تا نبیند رنج و سختی مرد کی گردد تمام
تا نیابد باد و باران گل کجا بویا شود
ناصرخسرو قبادیانی
=====
لَقد خلقنا الانسانَ فی کبَد
بهراستى انسان را در رنج و مِحنتکشیدن آفریدهایم
سورهی بلد، آیهی ۴ ، ترجمهی خرمشاهی
تا نبیند رنج و سختی مرد کی گردد تمام
تا نیابد باد و باران گل کجا بویا شود
ناصرخسرو قبادیانی
=====
لَقد خلقنا الانسانَ فی کبَد
بهراستى انسان را در رنج و مِحنتکشیدن آفریدهایم
سورهی بلد، آیهی ۴ ، ترجمهی خرمشاهی
به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. از این نماز غرَض آن بود که من با تو حدیث دردِ فراق تو بازگذارم وگرنه این چه نمازی بود که من بی تو نشسته روی به محراب و دل به بازارم. ص ۱۳۸ کتاب آشنایی با مولوی.
نماز حاج قاسم سلیمانی
و نیروهای مقاومت در مرز عراق و سوریه
درنگُنجد عشق در گفت و شنید
عشق دریایى است قعرش ناپدید
ناگفته نگذارم هنگامی به این صفحهی کتاب آقای محمود نامنی رسیده و این نظر مولوی را خوانده بودم، همان سال، ذهنم به دو شخصیت ممتاز در نماز رفت: امام خمینی و حاج قاسم سلیمانی. هر دو، نماز را در اوج عشق اقامه میکردند و در کمال زیبایی و اتصال. مثلاً امام با شمد بر دوش در اوج درد در بیمارستان قلب تهران و شهید حاج قاسم سلیمانی با چفیهی رزم بر گردن در اوج نبرد در میدان.
به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. در صفحهی چهاردهی کتاب «نقد تطبیقی ادیان و اساطیر در شاهنامهی فردوسی، خمسهی نظامی و منطقالطیر عطار». نوشتهی دکتر حمیرا زمرّدی (که ۲۷ تیر ۱۳۹۸ معرفی کرده بودم) خواندهام حکیم نظامی در «خردنامه»اش میگوید:
هست درین دایرهی لاجورد
مرتبهی مرد به مقدارِ مرد
خواستم بگویم شهید حاج قاسم سلیمانی یک نمونهی برجسته و تمامعیار از نماد چنین مرد در دایرهی لاجورد و گنبد دوّار است. به عبارتی دیگر به نقل از زمرّدی در کلیّت مذهبی آنچه در بالا و بلندیهاست، نمودار اصل متعالی و برتر است. مثل آسمان، کوه، آفتاب، و نیز اینک حاج قاسم سلیمانی. همان شهید رشیدی که چون آسمان و آفتاب در بالا و بلندیهاست و نمونهای از تعالی و برتری.
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. چندی پیش جناب ″...″ در «یاران دیار» متنی نگاشت که در آن حرف از دین و کشتی و شنا و «دستِکمَسّک» و «دَکتِه بَوین» (=افتاده بر زمین ببین) آمده بود. مثلاً نقل شده است که آقای مصطفی ملکیان مدعی شده «دین چیزی جز شناکردن نیست و هیچ کشتیای وجود ندارد.» و سپس دلیل رو کرده که «ما باید ذرهذره به حقیقت نزدیک شویم.» چون «در اغلب حوزههای بشری حقیقت خیلی ناآشکار است و باید ذرهذره و با مساعی مشترک کل نژاد بشر به آن نزدیک شد.» آنگاه در دنباله، از پای یک منبری استشهاد نموده که آن جناب آقای «گدار میرشکار» گفته: «آق شیخ دستکی، مستکی هم داره؟ واعظ پاسخ داد، نه هیچی نداره. گداره گفت، حاج آقا، پس دکته بوین...!».
خواستم به جناب ′′...″ که اهل خرد است و عاشقِ پیوسته و پیرو دیانت، عرضی کرده باشم که بنده نگاهم این است، اگر اشتباه است بلاخره فهمم فعلاً چنین است. چیست؟ این است: من معتقدم مرحوم مهدی بازرگان درست گفت که «راه انبیاء، راه بشر» است، نه آقای ملکیان که منتظر است و میخواهد تازه ببیند که «مساعی مشترک کل نژاد بشر» چه عرضه خواهد کرد. دارد نقد را ول میکند به نسیه حواله میدهد. دلیلم این است آدم دیندار به علت ایمانی که آورده، در واقع یک منبع مقدس حقیقت را مأخذی معتبر و قابل اتکا دانسته که به آن رو آورده و محک و معیار زندگی و بندگی خویش ساخته. پس دین، هم کشتی و کشتیبان دارد و هم دستگیرهی محکم. دستگیره دارد چون وحی آمده ای بشر به عُروةالوُثقی چنگ بزن. و نیکوکار کسی است که چنگ بزند. به چی؟ به دستگیره. و رستگار کیست؟ کسی که در کشتی بنشیند.
به دیگرانِ جهان، کاری ندارم. خودم حرف رسول خدا ص را قبول کردم که فرمود: برادرم علی بن ابی طالب عُروةالوُثقی است. ر.ک: تفسیر نمونه جلد ۱۷ ، ص ۶۸ . یعنی دستگیرهی محکم که باور پیروان علی ع این است چنگزدن به راه و منش و مرام علی، باعث رهایی و رستگاریست. از سوی دیگر تشبیه زیبای آن حضرت را هم قبول قلبی دارم که امام حسین ع را سفینهی نجات و چراغ هدایت خواند؛ پس هم حرکت و هم حرف امام حسین ع به مثابهی کشتی است و به مانند دستگیرهی محکم که باید به آن چنگ زد. ملکیان گویا دارد این چراغها و کشتیها را از نظر دور میدارد تا در انتظار بنشیند او و «کل نژاد بشر» به چه حقیقتی میرسند. نه آقا. حقیقت برای ما روشن است و به همین خاطر ما پیامبران و امامان را نورِ راه میدانیم و آموزههایشان را راهنمای راه. آنان جاده را تابان کردهاند. حالا اگر کسی میخواهد مثل و مانند آقای ملکیان ازین جادهی روشن و پر از نورافکن، بپیچد به جادهخاکی، نه فقط آزاد است، بلکه دستش برای رفتن به تباهی یا آمدن به رهایی بسط و باز است. تازه مهمتر اینکه خودِ دین خدا (شامل حضرت آدم ع تا حضرت خاتم ص) ندای آزادی سر داده که پذیرفتن دین، اجباری و اِکراهی نیست. خواستید بسمالله. نخواستید خود دانید. ولی داخل دین که آمدید، دیگر دلبخواهانه نیست هر روز ساز دیگر بزنید. دین هم آموزه دارد، هم پند. و هم حُکم و احکام دارد و هم اخلاق. و هیچ احدی را هم زور نمیکند وارد دین شود و هیچ انسانی را با زر نمیخرَد که بیا داخل دین. جبر نیست، «اختیار است، اختیار است، اختیار». بنابرین دین این بنده، دین مبینی است که هم کشتی دارد و هم دستک و چراغ و من درین کشتی نشستهام و اگر هم قصد شنایی داشته باشم از همین عرشه به درون آب میپرم تا غرق نشوم. البته فعلأ که غرق گناهم و مستغرق در خطا. حرف من پایان. اما برای مطالعهی کاملتر بشنویم از مولوی. در ذمِ جبر و مدح اختیار: بیشتر بخوانید↓
آن یکی بر رفت بالای درخت
میفشاند او میوه را دزدانه سخت
صاحب باغ آمد و گفت ای دَنی
از خدا شَرمت بگو چه میکنی؟
گفت از باغ خدا بنده خدا
میخورَد خرما که حق کردش عطا
پس ببَستش سخت آن دَم بر درخت
میزدش بر پشت و پهلو چوب، سخت
گفت آخر از خدا شرمی بدار
میکُشی این بیگُنه را زار زار
گفت کز چوبِ خدا این بندهاش
میزند بر پشتِ دیگربندهاش
چوب حق و پشت و پهلو آنِ او
من غلام و آلتِ فرمانِ او
گفت توبه کردم از جبر ای عیار
اختیار است، اختیار است، اختیار
مرحوم شهریار سوگند میخورَد که
از طریق علی (ع) به خداشناسی رسید:
دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
نکته: خداشناسی، خداپرستی و خداترسی
سه ضلعِ ایمان آزادانه، آگاهانه، عارفانه و خالصانه است.
با عقل حدیثِ عشق گویی! هی هی
در کتمِ عدم وجود جویی! هی هی
جامی و شراب و عاشق و معشوقی
یکتا به خود آ که خود تو اویی! هی هی
داد، آزاد، شاد
با داده قناعت کن و با داد بزی
در بند تکلُّف مَشو، آزاد بزی
در بِه ز خودی نظر مکن، غصّه مخور
در کم ز خودی نظر کن و شاد بزی
پیبردن به نقش
آموزگاران بر اثر کرونا
پیش از اینها فکر میکردم دبیر
خانهای دارد در حد وزیر
آدمی باشد از جنس غرور
چهرهای بیگانه در حلّ امور
شغل او بس راحت و بیدردسر
کار او باشد مبرّا از خطر
سختی کارش بیان داستان
قصهی شیرین شاه باستان
مینشیند پشت میزی در کلاس
با ردیف انبیا گردد قیاس
محور کارش باشد یک کتاب
فصل تابستان بگیرد حقِّ خواب
در دل من حسرت بسیار بود
چون به ظاهر شاغلی بیکار بود
روز و شب درگیر بودم با خودم
کاش من هم یک معلم میشدم
سالها در ذهنم این تصویر بود
خوابهایم خالی از تعبیر بود
تا که یک روز کردم آهنگِ سفر
گشتم از این کرونا من باخبر
ویروس بیرحم چون دام بلا
کودک و پیرو جوان کرد مبتلا
یک جهان ازجمله ایران پای کار
تا کنند زنجیرهی ویروس مهار
لاجرَم تشکیل دادند یک ستاد
گشت تعطیل سازمان و هر نهاد
شد مجازی درس و مشق کودکان
خانهها شد مدرسه از بیم جان
دانشآموز از معلمها جدا
کشتی دریای علم بی ناخدا
در پی چاره شدند چندین وزیر
تا کنند جبران کار یک دبیر
با دو صد ترفند و ده ها ابتکار
در نبود زیر ساخت شد نابکار
آخرین تدبیر دولت «شاد» شد
شرکت سازندهاش آباد شد!!
شاد آمد در عمل بندی نبافت
باز هم محروم از هر زیر ساخت
در فضایی چون مجازی زود زود
روز و شب آرامش از مردم ربود
تا معلم خود نیامد پای کار
کس ندید در ریل آموزش قطار
گشت ثابت بر من و امثال من
کار هر کس نیست خرمن کوفتن
آنکه دارد کار آسان بندهام
از قضاوتهای خود شرمندهام
یک معلم در ردیف انبیاست
حال فهمیدم که این حرفی بجاست
حکمت ویروس این است در بیان
ارزش کار معلم کرد عیان
سُرایندهی شعر را نمیدانم
من هیچ ندانم که مرا آن که سرشت
از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت
این هر سه مرا نقد و تُرا نسیه بهشت
(منبع)
نیشابور: مقبرهی خیام
یکشنبه ۲۹ / ۱ / ۱۴۰۰
نوشتهی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
چند نکته بر رباعی شمارهٔ ۴۳ خیام:
به نام خدا. اول محضر خوانندگان یادآوری کنم که طی بیش از پنجاه بار مسافرتم به مشهد مقدس، چند باری هم به دیدار مقبرهی خیام و عطار در امامزاده محروق نیشابور رفتم. حقیقتاً مجلّل و باشکوه است و جزوی جداییناپذیر از فرهنگ ایران ما. در مورد این رباعی هم بنده نظرم این است، خیام میخواهد نقش خدا و خودِ انسان را بر سرنوشت بر مؤثر و توأمان بداند و لذا بر عنصر زمان تأکید میورزد و به دنیا به عنوان محل مزرعه و نشاط و کشتزار آخرت نگاه میاندازد که باید تا زندهای از دنیا بهره گیری. بنابرین نقد و نسیه درین مصرع یعنی همان عنصر زمان.
اضافه کنم اگر این شعر حقیقتاً مال خیام باشد (چون صاحبنظران همهی شعرهای دیوان خیام را از آن او نمیدانند) بر خواننده لازم است شعر را بر اساس جهانبینی الهی خیام بنگرد زیرا خیام انسانی موحّد و الهیاندیش بود که با دیدهی خِرَد و عقلانیت به هستی مینگریست و دین و علم را کنار هم داشت. از خوانندگان تشکر دارم که به مباحث ادبیات بزرگان ادب و دین در ایران اهتمام میورزند.
به قلم دامنه: به نام خدا. فتوّتنامهی عطار چه میخواهد بگوید؟ عطار نیشابوری در فتوّتنامه، ۷۲ شرطِ فتوت را به شعر درآورده؛ شعری حقیقتاً روان، شیوا، پربار، جذاب و سرشار از حکمت. من جهتِ رعایت کوتاهنویسی و درنظرگرفتنِ مَجال، فقط سه بیت را از فرازهای زیبای آن برگزیدم. و آن این است که انسان را به احوال خود در مفاهیم عصیان، پرستش و عشق آگاه میکند:
به عصیان در مَیفکن خویشتن را
مَجو آخر بلای جان و تن را
و...
پرستش کن خدای جاودان را
مطیع امر کن تن را و جان را
و...
ترا با عشق باید صبر همراه
که تا گردی از این احوال آگاه
سه نکته: در اولی ما را به ترک عصیان فرامیخواند، زیرا عصیانگری بلای هم تن و هم جان آدمیست؛ روح و جسم را همزمان مبتلا و سرانجام تباه میسازد. در دومی پرستشِ باریتعالی را موجب آرامش تن و جان میداند که در اطاعت از امر خدا تجلّی میکند. و در سومی هم، عشق را مرکزِ دلآگاهی و عامل اصلی آگاهشدن به احوالِ خویشتن، برمیشمُرَد؛ که لازمهی عشقورزی، بردباری و صبوریست؛ به زبان ساده و عامیانهی جاری، زود کُفرینشدن (=ناسپاسینکردن) که اغلب در محاورههای زبانی بر کلام مینشیند که مثلاً: «مرا کُفری نکن!» آری؛ عشق توأم با صبر، مانع کُفریشدن است. اینها برداشت من است، اگر نادرست است، خودِ خوانندگان پیشِ خود، برداشتم را لابد تصحیح میفرمایند.
اشاره: لغت فتوّت هم که معلوم است، یعنی سخا، کَرم، رادمرد بودن، رادزن بودن. زنِ راد. مردِ راد. و به قول دهخدا: جوانی، بخشندگی، دهِش.
افزوده: همگان به یاد داریم این صدای تصدیق و ستودنِ حضرت جبرئیل در غزوهی اُحد را، که در اوج رادمردی علی (ع) در همهمهی حملهی اَغیار به رسول خدا صلوات الله، بر قلب پاک محمد مصطفی (ص) در وصف و عظمت امام علی پژواک انداخت: «لا فَتی اِلاّ عَلی و لا سَیفَ اِلاّ ذُوالفَقار». جوانمردی همانندِ علی و شمشیری چونان ذوالفقار وجود ندارد». بلی این «فتیٰ» از همین لغت فتوت است که عطار ما را به همراه مُروت، (شرط نخستِ فتوت) به آن دعوت فرستاده است.
انسان در نگاه بابا افضل
زائر محمدعلی فائز دشتی
۱۲۱۳ -۱۲۸۹ ه ش