فرهنگ لغت دارابکلا
به قلم دامنه : به نام خدا. در سلسله مباحث فرهنگ لغت دارابکلا، هفت واژهی محلی دیگر را میشکافم. که از آغاز تأسیس دامنه تا امروز به ۲۶۷ لغت رسید.
کیوونی: در محل ما یادم است وقتی میخواستند از هنر دختری بگویند و به خواستگاریاش بروند در تمجیدش میگفتند: کیوونی است. کیوونی هم که معلومه. یعنی: خانهداری را حسابی بلد است و بر امور منزل مسلط. مثلاً «کیوونی دِتر رِه بِلارم» از جملات نوازشگرانهی مادران نسبت به دخترانشان است. حالا این زمانه، وقتِ آن آمده است که بگویند: این مَردی چَنده کیوونیه. بگذرم.
حَلقومِه، چِنگوم، ڪورگِر: هر سه لغت در محل ما هنوز هم بر زبان مردم رایج است. شاید رواج آن در نسل جدید کم شده باشد، اما هنوز این سه لغت نمُرده است و به انبار واژگان نابکار (=خوانده شود فراموششده) نرفته است.
حَلقومِه، نیمگِرهای است که هر وقت لازم شد، آسان باز میشود. از نظر من حَلقومِه چون شبیه حلقه است و مانند رسَنِ حلقهی دار، حَلقومِه نام گرفته و از حلق ریشه میگیرد.
چِنگوم، هم چوبنشان است که آن را مقداری دفن میکنند تا نشانی و مرزها مشخص باشد. و هم واژهایست که معنی گیرکردن میدهد.
کورگِر، گرههای پیچدرپیچ و درهموبرهم است که نه فقط راحت باز نمیشود، بلکه وقتی نخی یا چیزی کورگِر افتاد گاه قیچی و مغراض نیاز است که هم گره را باز کند و هم کلاف را نجات.
میتوان جهان کنونی را مبتلا به این هر سه لغت دانست. ابرقدرتها؛ که حَلقومِهزدن را بلد نیستند که عنداللزوم مفتوح و گشایش کنند. کشورهای مسلمان؛ که یا چِنگوم یعنی نشانه را گم کردهاند و یا خود چِنگوم یعنی گیره و گیری برای همجواران شدند. و سازمانهای بینالمللی؛ که اساساً کارویژههای خود را از کف دادند و نه تنها نمیتوانند کورگِرها را وا کنند، بلکه خود کورگِری برای دولتهایی شدند که آگاهانه به زورگویان عالم نه میگویند و در برابر ستم و برای ستمدیدگان میکوشند. نیاکانمان در ایران و ازجمله مازندران و میاندورود و دارابکلا چه هوشمندانه لغات وضع میکردند و بر زبانها جاری و ساری.
پِچوک: واژهی محلی پِچوک یعنی خیلیکوچک، خُوردی. معادل علمایی -که «الاحقَر» بهکار میبرند- با عزم و نیّت فروتنی و تواضع.
پیلم: این بوتهی خود رُو چون در پیِ «لَملِوارِ» تمِشمَمش سُز وُونه (=نوج زَندِه) ازینرو شده پَیلم. البته این برداشت شخصی من است، شاید هم ریشهاش چیزی دیگری باشد و من نمیدانم.
خِفتی: این واژه به گردنبند طلا و نقرهی زنان گفته میشد. اصل لغت به خِفت به معنی گلو و خفهگاه بازمیگردد و چون در آن قسمت آویزان میشد، خِفتی نامیده شد.
خِفتیها معمولاً گرانقیمت، سنگین و پهن بود. حتی زنجیرهای وزین داشت. و یک سرمایه برای مادران و زنان بزرگ خانه به حساب میآمد. گویا در برخی از خفتیها عکس شاهان حک میشد. اما یواشیواش ریز و ریز و ریز گردید و شکل عوض کرد.
البته درین روزگار که خِفتگیرها (=دزدان زورگیر) زیاد شدند و پلیدانه به دختران و زنان در مسیرها و کوچهپسکوچهها دستبرد میزنند، خفتیها لَسلَس (=اندکاندک) نازک و سبک و حتی بدَلی (و به گویش محلی: عجیش) شد
پِتپِتی را میشکافم: واژهی دو سَر بِنی (=ترکیبی) «پِتپِتی» یا پطپطی را از طریق چند مثال بهتر میتوان جا انداخت، تا از تعریف لغوی. اینگونه:
۱. برخی، از بس چِشسِر نیستند و از گرسنگی دارند میمیرند و یا دَلیکاند، لاقمه (=لُقمه) را پِتپِتی میکنند. یعنی پشتسرهم میبلعند و به حلق فرو میکنند.
۲. بعضی هر چه دستشان آمد از بیل و کلنگ و گونی و دَسچو (=عصا) را در لاخ دیوار (=شکافِ کَتِ) حیاطشان فرو میکنند یعنی پِتپِتی.
۳. عدهای از ما دیدهاند در قدیم، که کالقِوا (=کُتِ کهنه) و جِلمِل (=پارچهکهنه) را در تَنورهی تندیر، یعنی سوراخ کنارهی زیرین تنور پِتپِتی میکردند تا زبانهی آتش کم شود تا خمیر، خوب به دیوارهی تنورِ نونمحلی بچسبد و بپزد.
۴. در قدیم که گلدِوا نبود، موشکالی (=لانهی موش) را با هرچه دستشان بود پِتپِتی میکردند که موش در لانهاش دقمرگ شود و سرِ نونلگِن نیاید.
۵. خونهی برخی که میروی، میبینی که کدبانوی خانه از بس مشغول! است، همهی اثاثیهمثاثیهی منزل را پِتپِتی کرده است در سوراخسَمبهها، از داخل گنجه بگیر تا بالای یخچال و زیر تختخواب و پشتبام حمام. اینجا بگذرم!
۶. البته پِتپِتی با لغت پَتی (به فتح پ) یعنی عریان و لخت، فرق دارد. پَتی به صورت ترکیبی میآید. اینجوری: لُختِپَتی.
۷. اگر خواستید بهدرستی از واژهی پِتپِتی سر در بیاورید صندوق عقبِ ماشین برخیها را بالا بزنید! مغازهی اغذیهمغذیهی آشنایان را بازدید بکنید! انباری و سرداب و حیاطخلوتها را نگاه کنید. پِتپِتی که خوبه، دَجوبَجو (=درهموبرهم) هم هست، از سِمساریها هم بدتر و شلختهتر.
بقیهی پِتپِتیها را در مثالهای سیاسی بکاوید! که من سیاسیمیاسی بلد نیستم!