متن نقلی با ویرایش دامنه: آیتالله ریشهری از حجتالاسلام سیدقاسم شجاعی نقل میکند: قبل از انقلاب حجت الاسلام سید محمدعلی صدرایى اشکوری -از وعاظ رشت- دچار عارضهی قلبی شد، او را در بیمارستان آبان تهران بستری کردند. روزی به اتفاق مرحوم فلسفی به عیادت ایشان رفتیم.
آقای فلسفی به آقای اشکوری گفتند: وضعتان چهطور است؟ گفت: عطیهی آقا سیدالشهداء (ع) ما را اداره میکند. آقای فلسفی گفتند: ما همه از آقا سیدالشهداء (ع) برخورداریم. عرض کرد، آقا ما پیش حضرت حساب دیگری داریم.
آقای فلسفی پرسید جریان چیست؟ آقای صدرایی گفت: یک قطعه باغ چای دارم که عطیهی آقا سیدالشهداء (ع) و در دوران تقاعد و پیری مرا اداره میکند. آقای فلسفی گفتند، از کجا می گویید عطیهی سیدالشهداء (ع) است؟
عکس بازنشر دامنه
او جواب داد، من این باغ را برای معامله قولنامه کرده بودم، دو روز بعد به دیدن آیتالله کوهستانی رفتم، وقتی که وارد شدم، ایشان فرمودند: صدرایی چرا عطیهی ملوکانه را می فروشی؟ عرض کردم: آقا من با شاه کاری ندارم ! فرمودند: «این را نمی گویم آقا سیدالشهداء (ع) را میگویم، اینها این الفاظ را دزدیدهاند. یادت هست در جوانی در حرم سیدالشهداء (ع) بالای سرآقا، سرت را به شبکه نزدیک کردی و گفتی: آقا… میخواهم لطفی کنید که در دوران تقاعد سر سفرهی شما اداره شوم، این باغ اجابت آن دعاست، چرا معامله کردی؟!» حالم منقلب شد، سر خم کردم و دست آقا را بوسیدم. بلافاصله به رشت بازگشتم و قولنامه را پاره کردم و تا الان زندگی من از این باغ اداره میشود.
(منبع: هفتهنامه «افق حوزه» ادهمنژاد. کیمیای محبت. ص۹۱)
من نڪردم با وِیْ اِلّا لُطف و لین
او چرا با من ڪُند بَر عڪسْ ڪین؟
هر عَداوَت را سَبَب باید سَنَد
وَرْنه جِنْسیَّت وَفا تَلْقین ڪُند
مثنوی مولوی. دفتر دوّم. بخش ۸.
به قلم دامنه: به نام خدا.
ابتدا شرح ڪوتاه چهار مصرع:
«من نڪردم با وِیْ اِلّا لُطف و لین» : صوفی درین مصرع میگوید من با خادم خودم -ڪه او را پیِ ڪاری فرستاد- فقط مهربانی ڪردم و نرمی نمودم.
«او چرا با من ڪُند بَر عڪسْ ڪین؟» : صوفی خود جواب خود را میدهد و میگوید او علتی ندارد ڪه با من بد ڪند و ڪینه بورزد. یعنی انڪار میڪند ڪه خادمش هرگز با او چنین نمیڪند.
«هر عَداوَت را سَبَب باید سَنَد» : حالا صوفی درین مصرع دلیل خود را میگوید. زیرا دشمنیڪردن دلیل محڪمی میطلبد. هم سبب میخواهد و هم سند. سبب یعنی علت. سند یعنی دلیل و حجّت.
«وَرْنه جِنْسیَّت وَفا تَلْقین ڪُند» : یعنی صوفی پیش خود بر این نظر است ڪه حال ڪه نه سبب و نه سند برای دشمنیڪردن وجود ندارد، اصالت همنوع بودن موجب وفا و مهربانی است.
اینڪ نڪتهها:
۱. منظور مولوی میتواند این باشد ڪه همنوع و بنیآدم با هم ربط معنوی و ارتباط روحی دارند. و همین باعث مهربانی بههم میشود.
۲. طبع حشرات گزنده مانند مار و رُطیل، نیش است و قصد شیطان هم فریب و خویِ گُرگ نیز درّندگی. اما آدمی در شرائط عادی با ڪسی عداوت ندارد، مگر آنڪه علت و دلیلی محڪمی بیابد.
۳. روابط انسانها بر اساس علائق روحی و معنوی و مناسبهای فڪری است، اما هستند ڪسانی ڪه این اصل را ڪنار میگذارند و بیجهت با افراد ڪینهورزی و دشمنی میڪنند مانند ابلیس ڪه با آنڪه آدم (ع) به او بدی نڪرد، با وی دشمنی نمود. دشمنی سبب میطلبد و سند. اما شیطان همیشه بیسند و بیسبب با بشر بد میڪند و عداوت میوزرد. پس، بشر مثل ابلیس نیست و نباید باشد.
اشارهی سیاسی: نظام تروریستی آمریڪا و اسرائیل جعلی بیسبب و بیسند به عداوت به ملت ایران مشغولاند زیرا نقش شیطان و ابلیس را بازی میڪنند. اساساً، این دو نظام سیاسی -ڪه هر دو خاڪ بومیان را اشغال ڪردند- موذی و آزاررسان هستند.
بحث ۱۵۵ مدرسه فکرت : احتمالاً بارها خوانده یا شنیدهاید که به کوروش کبیر -پادشاه هخامنشی ایران- نسبتِ مدارای مطلق میدهند و به زبان دیگر، بر این نظر هستند که او وقتی فتوحات و کشورگشایی میکرد نسبت به تمامی عقاید و باورهایهای مختلف آن سرزمین، تسامح کامل میورزید، (=آسان میگرفت) و به هر عقیدهای احترام میگذاشت؛ بهطوریکه برخی از اسلامشناسان ازجمله شهید مطهری به اینگونه مدارای مطلق ایراد میگیرند که نمیتوان نسبت به عقاید باطل، بیاعتنا و خنثی بود.
پرسش این است شما درین باره، چه برداشتی دارید؟ آیا این نسبت که به کوروش میدهند، از نظر شما نسبتی درست و مطابق با واقعیت است؟ اگر آری و یا نه؛ چرا؟ آیا احترامگذاری مطلق به عقاید و باورها، رفتاری درست منطقی و عقلی است؟
پاسخ جناب آقای قربانی:
به قلم جلیل قربانی: کوروش از نگاه دیگر. پیشاپیش از پیشگاه هواداران کوروش پوزش میخواهم.
۱- من امروز در خانه پنهان شده و با کمی ترس و لرز میخواهم در اینجا از از دریچه دیگر به کوروش بزرگ بنگرم.
۲- این روایت تاریخی تلخ را شنیدهایم که مغولان به هر جا که وارد میشدند؛ حکایت ساده ورود آنها این بود؛ «زدند، کشتند، خوردند، بردند!»
۳- گفته میشود که سپاه مغول در شیراز برخلاف دیگر جاها؛ «نزد، نکشت، نخورد، نبرد!» چون حاکم شیراز که از خونخواری مغولان آگاه شده بود، قبل از ورود آنان به شهر، پیکی با پرچم سفید فرستاد. مغولان هم با شهر مدارا و همه به خوبی و خوشی و سلامت، سالها مسالمتآمیز زندگی کردند.
۴- من فقر تاریخینگری دارم، چون تاریخ را به اندازهای نخواندهام که تحلیل تاریخی داشته باشم، فقط برایم چند سوال وجود دارد.
۵- اینکه در تاریخ آمده است که کوروش بعد از تصرف بابل با مردم آن بدرفتاری نکرد، کسی چه میداند شاید پیش از آن که کوروش هخامنشی وارد بابِل شود و مورد استقبال یهودیان قرار گیرد و منجی یهودیان لقب گیرد، حاکم شهر بابل، هدایای پیشواز فرستاده بود.
۶- کوروش اگر مصلح بود، چرا به حکومت در مرزهای ایران که از ماوراءالنهر تا بینالنهرین و از قفقاز و آسیای صغیر تا جزیرةالعرب و شبهقاره هند را در بر میگرفت، قانع نبود و خیال کشورگشایی، خواب را از چشمش ربوده بود. آیا کوروش برای رساندن پیام اصلاحطلبانه خود، رنج این همه سفر را به جان خرید یا برای وسعت قلمروی امپراتوری خود؟
پاسخ دامنه به بحث ۱۵۵
به قلم دامنه:
به نام خدا
مقدمهی نظری:
۱. اگر فرض را بر این بگذارم این نسبتی که به کوروش میدهند، درست است؛ آنگاه دستکم یک نتیجهاش این است که او پیامبر نبود که هر کجا رفت دست به دعوت و مبارزه با عقیدهی باطل بزند. او یک کشورگشا بود که آن دوران، توسعهطلبی سرزمینی، رفتاری مرسوم و رایج بود؛ شاید هم جواب به ماجراجوییها.
۲. اما اگر فرض را بر این بگذارم این نسبتی که به کوروش میدهند، درست نیست؛ آنگاه دستکم یک نتیجهاش این است که کوروش به عنوان انسانی مورد تأیید که به گواهی پارهای از مفسران قرآن -ازجمله ابوالکلام آزاد و علامه طباطبایی- همان ذوالقرنین در سورهی کهف است، به دادِ مردم از دست بیدادگری یأجوج و مأجوج شتافت و آن سد محکم را ساخت و با عقیدهی زورگویانهی آن قوم مبارزه کرد و آن مردم ستمدیده و گرفتار را از چنگ آنان رهایی داد.
پس کوروش مدارای مطلق که امری زاید و نادرست است، نداشت، بلکه در جای خود با عقاید غلط میستیخت.
اینک سه بند جواب تاریخی:
مدارای مطلق نسبت به عقاید باطل امری بیهوده و خلاف پیام آسمان است، که خدا با وحی، بشر را به حق دعوت کرد و از باطل حذر داد.
سه مثال میزنم برای تقریت ذهنی و سهولت در فکرکردن و فهم پرسش:
۱. مثلاً عقاید رفتار مردمان عصر جاهلیت در حجاز که دختران را زندهبهگور میکردند، با مبارزهی جدی پیامبر خدا (ص) مواجه شد تا آنجا که این سنت غلط با همت آن حضرت، آرامآرام برچیده شد.
۲. مثلاً حرکت پیامبرانهی حضرت ابراهیم (ع) در بُتشکنی و مبارزهی آشکار و پنهان با اَصنام (=بُتان)
۳. مثلاً دورانداختن بُتهای تراشیدهشده از درون کعبهی معظمه پس از فتح مکه توسط پیامبر گرامی اسلام (ص) و دعوت منطقی و مهربانانه از مشرکان برای پیوستن به اسلام و ترکِ بتپرستی و آداب پوسیدهی جاهلی.
نکته بگویم: مگر میشود کوروش -که تمام عمرش را روی زین اسب نشست و فتوحات داشت و حفظ حریم جغرافیایی ایران و نیز کمک به ملل ستمدیده- در آنهمه کشورگشاییها کشتار نشده باشد. همین خود نشان میدهد، مدارای مطلق نادرست است.
متن نقلی + تحلیل دامنه: نکاتی از گفتگوی آقای مهندس بهزاد نبوی: «مصطفی شعاعیان گرایش مذهبی نداشت اما انسان زاهد و عارف مسلکی بود. در تمام دوره فعالیت سیاسیاش، همیشه رابطهاش با مسلمانها بهتر از مارکسیستها بود. تودهایها، چپیهای طرفدار شوروی و حتی مائوئیستها با او زاویه داشتند و در عوض با نهضت آزادی خیلی نزدیک بود. با آیات عظام قم خیلی ارتباط داشت. در خاطرم هست یک طرح تحریم اقتصادی رژیم شاه را هم داشت که به علما پیشنهاد کرد. طی ۱۲ سال دوستی و همکاری تشکیلاتی، یک جمله ضد دین و مذهب از وی نشنیدم. رابطهاش با من مسلمان خیلی بهتر و نزدیکتر از مارکسیستهای هم گروه بود. در مبارزه واقعا یک تفکر جبههای داشت.»
«آقای مهدوی کنی هرگز به خاطر اختلافات فکری، پرونده سازی نمیکرد. این مطلب را من هرگز نشنیدهام. مرحوم مهدوی کنی مخالف ممنوع کردن واردات لوازم آرایشی یا بستن مطبوعات بود. آن مرحوم ویژگیهای خاصی داشت. بگذارید خاطرهای را تعریف کنم. در دولت شهید رجایی ما همه انقلابی و خیلی دو آتشه بودیم. در جلسهای بحث واردات لوازم آرایشی مطرح بود. دقیق خاطرم نیست سود بازرگانی را بالا بردیم یا اینکه وارداتش را ممنوع کردیم. میدانید تنها مخالفی که این پیشنهاد ما داشت چه کسی بود؟ آقای مهدوی کنی! (خنده) ایشان گفت چرا این کار را بکنیم. یک زنی میخواهد برای همسرش آرایش کند، چرا لوازم آرایش را ممنوع کنیم؟»
«یا در خاطرم هست در سال ۶۰ هم که بنی صدر فرار کرد، ایشان به شدت از بستن روزنامه میزان انتقاد میکرد. میگفت چرا باید روزنامه را ببندند. ایشان از آزادی مطبوعات حمایت میکردند. حتی سر بسته شدن روزنامه میزان من با ایشان در دولت برخورد کردم. من طرفدار بستن روزنامه میزان بودم و ایشان مخالفت میکردند! (خنده) البته روزنامه میزان برای مهندس بازرگان بود... متعلق به نهضت آزادی بود.»
نمایی از روزنامه
«میزان» در سال ۱۳۶۰
«از زندان دوم؛ یعنی زندان جمهوری اسلامی که بیرون آمدم، جوانها به دیدنم میآمدند. من به آنها نکاتی میگفتم، که برای شما هم بیان میکنم. به آنها میگفتم: من در حال حاضر ضد انقلاب شدهام، ضد تمام انقلابها، نه انقلاب اسلامی، از انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب روسیه، انقلاب چین گرفته تا انقلاب ویتنام، کوبا، الجزایر و تا «بیداری اسلامی» یا «بهار غربی» و...، من ضد تمام اینها شدم. یک به یک برایشان توضیح میدادم.
به طور خلاصه این که میگویم ضد انقلاب شدم، منظورم این است که ضد تمام انقلابها، نه انقلاب خودمان. خصوصا اینکه من وضع انقلاب خودمان را به مراتب از بقیه انقلابها بهتر میدانم. طی ۴۰ سال پس از انقلاب، یک روز نبوده است که ما انتخابات نداشته باشیم. درست است که ما شورای نگهبانی داریم که بعضا حق انتخاب شدن و حق انتخاب کردن مردم را فراتر از قانون، محدود میکند. مع الوصف هنوز ما انتخابات داریم، هنوز با رأی مردم رئیس جمهور، نمایندگان مجلس، شورای شهر و... انتخاب میشوند و در موارد زیاد، منتخبینی که به نظر میرسد، چندان مطلوب برخی از قدرتهای حاکم نبوده و نیستند. اینها دستاوردهای مهمی است که ما در هیچ کدام از انقلابها نداشتهایم. کدام انقلاب بلافاصله بعد از پیروزی، مجلس تشکیل داده و انتخابات برگزار میکند.» (منبع)
تحلیل دامنه به بخش آخر مصاحبه:
به قلم دامنه: به نام خدا. بعد از مصاحبهی یورگن هابرماس، دومین مصاحبهی مهمی ڪه امسال خواندهام از آقای مهندس بهزاد نبویست. فرازهای زیادی داشت، اما ترجیحاً این فراز را میآورم و چند نڪته میگویم:
«من در حال حاضر ضد انقلاب شدهام، ضد تمام انقلابها، نه انقلاب اسلامی، از انقلاب ڪبیر فرانسه، انقلاب روسیه، انقلاب چین گرفته تا انقلاب ویتنام، ڪوبا، الجزایر و تا «بیداری اسلامی» یا «بهار غربی» و...، من ضد تمام اینها شدم.... خصوصاً اینڪه من وضع انقلاب خودمان را به مراتب از بقیه انقلابها بهتر میدانم. طی ۴۰ سال پس از انقلاب، یڪ روز نبوده است ڪه ما انتخابات نداشته باشیم. »
نڪتهها:
یڪم: آقای نبوی درین بیان، ضدِّ «انقلابی» شدهاست ڪه خود در ایجاد و استقرار آن نقش داشته است. هم زندانی شاه بوده و هم دستاندرڪار نظام. پس؛ این گفتهاش نشان ندامت و پیشمانیست. و این البته حق آزادی اوست ڪه چنین نظری (ولو خطای بارز) داشته باشد.
دوم: ضدِّ «انقلاب»های سایر دنیا شدن، یڪ معنایش این است ڪه آقای نبوی خودش را بر جای مردم آن ڪشورها میگذارد و بر ارادهی آنان خُرده میگیرد. خرَد نبوی نمیتواند جای خرَدجمعی ملل انقلابڪرده بنشیند.
سوم: آقای نبوی ریشهی تئوری انقلاب و حقِ انقلابڪردن مردم را میزند، حال آنڪه اسلام، انقلاب علیهی حڪومت جائر و ستمگر مثل رژیم محمدرضاشاه پهلوی را برای مردم ستمدیده و مبتلا به جائر، روا و حتی شاید تڪلیف شرعی میداند. مخالفت با این حق سیاسی مردم در زمان ضرورت انقلاب، مخالفتی پذیرفتنی نیست.
چهارم: احتمال میدهم جناب بهزاد نبوی با این سخن، خواسته نسل جدید را از چیزی به اسم «انقلاب علیهی انقلاب» برحذَر بدارد و حتی مُخیّلهی آنان را از گروِش به این اقدام و الزام، محو ڪند و ایشان را به سمت روشهای جایگزین تارومار نماید.
پنجم: چه ضدِّ «انقلاب»شدن را به معنای مخالفت با تئوری (=نظریهی انقلاب) بگیریم، چه آن را به مفهوم ضدیت با اصالت و محصولات انقلاب، چه مخالفت با مظاهر انقلاب و نیز چه پرهیزدادن مردم برای چنین اقدامی، این رویڪرد یا دیدگاه تازهی آقای بهزاد افق (=دورنمای) روشنی ندارد و جنبهی ذوقی دارد تا اندیشهای. ڪشورهای ڪه انقلاب را تأخیر انداختند اسیر جنگ و اشغال شدند، مانند عراق، افغانستان و یوگسلاوی و پاناما.
اشاره: برای آقا بهزاد نبوی ۷۷ ساله -ڪه قدی خمیده یافته و طعم زندان جمهوری اسلامی را نیز بعد از بحران ۸۸ چشیده- آرزوی سلامتی و بقا بر عقیدهی انقلابی دارم، نه مڪافاتِ ندامت و پشیمانی.
تبصره: مردم ایران آرزویی دیرینه دارند، انقلاب اسلامی -این امانت الهی و نعمت درخشان ملت- را به انقلاب امام مهدی موعود (عج) پیوست و پیوند دهند. یعنی اقتدای نظری و عملی به تئوری شیعی-مذهبی منجی.
به قلم دامنه : به نام خدا. در سلسله مباحث فرهنگ لغت دارابکلا، هفت واژهی محلی دیگر را میشکافم. که از آغاز تأسیس دامنه تا امروز به ۲۶۷ لغت رسید.
کیوونی: در محل ما یادم است وقتی میخواستند از هنر دختری بگویند و به خواستگاریاش بروند در تمجیدش میگفتند: کیوونی است. کیوونی هم که معلومه. یعنی: خانهداری را حسابی بلد است و بر امور منزل مسلط. مثلاً «کیوونی دِتر رِه بِلارم» از جملات نوازشگرانهی مادران نسبت به دخترانشان است. حالا این زمانه، وقتِ آن آمده است که بگویند: این مَردی چَنده کیوونیه. بگذرم.
حَلقومِه، چِنگوم، ڪورگِر: هر سه لغت در محل ما هنوز هم بر زبان مردم رایج است. شاید رواج آن در نسل جدید کم شده باشد، اما هنوز این سه لغت نمُرده است و به انبار واژگان نابکار (=خوانده شود فراموششده) نرفته است.
حَلقومِه، نیمگِرهای است که هر وقت لازم شد، آسان باز میشود. از نظر من حَلقومِه چون شبیه حلقه است و مانند رسَنِ حلقهی دار، حَلقومِه نام گرفته و از حلق ریشه میگیرد.
چِنگوم، هم چوبنشان است که آن را مقداری دفن میکنند تا نشانی و مرزها مشخص باشد. و هم واژهایست که معنی گیرکردن میدهد.
کورگِر، گرههای پیچدرپیچ و درهموبرهم است که نه فقط راحت باز نمیشود، بلکه وقتی نخی یا چیزی کورگِر افتاد گاه قیچی و مغراض نیاز است که هم گره را باز کند و هم کلاف را نجات.
میتوان جهان کنونی را مبتلا به این هر سه لغت دانست. ابرقدرتها؛ که حَلقومِهزدن را بلد نیستند که عنداللزوم مفتوح و گشایش کنند. کشورهای مسلمان؛ که یا چِنگوم یعنی نشانه را گم کردهاند و یا خود چِنگوم یعنی گیره و گیری برای همجواران شدند. و سازمانهای بینالمللی؛ که اساساً کارویژههای خود را از کف دادند و نه تنها نمیتوانند کورگِرها را وا کنند، بلکه خود کورگِری برای دولتهایی شدند که آگاهانه به زورگویان عالم نه میگویند و در برابر ستم و برای ستمدیدگان میکوشند. نیاکانمان در ایران و ازجمله مازندران و میاندورود و دارابکلا چه هوشمندانه لغات وضع میکردند و بر زبانها جاری و ساری.
پِچوک: واژهی محلی پِچوک یعنی خیلیکوچک، خُوردی. معادل علمایی -که «الاحقَر» بهکار میبرند- با عزم و نیّت فروتنی و تواضع.
پیلم: این بوتهی خود رُو چون در پیِ «لَملِوارِ» تمِشمَمش سُز وُونه (=نوج زَندِه) ازینرو شده پَیلم. البته این برداشت شخصی من است، شاید هم ریشهاش چیزی دیگری باشد و من نمیدانم.
خِفتی: این واژه به گردنبند طلا و نقرهی زنان گفته میشد. اصل لغت به خِفت به معنی گلو و خفهگاه بازمیگردد و چون در آن قسمت آویزان میشد، خِفتی نامیده شد.
خِفتیها معمولاً گرانقیمت، سنگین و پهن بود. حتی زنجیرهای وزین داشت. و یک سرمایه برای مادران و زنان بزرگ خانه به حساب میآمد. گویا در برخی از خفتیها عکس شاهان حک میشد. اما یواشیواش ریز و ریز و ریز گردید و شکل عوض کرد.
البته درین روزگار که خِفتگیرها (=دزدان زورگیر) زیاد شدند و پلیدانه به دختران و زنان در مسیرها و کوچهپسکوچهها دستبرد میزنند، خفتیها لَسلَس (=اندکاندک) نازک و سبک و حتی بدَلی (و به گویش محلی: عجیش) شد
پِتپِتی را میشکافم: واژهی دو سَر بِنی (=ترکیبی) «پِتپِتی» یا پطپطی را از طریق چند مثال بهتر میتوان جا انداخت، تا از تعریف لغوی. اینگونه:
۱. برخی، از بس چِشسِر نیستند و از گرسنگی دارند میمیرند و یا دَلیکاند، لاقمه (=لُقمه) را پِتپِتی میکنند. یعنی پشتسرهم میبلعند و به حلق فرو میکنند.
۲. بعضی هر چه دستشان آمد از بیل و کلنگ و گونی و دَسچو (=عصا) را در لاخ دیوار (=شکافِ کَتِ) حیاطشان فرو میکنند یعنی پِتپِتی.
۳. عدهای از ما دیدهاند در قدیم، که کالقِوا (=کُتِ کهنه) و جِلمِل (=پارچهکهنه) را در تَنورهی تندیر، یعنی سوراخ کنارهی زیرین تنور پِتپِتی میکردند تا زبانهی آتش کم شود تا خمیر، خوب به دیوارهی تنورِ نونمحلی بچسبد و بپزد.
۴. در قدیم که گلدِوا نبود، موشکالی (=لانهی موش) را با هرچه دستشان بود پِتپِتی میکردند که موش در لانهاش دقمرگ شود و سرِ نونلگِن نیاید.
۵. خونهی برخی که میروی، میبینی که کدبانوی خانه از بس مشغول! است، همهی اثاثیهمثاثیهی منزل را پِتپِتی کرده است در سوراخسَمبهها، از داخل گنجه بگیر تا بالای یخچال و زیر تختخواب و پشتبام حمام. اینجا بگذرم!
۶. البته پِتپِتی با لغت پَتی (به فتح پ) یعنی عریان و لخت، فرق دارد. پَتی به صورت ترکیبی میآید. اینجوری: لُختِپَتی.
۷. اگر خواستید بهدرستی از واژهی پِتپِتی سر در بیاورید صندوق عقبِ ماشین برخیها را بالا بزنید! مغازهی اغذیهمغذیهی آشنایان را بازدید بکنید! انباری و سرداب و حیاطخلوتها را نگاه کنید. پِتپِتی که خوبه، دَجوبَجو (=درهموبرهم) هم هست، از سِمساریها هم بدتر و شلختهتر.
بقیهی پِتپِتیها را در مثالهای سیاسی بکاوید! که من سیاسیمیاسی بلد نیستم!
به قلم دامنه. پست ۷۵۶۶. لیف روح. به نام خدا. فرقِ فردِ خوشبین با بدبین در چیست؟ یڪ فرقشان درین است، که میگویم. نمیروم سراغ بزرگان دین و اخلاق؛ زیرا آن مخزن، سرشار از حڪمتهای زلال است و مؤمنان با آن همیشه انیساند و همراه. یڪراست میروم روی یڪی از گفتههای وینستون چرچیل ڪه در وصف بدبینان میگفت:
«یڪ نفر بدبین، به مشڪلاتِ سعادتی ڪه نصیبش شده میاندیشد،»
ولی هماو در وصف خوشبینان معتقد بود:
«اما یڪ نفر خوشبین در جستجوی سعادتیست ڪه در هر مشڪل نهفته است.»
چهار نکته:
نڪتهی اول: در سعادت هم، مشڪلات وجود دارد.
نڪتهی دوم: در مشڪلات هم، سعادت پنهان شدهاست.
نڪتهی سوم: گاه، بَدان هم حرفهای خوبِ خوبان را میزنند مثلِ همین سخن چرچیل که در ایران زبانزد شیّادی، کلَک و ماکیاوللی ثانی! است.
نڪتهی چهارم: راستی! ماها در مشکلات، پیِ سعادتیم؟ یا در سعادت، پیِ برشماری مشکلات!؟
به قلم دامنه : به نام خدا. دیروز، مراسم رونمایی از ڪتابِ «فقط برای خدا» -مجموعهخاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی تألیف حوزهی هنری ڪرمان- در ڪرمان برگزار شد در این (منبع). درین آیین، چیزیڪه بیشازهمه نگاهم را به خود خیره ڪرده و تشکر درونم را از آنان برانگیخته، نمایش این عڪس از ڪتاب بوده با متنِ نوشتهاش. (عڪس زیر)
رونمایی از کتاب
«فقط برای خدا»
من البته در یڪی از سلسلهنوشتارهایم با عنوان «در مدرسهی سلیمانی» -ڪه در مدرسهی فڪرت نیز منتشر میشد- از این قضیه یاد ڪرده بودم ڪه درین عڪس، آن قضیه به سبک زیبای هنریتصویری درج شده است.
قضیه چی بوده؟ این بوده:
در یڪی از ڪارزارهای انتخاباتی -ڪه فضای شدید دوقطبی در ڪشور ایجاد شده بود و شور فعالیت سیاسی همگانی پدیدار- برخی از دستاندرڪاران سپاه، برخلافِ آیین و وصیت امام عمل ڪرده و پاسداران و بسیجیان را به رأیدادن به نامزدی خاص! توصیه ڪرده بودند. ڪه جزئیات مفصلی دارد. بگذرم؛ چون همگان ڪموبیش آن را میدانند و از بَرند.
حاج قاسم سلیمانی از ڪسانی بوده ڪه با این شیوه و دخالت سیاسی، بشدت مخالفت ورزیده و حتی آن را در مراسم صبحگاه به چالش ڪشیده بود. در یڪ دست، آن نامهی مشهور حمایت از یڪ نامزد خاص! را بالا آورده و در دستان دیگرش متن وصیتنامهی امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- را. آنگاه به تعبیر من به سبک سقراطی پرسیده حالا ڪدام را انتخاب ڪنیم؟ خود پاسخ داده: «امام گفته پاسدارها در سیاست و طرفداری از جناحها دخالت نڪنند.»
به قلم: احمد باقریان ساروی:
ارسالی جناب حجتالاسلام عبدالمهدی باقری
پاسخ حضرت آیت الله حاج شیخ ابوالحسن ایازی (ره) به پرسشها:
آیت الله حاج شیخ ابوالحسن ایازی (ره) در پاسخ به پرسشهای احکام و اعتقادات و درسهای حوزه آمادگی و حضور ذهن خوبی داشت، یک روز مهمان او بودم از او در باره پدر ابراهیم پیامبر (ع) پرسیدم که آیا پدر او آزر مشرک بود یا یک انسان موحد؟
او -بدون آمادگی قبلی و مطالعه جدی - به من گفت قرآن کریم را از بالای طاقچه بردار. قرآن را برداشتم.
گفت : فلان سوره و فلان آیه را باز کن.
باز کردم خواندم. (ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکینَ وَ لَوْ کانُوا أُولی قُرْبى مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحیم * وَ ما کانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهیمَ لِأَبیهِ إِلاَّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِیَّاهُ فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهیمَ لَأَوَّاهٌ حَلیم) (توبه: ۱۱۳ و ۱۱۴)
فرمود: ملاحظه میکنی که خدا ابراهیم علیه السلام را در همان روزگار جوانیش از استغفار برای مشرکان نهی فرموده بود و ابراهیم (ع) از آزر با عنوان (اب) اعلان برائت کرد و از آن پس برای او استغفار نکرد. در حالی که ابراهیم (ع) در اواخر عمر خود که خدا به او اسحاق و اسماعیل را داده و کعبه را برپا کرده بود در کنار کعبه برای پدر خود استغفار کرد با لفظ (والد» و عرضه داشت (رَبَّنَا اغْفِرْ لی وَ لِوالِدَیَّ وَ لِلْمُؤْمِنینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِساب) (ابراهیم: ۴۱)
یعنی لفظ «اب» برای غیر پدر مانند مربی نیز استعمال میشود، ولی لفظ «والد» تنها برای پدر نسبی استعمال میشود و خدا از آزر با لفظ «أب» تعبیر کرد و ابراهیم (ع) از او اعلام برائت کرده بود یعنی پدر نسبی او نبود، بلکه مربی و یا پدر خوانده او بود. در این پاسخ حضور ذهنی استاد به سورهها و آیات قرآن کریم برای من جالب بود.
به قلم دکتر فتحالله دهقان. در طول تاریخ حیات بشر همواره رقابت میان انسانها ،حکومتها و قدرتهای جهانی در جر یان بوده و میباشد. آنها از هر ابزاری برای غلبه بر حریف استفاده نموده اند. بلایای طبیعی نیز دراین رقابتها نقش مهمی ایفا کرده اند. به عنوان مثال طاعون ژوستینین موجب زوال امپراطوری روم شد. آبله در قرن ۱۵ زمینه استعمار قاره آمریکا توسط اروپاییان را فراهم نمود. زلزله لیسبون ۱۷۷۵ سونامی در قلمرو اندیشه ایجاد و موجب تحولات شگرف در اروپا و جهان شد.
با پیشرفت جوامع بشری و دست یافتن به تکنولوژی نو زندگی انسانها و جوامع متنوع و چند بعدی شده است. به تبع آن سیاست دولتها و قدرتهای جهانی نیز متفاوت از گذشته شده و به مدد پیشرفت علم و تکنولوژی برنامهها و سیاستهای پیچیدهای را برای غلبه بر حریف طراحی و اجرا مینمایند. در دوران جنگ سرد امریکا استراتژی را حول محور اقتصاد برای به زانو درآوردن اتحاد شوروری اجرا و موفق هم شدند.
از جمله ابزارهای مورد استفاده اپیدمیها میباشد که تحت عنوان جنگ بیولوژیک از آنها یاد می شود.با فروپاشی شوروی و بیدار شدن اژدهای زرد (چین) برای رقابت با آمریکا ظاهر شده و خود را برای قدرتی جهانی آماده میکند. در این هنگامه سخت و سرنوشت ساز چین وامریکا استفاده از هر ابزاری برای غلبه بر حریف ابایی ندارند. پنهان کاری چین در خصوص کرونا نیز میتواند در این راستا باشد. در این جابجایی استراتژیک جهانی که در حال انجام است در آینده شرق آسیا به محوریت چین صحنه رقابت شرق و غرب خواهد بود. بنابراین خاورمیانه دیگر اولویت اول استراتژیک غرب نخواهد بود.جنگ تجاری امریکا با چین میتواند در راستای تغییر استراتژی غرب باشد. در هرحال کرونا به رویا رویی غرب وچین منجر شده است.
اپیدمی کرونا چه ساخته دست بشر باشد یا حادثه ای طبیعی ،خواسته یا نا خواسته در این رقابت موثر و سرنوشت ساز است.عملکرد دو نظام لیبرال دموکراسی غربی و توتالیتر کمونیستی چین در مقابله با کرونا مهم و اساسی است.زیرا بنا به پیش بینی کارشناسان و سیاست مداران ویروس کرونا تاثیر شگرفی بر جهان داشته و موجب تحولات بنیادین خواهد شد. از جمله اقتصاد که اولویت اول کشورها و جهان می باشد را هدف قرار داده است. جهانیان منتظر عملکرد دو مکتب فکری و دو سیستم در مقابله با کرونا هستند تا سرنوشت و مسیر جهان پسا کرونا مشخص شود
به قلم دامنه : به نام خدا. توماس جفرسون (=از بنیانگذاران آمریڪا و سومین رئیسجمهور آن ڪشور ڪه به ڪوروش علاقه و باور داشت) معتقد بود «هر ۲۰ سال یڪ بار انقلاب، حڪومت را سالم نگه میدارد» و او با همین پیشفرض، به خودنقدیِ حڪومت آمریڪا پرداخت و گفت: «ما بیش از ۲۰۰ سال است ڪه انقلاب نڪردهایم».
شرح: این سخن جفرسون را در مجلهی «همشهری ماه» در آذر ۱۳۸۰ خواندهبودم، صفحهی ۸۱. از نظر من، اساساً «انقلاب» به عنوان یڪ پدیده، نه به عنوان قانون، همواره مورد توجهی اندیشمندان جهان بوده و هست. تعداد ڪسانی ڪه روی پدیدهی انقلاب، تحقیق و ڪار ڪردهاند، فراواناند؛ برخی از مشاهیری ڪه ڪتابها و یا نظریاتی از آنان را خوانده و آشنایم، اینانند:
ارسطو، ڪارل مارڪس، لنین، ماڪس وبِر،خانم هانا آرنت، خانم تدا اسڪاچپول، پیتریم سوروڪین، آلڪس دو توڪویل، جیمز دیوس، لاسول، برینگتون مور، ساموئل فیلیپس هانتینگتون، جردن هامیلتون، تالڪوت پاسونز، ویلیام شوڪراس، زونیس، فرد هالیدی، خانم نیڪی ڪدی، یراوند آبراهیمان، روبن، دڪتر علی شریعتی، شهید مطهری، شهید محمدباقر صدر.
مثال میزنم. مثلاً شهید صدر در بارهی انقلاب، دارای این نظریه است: تغییرِ محتوای درونی انسانها (اندیشهها + ارادهها) = تحولات تاریخی. یعنی؛ هرگاه اندیشهها و درون انسان تغییر ڪند و با ارادهها پیوند پیدا ڪند، مساوی است با بروز انقلاب ڪه تحول تاریخی یڪ سرزمین محسوب میشود.
نڪتهونظر: از نظر من، چون آفاتِ نهضتها در دورهی تأسیس نهفته و پنهان است، در دورهی استقرار بُروز مییابد. ازینرو یڪ حڪومت سالم، حڪومتیست ڪه برای هرَس و نوسازی خود زمینهچینی ڪند و از ترمیم و مردمپذیری خود هراس نڪند، وگرنه در معرض اتفاقهایی قرار میگیرد ڪه آن آفتها و آسیبها، نظام سیاسی مستقر را دچار مریضی مُزمن (=زمینگیرانه و ڪهنه) میڪند.
من فڪر میڪنم وقتی امام خمینی _رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی_ فرمودهبودند «اهتمام به امور مسلمین از اوْجَبِ واجبات است.» (صحیفه امام، ج۳، ص ۴۱۴) و یا اعلان ڪردهبودند: «حفظ نظام جمهوری اسلامی ... از اَهمّ واجبات عقلی و شرعی است.» (صحیفه امام، ج ۱۹، ص ۱۵۳)، یڪ معنا و یا تفسیر ساده و دقیق آن این است باید ڪاری ڪرد ڪه نظام آفت نگیرد، خود، خود را مراقبت ڪند و رفتارش، رفتار مردمپذیرانه بماند؛ زیرا از نظر امام، حفظ نظام جمهوری اسلامی، موجب «حفظ ثغور اسلام» است.
به قلم دامنه. به نام خدا. دیروز در منابع خبری خواندم ڪه نخستوزیر واتیڪان از جانب پاپ فرانسیس -ڪه در زبان ڪاتولیڪهای جهان، پدر مقدّس خوانده میشود- جوابِ نامهی آیتالله سیدمصطفی محقق داماد را -ڪه از پاپ درخواست ڪردهبود برای برداشتنِ تحریمها علیهی ایران، اقدام ڪنند- داد.
به قلم دامنه : به نام خدا. از نظر من، شعر مرحوم شهریار -سید محمدحسین بهجت تبریزی- در بارهی منبر، جنبهی انکاری ندارد، بلکه صبغه و رنگ انتقادی، انتظاری و هنجاری و نیز از نظر بعضی شکل طنز و فُکاهی دارد.
چنانچه خوانندگان -که از من بیشتر مطلعاند- میدانند، امام سجاد -علیهالسلام- در آن مجلس اجباری یزید در شام پس از واقعهی عاشورا، نگفتند آن منبر را بیاورید، بلکه فرمودند آن «چوبه» را بیاورید تا بر رویش سخن بگویند. یعنی منبر داریم تا منبر. منبر، خود صامت (=بیحرف و ساکت) است، منبری و خطیب آن را ناطق میکند.
یکوقت است امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- بر روی منبر فیضیه با یک سخنرانی پایههای رژیم شاه را لرزان میکند و با همان یک منبرش بنیاد یک نهضت اسلامی را شکل میدهد و در نهایت هم، سلطنت را با مدد منبر و مردم واژگون میکند.
و یکوقت هم هست که عمرو عاص روی منبر میرود و نیز ابوموسی اشعری؛ که اولی معاویه را بر با حیَل و نیرنگ حکَمیت بر تخت مینشانَد و دومی با ضعف ایمان و سادهاندیشیاش، امام علی -علیهالسلام- را با خیال خام خود از حکومت و سیاست و رهبری جامعه خلع میکند!
پیوست: شعر شهریار این است:
گفت با طعنه منبری به چنار
سرفرازی چه میکنی؟ بیبار
نه مگر ننگ هر درختی تو؟
کز شما ساختند چوبه دار
پس بر آشفت آن درخت دلیر
رو به منبر چنین نمود اخطار
گفت گر منبر تو فایده داشت
کـار مردم نمیکشید به دار
نکته: منبر را منبری، منبر میکند و به سخن میآورَد، وگرنه منبر، خود چوب یا جنس است؛ چه از چوب سفتوسختِ درختِ گردو و چه از فلز محکم آهن. منبر در جای خود بسیار مورد احترام است، اما منبر در کنار گفتوشنود و بحث و نقدونظر مورد انتظار است، نه سخنراندنِ یکطرفه و منولوگ.
توضیح: چند روز پیش، استاد شفیعی مازندرانی نویسنده و شاعر ارجمند حوزه در «نغمه» (گروهی ایتایی به مدیریت جناب آشیخ مالک) شعر مرحوم شهریار را اینگونه ادامه داده بودند که همین سرودهی ایشان موجب شد تا در ستون روزانهی امروزم بحثی در بارهی شعر شهریار بنویسم که شعر حاجآقا شفیعی مازندرانی در زیر میآید:
منبر اندر جوابِ او، به صواب
گفت جانا دمی تو گوش بدار
خود، تو دانی که وقتِ وعظ و خطاب
سرِ مردم کنار من به مدار
دزد را ره به خانهی آنان
تا به خلوت نهد کمندِ شکار
پس بدان آن که با تو جان بازد
آشنا نیست با من ای دلدار
گر به «توبه»، سراغ من گیرد
ناجی او شوم در این بازار
لیک بیچاره تا رسد به درت
نابکارش کنی همی، یکبار
ای شفیعی، به مردم غافل
زندگی بخش، نَی، به مرگ، دچار
به فُکاهی، اگر سرود، دمی
شهریار عزیز دل بیدار
شعر او را بهانه ات منما
سوءِ برداشت را کنار گذار
مسجد سهله، یکی از مهمترین مساجد کوفه است که در حدود سه کیلومترى شمال غربى مسجد کوفه قرار دارد. این مسجد از نمادهاى انتظار حضرت ولی عصر (عج) به شمار مى آید و منتظران ظهور حضرت، در این مسجد سهله که به مثابهی خانه امام قائم (عج) است حضور مىیابند و از خداوند تعجیل ظهور حضرت را مىطلبند.» (منبع)
دامنه: افتخار داشتم در مسجد سَهله نماز گزاردم
نمایی از در ورودی مسجد سهله
به قلم دامنه: به نام خدا. پست ۷۵۵۵ . عنوان نوشتارم از یڪی از جملات استاد محمدرضا حڪیمیست در صفحهی ۵۱ ڪتاب جاویدش: (مرام جاودانه). فقط خواستم آن را با سهچهار جملهام امتداد ببخشم و یڪ نڪتهی تڪمیلی ببفزایم:
عکس از دامنه
هنوز هم در جهان حڪومتهایی هستند ڪه مالِ خدا (=اموال عمومی و درآمدهای ملی) را در اختیار سرمایهداران و توانگرانِ نابڪار قرار میدهند.
هنوز هم در جهان دولتهایی هستند ڪه دم از مواریثِ فرهنگ دینی و علمی خود میزنند، اما اقتصادشان به زبان رایج مردم، «یزیدی» و اموی و جبّاری است و ثروتمندان را به رأس قلّه میبرَد و فقیران را به قعر درّه.
هنوز هم در جهان رهبرانی هستند ڪه از این سخن حڪیمانه و مرام جاویدانهی امام علی (ع) درڪی ندارند و سهمی نمیبرَند ڪه آن مولای پرهیزگاران و حامی مستضعفان فرمودند: «امانت را به صاحب آن رد ڪنید، اگرچه قاتل پیامبران باشد»
هنوز هم در جهان ڪسانی هستند ڪه بر صدر و بالا مینشینند ڪه خادم ملتهایشان باشند، اما بانی شرّ و دنائتاند و با شرارت میخواهند با همهی جهان به مقابله برخیزند و اربابی ڪنند. حتی در اقتصاد -ڪه بنای رشد و ڪیفتش بر رقابت میان دولتهاست- میخواهند دستِ نامرئییی برای تخریب، تحریم، تشویش و تلاطم باشند. بگذرم.
نڪته را از خودم نگویم، از استاد محمدرضا حڪیمی میگویم ڪه معتقدند: «اُمالفساد و ویرانڪنندهی بنیاد هر جامعه» در جهان و نیز «سامانگُسلِ آرمانهای نسل جوان در هر جامعه» دو چیز است: «اقتصاد فاسد و قضاوت فاسد» ڪه هر دو، در نگاه ایشان «سر در آخورِ قدرت هم دارند.»
شهریور سال ۹۷ نیز کتاب
«مرام جاودانه» را در (اینجا) معرفی کرده بودم
به نام خدا. در راستای سلسلهنوشتارم در شکافتن لغات و واژههای دارابکلا:
به قلم دامنه :
اول: رِغازی. من رغازی یا رِقاضی را در لغت نتوانستم ریشهیابی کنم، اما دو معنی نزدیک آن را رِواج و بازار میدانم. با دو مثال این لغت را تحت تعقیب قرار میدهم؛ نه برای بازداشت و محاکمه و حبس و زندانی و حصرش، بلکه برای نشرش!
برای رواج: مثلاً به حالت اعتراضی و اِعراضی و با طعمی از عصبانیت میگویند: کی این کار رِه رِقاضی دینگوهه؟ یعنی رواج داده، آورده وسط، باب کرده.
برای بازار: مثلاً برای زیرسؤالبردن کار کسی میگویند وِه هِم رقاضی دَکته. یعنی بازار دَکته. شَک دکته. شادی باریکِلّاه بَیّه.
دوم: بِرِه. واژهی محلی بِرِه، ممڪن است در ریشه، با بُرد و بُرش و بریدن همخانواده باشد. اما چند معنای متفاوت از آن استخراج میشود ڪه به نظر من میتواند با مثالها و شرح زیر بیشتر شڪافته شود:
قورمهسبزی حاصل از بِرهدادن
به معنای تیز و تیزڪردن. مثلاً دَمبِره ڪردن تبَر و دَرِه نزد آهنگریهای سنتی ڪه لب رودخانهها زیر چادرها سڪونت میڪردند
به معنای تَفتدادن. مثلاً سبزی و اسفناج را بِره هِداهِن.
به معنای بُودادن و برشتهڪردن. مثلاً تخمهی ڪدو را بو داد.
به معنای سرخڪردن. مثلاً سیبزمینی را خوب در رُب بِرهدادن، ڪه همان سرخڪردن در روغن است.
به معنای زدن. احتمال میدهم این لغت برای زد و خورد هم ڪاربرد داشت در محل. مثلاً فلانی حسابی تُش داد، یعنی زد. یعنی بِره داد، ڪُتڪ زد.
به گفتهی یکی از دوستانم جناب آقای جلیل قربانی «در تمام معانیای که برای کلمه برای واژهٔ مازندرانی «بِره» آوردهاید، کار پشتورو کردن و بههمزدن در آن انجام میشود در منطقه ما [سرخرود محمودآباد مازندران] به کسی که به موضوعی بیش از حد بپردازد و به اصطلاح کشاش بدهد، در مقام سرزنش و برای ختم غائله میگویند؛ «تو دیگه اینقدر بِرهبِرهاش نده.»
سوم: گرمِسر. این، لغتی ترکیبیست، گرم + سر، که این مفهوم را میرساند طرف فردی تُندخو، داغ و عصبانیمزاج است. تن، گرم باشد حرفی نیست. دست، گرم باشد حرفی نیست. دل، گرم باشد حرفی نیست. حتی دلگرمی خود کمالیست؛ ولی، سر، وقتی داغ و گرم باشد، طرف دست به رفتاری میزند که به زبان محلی میگویند ماز هاکارده. یعنی مثل زیزم و زنبور خشم کرده و زده و دررفته.
یک مثال: در محل ما، وقتی برای پسری به خواستگاری میرفتند، ممکن بود، «اَرِه» نگیرند و جواب «نه» بشنوند، گاه یک علت این بوده که خانوادهی دختر میگفتند شنیدیم پسر شما گرمِسر هسّه. وِن کَلّه داغه.
یک مثال دیگر: وقتی در محل ما مثلاً میخواستند یک نفر را میانجی (=واسطه) بگیرند که به فصلِ خصومت (=پایاندادنِ دعوا) کمک کند، میگفتند یکی را انتخاب کنیم که زود گرم نَکفِه که از کوره در بُورِه، کار بدتِه ویشته رقِد بورِه.
چهارم: چِک نَیتِه: چند معنی دارد چِک به نظر من:
۱. چِک نَیتِه یعنی کفایت نکرد، بس نبود. اِع چنده کم بود. مثلاً: این گفتوگو مِه دل را چِک نَیتِه. بند نیته.
۲. چِک بَیتِه یعنی متلک. مثلاً: فلانی با فلان سخنرانی فلانی را چِک داد.
۳. چِک نَیتِه یعنی نشانه. مثلاً: فلان تیر هدف را چِک نَیتِه. بند نَیته. برخورد نکرده.
۴. چِک کَفنِه یعنی دفعه، هربار، همواره. مثلاً: فلان فرد یا بهمان مسئول مملکت تا چِک دَکتِه وعدهی الِکی دِنه.
شاید هم این واژه، بقیه هم داشته باشد که من الان ذهنم ملتفت نیست. بگذرم.
به قلم دامنه : به نام خدا. درگذشت حاج شیخ اسماعیل کوهستانی موجب تأثر و تألّم علاقمندان آن بیت گردید. خدا ایشان و والد عظیمالشأنشان مرحوم آیتالله آقاجان محمد کوهستانی را رحمت کناد. من چند سال قبل به همراه مرحوم پدرم -شیخ علیاکبر طالبی دارابی- به دیدار مرحوم حاج شیخ اسماعیل کوهستانی در منزلشان در کوهستان بهشهر رفته بودم.
مرحوم آیتالله کوهستانی
مرحوم حجت الاسلام
حاج شیخ اسماعیل کوهستانی. بازنشر دامنه
روستای کوهستان بهشهر: بازنشر دامنه
در آن دیدار، مرحوم حاج شیخ اسماعیل کوهستانی را بسیارآرام، خوشمَشرَب و اخلاقمدار دیدم و منزلشان را نیز بیآلایش، ساده، مفروش به حصیر، که دیدنی و تاریخی و گِلین؛ که در عکس بالا، همراه با تصویر مرحوم آیتالله آقاجان کوهستانی دیده میشود. این متن کوتاهام، عرض ادب و ارادتی بود به آن بیت شریف و سلسلهی روحانیت وارسته و سادهزیست.
به قلم دکتر فتحالله دهقان. «دوست آن باشد که گیرد دست دوست/ در پریشان حالی و درماندگی» سعدی. در حالی که تحریم های ظالمانه امریکا برای ملت ایران مشکلات و معضلات عدیده ای را فراهم نموده است،اقتصاد تک محصولی کشور،لاغر ،آسیب پذیر ودر مرحله رکود تورمی بسر می برد. درآمد محدود ومختصر کشور که از طریق روابط بازرگانی با همسایگان تامین میشد نیز براثر بیماری کرونا مختل شده است.
از سوی دیگر بیماری کرونا باعث چالش ایرانیان در اثر کمبود امکانات پزشکی شده و برای تامین دارو و لوازم بهداشتی و پزشکی نیاز مبرم به ارز می باشد. این در حالیست که آمریکا همچنان بر ادامه تحریم ها پا فشاری می کند. این در شرایطی است که بسیاری از شخصیت های جهانی، نهاد های مردمی و کشور های جهان خواستار رفع تحریم های ظالمانه امریکا علیه ملت ایران هستند .
دکتر فتحالله دهقان: اسفند 1398
در این شرایط خاص و ویژه که افکار عمومی جهانیان نیز آماده است،وزارت خارجه فعالانه عمل نموده و به صورت جدی از دو کشور چین و روسیه درخواست نماید که در خصوص رفع تحریم ها از طریق شورای امنیت سازمان ملل متحد رسما اقدام نمایند.
با توجه به این که این ویروس از طریق چین وارد ایران شده و مسئولیت مضاعفی را برای این کشور ایجاد مینماید. دیگر اینکه به گواه تاریخ دو کشور چین و روسیه در صورت اقتضاء منافع از طریق شورای امنیت اقدام نمودند. وتوی قطعنامه ها علیه ونزوئلا و سوریه شاهد این مدعا می باشد. در این هنگامه سخت برای ملت ایران می طلبد چین و روسیه در قالب قطعنامه ای از شورای امنیت رسما خواهان رفع تحریم ها علیه ملت ایران شوند.