منو
درباره ی سایت دامنه
دامنه‌ی داراب‌کلا

qaqom.blog.ir
Qalame Qom
Damanehye Dovvom
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنه‌ی قلم قم ، روستای داراب‌کلا
ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

پیشنهادهای مدیر سایت
آخرين نظرات
طبقه بندی موضوعي
بايگانی ماهانه
نويسنده ها
۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

پایگاه مجازی فقه و احکام رهبری

پاسخ استفتاء درباره‌ی «حق سکونت زن در خانه پس از وفات شوهر»

 

منبع عکس: اینجا

 

سؤال: اگر شوهر برای این که همسرش بعد از مرگ او بدون منزل نباشد، به همسرش بگوید: تا زمانی که زنده هستی سکونت در منزلم را برای شما قرار دادم و زن هم قبول کند و در آن سکونت کند، آیا پس از فوت شوهر، ورثه می‌توانند زن را از سکونت در منزل منع کنند؟

 

پاسخ: در فقه به چنین قراردادی «عمری» می‌گویند و با اجرای این قرارداد لازم، زن تا زمانی که زنده است حق سکونت در خانه را دارد -هر چند ارث منحصر در خانه باشد- و ورثه نمی‌توانند از سکونت او ممانعت کنند. (منبع)

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

منطقه‌ی جنگلی اَمبس‌مرز داراب‌کلا



تشنی‌سر. چهاردهم اسفند ۱۳۹۹. عکاس: جناب یک دوست


عکاس: حمیدرضا طالبی دارابی

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

این متن به تنظیم و آرایه‌ی دامنه: نگاهی به زندگی خودنوشت شهید حاج قاسم سلیمانی با عنوان «از چیزی نمی‌ترسیدم» از انتشارات «مکتب حاج قاسم». حقیقتاً خواندنی، آموزنده، عبرت‌انگیز، خاکی و خودمونی، و با ادبیات پاک مرد پارسا و پرواپیشه و اُسوه:

 

«عشیره‌ی ما را خواهرم هاجر می‌شناسد. او در علم نسَب‌شناسی طایفه، اول است. بنا به قول تمام بزرگان، جد  یعنی پسر قربان، به اتفاق برادرش که بنا به قولی برادر مادری بوده‌اند و بنا به قول دیگری از بزرگان منطقه‌ی فارس، معلوم نیست که آخرش تبعید شده‌اند یا نه بنا به دلایلی مهاجرت کرده‌اند. آنان از نی‌ریز فارس به سرچشمه‌های هلیل‌رود می‌آیند. این رود از سرچشمه‌های ارتفاعات بالای ۳۵۰۰ تا قریب ۴۰۰ متری شروع می‌شود و طی مسافت بیش از ۳۰۰ کیلومتر، به دریاچه‌ی جازموریان در انتهای استان کرمان و ابتدای مرز بلوچستان می‌ریخت. پس از سکونت، تمام سرزمین‌های اطراف این رودخانه را از ابتدا تا شعاع ۱۵ تا ۲۰ کیلومتر تصرف می‌کنند.

 

«از چیزی نمی‌ترسیدم»

 

میرقربان چهار پسر به نام‌های ولی، محمد، حسین و ابراهیم داشت و یک دختر که او را به شخصی به نام علیداد می‌دهد. این چهار پسر، هر یک، طایفه‌ای را به مرور شکل می‌دهند که در درون هر طایفه‌ای، تیره‌ای از پسرهای آنان شکل می‌گیرد؛ لذا ایل «سلیمانی» از میرقربان چهار طایفه‌ی پسری و یک طایفه‌ی دختری را شکل می دهد که هم اکنون به همان نام خوانده می‌شوند: محمدی، حسینی، ابراهیمی یا امیرشکاری، مش‌ولی، علیدادی.

 

پدر و مادر من از دو تیره زارالی هستند که از مش‌ولی است. پدرم از طایفه‌ی ابراهیمی و مادرش از طایفه‌ی لری است. تیره‌ی من طولی و عرضی، در ریشه و خویشاوندی به این شکل است. بنا به دلایلی، ابراهیمی‌ها از املاک بیشتری برخوردار بوده‌اند. البته پدرم، به مرور در زمان پدرش، برخی از املاک خود را می‌فروشد و آرام‌آرام در درون طایفه سه طبقه شکل می‌گیرد. طبقه‌ی حاکم خان‌ها بودند که پس از فوت میرقربان، هر خانی بزرگ ایل سلیمانی محسوب می‌شده است. شخصی بود به نام گرامی‌خان که بعد از او، چند پسر به نام محمدعلی‌خان، حسین‌خان، سیف‌الله‌خان، احمدخان و ولی‌الله‌خان بوجود آمده است. اقوام پدرم از تیره‌ی ابراهیمی‌ها، لشکرخان و ... بودند.

 

البته به دلیل ریشه‌های فامیلی، من در دوره‌ی حیات خودم از خوانین، فساد خاصی ندیدم. عموماً شکایات و حل اختلافات و حمایت عمومی طایفه و رابطه با حکومت را عهده‌دار بودند و املاک فراوانی داشتند؛ ازجمله یکی از بهترین ملک‌های آنان دست پدرم بود و پدرم هم، به دلیل همان وراثت فامیلی خود و مادرم، سهمی در این املاک داشت. مادرم دختر اسدالله و مادرش زهرا هر دو از تیره زارالی بودند...

 

اما ذکر نسبت‌های مادرم: علی‌الظاهر پس از مراسم خواستگاری، مادرم در سن چهارده سالگی به عقد پدرم در می‌آید.  معمولاً مدت عقد در عشیره تا دو سال هم طول می‌کشید و به هر صورت این دو با هم ازدواج می‌کنند.جهانگیر نقل می‌کند: «در روز عروسی پدرت او سوار بر شتر بود. شتر در رفت و فرار کرد و داماد هم سوار بر آن! پس از مدتی توانستند شتر را که داماد بر پشت آن سوار بود، بازگردانند.» در دوران اول زندگی مشترک وی گفت پدرم زندگی خیلی فقیرانه‌ای داشته است؛ اما آرام‌آرام صاحب دام‌هایی می‌شود به‌نحوی که بعضی وقت‌ها یک یا دو چوپان داشته است .اولین ثمره‌ی زندگی آن‌ها دختر می‌شود و به دنیا می‌آید، به نام سکینه که در سن سه سالگی به دلیل سیاه‌سرفه فوت می‌کند. پس از مدتی کوتاه، خواهرم هاجر و بعد برادرم حسین متولد می شوند و سپس من در سال هزار و سیصد و سی و پنج به دنیا آمده‌ام...

 

 

...

 

بهار برای ما فصل نعمت بود: اولاً فرار از سرمای جان‌سوز زمستان و دوم این‌که فصل کوچ ما بود. به محض این‌که نوروز تمام می‌شد، پس از اتمام سیزده که زن‌ها معتقد بودند نحس است، ایل  ما کوچ می‌کرد به سمت ارتفاعات تنگل: جنگلی تنُک با بادام‌های وحشی که در فصل بهار چادرکَن می‌شد. و باغ بزرگی در تنگل که انواع میوه‌ها را داشت. دره‌ی عمیق و سرسبز و پر از گردوی بندر که از شدت درهم‌تنیدگی درختان گردو، آفتاب داخل آن‌ها نمی‌افتاد و ده‌ها چشمه‌سار آب از دره‌های کوچک آن جاری بود و رودخانه‌ی کوچکی را تشکیل می‌داد. بیدهای بسیار بلند و سپیدارهای سربه‌فلک‌کشیده‌ی باغ، سایه‌ی بسیار بزرگی درست می‌کرد. مادرم پلاس را لب جوی آب می‌زد و جغ‌ها را می‌کشیدند. صدای شرشر و غلتان آب که از وسط چادرسیاه‌ی ما عبور می‌کرد، صفایی می‌داد؛ اگرچه فقر و زحمت زیاد، فرصت درک این صفا را نمی‌داد. بیشتر بخوانید ↓

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

سِسکه: ذرّه ذرّه = سِسکه‌سِسکه. شرحش این است: سِسکه چندین معنی دارد. بسته به جای به کار بردنش دارد. باران کم باشد می‌گویند اتا سسکه بارید. باران به کناره‌ی دیوار بپاشد می‌گویند وارش سسکه زد. یعنی چکه کرد. غذا کم بذارند پیش میهمان، می‌گویند اتا سسکه پیش ما غذا گذاشتند! چشمه آبش کم بیاد: می‌گویند سسکه سسکه او انه. یا مثلاً سسکه سسکه علف کانده. نیز یعنی شتک. ترشح یا پرتاب ذرات مایعات به اطراف. کم. ذره. پاشیدن ذرات آب و مایعات به پیرامون. مثل لبه‌ی لباس، خصوصاً عبا و چادر و مانتو. یا پرتاب آب بر روی عابر پیاده با عبور ماشین از روی چاله‌چوله‌ی آب.

 

تِ بِلارم: ت ضمیر است یعنی «تو» یا مخفف تو را. بلارم، قربانت شوم است. چون میم در بلارم، ضمیر متصل فاعلی‌ست. پس این عبارت یعنی: قربات تو شوم. بگردم به رویت. فدایت شوم. خیلی هم خودمونی‌ترش می‌شود: ت ره بَخوارم.

 

قارت و قاریم :شاید یا با املای غین. گره‌دار. گره‌گره. ناصاف. دارای برآمدگی و پستی بلندی. شاید به صداهای زیاد شکم و روده‌ها که از روی شکم شنیده می‌شود هم گفته شود. مثال مثل این دو تا: کدویی که رویش قارت و قاریم دارد، خصوصاً چو کهی. یا لحاف و دواجی که پنبه‌اش قارت و قاریم کرده باشد. برآمدگی. مثل برآمدگی تُشک خواب که پنبه در جاهایی برجسته می‌شود و مثل غده می‌زند بالا.

 

پیمبریک: خیلی‌خیلی کم. بسیاراندک. ناچیز. مثلاً اتّا پیمبریک برام عسل ریختی؟! یعنی کم. خیلی‌کم. ذره. کوچک. تکه‌ریز.

 

 

عمرّ ره موندنه: برگرفته و باقیمانده از القاء دشمنی مذاهب شیعه و سنی، به منظور ابراز تنفر و توهین و تحقیر و برچسب بدشکلی، می‌گفتند مثل عمرخطّاب است. خطاب هم طوری تلفظ می‌شد که انگار معنای زشتی دارد.

 

عمِرکاشی‌ماه: سنتی در دهه‌های قبل که پس از ماه «محرم و صفر» و احتمالاً واکنشی برای تخلیه‌ی عصبانیت مذهبی، و شاید ایام سالروز کشته‌شدن عمر بن خطّاب به دست فیروز ایرانی، تعدادی از مردم شیعه در شب‌ها مترسک عمر را حمل و سپس آتش می‌زدند. چند مورد پژوهش شد گویا منظور عمر بن سعد در کربلا بود که کم‌کم به اشتباه به آن شخص دوم سرایت داده شد. البته این کار اختلاف‌افکنانه بعد از استقرار جمهوری اسلامی به عنوان کاری وحدت‌شکنانه و به با تدبیر امام و مرحوم منتظری با اعلان هفته‌ی وحدت (میان شیعه و اهل سنت) به‌کلی برچیده شد. کار نادرستی بود. درج این سه لغت و عبارت فقط برای ثبت بود. وگرنه نقارافکنی پدیده‌ای شُوم و منحط و ضدفرهنگ است.

 

به سر عمر: این در مناطق دیگر هم هست. زمانی که بخواهند با سوگند یک موضوع چندش‌آور مثل امعا و احشا و توالت و ... را گواهی و تصدیق نمایند به جای قسم مقدسات، این تعبیر را به کار می‌برند. چون عیناً سوگند است از نوع ذم با این لحن و به شکل تعجبی و حیرت: به سر عمِر ! گاه سین را مشدد هم می‌گن تا تأکید را برسانند.

 

کاله‌رحم: با سکون ح. سنگدل. بی‌رحم. سختگیر. بی‌گذشت. در محل بی‌مروّت هم می‌گن با زمختی.

 

گوش‌خِس: نام حشره‌ای که به باور محلی گوش می‌رود و شبیه هزارپا است. بیشتر برای ترساندن و حذردادن این نام را بر آن حشره نهادند. پس گوش‌خس در زبان محلی یعنی: حشره‌ی شبیه هزارپا که بیشتر در شب حرکت می‌کند و چون گمان می‌کنند همیشه خطر ورودش به گوش وجود دارد به این نام شد. گوش خز هم گفته می‌شود. این نام دقیق‌تر است. چون خزیدن به درون گوش را می‌رساند. لذا هر دو وجه  ثبت شد.

 

کوره فشاری هاکاردی؟! : دودی‌کردن زیاد محیط، به‌ویژه با مواد دخانی. این عبارت در محل زیاد رایج است.

 

کمل‌دسّه در کانده! : اشاره به کسی که هنگام سیگارکشیدن زیاد دود هوا می‌کند. کمل بوته‌های خشک شالی پس از خرمن و درو است. یعنی انگار کمل را آتش کردی. این چه وضعی از دودکردن است!

 

دار: درخت. آویزان. داشته‌باش.

 

زیک‌زله: کنایه از آدم ترسو. کم‌جنبه. بی‌زهره. نادلیر چون زیک پرنده‌ی خیلی‌کوچک است و با کمترین تهدید پا به فرار می‌گذارد. زیک بر اساس قانون آفریدگار درست عمل می کند اما آدمی باید جربزه‌ی خود را بالا نگه دارد. زله همان زَهره در فارسی ست که جرئت معادل آن است.

 

سر ینّی! : جا می‌گذاری. فراموش می‌کنی.

 

دل به دله: تو در تو

 

زیک‌زله: کنایه از آدم ترسو. کم‌جنبه. بی‌زهره. نادلیر چون زیک پرنده‌ی خیلی‌کوچک است و با کمترین تهدید پا به فرار می‌گذارد. زیک بر اساس قانون آفریدگار درست عمل می کند اما آدمی باید جربزه‌ی خود را بالا نگه دارد. زله همان زَهره در فارسی ست که جرئت معادل آن است. بیشتر بخوانید ↓

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا ( لغت‌های ۲۵۵۶ تا ۲۶۶۶ )
 
 
تره باد دکفه: یک جمله‌ی دعاییه از نوع نفرینه است، به کس یا کسانی که کاری انجام می‌دهند که موجب شگفتی و یا انزجار طرف مقابل است. اغلب هم این عبارت از سر شوخ‌طبعی صادر می‌شود. یعنی ای تو را باد بیفتد. شکمت چنان باد بیفتد که بترکی و بمیری و نفله شوی! یک نوع مدح شبیه به ذم در صنعت ادبی است. لغت مأنوس و آبدار و رایجی است بین مردم.
 

دِله: مثل انار را دله می‌کنند. یا آفتابگردان را. بیرون آوردن تیم از درون لاپه‌ی انار و سر آفتابگردان. دله هاکون. دله دینگن. دله دانّه. دله هسه. دله دره. یعنی داخل اتاق است. اناردله‌گر و سایر معانی همپیوند با دله. مثلاً: این ماه دله مِه دس‌بال واز وونه. پول انه مِه دس.

 

 

چَپِر. ترسم دکتر عارف‌زاده

 

چَپِر: چپر وسیله‌ی کمکی _معمولاً شاخه‌ی بزرگ و محکم درخت_ است که دسترسی را آسان می‌سازد. مثلاً کسی بخواهد از بوته‌های انبوه و خاردار دور از دسترس تمشک، بخورد یا بچیند، باید چپر بگذارد تا بتواند. زیرا چپر با شاخه‌شاخه‌هایی که دارد مانند سپر و نردبان عمل می‌کند. کاش عکسی از آن مصور می‌کردیم زیر این پرونده. برخی از عکس‌ها اقدامی ماندگار می‌باشد. لابد آشنایان با این لغت اینک غرق چپر شدند و هوس تمش سرشان زد و خاطرات قشنگش. آری؛ هم می‌خوردیم، هم پُر سطل می‌کردیم و خونه می‌آوردیم که مربّا بَپجن. می‌گفتند بنه نیرین قرمز وونه. وِسّه دار هاکانیم. چرا؟ نمی‌دانم. برخی هم داخل کُل درخت (=پوست درخت)، تمش می‌ریختند. (پوست دو درخت کلقو و لرگ مناسب بود) نیز حتی وقتی سبد و سطل پر می‌شد، چپر را برای روزهای بعد، یک جا مخفی می‌کردیم که کسی از آن بالا نرود و تمش را پسو کند. فکر می‌کنم چپر مخفف چهار پر یا چند پر باشد که به مرور شد چپر. چون پر یعنی همان شاخ‌شاخ‌ها.شما کاملتر نوشتید. (ط. د) چپر: یک نردبان تک شاخه که با اصلاح سرشاخه‌های یک شاخه‌ی بزرگ دارای شاخه‌های فراوان کوچکتر در اطرافش از درختان با جنس چوب محکم تهیه می‌شود و آن شاخه‌های کوچک اصلاح‌شده، نقش پلکان چپر را دارند. از چپر برای دسترسی و چیدن میوه‌ها و محصولات دور از دسترس و ارتفاع زیاد درختان و نیز بوته‌هایی مثل تمشک و انجیر و انگور و ... استفاده می‌شود. بهترین چوب و شاخه برای تهیه چپر، لرگ است. چون هم محکم و نشکن است و هم سبک. هر کس در داراب‌کلا به پرچیم بگوید چپر، خودش یا مخاطبش دارابکلایی نیست. (د.ع) لرگ هم علاوه بر سه خاصیت که ذکر گردید، منعطف و لمس است.

 

 

«نو» از جنس تایر

 

نو: «نو» متاعی کَنده‌کاری و گود است برای خوراک گوسفند. البته اغلب از جنس تخته و دارکینگه است، اما این زمانه از تایر تراکتور هم استفاده می‌کنند که آن را می‌شکافند و خوراک مثل جو و علف ریز و سبوس را داخل آن می‌ریزند و دام به صورت ردیف در امتداد آن می‌چرد.پس؛ نو، همان چیزی است که داخل آن گوسفند را در منگل و چفت‌سر و یا در حیاط خانه‌ی روستایی، غذا می‌دهند. راستی احتمال می‌رود که این لغت با ناودون آبچک ربط داشته باشد؛ هم از نظر لغوی و معنایی و هم از نظر کارکردی که خیلی به هم متشابه‌اند.

 
دیگ‌دیگ: بازی‌گرفتن کودکان. فرد، روی کف اتاق به پشت، و رو به بالا دراز می‌کشد. بچه در سمت کف پای او می‌ایستد. دو دست بچه را با دو دست خود می‌گیرد. بالای شکم و قفسه‌ی سینه‌ی بچه را با کف پاهایش می‌گیرد و بلند می‌کند که باعث شادی و سرگرمی کودک می‌شود.
 
دِمبِده: بینداز. پرت کن. پرتاب کن. دور بریز. بنداز. دِم =دم، دنباله + بده.
 

کله کل جل بیته! : پارچه بدردنخور را از سرش برداشت. حجاب از سر برداشت. پوشش پارچه‌ای را از سرش برداشت. کنایه هم هست. کنایی: تن به خطر داد. دل به دریا زد. چنان وارد عمل شد که مپرس!

 

دلّاک: کیسه‌کش حمام. حجّام. حمامی. ماسوژر به زبان امروزی. کسی که در داخل حمام عمومی تن مردم را کیسه و صابون می‌کند و مزد می‌گیرد.

 

دِلّالی کانده! : واسطه گری میکند. فارسی است.

 

گاناهی ! : گناهی! طفلک! آخه! بیچاره! بی‌گناه! گناه داره!

 

 

والنگ وه

عکس از دکتر عارف‌زاده

 

زنده‌آدِم اینجه دَنیه! : انگار اینجا ادم زنده وجود ندارد. نفس‌کش نیست! وقتی در نال‌بن خانه‌ای می‌روند و یاالله یاالله می‌گن و هیچ جواب و سر و صدایی  نمی‌شنوند این زا می‌گن با لحن تعجب.

 

چلیک‌وچه: نوزاد. کوچک. اندازه‌ی کدو که کچّلیک نام دارد.

 

فِساد: چرک. آبسه. عفونت. چرک داخل گوش. بیشتر برای چرک گوش فقط استفاده می‌شود. اما اگر کورکی که آبش زرد می‌شد و بیرون می‌زد هم می‌گویند فساد در بزوهه. برای گوش: گوش فساد سر هاکارده. که مثالی شایع است. بیشتر بخوانید ↓

۰ موافقين ۱ مخالفين ۰

به قلم دامنه: به نام خدا. دیشب در یک منبع خبری (اینجا) خواندنِ یک خبر شگرف، شگفتی مرا به‌شدت برانگیخت؛ آنجا که آقای علی عباس‌نژاد -فرمانده یگان حفاظت سازمان جنگل‌ها، مراتع و آبخیزداری کشور- افشا ! و هکذا برملا ! کرد که در برخی شهرها، قاچاق چوب از طریق «آمبولانس و ماشین‌های حمل گوشت» مشاهده شد. در استدلال وی این نکته جِلوه می‌کرد که به علت سود سرشار قاچاق چوب، و از سوی دیگر سخت‌گیری! یگان حفاظت جنگل، متخلّفان هراس دارند که با تراکتور، کامیون و نیسان دست به حمل چوب بزنند، ازین‌رو به گفته‌ی وی، گویی نحوه‌ی قاچاق و حمل آن، «به خودرو‌های سواری و بین‌شهری همچون خودرو‌های شخصی با خانواده و جعبه‌ی بغل اتوبوس» تغییر شکل یافت. جلّ ‌الخالق ! چه آمده بر سر خلایق؟! البته نه بر تنِ تمامی خلق و نه بر فرق همه‌ی اخلاق.

 

(منبع عکس)

 

نکته و نمونه: دیدیم مار و جینجیناری! پوست‌اندازی می‌کنند، تا جان تازه نمایند، صدا طنین‌اندازتر؛ اما ندیده بودیم قاچاقچیان چوب هم، پوست‌اندازی نوین کنند. نکند راه‌های مدرن‌تر! و‌ مخفی‌تری هم در حمل چوبِ نازنین و سودِ دلنشین وجود دارد و ما ازین ماجراهای فوقِ «مارکوپولو»یی، بی‌علم و بی‌خبریم؟! بگذریم

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

از زغال‌انبار داراب‌کلا تا قله‌ی دماوند

مسجد و تکیه‌‌ی داراب‌کلا. اسفند ۱۳۹۹.
عکاس: جناب یک دوست

 

بلوار روستای اوسا به سمت داراب‌کلا

 

 

طبیعت داراب‌کلا از هر زاویه زیباست؛ از جمله ازین زاویه در یال غربی

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

به قلم دامنه: با احتیاط باز شود! به نام خدا. «دنیای سوفی» کتابی‌ست از «یوستین گوردر» نویسنده نروژی، در قالب رمان». سوفی دختر ۱۵ساله است که روزی وقتی از مدرسه برمی‌گردد، نامه‌ای به دستش می‌رسد که در آن نوشته شده: «تو کیستی؟» سوفی به فکر فرو می‌رود که واقعاً «من کی‌ام؟» باز دوباره دنبال کارهای روزانه و تکالیف مدرسه‌اش می‌رود. تا این‌که باز نامه‌ی دیگر برای او می‌فرستند و در آن نوشته شده: «جهان چطور به وجود آمد؟» ذهن سوفی مشغول‌تر می‌شود، مدتی دیگر، پاکت سوم می‌رسد. روی پاکت نوشته: «درس فلسفه. با احتیاط باز شود!»

 

(منبع)

 

در معرفی کتاب در منبع فوق خوانده‌ام که «مهم‌ترین چیز در زندگی چیست؟ اگر این سؤال را از کسی بپرسیم که حسابی گرسنه است، می‌گوید غذا. اگر از کسی بپرسیم که دارد از سرما می‌میرد، می‌گوید گرما. و اگر از آدمی بپرسیم که تک و تنهاست، می‌گوید هم‌صحبتی با آدم‌ها. ولی اگر این نیازها برآورده شود، چیز دیگری هم باقی می‌ماند؟ فیلسوفان می‌گویند بله! آنها می‌گویند آدم نباید فقط در بند شکم باشد. همه‌ی ما خورد و خوراک لازم داریم. ولی یک چیز دیگر هم هست که همه لازم داریم: این‌که بدانیم کیستیم و در این دنیا چکار می‌کنیم.»

 

کتاب دنیای سوفی در ایران توسط چند نفر و از چند انتشارات به فارسی برگردان شده است؛ مانند: حسن کامشاد، انتشارات مروارید. مهرداد بازیاری، نشر هرمس. کورش صفوی، نشر دفتر پژوهش‌های فرهنگی. لیلا علی مددی زنوزی، نشر نگارستان کتاب. مهدی سمسار، نشر جامی. محمود معلم، نشر ادیب مصطفوی. و آرزو خلجی‌مقیم، نشر سپهر ادب.

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

نگاهی گذرا به آمار جنگ ۸ ساله‌ی عراق علیه‌ی ایران: جنگی که به «جنگ تحمیلی» و «دفاع مقدس ۸ ساله‌» مشهور شده است. صدام ۴۷۶۲ بار غیرنظامیان ایران را و با موشک‌های دوربرد مردم ایران را در شهرها مورد حمله و شهادت قرار داد. ۵۸۲ حمله‌ی شیمیایی به مناطق مسکونی کرد. بیش از صدهزار مصدوم شیمیایی شدید داریم و ۳۵۰ هزار نفر شیمیایی خفیف. دولت صدام حتی به مردم عراق هم رحم نکرد. حملات شیمیایی به حلبچه و دیگر مناطق عراق ۱۰ها هزار نفر را به شهادت رساند. او ۷۸۰ روستا در عراق را تخریب و تنها در کرکوک ۴۰ هزار خانه را ویران کرد. آمریکا، شوروی و کشورهای اروپایی مانند فرانسه، آلمان، انگلستان و کشورهای جنوبی خلیج فارس و جمعاً ۳۴ کشور از صدام حمایت می‌کردند و تجهیزات و تسلیحات نظامی را در اختیار آنها قرار می‌دادند. (منبع)

۰ موافقين ۱ مخالفين ۰

 

مرحوم محمود طیبی سورکی

 

 

مراسم تشییع و تدفین مرحوم محمود طیبی در سورک

 

به نام خدا. درگذشت مرحوم محمود طیبی بر خانواده و خاندان و منتسبان نسبی و سببی ایشان خبری نابه‌هنگام و غمبار بود. ایشان پدری خیلی‌مهربان،  انسانی آرام و مطلع، فامیلی قابل احترام و فردی سرشار ار احساسات بالا و بی‌اندازه حامی و طرفدار فوتبال بود. سال‌ها در شرکت سهامی ذوب‌آهن اصفهان مشغول به اشتغال و از بازنشستگان آن شرکت بود. یاد و خاطراتش فراموش‌شدنی نیست. من، ضمن همدردی و احساس فقدان ایشان، درگذشت آقای محمود طیبی را به همسر گرانقدرش و به فرزندان خوب و بامحبتش آقامحمدعلی، آقاعلیرضا، ساجده‌خانم و آقامازیار و به همه‌ی اقوام و فامیلان تسلیت می‌گویم. خداوند روحش را -که در سالروز  وفات حضرت زینب کبری سلام الله علیها تشییع شد و به سرای باقی پرکشید- قرین شادی و مشمول رحمت و محشور با اهل‌بیت عصمت و طهارت (ع) فرماید. به‌یقین درد دوری وی بر بازماندگان نزدیکش روزبه‌روز بیشتر حس خواهد شد، بنابرین برای آنان بردباری در مصیبت و شکیبایی در فراق طلب می‌کنم.

قم: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

 

متن برای هفتمین روز درگذشت مرحوم محمود طیبی سورکی به زبان حال خانواده‌ی آن مرحوم:

در زیباترین روز فرخنده‌میلاد امام علی (ع) که به‌حق «روز پدر» نام برداشته شد، خوب‌ترین پدر و از خوشنام‌ترین مرد را در میان نم‌نم برف و باران از دست داده‌ایم؛ گویی در میانه‌ی مِه‌ای غلیظ چندین بهمن سنگین و سهمگین بر سر ما آوار شد و او را، که در کانونِ سرشار از عاطفه‌ی خانه‌ی‌مان، بوی دوستی می‌داد و عطر محبت می‌پراکند و رایحه‌ی شفقت می‌پاشاند و به عنوان سرحلقه‌ی اُنس و شادی ما، در سراچه‌ی دل‌مان خیمه‌ی مهربانی بپا می‌داشت، از ما ربود. پدری که تا بوده برای ما از ژرفای درون خوشی خواسته، از فراخنای برون تلاش ورزیده و از اَعماق وجود عشق آفریده. پدر چگونه تو را در پشت قله‌ی غفلت نِسیان از یاد ببریم، حال آن که تو دلیلی برای ماندن‌مان بودی، بر ما چنین مباد پدر. تا هستیم چهره‌ی اَلیف و عَطوف تو را به چشمانمان می‌دوزیم تا هرگز با به خاطرسپردن خاطرات گرمابخش تو، از هم نگسلیم. ای پدر، ای دیده‌ی دیدگان ما، با ما از ازَل تا ابَد همچنان بمان.

۱۲ / ۱۲ / ۱۳۹۹ دامنه.

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

به قلم دامنه: برای آموزگار همیشه‌ی تاریخ؛ زینبِ زهرا سلام الله علیهما. به نام خدا. خواستم با «دنیای سوفی» بیایم صحن دامنه، رمانی از «یوستین گوردر» نویسنده نروژی، که خوانده‌ام در آن، مهم‌ترین چیز در زندگی چیست؟ اما من در شب وفات اندوهبار بانوی مبارز و بردبار کربلا حضرت زینب کبرا (س) دل‌هایی را سوگوار می‌بینم، قلب‌هایی را داغدار، روح‌هایی را بی‌قرار و چشم‌هایی را اشکوار. رفتم سراغ آن بانوی عزیز اهل‌بیت را گرفتم تا آرام گیرم، هرچه از ساعات پیش درباره‌ی آن بزرگ‌زنِ تاریخِ بحران‌ها خوانده‌ام، و آنچه از کودکی تا اکنون در حافظه داشته‌ام، مرا برد سراغ غم بیشتر که مرا باز فرا گرفته، چون گمان ندارم احدی از بشریت، مانند عمه‌ی سادات مصیبت پشت مصیبت دیده باشد. او حقیقتاً آموزگار اَحرار است، بی‌هیچ تردیدی کسی جای او را پُر نکرده است. و او همچنان -تا تاریخ بر روزگار گواه است- بالاترین دانشگاه انسانیت و شرف است. انسان، شرافتمند می‌مانَد که دانشجوی تمام‌وقت دانشگاه مکتب حضرت زینب باشد. هر گوشه‌ای از زندگانی آن حضرت، یک کتاب تحصیل است، جایی از زندگانی آن عقیله‌ی بنی‌هاشم نیست، که انسان از آن درس راستی و درستی و رستگاری نگیرد. نیاز به حضرت زینب، نیاز به بالاترین چاره‌اندیشی‌هاست. چه محزون و متین سروده در «حدیث اشک» آن سُراینده، محمدجواد پرچمی:

 

 

عاشق همیشه قسمتش حیران‌شدن بود

پاره‌گریبان بی سر و سامان‌شدن بود

اول قرار ما دو تا، قربان‌شدن بود

رفتی و سهم من بلاگردان‌شدن بود

و...

گفتم به عبدالله که یاد قَرَن کُن

کمتر کنارم صحبت از باغ و چمن کُن

این آخر عمری مرا رو به وطن کُن

من را میان کهنه‌پیراهن کفن کُن

و...

آنقدر بین کوچه‌ها بال و پرم سوخت

آنقدر بعد کربلا موی سرم سوخت

باور نخواهی کرد با اَغیار رفتم

با چادری پاره سر بازار رفتم

خیلی میان کوچه‌ها دشوار رفتم

با ناسزای تند نیزه‌دار رفتم

یادم نرفته دست بر پهلو گرفتم

با آستینم با چه وضعی رو گرفتم

یادم نرفته دور تو جنجال کردند

جمعیتی را وارد گودال کردند

آن ده سواری که تو را پامال کردند

دیدم تنت را زنده‌زنده چال کردند

دیر آمدم کاری ز دستم بر نیامد

سرنیزه‌ی شمر از دهانت در نیامد

دیر آمدم دیدم سرت دست کسی رفت

عمامه‌ی پیغمبرت دست کسی رفت

(منبع)

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

به قلم دامنه. به نام خدا. چهل کَل. قدیمی‌ترها می دانند چهل کَل چیست. یک باور بوده است در روستای دارابکلا. برعکسِ این روزها که همه طلبِ باران می کنیم از خدا، در دورۀ نوجوانی ما -یعنی سالهای دهۀ شصت و پنحاه- آنقدرها باران و بارش آسمان خدا زیاد بود، به «چهل کَل» متوسّل می شدند تا باران بند بیاد و زراعتِ کشاورز رنگ آفتاب بگیرد. چهل کَل چه بود؟ 

 

 

کچلی سر

 

چهل کَل، یک دعانوشته مانندی (شبیه دعای چهل قاف. چهل کلید) بود که برخی از بزرگان محل بر روی کاغدی نخ بسته، می نوشتند و آن را بر درختی یا بر بلندای بامی آویزان می کردند تا وارِش و شِلاب بند بیاد. من با چشمان خودم بارها و بارها دیدم افرادی از دارابکلا و مُرسم و اوسا با باورِ راسخ و مطمئن نزد پدرم _شیخ علی اکبر_ می آمدند و از وی درخواست «چهل کَل» می کردند.

 

مرحوم پدرم به مدَدِ حافظه‌ی بسیارعجیب مرحوم مادرم -مُلازهرا آفاقی- نام چهل نفر «کَل» محل یا اطراف محل و یا کچل های افسانه ها و قصه ها را بر آن کاغد دراز می نوشتند و بر شاخۀ قدکشیدۀ درخت نارنگی داخل حیاط محلۀ حموم پیش مان برمی افراشتند تا هوا صاف شود و بارش پایان پذیرد. و عجیب این که پایان هم می گرفت. به این می گفتند دعای بندآمدنِ باران؛ که همان چهل کَل است یعنی فهرستی 40 نفره از افرادی که موی سرشان ریخته بود.