دارابکلا در اول فروردین ۱۳۹۹
دارابکلا در ۱ فروردین ۱۳۹۹
عکاس: جناب یک دوست
از نگاه هنرمندانهی جناب یک دوست
اوسا: ارسالی خلیل آهنگر
دارابکلا: ارسالی شیخ عسکر
انارقلت بِن
دارابکلا در ۱ فروردین ۱۳۹۹
عکاس: جناب یک دوست
از نگاه هنرمندانهی جناب یک دوست
اوسا: ارسالی خلیل آهنگر
دارابکلا: ارسالی شیخ عسکر
انارقلت بِن
به قلم جناب «یک دارابکلایی» : با سلام. به نوشته شما (اینجا) مطالبی میافزایم. درست است که به بچه بسیاری از حیوانات از جمله گربه (بامشی)، سگ، اردک (سیکا) و غاز، کاته میگویند، اما برای همه حیوانات این لفظ اطلاق نمیشود. به بچه گاو، «گوک»؛ خر و اسب، «کاره»؛ خوک (خی)، «کوله»؛ گوسفند، «وره»؛ بز، «کاله» و یا گاهی «کاته»؛ مرغ (کرک)، «چینکا یا چیندکا» گفته میشود.
در مورد ریشه آن هم احساس میکنم نباید از کلمه «کوتاه» باشد. چون در مقابل آن «ماره» قرار دارد. به نظرم این دو کلمه «کاته» و «ماره» با هم هستند. اگر کاته را کوچک شده کوتاه بدانیم، آنگاه «ماره» را چگونه تفسیر کنیم؟! (البته دو کلمه «کاته» و «کوتاه» خیلی از لحاظ لغوی و معنایی شبیه هستند و شاید هم حق با شما باشد!)
در هر صورت، بعضیها پیدا میشوند که «اگه ملا ره مفت گیر بیارن شه بامشی کاته وسه هم دعا گرنه»، و همینطور یادمان باشد که «گودار جه بنشنه (ننشنه) سگ کاته بیتن». با سپاس.
دامنه : سلام بر شما. افزودههای شما همیشه بر قوت متن میافزاید و کاستیهای آن را میزُداید. «همهچیز را همگان دانند» در اینجور مواقع معنا پیدا میکند. بله، درسته. من هم در آن چند مثال، از حیواناتی نام بردهام که «کاتِه» بر بچههایشان صدق میکند.
در مورد «ماره» و «کاته» به نظرم اشکال شما شاید وارد نباشد. چون در فارسی نیز، میان واژگان «مادر» و «کودک» هیچ ربط ریشهای لغوی نیست. دو لغت کاملاً جداست. باز نیز دریچهی این لغت را نمیبندم؛ زیرا ممکن است نظرات درینباره متفاوت و فراوان باشد.
جنابعالی در دو مثال سگکاته و بامشیکاته در دو ضربالمثَل رایج محلی نیز، مفهوم کاته را بهخوبی امتداد دادی. ممنونم.
پست ۱۵۲۹ : وَقَالَ مُوسَى رَبَّنَا إِنَّکَ آتَیْتَ فِرْعَوْنَ وَمَلَأَهُ زِینَةً وَأَمْوَالًا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا رَبَّنَا لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِکَ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلَى أَمْوَالِهِمْ وَاشْدُدْ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَلَا یُؤْمِنُوا حَتَّى یَرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِیمَ * قَالَ قَدْ أُجِیبَتْ دَعْوَتُکُمَا فَاسْتَقِیمَا وَلَا تَتَّبِعَانِّ سَبِیلَ الَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ.
و موسی گفت: پروردگارا! فرعون و اَشراف و سرانش را در زندگی دنیا زیور و زینت [بسیار] و اموال [فراوان] دادهای که [نهایتاً مردم را] از راه تو گمراه کنند، پروردگارا! اموالشان را نابود کن و دلهایشان را سخت گردان که ایمان نیاورند تا آنکه عذاب دردناک را ببینند. [خدا] فرمود: دعای شما دو نفر پذیرفته شد؛ بنابراین [در ابلاغ پیام خدا] پابرجا و استوار باشید و از روش کسانی که جاهل و نادانند، پیروی نکنید.
تفسیر علامه طباطبایی:
به تنظیم دامنه: «کلمهی زِینَةً به معناى آراستن است، و آن حالت و وضعى است که موجودى، آن را به خود میگیرد و باعث مىشود که موجودى دیگر جذب به آن شود... بعضى از زینتها مال نیست و چیزى نیست که مورد معامله قرار گیرد و در مقابل آن، مالى بدهند، مانند خوشصورتى و قامتِ موزون، و بعضى از مالها هم زینت نیست، مانند چهارپایان و اراضى، و بعضى از زینتهاِ، هم مال و هم زینت است، مانند زیورآلات.
و اینکه در آیهی شریفه بین زینت و مال، مقابله شده و آن را در مقابل این قرار داده به ما میفهماند که منظور از زینت تنها جهت زینت است، با قطع نظر از مالیت آن. و خلاصهی کلام، منظورش چیزهایى از قبیل جواهرات و زیورآلات و جامهی فاخر و اثاث تجمُّلى و ساختمانهاى زیبا و امثال آن است.
رَبَّنَا لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِکَ: ما با ادلّهاى روشن مىدانیم خداى تعالى به غرَضِ گمراهىِ بندگانش، به دشمنانش مال و زینت نمىدهد، همانطور که میدانیم هیچ رسولى را مبعوث نمیکند به اینکه مردم را به ضلالت وادار کند، و نیز مىدانیم که خداى تعالى از مردم ضلالت را نخواسته و به این منظور مال دنیا به آنان نمیدهد. ابتداء به اضلال، بر خداوند محال است ولى اضلال براى مجازات محال نیست و مال و زینتدادن به فرعونیان از این باب بوده است و این سخن در جاى خود سخن حقى است لیکن باید دانست که تنها اضلالِ ابتدایى است که بر خدا محال است، و خداى تعالى نه کسى را گمراه میکند و نه رسولش را به این منظور میفرستد و نه مال دنیا را به این منظور به کسى مىدهد، و اما اضلال مجازاتى و به عنوان کیفر در برابر گناهان نه تنها بر خداى تعالى محال نیست و دلیلى بر امتناع آن نداریم، بلکه کلام مجید خدا آن را در مواردى بسیار اثبات کرده است.
و کلمه طمس -بطورى که گفته شده- به معناى آن است که چیزى به طرف پوسیدگى و کهنهشدن دگرگونى یابد. پس معناى اینکه موسى -علیهالسلام- از خداى تعالى خواست: اطْمِسْ عَلَى أَمْوَالِهِمْ این است که: وضع اموال فرعونیان را به سوى فنا و زوال تغییر دهد.
و اینکه درخواست کرد: وَاشْدُدْ عَلَى قُلُوبِهِمْ منظور از «شد» (=گرهزدن و بستن) معنایى در مقابل «حل» (=گشودن و بازکردن) است، و معناى گرهزدن بر دلها این است که خدایا دلهایشان را قساوت بده و آنچنان دلهایشان را ببند که به هیچوجه راهى براى هدایت در آن نمانَد و گنجایش پذیرفتن حق را نداشته باشد و تا ابد ایمان نیاورند تا آنکه عذاب الیم را ببینند.
دعاى موسى (ع) علیهی فرعون و فرعونیان پس از یأس از هدایت آنان
پس بنا بر تفسیرى که ما براى کلمات آیه کردیم معناى آیه چنین مىشود: موسى -بعد از آنکه از ایمانآوردن فرعون و درباریانش مأیوس شد و بهطورىکه از سیاق گفتارش در دعا استفاده مىشود یقین کرد که جز بر ضلات خود و اَضلال دیگران ادامه نمیدهد- عرضه داشت: پروردگارا! تو فرعون و هوادارانش را در برابر کفر و طغیانشان کیفرِ بدى دادى، و آن کیفر این است که به آنان زینت و اموالى در زندگى دنیا دادى. پروردگارا! و این ارادهی تو بود که آنان با این زینت و اموال مغرور گشته پیروان خود را از راه تو منحرف سازند، و ارادهی تو باطلشدنى نیست و غرضت هرگز لغو نمیباشد. پروردگارا! به همین ارادهات و خشمى که بر آنان گرفتهاى ادامه بده و اموالشان را از مَجراى نعمتبودن به مجراى نِقمت و عذاب تغییر دِه و دلهایشان را مسدود کن تا در نتیجه ایمان نیاورند و به کفر خود ادامه بدهند، تا برسند به موقِفى که در آن موقف، دیگر ایمان سودى به حالشان ندارد، و آن زمانى است که عذاب الهى را ببینند.
و این دعا از موسى علیهی فرعون و درباریانش همانطور که گفتیم بعد از آن بود که به طور کامل از ایمانآوردن آنها مأیوس شد و یقین کرد که از زندهبودنشان انتظارى جز گمراهى و گمراهکردن وجود ندارد، نظیر دعایى که نوح -علیهالسلام- علیهی قومش کرد.
قَالَ قَدْ أُجِیبَتْ دَعْوَتُکُمَا فَاسْتَقِیمَا وَلَا تَتَّبِعَانِّ سَبِیلَ الَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ: به طوریکه سیاق دلالت مىکند خطاب در این آیه به موسى و هارون -علیهماالسلام- است، مىفرماید: دعاى شما دو نفر مستجاب شد. با اینکه در آیهی قبلى دعا را تنها از موسى حکایت کرد، و این خود مؤیّد گفتهی مفسرین است که گفتهاند موسى هر زمان دعا مىکرد هارون آمین میگفت، چون آمین هم خود دعا است، قهراً هر دو با هم دعا کردهاند، هر چند که متن دعا را تنها موسى -علیهالسلام- گفته است.
کلمهی استقیما از مصدر استقامت و استقامت به معناى ثبات بهخرجدادن در کارى است که در حال انجام است، و کارى که موسى و هارون به عهده گرفته بودند دعوت به سوى خدا و احیاى کلمهی حق بود.
و منظور از جملهی الذین لایعلمون، جاهلان از بنىاسرائیل است، و خداى تعالى در جاى دیگر همهی آنان را جاهل خوانده و فرموده: قال انکم قوم تجهلون.
استجابت نفرین موسى و هارون علیه فرعونیان
و معناى آیه این است که: خداى تعالى موسى و هارون را مخاطب قرار داد و فرمود: دعاى شما دو تن مستجاب شد، اینکه عذاب الیم را بر فرعون و درباریانش درخواست کردهبودید، و اینکه خواستید اموالشان را طمس و دلهایشان را سخت کنم پذیرفتم (پس استقامت به خرج دهید) و بر کارى که بهعهدهی شما نهادهام، یعنى دعوت به سوى اللّه و احیاى کلمهی حق، ثبات قدم داشته باشید، (و زنهار، زنهار راه آنهایى را که نادانند پیروى مکنید) آنها میخواهند که شما دو تن هر چه را که آنها به هواى دلشان و با انگیزهی شهواتشان از شما خواستند برایشان انجام دهید. و در این تعبیر نوعى اشاره است به اینکه چیزى نخواهد گذشت که نادانها چیزهایى از موسى و هارون خواهند خواست که جامع همهی آنها زندهکردن سنت جاهلانه و سیرهی قومى آنهاست.
و کوتاه سخن، آیهی شریفه اجابت دعاى موسى و هارون را ذکر مىکند، دعایى که متضمن عذاب فرعون و درباریان او و موفقنشدن آنها به ایمانآوردن است، و به همین جهت در آیهی بعدى وفاى به این وعده را با خصوصیاتى که در آن بود ذکر مىکند.
صاحب مجمعالبیان از ابنجریح روایت آورده که گفت: فرعون بعد از نفرین موسى -علیهالسلام- چهل سال زندگى کرد.» المیزان
مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
قسمت پنجاه و هفتم
یک بُرش به یک سرشت
سید علیاصغر، یک شخصیت فراجناحیست؛ نه اینکه اکنون اینگونه شده باشد، نه، که از طلوع خورشید پیروزی انقلاب چنین بوده است. افکار و آراءاش -که ریشه در اندیشهاش دارد- در هر زمینه و موضوعی طی ۴۱ سال انقلاب آرمانبخش اسلامی، همیشه مبتنی بر هویت مستقلانهاش بوده است. هر گاه بر دیدگاههایش در مسیر انقلاب ایراد دید، بیهیچ دگماتیسمی اصلاح کرد و هرگاه آن فکر و رفتارش را درست بود، بیهیچ هراسی پایفشاری نمود.
در تمام چهار دهه انقلاب و پنج دهه رفاقت، میان من و او حتی یک مو حائل نبودونیست، که نسبت به همدیگر چه در نقد و چه در تأیید، تعارف داشته باشیم. و نیز یک ریگ نبودهونیست که بر روح هم خدشه بخراشیم.
این را نوشتم که شخصیت بزرگ وی را برای خودم و او یادآوری کرده باشم و نیز ستوده نموده. او بلد است هم رفاقت را، هم سیاست را، هم دیانت را، هم فرزانگی را و هم رفع اشکال را. و یکی از کسانیست که در طول این مدتِ دراز سنّوسال و مُعمّری، از هیچ نقد و انتقادم بر خودش، نه فقط نرنجیده است؛ بل آن را یک نعمت و هدیهی وجودیاش میدانسته است.
خدا را شاکرم که او از هر نظر و در هر ساحتی، برای من یک انسان شریف، خودسازنده، انتقادپذیر و دگرساز است و روحی برای اخلاص و آینهورزیست و آییندین خواهی. درود بر سرشت و سلام به سرنوشت.
بحث ۱۴۹ : امروز در چند سایت خبری رسمی و موثّق، کسب خبر کردم که یک منبع امنیتی عراق دیروز (جمعه ۱۵ فروردین ۱۳۹۹) به خبرگزاری «المعلومه» اطلاع داد که آمریکا در حال برنامهریزی برای تشویق کشورهاست تا سفارت خود را به پایگاه «عین الاسد» یعنی به شهر هیت -غرب استان الانبار عراق- منتقل کنند.
پرسش این است این خبر را چگونه تحلیل و یا تفسیر و یا ارزیابی میکنید؟ و نیز این اقدام احتمالی در صورت وقوع و واقعیتیافتن، چه پیامها و بازخوردهای داخلی، منطقهای، جهانی و دیپلماتیک و... دارد؟
این بحث برای گفتوگوی ۱۴۹، در پیشخوان مدرسهی فکرت سنجاق میشود.
پاسخم به بحث ۱۴۹
۱. اگر به اصل خبر تردید وارد باشد، ممکن است نوعی عملیات روانی پیشدستانه باشد. هم علیهی مقاومت و دولت عراق و هم ایجاد تشویش در ذهن مقامات ایران.
۲. اگر خبر یک اطلاعات باشد یعنی واقعیت داشته باشد، میتواند نشانگر دستکم سه هدف باشد:
الف. عمل به استراتژی نیل تا فرات. اینبار نه در جغرافیای سرزمینی، بلکه در جغرافیای قدرت.
ب. تجزیهی عراق، که هم خط حائل مرز سوریه و عراق را تسهیل میکند و هم حضور آمریکا و سنتکام را رسمیت میبخشد.
ج. نقشهی خاورمیانه نوین که هنوز ابعاد آن امنیتی باقی مانده و دولتها از کموکیف آن دقیقاً مطلع نیستند.
۳. اگر به فرض میان روس و آمریکا بر سر قیمومیت نامرئی بر سوریه و عراق معامله و تبانی صورت گرفته باشد، عینالاسد عراق میتواند همان نقش را برای آمریکا داشته باشد که بندر لاذقیهی سوریه برای روسیه.
۴. از نظر من بازخوردهای منفی این حرکت میتواند خود را به سه شکل نشان دهد: درگیری دائمی محور مقاومت، بنبست صلح پایدار میان اعراب و اسرائیل غاصب، ایجاد سد نفوذ در برابر ایران. کما اینکه این سدّ تا کنون مانع بزرگی برای سیاست منطقهای ایران شده است. که تنش «سعودی - ایرانی» به جای «صهیونی- اسلامی» بدترین نوع آن است.
پاسخهای دیگری هم دارم که به همین مقدار بسنده میکنم تا وقت خواننده زیاد گرفته نشود. فقط این فاکتور را نباید از نظر دور داشت که آمریکا، از نفوذ و قدرت بازدارندگی ایران و تأثیرگذاریاش بر جنبشهای رهاییبخش، سخت واهمه دارد و برای نابودکردن ایران نیز عاجز و درمانده، است. ازینرو، در مواجهه با ایران میخواهد نقش حائل و ناظر را بازی کند، نه حملهوری همهجانبه و جنگ نظامی را.
۱۷ فروردین ۱۳۹۹ا
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
یادی از مرحوم اکبر دستیار
سال ۱۳۶۷ جبههی مریوان بود. روی صعبالعبورترین قُلل. نترس بود آن سال. گاه پیش من میآمد و خوشوبِش میکردیم که روحیههایمان را نبازیم. خیلی مؤدّب بود و نیز خندان. یادم است برای تسهیل تسویهحساب پایانِ مأموریت وی، نزد یکی از دستاندرکاران قرارگاه توصیهی کرده بودم که مؤثر افتاده بود. چون در محل و نکا رانندهی کامیون و تریلی بود و کارهایش انباشته شده بود، آن گشایش برایش شیرین بود. روی همین حساب تا آخر عمر هر وقت با من روبرو میشد چنان ادب سپاس به جای میآورد که من شرمسار اخلاقش میشدم. بیشتر بخوانید ↓
به قلم دامنه. به نام خدا
سِن (=صحنه و پردهی) اول:
روزی به مردی برخورد؛ نمیدانم در راهی و یا در جایی. به او گفت: «آیا 'سخن' را خوار و ناچیز میشماری؟ بدانڪه خدای عزّوجلّ پیامبرانِ خود را با زر و سیم نفرستاد، بلڪه با واژگان فرستاد.»
از آن مرد خبر ندارم ڪه در برابر این سخن ڪه گیتیپسند است و شادابساز، چه واڪنشی بروز داد و چه حالی شد، اما خودم نه فقط به عظمت این سخن ڪه به عظمت روح و دانش امام محمدباقر (ع) تعظیم نمودم و آرام گرفت.
اصل این روایت در «میزانالحڪمه» محمد محمدی ریشهری صفحهی ۵۱ به ثبت رسیده است.
سِن دوم:
یڪ انسان -ڪه همانند و همتا ندارد و فقط وصیِّ او در اندازهی جای و مقام او بود و متحد تامّ وی- در غزوهی تبوڪ، با یڪ اقدام بیمانند و ماندگار بر اذهان، اسیران رومى را با ڪتابهای پزشڪى معاوضه ڪرد. یڪ نویسندهی عرب هم -ڪه نجیب محفوظ باشد- در سخنرانیاش هنگام گرفتن جایزهی نوبل به این ڪار افتخارآفرین، افتخار ڪرد.
سِن سوم:
امشب و فردا یڪِ یڪِ هزارُ سیصدُ نودُ نُه، -ڪه خورشید درخشندهی ایران و فارسیزبانان، طلوع بهار نوینی را نوید میدهد- یادآور زمانی از زمانهاست ڪه حُزن شهادت انسانی شڪیبا و نماد ڪظم غیظ (=فروخورندهی خشم و خشونت) امام موسی ڪاظم -علیهالسلام- است. من به رسم همیشگیام و با ادای ادب، دو سخن از آن امامِ بردبار در مصیبتها، در زندانها، در شڪنجهها و صبّار در مأموریتهای الهی -ڪه در لسان پیروان بابالحوائج است- تقدیم شیفتگان خاندان عصمت و راستقامتان خطِّ نبوت و امامت میڪنم:
سخن اول: «سخاوتمند نیڪرفتار در حفاظت و حمایت خداست، او را وانگذارد تا به بهشت وارد ڪند و خداوند پیامبرى را مبعوث نڪرد جز آنڪه سخاوتپیشه بود و همواره پدرم مرا به سخاوت و نیڪرفتارى سفارش مىفرمود تا اینڪه درگذشت.»
سخن دوم: «دین خدا را بشناسید ڪه دینشناسى ڪلید بینش و ڪمال عبادت است و راه رسیدن به جایگاههاى بلند و مراتب ستَبر و باعظمت در دین و دنیاست و برترى دینشناس بر عابد همانند برترى خورشید بر ستارگان است و هر ڪس دینش را نشناسد، خدا از هیچ ڪردار او خرسند نباشد.» (منبع)
دامنه: به نام خدا. سلام. روزی مرحوم مهندس مهدی بازرگان در نکوهش انقلابیون گفته بود «مگر انقلاب نخود و لوبیا است که صادر شود!» و نیز گفته بود «مگر انقلاب بُقچه است که صادر کنیم»
نکته: نه؛ نه نخود و لوبیاست و نه بُقچه. انقلاب اسلامی ایران به تعبیر میشل فوکو -که اوایل انقلاب به ایران آمده بود و تا بهشت زهرای تهران را گشت زده بود- انقلاب ایران «روحِ جهان بیروح است» و برای همین خودبهخود صادر شده و میشود. چون فکر نو، جنبش نو، فریاد نو که دارای گفتمان قوی و منطقی باشد میان ملل منتشر میشود. مگر میشود انوار آفتاب را جلودار بود و نگذاشت به زمین و محدودهی منظومهی گیتی بتاید؟ خورشید میتابد، چه بخواهیم، چه نخواهیم. گفتمان انقلاب نیز خود، مسیر خود را طی میکند و به صدور میرسد؛ هر چند صادرکردن اگر به زیور هنر و فکر و قلم و ترویج و تبلیغ و سفیر (=به معنای دیپلماسی عمومی آن) در آید کاراتر است.
اشاره: البته مرحوم بازرگان تزش این بود به جهان، کاری نداشته باشیم، «سازگاری» پیشه کنیم؛ که موج طبیعی انقلاب ایشان را واداشت کنار برود و نجابتش و تدینش هرگز نگذاشت به محور براندازان خونآشام بپیوندد. تا آخر منتقد ماند و بر نظریهی ولایت فقیه انتقاد میبُرد و در آخرین مقالهاش آخرت و خدا، هدف بعثت انبیا دست به اصلاح گفتهها و گفتارها و کردارهای سیاسیاش زد و هدف بعثت انبیا را «خدا و آخرت» خواند و بس.
تکمله: روحِ جهان بیروح را امانتدار باید بود. نباید برای این روح، هر یک از ما «عزرائیل» شویم و روح یعنی انقلاب اسلامی را قبض کنیم و بستانیم و به نعش تبدلیش کنیم و آنگاه بر کردهی ناگوار خود سوگواره براندازیم. آن روز مَباد. و نمیباد.
قلم دامنه. به نام خدا. فردوسی توسی در «سرآغاز» شاهنامه با ۱۵ بیت، از خدا و خرد میگوید و در در پیِ آن در بخش «ستایش» با ۱۹ بیت خرَد را شرح میڪند و سپس با سرودنِ شعرهایی دربارهی آفرینش عالَم، آفرینش مردم، آفرینش آفتاب، آفرینش ماه، و سپریڪردن شش بخش شاهنامه، به بخش هفتم میرسد ڪه «اندر ستایش پیغمبر» (ص) است و با زیرڪی و ذڪاوت تمام، در آن عصرِ سختگیرانه بر شیعیان، با گذری گُذرا از ذڪر نام سه خلیفهی یڪم تا سوم، به وصف خاص و اتحاد نفسانی امام علی (ع) با محمد رسول (ص) میپردازد و خود را نیز پیرو اهلبیت (ع) و ستایندهی حضرت وصی یعنی علی (ع) میخوانَد. با این بیت و صراحت:
آنگاه با پایان این بخش، وارد ڪارزار شاهنامه میشود ڪه بگذرم.
از بخش «سرآغاز» سه بیت، از بخش «ستایش» سه بیت و از بخش «اندر ستایش پیغمبر» (ص) نیز سه بیت را برگزیدم و میآورم و سه نڪته میگویم و یاد آن حڪیم را در سالروز آفرینش سُرایش شاهنامه پاس میدارم و بر روح او درود میفرستم ڪه نگذاشت درخشندگی نام و مرام ایران را تاریڪ و خاموش و فُوت (=پُف) ڪنند.
۱. از بخش سرآغاز:
(منبع)
نڪته: به نظر من از نظر فردوسی انسان ڪه ڪردهی حضرت ڪردگار است، اول باید آفریدگارِ خرد را بشناسد. و خردِ او -ڪه آفریدهی خداست- نگهبان جان اوست؛ نیز محافظ چشم و گوش و زبانش. یعنی خرد در ستاد فرماندهی انسان، ایستاده و نمیگذارد از سه ناحیهی دیدن، شنیدن، و گفتن به او بدی برسد، و در واقع خرد، تمام صادرات و واردات این سه حس را متوازن و حقمدار نگه میدارد. تنظیم پندار، گفتار، ڪردار به نیڪشدن و نیڪنیازی.
۲. از بخش ستایس:
(منبع)
نڪته: به نظر من از نظر فردوسی خردِ خردمند چنان درست و استوار راه را از چاه، درست را از نادرست تمیز میدهد و گزینش میڪند ڪه انگار خرد، حقانیت و درستی آن را مانند چشم میبیند.
۳. از بخش ستودن پیامبر (ص) و علی (ع)
(منبع)
نڪته: به نظر من از نظر فردوسی اگر نمیخواهی دلمُرده و پژمرده شوی، به گفتار نبی مڪرم اسلام (ص) باید راه بجویی و دلت را از تیرگیهای احتمالی با آب گفتار نبوی شستوشو و پاڪیزه ڪنی، تا هم پاڪ بزیی، هم پاڪ بمیری.
إِنَّ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَاسْتَکْبَرُوا عَنْهَا لَا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَلَا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیَاطِ وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُجْرِمِینَ.
قطعاً کسانی که آیات ما را تکذیب کردند، و از پذیرفتن آنها تکبّر ورزیدند، درهای آسمان [برای نزول رحمت] بر آنان گشوده نخواهد شد، و در بهشت هم وارد نمیشوند مگر آنکه شتر در سوراخ سوزن درآید!! [پس هم چنانکه ورود شتر به سوراخ سوزن محال است، ورود آنان هم به بهشت محال است؛] این گونه گنهکاران را کیفر میدهیم.
تفسیر علامه طباطبایی:
شتر در سوراخِ سوزن!
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. دستڪم سه چیزِ انڪاریون و مُڪذّبین (=قائلین به انڪار وحی و خبر پیامبران الهی و ردّ دین و دیانت) به آسمان صعود نمیڪند و آسمان هم، به روی آنان فتح (=گشوده) نمیشود و آن سه چیز این است:
دعاها،
عملها،
روحهایشان.
زیرا از نظر قرآن درهای آسمان برای آنان باز نمیگردد و وارد بهشت نیز نمیشوند. و برای اینڪه این مسألهی مهم، روشنتر شود این ڪنایه هم آمده: «حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیَاطِ» یعنی «مگر آنڪه، شتر در سوراخ سوزن درآید!!» ڪه مَحال است.
علامه طباطبایی ضمن تأڪید بر این ڪه «بهشت، در آسمان است» درین باره برین نظرند ڪه ورود منڪرین و مڪذبین «به بهشت، تعلیق بر محال شده، و این تعلیق بر محال ڪنایه است از اینڪه چنین چیزى محقّق نخواهد شد، و باید براى همیشه از آن مأیوس باشند، همچنانڪه گفته مىشود (من این ڪار را نمىڪنم مگر بعد از آنڪه ڪلاغ، سفید شود. و یا موش، تخم بگذارد.) در آیه مورد بحث، این معنا را به ڪنایه فهمانده.» المیزان.
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. سالها پیش یعنی سال ۱۳۷۲ از مرحوم دڪتر محمدجواد صاحبی ڪتابی خوانده بودم به نام «مَقتلالشمس» ڪه از نظر من تحقیق و تحلیلی خواندنی و روان از نهضت حسینی علیهالسلام است؛ از انتشارات هجرت قم. (اینجا). اشارهام درین اینجا به آن ماجراییست ڪه حاڪم جدید ڪوفه بدان توسّل جست؛ ابن زیاد.
برداشت من از آن بخش ڪتاب این است ڪه او با پوشش روبند به صورتش و غالفلگیرڪردن مردم، وارد شهر ڪوفه شد تا دستڪم دو ڪار ڪرده باشد:
یڪی این ڪه شناسایی نشود و مورد حملهی مردم منتظر و چشمانتظار امام حسین (ع) قرار نگیرد. دومی این ڪه همزمان با حفظ جان خود، میزان علایق، محبت، روراستی و اطاعتپذیری مردم نسبت به امام حسین (ع) را بسنجد ڪه با فرستادنِ نامهها و امضای فراوان پای آنها از امام (ع) برای آمدن به ڪوفه دعوت به عمل آوردهبودند.
ابن زیاد ارزیابی شوُمی در آن روز ڪرد، زیرا با این مشاهدهی میدانی گویا همان شب به سمت نیرنگ رفت و دستور داد آهنگرها و چلنگرها و شمشیرسازها تا صبح فقط بر سندان بڪوبند. چرا؟ چونڪه سر و صدای خوفناڪِ چڪش بر سندان، از مردم یڪ خیالواره میسازد ڪه در ذهن خود مرور ڪنند ڪه واقعاً ابن زیاد قصد جنگ و ڪشتار دارد. این عملیات روانیِ ابن زیاد بر فڪر و خیال ڪوفیها ڪارگر افتاد و ترس و هراس و رُعب بر آنان سایه افڪند و ڪوچهها و باریڪهها از مردم خالیِ خالی و خلوتُ خلوت شد! و خواب غفلت و خالیڪردن پشت معصوم (ع) آنان را فراگرفت.
نڪته: آری؛ سیاستِ سندان، زندان در پی دارد اگر ڪوفییی نخواهد بپذیرد! سندان و زندان در آن روز به هم ڪمڪ ڪرده بودند ڪه ڪوفیها ڪنار بڪشند؛ و ڪشیدند. و ڪوفه به ڪربلا ڪمڪ نڪرد!
اشاره: ڪربلا در آن عاشورا، در ۸۷ ڪیلومتری ڪوفه بود، ڪه امام حسین (ع) برای پرهیزدادنِ دشمن از نبرد و جنگ، راهشان را به آن سمت ڪج ڪرده بودند تا خون ڪسانی از ڪوفیان نریزد، اما دشمن خونیتر از آن بود ڪه به پیام انسانی و آسمانی امام حسین -علیهالسلام- گوش ڪند و به خاندان طهارت و عصمت احترامی روا بدارد.
نڪته بر نڪته: گاه دشمن با جهالت و خشونت، مردم را وادار میڪند ڪه عاشورا شڪل بگیرد؛ همان عزت و آزادگی ڪه سرور شهیدان آفرید.
توضیح: این متن را به مناسبت روز گرامیداشت شهیدان نوشتم. جاویدانند شهیدان و سلام و ارادت پایدار به شهیدان دارابڪلا. و تقدیم درود به خاندان شهیدان ایران.
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. سال ۳۵ هجرى بود. آن زمان که عثمان بن عفّان -خلیفهی سوم اهل سنت- توسط مردم محاصره شد. او ابنعباس را فرستاد که به على (ع) پیغام دهد در مدینه نباشد و به ینبُع «باغات اطراف مدینه» برود، تا مردم به نام او شعار ندهند، امام چنین کردند. سپس عثمان احتیاج شدید به یارى پیدا کرد پیام فرستاد و امام به مدینه برگشت. باز دوباره ابنعباس را روانه کرد که على (ع) از مدینه خارج شود، امام علی -علیهالسّلام- درین لحظه در نکوهشِ موضعگیریهای عثمان، فرمودند:
«اى پسر عبّاس! عثمان خواستهاى جز این ندارد که مرا به مانند شترِ آبکش با دَلو قرار دهد، بیایم و بروم، [=سرگردانی] پیش از این فرستاد که از مدینه بیرون روم، دوباره فرستاد که بازگردم، الان هم فرستاده که خارج شوم. به خدا قسم به اندازهاى از او دفاع کردم که ترسیدم آلوده به گناه شده باشم.»
نکته: به نظر من یک برداشت ازین پیام سیاسی ضربالمثَلانهی امام علی (ع) این است که هرگاه قدرتِ حاکم دچار تزلزل است، سیاست جذب و نیاز درپیش میگیرد، اما وقتی خطر دور شد، نه فقط نیازی به جذب و حضور افراد مؤثر و بانفوذ نمیبیند، بلکه به تارومار و دفع و تبعید آنان میپردازد. نمونهی خشنِ آن تبعید حضرت ابوذر غفاری، صحابهی انقلابی و آرمانی آیین محمدی (ص) به صحرای ربذهی تفتیدهی خشن و سوزنده.
پیوست مرحوم علی دشتی مترجم نهجالبلاغه: «جَمَلًا نَاضِحاً بِالْغَرْبِ (مرا چون شتر آبکش قرار داد) ضربالمثل است. دَلو بزرگ چاه آب را با طنابى بر شتر مىبستند، وقتى از چاه دور مىشد دلو بالا کشیدهشده زمین آبیارى مىشد و چون به عقب برمىگشت و به چاه نزدیک مىشد دَلو آب به تهِ چاه مىرسید.
(شهید صادق قربانی: Shahid Sadegh Qorbani)
به قلم دامنه. به نام خدا. در روز گرامیداشت شهداء، یاد میکنیم از همهی شهیدان و شهید عزیزی از شهر «سرخرود» شهرستان محمودآباد مازندران، شهید صادق قربانی. او «در قامت یک بسیجی، ۴ خرداد ۱۳۶۷ در تکِ شلمچه به شهادت رسید... در تیپ هوابرد شیراز فرمانده قبضه ۱۰۶ بود.»
شهید صادق قربانی برادرِ دوست گرامیمان جناب آقای جلیل قربانیست. برای این خاندان آرزوی دوام سلامتی و سربلندی و رستگاری دارم. چه بهحق فرمودند امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- که: «همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفای آزادگان خواهد بود.» (منبع)
وَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنَا وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ حِینَ تَقُومُ : و در برابر حکم پروردگارت شکیبایی کن که تو زیر نظر و مراقبت ما هستی، و هنگامی که [از خواب] برمی خیزی پروردگارت را همراه با سپاس و ستایش تسبیح گوی.
تفسیر علامه طباطبایی:
به قلم دامنه: به نام خدا. بِأَعْیُنِنَا: زیرِ نظرِ مایی یڪ تڪجملهی ڪوتاست، آنهم خطاب به رسولالله (ص) اما پیام ژرفی در آن نهفته است. ابتدا ببینیم تفسیر علامه طباطبایی درین باره چیست؟
به المیزان ڪه مراجعه ڪردم اینگونه دریافتم ڪه ایشان معتقدند خـداى تـعالى، رسول خدا -صلّىاللّه علیه و آله و سلّم- را مأمور ڪرده مردم را بـه سـوى حـق دعـوت ڪند، دعوتى ڪه مستلزم تحمل اذیتها و آزارها در راه خداست. پس مراد این است ڪه: «تو زیر نظر ما هستى، ما تو را مى بینیم بهطورى هیچ چـیـزى از حـالت بـر مـا پـوشـیـده نـیـسـت و مـا از تـو غـافـل نـیـسـتـیـم.» المیزان.
بعضى از مفسّرین هم گفتهاند: مراد این است ڪه تو در حفظ و حراست مایى؛ ولى علامه معناى قبلى را با سیاق (=روش سخن) آیه مناسبتر میداند.
نڪته: وقتی خاتم نبوت، رسم رسالت، اُسوهی امت، حضرت ختمیمرتبت زیر نظر است، پس تڪلیف سایرین روشن است. به قول امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- «عالَم، محضر خداست.»
اشاره: پس؛ همهی ما در حضور خداییم؛ زیر نظر او. مراقب خویش باشیم. چه میڪنیم، چه میگوییم، چه میشنویم، چه میپراڪنیم، چه داریم، چه میبریم. سبڪبالان، یا ... ؟
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. ۱. لواسان؛ آن فیلم: سالی از سالهای اشتغالم در تهران، یڪ شب به لواسان بُرده شدهبودیم. برنامه گوناگون بود. یڪی اما این بود، دانشمندی آوردند برای ما نجوم گفت. ڪهڪشانها را یڪییڪی برای ما برمیشمرد؛ ڪهڪشانِ «زن بر زنجیر»، ڪهڪشانِ «سیگار»، ڪهڪشانِ «چرخ گاری»، ڪهڪشانِ «گیسو»، ڪهڪشانِ «گرداب»، ڪهڪشانِ «سیهچشم» و... و نیز ڪهڪشانِ «راه شیری» ڪه زمین از اوست و با او.
او فیلم آن را بر پردهی عریض نشانمان میداد و لحظهبهلحظه بر روی فیلم، آنلاین (=به قول فرهنگستان ادب: درخط) شرح و نڪته میافزود و بر حیرت و عجب ما میفزود. من آن شب -ڪه یڪ دهه از آن میگذرد- با همهی وجودم دستڪم به سه درڪ رسیده بودم:
یڪم: زمین با اینهمه گستردگی، فقط در حد یڪ نقطه و دانهی خَردَل است در برابر عظمت جهان رازآلودِ آفرینش.
دوم: وقتی فیلم و حرف دانشمند را میدیده و میشنیدم، روی صندلیام بارها از سرِ آشنایی با نڪتههای دانشمند، وُولخوران به ژرفای ڪوچڪبودن، ذرّهی ناچیز پی میبردم، ڪه قرآن آن را در وعده و وعید به بشریت آموخت.
سوم: همانجا، درجا بر ڪارِ ڪسانی در جهان و گیتی تأسّف فرستادم ڪه برای بهچنگآوردنِ پول و قدرت و ریاست، چه نیرنگهایی ڪه به ڪار نمیبرَند.
من دو جا نجوم خواندم، یڪ جا ناتمام. یڪ جا هم تمام. اولی سال ۱۳۶۴، وقتی در مدرسهای در حوزهی علمیهی قم به عنوان مبتدی، ڪتاب دو جلدی نجوم را از یڪ استاد روحانی درس میگرفتم. دومی همین شبی ڪه در لواسان پای دانشمند و فیلم او نشستم. هر دو، گشایش بود بر روی من، و نور بارید بر تاریڪی و جهلم.
۲. آفریقا آن فیل: همڪاری بلندپایهای داشتم، باسواد و تئوریپرداز. همیشه با شست و سبّابه بر دو پهلوی دماغش میگذاشت و مقداری با آن ور میرفت و عطسهی پیدرپی میڪرد. از بس چنین میڪرد حجم جلویی بینیاش، گویا ڪاسته شده بود چونان پره.
یڪ روز پرسیدم آقای... چرا چنین میڪنی. شرحی مفصّل داد. آری؛ او چند سالی ڪه در آفریقا بود فیلها با پهنپیڪری، او را نڪُشتند، آما یڪ پشه با آن جثّه، امان از او ربود. بهطوریڪه تا دمِ مرگ رفت و همچنان سالهاست ڪه همواره گویی سرماخورده است و زُڪام.
نڪته: خدای آفریدگار بارها پیام به پیامآوران خود داد تا به بشریت خبر دهند ڪه زمین، جایی برای زیستن است، محل گذر است، زیباست، جلوهی پروردگار است، اما هوشیار باشید زمین زلزله هم دارد، طوفان و صیحه و سیل هم نیز. در زمین اگر آداب و ادب همزیستی مسالمتآمیز نداشته باشید، و ستیزِ با هم و تخریب بومزیست را جای دوستی و خوبی بگذارید؛ و حتی رحم بر حیوان و جُنبندگان نداشته باشید، همه چیز را چون شڪارچی، دام ببینید، فرصتِ ۱۲۰ سال عمرتان را به تهدید تبدیل خواهیڪرد. بر قدرتمندانِ زر و زور و تزویر هم انذار فرستاد ڪه دست از فرعونیت بردارید، از نمرود درس عبرت بگیرید، زیرا اگر عدل و صلح را ڪنار گذارید، خود زلزله و شرّی برای همدیگر میگردید و زمین را ناامن میڪنید.
زمین، مدتی مدید است ڪه به دستِ بشر «طماع و جهول» با انواع سلاحهای ڪشتارجمعی و شیمیایی و میڪروبی با خطر دستوپنجه نرم میڪند. نمونه آنڪه، رزمندگان ایران در جنگ تحمیلی بارها و بارها توسط اسلحههای مدرنِ ڪشورهای سرمایهداری -ڪه به عنوان هدیه در اختیار صدامحسین قرار میگرفت- آزمایش میشدند. سردشت ایران و حلبچهی عراق یڪ نمونه از جنایت بشری است ڪه دست زراندوزان غرب در آن آشڪار است. رزمندگان ما در طول هشت سال دفاع مقدس، هر یڪ به نحوی شیمیایی شدند و گازهای مخاطرهآمیز استنشاق ڪردهاند و هنوز امروزه با آن بلیّه، همچنان گریبانگیرند. بگذرم.
به قلم دامنه : به نام خدا. سلام. پیربڪران و جُفیر. اول: پیربڪران: سالی، مجبور شدم در پیربڪران باشم؛ مدتی. شبهایی ڪه، همهشبش خاطره بود و یڪ شبِ آن شبی پرخاطرهتر. آن شبها ڪه تمامش خاطره بود، به این علت بود ڪه تا پهِن الاغ را دود نمیڪردند، هرگز نمیشد به رختخواب پناه ببری؛ دود آڪنده، برڪَنده از سوختنِ پهِن الاغ، هرگونه پشه و خونخواران موذیِ شبهنگام را فراری میداد. اگر آن دود نبود، حتی طهارت در مُستراحهایش لاممڪن بود. تا میخواستی دفع (=قضای حاجت) ڪنی، پوستِ بدنت ڪه پیدا میشد، خونخواران، وِزوِزڪُنان امان از تو میربودند. یعنی پهِن خر اگر نبود، زیست و زیستن هم نبود. اگر بود، آسان نبود.
اما ببین برخی از مردمِ همین ایرانمان را، ڪه با این حیوان باری و ڪاری و سواری چه بدرفتارهای خشنی میڪنند. حتی در تمام زندگی روزمرّهیشان این به اون میگوید: «ای خر»، اون به این میگوید: «ای الاغ». اما برای یڪ خواب راحت در جاهای حسّاس، حتی به پهِنِ الاغ محتاج است؛ چه رسد به نیروی ڪارش.
من چندسال قبل نیز با نوشتن متنی، از خدمات طاقتفرسای این حیوان در جبههی ڪردستان، بیشتر از نفربر و تانڪ، پرده برداشتم، ڪه بگذرم.
اما خاطرهی خواب آن شبم در پیربڪران حقیقتاً هنوز در ذهنم رژه میرود. با آنڪه پشهبند، بلند ڪرده بودند، اما زیر آن هم حتی نیمساعتی، حتی لَختی نخوابیدم. زیرش چُمباتمِه (=به گویش مازندرانی چندلوڪ) زدم و تا سحرگاهان با دو دست، تمام بدنم از «ناخن پا تا فرق سر» را میخاراندم (=میرڪیدم، به حالت چنگیزدن) بگذرم. اما این را بگویم ڪه نعمت وقتی موقتاً مفقود شود، تازه درڪ میشود، اگر انڪار گردد فقدان آن ممڪن است دایمی گردد.
نقشهی منطقهی جنگی جُفیر خوزستان
عکس یادداشت شهید ذبیح الله عالی
دوم: جُفیر. حالا چند سال به عقبتر از پیربڪران میروم. از ملزومات انفرادی ڪولهپشتی جنگیمان دو چیز بیش از همه در دسترس بود: یڪی پُماد ضدعفونی و دیگری سُرنگ اتوماتیڪ. اولی را دَمِ غروب هر روز طی بیش از چهار ماه بر دستان و پیشانی میمالیدیم و پوست را آغشته میکردیم تا در سنگر مورد گزند قرار نگیریم. نمیزدیم، باید تابوتمان را مهیا میڪردند و افقی به خانه میآمدیم. اما آن دیگر را باید در جیب بالای زانوی شلوار رزممان میگذاشتیم ڪه اگر مورد حملهی شیمیایی و میڪروبی واقع شدیم، با ڪوبیدنِ فوری آن بر قسمت پُرگوشت رانِ خود، از خطر رهایی مییافتیم. یا دستڪم مخاطرات بیماری را ڪم میڪردیم.
در جُفیر خوزستان ڪنار ڪوشڪ و هویزه و طلائیه در گردان مسلمبن عقیل به فرماندهی «شهید ذبیحالله عالی جویباری» خاطراتم فراوان است؛ فراوان. شهید عالی انسان والِه و عارفی بود؛ همان انسان وارستهای ڪه به ڪارگزینی محل ڪارش نوشت چون چهار هڪتار زمین آبی و خشڪه دارد، دارایی و درآمد زیادی دارد و درخواست ڪرد دو هزار تومان از حقوقش را ڪسر ڪنند. در دو عڪس بالا موقعیت جُفیر و متن نوشتهی شهید عالی را منعڪس ڪردم.
جبهه، جدا از معنویات و غیوریها، دستڪم دو چیز به رزمندگان یادگاری داد: شڪیبایی در زندگیِ دور از خانه، قدردان نعمتِ صلح و آرامش و بهداشت و بهزیستن بودن. بگذرمُ و به آن ماجرای «د. د. ت» ورود نڪنم.
به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. امام علی (ع) به یاد یکى از یارانش به نام «خَبّاب بن اَرتّ» سخنان قصار (=ڪوتاه) فرمودند ڪه به نظرم دقت در آن، نگرش انسان را نسبت به اصالت زندگی و اثرات فضیلتهای اخلاقی بر حیات دنیوی متحوّل میڪند، حضرت -ڪه امروز روزی، میلاد خجستهاش در درون ڪعبهی معظّمه بود_ اینگونه از یارش یاد میڪند:
حرم امام علی علیهالسلام
«خدا «خَبّاب بن اَرَتّ» را رحمت کند، با رغبت مسلمان شد، و از روى فرمانبردارى هجرت کرد، و با قناعت زندگى گذراند، و از خدا راضى بود، و مجاهد زندگى کرد.» (منبع)
ڪمی شرح میدهم:
خواندن زندگانی خَبّاب، حقیقتاً بر انسان اثر میگذارد. گفته میشود او از ایرانیانِ ساڪن در عراق بود. آهنگر بود. چون پدرش لُڪنت زبان داشت، به او «اَرِتّ» میگفتند. ششمین مردی بود ڪه به اسلام ایمان آورد. از شجاعترین مسلمانان بود ڪه در اوج خفقان جاهلیت، از آشڪارڪردنِ مسلمانیاش هراسی نداشت. از مسلمانان مستضعف بود، بسیار شڪنجهاش ڪردند تا از اسلام برگردد، اما با آنڪه ۲۳ سال داشت اما هرگز دست از دین بر نداشت. در تمام غزوات برای دفاع از اسلام و مسلمین شرڪت داشت. پیامبر خدا (ص) وی را مسئول نگهداری غنیمتهای جنگی ڪرده بود. همنشین حضرت محمد (ص) بود. روایتهای زیادی از رسول خدا (ص) نقل ڪرد. یڪ مبلّغ دینی بزرگ نیز بود. آموزگار قرآن هم. حتی عُمَر به ڪوشش او مسلمان شد. (منبع) با آن ڪه مجاهدتهای بیشماری برای اسلام و مسلمین ڪرد، اما دچار بیماری پوستی شد و در ۷۳ سالگی درگذشت. یعنی همان سال ۳۷ هجری ڪه امام علی (ع) از جنگ صفین بازمیگشت و خَبّاب به خاطر بیماری مُزمن پوستی نتوانست در صفین شرڪت جوید. اما شڪیبایی ورزید و بردباری ڪرد.
رسم بود در ڪوفه ڪه افراد را در منرل در آستانهی در ورودی خانهها دفن میڪردند اما او اولین ڪسی بود ڪه وصیت ڪرد وی را در بیرون ڪوفه (یعنی نجف ڪنونی) دفن ڪنند. امام علی (ع) بر پیڪرش نماز گزاردند و در نجف به خاڪ سپردند.
حالا اگر بر شما خوانندگان شریف سخت نیست یڪ بار دیگر سخن امام علی (ع) در وصف خَبّاب آهنگر را بخوانید ڪه چه ویژگیهای ژرفی ازو گفت.
اشاره: احتمال دادم با تجلیل و معرفی خَبّاب، این صحابی آگاه رسول الله (ص) روح امیرالمؤمنین علی (ع) بیشتر خشنود میشود ڪه در میلادش، از یارش یادی ڪردهام. و اینگونه ۱۳ رجب را گرامی داشتم. بگذرم و این بزرگروز را بر روحهای خواهان فرهنگ و عدالت علوی تبریڪ و شادباش بگویم. و پرده بردارم ڪه یارِ علی بودن آنچنان میانِ ایرانیان اهمیت داشت، ڪه حتی اسم فرزندانشان را «یارعلی» میگرفتند.
به قلم دامنه : به نام خدا. یڪ دسته ڪسانیاند ڪه از دین جلوتر میافتند. دستهی دیگر آنانیاند ڪه به ستیز و سُخرهی دین برمیخیزند.
گروه اول با هر نام و اسمی و با هر پیشه و پوششی تلاش میڪنند برداشتهای خود را به نام دین بر مردم تحمیل ڪنند؛ بیآنڪه بپذیرند فهمشان از دین نه فقط خطاست، ڪه افراطی و بناشده بر ڪجفهمیهاست و حتی حاضر نیستند سخن نقّادانهی مردم را بشنوند. اینان فقط دوست دارند حرفهای تمامڪننده بزنند، یڪطرفه سخنگوی دین باشند، مردم حرفشنُویِ محضشان باشند و در یڪ ڪلام آنچه میبافند و نسخهپیچ میڪنند به عنوان باور مسلّم دینی، مورد اطاعت و پذیرش باشد. اینان تسلیمبودن و قانعشدن مردم را میخواهند حتی اگر با خُرافه، ملت را به خواب فرو ببرند. از ویژگیهای این دسته دستڪم این سه خصیصه برجستگی بیشتری دارد:
۱. تڪیه میڪنند به روایت و نقلهایی ڪه به «اسرائیلیات» (=نوعی داستانبافی) بیشتر شباهت دارد تا به دین و شرع و عقل. با آنڪه پیامبر خدا (ص) فرمودند روایات را به قرآن عرضه ڪنید اگر قرآن آن را تأیید نڪرد، بڪوبید به دیوار؛ اما همچنان اینان خوش میدارند مردم را با همین روایتهای نادرست -ڪه خدشه به دین و آسیب به مقام معصومین (ع) و لطمه به آیین مسلمانی میزند- دیندار نگه دارند.
۲. احڪام دینی را -ڪه بسیار آسانگیر است و برای ساختن انسان متعادل و متوازن نازل شده و یا از سنت و سیره برخاسته- غلظت و شدت میبخشند و سختگیرانه مردم را به آن وادار میڪنند و با آنڪه قرآن همهی مردم را به تدبّر فراخوانده و برایشان حقِّ فهم به میزان وُسع قائل شده، اما این دسته، مردم را اگر نگویم در تمام رفتارها، دستڪم میتوانم بگویم در بیشتر جاها، چون «رَمه» میخواهند ڪه باید با چوبدستی چوپان! بچرند و با هُش و هِیِّ او بروند و نرَمند. بگذرم.
۳. با بڪارگیری شیوههای یڪسویهی تبلیغی و با اتّڪا به مطالب سُست و بیپایه -ڪه به وهن اسلام میانجامد و عِرض مسلمانی میبرَد- خودشان را طبیب مطلق و سخنگوی رسمی اسلام میپندارند و بر دانشمند و مستمند نسخهی واحد مینویسند و به عنوان وڪیلِ دین، برای خود حق تصرّف قائلاند. این دسته خیال میڪنند شِمّه و شاید هم تمام ربوبیت به آنها هم سرایت و تسرّی دارد و میتوانند برای مردم «ربّ» و «بُت» باشند. همانطوریڪه در ڪلسیا چنین بود ڪه از نظر شهید مطهری در «علل گرایش به مادیگری» یڪی از عوامل اصلی، همین نارسایی در مفاهیم دینی ڪلیسا بود ڪه بشر رو به انڪار بُرد و از دین گریخت. از نظر من این دسته ضربات سختی بر پیڪر پاڪ روحانیت وارسته، آگاه، عقلی، سادهزیست، خویشتندار، طبیب روح و مداراگر مردم نواختهاند.
گروه دوم. این دسته خیال خیلیبدی در سر پرورانده و تاج خیلیڪجی بر سر نهاده، ڪه میڪوشند هر چه رنگ و بوی دین دارد، با آن بستیزند. ڪریهترین ابزار آنان بستن دروغ به پای دین است. اینان در واقع ریزهخورِ دستهی اولاند ڪه به نام دین، دین را -ڪه به پالودگی انسان از آلودگی مدد میرساند- در نزد عامه بد معرفی ڪردهاند. گروه دوم ڪسانیاند ڪه سعی دارند انتقامهای خود را در بزنگاه از نمایندگان دین بگیرند. آنان هیچگاه به سراغ سخنهای سدید عالمان دین نمیروند، چون نمیتوانند بر استحڪام سخنانشان خدشهای وارد ڪنند، یڪراست به سراغ سخنهای سُستِ ڪسانی میروند ڪه از قضا در بدترین شرائط، عجیبترین حرفها را به اسم اسلام میزنند و جگر دین را جریحهدار میڪنند. بر این دسته، باید گریست ڪه چه بد، از دین انتقام میگیرند. اگر دیندار بد ڪرد، بد گفت، بد فهمید، دیگر چرا باید به اِصالت ایمان و به اصل دین تاخت!؟
انسان مُنصف و روادار ڪسیست ڪه در روزگار، چه تار و تیره، و چه منوّر و تابنده به خاطر چند حرف «چرند و پرند» و چند بیان «مُزخرف» به مقابله با دین بلند نمیشود. دین به قول علامه طباطبایی در صفحهی ۴۹ ڪتاب «تعالیم دینی» «نه تنها پاسبانی است ڪه از ڪارهای نڪوهیده باز میدارد، بلڪه آموزگار و مربّی هم هست ڪه فضائل و ڪمالات به انسان یاد میدهد.» و در صفحهی ۵۱ میگوید: «اینڪه انسان یڪ آرامش درونیِ واقعی پیدا ڪند خواستهی دین است.» و «آدمی به حڪم طبیعت و سرشت خدادادی خود، دین میخواهد». و در صفحهی ۵۸ والاترین سخن را سر میدهد: « طبق دستور اسلام، باید هدف اصلی را اخلاق قرار داد و قوانین را بر اساس آن بنا نهاد» چنانچه پیامبر (ص) فرمودند: انَّما بُعِثتُ لِاُتَمّمَ مَڪارِمَ الاخلاق.
آری؛ هم همان ڪسان ڪه دین را با برداشتهای خطاآمیز خود سست میڪنند، و هم همان ڪسان ڪه با برداشتهای غلطترِ خود از برداشتهای خطاآمیز، به سمت سُخرهی دین خیز برمیدارند، هر دو دسته در اشتباهاند. تاریخ؛ یادداشتهایش را به ثبت میرساند. اینڪ ڪه برای هزار سال پیش داوری میڪنید، هزار سال بعد داوری خواهید شد.
به قلم دامنه. به نام خدا. معمولاً هر یڪ از ما علاوه بر قرآن و ڪتابهای دعا، بر حسب علائق مطالعاتی با ڪتابهایی اُنس و رابطهای ناتمام داریم. من نیز هر وقت نیاز بیابم با برخی ڪتابها قرار دائمی دارم. ازجمله رُمانِ «مردی در تبعید ابَدی» ڪه گاه آن را مرور میڪنم؛ رُمانی بر اساس زندگی ملاصدرای شیرازی، نوشتهی جاویدان زندهیاد نادر ابراهیمی، ڪتابی ڪه برایم تمام نمیشود. این ڪتاب را در ۲۳ اسفند ۱۳۹۶ در دامنه در این پست (اینجا) و سپس سال بعد در مدرسه معرفی ڪرده بودم. اینڪ در این روزها، حس میڪنم سهچهارپنج نڪتهی دیگر از آن را اگر باز هم بنویسم نافع و عاید خواهد بود.
وقتی ملاصدرا برای گذرانِ تبعید، به ڪویر ڪهَڪ نزدیڪ شد، تڪجملاتی از زبان او در لابهلای رُمان بر جان مینشیند؛ آنجا ڪه ازو میشنویم «صدای خدا از گلوی مردمِ دردمندِ ڪوچهوبازار برمیخیزد» و با دردمندی «تخت سلطنت» را «تختی برای مُزدبگیران بیاختیار» میخوانَد و به ڪنایه و نقدِ وضع موجودِ عصر صفوی، بر گوشها مینوازاند ڪه بهعینه دارد میبیند برخیها را «هنوز هم غذا بیش از دعا» هوشیار! میڪند».
او بر این بود «مشقّت را به خاطر خدا باید تحمل» نمود، اما «تسلیم مشقّت» نباید شد. تحملِ اندوه به معنای اندوهپرستی نیست، زیرا «مشقّت، آزمایشیست، و راهیست میانبُر به جانب آرامش و شادمانی.» از نظر ملاصدرا «خیال»، خیال خوب «بعد از خدا، زیباترین چیزها»ست.
نڪته: خود و خوانندگان شریف را فرامیخوانم ڪه خود را انباردارِ وَهم و اندوه و اضطراب نڪنیم، بلڪه برای خیال خود، نجوا و برای خدای خود مناجات بیافرینیم تا خویشتن را آرام، باآرمان و در امان و ایمن و ایمان نگاه داریم.
مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
قسمت پنجاه و ششم
بحث ۱۴۵ : این پرسش برای بحث و نظر در پیشخوان مدرسهی فکرت سنجاق میشود: در آغاز سال ۱۳۹۹، چه کتابی را در دست مطالعه دارید؟ و یا چه کتاب و مقالهای گزینهی شما برای خواندن است؟ چنانچه مایل به شرکت در این گفتوگو هستید، برداشت خود از آخرین کتاب و مقالاتی که خواندهاید و یا مشغول مطالعهاید، بگویید.
جهد، جهش، جهاد، اجتهاد
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
عضو مدرسهی فڪرت
به نام خدا. سلام. این چهار واژه به هم نزدیکاند. سازگاریِ تغییرواره در آن هست. جُستن و جَستن در آن هست. ڪوشش و پرش و دگرگونی نیز در آن هست.
۱. جهد (=تڪاپو) باید داشت؛ چون انسان جُنبنده است، نه جامد.
۲. جهش باید داشت؛ چون تڪاپو با جهیدن و تغییرِ مؤثر، است و ثمرهی آن سازوارگی. انسانِ راڪد، جامعه را به رڪود میڪشاند، و رڪود، ڪناردستِ رِخوت (=سُستی) مینشیند تا خَمودی (=ضعف و بیحالی) و خامی بنشاند. ڪه مَباد. مَباد.
۳. جهاد (=مبارزهی ڪفایی) باید داشت؛ چون انسان هم در مبارزهی با نفس و هم در مبارزهی با خصم، باید دستبهدفاع باشد و نگذارد در درون برای «جهاد اڪبر»ش و در بیرون برای «جهاد اصغر»ش، بلغزد.
۴. اجتهاد باید داشت؛ چون انسان با تمنای ڪوشش فڪری و فڪرتآفرینی پیش میرود و بر جهل و نادانیها چیره میگردد. در پهنهی تخصصی، اجتهاد به اهلش واگذاشته میشود ڪه با خرَد و تدین و روش، فقاهت میڪنند و استنباط شرعی، تا بشر «راه طیشده»اش را گم نڪند. اما در پهنهی عمومی، همهی آدمیان، بنا به آموزهی قرآن، باید اهل تدبّر باشند و اجتهادات و فهم فڪری و جهد عقلی.
بُرشی بود بر چهار مفهوم، تا دنبالهای داده باشم به وسع و اندازهی درڪم، بر پیام رهبری به واسطهی برگزیدن سال «جهش».
ایران. قم. بهار. ۱ فروردین ۱۳۹۹
پاسخ:
سلام. با شما درین تبصره موافقم. امام علی-علیهالسلام- یک مثال بیهمتا برای امیر سخن و امین سکوت است، ۲۵ سکوت کرد، چون مصلحت بود برای حقیقت اسلام. و سالها سخن گفت چون حقیقت بود برای مصلحت مسلمانان. پس، هم سخن، هم سکوت، اما هر کدام به وقت خود.
به قول شیخ سعدی:
اگر چه پیش خردمند خامُشی ادب است
به وقت مصلحت آن بِه که در سخن کوشی
دو چیز طیرهی عقـل است دَم فـرو بستن
به وقتِ گفتـن و گفتــن به وقتِ خامــوشـی
پاسخ:
من بر این باور زندگی میکنم که اسلام جمعبندی کامل و تامّ همهی آوردههایِ همهی فرستادگان خداست و در آیات نخست بقره نیز، شش ویژگی مؤمنان و پارسایان نشانی درستی به این آموزه است.
اسلام -که مسلمین به آن ایمان آوردند و مسلِم شدند- دین کاملی است که تمام آنچه در ادیان الهی بهصورت تحریفنشده وجود داشت، در خود جمعیت داد. تسلسل نبوت هم موجب شد تا حضرت ختمی مرتبت (ص) آخرین آموزههای خدا را به بشر ابلاغ کند و دریچهی پیامبری را بسته نگه دارد. پس؛ آنچه در ادیان ماقبل است در اسلام کاملشدهاش موجود است، اما آنچه در ادیان سابق و اسبق است، شکل کاملشدهیی دین مُنزَل و وحیانی نیست. موحد اگر گوش به آسمان دارد، فطرت و عقل حکم میکند به دین کامل و تمام رجوع کند.
مثال میزنم اگر هر فرد مسلمان به عنوان روحانی یا آگاه به اسلام، اگر بخواهد اصل دعوت را پیاده کند، در جای جای جهان مردم را به کدام دین فرا میخواند؟ من فکر میکنم عقل سلیم میگوید به آخرین آوردههای خدا توسط حضرت محمد (ع) که آخرین دین منزل است و در واقع نوینترین آن. که تمام اصول و فروع آوردههای پیامبران پیشین را در خود جای داده است و مصدّق آن است. حال اگر کسی از آن ادیان به دین اسلام رجوع نمیکند، دست از توحید شاید نکشیده و مأجور هم هست، اما بههرحال به آخرین نامهی خدا به بشر که توسط محمد مصطفی (ع) گشوده شد، توجه نکرده است.
نادیده نینگارم که برای هیچ دینداری در هر دینی داوری نمیکنم، داور خداست. اما من اسلام را -که در شیعه شکل بینقص یافته است- میپذیرم.
پاسخ:
یک سؤال ساده: فرض میکنیم من بیدین هستم، شما اگر بخواهی مرا دعوت به دین بکنی، با توجه به اینکه روحانی هستی، مرا به کدام دین فرا میخوانی؟
پاسخ:
حالا یک سؤال سادهتر: پس چرا به عنوان یک روحانی در مقام دعوت، مرا به مسیحیت و یهودیت و زرتشتیت دعوت نمیکنی؟
پاسخ: از از پاسخ فرار کردی. حق میدهم که نمیتوانی در مقام جواب من بر آیی. چون تفسیر شما از «اسلام» به عنوان یک مکتب نه به عنوان یک «مفهوم» از نظر من نادرست است. از سوی من بحث تمام.
جناب آقای... سلام
در مورد محمدرضا شجریان نوشتی. خواستم بگویم مزیتهای وی انکارنشدنیست. اما دو کاستی هم داشت که آسیب بود. البته کاستیهای من، خروارخروار است و اَستَر هم نمیتواند حملش کند. اما دو کاستی او این بود:
۱. وقتی «تفنگت را زمین بنداز» را خواند، یک سوی ماجرا را توبیخ کرد، نه دو سوی ماجرا را. زیرا آن سوی هم تفنگ برداشت و تیر انداخت.
۲. وقتی جلای وطن کرده بود، نباید آن تصویرها با «معلومالحال»ها رخ میداد.
او اینک در بستر بیماریست و برایش آرزوی سلامتی دارم و با آهنگهایش بزرگ شدم و با صوت قرآنی «ربنّا»یش مانند همهی روزهداران ایران، بارها و سالها لب به طعامِ افطار گشودم.
پاسخ:
دو نکتهات، جنبهی جامعهشناختی دارد و ناشی از بینش شماست. اهمیت هم دارد. اما احتمال میدهم منظور مرا در قضیهی تفنگ بر زمین انداختن را نگرفتی. چون اگر در آن ماجرا انداختن تفنگ سزا بود، اما انداختن تفنگ در همهجا صلاح نیست. مثل قدرت موشکی ایران که بازدارندگی دارد و باید «قوی» بود و بهموقع شلیکش کرد. البته قوی و معنوی هر دو با هم پیش میرود. ممنونم از نکاتت. بیشتر بخوانید ↓