به قلم دامنه : در «مدرسهی سلیمانی» (۱۷) به نام خدا. سلام. به روایت یاران نزدیڪ شهید حاج قاسم سلیمانی، ایشان برای سلامت و تغذیهی نیروهای رزمنده در طول دفاع مقدس اهمیت بهسزایی قائل بودند.
ڪمتر جبههرفتهای انڪار میدارد ڪه: نابسامانی در جنگ نبود، غافلگیری نبود، بیآبی در گردان نبود، مشڪل غذا پیش نمیآمد، و حتی گاه تدابیر از میان فلان گردان از میان نمیرفت و گردان، گروهان بازنمیگشت و گروهان، دسته. نه. این ڪاستیها رخ میداد. چون، جنگ است، شوخی ڪه نیست.
دست و انگشتر شهید حاج قاسم سلیمانی
در طرح یک لبنانی بر نقشهی ایران
اما من از سرگذشتهای عجیب این بزرگمرد نامدار خوانده و دانستهام ڪه او همیشه مراقبت داشت ڪه دستڪم مشڪلات سلامت و تغذیه لشڪر ثارالله ڪرمان را دربر نگیرد. یعنی علاوه بر احاطه بر بُعد نظامی، «به سلامت و تغذیهی نیروها بسیار توجه میڪرد.» زیرا در جنگ، این دو عامل (سلامتی و تغذیه)، بُنیهی نیروهای جنگ و روحیهی رزمندگان را ضامن است، این دو اگر نادیده گرفته شود، انسجام درونی و شیرازهی دفاعی از هم میپاشد.
جدّیبودن سلیمانی در همهی ابعاد موجب میشد تا نیروهایی ڪه به او سپرده شدند با ڪمترین آسیب مواجه شوند؛ هرچند در جنگ نمیتوان همهی عوامل را مانند زمان صلح و آرامش به دلخواه خود، تحت ڪنترل درآورد و مدیریت تام ڪرد. زیرا هر جنگی دو سر دارد: دفاعڪنندگان (=ایران و محور مقاومت) و جنگآفرینان (=عراق و داعش)
خوانندگان بزرگوار را به مورد استنادی زیر در زمان جنگ تحمیلی عراق علیهی ایران، توجه میدهم ڪه حاج قاسم تا چه میزان به حراست از جان و خون رزمندگان، دغدغه و دقت و نظارت داشت:
«مسئول مهندسی لشڪر ثارالله تعریف میڪند؛ (منبع) روزی با یڪی از نیروهای ستاد لشڪر در عملیات به حاج قاسم رسیدیم. در حین عملیات چند نفر شهید شده بودند. ایشان با صلابت رو به ما ڪرد و گفت: «اگر در ڪار مهندسیتان ڪوتاهی ڪرده باشید در خونِ همهی این شهدا سهیم هستید.»
در «مدرسهی سلیمانی» (۱۸)
شهید حاج قاسم سلیمانی در آخرین مأموریت الهیاش وقتی از بیروت خارج میشود، دوستان به نوعی به او میگویند ڪه شما به بغداد نروید. سردار میگوید: «من دارم به مَقتَل [شهادتگاه، قتلگاه] خودم میروم». (منبع)
نڪتهی نیمهتشریحی: زندگی، مقدمهای بسیارزیبا برای آخرت است، هرچه طولانیتر، بهتر. هرچه معنویتر و مینوییتر، پذیرندهتر. تنها مقدمهایی بر ڪتاب حیات آدمی، ڪه انسان آن را همی دوست میدارد. همی. حتی حاضر نمیشود تمام شود تا وارد متن ڪتاب و گفتارهای آن و پایانش شود. شاید به همین علت باشد رسول خدا (ص) دنیای زیبای خدا را به «مزرعه» تشبیه ڪردهاند، ڪه در آن هم باید ڪار ڪرد، هم باید ڪاشت، هم باید برداشت و هم باید لذت بُرد. اما گاه انسان آنچنان والِه و والا میگردد ڪه رفتن را بر ماندن بیشتر میخواهد.
این حالت ڪه گاه انسان از لحظههای «مرگ» خود مطلع و آگاه میشود، قابل انڪار نیست. من این حالت را همان دلآگاهی و پیشآگاهی میدانم ڪه برای هر یڪ از ما در پهنهی زندگی بر سرِ حتی پیشوپا افتادهترین موضوعات پیش میآید. مثلاً در محاورت محلی میگوییم: دلم «بِرات» ڪرد ڪه فلانی میآید. یعنی دل من آگاه شد. یا میگویند: «مِه دل مِره خَوِر هِداهه...»: یعنی دل من به من خبر داده... .
بنابراین «من دارم به مَقتل خودم میروم» در زبان حاج قاسم، مصداق روشن همان دلآگاهی و پیشآگاهیست. این از قدرتهای درونی و پوشیدهی آدمیست. اللهُ اعلَم: خدا بهتر میداند.
در «مدرسهی سلیمانی» (۱۹)
در باب دخالت در انتخابات هم شهید سلیمانی طبق وصیت نامه حضرت امام که پاسداران را از دخالت له یا علیه کاندیداها منع کرده، عمل می کرد. برای مثال در سال ۷۶ که انتخابات ریاست جمهوری بود، نماینده ولی فقیه در سپاه به رغم اعلام رسمی مواضع سیاسی سپاه مبنی بر عدم دخالت له یا علیه کاندیداهای ریاست جمهوری خود ایشان گفته خویش را نقض و در سخنانی در نیروی مقاومت گفت، «باید از آقای ناطق نوری حمایت کنیم». این گفته ایشان را به صورت دست نوشته به سراسر سپاه ابلاغ کردند.
سنگ قبر شهید سلیمانی با عبارت بی اَلقاب
«سرباز قاسم سلیمانی» که به این «عنوان ساده» وصیت کرد
شهید حاج قاسم سلیمانی در لشکر ۴۱ ثارالله در صبح گاه نظامی سخنرانی کرد و در یک دست وصیت نامه امام و در دست دیگر این نامه را گرفت و اظهار داشت که نمایندگی ولی فقیه گفته است سپاهیان به آقای ناطق نوری رای دهند اما امام در وصیت نامه خود تاکید کرده که پاسداران در امر انتخابات دخالت نکنند. بعد خود ایشان سوال می کند که حالا ما باید کدام یک را انتخاب کنیم؟ سپس خودش پاسخ می دهد که ما باید به وصیت نامه امام عمل کنیم. (منبع)
...
دامنهی منطقه: «نیروهای جنبش انصارالله یمن در طول پنج سال گذشته با وجود ائتلاف برخی کشورهای عرب برای حمله به یمن، موفق شدند همهی آنها را شکست داده و آنها به دنبال این شکستها یکی پس از دیگری از ائتلاف با عربستان در یمن خارج شدند و اکنون عربستان در یمن تنها مانده است.» (منبع) شبکههای تلویزیونی امارات، این بازگشت ذلّتبار نیروهای مسلح امارات در جنگ با شیعیان ستمدیده و مقاوم یمن را جشن گرفتند!
به قلم دامنه : به نام خدا. سلام. یڪم: زیارت ڪه ڪردیم، حرم ڪریمه (س) را، از خانمم جدا شدم. او سوی میدان آستانه، من سمت مقبرةالشهدا در صحن اتابڪی حرم، بر سر قبر شهید شهروز مظفرینیا، محافظ سلیمانی ڪه با او به شهادت رسید. خواستم اربعین سلیمانی را با ادای احترام، زنده نگه دارم و راه را گُم نڪنم.
قم ، ۲۲ بهمن ۱۳۹۸،
مقبرةالشهدا در حرم حضرت معصومه (س)
که شهید شهروز مظفرینیا محافظ
شهید حاج قاسم سلیمانی
در اینجا به خاک سپرده شد. عکاس: دامنه
دوم: آفتاب بود؛ اما سرما به انضمام زوزهی باد، بر اشعهی خورشیدخانم چیرگی داشت؛ خیلی. و با آنڪه ڪلاه بر سرم ڪرده بودم ڪه بناگوش را میپوشاند، تا نچایَم، ولی باز نیز سردی هوا، بیشتر مرا به رفتن در لای راهپیمایی هول میداد. و ازین سوز، فهمیدم وقتی ملت با هم باشند چقدر قشنگ گرم میافتند، چونان دُرناهای دورپرواز ڪه پَرهایشان در ڪنار هم، مانند تابش آفتاب میشود. جدایی لرز جانسوزی بر تنها میاندازد.
سوم: دیدم؛ با دو چشم عینڪیام، ڪه پلیس امنیت برای مراقبت بر ملت از خطرهایی احتمالی، با سگ آموزشدیدهی بوڪِش، مسیر تظاهرات را میپایید. حسّ من در دَم گُل ڪرد و درود فرستادم به این اهتمام. و به سگ بوگیر و حسّاس به بمب نیز روی خوش نشان دادم و از وارسی رد شدم.
چهارم: عڪسهایی انداختم؛ مانند این عڪس (در زیر) ڪه بر روی آن نوشته بود: «ایرانِ قوی». همانجا، درجا در ذهنم نوشتم: پیروی میڪنم ازین استراتژی تعالیِ رهبری؛ و میافزایم به آن: و ایرانِ معنوی.
پنجم: چون چهلم حاج قاسم بود، فاطمیون، زینبیون و حیدریون غلظت و ستَبری داشت، ڪه به آن «قاسمیون» افزوده شد و از بلندگوی حرم نیز این ندای رسا، علنی و اعلان. برین بالیدم و به برآمدنِ چُنین راهبردی، از جایجای وجودم به شوق پریدم.
راهپیمایی ۲۲بهمن ۱۳۹۸ قم
ششم: وقتی شعار به «مرگ بر اِنگلیس» میرسید، پیرمرد پهلویم با شدّت بیشتر میگفت: «مرگ بر اَنگلیس». به او گفتم: اَنگلیس؟ لبخند نمڪین (=همان ملیح عربی) زد و به لَهجهی فوقالعاده شیرین قمی گفت: «اَنگل» ِستِ، خاب!
هفتم: از قوس مسجد امام عسڪری (ع) خودم را از لای انبوه بینظیر مردم به سوی میدان مطهریِ پدر، -نه مطهری پسر- ڪه اینڪ گویی به علت «یومالشیطان» نامیدنِ یڪی از روزهای ماه دی، ردّ صلاحیت شد، رساندم. اما از ترس تجربهی ڪرمان، ریسڪ نڪردم از پل علیخانی نگذشتم و از پل بازارچهی جنب دارالشفا به جمعیت در خیابان امیر ڪبیر (=خیابان اراڪ) شتافتم. ڪمی ڪه رفتم دیدم ڪنارم دو جوان خوشسیما ڪه به ظاهرشان دانشداشتن میآمد، پلاڪارد خطی در دست دارند. خواندم. گفتم: ولی اگر سیمان و ساروج هم بر دهن اینان! بگیرید، باز هم چون تفڪرشان همین را به آنان میگوید، نمیتوانید. خندیدند به مهربانی، و گفتند، درسته! گِل بگیریم، بازم دم از مذاڪره میزنند! حتی اگر میلگرد خاردار بگیریم. اینبار اما من خندیدم و گفتم: تفڪر فقط با تفڪر. آری؛ درست حدس زدید. آن دو جوان این نوشته را حمل میڪردند: گِل میگیریم دهنِ آنڪه را اگر بازم حرف از مذاڪره بزند!
هشتم: خوبیِ قم به علت زیارتیبودن شهر، این است -شاید همه جای ایران- ڪه جمعیت به خود عطر و اُدڪُلن میزنند و لای جمعیت هم گیر ڪنی، بوی خوش به مشام، استشمام میڪنی. امروز از هر سو ڪه بو میڪشیدم، عطرشان از اُدڪُلنِ خودم برتر بود. واقعاً بوی خوش و نظافت از ایمان است؛ حتی شنیدم نصفالایمان.
نهم: به پل آهنچی روبروی مسجد اعظم رسیدم این پوستر شهیدَین حاج قاسم و ابومهدی توجهام را جذب ڪرد و عڪسی با دورنمایی از ابری،شدنِ یڪبارهی هوا انداختم (در زیر) ڪه بر روی آن این گزاره حڪّ شد: «آمدیم حاضری بزنیم». من خودم را از شرڪت در راهپیماییهای ۱۳ آبان دور نمیدارم. و نیز خدا را شاڪرم طی ۴۲ سال، از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ تا ۲۲ بهمن ۱۳۹۸، به گمانم هیچڪدام را غائب نبودم. حتی ۲۲ بهمن ۱۳۶۷ را؛ ڪه در جبههی مریوان بودم و همین سرتیپ نقدی (=با مستعار شمس) فرمانده ما بود، و نیز بر قرارگاه حمزه سیدالشهدا. آری؛ «حاضری» زدیم تا هم آرمان انقلاب را نگهبان باشیم و هم روح ناظر و هدایتگر شهید سلمانی را شادمان سازیم.
دهم: آنقدرها امروز سلیمانی بر زبان ملت جاری و روحش بر دلم ساری بود ڪه در تسبیحِ پس از نماز ظهر، حینِ سبحانالله، زبانم به اشتباه چندبار به سلیمانی سلیمانی چرخید.
حرم حضرت معصومه (س) قبر شهید شهروز مظفرینیا
(محافظ سردار شهید سلیمانی که به همراهش به شهادت رسید)
واقع در صحن امام رضا (ع) ، اتابکی
یازدهم: یڪی هم در روز همبستگی بدجوری زده بود به فرعی. من ندیدم. رفیقم بین راه ڪه در ماشینم نشست تا سر سیمتری فجر، تعریف ڪرد ڪه یڪی نوشتهای را خودسرانه بر دست داشت ڪه: «به آنان رأی ندهید»! گفتم: به او میگفتی وقتی شورای نگهبان، حیّ است و مانند دادگاه! پروندهها را موشڪافی میڪند و رأی اولیه را صادر، دیگر چه جای هشدار و رأی ثانوی! بگذار یاد آورم دو «حسن» را، حسن تهرانیمقدم، پدر موشڪی ایران را. حسن نصرالله نماد برای مقاومت جهان اسلام را. نیز درود بفرستم به مرد بیهمتای ایران شهید سلیمانی ڪه وسطِ حڪومت و ملت بود، و همزمان دست از دوستی و پیروی از رهبری نمیڪشید و مردم را به رستگاری یاری میداد.
به قلم جناب «یک دارابکلایی» : با سلام. البته شما اکثر موارد را (اینجا) به خوبی بیان نمودید. بنده هم نکاتی به نوشتههای شما اضافه مینمایم. در مورد ریشه «تُ» فکر میکنم همان که بیان کردید «تاب» و یا «تب» باشد؛ به همان شیوه که آب را اُ، خواب را خُ و شب را شو میگوییم. در باره معنی آن هم بجز تاب که در آخر بیان نمودید، بقیه به بیماری اشاره دارد. به این معنی که از بیماری شخصی تب کند و یا دچار سوزش شود. «مه دل تُ کانده» در معنی ظاهری یعنی اینکه دچار سوزش معده هستم و یا در معنی مجاز و استعاره یعنی دلم از درد روحی بدرد آمده. در مورد «تِ رِ تُ بیته» یا «تِ دل رِ تُ خاسنه» یعنی اینکه مگر مریض شدی و یا خودت را به مریضی زدی که نمیخواهی کار مورد نظر را انجام دهی؟!!
اما من فکر میکنم «تُ» به معنی «عرق» نیز باشد. اگر به این دو مثال توجه کنید شاید به این نتیجه برسید. وقتی بچهای مادرش را اذیت میکند و مدام میگوید چه بخورم، گاهی مادر از فرط عصبانیت میگوید «مِ تن تُ رِ بخور» و همینطور در مورد محصولی که نم دارد و در کیسه محصور باشد و بر اثر حرارت عرق کند میگویند «تُ بموئه». مثلاً وقتی که توتم را در چارچو میریختند و به تلواربن میآوردند میگفتند که آن را باز کنند تا «تُ» نیاید.
در «مدرسهی سلیمانی» (۱۶)
شهید حاج قاسم سلیمانی، حتی نسبت به «شیردِه»ترین ڪشور منطقه به آمریڪا -یعنی حڪومت آلسعود- برنامهی دلسوزانه و شیوههای قانعکننده داشت. یعنی نمیخواست این ڪشور وسیع و غنی جهان اسلام، تا این حد دچار توهّمات ویرانگر باشد. ازینرو، حتی برای استخلاص (=رهاییدادن) آلسعود از نگرشهای خطرناڪ، و دستبرداشتن از افڪار تنشزا، معتقد به ڪمڪڪردن بود. به گفتهی یڪی از دیپلماتهای ایران در منطقه، شهید حاج قاسم سلیمانی همیشه:
«میگفت ڪه آنها [سعودیها] را باید ڪمڪ ڪنیم چون توهّمهای خطرناڪی دارند ڪه سبب آسیبزدن به خودشان و جامعه و منطقه میشود. چون دچار اشتباه هستند و نمیتوانند نگاه درستی به امور داشته باشند. او دوست داشت به آنان ڪمڪ ڪند. حتی زمانیڪه هیأتهای امنیتی از امارات، عربستان یا بحرین میآمد دوست داشت با آنان ارتباط بگیرد و نظراتشان را بداند و برخی مشورتها به آنها بدهد.» (منبع)
سلام دارم خدمت فامیل ارجمندم جناب حجتالاسلام آشیخ جوادآقا آفاقی، یادگار مهربان مرحوم حجتالاسلام حاج شیخ احمد آفاقی. دیدار امروزشان (۱۹ بهمن ۱۳۹۸) با رهبری. نفر دوم از سمت چپ، ردیف اول. (منبععکس)
جملهی کلیدی سخنان رهبری درین دیدار:
به قلم دامنه : به نام خدا. کمی در بارهی جنگ هیبریدی. هر گاه یک سوی جنگ، با ترکیبی از انواع هجوم، و با میزان فراوانی از پیچیدگی، به نبرد برخیزد، به چنین ستیزی جنگ هیبریدی میگویند.
این لفظ در یک بُعد، معنای «دو رگه» را هم میدهد. جنگهای نوین اغلب هیبریدی است، یعنی ترکیبی. ترکیب (=درهم آمیختگی) از عملیات روانی، نبرد رسانهایی، جنگ سرد، تهاجم نرم، بکارگیری موشک، نبرد سایبری، پایش پهپادی، اخلال در دیپلماسی، تحریم اقتصادی و... .
مقصد مخفی این نوع جنگ، فروپاشی نظام حریف است، اما با درجهی بسیاربالا و حرفهای از ایجاد ابهام و سردرگمی در ذهن مردم؛ بهطوریکه از تشخیص راهبردها و تاکیتکهای کشور ستیزهگر باز بمانند و به شماتت خود در داخل مشغول شوند.
از نظر من، توئیتهای ضد و نقیض ترامپ علیهی ایران شاخهای ازین نبرد هیبریدی است که یک تیم حرفهای آن را پیش میبرد. بالاترین باخت این است، شهروندی غفلت کند و غافلگیر شود، او درین حالت ناخودگاه بیآنکه خود متوجهی رفتارش باشد، مهرهی نامرئی نبرد هیبریدی میشود.
پس، درک کنیم که چرا رهبری، باز نیز کُد دادهاند که «باید قوی شویم تا جنگ نشود» و حتی جملهای معنادارتر گفتهاند که: «تهدید دشمن تمام شود.»
تکمیل بحث:
از نظر من سخنان اخیر رهیری که: «باید قوی شویم تا جنگ نشود و تهدید دشمن تمام شود.» (در اینجا) بالاترین فلسفهی صلح در نظام نوین جهانیست. چون آن دوره و قرن که میگفتند: «تلاش کنیم تا صلح باقی بماند»، جای خود را به تفکر ستیزهگرانهی قدرت یکجانبهنگر آمریکا داده است که حتی ماهاتیر محمد رئیس توسعهنگر مالزی از این رفتار آمریکا احساس خطر کردهاست؛ او هم ترور سلیمانی را و هم «معاملهی قرن» را برای امنیت بینالملل مخاطرهآمیز دانست.
به قلم دامنه. به نام خدا. درخونگاه. چندی پیش، از شاتل« درخونگاه» را به تماشا نشستم. (درخونگاه منطقهای از مناطق شهر تهران است) یادداشتهایی هنگام دیدن فیلم نوشتم ڪه اینڪ تبدیل به یڪ متن میڪنم. البته ضعفها و تیرگیها درین فیلم، از نگاه من زیاد است، اما نمیتوانم از نڪاتی ڪه مؤثر دیدم و برداشت نمودهام، به اشتراڪ نگذارم، پردهپرده میڪنم تا برداشت خوانندگان را آسانتر سازم:
پردهی ۱. رضا (امین حیایی) از ژاپن به ایران برمیگردد؛ پس از هفتهشت سال ڪار و تلخیها. به مادرش میگوید از یڪ ژاپنی پرسیدم چرا اینهمه پیشرفت ڪردهاید؟ گفت به سه علت: نسل جوان، هدف، چندخدایی! یعنی هر چی نفع دارد همان دینشان است!
پردهی ۲. مادر ڪه فقر و فلاڪتش ڪِش آمده است، میگوید من الان آدم میخواهم نه گرگ و سگ.
پردهی ۳. رضا با اِعجاب میگوید زیرِ پاشون آبه، اما انگار رو آتیشاند. اشارهی حیایی است به تحرڪ ژاپنیها.
پردهی ۴. رضا شخصیت محوری فیلم ڪه فردی با سابقهی شرارت و ... است و برادرش در جبهه شهید شده، وقتی در اتاق، مادربزرگش را میبیند او را «خورشید» خود میخواند. با اینڪه «لات» است و از ژاپن برگشته، اما احترام به جدّه را برای خود ارزش میبیند.
پردهی ۵. رضا وقتی میبیند هنوز دور و بریهاش با منجلاب ڪژروی مانند زورگیری، قمهڪشی و آزار شهروندان وداع نڪردند میگوید هرچه پیرای آنجا ڪار میڪنند، اینجا جوانا لالا. و از سرِ فسوس میگوید پیرمرد ۸۰ساله میره تازه تنیس یاد میگیره و گیتار.
پردهی ۶. فیلم در یڪ صحنه ڪارگاه دستڪشسازی لاستیڪی را نشان میدهد ڪه دو چیز را برساند: ڪارگران آن، همه زنان پایینشهریاند، دستڪش هم سرانجام به دست همان زنان است ڪه باید دستشان بڪنن و برای خانههای بالاشهری ڪار ڪنند.
پردهی ۷. وقتی حیایی از جمشید هاشمپور سراغ رفیق قدیمیاش را میپرسد، جمشید میگوید اون دیگه هیچ رقمی مانند گذشتهاش نیست. یعنی رفت پیِ فساد و تباهی.
پردهی ۸. وقتی رضا از پدرش میپرسد چرا آنهمه پول توی حسابم را به باد دادید؟ جواب داد توی قیر بودیم، توی گیر بودیم. حیایی میگوید من به «یِن» پول درآوردم، نه به ریال. اما حیایی هنوز نمیداند یڪ نزولخوار پول را با حیله و نیرنگ از چنگ مادر درآورد، چندی سود داد و سرانجام دررفت.
پردهی ۹. وقتی حیایی برای نجات رفیقش از زندان به او میگوید تو را با پولی ڪه ژاپن درآوردم، از زندان درمیآورم، رفیقش میگوید نه، من بیرون ڪلی بدهڪارم، زندان باشم آزادم، بیرون بیام در زندانم!
پردهی ۱۰. حیایی زمینی خشڪ و دورافتاده را معامله میڪند ڪه تا پرورش ماهی بزند، و میگوید هر ڪس را ڪه دیدی جَنم دارد اما ڪار ندارد، بگو بیاد پیشم ڪار بدم. اما پولش را ڪه به حساب مادر بود، نزولخوار یڪجا قورت دادهبود و نقشهی ڪار حیایی بر باد.
پردهی ۱۱. در یڪ صحنهی فیلم، سریال «سلطان و شبان» در اتاق مادر در حال پخش است ڪه دیالوگ آن به این میماند: این گوسفندان مانند درباریان تو نیستند! ڪه هر چه فرمان بدی، بلهقربان بگویند، اینا را با حُشحُشششششش بچرانی، نه با فرمان و دادوبیداد!
پردهی ۱۲. فیلم، سراسر صحنه است، سخن و درد و البته مقداری هم مسألهساز و تیرهنما، اما در جایی ڪه میبینی ڪف پای مادربزرگ پیر و زمینگیر، با دستان مادر با ولَرم، مهربانانه پاشویی میشود، دل انسان آرام میگیرد؛ آداب و ادبی برخاسته از اسلام و ایران. والسلام.
متن نقلی: تنظیم و خلاصه توسط دامنه: در دورهی مشروطه، ادارهی اوقاف تأسیس شد. رضاشاه طمع زیادی برای زمینخواری داشت و همچنین به دنبال کمرنگ کردن ارزشهای دین اسلام در بین مردم بود. در زمینه وقف نیز برای محرومکردن علما از این استقلال مالی و قطع درآمد و درنتیجه کاسـتن قدرت آنھا بر موقوفات، برنامهھا و قوانینی ارائه کرد تا دخالت و کنترل حکومت را در فرایند اداری وقـف بیشتر کند. تصویب قانون موقوفات در سال ۱۳۱۳ بـرای ادارهی امـور وقـف توسـط دولـت، قدرت تصمیمگیری وسیعی را به دولت تفویض میکرد. [زهره چراغی و صفا زارع سنگدرازی، مقاله موقوفات زنان یزد از عصر پهلوی تا عصر حاضر]
خاندان پهلوی؛ که اموال مملکت را به یغما (=تاراج) بردند
حسین مکی در مورد تاراج موقوفات توسط رضاشـاه آورده اسـت: «سـومین کسـی کـه در اموال وقف تصرف نمود، رضاشاه بود. وی دسـتور داد کـه در مـورد تصـرّف امـلاک موقوفـه قانونی را از مجلس بگذرانند. در مورد املاک موقوفه بسیار اتفـاق مـی افتـاد کـه بـین دو ده از املاک رضاشاه، یک قریه وقفی وجود داشته باشد. او نمیتوانست املاک خـود را به هم متّصـل کند، لذا دستور داد لایحه ای به مجلس دوازدھم برده شـود کـه امـلاک موقوفـه را بـه فـروش برساند». [همان منبع بالا]
املاک وقفی به دستور رضاشاه به نام خاندان پهلوی و درباریان به ثبت میرسید و امر موقوفهخواری بهشدت رواج پیدا کرد و موقوفات بدون هیچ مجوز شرعی خرید و فروش میشد. بسیاری از واقفان از ترس تصاحب حکومت موقوفات خود را پنهان میکردند و همین امر سبب شد بسیاری از موقوفات به بوتهی فراموشی سپرده شود. با رویکار آمدن محمدرضا شاه، وقف وضع بهتری پیدا کرد و او بنیادی را به نام موقوفههای پهلوی تأسیس کرد و قسمتی از موقوفاتی که رضاشاه تصرف کرده بود به مصرف امور خیریه و ساخت بیمارستان، مدارس و.... رسید. ولی در دورهی او نیز ادارهی اوقاف به وظایف خود عمل نمیکرد و موقوفهها را به حال خود رها کرده بود. (منبع)
در «مدرسهی سلیمانی» (۱۴)
شهید حاج قاسم سلیمانی بزرگانسانی آگاه و مهیّا بود؛ آگاه بود، چونڪه به اعتراف خودِ جنگسالاران آمریڪا، «ژنرال سلیمانی، یڪ نابغه» بود. مهیّا بود، چونڪه جهان اسلام دستڪم از سه سو در تب و تعَب بود:
از دسیسههای دشمنان خارجی،
از ذلّتپذیریهای سران ڪشورهای خاّئف و «شیرده»
از مزدوری عدهای اندڪ از وطنفروشان خیانتپیشه ڪه حاضرند حتی با موساد و سیا درآمیزند.
حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس
با این وجود، گرچه در مڪتب اسلام زندگی و زندهبودن یڪ ارزش و مزرعهی آخرت است و امانت و هدیهی خدا، اما حاج قاسم سلیمانی برای شهادت بیتاب بود و از «مرگ» هرگز نمیهراسید و در مبارزه با امپریالیسم، بیباڪ بود: دستڪم با این دو استناد، او در پی فیض و فوز شهادت بود:
یڪم: بارها از رهبری، عاجزانه طلبیدند ڪه برایش دعا ڪنند تا «شهید» شوند و با شهادت از این دنیا پَر بڪشند.
دوم: سلیمانی در ۲ مهر ماه ۱۳۹۷ وقتی گزارشی در رابطه با تهدیدات شده بود در بالای آن گزارش نوشته بودند: «خداوندا ! از تو میخواهم به دست بدترین دشمنان اسلام ڪشته شوم.» (منبع) و چه ڪسی بدتر و به تعبیر رهبری «شقیتر» از رئیسِ بدنام و شَریر ڪشور یاغی و امپریالیستی و تاراجگر آمریڪا.
به نام خدا. رهبری در سخنرانی دیروز (۱۶ بهمن ۱۳۹۸) باز نیز موضع رسمی انقلاب اسلامی ایران را در بارهی سرزمین فلسطین و «فلسطینیالاصل»ها، شجاعانه و بهطور شفّاف بیان ڪرده، و طرح ظالمانه و منحرفانهی «معاملهی قرن» ترامپ را درهم فرو ریختند، ڪه به دلیل اهمیت آن در اینجا ارائه میڪنم:
«تنها راه برای صلح و حل مسألهی فلسطین، نظرخواهی از مردم فلسطینیالاصل با هر مذهبی اعم از مسلمان، مسیحی و یهودی است تا با رأی عمومی آنها، نظام مورد نظرشان بر سراسر سرزمین فلسطین حاڪم شود و دربارهی فلسطین و امثال نتانیاهو و دیگران نیز خودشان تصمیمگیری ڪنند... انشاءالله این هدف محقق خواهد شد و شما جوانان آن روز را خواهید دید و به توفیق الهی در بیتالمقدس نماز خواهید خواند.» (منبع)
«سپاه ایران ضربهی متقابلی علیالعجاله زد و پایگاه آمریکایی را با موشکهای خود درهم کوبید و ابّهت و آبروی آن دولت ظالم و متکبّر را لگدمال کرد و تنبیه اصلی او اخراج از منطقه است.» من قبلاً نیز در ۳۰ آبان ۱۳۹۶ در این پست اینجا به «زینبیون، فاطمیون، حیدریون» پرداخته بودم.
به قلم دامنه: پست ۷۴۶۰ . ڪارویژههای احزاب سیاسی. به نام خدا. این یڪ بحث تخصصی است، اما با زبان ساده و خلاصه نگاشتم. پیش از پرداختن به ڪارویژههای احزاب سیاسی، اول یڪ تعریف از حزب ارائه ڪنم و پایههای شڪلگیری احزاب را نیز از نظر علم سیاست برشمارم. چنانچه میدانید حزب سیاسی را «چرخدندهی ماشین دموڪراسی» نام نهادهاند. «بنیادهای علم سیاست» عبدالرحمن عالم منبعی مناسب برای این موضوع است.
تعریف: حزب «گردهمایی» مُستمر گروهی از مردم است با عقاید مشترڪ ڪه با تشڪیلات در پی دستیابی به قدرت سیاسیاند، از راه قانون و پشتیبانی مردم.
پایههای شڪلگیری: دستڪم پنج پایه برای شڪلگیری حزبها وجود دارد: ۱. طبیعت انسان، ۲. منافع متضاد اقتصادی، ۳. عامل محیطی، ۴. حس نژادی، ۵. زمینهی دینی و مذهبی. در حال حاضر صاحبنظران علم سیاست بر این نظرند پایهی اصلی و عمدهی احزاب سیاسی «اقتصادی» است. بهطوری ڪه آن را پایهی واقعی احزاب میدانند.
ڪارویژههای احزاب سیاسی: اما ڪارویژهها را اینگونه بیان میڪنم: چون دانشمندان علم سیاست، احزاب را ستون فقرات دموڪراسی میدانند، روند زندگی سیاسی را بر پایهی آن تفسیر میڪنند. ڪارویژههای احزاب نیز متعدد است ڪه من از هفت ڪارویژهها نام میبرم:
۱. رقابت انتخاباتی برای ڪسب قدرت، ۲. تدوین سیاستهای عمومی، ۳. انتقاد از حڪومت، ۴. واسطهی میان حڪومت و ملت، ۵. تسهیل ڪار حڪومت پارلمانی، ۶. گردآوری همفڪران، ۷. آموزش سیاسی مردم.
از نگاه صاحبنظران علوم سیاسی دموڪراسی بدون حزب «مانند قایق بیپارو» است. در واقع وجود حزب سیاسی باعث میشود پهنهی قدرت در هر دورهی گردش نخبگان با رأی مردم، دچار فقدان برنامه و و خلاء مدیریتی نشود.
نبودِ احزاب، از نظر من، محیط دولت و یڪ ڪشور ولو پیشرفته و یا درحالپیشرفت را به یڪ آزمایشگاه دایمی خطرناڪِ افراد سیاسیِ فاقد توان و تفڪر تبدیل میڪند؛ تا آن حد ڪه مثلاً در همین ایران ما یڪی میآید سازمان مدیریت و برنامهریزی (=برنامه و بودجه) را با میل و برداشت شخصیاش منحل میڪند؛ دیگری میآید سه وزراتخانه را با هم ادغام میسازد؛ و آن دیگری از راه میرسد و اساساً درمیماند چه باید بڪنَد. در سیاستورزی و مملڪتداری حتی «لنین» هم باشد باز هم اول «چه باید ڪرد؟» مینویسد، زیرا باور داشت بی این، در هیچ ڪاری نمیتوان آوانگارد (=جلودار، بهوجودآورنده) و پیشرو و تغییردهنده بود.
پس؛ احزاب اگر آزاد و با مرامنانه باشند، «چه باید ڪرد؟»ها را بهتر از فرد یا باند میدانند و میفهمند و پاسخگو به مردم هم میمانند.
در «مدرسهی سلیمانی» (۱۲)
شهید حاج قاسم سلیمانی در یادداشتی کوتاه در تاریخ ۲۱ مهر ۱۳۹۱ به دوست خود «علی نجیبزاده» (که در تصویر دستخط ایشان مشاهده میکنید) نوشته بود: چهار چیز را فراموش نکن:
اخلاص را، خالیکردن قلب از هر چیز غیر از خدا و محبت به اهلبیت (ع) را. نماز شب به عنوان توشهای عجیب را، و یاد دوستانِ شهید ولو با ذکر یک صلوات را. منبع: کتاب «مسافر شمارهی ۱۹» خاطرات علی نجیبزاده.
به قلم دامنه. به نام خدا. من خدای متعال را شاکرم که بر من میسّر (=آسان) ساخت به دیدار چهار «خانه» بروم، که در آن چهار خانه، یک ابرمرد «بیهمتا» میزیست؛ سادهزیست. فقیهی که برنامههای فرستادگان خدا را امتداد داد؛ رهبری که گفت به من «خدمتگزار» بگویید نه رهبر. سیاستمداری که هم مظهر عطوفت با ملت و مستمندان بود و هم تصمیمگیر قاطع و نترس در برابر امپریالیسم و وطنفروشان.
به خمین رفتم، سال ۱۳۸۲، تا بیتی که امام در آن چشم به جهان گشود را ببینم. دیدم؛ باشکوه بود و دلانگیز. نیز پناهگاهی برای مردم ظلمستیز، و دژی برای «نه» گفتن به ستم.
در قم، به یخچال قاضی رفتم، نه یک بار و دو بار، بلکه بارها؛ که این بیت امام، نماد نهضت اسلامی علیهی ستمشاهی پهلویست، بیتی که از آن به مسجد سلماسی میرفت و شاگرد میپروراند؛ فیلسوف، فقیه، انقلابی، درگیر با ظلم و آگاه به زمانه.
بیت امام. قم
اتاق محل دیدارهای امام خمینی. عکاس: دامنه
در جماران، هم نیز. چند بار به دیدن بیت و حسینیه، آن هنگام که در تهران ساکن بودم؛ دههی هشتاد. جمارانی که در آن نه فقط ایران، بلکه جهان اسلام را به بهترین راه و برترین خط دعوت میکرد و کشتی انقلاب را هدایت.
به نجف شتافتم، دی ۱۳۹۲، که پایان آن، نوشتنِ یک سفرنامهی تحلیلی و تفسیری بود از کربلا و کوفه و نجف اشرف. بیت امام در خیابان حضرت رسول (ص) یک دیدار جانبخش بود برای من. خانهای که بیش از ۱۳ سال در آن تفکر کرد و به مبارزین خط میداد و ربط. بگذرم.
مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
قسمت پنجاه و پنجم
سلام بر ااعضای نغمه
از نظر من اجازات مراجع عالیقدر به روحانیونی که استحقاق و فضیلت دارند، امری مبارک و شایسته است زیرا هیچکس بهتر از مراجع و مجتهدین بزرگ، شاگردان حوزه را نمیشناسند. برای امثال ما هم وقتی یک روحانی از مرجع سرشناس اجازهنامه داشته باشد، وثوق و اعتماد میآفریند. البته این اجازات لزوماً باید بر مبنای سنت رایج باشد و از دخالتها و حُبوبغضهای عوامل غریبه بهدور. و لابد بهدورند. درود میفرستم به اساتید مبرّز و مبارز در نغمه.
انگل
برداشتهایم از فیلم «انگل». محصول ۲۰۱۹ ڪرهجنوبی. برندهی جایزهی نخل «ڪَن»، برندهی ۴ جایزهی اُسڪار و چند جایزهی دیگر. وقتی ازین همه امتیاز فیلم سردرآوردم، رفتم سراغش ببینم ڪه «انگل» مگه چه میخواهد بگوید. نشستم دیدم. فیلم ۲ساعتو۲دقیقه است اما بیننده را میخڪوب میڪند تا ثانیهای را از دست ندهد. به سراغ یڪ مسألهی جهانی میرود؛ زندگی سرمایهداران و بیچارگان، داراها و ندارها، ڪه دنیای سرمایهداری به این نڪبت و شڪاف بیرحمانهی طبقاتی دامن زده است. در واقع از نظر من، تمام حرف فیلم این است ڪه نظامهای سرمایهداری در اثر ثروت و رفاه و بیعاری، میان پولدارها و فقرا فاصله، تضاد، شڪاف، تنفّر و در نهایت حس تقابل خونین انداخته است.
یڪ خانوادهی بااستعداد چهارنفره (پدر و مادر و پسر و دختر) ڪه ڪارهایی با درآمد بسیار ناچیز دارند، مانند ساخت جعبه پیتزا، توزیع ڪیڪ تایوانی و... در یڪ زیرزمین ساختمانی قدیمی زندگی میڪنند، در اثر فلاڪت و فقر، خودبهخود وادار میشوند با شگردها و حیلههای حرفهایی وارد زندگی و خانهی مجلّل یڪ سرمایهدارِ ثروتمند مرفّه به نام آقای «پارڪ» شوند. اینطوری:
پسر برای تدریس خصوصی زبان انگلیسی به «داهیه» دخترِ آقای «پارڪ» به زندگیشان راه مییابد و دختر دلباختهی وی میشود و اسرار زندگیشان را فاش میڪند. پسر با یڪ حیلهی تازه به «داهیه» میگوید دخترعموی وی هنردرمانی وارد است و میتواند به برادر خردسال شما ڪمڪ ڪند تا از این بحران روحی خلاص شود. در حقیقت، دخترعمو همان خواهر پسره است ڪه از این طریق وارد خانهی «پارڪ» میشود. حالا این دختر با شگردِ بدنام ڪردن رانندهی «پارڪ» به اعتیاد ڪوڪائین، دسیسهچینی میڪند تا پدرش را رانندهی «پارڪ» ڪند، اما نمیگوید پدرش است، میگوید عمویش است ڪه به شیگاگو رفته است. پدر هم با این شگرد، وارد خانهی «پارڪ» میشود. و حالا پدر با دسیسهای دیگر باعث میشود زن خدمتڪار خانه، از آنجا اخراج شود و به جایش همسرش به عنوان مستخدم وارد زندگیشان شود. و شد، بیآنڪه ڪسی بفهمد. با چهار شگرد، این خانوادهی چهارنفرهی فقیر، بیآنڪه نسبت خود را لُو دهند، در خانهی «پارڪ» مشغول میشوند: معلم زبان، مربی هنردرمانی، راننده، خدمتڪار. از اینجا فیلم -ڪه بخش عمدهی آن در قالب ڪمدی تلخ پیش میرود_ شڪاف طبقاتی دونوع زندگی رفاه و راحت و مَلول و فلاڪتبار را به بیننده مینمایاند، ڪه مقصر اصلی آن نظام سرمایهداری بیرحم است و بیعدالتی محض.
من خودم در هنگام دیدن فیلم، بر این فلسفهی زیستی نقب پرسشگرانه زدم ڪه اساساً چگونه میشود یڪ تز اقتصادی را با امپراطوری رسانه، به عنوان تفڪری برتر، جهانی، قابل پیروی و حتی پایان تاریخ خواند، در صورتیڪه همین تز عامل اصلی فلاڪت و شڪاف میان دارا و ندار در درون ڪشورهای سرمایهداریست؟ تا آن حد ڪه «بونگ جون هو» در درون همان ڪره جنوبی پیدا میشود ڪه با این فهم تیز، به نقد عمیق و نفی چنین نظام ظالمانهای میرسد. «پارڪِ» سرمایهدار از طبقهی فرادست، برای آموزش دختر و پسر خردسالش، نیازمند دو معلم زبان و هنردرمانی شدهاست ڪه هر دو از طبقهی فرودست ڪره جنوبیاند. نشاندان واقعیتی به اسم دوگانهی فقر آموزشی و فقر اقتصادی. بگذرم.
فیلم بهخوبی و رسا میرساند ڪه در ڪره جنوبی هر خانهی مرفّهای، یڪ زیرزمین بتونی عمیق تودرتو دارد ڪه از ترس موشڪهای ڪره شمالی به عنوان پناهگاه در روز مبادا عمل میڪند. اما چون چنین حملهای فقط در حد تصوّر مانده است، این زیرزمینها -ڪه مانند سیاهچالههای تنگ و پیچدرپیچ و مَخوف در اعماق چندمتری بَرجها و خانههای باشڪوه و شیڪ پولدارهای ڪره جنوبی تعبیه شده است- به محلی برای زندگی مخفی بیچارگان و مستمندان تبدیل شده است؛ بیآنڪه صاحبان ثروتمند آن خانهها ازین قضیه خبردار باشند، اما فیلم «انگل» به روی بیننده پردهی این راز را برمیدارد و زندگی شڪنندهی دنیای سرمایهداری و بیچارگی را برملا میڪند. وقتی فیلم اتاقی شیڪ پر از انواع غذاهای بستهبندی شدهی مدرن را نشان میدهد، بیننده حیرت میڪند اما بلافاصله میفهمد اینهمه، برای سه سگ داخل خانه است ڪه از بچهها برایشان عزیزترند و در ناز و وفوری و نعمت. و من خرسندم ڪه انگل را از «شاتل» دیدم. چندجا دیالوگها اوج داشت ازجمله این جاها:
پس، آڪسفورد هم بخش جعل سند و مدرڪ دارد!
رفتار نمایشی داشتن به شڪل نابغهها رفتارڪردن است!
قلب انسان دروغ نمیگوید؛ نبض او این را میگوید!
میدونی چه نقشهای شڪست نمیخورَد؟ آن وقت ڪه هیچ نقشهای نداشته باشی. انسان نباید برای دیگران نقشه بڪشد!
وقتی زندگی زیر نظر ڪارآگاه میگذرد، ڪه جُرمی ڪنی!
پول هرچه اَخم و تَخم را از بین میبره!
حسابی ڪُفری شده! (شبیه همان جملهی رایج ایرانیان، وقتی داغ میڪنند میگویند مرا «ڪُفری» نڪن)
۳ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
پاسخ:
سلام جناب ...
حالا خرسندترم؛ زیرا شما هم «انگل» را به تماشا نشستید. چه خوب. تعبیر ژرف و فلسفی برای آن بهکار بردی. آری؛ همین است. متشکرم. متشکرم.
دستکم پنج ساعت برای «انگل» وقت گذاشتم، جمعهی دیروز. دو ساعت برا دیدن آن، دو ساعت برای تفکر و فرورفتن در زوایای آن و یک ساعت برای نوشتن تحلیل آن.
بازنشر دامنه
شرح عارف آهنگر بر روی این عکس: «یادداشتی از من با عنوان "به کجا چنین شتابان"، در شماره امروز (شنبه ٣ اسفند ٩٨) روزنامه جام جم منتشر شده است.»
دامنه:، حتماً وقت میذارم برا دیدن هر دو فیلم. ممنونم معرفی فرمودی. جالب این است، نقد بر سرمایهداری مرفه، از درون خودشان آغاز شده است. دیگر متهم نمیشوند که جهان سوم! چون «مغضوبین زمین»اند، نگاه نقد به غرب سرمایهداری دارند. بههرحال کارگردانها از روشنفکران جامعه به حساب میآیند.
«جوکر» را کمی از نقدها و بررسیهایی که چندی پیش مطالعه کرده بودم، فهمیدم که «فیلیپس» این فیلم را در ژانر وحشت و نقد ساخت و پیام عمیقی دارد. اما نمیدانستم اینهمه باشد، با اینحال، حالا که شما هم مهر تأیید زدی بر این دو فیلم، لازم شد که ببینم. و میبینم. با درود.
در بارهی متن جناب..
با سلام و احترام. متن را علاوه بر دربردارندگی محتوای سرشار و خیلیغنی، در عین حال بسیار زیبا و دلنشین دیدم. با وجود استدلال و قراین، از ترکیبات بکر بهره دارد. مانند: روح بهبند کشیدهی کودک، مردگی مردم بیتخیّل، ماشین پُرآپشن اما تهی از بنزین، بدهکار نساختن به بزرگسال.
من گرچه در این موضوع متخصص و کارشناس نیستم، ولی این نوشته را از علایق و اولویتهای خودم یافتم. یعنی با چنین نگرش ژرفی موافقت دارم. بر طبع فکری من نشست.
متن نوشتهی جناب ...، گرچه بُرش روزنامه بود و با خط ریزِ ریز، اما چون دلکش بود و کشش داشت، با صرف حوصله خواندم، خاصه وقتی میدانم که نویسندهاش دوستی از دیرباز من است. من همیشه عینک میزنم به چشمم که دور را در بیرون ببینم، اما شکر خدا خط ریزِ ریزِ پوست شکلات مینو را بیعینک راحت و آرام میخوانم. وقتی متن از مسألهی خدادادهی قدرت «تخیّل» خیلیخوب مایه گذاشت، مرا به همراه یک آموزهی تربیتی، به دوردست عرفان نیز بُرد، چون تخیل را قدرت برتر در وجود انسان میدانم، چه برای کودک، چه در هنگامهی کهولت. عالی بود این نگاه، نگرش و نگارشات. احتمال میدهم تیتر متن را روزنامه برگزید، زیرا اگر جناب... تیتر را نیز، پیشنهاد میداد، بهیقین رسانندهتر بود. بیشتر بخوانید ↓
چشمان درخشنده
زوزهی سگ گلّه در روستای دارابکلا
سگ گیرای گلّه. 17 بهمن 1398.