قضیهی باغ چای و آیت الله کوهستانی
متن نقلی با ویرایش دامنه: آیتالله ریشهری از حجتالاسلام سیدقاسم شجاعی نقل میکند: قبل از انقلاب حجت الاسلام سید محمدعلی صدرایى اشکوری -از وعاظ رشت- دچار عارضهی قلبی شد، او را در بیمارستان آبان تهران بستری کردند. روزی به اتفاق مرحوم فلسفی به عیادت ایشان رفتیم.
آقای فلسفی به آقای اشکوری گفتند: وضعتان چهطور است؟ گفت: عطیهی آقا سیدالشهداء (ع) ما را اداره میکند. آقای فلسفی گفتند: ما همه از آقا سیدالشهداء (ع) برخورداریم. عرض کرد، آقا ما پیش حضرت حساب دیگری داریم.
آقای فلسفی پرسید جریان چیست؟ آقای صدرایی گفت: یک قطعه باغ چای دارم که عطیهی آقا سیدالشهداء (ع) و در دوران تقاعد و پیری مرا اداره میکند. آقای فلسفی گفتند، از کجا می گویید عطیهی سیدالشهداء (ع) است؟
عکس بازنشر دامنه
او جواب داد، من این باغ را برای معامله قولنامه کرده بودم، دو روز بعد به دیدن آیتالله کوهستانی رفتم، وقتی که وارد شدم، ایشان فرمودند: صدرایی چرا عطیهی ملوکانه را می فروشی؟ عرض کردم: آقا من با شاه کاری ندارم ! فرمودند: «این را نمی گویم آقا سیدالشهداء (ع) را میگویم، اینها این الفاظ را دزدیدهاند. یادت هست در جوانی در حرم سیدالشهداء (ع) بالای سرآقا، سرت را به شبکه نزدیک کردی و گفتی: آقا… میخواهم لطفی کنید که در دوران تقاعد سر سفرهی شما اداره شوم، این باغ اجابت آن دعاست، چرا معامله کردی؟!» حالم منقلب شد، سر خم کردم و دست آقا را بوسیدم. بلافاصله به رشت بازگشتم و قولنامه را پاره کردم و تا الان زندگی من از این باغ اداره میشود.
(منبع: هفتهنامه «افق حوزه» ادهمنژاد. کیمیای محبت. ص۹۱)