: به نام خدا. اوحدی مراغهای در مثنوی «جام جم» از وجوب شش حق بر عهدهی آدمی سُروده حق خدا و مادر و پدر و استاد و میر و پیامبر:
واجب آمد بر آدمی شش حق
اولش حق واجب مطلق
بعد از آن حق مادرست و پدر
و آن استاد و میر و پیغمبر
اگر این چند حق بجای آری
رخت در خانهٔ خدای آری
حق اینها بدان که اربابند
مقبلان این دقیقه در یابند
حُب ایشان سرت بر افرازد
بُغض ایشان به خاکت اندازد
مرقد مطهر حضرت محمد (ص)
شرح کوتاه : شرحم این است که شعر چنان روشن و گویاست که هر خواننده با خواندن آن از ژرفای شعر سر درمیآورَد و حتی همیشه با این حقوق مأنوس و آشناست. فقط یادآور شوم که در برخی نسخهها به جای «میر» در مصرع چهارم، «شاه» آمده؛ اما مرحوم بدیعالزمان فروزانفر، «میر» آورده یعنی امیر. من همیشه وقتی این قسمت مثنوی را در دفتر یادداشتهایم مرور میکردم، «میر» را «سادات» و حقّ سادات برداشت میکردم.
توضیح: با آوردنِ این شعر، خواستم از پیامبر اسلام (ص) گفته باشم؛ انسانی خَلیق و خیلیملایم و خوشاخلاق، رسولی گشادهدل، نبییی غمخوار و دلرحم و دلفروز که سینهای صدر و گشوده داشته برای همه.
یک علت از علل نفوذ پیامبر اسلام در قلوب ایرانیان این بوده که محمد مصطفی -صلوات الله و سلامه علیه و على آله- که در پیشگاه خدا محبوبترین و نزدیکترین مخلوقات عالَم به اوست: فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى (آیهی نُه نجم). مِثلِ مساکین میزیسته و با فقرا و مستمندان همغذا میشده و سختترین زندگانی را بر خود برگزیده تا مانند سلاطین ساسانی و امپراطوران رومی و فراعین مصری نباشد و نپوشد و نخورد.
یک ورق از تاریخ تیره و سیاه سلاطین ساسانی را میگشایم که اگر یکی از آنان روزی لباسی خاص و یا «غذایی مخصوص به خود» تهیه مینمود، آن غذا و آن لباس بر سایرِ مردم حرام بود و قدغَن و ممنوع و منع. زیرا بر سلطان! سخت میآمد که مِثل و مانند مردم بزیَد. بگذرم.
ببین تا تو از این خشخاش چندی؟
به قلم دامنه: باد و بُروت. به نام خدا. شیخ فریدالدین عطار نیشابوری در «اسرارنامه»، بخش دوازده، (منبع) چنین سُرود:
زمین در جَنبِ این نُه طاقِ مینا
چو خشخاشی بوَد بر روی دریا
ببین تا تو از این خشخاش چندی
سزَد گر بر بروتِ خود بخندی
چندکلمه توضیح:
عطار -که در نگاه مولوی «هفت شهر عشق» را گشت- زمین را به این دیده و ذرّه مینگرد؛ یعنی در حد و اندازهی یک ریزدانهی خشخاش، که بتواند با این نگرش و نکوهش، بینشی الهی، اخلاقی و عرفانی به روح انسان بدَمد، تا دچار بُروت (=غرور، عُجب، لاف) نشود و اگر کِبر و نخوت ورزید به «باد و بُروتِ» خود بخندد و هوشیار شود و به دامنِ فروتنی بازگردد، نه اینکه به تکاثُرِ ثروت و قدرت و مِکنت خود بنازد.
۱. در برخی نُسخهها به جای «نُه طاق مینا»، نُه سقف مینا آمده است.
۲. بُروت در معنای لغوی به معنی سبیل و موی پشت لب است. ولی در معنای کنایی به معنی لاف و لابه و غرور و خودپسندی و غَرّهشدن به متاع و مال و منال دنیاست.
۳. در کنایههای محلی ما نیز، به چنین افرادی میگویند: «وِه چندِه بادُبُروت کاندِه».
نکته: امام علی -علیهالسلام- میفرماید: «دلت را با موعظه، زنده کن». لذا، پندها و اندرزهای شیخ عطار به زندهکردن دل میانجامد؛ اگر هم بگویی: نه! خواهی پذیرفت دستکم تلنگُر که میزند. بگذرم.
ز آفتاب طلب شبنم هوا شدهایم
به قلم دامنه: به نام خدا. دو خبر و یک غزل. دیروز خاطرات روز ۱۳ شهریور ۱۳۷۶ مرحوم هاشمی رفسنجانی را خواندم. یک نقدی که همیشه بر خاطرات او داشته و دارم این است که معمولاً در خاطراتش همه را «لو» میدهد و گاه میخواهد خوار و ذلیلشان کند، اما وقتی از فرزندانش نقل میکند که فراوانفراوان هم هست، نوع نوشتهاش به نظرم جانبدارانه و جالب میشود. لابُد این متون دستنوشتهی روزانهاش بدونِ دخل و تصرف و با رعایت امانت به چاپ میرود. نمیدانم. بگذرم. برم روی اصل مطلب:
«فائزه و مونا و حسن آمدند. از سفر ترکیه و یونان برگشتهاند. از دیدنیهایشان که بیشتر موزهها و اماکن تاریخی است، تعریف کردند. گفتند از سفر ترکیه و یونان برگشتهاند. از دیدنیهایشان که بیشتر موزهها و اماکن تاریخی است، تعریف کردند. گفتند در یونان توجهی و اهمیتی به افلاطون و ارسطو داده نمیشود و برعکس به ماراتُن خیلی اهمیت میدهند؛ همان سربازی که خبر پیروزی یونان بر ایران در جنگ با سلاطین ایران قبل از اسلام را به یونان برد. چند روز بهصورت متوالی و بدون خواب و نان حرکت کرد تا زودتر مردمش را خوشحال کند و پس از دادن خبر پیروزی، افتاد و مُرد که سابقه دوی ماراتُن به نام اوست.» (منبع)
دوم خبری که ذهن مرا درین صِوی (=در فارسی یعنی صبح زود) قِلقِلک داد این پیام یک خواننده از مشهد مقدس است به «خراسان» در چاپ امروز: «آزمون نظام مهندسی «کتابباز» است و هر داوطلب باید ۲۰ تا ۳۰ کتاب همراه داشته باشد و کتابها را روی زمین بگذارد و ظرف دو روز، در سه آزمون شرکت کند. برگزارکنندگان چه تدابیری برای این وضع در نظر گرفتهاند.»
شرح کوتاه خاطره بر این خبر: من نخستین بار در درسِ «نفتِ» آقای صادق زیباکلام در دانشگاه تهران، با امتحان به سبکِ «اُپنبوک» برخوردم. یک تا سه پرسش میداد و میگفت هر پاسخ را تا ۴۵ سطر میتوانید بنویسید، اما از سطر ۴۵ به بعد را نمیخوانم. میتوانستی کتاب «نفت» یا هر کتاب و جزوهی مرتبط را «باز» کنی و به صورت «کتابباز» جواب بدی. اساساً حضور در هر امتحان به میزان سواد و حافظهی فرد ربط دارد، چون هیجان سرِ جلسه، داشتههای خیلیها را نابود میکند، حتی اگر روش آزمون کتابباز باشد. بگذرم که آن سال (۱۳۷۱) بدونِ نیاز به کتاب، درس «نفت» زیباکلام را ۱۹ گرفتم و تمام.
بروم سراغ شعر که غذای دائمی ایرانیان بوده و باید باشد: غزل شمارهی ۲۸۲۷ عبدالقادر بیدل دهلوی (۱۰۵۴ - ۱۱۳۳ هجری قمری) را امروز خواندم و لذت بردم، چند بیت این غزلِ ۱۱ بیتی را مینویسم:
چو مَحو عشق شدی رهنما چه میجویی
به بَحر غوطه زدی ناخدا چه میجویی
و...
عصا ز دست تو انگشت رهنما دارد
تو گرنه کوردلی از عصا چه میجویی
و...
ز آفتاب طلب شبنم هوا شدهایم
دل رمیدهی ما را ز ما چه میجویی
بیت اول غزل: شرط عشق، محوشدن در معشوق است. راهنما و ناخدا نمیخواهد. میخواهد بگوید عشق تعلیمدادنی نیست، عشق کشفیات قلبیست که بر تو بروز و ظهور میکند و فقط با والِهشدن و حیرانی از سقوط میرهانَدت.
بیت سوم در غزل: کوردلی، ویرانگر است خاصیت عصا زمانی ارزش راهنما دارد که کوردل نباشی. کوردلی در آیهی ۱۸ بقرهی قرآن به عُمیٌ تعبیر شده در کنارِ «صُمٌّ بُکْمٌ...» که به معنی نبودِ بینش است. زیرا بینش، راهنمای گرایش و گرَویدن است.
بیت دهم در غزل: میان آفتابِ سَخی و طلب و شبنم ربط وثیقیست. بگذرم.
متن کامل غزل در ادامه
چو محو عشق شدی رهنما چه میجویی
به بحر غوطه زدی ناخدا چه میجویی
متاع خانه آیینهی حیرت است اینجا
تو دیگر از دل بیمدعا چه میجویی
عصا ز دست تو انگشت رهنما دارد
تو گرنه کوردلی از عصا چه میجویی
جز اینکه خُرد کند حِرص استخوان ترا
دگر ز سایهٔ بال هما چه میجویی
به سینه تا نفسی هست دل پریشان است
رفوی جیب سحر از هوا چه میجویی
سر نیاز ضعیفان غرور سامان نیست
به غیر سجده ز مشتی گیا چه میجویی
صفای دل نپسندد غبار آرایش
به دست آینه رنگ حنا چه میجویی
ز حرص، دیدهی احباب حلقهی دام است
نَم مروت ازین چشمها چه میجویی
چو شمع خاک شدم در سراغ خویش اما
کسی نگفت که در زیر پا چه میجویی
ز آفتاب طلب شبنم هوا شدهایم
دل رمیدهٔ ما را ز ما چه میجویی
بجز غبار ندارد تپیدن نفست
ز تار سوخته بیدل صدا چه میجویی
(منبع)
برّهام کُشتند و بُز بفروختند
به قلم دامنه : به نام خدا. زندهیاد پروین اعتصامی در دیوانش، شعری دارد با اسم «ناآزموده» (منبع) که ۴۳ بیت است. من برداشت و شرح کوتاهام را از آن، در دامنه مینویسم:
شعر، داستانِ قاضی بغداد است که مریض شد و دفترش گردآلود گردید و بیمُشتری. مدتی گذشت. دید زندگیاش کساد شد و اوضاع هرجومرج و ملت هم به داوری محتاج! پسرش را جای خود گذاشت و اینچنین نصیحتش نمود و اینگونه! خط و ربط داد:
حرفِ ظالم، هر چه گوید میپذیر
هر چه از مظلوم میخواهی بگیر
گاه باید زد به میخ و گه به نعل
گر سنَد خواهند، باید کرد جعل
پسرِ قاضی بر سریر قضاوت نشست و روزی یک ستمدیدهی روستایی، سراغش میآید و اینگونه طرح مسئله و دردوناله و در واقع شِکوه و شکایت میکند:
کرد نفرین بر کسانِ کدخدای
که شبانگه ریختندم در سَرای
خانهام از جَورشان ویرانه شد
کودکِ ششسالهام، دیوانه شد
روغنم بُردند و خرمن سوختند
برّهام کُشتند و بُز بفروختند
پسر قاضی اینگونه پاسخ میدهد تا با اَخّاذی (=باجگیری) رشوه به رسم امروزی! داوری کند و در حقیقت «زر»سِتانی کند، نه «داد»سِتانی:
گفتم این فکرِ محال از سر بِنه
داوری گر نیک خواهی، زر بده
پسر قاضی وقتی دید روستایی زر ندارد و دینار هم هیچ، دست به کشمکش میزند و سرانجام میکُشدش. قضیه را به پدرش شرح میدهد. قاضیِ مریض و قرینالسَریر (=بسترنشین) بغداد کار پسرش را -که به قتل دادخواه انجامید- نمیپسندد! و پسر به کنایه میگوید شما قاضی بودید به طرز زیر! برخورد میکردی:
خیرهسر میخواندی و دیوانهاش
میفرستادی به زندانخانهاش
پسرِ قاضی در ادامه، به پدرش چنین پاسخ میدهد. یعنی در حقیقت دست به افشاگری میزند و هویتش را برملا میسازد:
تو، به پنبه میبُری سر، ای پدر
من به تیغ، این کار کردم مختصر
آن چنان کردم که تو میخواستی
راستی این بود و گفتم راستی
نکته: من اما نمیدانم امروزهروز در گیتی، میانِ دادخواه، دادستان، دادگاه، داور، و اساساً دادگستری و وُکلا و مُنصفا چه ربط و رابطهای برقرار است و قضاییهی کشورها چگونه طیّطریق میکنند؟ به سبک و سفارش قاضی بغداد! و شعار و تشریفات؟ یا به رسمِ شرافت و شعائر و تشریعات؟
در کوچهی فقر
در کوچهی فقر گوشهای حاصل کن
وز کشتِ حیات خوشهای حاصل کن
در کهنهرباطِ دَهر غافل منشین
راهی پیش است توشهای حاصل کن
برداشت به قلم دامنه: من ازین شعر اینگونه برداشت دارم؛ درین رباعی عرفانی، میان سه قافیهی هدفمندِ گوشه، خوشه و توشه ربط معنوی و ارتباط زیستی حاکم است. گوشهنشینی برای غنیشدن در معرفت به خداوند یکتا. خوشهچینی در اثر این معرفت از حیات و دنیا. و توشهبرگیری برای دستخالی نرفتن در پیشگاه معاد و رستاخیز و خدا.
و این هر سه عرصه، از دیدِ تیزِ عُبید زاکانی به مصرع سوم وابسته است که در «رباط» روزگار باید رفت تا عمر را به غفلت سر نکرد. همان عبارت مشهور نبوی (ص) : دنیا به مثابهی مزرعهی آخرت؛ که عُبید با تعبیر «راهی پیش است» آن را بیان کرده است. زیرا درین جهانبینی الهی، راه، بُنبست نیست، مسدود نیست. پوچ نیست. عبَث (=بیهود) نیست. بازی نیست. بلکه باز است. غایت دارد. و در پیش. و آینده. به معنی خواهدآمد. و ما «رونده» و درراه و راهی به سوی آن.
لغت: رباط یعنی عبادتگاه، از واژهی ربط برای رابطه با خدا، محل استراحت کاروانها، خانقاه. در ایران، خصوصاً خراسان و بهویژه در مسیرِ منتهی به مشهد مقدس، رباطهای زیادی داشت و هنوز نیز نام برخی از محلات با پیشوند رباط است. مثل رباطخیل. عُبید زاکانی نیز در این شعر، تمامِ جهان را به «کهنهرباطِ دَهر» تشبیه کرده است. بگذرم.
نکته: این رباعی زاکانی میتواند معادل این باشد که دنیا، سرای یأس و عُزلت و نومیدی نیست، اینجا محلِ آبادانی و توشهبرگیری و شادمانی و خودسازی و خداپرستیست.
در پست «شرحی بر رباعی ۲۵ عُبید زاکانی» عُبید و آثارش را معرفی کردهبودم
رباعی ۲۵ عُبید زاکانی
به قلم دامنه : به نام خدا
از شدتِ دستتنگی و مِحنت برد
در خیمهی ما نه خواب یابی و نه خورد
در تابه و صحن و کاسه و کوزهی ما
نه چرب و نه شیرین و نه گرم است و نه سرد
(عُبید زاکانی. رباعی۲۵)
نکته بگویم: شعر روشن است و نیازی به روشنگری ندارد. گرچه نظامالدین عُبید زاکانی حالوروزِ زمان خود را به قدرتِ طنز و تیغِ واژه، نقد و نقل کرده است؛ اما میتواند هر زمانهای را شامل شود که سُفرهی مردم -از سرِ خوشخیالی کاذب و بیتوجّهیِ حادث به روزگارِ مردم- روزبهروز از مایحتاج (=نیازمندیهای ضروری زندگی) خالی و خالیتر میشود و آنگاه فقط باید با انگشتِ اشاره با بیشترین عرقِ شرم، اشاره کرد که:
موز اونه.
اَنبِه اینه.
گلابی را دیدی؟
گوشت را چی؟
عسل که هیچ؛
مربّای بالنگ هم نمیشود خرید.
کرِه و کُرّهاسب شدهاند یکقیمت!
برنج و رنج شدهاند باهم.
بگذرم! و از «مِرغانه» چیزی نگویم!
یادآوری: عُبید شاعر نامدار ایران در قرن ۸ است، ساکن قزوین شد و در نقد وضعیت آن روزگار، به طنز جدّی روی آوُرد و به عادتهای نادرست و فسادها و عیبها حمله بُرد. مثنوی عشاقنامه، کتاب اخلاقالاشراف، ریشنامه، صد پند، لطایف و ظرایف، رسالهی دلگشا و نیز منظومهی موش و گربه ازوست.
توضیح: شاید رباعی ۴۲ او را هم بهزودی ستون روزانهام کردهام؛ چراکه، صحن «دامنه» و «مدرسه فکرت»، فلاتِ فرصت است و تالارِ تفکر و نوبتِ نوشتن.
راستیآزمایی: حق است که ایران، با حقیقت زنده است. آباد هم هست، بزرگ و رشید، نیز. فقط مقداری! عدالت مفقود است. برای ملتِ بردبار و به تعبیر درستِ رهبری: «صبّار و شَکور» هر جور خدمتکردن عینِ مروّت است و برابرِ عبادت.
چون کسی را خار در پایش جهَد
به قلم دامنه: به نام خدا. به قول مرحوم بدیعالزمان فروزانفر در ص ۷۲ «تقریرات» به کوشش سید محمد دبیر سیاقی، «هر کلمه از کلمات پیغمبر (ص) برای مسلمین صدر اسلام قیمت داشته است» زیرا میخواستند به مقامات بلند معنویت برسند. و همین موجب میشد به جمعکردنِ روایت و حدیث بپردازند بهطوریکه نقل است حضرت ابوذر غفاری به «شام» مسافرت کرد تا حدیثی بشنود.
این رفتار به تعبیر فروزانِ مرحوم فروزانفر از جهت «چاره برای آتشِ دل و درمان و دوایی برای ریشِ درون خویش» بود. و کلمات رسول رحمت (ص) همه بوی اخلاق میداد و رنگِ ساختن داشت و هزاران اِشکال در تربیت نفس را برطرف میکرد که به قول مولوی خارِ روحی هزاران درجه از مشکلات زندگی سختتر است:
چون کسی را خار در پایش جهَد
پای خود را بر سر زانو نهَد
وز سرِ سوزن همی جوید سرش
ور نیابد میکُند با لب ترَش
خار در پا شد چنین دشوار یاب
خار در دل چون بوَد وا دِه جواب
خار در دل گر بدیدی هر خسی
دست کی بودی غمان را بر کسی
نکته: همهی ما روزی روزگاری، به نحوی، خاری از پای خود درآوردیم، پای خاررفته را روی زانو گذاشتیم و بیرون کشیدیم و حتی با دهن خیسش کردیم که راحت درآید. هرچند میدانیم که پیداکردنِ خار در پا سخت است و درآوردنِ آن، هنوز هم سختتر، ولی خاری که در روح و دل فرو روَد، بیرونآوردنش، استاد میطلبد؛ استادِ کاربلد. و چه استادی بالاتر از امام و پیغمبر؟ گِره را باز نمیتوان کرد مگر به کمک کتاب و امام و پیغمبر. این بود که افرادی در صدر اسلام به درِ خانهی «صحابه» میرفتند و میپرسیدند که از پیغمبر اکرم (ص) چه حدیثی روایت میکنید.
یادآوری ۱ : صحابه یعنی کسانی که پیامبر (ص) را دیدند. مثلاً با این تعریف، اویس قرَن عاشقپیشهی رسول خدا (ص) که پیامبر را ندید، صحابه نیست. ولی برخی میگویند صحابه یعنی کسانی که در طول مدت حضور رسول خدا (ص) صحبت با آن حضرت داشتند.
یادآوری ۲ : اهل فن واردند که آنقدر بازار جعلِ حدیث رونق داشت و آنقدر حدیث «خرید و فروش» میکردند که اینک و دیرزمانیست که میکوشند حدیث درست را از نادرست تشخیص دهند و تا آن حد بااهمیت، که «علم رجال» برای شناسایی روایان حدیث، در حوزههای علمیه باب شد که حدیث «صحیح» و «قوی» و... به چنگ آورد. چراکه کتاب و عترت کنار هماند برای رستگاری و سعادت.
یادآوری ۳ : شیخ ابوسیعد ابوالخیر برای دلباختگی اویس قرنی یمنی این رباعی را سُرده؛ (منبع) او که از یمن به دیدار پیامبر (ص) شتافت اما پیامبر در خانه نبود و او ندیده به یمن بازگشت تا مادر تنهایش را بازنیز پرستار باشد.
گر در یمنی چو با منی پیش منی
گر پیش منی چو بی منی در یمنی
من با تو چنانم ای نگار یمنی
خود در غلطم که من توام یا تو منی
میرِ پیشبین
از فرّ هستیِ تو بود عقل را فروغ
از نور گوهرِ تو بود نفس را بها
در ڪارگاه امر تویی میرِ پیشبین
در بارگاه ملڪ تویی شاه پیشوا
بیرخصت تو لاله نمیروید از زمین
بیخواهش تو ژاله نمیبارد از هوا
گویا شود جماد اگر گوییش بگو
پویا شود نبات اگر گوییش بیا
مردود پیشگاه تو مردودِ ڪاینات
مقبول بارگاه تو مقبول ماسوا
(میرزا حبیبالله قاآنی.قصیدهی ۱)
یادآوریها و نڪتههای دامنه:
۱. توصیف به «میرِ پیشبین» نشان درخشانی است در «ڪارگاه امر» برای نبی مڪرّم ڪه پیامآور خداست.
۲. قصیده، قالبی از شعر فارسیست ڪه مدح و حماسه در آن موج میزند. میتواند از ۱۵ بیت باشد تا بیش از ۶۰ بیت و حتی فراتر از ۱۲۵ بیت. این چند بیت را از لای قصیدهی طولانی قاآنی استخراج ڪردم ڪه در مدح پیامبر اڪرم (ص) سُرود.
۳. گویاشدن برای جمادات (=«بیروحوجان»ها) و پویاشدن برای نباتات (=رُستنیها) نشان از قدرت «کُنْ فَیَکُونُ» و فرمان نافذ خداست. اشاره به آیهی ۸۲ یس: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ. «هر گاه خدا چیزی را بخواهد ڪه بشود، ڪارِ او تنها این است ڪه خطاب بدان بگوید: بشو! و آن هم میشود.» ترجمهی خرّمدل.
۴. ترڪیب «شاه پیشوا» نشان از جلودار بودن است ڪه در شیعه نیز برای امام صادق (ع) واژهی قشنگِ «پیشوای صادق» به ڪار رفته است.
۵. «عقل را فروغ» نشان از درخشندگی آن در ڪنار نصّ و وحی است. عقلِ بیوحی، عقل نیست؛ بند و گویی همان عِقال و زانوبندِ شُتر است و بس!
۶. رستگار است ڪسی ڪه در درگاه خدا و رسول رحمتش (ص) ڪارنامهی قبولی بگیرد و رسواست اگر ڪسی در آن پیشگاه مردود شود و رُفوزه (=واژهای فرانسوی به معنی ردشدن در آزمون و امتحان).
قطره چون آب شد به تابستان
قطره چون آب شد به تابستان
گشت آن آب سویِ بحر روان
وز روانیِ خود به بحر رسید
خویشتن را وَرای بحر ندید
هستیِ خویش را در او گم ساخت
هیچ چیزی به غیر آن نشناخت
گاه او را عیان به صورت موج
دید، هم در حضیض و هم در اوج
متراڪم شد آن بخار و، از آن
متڪاون شد ابر در نیسان
متقاطر شد ابر و باران گشت
رونق افزای باغ و بُستان گشت
قطرهها چون به یڪدگر پیوست
سیل شد بر رونده راه ببَست
سیل هم ڪفزنان، خروشڪنان
تافت یڪسر به سوی بحر، عنان
چون به دریا رسید، ڪرد آرام
شد درین دوره سیرِ بحر، تمام
قطره این را چو دید، نتوانست
ڪردنِ انڪار دیده و، دانست
ڪوست موج و بخار و سیل و سحاب
اوست ڪف، اوست قطره، اوست حُباب
هیچ جز بحر در جهان نشناخت
عشق با هر چه باخت، با او باخت
از چب و راست چون گشاد نظر
غیرِ دریا ندید چیزِ دگر
همچنین عارفان عشقآیین
در جهان نیستند جز حقبین
دیده جمله مانده بر یڪ جاست
لیڪن اندر نظر تفاوتهاست
(جامی. هفت اورنگ، سلسلةالذهب، تمثیل13)
توضیحات دامنه:
چند برداشتم ازین شعر تمثیلی (=مثالواره)ی نورالدین عبدالرحمان جامی ڪه به نظرم از شعرهای روان و دارای چند پیام در آنِ واحد است. در آن بر حسب ذوق و فهم و بینش هر ڪسی، چندین سخن خوابیده. ازجمله:
۱. بیان رسا برای «ڪثرت در وحدت» است.
۲. یعنی پیوستن قطره و قطرهها (=ڪثرت: مخلوقات) در بحر و دریا (=وحدت: خالق یڪتا)
۳. مانند بازگشت نور چراغقوه به لامپِ چراغقوه پس از خاموشڪردن آن؛ ڪه تجلّی بارز ڪثرت (=نورها، خلایق) در وحدت (=نور واحد، خدای واحد) است.
۴. آشڪارڪردنِ وجود تفاوت دیدگاهها است بر اساس هر دیده. بر حسب آخرین بیت این شعر، دو چشم همهی آدمیان در دو سوی بینی و زیر اَبروست، اما با تفاوتِ انواعی از نگاهها، نظرافڪنیها و دیدگاهها.
۵. تأڪیدیست بر خدابین بودن، نه خودبین ماندن. و تأثیریست بر دیدار قطره (=به عنوان یڪ ذرّه به اسم انسان آگاه) با دریا (=به عنوان هستی و حضرت هستیبخش بیانتها)
نڪته: هرچه تلاش ڪردم یڪ بیت ازین ۱۵ بیت (۳۰ مصرع) را به عنوان بیت برتر برگزینم، دیدم یڪی از دیگری قشنگتر و قوامبخشتر است. بگذرم؛ زیرا، زیرا هر دیده، ممڪن است و حتی حق دارد به هر شعر و این شعر به «دیدی» بنگرد ڪه با آن فهم و زیست میڪند، ڪه همین «مینو»ست و منوال. و همین زیباست و فریبا و دیبا.
رباعیات ملا هادی سبزواری
چیست دنیا از خدا غافلبُدن
این جهان زندان و ما زندانیان
حُفره ڪن زندان و خود را وا رَهان
چیست دنیا از خدا غافلبُدن
نه قُماش و نُقره و میزان و زن
توضیحات دامنه:
نڪتهی ۱ : از نگاه مولوی، دنیا ڪه بد نیست؛ دنیای ڪسی بد میگردد ڪه به «غفلت از خدا» ڪشانده شود، وگرنه قماش و نقره و زن و میزان و متاعهای این جهان ڪه خوباند و نعمت.
نڪتهی ۲ : در ڪتابِ «تقریرات استاد بدیعالزمان فروزانفر» نوشتهی مرحوم دڪتر سید محمد دبیرسیاقی خواندم ڪه مرحوم بدیعالزمان فروزانفر برین نظر بود ڪه مولوی این شعر را در نقد «صوفیه» سُرود ڪه قائل به «تَرڪِ» دنیا بودند.
نڪتهی ۳ : البته اعتراف ڪنم ڪه غافلنشدن و غافلنبودن از خدا، ڪاری سهلوآسان نیست؛ بسی هم سخت است و مواظبت و مداومت میطلبد. ڪه اغلب این رَغبت از ما ستانده میشود.
در طوس بیا و عِلم قرآن برگیر

در طوس بیا و عِلم قرآن برگیر
آن حکمت وَحیانی فُرقان برگیر
از زادهی موسی، قَبَسی را که به طور
موسی طلبید، از خراسان برگیر
(طوسیات، استاد محمدرضا حکیمی)
میلاد خجستهی حضرت رئوف امام رضا (ع) مبارک باد
عکس: صحن کوثر. بست نواب صفوی. ۲۵ خرداد ۱۳۹۹ . عکاس: دامنه
چه باشد زندگانی را بهایی

به قلم دامنه : به نام خدا. ماندهبودم از میان سه موضوع -که در ذهن چرخش داشت- کدام را برای ستون روزانهام در مدرسهی فکرت بنویسم. سه موضوع این بود: ۱. دعاهای مُنشاء و مأثور، ۲. آیا ایرانیها هم نژادپرستاند؟ ۳. تبارشناسی باند اکبر طبری.
اما پیش از نوشتن یکی از این سه سوژه، مشغول مطالعهی رباعیهای مرحوم خلیلالله خلیلی شاعر معاصر افغان بودم و همین ذهنم را از آن سه موضوع انصراف داد. وی که در سال ۱۳۶۶ هجری خورشیدی در پاکستان درگذشت دارای «۶۲ اثر منظوم و منثور در عرصههای مختلف هنر، ادب، سیاست، فلسفه و عرفان» است.
من سه رباعی از چندین رباعی وی را زینت ستون روزانهی امروزم میکنم تا گفته باشم هرگونه نژادپرستی و نژادگرایی و آپارتاید نادرست است و با روح اسلام و انسانیت و معنویت ناسازگار است.
بارها دیدهام که در میان ایرانیها هم نوعی خفیف و حتی شاید بعضاً شدید، نژادپرستی و نژادگرایی وجود دارد. خصوصاً علیهی نژاد عرب و قوم افغان؛ بهویژه از سوی کسانی که دم از باستانگرایی ایرانی میزنند. حال آنکه قرآن در آیهی ۱۳ سورهی حجرات (منبع)، تمام امتیازات نژادی و جنسی و «تبعیضهاى نژادى، حزبى، قومى، قبیلهاى، اقلیمى، اقتصادى، فکرى، فرهنگى، اجتماعى و نظامى را مردود» و لغو و به جای آن «تقوا» را ملاکِ کرامت انسان کرد.
وبلاگ مربوط به: خلیلالله خلیلی: اینجا
با خلق نکو بِزی که زیور این است
در آینهی جمال، جوهر این است
آن قطرهی اشکی که بریزد بر خاک
بردار که گنج لَعل و گوهر این است
(رباعی ۷)
چه باشد زندگانی را بهایی
فسرده از نَمی، خشک از هوایی
ز مَطبخ سالها تا مُستراحیم
مگر این زندگی یابد بقایی
(رباعی ۵۳)
سرمایهی عیش، صحبت یاران است
دشواری مرگ، دوری ایشان است
چون در دل خاک نیز یاران جمعند
پس زندگی و مرگ به ما یکسان است
(رباعی ۴)
(منبع)
ای حاجب ابروی تو هر ابرویی
از روی تو آب روی هر دلجویی
حُسن همه زان تُست بل عشق همه
در هر کویی ز تُست گفتگویی
(منبع)
(رباعیات. ملاهادی سبزواری)
حاج ملاهادی سبزواری
مزار حاج ملاهادی سبزواری در سبزوار