منو
درباره ی سایت دامنه
دامنه‌ی داراب‌کلا

qaqom.blog.ir
Qalame Qom
Damanehye Dovvom
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنه‌ی قلم قم ، روستای داراب‌کلا
ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

پیشنهادهای مدیر سایت
آخرين نظرات
طبقه بندی موضوعي
بايگانی ماهانه
نويسنده ها

۶۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

۱ موافقين ۱ مخالفين ۰

به قلم دامنه: به نام خدا. دو خبر و یک غزل. دیروز خاطرات روز ۱۳ شهریور ۱۳۷۶ مرحوم هاشمی رفسنجانی را خواندم. یک نقدی که همیشه بر خاطرات او داشته و دارم این است که معمولاً در خاطراتش همه را «لو» می‌دهد و گاه می‌خواهد خوار و ذلیل‌شان کند، اما وقتی از فرزندانش نقل می‌کند که فراوان‌فراوان هم هست، نوع نوشته‌اش به نظرم جانبدارانه و جالب می‌شود. لابُد این متون دست‌نوشته‌ی روزانه‌اش بدونِ دخل و تصرف و با رعایت امانت به چاپ می‌رود. نمی‌دانم. بگذرم. برم روی اصل مطلب:

 

«فائزه و مونا و حسن آمدند. از سفر ترکیه و یونان برگشته‌اند. از دیدنی‌هایشان که بیشتر موزه‌ها و اماکن تاریخی است، تعریف کردند. گفتند از سفر ترکیه و یونان برگشته‌اند. از دیدنی‌هایشان که بیشتر موزه‌ها و اماکن تاریخی است، تعریف کردند. گفتند در یونان توجهی و اهمیتی به افلاطون و ارسطو داده نمی‌شود و برعکس به ماراتُن خیلی اهمیت می‌دهند؛ همان سربازی که خبر پیروزی یونان بر ایران در جنگ با سلاطین ایران قبل از اسلام را به یونان برد. چند روز به‌صورت متوالی و بدون خواب و نان حرکت کرد تا زودتر مردمش را خوشحال کند و پس از دادن خبر پیروزی، افتاد و مُرد که سابقه دوی ماراتُن به نام اوست.» (منبع)

 

دوم خبری که ذهن مرا درین صِوی (=در فارسی یعنی صبح زود) قِلقِلک داد این پیام یک خواننده از مشهد مقدس است به «خراسان» در چاپ امروز: «آزمون نظام مهندسی «کتاب‌باز» است و هر داوطلب باید ۲۰ تا ۳۰ کتاب همراه داشته باشد و کتاب‌ها را روی زمین بگذارد و ظرف دو روز، در سه آزمون شرکت کند. برگزارکنندگان چه تدابیری برای این وضع در نظر گرفته‌اند.»

 

شرح کوتاه خاطره بر این خبر: من نخستین بار در درسِ «نفتِ» آقای صادق زیباکلام در دانشگاه تهران، با امتحان به سبکِ «اُپن‌بوک» برخوردم. یک تا سه پرسش می‌داد و می‌گفت هر پاسخ را تا ۴۵ سطر می‌توانید بنویسید، اما از سطر ۴۵ به بعد را نمی‌خوانم. می‌توانستی کتاب «نفت» یا هر کتاب و جزوه‌ی مرتبط را «باز» کنی و به صورت «کتاب‌باز» جواب بدی. اساساً حضور در هر امتحان به میزان سواد و حافظه‌ی فرد ربط دارد، چون هیجان سرِ جلسه، داشته‌های خیلی‌ها را نابود می‌کند، حتی اگر روش آزمون کتاب‌باز باشد. بگذرم که آن سال (۱۳۷۱) بدونِ نیاز به کتاب، درس «نفت» زیباکلام را ۱۹ گرفتم و تمام.

 

بروم سراغ شعر که غذای دائمی ایرانیان بوده و باید باشد: غزل شماره‌ی ۲۸۲۷ عبدالقادر بیدل دهلوی (۱۰۵۴ - ۱۱۳۳ هجری قمری) را امروز خواندم و لذت بردم، چند بیت این غزلِ ۱۱ بیتی را می‌نویسم:

 

چو مَحو عشق شدی رهنما چه می‌جویی
به بَحر غوطه زدی ناخدا چه می‌جویی

و...

عصا ز دست تو انگشت رهنما دارد
تو گرنه‌ کوردلی از عصا چه می‌جویی

و...

ز آفتاب طلب شبنم هوا شده‌ایم
دل رمیده‌ی ما را ز ما چه می‌جویی

 

سه توضیح برای سه بیت منتخب غزل:

 

بیت اول غزل: شرط عشق، محوشدن در معشوق است. راهنما و ناخدا نمی‌خواهد. می‌خواهد بگوید عشق تعلیم‌دادنی نیست، عشق کشفیات قلبی‌ست که بر تو بروز و ظهور می‌کند و فقط با والِه‌شدن و حیرانی از سقوط می‌رهانَدت.

 

بیت سوم در غزل: کوردلی، ویرانگر است خاصیت عصا زمانی ارزش راهنما دارد که کوردل نباشی. کوردلی در آیه‌ی ۱۸ بقره‌ی قرآن به عُمیٌ تعبیر شده در کنارِ «صُمٌّ بُکْمٌ...» که به معنی نبودِ بینش است. زیرا بینش، راهنمای گرایش و گرَویدن است.

 

بیت دهم در غزل: میان آفتابِ سَخی و طلب و  شبنم ربط وثیقی‌ست. بگذرم.

 

متن کامل غزل در ادامه‌

 

غزل شماره‌ی ۲۸۲۷

 

چو محو عشق شدی رهنما چه می‌جویی

به بحر غوطه زدی ناخدا چه می‌جویی

 

متاع خانه آیینه‌ی حیرت است اینجا

تو دیگر از دل بی‌مدعا چه می‌جویی

 

عصا ز دست تو انگشت رهنما دارد

تو گرنه‌ کوردلی از عصا چه می‌جویی

 

جز این‌که خُرد کند حِرص استخوان ترا

دگر ز سایهٔ بال هما چه می‌جویی

 

به سینه تا نفسی هست‌ دل پریشان است

رفوی جیب سحر از هوا چه می‌جویی

 

سر نیاز ضعیفان غرور سامان نیست

به غیر سجده ز مشتی گیا چه می‌جویی

 

صفای دل نپسندد غبار آرایش

به دست آینه رنگ حنا چه می‌جویی

 

ز حرص‌، دیده‌ی احباب حلقه‌ی دام است

نَم مروت ازین چشمها چه می‌جویی

 

چو شمع خاک شدم در سراغ خویش اما

کسی نگفت‌ که در زیر پا چه می‌جویی

 

ز آفتاب طلب شبنم هوا شده‌ایم

دل رمیدهٔ ما را ز ما چه می‌جویی

 

بجز غبار ندارد تپیدن نفست

ز تار سوخته بیدل صدا چه می‌جویی

 

(منبع)

۰ موافقين ۱ مخالفين ۰

به قلم دامنه : به نام خدا. زنده‌یاد پروین اعتصامی در دیوانش، شعری دارد با اسم «ناآزموده» (منبع) که ۴۳ بیت است. من برداشت و شرح کوتاه‌ام را از آن، در دامنه می‌نویسم:

 

شعر، داستانِ قاضی بغداد است که مریض شد و دفترش گردآلود گردید و بی‌مُشتری. مدتی گذشت. دید زندگی‌اش کساد شد و اوضاع هرج‌ومرج و ملت هم به داوری محتاج! پسرش را جای خود گذاشت و این‌چنین نصیحتش نمود و این‌گونه! خط و ربط داد:

 

حرفِ ظالم، هر چه گوید می‌پذیر

هر چه از مظلوم می‌خواهی بگیر

گاه باید زد به میخ و گه به نعل

گر سنَد خواهند، باید کرد جعل

 

پسرِ قاضی بر سریر قضاوت نشست و روزی یک ستمدیده‌ی روستایی، سراغش می‌آید و این‌گونه طرح مسئله و درد‌وناله و در واقع شِکوه و شکایت می‌کند:

 

کرد نفرین بر کسانِ کدخدای

که شبانگه ریختندم در سَرای

خانه‌ام از جَورشان ویرانه شد

کودکِ شش‌ساله‌ام، دیوانه شد

روغنم بُردند و خرمن سوختند

برّه‌ام کُشتند و بُز بفروختند

 

پسر قاضی این‌گونه پاسخ می‌دهد تا با اَخّاذی (=باجگیری) رشوه به رسم امروزی! داوری کند و در حقیقت «زر»سِتانی کند، نه «داد»سِتانی:

 

گفتم این فکرِ محال از سر بِنه

داوری گر نیک خواهی، زر بده

 

پسر قاضی وقتی دید روستایی زر ندارد و دینار هم هیچ، دست به کشمکش می‌زند و سرانجام می‌کُشدش. قضیه را به پدرش شرح می‌دهد. قاضیِ مریض و قرین‌السَریر (=بسترنشین) بغداد کار پسرش را -که به قتل دادخواه انجامید- نمی‌پسندد! و پسر به کنایه می‌گوید شما قاضی بودید به طرز زیر! برخورد می‌کردی:

 

خیره‌سر می‌خواندی و دیوانه‌اش

می‌فرستادی به زندان‌خانه‌اش

 

پسرِ قاضی در ادامه، به پدرش چنین پاسخ می‌دهد. یعنی در حقیقت دست به افشاگری می‌زند و هویتش را برملا می‌سازد:

 

تو، به پنبه می‌بُری سر، ای پدر

من به تیغ، این کار کردم مختصر

آن چنان کردم که تو می‌خواستی

راستی این بود و گفتم راستی

 

نکته: من اما نمی‌دانم امروزه‌روز در گیتی، میانِ دادخواه، دادستان، دادگاه، داور، و اساساً دادگستری و وُکلا و مُنصفا چه ربط و رابطه‌ای برقرار است و قضاییه‌ی کشورها چگونه طیّ‌طریق می‌کنند؟ به سبک و سفارش قاضی بغداد! و شعار و تشریفات؟ یا به رسمِ شرافت و شعائر و تشریعات؟

۰ موافقين ۱ مخالفين ۰

در کوچه‌ی فقر گوشه‌ای حاصل کن

وز کشتِ حیات خوشه‌ای حاصل کن

در کهنه‌رباطِ دَهر غافل منشین

راهی پیش است توشه‌ای حاصل کن

(عُبید زاکانی. رباعی۴۲)

 

برداشت به قلم دامنه: من ازین شعر این‌گونه برداشت دارم؛ درین رباعی عرفانی، میان سه قافیه‌ی هدفمندِ گوشه‌، خوشه‌ و توشه‌ ربط معنوی و ارتباط زیستی حاکم است. گوشه‌نشینی برای غنی‌شدن در معرفت به خداوند یکتا. خوشه‌چینی در اثر این معرفت از حیات و دنیا. و توشه‌برگیری برای دست‌خالی نرفتن در پیشگاه معاد و رستاخیز و خدا.

 

و این هر سه عرصه، از دیدِ تیزِ عُبید زاکانی به مصرع سوم وابسته است که در «رباط» روزگار باید رفت تا عمر را به غفلت سر نکرد. همان عبارت مشهور نبوی (ص) : دنیا به مثابه‌ی مزرعه‌ی آخرت؛ که عُبید با تعبیر «راهی پیش است» آن را بیان کرده است. زیرا درین جهان‌بینی الهی، راه، بُن‌بست نیست، مسدود نیست. پوچ نیست. عبَث (=بیهود) نیست. بازی نیست. بلکه باز است. غایت دارد. و در پیش. و آینده. به معنی خواهدآمد. و ما «رونده» و درراه و راهی به سوی آن.

 

لغت: رباط یعنی عبادتگاه، از واژه‌ی ربط برای رابطه با خدا، محل استراحت کاروان‌ها، خانقاه. در ایران، خصوصاً خراسان و به‌ویژه در مسیرِ منتهی به مشهد مقدس، رباط‌های زیادی داشت و هنوز نیز نام برخی از محلات با پیشوند رباط است. مثل رباط‌خیل. عُبید زاکانی نیز در این شعر، تمامِ جهان را به «کهنه‌رباطِ دَهر» تشبیه کرده است. بگذرم.

 

نکته: این رباعی زاکانی می‌تواند معادل این باشد که دنیا، سرای یأس و عُزلت و نومیدی نیست، اینجا محلِ آبادانی و توشه‌برگیری و شادمانی و خودسازی و خداپرستی‌ست.

در پست «شرحی بر رباعی ۲۵ عُبید زاکانی» عُبید و آثارش را معرفی کرده‌بودم

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

به قلم دامنه : به نام خدا

از شدتِ دست‌تنگی و مِحنت برد
در خیمه‌ی ما نه خواب یابی و نه خورد
در تابه و صحن و کاسه و کوزه‌ی ما
نه چرب و نه شیرین و نه گرم است و نه سرد

(عُبید زاکانی. رباعی۲۵)

 

نکته بگویم: شعر روشن است و نیازی به روشنگری ندارد. گرچه  نظام‌الدین عُبید زاکانی حال‌وروزِ زمان خود را به قدرتِ طنز و تیغِ واژه، نقد و نقل کرده است؛ اما می‌تواند هر زمانه‌ای را شامل شود که سُفره‌ی مردم -از سرِ خوش‌خیالی کاذب و بی‌توجّهیِ حادث به روزگارِ مردم- روزبه‌روز از مایحتاج (=نیازمندی‌های ضروری زندگی) خالی و خالی‌تر می‌شود و آنگاه فقط باید با انگشتِ اشاره با بیشترین عرقِ شرم، اشاره کرد که:

موز اونه.
اَنبِه اینه.
گلابی را دیدی؟
گوشت را چی؟
عسل که هیچ؛
مربّای بالنگ هم نمی‌شود خرید.
کرِه و کُرّه‌اسب شده‌اند یک‌قیمت!
برنج و رنج شده‌اند باهم.
بگذرم! و از «مِرغانه» چیزی نگویم!

یادآوری: عُبید شاعر نامدار ایران در قرن ۸ است، ساکن قزوین شد و در نقد وضعیت آن روزگار، به طنز جدّی روی آوُرد و به عادت‌های نادرست و فسادها و عیب‌ها حمله بُرد. مثنوی عشاق‎نامه، کتاب اخلاق‌الاشراف، ریش‌نامه، صد پند، لطایف و ظرایف، رساله‌ی دلگشا و نیز منظومه‌ی موش و گربه ازوست.

توضیح: شاید رباعی ۴۲ او را هم به‌زودی ستون روزانه‌ام کرده‌ام؛ چراکه، صحن «دامنه» و «مدرسه فکرت»، فلاتِ فرصت است و تالارِ تفکر و نوبتِ نوشتن.

راستی‌آزمایی: حق است که ایران، با حقیقت زنده است. آباد هم هست، بزرگ و رشید، نیز. فقط مقداری! عدالت مفقود است. برای ملتِ بردبار و به تعبیر درستِ رهبری: «صبّار و شَکور» هر جور خدمت‌کردن عینِ مروّت است و برابرِ عبادت.

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

به قلم دامنه: به نام خدا. به قول مرحوم بدیع‌الزمان فروزانفر در ص ۷۲ «تقریرات» به کوشش سید محمد دبیر سیاقی، «هر کلمه از کلمات پیغمبر (ص) برای مسلمین صدر اسلام قیمت داشته است» زیرا می‌خواستند به مقامات بلند معنویت برسند. و همین موجب می‌شد به جمع‌کردنِ روایت و حدیث بپردازند به‌طوری‌که نقل است حضرت ابوذر غفاری به «شام» مسافرت کرد تا حدیثی بشنود.

 

این رفتار به تعبیر فروزانِ مرحوم فروزانفر از جهت «چاره برای آتشِ دل و درمان و دوایی برای ریشِ درون خویش» بود. و کلمات رسول رحمت (ص) همه بوی اخلاق می‌داد و رنگِ ساختن داشت و هزاران اِشکال در تربیت نفس را برطرف می‌کرد که به قول مولوی خارِ روحی هزاران درجه از مشکلات زندگی سخت‌تر است:

 

چون کسی را خار در پایش جهَد

پای خود را بر سر زانو نهَد

وز سرِ سوزن همی جوید سرش

ور نیابد می‌کُند با لب ترَش

خار در پا شد چنین دشوار یاب

خار در دل چون بوَد وا دِه جواب

خار در دل گر بدیدی هر خسی

دست کی بودی غمان را بر کسی

(مثنوی مولوی، دفتر اول)

 

نکته: همه‌ی ما روزی‌ روزگاری، به نحوی، خاری از پای خود درآوردیم، پای خاررفته را روی زانو گذاشتیم و بیرون کشیدیم و حتی با دهن خیسش کردیم که راحت درآید. هرچند می‌دانیم که پیداکردنِ خار در پا سخت است و درآوردنِ آن، هنوز هم سخت‌تر، ولی خاری که در روح و دل فرو روَد، بیرون‌آوردنش، استاد می‌طلبد؛ استادِ کاربلد. و چه استادی بالاتر از امام و پیغمبر؟ گِره را باز نمی‌توان کرد مگر به کمک کتاب و امام و پیغمبر. این بود که افرادی در صدر اسلام به درِ خانه‌ی «صحابه» می‌رفتند و می‌پرسیدند که از پیغمبر اکرم (ص) چه حدیثی روایت می‌کنید.

 

یادآوری ۱ : صحابه یعنی کسانی که پیامبر (ص) را دیدند. مثلاً با این تعریف، اویس قرَن عاشق‌پیشه‌ی رسول خدا (ص) که پیامبر را ندید، صحابه نیست. ولی برخی می‌گویند صحابه یعنی کسانی که در طول مدت حضور رسول خدا (ص) صحبت با آن حضرت داشتند.

 

یادآوری ۲ : اهل فن واردند که آنقدر بازار جعلِ حدیث رونق داشت و آنقدر حدیث «خرید و فروش» می‌کردند که اینک و دیرزمانی‌ست که می‌کوشند حدیث درست را از نادرست تشخیص دهند و تا آن حد بااهمیت، که «علم رجال» برای شناسایی روایان حدیث، در حوزه‌های علمیه باب شد که حدیث «صحیح» و «قوی» و... به چنگ آورد. چراکه کتاب و عترت کنار هم‌اند برای رستگاری و سعادت.

 

یادآوری ۳ : شیخ ابوسیعد ابوالخیر برای دلباختگی اویس قرنی یمنی این رباعی را سُرده؛ (منبع) او که از یمن به دیدار پیامبر (ص) شتافت اما پیامبر در خانه نبود و او ندیده به یمن بازگشت تا مادر تنهایش را بازنیز پرستار باشد.

گر در یمنی چو با منی پیش منی
گر پیش منی چو بی منی در یمنی
من با تو چنانم ای نگار یمنی
خود در غلطم که من توام یا تو منی

۱ موافقين ۰ مخالفين ۰

از فرّ هستیِ تو بود عقل را فروغ
از نور گوهرِ تو بود نفس را بها

در ڪارگاه امر تویی میرِ پیش‌بین
در بارگاه ملڪ تویی شاه پیشوا

بی‌رخصت تو لاله نمی‌روید از زمین
بی‌خواهش تو ژاله نمی‌بارد از هوا

گویا شود جماد اگر گوییش بگو
پویا شود نبات اگر گوییش بیا

مردود پیشگاه تو مردودِ ڪاینات
مقبول بارگاه تو مقبول ماسوا

(میرزا حبیب‌الله قاآنی.قصیده‌ی ۱)


یادآوری‌ها و نڪته‌های دامنه:


۱. توصیف به «میرِ پیش‌بین» نشان درخشانی است در «ڪارگاه امر» برای نبی مڪرّم ڪه پیام‌آور خداست.

 

۲. قصیده، قالبی از شعر فارسی‌ست ڪه مدح و حماسه در آن موج می‌زند. می‌تواند از ۱۵ بیت باشد تا بیش از ۶۰ بیت و حتی فراتر از ۱۲۵ بیت. این چند بیت را از لای قصیده‌ی طولانی قاآنی استخراج ڪردم ڪه در مدح پیامبر اڪرم (ص) سُرود.

 

۳. گویاشدن برای جمادات (=«بی‌روح‌وجان‌»ها) و پویاشدن برای نباتات (=رُستنی‌ها) نشان از قدرت «کُنْ فَیَکُونُ» و فرمان نافذ خداست. اشاره به آیه‌ی ۸۲ یس: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ. «هر گاه خدا چیزی را بخواهد ڪه بشود، ڪارِ او تنها این است ڪه خطاب بدان بگوید: بشو! و آن هم می‌شود.» ترجمه‌ی خرّمدل.

 

۴. ترڪیب «شاه پیشوا» نشان از جلودار بودن است ڪه در شیعه نیز برای امام صادق (ع) واژه‌ی قشنگِ «پیشوای صادق» به ڪار رفته است.

 

۵. «عقل را فروغ» نشان از درخشندگی آن در ڪنار نصّ و وحی است. عقلِ بی‌وحی، عقل نیست؛ بند و گویی همان عِقال و زانوبندِ شُتر است و بس!

 

۶. رستگار است ڪسی ڪه در درگاه خدا و رسول رحمتش (ص) ڪارنامه‌ی قبولی بگیرد و رسواست اگر ڪسی در آن پیشگاه مردود شود و رُفوزه (=واژه‌ای فرانسوی‌ به معنی ردشدن در آزمون و امتحان).

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

قطره چون آب شد به تابستان

گشت آن آب سویِ بحر روان

وز روانیِ خود به بحر رسید

خویشتن را وَرای بحر ندید

هستیِ خویش را در او گم ساخت

هیچ چیزی به غیر آن نشناخت

گاه او را عیان به صورت موج

دید، هم در حضیض و هم در اوج

متراڪم شد آن بخار و، از آن

متڪاون شد ابر در نیسان

متقاطر شد ابر و باران گشت

رونق افزای باغ و بُستان گشت

قطره‌ها چون به یڪدگر پیوست

سیل شد بر رونده راه ببَست

سیل هم ڪف‌زنان، خروش‌ڪنان

تافت یڪسر به سوی بحر، عنان

چون به دریا رسید، ڪرد آرام

شد درین دوره سیرِ بحر، تمام

قطره این را چو دید، نتوانست

ڪردنِ انڪار دیده و، دانست

ڪوست موج و بخار و سیل و سحاب

اوست ڪف، اوست قطره، اوست حُباب

هیچ جز بحر در جهان نشناخت

عشق با هر چه باخت، با او باخت

از چب و راست چون گشاد نظر

غیرِ دریا ندید چیزِ دگر

همچنین عارفان عشق‌آیین

در جهان نیستند جز حق‌بین

دیده جمله مانده بر یڪ جاست

لیڪن اندر نظر تفاوتهاست

(جامی. هفت اورنگ، سلسلةالذهب، تمثیل13)

 

توضیحات دامنه:

 

چند برداشتم ازین شعر تمثیلی (=مثال‌واره)‌ی نورالدین عبدالرحمان جامی ڪه به نظرم از شعرهای روان و دارای چند پیام در آنِ واحد است. در آن بر حسب ذوق و فهم و بینش هر ڪسی، چندین سخن خوابیده. ازجمله:

 

۱. بیان رسا برای «ڪثرت در وحدت» است.

 

۲. یعنی پیوستن قطره و قطره‌ها (=ڪثرت: مخلوقات) در بحر و دریا (=وحدت: خالق یڪتا)

 

۳. مانند بازگشت نور چراغ‌قوه به لامپِ چراغ‌قوه پس از خاموش‌ڪردن آن؛ ڪه تجلّی بارز ڪثرت (=نورها، خلایق) در وحدت (=نور واحد، خدای واحد) است.

 

۴. آشڪارڪردنِ وجود تفاوت دیدگاه‌ها است بر اساس هر دیده. بر حسب آخرین بیت این شعر، دو چشم‌ همه‌ی آدمیان در دو سوی بینی و زیر اَبروست، اما با تفاوتِ انواعی از نگاه‌ها، نظرافڪنی‌ها و دیدگاه‌ها.

 

۵. تأڪیدی‌ست بر خدابین بودن، نه خودبین ماندن. و تأثیری‌ست بر دیدار قطره (=به عنوان یڪ ذرّه به اسم انسان آگاه) با دریا (=به عنوان هستی و حضرت هستی‌بخش بی‌انتها)

 

نڪته: هرچه تلاش ڪردم یڪ بیت ازین ۱۵ بیت (۳۰ مصرع) را به عنوان بیت برتر برگزینم، دیدم یڪی از دیگری قشنگ‌تر و قوام‌بخش‌تر است. بگذرم؛ زیرا، زیرا هر دیده، ممڪن است و حتی حق دارد به هر شعر و این شعر به «دیدی» بنگرد ڪه با آن فهم و زیست می‌ڪند، ڪه همین «مینو»ست و منوال. و همین زیباست و فریبا و دیبا.

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

 

ای حاجب ابروی تو هر ابرویی

از روی تو آب روی هر دلجویی

حُسن همه زان تُست بل عشق همه

در هر کویی ز تُست گفتگویی

 

(منبع)

(رباعیات. ملاهادی سبزواری)

 

حاج ملاهادی سبزواری

مزار حاج ملاهادی سبزواری در سبزوار

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

این جهان زندان و ما زندانیان
حُفره‌ ڪن زندان و خود را وا رَهان
چیست دنیا از خدا غافل‌بُدن
نه قُماش و نُقره و میزان و زن

مثنوی مولوی

دفتر اول.بخش ۵۰

 

توضیحات دامنه:

 

نڪته‌ی ۱ : از نگاه مولوی، دنیا ڪه بد نیست؛ دنیای ڪسی بد می‌گردد ڪه به «غفلت از خدا» ڪشانده شود، وگرنه قماش و نقره و زن و میزان و متاع‌های این جهان ڪه خوب‌اند و نعمت.

 

نڪته‌ی ۲ : در ڪتابِ «تقریرات استاد بدیع‌الزمان فروزانفر» نوشته‌ی مرحوم دڪتر سید محمد دبیرسیاقی خواندم ڪه مرحوم بدیع‌الزمان فروزانفر برین نظر بود ڪه مولوی این شعر را در نقد «صوفیه» سُرود ڪه قائل به «تَرڪِ» دنیا بودند.

 

نڪته‌ی ۳ : البته اعتراف ڪنم ڪه غافل‌نشدن و غافل‌نبودن از خدا، ڪاری سهل‌وآسان نیست؛ بسی هم سخت است و مواظبت و مداومت می‌طلبد. ڪه اغلب این رَغبت از ما ستانده می‌شود.

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

در طوس بیا و عِلم قرآن برگیر
آن حکمت وَحیانی فُرقان برگیر
از زاده‌ی موسی، قَبَسی را که به طور
موسی طلبید، از خراسان برگیر

(طوسیات، استاد محمدرضا حکیمی)

میلاد خجسته‌ی حضرت رئوف امام رضا (ع) مبارک باد

عکس: صحن کوثر. بست نواب صفوی. ۲۵ خرداد ۱۳۹۹ . عکاس: دامنه

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

به قلم دامنه : به نام خدا. مانده‌بودم از میان سه موضوع -که در ذهن چرخش داشت- کدام را برای ستون روزانه‌ام در مدرسه‌ی فکرت بنویسم. سه موضوع این بود: ۱. دعاهای مُنشاء و مأثور، ۲. آیا ایرانی‌ها هم نژادپرست‌اند؟ ۳. تبارشناسی باند اکبر طبری.

 

اما پیش از نوشتن یکی از این سه سوژه، مشغول مطالعه‌ی رباعی‌های مرحوم خلیل‌الله خلیلی شاعر معاصر افغان بودم و همین ذهنم را از آن سه موضوع انصراف داد. وی که در سال ۱۳۶۶ هجری خورشیدی در پاکستان درگذشت دارای «۶۲ اثر منظوم و منثور در عرصه‌های مختلف هنر، ادب، سیاست، فلسفه و عرفان» است.

 

من سه رباعی از چندین رباعی وی را زینت ستون روزانه‌ی امروزم می‌کنم تا گفته باشم هرگونه نژادپرستی و نژادگرایی و آپارتاید نادرست است و با روح اسلام و انسانیت و معنویت ناسازگار است.

 

بارها دیده‌ام که در میان ایرانی‌ها هم نوعی خفیف و حتی شاید بعضاً شدید، نژادپرستی و نژادگرایی وجود دارد. خصوصاً علیه‌ی نژاد عرب و قوم افغان؛ به‌ویژه از سوی کسانی که دم از باستان‌گرایی ایرانی می‌زنند. حال آن‌که قرآن در آیه‌ی ۱۳ سوره‌ی حجرات (منبع)، تمام امتیازات نژادی و جنسی و «تبعیض‌هاى نژادى، حزبى، قومى، قبیله‌اى، اقلیمى، اقتصادى، فکرى، فرهنگى، اجتماعى و نظامى را مردود» و لغو و به جای آن «تقوا» را ملاکِ کرامت انسان کرد.

 

 

وبلاگ مربوط به: خلیل‌الله خلیلی: اینجا

 

با خلق نکو بِزی که زیور این است

در آینه‌ی جمال، جوهر این است

آن قطره‌ی اشکی که بریزد بر خاک

بردار که گنج لَعل و گوهر این است

(رباعی ۷)

 

چه باشد زندگانی را بهایی

فسرده از نَمی، خشک از هوایی

ز مَطبخ سالها تا مُستراحیم

مگر این زندگی یابد بقایی

(رباعی ۵۳)

 

سرمایه‌ی عیش، صحبت یاران است

دشواری مرگ، دوری ایشان است

چون در دل خاک نیز یاران جمعند

پس زندگی و مرگ به ما یکسان است

(رباعی ۴)

(منبع)

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

مذمّت تاجگذاری رضاخان میرپنج

از مرحوم آیت‌الله حاج شیخ یوسف جیلانی 

 
علم در این عصرِ هنر، علّه شد
جهل به ما از همه سو حمله شد
روز سیه‌بختی ما جمله شد
چرخ به کام امم سِفله شد
 
تاج کیانی به سرِ فَعله شد
 
 
تا که معارف شده ز اهل فجور 
معرفت و علم بود در کُسور
کار بلد یکسره نبش قبور
شهر شده مصطبه‌ای از شرور
 
مسجد ما مسخره‌الدوله شد
 
 
راه برِ راه، غلط شد غلط شد
کشور و این شاه، غلط شد غلط
خرمن بی‌کاه، غلط شد غلط
سال و مه و گاه، غلط شد غلط
 
این غلط از دامنه تا قُله شد
 
 
ترس من از رفتن فرِّ هماست
خشم من از این جو گندم نماست
سود و زیانش همه راجع به ماست
زانکه وطن در کف غیر از شماست
 
خون دل از دیده روان دجله شد
 
 
آنکه رضا نیست حق از وی «رضا» است
تن به «رضا» دادن ما از قضا است
شاهی مفضول هم از اقتضاء است
بازی امروزه رُل ما مَضَی است
 
بر فُضلا صدرنشین فَضله شد
 
 
یوم الاحد چهارم اردیبهشت
دست قضا فرق رضا تاج هِشت
از پی تاریخ چنین روز زشت
سال و مَهش خامه ز هجرت نوشت
 
یک بنگر ملک کیان مثله شد
 
([۱۱ شوال] ۱۳۴۴ هجری قمری)
[مصادف با ۴ اردیبهشت ۱۳۰۵ ه.ش] 
دیوان فانی، اثر مرحوم آیت الله
شیخ یوسف نجفی گیلانی، ص۲۰۳و۲۰۴٫