تازه ترین پست ها
پذیرفته ترین پست ها
پر بازدید ترین پست ها
پر بحث ترین پست ها
تازه ترین نظر ها
-
ناشناس : سلام آقای طالبی روز بهخیر در بازی با ورق، وقتی برگهای اصلی و به ویژه "آس" از دست کسی خارج شود، به قول معروف دست او برای رقیبان رو میشود. از آن به بعد، حریفان از برگهای باقیمانده در دست او و شرایط وی برای ادامه بازی، آگاهی کامل دارند و میتوانند حرکتهای بعدی او را با دقت بالا پیشبینی کنند. در چنین ... -
جعفر آهنگر دارابی : جناب آقای ابراهیم طالبی مدیر سایت دامنه از لطف و عنایت جنابعالی بسیار سپاسگزارم از اینکه نوشتار بنده و دوستان محترم و همچنین اظهار نظر خود را برای ثبت در تاریخ در سایت بارگذاری نموده اید.... موفق باشید. جعفر آهنگر دارابی تیرماه ۱۴۰۴ -
ناشناس : سلام استاد آقا ابراهیم عزیز، خاطرات مرا زنده کردی، اول از همه یادی کنم.از استاد خودم ابوی گرانقدر شما ، که بخشِ زیادی از دوران عمر مکتبخانه ای بنده پیش ایشان سپری شد . و به همین خاطر یکی جاهای ثابتی که قرائت فاتحه دارم مزار ایشان است ، خدا رحمتش کنه. واقعا خاطرات زیست مکتبخانه ای فراموش نشدنی است، ... -
جعفر آهنگر دارابی : سلام ✍ در تأیید بیانیه مهندس میرحسین موسوی؛ و نقد انفعال اصلاحطلبان قدرتمحور بیانیه اخیر مهندس میرحسین موسوی، با نگاهی دقیق، دلسوزانه و آیندهنگر، بار دیگر نشان داد که در میانهی هیاهوی سیاستورزیهای بیثمر، هنوز صداهایی هستند که دغدغهی مردم، نجات کشور و گذار مسالمتآمیز از بحرانهای ساختاری را دارند. ... -
مدرسه فکرت شعبهی ایتا : سلام چند نظر بازخورد روی این پست -
ناشناس : امیر رمضانی دارابی: با درود بر دوستان گروه . یک پرسش ایران در دویست و پنجاه سال گذشته در کدام جنگ با دو قدرت اتمی درگیر شده و بیش از ۲۴ ساعت مقاومت کرد !؟ و طرف مقابل تقاضای آتش بس کرد !؟ همین ما را کفایت الباقی وهمیات است . 🙏🙏 سید علی اصغر شفیعی دارابی به آقای امیر رمضانی: سلام مهندس تحلیل صحیح شرایط ... -
ناشناس : درود جناب طالبی حمله به سرداران نظامی در میانه ی جنگ بنظر شما سزاست . آنچه خود میگویی را قبول داری . !؟ اینکه تهدید بالفعل است و سرداری در حفاظت از فرمانده که نه رهبر و مرجعش اعلام پشتیبانی کند . این خطاست . تو به کدام قبله و محرم نگاه میکنی که اینچنین شدی !!!!! اصلن همه جمهوری اسلامی کارهایش خطا اندر خطا ... -
ناشناس : سلام پاسخی به نوشتار صریح بانو اُنظُر ✍️ در این روزگار که بیشتر، سکوت میکنند یا از کنارهگیری و محافظهکاری دم میزنند، گاه نوشتاری میآید که بیهیاهو، اما با شجاعت، تلنگر میزند و دردهای نهفته را به زبان میآورد. نوشتار ۱۳گانهی بانو «أنظر» خطاب به علی شمخانی، از جنس همان یادداشتهاست؛ تذکری زیرپوستی اما ... -
ناشناس : متن پیام مرجع تقلید معظم حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی به شرح ذیل است: بسم الله الرحمن الرحیم هر شخص یا رژیمی که برای ضربه به امت اسلامی و حاکمیت آن رهبری و مرجعیت را تهدید کند یا (لاسمح الله) تعرضی نماید حکم محارب دارد و هر گونه همکاری و تقویت آن توسط مسلمانان یا دولتهای اسلامی حرام است و لازم است عموم ... -
قاسم بابویه دارابی : خدا را شکر بعضی ها تازه از خواب ناز بیدار شدن باز هم شروع به حراحیف و شبهه افکنی برای رهبری حکیم نمودن و از اسرائیل تمجید تلخی او بعد ۱۵ روز که از جفت کوه خف شده بود و شبانه از انجا تا انار قلد را می رفت تا اوضاع را رصد کند او این ندت در شغال اباد بصرف اب گندیده بود زر بیحا نی زند عرضه نداشت تجاوز رژیم ...
موضوع های کلی سایت دامنه
کلمه های کلیدی سایت دامنه
- عکس ها
- چهره ها
- تریبون دارابکلا
- انقلاب اسلامی
- دامنه کتاب
- عترت
- تک نگاران دامنه
- اختصاصی
- گوناگون
- مباحث دینی
- ایران
- مسائل روز
- فرهنگ لغت دارابکلا
- جهان
- قرآن در صحنه
- مدرسه فکرت
- دارابکلایی ها
- روحانیت ایران
- لیف روح
- جامعه
- مرجعیت
- دامنه قم
- زندگینامه من
- شعر
- روحانیت دارابکلا
- جبهه
- امام رضا
- کویریات
- خاطرات
- مشهد مقدس
- گفتوگو
- آمریکا
- تاریخ سیاسی دارابکلا
- اوسا
- روزبه روزگرد
- کبل آخوند ملاعلی
- بیشتر بدانید
بایگانی های ماهانه ی سایت دامنه
-
تیر ۱۴۰۴
۱۰
-
خرداد ۱۴۰۴
۲۱
-
ارديبهشت ۱۴۰۴
۱۶
-
فروردين ۱۴۰۴
۱۴
-
اسفند ۱۴۰۳
۶
-
بهمن ۱۴۰۳
۱۰
-
دی ۱۴۰۳
۱۲
-
آذر ۱۴۰۳
۲۰
-
آبان ۱۴۰۳
۱۳
-
مهر ۱۴۰۳
۱۲
-
شهریور ۱۴۰۳
۲۳
-
مرداد ۱۴۰۳
۱۷
-
تیر ۱۴۰۳
۱۷
-
خرداد ۱۴۰۳
۶
-
ارديبهشت ۱۴۰۳
۸
-
فروردين ۱۴۰۳
۷
-
اسفند ۱۴۰۲
۱۸
-
بهمن ۱۴۰۲
۲۰
-
دی ۱۴۰۲
۸
-
آذر ۱۴۰۲
۲۰
-
آبان ۱۴۰۲
۲۱
-
مهر ۱۴۰۲
۲۰
-
شهریور ۱۴۰۲
۱۹
-
مرداد ۱۴۰۲
۱۸
-
تیر ۱۴۰۲
۱۰
-
خرداد ۱۴۰۲
۱۴
-
ارديبهشت ۱۴۰۲
۸
-
فروردين ۱۴۰۲
۱۷
-
اسفند ۱۴۰۱
۱۲
-
بهمن ۱۴۰۱
۱۶
-
دی ۱۴۰۱
۲۰
-
آذر ۱۴۰۱
۳۱
-
آبان ۱۴۰۱
۲۳
-
مهر ۱۴۰۱
۲۱
-
شهریور ۱۴۰۱
۱۳
-
مرداد ۱۴۰۱
۱۳
-
تیر ۱۴۰۱
۱۲
-
خرداد ۱۴۰۱
۱۵
-
ارديبهشت ۱۴۰۱
۱۵
-
فروردين ۱۴۰۱
۲۷
-
اسفند ۱۴۰۰
۲۴
-
بهمن ۱۴۰۰
۳۰
-
دی ۱۴۰۰
۲۴
-
آذر ۱۴۰۰
۲۴
-
آبان ۱۴۰۰
۳۲
-
مهر ۱۴۰۰
۲۶
-
شهریور ۱۴۰۰
۱۷
-
مرداد ۱۴۰۰
۱۱
-
تیر ۱۴۰۰
۲۵
-
خرداد ۱۴۰۰
۱۶
-
ارديبهشت ۱۴۰۰
۱۴
-
فروردين ۱۴۰۰
۱۷
-
اسفند ۱۳۹۹
۳۴
-
بهمن ۱۳۹۹
۳۸
-
دی ۱۳۹۹
۳۵
-
آذر ۱۳۹۹
۳۶
-
آبان ۱۳۹۹
۲۳
-
مهر ۱۳۹۹
۳۱
-
شهریور ۱۳۹۹
۲۲
-
مرداد ۱۳۹۹
۳۲
-
تیر ۱۳۹۹
۳۰
-
خرداد ۱۳۹۹
۲۵
-
ارديبهشت ۱۳۹۹
۴۱
-
فروردين ۱۳۹۹
۴۰
-
اسفند ۱۳۹۸
۳۶
-
بهمن ۱۳۹۸
۴۹
-
دی ۱۳۹۸
۴۸
-
آذر ۱۳۹۸
۳۸
-
آبان ۱۳۹۸
۳۰
-
مهر ۱۳۹۸
۴۴
-
شهریور ۱۳۹۸
۳۷
-
مرداد ۱۳۹۸
۲۸
-
تیر ۱۳۹۸
۳۵
-
خرداد ۱۳۹۸
۱۸
-
ارديبهشت ۱۳۹۸
۱۸
-
فروردين ۱۳۹۸
۱۸
-
اسفند ۱۳۹۷
۳۰
-
بهمن ۱۳۹۷
۴۰
-
دی ۱۳۹۷
۴۰
-
آذر ۱۳۹۷
۳۴
-
آبان ۱۳۹۷
۴۵
-
مهر ۱۳۹۷
۵۵
-
شهریور ۱۳۹۷
۶۷
-
مرداد ۱۳۹۷
۶۷
-
تیر ۱۳۹۷
۶۴
-
خرداد ۱۳۹۷
۳۵
-
ارديبهشت ۱۳۹۷
۴۸
-
فروردين ۱۳۹۷
۴۸
-
اسفند ۱۳۹۶
۶۶
-
بهمن ۱۳۹۶
۶۵
-
دی ۱۳۹۶
۳۲
-
آذر ۱۳۹۶
۵۷
-
آبان ۱۳۹۶
۴۴
-
مهر ۱۳۹۶
۴۹
-
شهریور ۱۳۹۶
۲۸
-
مرداد ۱۳۹۶
۲۷
-
تیر ۱۳۹۶
۱۶
-
مهر ۱۳۹۵
۱
-
آذر ۱۳۹۴
۱
-
دی ۱۳۹۳
۱
-
تیر ۱۳۹۲
۱
پیوندهای وبلاگ های دامنه
پیشنهاد منابع
دامنهی دارابکلا
هفت منزل انسان
به قلم دامنه: تاریخ انتشار این پست: چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۲، ۱۱:۲۸ ق.ظ. چه خبر از هفت منزل؟!!! کتاب "در سپیدهی اخلاص" اثر آیت الله حسین مظاهری به منازل هفتگانهی حکیم فریدالدین عطار پرداخته است که من تلاش کردم ازین پرداخت، برداشت آزاد با ادبیات خودم ارائه دهم. امید است بتوانم.
ابتدا نماد هفت منزل:
منزل اول: دنیا
منزل دوم: خوف
منزل سوم: رَجاء
منزل چهارم: حیاء
منزل پنجم: شُکر
منزل ششم: محبت
منزل هفتم: الله متعال
شرح مختصر هر منزل:
در منزل اول -دنیا- : قصد، قصد دنیاییست؛ از نوع حلال آن، نه دنیای حرام. یعنی عمل واجب یا مستحب طبق دستور خدا انجام میگیرد اما هدف، گرفتن پاداش از خدا برای حاجت دنیاست. بهترین مثالش این است: شخص خبر دارد گُزاردن نماز اول وقت باعث محبت او در دلها میشود (ر.ک: ص: ۳۷) و خودِ نماز هم او را دعا میکند؛ پس با این قصد، اولِ وقت اقامه میکند.
در منزل دوم -خوف- : محرّکِ فرد در ترک یا انجام عمل، پروا از خدا و عقوبت است. ترس و تقوا و پروا عامل خوبی هست و قرآن از نذیر (=هشداردهنده) و بشیر (=بشارتدهنده) و مشتقّات هر دو لفظ، استفاده کرده است. مثل آیات مکّی بر محور معاد؛ که اِنذار است و محرک خوف. منزلگاه دوم را فوز بزرگ خواندهاند.
کتابی از آقای محمدی لائینی
تاریخ انتشار این پست: دوشنبه, ۱۶ بهمن ۱۴۰۲، ۰۳:۰۰ ب.ظ: ارسالی حجت الاسلام شاکر طاهر خوش: "با سلام و عرض ادب و احترام. کتاب« نکاتی از سوره حمد، با نگاهی به سوره حمد» سلسله درس های نماینده محترم مقام عظمای ولایت و رهبری و امام جمعه محترم مرکز استان مازندران، ساری؛ حضرت آیت الله محمد باقر محمدی لائینی -حفظه الله- در ایام ماه مبارک رمضان ۱۴۰۱ شمسی است که توسط محقق و پژوهشگر علوم اسلامی، حضرت حجتالاسلام طاهر خوش سارَوی در ۲۳۲ صفحه، توسط انتشارات سرای کتاب قم ( آقای سید حسینی نکایی)، در تیراژ ۲ هزار نسخه در چاپخانه افست زارع ساری چاپ، صحافی و روانه بازار گردیدهاست.
از امتیازات این کتاب می توان به: نزول سوره حمد، نام های سوره، ترجمه و شرح هر یک از آیات این سوره با اسلوبی سلیس و روان و همچنین بهرهمندی از آیات، روایات، داستان، اشعار، نکات ادبی و... نام برد."
نظر دامنه
حجتالاسلام شاکر طاهر خوش دوست گرامی من سلام. چه اطلاعرسانی خوبی. رفت برای چاپ در دامنه. تلاش خواهم کرد به کتاب شما دست بیابم و بخوانم. علت شاید نهفته باشد که چرا شائقم بخوانم: دلیلم این است: ۱. این که حجت الاسلام محمدباقر محمدی لائینی (فرزند مرحوم آیتالله محمدی لائینی) و امام جمعه محترم ساری، انسان وارستهای هستند و شنیدن و خواندن حرفهای افراد پارسا و باتقوا به انسان قوت قلب میبخشد. ۲. این که مسئله و موضوعاش مورد نیاز هر انسان باورمند است.
فؤاد قلب؛ ظن زَعم، حفیظ وکیل
به قلم دامنه: تاریخ انتشار این پست: یکشنبه, ۸ بهمن ۱۴۰۲، ۱۱:۲۵ ق.ظ. فرق لغت با لغت: مثلاً درین پست فُؤاد با قلب؛ ظنّ با زَعم، حفیظ با وکیل. یکی از کتابهایی که با خود به همراه برده بودم آن دو هفته -که لااقل در وقت فراغت، معطل نباشم- "لغتنامهی تفسیری" اثر ابوالفضل بهرامپور بود که عکسی از آن انداختم. این کتاب، حال آدم را عوض میکند؛ چون در هر صفحه از آن، درهای معنی الفاظ به روی خواننده باز میشود. من فقط توانسته بودم تورق کنم اما روی چند لغت خیلی توقف داشتم و لذا دست به برداشت و شرح زده بودم در پای یک ورقی. حالا امروز چشمم به آن ورق افتاد و این جا به اشتراک گذاشتم. باشد که به فرق های لغت دقت ورزیم که شماها میورزید، نهیب به خودم است که بورزم؛ علاقه هم به لغت دارم.
ظن، گمان و احتمالِ راحج و ترجیحدار است ولی زَعم جایی است که شخص به مطلب و چیزی یقین دارد در حالی که باطل است. مثلاً قرآن سورهی کهف آیهی ۴۸ «زَعمتُم» به کار برد که نباید آن را "گمانکردید" معنی کرد. معنی دقیق آن "پنداشتید" میباشد. به ترجمهها بنگرید میبینید که برخی مترجمین آن را نادرست برگردان کردند. زیرا گمان ممکن است احتمالاً مقدمهی یقین شود ولی زعم اساساً باطل است. در مراودات روزانه معمولاً میگوییم فلانی به زعم خود چنین فکر کرد. یعنی پیش خود پنداشت.
زندگی کوچنده
این روزنامهی "خوزیها" با این تیتر و عکسش مرا برد به قریشُ ایلافُ آیات. من حرفم را آخر این پست خواهم زد. اول شرحی بر قضیهی کوچ بنویسم:
اُلفت دادَنِشان در کوچِ زمستانی (به سوی یمن) و کوچ تابستانی (به سوی شام سوریه و فلسطین) آیهی دوم سورهی قریش بود؛ این آیه: "ایلافِهِم رِحلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّیفِ". ترجمهای خوب از مرحوم آیت الله میرزا علی اکبر مشکینی. برخی از کتابهای تفسیری برین نظرند که حملهی اصحاب فیل به مکه، "کاروانهاى تجارتى قریش در تابستان و زمستان را" تهدید کرد، لذا خداوند با نابودی سپاه ابرهه توسط سنگبارانکردن سِجّیل (=سنگگِل) از سوی ابابیل (=پرستوها، چلچلاها به زبان محلی ما) به عبارتی شبیه پهپادها در زمانهی ما، مسیرِ کوچ زمستانى و تابستانى قریش را امن کرد. تفسیر صفیعلیشاه همین را خیلی شکیل به شعر و نظم درآورده است:
خلق میخواندندِشان اهل حرم
داشتند اهل حرم را محترم
حاصل آن که قصه اصحاب فیل
بر قریش آن بود نعمت در سبیل
تا بر ایشان در وقوع رحلتَین
اُلفتی از مردمان باشد بعَین
آیت الله العظمی ناصر مکارم نیز در تفسیر نمونه این توضیح را داده که «زمین مکه باغ و زراعتى نداشت، دامدارى آن نیز محدود بود، بیشترین درآمد از طریق همین کاروانهاى تجارى تأمین مىشد. در فصل زمستان به سوى جنوب یعنى سرزمین یمن که هواى آن نسبتاً گرم بود روى مىآوردند، و در فصل تابستان به سوى شمال و سرزمین شام که هواى ملایم و مطلوبى داشت، و اتفاقاً هم سرزمین یمن و هم سرزمین شام از کانونهاى مهم تجارت در آن روز بودند، و مکه و مدینه حلقهی اتصالى در میان آن دو محسوب مىشد.»
عقل رَس
"هفتهی چهل و چند" کتابیست چاپ نشر اطراف. من چاپ نهم را دیدم. (عکس هم انداختم، بالا) بیست زن آن را نوشتند هر کدام با یک داستان از سرگذشت خودشان. مانند خانمها: آصفه آصفپور، زینب بحرینی، نرگس عزیزی، فاطمه ستوده، امیلی امرایی، نسیبه میرباقر، نیره حاتمیکیا. کتاب را که ورق زدی، برمیخوری به این جمله: «عاشقی، نقلیِ استمراری است».
حالا چند عبارت که در ذهن من تموّج (=حال طوفانی و آرامی) انداخت ایناست که برداشت آزاد شده است: کسی حق ندارد با دروغپردازی دنیای کسی را شیرین کند. (رک: ص ۳۸) بعد که عقلرَس شد باید بدو واقعیت را گفت. (رک: ص ۱۴) سختترین قسمت هر کسی دروغگفتن است. (رک: ص ۳۷) عناوین میان آدمها فاصله میاندازد و مراد و مریدی به وجود میآورد. (رک: ص ۵۵) چارلز بیکن هم ده تا بچه داشت و تولستوی هنوزم بیشتر. (رک: ص ۴۰) نویسندههای رزق و روزیشان را از کلمه درمیآورند. (رک: ص ۴۸) بلاخره کتاب را وقتی دقیق بخوانی مثل الماس نامتقارقی میمانی که تراش میخوری و درخشش میگیری و صیقل میخوری. راستی فعل نقلی استمراری دو نشانه دارد «می» بر سرِ فعل دارد. مثل میدویدم. یا با صفت مفعولی (که آخرش ه دارد ساخته میشود) مثل دویده است. یا دویدهایم. چرا میگویند نقلی؟ چون حالت آن در زمان حال هم، ادامه مییابد و نقل میشود و یا در گذشته به صورت مداوم و فراوان رخ میداد. مثلاً انقلاب اسلامی برای مردم ایران خجسته و بابرکت بوده است. یعنی هنوز هم جریان دارد این برکت. اگر بگویم "بود" دیگر نقلی نیست. پس میگوییم "بوده است" یعنی استمرار دارد. دامنه.
زندگی از نظر مولوی و اقبال لاهوری
نذیر قیصر لاهوری درین اثر مؤثر، چگونهزیستن را از دیدِ محمد بلخی مولوی و محمد اقبال لاهوری -دو دیناندیشِ زندگیپرداز- بر رسیده است، چون آن دو شاعر عارف صوفی بر آن بودند فرد باید دارای غایت باشد، آرزو و نیت خیر در سر بپروانَد تا بتواند نامی آدمی بر سر نهد. یعنی عمر را بستری میدانند که "دین" بخش قابل توجهی از عنصرِ زندگی فرد را شامل شود. زندگی هم معنایی ثابت ندارد؛ عین رود روان است، مدام تعریف تازه به خود میگیرد، چون برداشتهای آدمی بر بنیان تحولات، دستخوش تغییر است تا جایی که ارزشهای تثبیتشده را هم، به بازنگری میکشاند. لذا دین نمیگذارد زندگی از محتوا خارج گردد. مولوی و اقبال زندگی را در حال حرکت میدانند و مهمترین عامل آن آگاهی است که مانع از دلزدگی میشود.
مولوی:
هر زمان مُبدَل شود چون نقشِ جان
نو به نو بینَد جهانی در عیان
اقبال:
رمزِ حیات جویی؟ جز در تپش نیابی
در قُلزُم آرمیدن ننگ است آب جو را
یعنی آب جویبار، بر خود ننگ میداند در قُلزُم (=جای راکد و گود) بیآرامد و گند آید. این حرکت کمالی آدمی در عشق به حقیقت مطلق، قابل دستیابی است، چون از منظر هر دو شاعر، منزلت انسان در زندگی، بسته به مراحلی است که آن را در اِشراق میپیماید.
اقبال:
"گر گُل است اندیشهی تو، گُلشنی
وَر بود خاری، تو هیمه گُلخنی
گُلخن (=کورهی هیزمی - هیمهی حمام قدیمی) علت روشن است. هم اقبال، هم مولوی عشق و عقل را برابر میدانند و هیچ کدام بر دیگری ارجح نمیشوند، ولی، عشق را "هادیِ عقل" (ر.ک: ص ۱۴) میخواهند. خلاصهی حرف این است: زندگی دینی سه وجهی است: ایمان، عقل، کشف. زندگی یعنی صیقل باطن، دنیاداری و دینداری قلب، زِمام عقل به دست عشق سپردن و آن را از خشکاندیشی بازداشتن.
مولوی:
بال، بازان را سوی سلطان برَد
بال، زاغان را به گورستان برَد
یعقوب کذاب و زندگی سوخانوف
یورک بِکِر در رُمان «یعقوب کذاب» ترجمهی "علی اصغر حداد" با نمونهخوانی خانم "مهناز مقدم" از یک نوع جنبش مقاومت در آلمان هیتلری حرف میزند که یعقوب قهرمان این داستان است؛ فردی دروغگو؛ البته از سرِ شفقّت. یک ترسو، اما شجاع. رُمانی دلکش هست. من هم شیفتِ کتابم و رُمان. آنقدر اروپا -و بیشتر در آلمان- زندگی مَهیب شده بود که احزاب، میان خانهها هم جدایی انداخته بودند (ر.ک: ص ۷۷) چنان شده بود فلاکت که به جای برق، شمع روشن میکردند و عوضِ عیان و اَیاغ (=همپیاله و همساغَر) بودن با هم، مخفی از یکدیگر میشدند. (ر.ک: ص ۹۳) این قارّه -که علیهی همه غُرغُر میکند- روزگاری حتی پِچپِچِ شهروندان را گزارش میکردند؛ چه رسد به عمل و حرف همدیگر را. حالا برای همه درسِ اخلاق! میگذارند. شگفتا! گویی فراموششان شد وقتی علیهی اسکولاستیک قرون وُسطایی (=فلسفهی مَدْرَسی که در آن، اصل بر تدریس در مدرسه و کلیسا بوده است) شوریدند و انسانخدایی را جای خداوندگار گذاشتند؛ اینک حتی ذرّهای شجاعت ندارند که به همان فلسفهی مدرنشان هم وفا کنند. تمامشان جانب شرّ ایستادند؛ چون خود، نخستین شَرّران عالم شدند. دامنه.
غَریوِ هیچ کس نباید به لُکنت افتد. رمان "زندگی رؤیایی سوخانوف" اثر اولگا گروشین. ترجمهی خانم مینا صفّار، میخواهد بگوید اگر میگویند هنر مرده است! پس چرا ما بازم نقاشی میکنیم؟ رمانِ بدنوشت و زمُختی بود، اما هر طور بود خواندمش و این طوری هم فهمیدش: ← آناتولی پاولویچ سوخانوف مردی پوشالی و پیچیده است از اعضای ممتاز اتحاد جماهیر شوروی در دهههای ۱۹۳۰ تا ۱۹۸۵ که رمان، زندگی وهمآلود وی را برملا میکند، گویی دارد پیمان او با شیطان را کشف میکند. در ص ۵۸۰ رمان، بر روی این مسئله تأکید رفته است که میل به گمراهشدن یا گُمکردنِ خود، به شکلی رواج یافته است. یعنی افراد خودبهخود خود را از سایرین گم میکنند که پنهان بمانند و در دسترس نباشند. عین آنلاین و آفلاین بودن افراد. نکتهی دیگر این رمان این است که میخواهد بفهمانَد صداقتِ هنری هر کسی -فارغ از هر هزینهای که میتواند در پی داشته باشد- در نهایت، پاداش عظیمتری دریافت میکند. زیرا از دید این کتاب، هنرمند و طراح (در هر سطح و رشتهای) کسی است که کاری کند تا ما (=همهی آحاد بشر) اینهمه خاک و خُل (=اصطلاح عامیانه به معمای گرد و غبار، آشغال) را از جهانمان بتَکانیم. رمان کنایه میزند، نباید غَریوِ (=صدا، فغان، بانگ) هیچ کسی به لُکنت افتد. جالب این است در ص ۱۶ به نقل از مکاشفات یوحنا، باب سوم، آیات ۱۵ تا ۱۷ آمده است: «نه گرمی، نه سرد، وِلَرم هستی، پس تو را از دهان، قی میکنم». بگذرم. دامنه.
زنگولهی نابرابری و نردبان شکسته
کیث پین در کتابش «نردبان شکسته» ترجمهی خانم سمانه پرهیزکاری -که من چاپ هفتمش را دارم و خواندم و تمامش کردم- دست بر مسئلهی مهمی میگذارد. هیچ چیز به اندازهی سوارشدن بر هواپیما، فانیبودنمان را به ما یادآوری نمیکند. کدام تجربه، وجودیتر ازین هست؟ وقتی پرید، دیگر راه فراری ندارید. هیچ اتّکایی، جز صندلی نیست. مجبوری با صدها غریبه یک جا جمع شوی و سطحی از صمیمیتت را به جبر و صور، به خرج دهی. اما در همین لحظه هم، نابرابری وجود دارد. کسانی که ردیف صندلی جلویی نشستهاند -که گرانتر است و دلار بیشتر میخواهد- ردیف عقبیها را به دیدهی حقارت مینگرند.
نابرابری. آری؛ نابرابری، که محرّک رفتارِ بد است. عاملِ تفاوت است. کُنشها را تخریب میکند. موجب احساس فقر است. احساس فقر، به اندازهی خودِ فقر واقعی، از سالهای عمر انسان میکاهد و رفتار را تغییر میدهد. نابرابری، آدمی را به تصمیمات متناقض وا میدارد که به ناامنی بیشتر ختم میشود. از نظر «کیث پین» با برداشت آزاد من:
ناهمخوانیهای میان آرزوهایی که به کُندی تکامل پیدا میکند از یک سو، و محیطِ به سرعت در حالِ تغییر از سوی دیگر، یکی از منابع اصلی بدبختی و تباهی دنیای مدرن است. همین است که نابرابری، انسان را از هم جدا کرد. اضطراب پدید آوُرد. سلامت و شادابی را کم نُمود.
از دنیای بزرگ، حالا برگردیم به همان هواپیما در مثال کیث پین که یک لولهی صندلیدار قطور بیش نیست؛ مدلی کوچک از جهان بس بزرگ ما. در همان هواپیمای به این کوچکی، باز، کوچکترین نابرابری به ستیز میان مسافرین میانجامد با آن که همه در هوا معلقاند و هراس دارند و هر آن مهیبانه ممکن است به قعر زمین سقوط کنند، ولی با تشدید کمترین حس نابرابری، و با یک اختلاف جزئی، با هم گلاویز میشوند. روزانه در خط هوایی سرمایهداریترین کشورهای دنیا هم، نزاعهای خونین در درون خود هواپیما رخ میدهد که گاه ممکن است فقط در اثر فشارِ صندلی جلویی توسط مسافر صندلی پشتی، نمودار شده باشد. یعنی حتی در درونِ "دارا"ها هم، سطح تنش وجود دارد. کتاب میخواهد بگوید نابرابری، نردبانِ شکسته است. کسانی هم که از نردبان دنیا با هر فن، یا فریب، یا دانش و تقلّا، و یا حتی رفتار بولهوَسانه بالاتر خود جا کردهاند، حق و حقوق ضعیفان را قورت دادهاند. به تعبیر من: زنگولهی نابرابری، صدایی از جنسِ «فریاد» و خوشههای خشم را پژواک میاندازدُ به محیط میپَرّانَد. بگذرم. دامنه.
زندگی آیا معنی دارد؟!
ویل دورانت (۱۹۸۱ - ۱۸۸۵) در بخش اول کتابش «دربارهی معنی زندگی» ترجمهی شهابالدین عباسی با عنوان "تمنای معنی" گفت انقلاب صنعتی غرب خانه و خانواده را نابود کرد؛ هر اختراعی قدرتمندان را قویتر میکند و ضعیفان را ضعیفتر. غرب خدا را ظاهراً ناپدید !!! کرده است. (ر.ک: ص ۲۴) وی درین اثر اینگونه زیبا به ضرورتِ وجود دین پرداخت که اشتباه است اگر این واقعیت را در نظر نگیریم زندگی معنوی ما همان قدر طبیعی است، که زندگی جسمانی ما. اساساً از نظر ویل دورانت وضع طبیعی بشر "امید" است نه یأس. او با قاطعیت رویهی تمدن غرب را نقد میکرد.ویل دورانت -همان طور که از آن صفحهی بسیار مهمش از روی گوشیام عکس انداختهام- باور داشت دینهای بزرگ از دلِ نیاز انسانها به این که احساس کنند زندگیشان ارزش دارد و سرنوشتشان بیهوده نیست سرچشمه گرفته و شکوفا شدهاند. وقتی چنین ایمانی که مایهی دلگرمی است رو به ضعف گذارَد، زندگی کاستی میگیرد و از یک نمایش روحانی به واقعهای زیستی!!! تبدیل میشود و منزلَت انسان را نابود میسازد. درین شرائط جسارتهای حیاتی انسان که تحسین او را برمیانگیخت، تبدیل به شکّاکیت و تحقیر میشود و در پی آن امید و ایمان، ناپدید و ترس و تردید رویّهی روز میشود.
مستزاد : اینک همان تمدن -که از خدا هیچ باکی ندارد و به قول زندهیاد ویل دورانت ظاهراً ناپدید!!! کردهاند- آنچه پادگان نظامی آمریکا (=اسرائیل) بر سر مردم فلسطین در باریکهی غزه و کرانه باختری میآورد خوشحال است و جانبدار. دنیا تا این حد از معنی در زندگی تهی نشده بود که امروز شده است. غرب با این نگبت و نخوت خواهینخواهی میپژمُرَد؛ پژمُرد فعلاً پلاسیدگیاش هنوز خوب بیرون نریخت. اهل فن این پژمردگی زندگی غربی و غربلیسانی را دقیق لمس میکنند. باایمانی مانع است، تن به هر کاری بشود داد و پای هر کاری را مُهر تأیید بشود زد. دامنه. تا امروز ۲۲ آذر ۱۴۰۲ : بازدید کل سایت دامنه: « ۱۳۴۸۰۹۹ »
رمان ناشناس داستایفسکی
رمان "ناشناس" اثر فیُودار داستایِفسکی روسی است. (۱۸۸۱ - ۱۸۱۱ میلادی) ترجمهی آقای حمیدرضا آتشبرآب و خانم پریسا شهریای او معتقد بود تنها روانِ انسان است که حضور دارد. (ر.ک: ص ۳۱) خودش آزمایشگر سرشتِ انسان در رمانهایش بود. از نظر وی فقط زیبایی، جهان را نجات خواهد داد (ر.ک: ص ۱) درین اثر در ص ۷۱ میگوید: طبع همیشهخشنودی در دنیا وجود دارد که همواره به همه چیز اُنس میگیرد.
از منظر این رمان، روحهای فرومایه به محض این که از زیر یوغِ ستم رها شوند خود ستم میکنند. (ر.ک: ص ۹۰) مثلاً فاما فامیچ (شخصیت منفور داستان) که حاضر شد برای به دستآوردنِ مقام و درآمد، در خدمت یک ژنرال درآید و به درخواست او ادای هر جک و جانوری را درآورَد و به هر کار پلید و شرمآور روی آورَد. حال و حالات برخی از آدمها؛ که مثل یک ستونِ بیاحساس، بیروح ایستادهاند. داستایفسکی همیشه در آثار خود حضور خدای قهار و ناظر و حسابگر را حس میکرد و عذاب و امتحان او را برجسته مینمود. "ناشناس" از نظر من میخواهد با نقد افراد رذل و شُوم، بفهمانَد هر موقعیتِ زندگی در حکم سیستمی است که به صورت پویا باید در حالِ گسترش باشد وگرنه آن فرد نوکر بار میآید و خفت میخرَد و پیِ پچپچه و خبرچینی از این و از آن میرود سرشتش را آلوده میکند. بگذرم. دامنه | ابراهیم طالبی دارابی
رمان گرگسالی
رُمان خواهران باربارن
به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. رُمان «خواهران باربارن» اریک امانوئل اشمیت برگردان عاطفه حبیبی را خواندم برداشتم را مینویسم. لی لی باربارن زن مُسنی بود. زیباییاش به کوچههای دلفریب روستای سَن سُرلَن میآمد؛ با لبخندی روی لب البَت. بینی خوشتراش داشت، خوشنیت نیز بود، همیشه هم به فکر کمک به مردم. پابند الکترونیکی داشت. میدانید چرا؟ مورد حسادتها و اشتباه محاسباتیها واقع شده بود. همین، وی را به دادگاه کشاند. موربیمه دِ ژونکی -صاحب کارگاه کفشدوزی- ازو به دادگاه شکایت بُرد. متهم شد خواهرش -قلوی خود را- به چاه انداخت.
وکیلی گرفت غرق در فن سخنوری. از استعاره استفاده میکرد، مبالغهها را به مَجاز متصل. ولی وکیل شاکی هم، متخصص کلام و استادِ استدلال بود. در واقع دادگاه نزاع میان وُکلاست. صدای قیژقیژ درِ دادگاه -که حتی گربه را میرقصانَد؛ نه پوزش، میرَمانَد- عشوهی چشمی شاکی و متشاکی شده بود. اما دادگاه انسانیت را جریحهدار، عدالت را نابود کرد. نمیگویم لی لی تبرئه شد یا محکوم. بگذار سیر داستان در ذهنتان جولان کند. فقط بدانیم پیشوایان کینهتوز دنیا در آئین افراد زندگی کنند، عین گرگی میگردند که هرگز اهلی نمیشود. گویند گرگ است فقط، که اهلی نمیشود. زمانه، زمانهای است نصیحت هم جرئت میطلبد زیرا با سوءنیت (=از بزرگترین نیروی ذهن) احساسات درهم و یا بهتر است بگویم سرکوب میشود و شهر انباشتی از شرم و پاپوش، و گوش، تمام سوی پچپچ بیهود، بدونِ بهبود. برداشت کاملاً آزاد دامنه بود از صفحات ۸، ۹، ۷۳، ۷۴، ۸۸، ۱۲۲، ۱۵۵، ۲۰۶، ۲۶۴، ۲۸۶ِ کتاب. حالا برو به گُلِ آلاله زُل بزن و یا یک حراجی کتاب رُو و کتاب مقاومت بخَر.
یورگن هابِرماس کنار شرّ رفت
نوشتهی دامنه: به نام خدا. سلام محضر هر شرافتمند. کسی که روزی از نگاه انتقادی، مدرنیته را "پروژهای ناتمام" میخواند، حالا در کمالِ بیشرمی (=بهتر است به احترام این فیلسوف بگویم: جهل و نادانی) جانبِ جانی جنایتپیشه (=اسرائیل) ایستاد، حماس را محکوم ساخت و خود را در سطح جهان به ابتذال کشاند. او روزی به نظریهی بازسازی عقلانیت فکر میکرد (رک: ص ۱۰۳) و میگفت فلسفهی مدرن از "بنیانگراییِ پروژههای متافیزیکی دست شُسته و به سمت عقلانیت و همگرایی" میرود و از طریق "تأمّل انتقادی بر خویش" عمل میشود، حالا این وارث مکتب فرانکفورت همهی اعتبارش را با جانبداری بد و این موضعگیری سخیف (=بهتر است به احترام این فیلسوف بگویم: عجیب) نابود ساخته است. وی را روزی "وجدان فکری آلمان" معرفی میکردند. (رک: ص ۱۳) اما آیا هابِرماس یادش رفته است که میگفت "جامعهی مدنی و جنبشهایی که از بطن آن برمیخیزند، مکملِ سیاست قانونی رسمی هستند." (رک: ص ۲۱۱) او که میخواست مفهوم مدرنیته را از ریشههای آن در اروپای مدرن، توسط نظریهی نوسازی دههی ۱۹۵۰ به "یک مدلِ بیزمان و بیمکان برای همهی فرایندهای توسعهی اجتماعی" (رک: ص ۱۷۶) تبدیل کند، درین پیچ سرنوشت، حتی سرشت خودش را با تأسف آلود و گفت: «دفاع و پاسداری از هستی یهودیان و حق موجودیت اسرائیل از عناصر اصلی است» منبع روزی در دورهی دولت هفت و هشت این فیلسوف مارکسیست مهم را به دانشگاه تهران آورده بودند، بنده چقدر هم دنبالش میکردم چه افکاری را طرح میکند.
دنیا را چه دیدی؟! این آدم با این وزن که سلطه را میکوبید، خود در یک سراشیبی سقوط حالا در سالخوردگی (احتمالاً از سرِ ترس از دولت حاکم آلمان و یا از روی جهل و ندانستن قضایای غزه) حامی سلطه و نژادپرستی صهیونی شد. "هابرماس"ی که روزی معتقد بود "با تغییر در تعریف جایگاه خِرَد در عصر مدرن, تغییری پارادایمی در تعریف مدرنیته ایجاد میشود" منبع خود، از عمری خِرَدمندی، افتاد و کنار شرّ رفت و رفتار اسرائیل علیهی غزّه را دقیقاً خیر و خوب و سزا و درست دانست. واقعاً من که با تفکرات هابِرماس آشنایم، اسرائیل (=تفکر آپارتاید و رویکرد خشونتبار و پادگان مسلح غرب) در منظومهی نظریههای مهم این فیلسوف آلمانی هیچ سنخیتی ندارد. من انتظار میبرم او ازین بدی و بیخبری برگردد. وقتی خبر را شنیدم رفتم این کتاب (عکس هم انداختم) را برداشتم تا بازم بخوانم که توسط "ویلیام اوث ویت" نوشته شد و خانم لیلا جوافشانی و آقای حسن چاوشیان به فارسی برگردان کردند. بگذرم. در روزنامهی قدس هم آقای محمدجواد لاریجانی اینجا بر موضع هابرماس نقدی نوشت.. دو پیوست در ادامهی مطلب:
رمان "خواهر" زندگی حضرت زینب س
رمان
"خواهر"
زندگی حضرت زینب س
ابوباران
نوشتهی دامنه. به نام خدا. سلام محضر هر شرافتمند. هفتهی "کتاب و کتابخوانی" است. منم «ابوباران» دستم. هنوز تمامش نکردم. او «مصطفی نجیب» است؛ اهل افغان، زادهی مشهد مقدس. یارِ حاجقاسم. هم در افغانستان میدان بود و هم در نبردهای سوریه. چون در خودِ کتاب تأکید رفته است برای امنیت، چهرهاش نشان داده نشود؛ عکسی ازو نذاشتم. چند کلام ازین اثر -که خانم زهراسادات ثابتی آن را نوشته و انتشارت خط مقدّم قم آن را سال ۱۳۹۹ چاپ و نشر داده- بگویم و والسلام:
آنقدر در نبردها بود وقتی سال ۱۳۹۸ از سوریه به ایران بازگشت، دخترش "باران" سه ساله شد. (ر.ک: ص ۳۱۷) ابوباران گفت ما چرا لشگر فاطمیون هستیم؟! چون مثل حضرت فاطمهی زهرا -سلام الله علیها- هم غریب هستیم و هم مظلوم. (ر.ک: ص ۱۱) باز ابوباران در جای دیگر کتاب میگوید در میان عربها رسمی طبیعی وجود داشت که غذاهای فرماندهان با سربازها متفاوت بود؛ اما در فاطمیون (=لشگر مقاوت افغانها) فرماندهان و نیروها یک جور غذا میخوردند. (ر.ک: ص ۱۰۹) ابوباران عضو سپاه محمد ص هم میخواست بشود که در شهر بیرجند آموزش میدیدند و از طریق خاک تاجیکستان به افغانستان فرستاده میشدند برای نبرد با طالبانِ آن زمان، نه طالبانِ الآن که تغییر رویّه داد و با ایران مراوده دارد. (ر.ک: ص ۱۶) او در روستای هباریهی سوریه صدای شعرخواندن ابوحامد را شنید (ر.ک: ص ۱۷۲) که میخواند: "به این امام قسم، چیزی دیگری نبرم / به جز غُبار غم، چیز دیگری نبرم". بگذرم.
چرا «عقب»، ماندهایم؟!
نوشتهی دامنه: به نام خدا. سلام محضر هر شرافتمند. دکتر علیمحمد ایزدی این کتاب را نوشت. میخواهد بگوید اگر بر معایب اخلاقی ایرانیان -خُلقیات- به عنوان عامل اصلی انگشت گذاشت، دال برین نیست تحقیر و توهینی به مردم کرده باشد و نیز نمیخواهد بگوید همهی مردم، این عیب را دارند، یا مخصوص ایرانیان است، نه؛ ملل دیگر را هم مُبرّا نمینماید. او برای این عقب، افتادن متغیّرهای هشتگانه نقل میکند اما خود بر متغیّر خُلقیات ایرانیان به عنوان عامل اصلی، دست میگذارد. هشت تا، شامل این موارد است که اغلب از سوی روشنفکران و متفکران و یا در مواردی هم افراد بدبین به دین، یا بیدین، مطرح شده است: عللی مانند:
۱. استعمارگران ۲. سیستم سلطنتی ۳. حاکمیت هزارفامیل ۴. ذخایر نفتی ۵. موقعیت سوق الجیشی (=استراتژیک، راهبردی، صفآرایی) ۶. بیسوادی ۷. دین اسلام! ۸. شخصیت اخلاقی ایرانیان (خُلقیات)
در مورد دین اسلام به عنوان عامل «عقب» افتادگی ایران، وی دو دسته میکند: دستهی خشکهمقدسان مذهبی که مدعیاند علةالعلل بدبختی این بوده چون خسروپرویز نامهی رسولالله ص را پاره کرد، ایران "نفرین" شد و دیگر کمر راست نکرد و تا "قیامت" هم راست نخواهد شد! دستهی دوم را "لامذهبان"ی مینامد که اساساً دین را "تریاک و مخدّر" اجتماع میدانند و میگویند دین مردم را بیکار میکند و از ترقی و تمدن دور میسازد!
اما خود، نویسنده -ایزدی- بر خُلق و خوی ایرانی به عنوان علت تأکید دارد و آن را درین موارد خلاصه ساخت که بنده با برداشت آزاد آن را ردیف میکنم: او پس از ارائهی چندین مورد خُلقیات ایرانی، از زبان بزرگان مانند فردوسی، سعدی، مرحوم بازرگان و شهید مطهری و... خود بر پایهی مشاهداتش نمونههایی را نام میبرَد که در زیر به سبک خودم بیست و یک مورد مینویسم. مانندِ:
"آبرودوست و مهمانواز و بامحبت": ایرانی به خاطر علاقهی افراطی به حفظ آبرو، هر گونه رنج و مشقّتی را درین راه، بآسانی تحمل میکند و دست به تغییر و تحول و علاج نمیزند.
"عزت نفس یا فیس و افاده": یعنی همه دوست دارند از هر مال و منال و مقام بگذرند مبادا غرورشان لطمه بخورَد و به اصطلاح آسوده و سبکبال شوند.
"گاهی به من چه به تو چه، گاهی دایهی مهربانتر از مادر": مثلا" میگویند نانت نبود! آبت نبود! این کارَت چه بود! تُرا چه که در معقولات دخالت کنی؟ سخت نگیر حالا کاری است که گذشت.
"تجسّس و دخالت در کار همه": حتی در کوچکترین کار دیگران سرَک میکشند. اظهار عقیده میکنند، طرف میگوید نفَسم مدتی تنگ میشود. طرف دیگر سریع میگوید نفستنگی! علاجش فقط خوردن هِل با عرَقِ بیدمِشک است!
"علّامهی دَهر احترام به شئونات": کمتر ایرانی پیدا میشود که خود را در هر موضوعی علّامهی دَهر دانای کُل (=همهچیزدان) نداند.
"اصل و نسَب": دائم میگویند کوروش، داریوش، تختجمشید، نادرشاه افشار، شاهعباس و... ولی هرگز نمیگویند با وجود اینهمه کاخ، پس چرا آنهمه کوخ در سراسر ایران بود.
"استهزاء، غیبت، بدگمانی" : در نزد ایرانی تقریباً همه کس، بد و نادرست است مگر خلافش ثابت شود. حتی در محفل متدیّنان هم -که قرآن و پندهای آن حاکم است- مسخرهنمودن و دستانداختن دیگران، گرم و پرشور است. جتی برخی مردم میگویند: «غیبتکردن بادزنِ جگر است» یعنی آدم بدگویی نکند دلش خالی نمیشود و جگرش خنک نمیشود! غیبت نکنیم چه کنیم؟ بنشینیم همدیگر را نگاه کنیم؟ غیبت مزّهی زندگی است!
"عجله، بیبندوباری سَمبلکاری": حتی حین حرفزدن، به دیگری رُخصت نمیدهند حرفش را تمام کند، باعجله میپّرد وسطِ حرفش.
"فرار از نظم و برنامه": کهکشان و گردش خون و اعصاب و همهچیز از روی نظم است اما ایرانی نمیخواهد مرتّب باشد. یک نمونه سبقت رانندهها در جادهها از همدیگر.
"رشاء و رارتشاء": میان روستاییان ظاهرا" رشوهدادن و رشوهگرفتن کمتر است، ولی شهر انباشت شد ازین رشاء و ارتشاء. تا به آدمِ پولکی! رشوه ندهند کارَش در بنبست است.
"لجبازی و انتقامجویی": تا تیغ کسی میبُرّد از لج و انتقام دست نمیشُوید. چون میخواهد دلش خنک شود!
"متجاوز، ترسو، کجدار و مریز کن": یعنی انسان شُتر گاو پلنگ بازی درآورَد. هم مسلمان باشد، هم دروغ بگوید و هم تهمت بزند و حتی علیهی دیگری دسیسه بچیند. همیشه حاضرند کوچک و بزرگ درست کنند. "خدا" را فراموش کنند و "زیرخدا" را مقدس و بزرگ کنند. میگویند خدا درست است که قادر متعال است، ولی یک زیرخدا هم لازم است! بلاخره زورگویی و زورشَنوی فردِ فرد ایرانی مدتها همه را به هم مشغول کرده است.
"گولزدن و گولخوردن": از همان کودکی بچه، به بچه گول میزنند.
"بگو چشم، ولی نکن": به همه راحت میگویند چشم. ولی ابایی ندارند مطلقاً آن را انجامش ندهند.
"فکر کج، راه کج": اکثر هر حرفی را میخواهند بزنند، یا هر مشکلی را میخواهند حل کنند ابتدا راه انحرافی و خلاف را میپیمایند. نوعی حُقهبازی عادتی. فراوانی کلَک و تقلب و فریب، موجب شده نوعی بدبینی بر رفتارها حاکم شود.
"حفظ ظاهر و تجددطلبی": مثلا" بهترین جای اتاق خانه را با گرانترین مُبلمان آراسته میکنند که پیش مهمان پُز بدهند حال آن که، خانه در اصل مال آسایش خانواده است، نه مهمانخانه.
"تعارفات یومیه": ایرانیها به هم تعارف میکنند حتی اگر خانه یک تکّه نان هم نباشد به فرد رهگذر با اصرار زیاد تعارف میکند بفرمایید منزل! که چه؟ که فقط برای حفظ ظاهر کند.
"دورویی و نفاق": این دیگر، در محافل نُقل مجالس شد.
"بدقولی، عهدشکنی": حتی به صمیمیترین دوستش هم حاضر است قولش را بشکند.
"عدم اطاعت و یاغیگری": وقتی جایی باید اطاعت ورزید مثلا" در برابر حق و قانون، یاغیگری میکنند. حتی فرامین الهی را.
"رفتار مصلحتآمیز": که کار رفتار حقیقتوار را دشوار میسازد.
"دردهای دیگر" : یعنی بسیاری دیگر از موارد است که عیب محسوب میشود ولی ایرانی آن را راحت انجام میدهد. مثلا" تبعض در زندگی. پنهانکاری حتی نزد نزدیکترین کسانشان. یک بام و دوهوا بودن. افراط و تفریط در کارها. مثلا" غربزدگی، بیدینی، حتی در دینداری. عقل و شرع را میانه نمیگیرند. پرت میشوند، یا به عقب میروند و یا معلّق میمانند. بگذرم.
توضیح: نویسنده اهل شیراز است. با جبههی ملی دورهی مصدق همراهی داشت. به زندان شاه حبس رفت. در زندان با گرفتن یک نسخه قرآن ترجمهدار با عمق آن آشنا و با پندهایش علاقمند شد. و بعد برای تحصیل به آمریکا رفت و در دانشگاه پنسلوانیا تحصیل کرد. در کانادا مجموعهی "نجات" را نوشت که ضدانقلاب از آن خوشش نیامد ولی در ایران در سال شصت و نه توسط انتشارات قلم منتشر شد؛ نجات ایران از برخی از خُلقیات مثل فقر و جهل و و معتقد است کتاب دیگرش «چه باید کرد؟» این دو کتابش را کامل خواهد کرد.