(۱)
اگر دروغ بگی! دشمن مرتضیعلی
پنجشنبه ۲ / ۲ / ۱۴۰۰
نوشتهی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. یاد من هست، یاد شما هم آیا هست که از بزرگان، از همبازیها و از همسن و سالهایمان این را میشنیدیم که وسط حرف و بحث و کار با تمام اعتقاد و عشق میگفتند: اگر دروغ بگی! دشمن مرتضیعلی.
این چه پیامی داشت؟ پیامش این بود علی (ع) در کانونِ دل ایرانیان قرار دارد و الگوی زندگی همگان بوده است. نام و مرام علی (ع) آشوب از دل میبرَد و آرامش جانشینش میکند. پس در گذشته وقتی از کاری حذَر میدادند نام علی را به میان میآوردند تا اهمیت آن را صدچندان نشان دهند. زیرا از دیرباز برای ایرانی، دوستِ علی بودن، بالاترین افتخار و والاترین اعتقاد محسوب میشد. ازینرو اگر کسی سخنی میگفت و یا راویِ داستانی میشد و یار کاری را میکرد، برای اطمینانکردن به سخنش و اقدامش به او میگفتند: اگر دروغ بگی! دشمن مرتضیعلی. یعنی چه زشت است دروغبافی. و چه زشتتر است برای کسی که با ارتکاب دروغ و دغل، دشمن مرتضیعلی گردد. آری؛ علی، معیارِ حق است. حق با علی است و علی با حق. و چه راست فرمود پیامبر خدا، خاتمالانبیا (ص) که: «علیٌّ مَعَ الحق والحقُّ مَعَ علی»
این ماه، ماه امام علی (ع) است. ازینرو فقط خواستم یاد یک فرهنگ خوب در میان ایرانیان کردهباشم و تجدید خاطراتی. از قضا، چند ماه پیش، خودم در «نماوا» دیده بودم که خانم مرضیه برومند در «همرفیق» در وسط خاطرهگویی، به فاطمه معتمدآریا بهشوخی گفته بود: اگه دروغ بگی! دشمن مرتضیعلی!
(۲)
تُطیلَ عُمری
پنجشنبه ۲ / ۲ / ۱۴۰۰
نوشتهی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. در طول ماه رمضان یکی از دعاهایی که بر همگان، هم آشناست و هم خاطرهانگیز، دعای زیبا و دلنشین «اللَّهم ارْزُقنی حَج بَیتک الحرام فی عامی هذا و فی کُل عام...» (منبع) است که در فرازهای آخرش از خدا این خواستهی دلچسب را طلب میکنیم: تُطیلَ عُمری... یعنی: که عمرم را طولانى سازى.
طول عمر از نعمتهای پروردگار است که نصیب میشود. ارزش طولعمر داشتن، فراوان است که دستکم سه تای آن این است که در کشتزار دنیا، رهتوشههای بیشتری برای آخرت برگیریم و از زیباییهای خداداد آن لذت درستی ببریم. فرصت فراوانتری برای عبادت و عبودیت و خدمت به خلایق و نیز رشد ادب و اخلاق خود داشته باشیم و از همه مهمتر اگر خطاهایی داشتیم -که مسلماً موجودی ممکنالخطا چون انسان حتماً خطاها هم دارد و از ارتکاب آن مصون نیست- فرصت جبرانکردن و انابه و بازگشتِ اثربخش داشته باشیم تا دست به نوسازی و پروریدن خود بزنیم.
نکتهای که در دعاهای مأثور (=نقلشدهی موثّق) وجود دارد این است مفاهیم و مضامین کاملی در اهمیت و ارزش انسان است؛ آن مقدار عظیم و عالی، که متنهای حقوق بشری کشورهای مدعی مغربزمین در برابر بار معنایی آن، تهی و دستخالی هستند. بشرِ سربهراه و دیندار و طالبِ خوبیها و نیکیها، در برابر این مفاهیم عالی دینی (که از قلب درخشندهی ائمهی اطهار (ع) درخشیدن گرفته) با رغبت و شوق زانوی ادب میزند و پند و اندرز میگیرد. آری؛ زیبایی و درخشندگی ماه مبارک رمضان یکی همین اُنس و گوشِ جان سپردن به دعاهای عالی و مطابق طبع و فطرت خداجوی انسانیست.
فضیلتهای حضرت خدیجه
جمعه ۳ / ۲ / ۱۴۰۰
نوشتهی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. در پست پیشینم کمی دربارهی اول بانوی مسلمان: در اینجا نوشته بودم، که درین پست آن را دنباله میبخشم تا کمی بیشتر حق مطلب را در شأن و منزلت حضرت خدیجه (س) ادا نموده باشم؛ چراکه در زندگی و باور عقیدتی من آن بانوی نمونه همواره جایگاه والایی دارد. فضیلتهای حضرت خدیجه فراوان است که من فقط به برخی از آن اشاره میکنم و گذرا عبور. امید است همواره تاریخ دهم ماه رمضان در حافظه و تقویم ذهن ما مسلمانان درج و ثبت باشد و مثل روزهایی مانند عاشورا، چهلوهشتم، غدیر، فطر بهخوبی در یادها و اذهان و قلوب بماند. تجلیل از آن حضرت، بهیقین مایهی خشنودی خدا و روح رسولالله -صلوات الله علیه و آله- است. بروم بر برشمُردن فضیلتهای بانوخدیجه که بارها و بارها از چندین منبع معتبر خوانده یا شنیدهام:
در محیط مکه و از پیش از ظهور اسلام نیز به «طاهره» یعنی زن پاکدامن مشهور بود.
اُمُ الاَیتام بود. مادری میکرد برای یتیمان.
کار اقتصادی میکرد؛ یعنی زنی خلّاق و اهل معیشت و تلاش بود.
در آن محیط و عصر جاهلیت، زنی باسواد بود.
شرافت داشت و بزرگزاده و از خاندان مشهور یعنی قریش بود.
با آنکه مکه سرزمین رباخواری و نزولخواری بود، او ازین صفت بری بود و اقتصادش را بر دوری و پرهیز اکید ازین وجه بنا کرده بود.
با آنکه خواستگارهای بیشمار داشت آنهم از شِمار پادشاه و اُمرا و بزرگان قوم و قبیلهها، ولی هرگز برای ازدواج با آنان نظر موافق نداشت و مشیت خدا برین بود تا آن بانوی پاک و اُسوه همسر محمد امین شود و محبوب دل حضرت خاتم النبیین (ص).
خدیجه اُم المؤمنین شد.
خطبهی عقدش را حضرت ابوطالب میان وی و پیامبر جاری کرد.
او در حق امام علی (ع) بسیار مادری کرد.
مادر حضرت فاطمه زهرا (س) بود. و این کم منزلتی نیست.
مادربزرگ امام حسین حضرت سیدالشهدا (ع) بود. و مادر تمام ائمهی اطهار (ع).
اُم اسلام بود. برای اسلام به منزلهی مادر بود.
در طول حضور حضرت محمد (ص) در غار حرا این بانوخدیجه بود که برای ایشان با زحمت و مشقت و شفقت و رضا، جامه و غذا میبُرد.
خانهی خدیجه در مکه، بیت و پناه حضرت پیامبر (ص) شد.
مایهی آرامش پیامبر در هنگام بارش وحی بود و آن حضرت با دلگرمی و پیروی وحمایت خدیجه، مأموریت الهیاش را پیش میبرد.
تابلوی چهارده معصوم (ع)
تمام ثروت و دارایی فراوانش را برای مجد و گسترش اسلام، هدیهی اسلام کرد. و آنچنان مستغنی زندگی کرد که در سه سال محاصرهی مسلمین در شعب ابیطالب او دچار سختی و مشقت طاقتفرسا شد و از شدت همین سختگیریهای جبههی عنود و کینهتوز مشرکین، بیمار شد و به سوی رب العالمین رحلت کرد و دل رسول رحمت را پر از غم و مصیبت کرد، آنطور که، پیامبر عزیز برای وی اشک میریخت.
پیامبر اکرم آنچنان خدیجه را دوست میداشت و احترام میگذاشت که وقتی یکی از فقیران را میدید به او خیلی احترام و محبت میکرد. پرسیدند چرا؟ پاسخ شنیدند زیرا دیدنِ آن زن فقیر، آن حضرت را به یاد همسر محبوبش خدیجه میاندازد که همواره در بودش به این زن نیازمندِ محتاج، کمک میکرد.
به سُرودهی زیبای شاعر محترم حوزه جناب آقای شفیعی مازندرانی:
خدیجه آفتابِ نابِ سرمَد
بحق یکتا و بیهمتا و اسعَد
درین روز وفات غمبارش، به روح ملکوتی و بلند مادر عظیمالشأنمان حضرت خدیجه کبرا -سلام الله علیها- صلوات و درود و سلام و احترام.
مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
قسمت شصتونهم
پست ۷۹۰۹ : به قلم دامنه، به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. حضرت خدیجه (س) همسر عزیز پیامبر (ص) محبوب دل مؤمنین است؛ مادر همهی مسلمین. آن بانوی نمونه سه سال پیش از هجرت سرنوشتساز رسول خدا و مسلمانان به مدینه، دچار بیماری شد. پیغمبر (ص) در عظمت آن بانو در چندین جا به او و دربارهی او فرموده: اى خدیجه! آیا میدانی که خداوند تو را در بهشت نیز همسرم ساخته است؟
هرگز از تو تقصیرى ندیدم و نهایت تلاش خود را به کار بردى. در خانهام بسیار خسته شدى و اموالت را در راه خدا مصرف کردى.
روزی خدیجه (س) به فاطمه (س) گفته «به پدرت رسولالله بگو مادرم مىگوید من از قبر در هراسم از تو میخواهم مرا در لباسى که هنگام نزول وحى به تن داشتى، کفن کنى.»
پیامبر (ص) خود خدیجه را غسل و کفن کرد. و حضرت جبرئیل نیز به کمک او شتافت. درگذشت خدیجه براى پیغمبر (ص) یک مصیبت بزرگی بود. آن حضرت میفرمود: خدا شاهد است خدیجه زنى بود که چون همه از من رو مىگردانیدند، او به من روى مىکرد، و چون همه از من مىگریختند، به من محبت و مهربانى مىکرد، و چون همه دعوت مرا تکذیب مىکردند، به من ایمان مىآورد و مرا تصدیق مىکرد.
۶۵ سال عمر پربرکت خدیجه برای همه درس و پند بوده است. آرامگاه آن بانوی عظیمالشأن در گورستان مکه در «حجون» است. وفات غمانگیز حضرت خدیجه را که بر قلب رسول رحمت، مصیبتی سخت و دردآور بود و حتی در فراق او اشک ریخته بود، تسلیت میگویم و بر مقام شامخ آن گرامیبانو درود میفرستم و از مقام و منزلت و ارج و قُرب بیبدیل او طلب شفاعت میکنم.
در نوشتن این متن از منابع متعدد معتبر بهره گرفتم
شرحی بر سارِوُ
سهشنبه ۳۱ / ۱ / ۱۴۰۰
نوشتهی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
عکسها شامل: شامل صحنههای حضور سعید و عبدالله در جمعآوری نمک در نمکزار، فروش شتر به دلال گوشت و گریهی شتر و سعید و عبدالله و وداع، حضور عبدالله و سعید در راز و نیاز لب تالاب با خدا برای طلبیدن آب و باران و علف و خار و نیز صحنهی غمناک چهرهی گرفتهی سعید و عبدالله پس از فروش دو شتر به دلّال
به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. سه هفته پیش چه خوشحال بودم که به تماشای «سارِوُ» بنشینم. نشستم؛ دو سانس هم دیدم و وقت خودم را هم هدررفته نیافتم که هیچ، بهرهور هم شدم، زیرا آموزنده، جذاب و پیامآور بود؛ از نهایت شوق و ذوق، عکسهایی هم از روی پخش، انداختم. این، روایت زندگی واقعی سعید و عبدالله است؛ دو نوجوان ساربان در روستای «کجی» نهبندان در مرز افغانستان. اولی، شیعه است و دومی یعنی عبدالله، سُنی؛ اما تفاوت مذهب، به یُمنِ تساهل و تعامل، این دو ساربان را کنار هم نشاند و بینشان روابط و عشق بپا ساخت. «سارو»، -که همان ساربان در زبان محلی «کجی»ست- هم جایزهی جشنوارهی داخلی را دارد، و هم جایزهی پنجاهمین جشنوارهی بینالمللی فیلم رشد را. آن دو، شغل شُترداری را در روستایشان «کجی»، دوباره احیا کردند.
نمیدانم از کجایش بگویم، چون تمام زوایای آن زیبا و دربردارندهی پیام بود و این کارم را سخت میکند که بگویم برجستهترین دقیقههایش کدامین است. لهجهی شیرینی که در هنگام دیدن آن میشنوی، تو را متحد عبدالله و سعید میکند. وقتی میبینی در نمکزار، با کوش و تلاش و پابرهنه نمک استحصال میکنند تا از فروش آن خرج خانه را دربیاورند، هم دلشورهی همدردی میگیری و هم درس عبرت کار و بینیاز از اَغیار. دردناکترین صحنه آنجاست که سعید و عبدالله ناظر بر فروش دو شُتر از ۷۰ نفر شتر خود به دلّال گوشتاند که با اشک غمِ جدایی آنان با شتر تنومندشدهیشان، چشمان تو هم -اگر اهل اشتعالبخشی به احساسات پاک خودت باشی- خیس میشود و گونههایت جوی آب.
چیزی که خیلی جلوه میکند همت آن دو دوست است که حتی در بدترین شرائط خشکسالی و ترَکبرداشتن زمین از فَرطِ بیبارانی، باز نیز مأیوس نیستند، آرامآرام، زمزمه بر لب، در لبِ تالاب پناه میبَرند، دامن آن زانو میزنند و با خدای خود با نرمترین واژگان راز و نیاز میکنند و طلب تَرسالی و طراوت و علف و باران، ولو در حدِ روییدن خار در بیابان. والسلام. عکس بالا: مستند سارِوُ . عکسها از دامنه از روی پخش مستند.
به قلم دامنه: به نام خدا. تمدن به موازات مقتضیات زمان پیش میرود. یعنی بشر ایستا نیست و دو لایهی مادی و معنوی زندگی خود را در سایهی رشد و توسعه و علم و ایمان تقویت میکند. و در واقع به جامعهی خود تحول و تحرک میبخشد. و این یعنی نوسازی. نوآوری و نوزایی. بهار که میآید روح بشر نوشدن را بیشتر حس میکند. تا اینجا مقدمه بافتم. نمیدانم تا چه میزانِ لازم. آیا نیاز بود؟ یا نه، وقت خواننده با آن نو نشد. اما به هر حال ورود به هر بحثی دیباچه میخواهد.
چرا باید تمدن را بر اساس سرقت ساخت؟! حال آنکه تمدن، آینهی تمامنمای هر ملت است و روح آن، مردم را نمایندگی میکند. علت روشن است؛ کمیابی و غارت. غرب، تمدنش را از ابتدا تا حالا بر اساس سرقت بنا کرد، نه سبقت. زیرا با کسب قدرت نظامی و تجهیز علمی و طمع ثروتاندوزی، منابع ملل را با انواع حیَل سرقت کرد و بهراحتی به یغما برد. حتی آنجاها هم که تن به قرارداد و معامله و مذاکره میدهد با بیشترین سرقت فکری و فروپاشی اخلاقی در صدد است خود را غالب و غارتگر قرار دهد. تاریخ کشورهای مغربزمین، پر است ازین سرقت و استراق. از نفت و نیکل گرفته تا هر نوع موادِ کان. چه چوب، چه روی، چه چای، چه گاز و چه امروزه فلزات موبایل و مادهی اورانیوم و بشمار دهها عنصر و مواد معدنی دیگر را.
نکته: در تفکر دموکراسی، ملل فرصتِ برابر دارند. هر کشوری به جای فرصت مساوی، و احترام به فلسفهی فرصت، دست به سرقت بزند و با دستبرد از سایرین سبقت بگیرد، تمدن او آلوده به دزدیست و آلودگی ارزش پیروی ندارد. آمریکا، رژیم غاصب اسرائیل، انگلیس در رأس سارقان قرار دارند و همچنان متاعهای کمیاب ملل را به سرقت میبرند تا ثروت اندوزند. آنان در دادگاه وجدان جهان، متهم و محکوماند. بنابرین؛ مدیوناند. بگذرم. فقط برگردم بر سرآغاز متنم و بگویم: تمدن بر اساس سرقت، نه سبقت، فاقد ارزش و ارجگذاریست. دستبرد به جهان، تمدن نیست، توحُّش است.
نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
مَلهگِرد: کسی که بیشتر در محل و خانهی مردم میچرخد تا منزل خودش. کسی که همیشه بیرون از خانهاش است و مرتباً به همهی خانهها سرک میکشد. نیز فردی که زیاد کوچهپسکوچهها چخچخ میگیره. هنوزم هستند ازین نوع افراد که تکیهپیش ولوو هستند؛ انگاری زنووچه ندارند!
دِمِقابِل: نشانهی مقایسه و چندبرابر بودن. مثال: هر چی مه وسه هاکانی من دِمقابل، سه مقابل تِه وسه کامبه. یعنی دوبرابر، سه برابر. حرف دال در اول دمقابل عدد است، نه حرف. یعنی دو.
هَلو: در لهجهی ما بسیاری از قدیمیها به «هنوز» میگن هلو. مثلاً: هنوز بهتر ،هلو بهتر. هنوز بدتر، هلو بدتر. این «هَلو» برابرنهادِ «هنوز» است. اغلب هم در حالت صحیت به شکل مَخ اینگونه تلفظ میشود.
اَلوو: همان جفت که همواره جنین پس از تولد از بدن مادر زائو خارج میشود. الوو در دورهی بارداری منبع تغذیهی کودک است. به انگلیسی میشه پلاسنتا.
جفت (به زبان محلی ما: اَلوو)
مجمع (سینی) روی کارسی (کُرسی)
علف ورهگوش. خَرو
ورهگوش: علف هرز ورهگوش. چنین میپندارند که دَمکردهاش برای مشکلات تنفسی و برونشیت خوب است شبیه بوتهی پیتنک است ولی فرق دارد. علت نام این بوته این است چون شبیه گوش وره (برّه) است.
کارسی: کِرسی
خَرو: علف خودرویشی و صحرایی و وجین که خوراک بسیارخوب برای دام است. بوتهاش شبیه نخود میباشد.
فرهنگ واژگان تبری. جهانگیر نصری اشرفی
عکس از: آقاسید مهدی حسینی
نمونه صفحات فرهنگ واژگان تبَری (=طبرستان مازندران)
نمای پنج جلدی فرهنگ واژگان تبَری
ته آخر نووئه: آخر تو نباشد. پایان وجودت نباشد. این عکس عبارت نکوهشی و سرزنشی و نفرین ته آخر بووشه ، است و زمانی بکار میرود که مخاطب مارا به شگفتی،ترس، خوشی ،خنده ، و خلاصه یک حس بسیار غیرمنتظره برساند و در واقع نوعی تحسین و تشکر است و چون خاطر مخاطب برای گوینده عزیز است نفرین را منفی میکند و بکار میبرد. ته آخر نووشی! هم میگویند. اصلش هم همین تحسین است نه نفرین. بیشتر بخوانید ↓
سه کتاب کریستوفر کلوهسی
دوشنبه ۳۰ / ۱ / ۱۴۰۰
نوشتهی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. او کشیش کاتولیک رومیست، متولد آفریقای جنوبی و نویسندهی سه کتابِ «فاطمه، دختر حضرت محمد (ص)» ، «نیمی از قلبم: روایتهایی از زینب، دختر علی (ع)» و «شتافتن فرشتگان، رؤیاهای کربلا». من ۹ اسفند ۱۳۹۹ بود که ترجمهی مصاحبهی امید حسینینژاد با دکتر کریستوفر کلوهسی (منبع) را خواندم، اما فرصت نکردم در «مدرسه فکرت» و «نغمه» و «دامنه» گزارشی از برداشتهایم بنویسم. اینک قضای آن را بر جای میآورم. امید است نافع افتد.
او که تحصیلاتش، مطالعات عربی و دین اسلام است خواست با نوشتنِ این سه اثر «راهی برای ارتقای روابط مسیحیان و مسلمانان» باز و آغاز کند؛ زیرا در شهر مسلماننشین «کیپ تاون» آفریقای جنوبی که کار میکرد، با خود اندیشید «لازم است غیرمسلمانان درک جامع و علمی از اسلام» داشته باشند؛ بنابراین کوشید در قاهره و رُم، الهیات اسلامی بیاموزد و نیز یک دورهی کوتاه دربارهی مذهب شیعه بگذرانَد و همین موجب شد به روایت خود «بهشدت جذب حسین بن علی (ع) و واقعهی کربلا» شود و دربیابد آنان (حضرت فاطمه، امام حسین و حضرت زینب) «الگوی جهانی دفاع از عدالت» و «نمونههایی از حقیقت» هستند.
از نگاه او ویژگیهای اصلی زندگی حضرت زینب (س) این است که «ارادت زیادی به بانو زینب (س) در دنیای شیعی وجود دارد، اما تحقیقات آکادمیک دربارهی زندگی او بسیار کم است. این مسئله به نبودِ شرح حالی مفصل و دقیق دربارهی ایشان منجر میشود. هنگامی که ما زندگینامه دقیقی نداشته باشیم، بیشتر به ایجاد افسانهها یا معنویتهایی در حاشیهی شناختِ وجود اصلی آن فرد منجر میشود که بیشتر اوقات این مفاهیم حاشیهای سبب میشود ما بهخوبی آن را نشناسیم و شناخت دقیق ما را دچار مشکل میکند و اینکه آن فرد برای ما در دسترس نخواهد بود.»
کریستوفر کلوهسی وقتی این اهمیت را درک میکند شروع میکند به تلاش برای معرفی حضرت زهرا و زینب کبرا (سلام الله علیهما). و مهمترین پیامش در مورد شخصیت حضرت زینب (س) این نکته است که آن بانو «غیرقابل دسترس» نیست، او «یک انسان واقعی» است. و وی به همین علت، در کتابش سعی کرده است مقام حضرت زینب را به عنوان یک انسان اُسوه، در دسترس زنان و مردان عادی جهان قرار دهد «که چه بسا درگیر مبارزه با ظلم و عدالتورزی هم نیستند.» ولی در زندگی روزمرّه با آن مواجهاند. کریستوفر کلوهسی خود در عظمت شخصیت حضرت زینب چنین میگوید و به نظرم خواندنِ دقیق و با تأنیِ همین جملات کلوهسی، دریچههایی بر روی فهم نوین انسان به آن والامقام کربلا میگشاید:
«این واقعیت است که او به کربلا رفت و مداخلات وی در میدان جنگ و در کنار آن، ایستادگی شجاعانهاش در مقابل ۲ ستمگر بزرگ روزگار خود و کیفرخواست کوبندهی او دربارهی رهبری یزید، چیزی بیش از گفتن حقیقت در مقابل قدرت حاکمهی زمان خود بود. این رویکرد بانو زینب (س) یک صراحت قاطع بود. حقایقی که او بر زبان جاری کرد، فقط مفاهیمی از جنس شخصی یا خاص وی نبود، بلکه او به دنبال حقیقت و آشکارکردن آن بود. اگر شما به دنبال صلح هستید، باید در مسیر عدالت حرکت کنید. اما تحقق عدالت ممکن نیست مگر اینکه همهی مردم حقیقت را بدانند و آن را بیان کنند، و بانو زینب (س) نمونهی تمام عیار حقیقتجویی و گام برداشتن در مسیر عدالت ورزی بود.»
من هیچ ندانم که مرا آن که سرشت
از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت
این هر سه مرا نقد و تُرا نسیه بهشت
(منبع)
نیشابور: مقبرهی خیام
یکشنبه ۲۹ / ۱ / ۱۴۰۰
نوشتهی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
چند نکته بر رباعی شمارهٔ ۴۳ خیام:
به نام خدا. اول محضر خوانندگان یادآوری کنم که طی بیش از پنجاه بار مسافرتم به مشهد مقدس، چند باری هم به دیدار مقبرهی خیام و عطار در امامزاده محروق نیشابور رفتم. حقیقتاً مجلّل و باشکوه است و جزوی جداییناپذیر از فرهنگ ایران ما. در مورد این رباعی هم بنده نظرم این است، خیام میخواهد نقش خدا و خودِ انسان را بر سرنوشت بر مؤثر و توأمان بداند و لذا بر عنصر زمان تأکید میورزد و به دنیا به عنوان محل مزرعه و نشاط و کشتزار آخرت نگاه میاندازد که باید تا زندهای از دنیا بهره گیری. بنابرین نقد و نسیه درین مصرع یعنی همان عنصر زمان.
اضافه کنم اگر این شعر حقیقتاً مال خیام باشد (چون صاحبنظران همهی شعرهای دیوان خیام را از آن او نمیدانند) بر خواننده لازم است شعر را بر اساس جهانبینی الهی خیام بنگرد زیرا خیام انسانی موحّد و الهیاندیش بود که با دیدهی خِرَد و عقلانیت به هستی مینگریست و دین و علم را کنار هم داشت. از خوانندگان تشکر دارم که به مباحث ادبیات بزرگان ادب و دین در ایران اهتمام میورزند.
۸ پلان با حجتالاسلام صادقالوعد
شنبه ۲۸ / ۱ / ۱۴۰۰
نوشتهی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. با سلام و احترام به همگان
پلان یکم. سال ۱۳۵۷، دارابکلا: تظاهرات شبانهی محرم آن سال علیهی شاه از بالاتکیه به سمت پایینتکیه، با اعزام خشمگینانهی سربازان تفنگبهدستِ پاسگاه ژاندارمری محل در برابر ما (انقلابیون در تظاهرات) میرفت که به شلیک خشم گلوله بینجامد، اما یک مردِ راسخ در اَمام ما (=جلودارانه) نتَرس و چون کوهِ استوار، در برابرشان ایستاد و واهمهی سهمگینِ گلنگدنکشیدن تفنگشان را از دل ما زدود و آتش را بر جان ما گلستان ساخت، او همین روحانی مبارز بود؛ شیخ اسماعیل دارابکلایی که صداش میکردیم حاجآقا صادقالوعد.
پلان دوم. سال ۱۳۵۸، جاده سرده میان مُرسم و اوسا: وقتی یک روحانی، با احوالی مُصفّا در جمع انقلابیون باشد، آن جمع، به شمع او روشن است. او آن سال شمع جمع ما بود؛ آنقدر صمیمی و ایدهپرداز که حتی جمع را در شنا و آبتنی رودخانهی سرده همراهی میکرد و تن به آب سرد سرده میزد؛ یادم هست وسط آب با صدای گیرایش -که بَم بود و غرّا- گفت: به! به! عجب آب خُنُکی. و این در آن زمان، نشان از صفای او میداد که خود را تافتهی جدابافته نمیدانست. میان ما بود؛ اَمام و اِمام آن آنات ما.
پلان سوم. سال ۱۳۵۹، دارابکلا: برای ما آن سال کتاب و کتابخانه از غذای جسممان لذیذتر مینمود و این ایشان بود و شاید مدد هملباسان دیگرش، که برای محل در زیر بالاخانهی کِلاکبر رجبی کتابخانهی امانی ساخت و محل را به صدها جلد کتاب در قفسهها آذین کرد و بر کام تشنگان دانایی جرعههای علم و معرفت ریخت. من خود دهها جلد کتاب سبک و آسان و کمکم سنگین و مهم آن را به امانت میبرده، میخواندم و همان کتابخانهی امانی، ما را در برابر جهل و نادانی ایمن نمود.
بیمارستان امام ساری
تاسوعا. اوسا. ( ۸ مهر ۱۳۹۶ )
پس از غسل ( ۲۹ / ۱ / ۱۴۰۰ )
یکشنبه ( ۲۹ / ۱ / ۱۴۰۰ ) مزار روستای دارابکلا
جوار قبر پدرش مرحوم آیتالله دارابکلایی
مراسم تدفین حاج شیخ اسماعیل دارابکلایی (حاجآقا صادقالوعد)
پلان چهارم. سال ۱۳۶۰، دارابکلا: پای منبرش، پای ما پلَندر نمیگرفت؛ یعنی کزکز نمیکرد از بس گیرا سخن میراند. صدایش نه بر گوش، که بر جان طنین داشت. خطبهی منبرش که شروع میشد شنونده مجذوب لحن جذابش میشد و وقتی زبان را با «رَب اشرَح لی صَدری ویسِّر لی امری واحلُل عُقدة مِن لِسانی یَفقهوا قَولی» قرآن، آغشته میکرد شدت شیوایی آن، آدم را بر کف تکیه میخکوب میکرد. بر ما علاوه بر منبر، در بالای کتابخانه -که بعدها به سردرگاه مسجد جامع انتقال یافت- ایدئولوژی و عقاید میگفت و کلاسش ما را به خداشناسی بیشتر و جهانبینی اسلامیِ ژرفتر پیش میبُرد.
پلان پنجم. سال ۱۳۷۱، تهران: خوابگاه دانشجویی خیابان طالقانی دانشگاه تهران زندگی دانشجوییام را طی میکردم. هماتاقی من، پیشتر در دانشگاه شهید بهشتی تحصیل میکرد، معمولاً بهندرت خودم را معرفی میکردم، اما وقتی روزی فهمید من یک دارابکلایی هستم، داشت پَر در میآوُرد. متعجب شدم. نگو که او شاگرد مرحوم صادقالوعد در آن دانشگاه بود. تازه فهمیدم که او، وی را استادی توانمند میداند و با اشتیاق بر من آشکار ساخت که زوایای عظیم سورهی حج را به احسَن وجه به رویش گشود. جزوهی درسیاش را پیشم باز و قطعاتی از آن را چونان قطرات باران بر سرم باراند.
پلان ششم. سال ۱۳۷۷، قم. منزلش: دوستانم از محل به قم آمده بودند، روزی به اتفاق هم، برای دیدار روحانیون محل، به منزل آنان رفته بودیم که توفیق شده بود آنانی که عصر آن روز در منزلشان حضور داشتند، دیدار کنیم. مرحوم صادقالوعد با رویی گشاده، در بر ما گشود و در آن نشست چه هم گرم و مهربان بر ما جلوه نمود و از گشایش نکات عالمانه هم، دریغ نداشت. یاد زندهیاد یوسف بهخیر که آن روز، جمع را خندان و بشّاش نگاه میداشت و نشاط و شادابی به ما میبخشید.
پلان هفتم. سال ۱۳۸۵، قم. منزلم: سراسر آن سال مرحوم پدرم چند باری به قم آمده بود. باری دچار کسالت شدید شده بود. آقای صادقالوعد به عیادت تشریف آورد. آن روز به چشمم دیدم آنان چقدر به هم عُلقه دارند و چقدر حرفهای صمیمی به هم رد و بدل میکنند. تازه فهمیده بودم پدرم وی را تا چه حد حرمت مینهَد و حتی عمیق دوستش میدارد. محبت بارز ایشان بر پدرم وقتی بر من مُحرز شده بود، دیگر وجوبِ احترامش را بر من صدچندان ساخته و چه موجی در دلم انداخته بود.
پلان هشتم. سال ۱۴۰۰، ساری. قم: خبر بُهتانگیز مبتلاشدن ایشان به این بیماری ناشناختهی دنیای آلودهی نوین و مدرن! سخت مرا فسُرد. این کمترین، سعی نمود تا میتواند بر شفایش دست نیاز به آسمان برَد. و بردم. چه میشود کرد وقتی علم هنوز در برابر بیماریهای نوپدید عجز دارد و انسانها را زودتر از موعد، از اُقربایش میرُباید. شنیدن رحلت این روحانی -که آیتاللهزادهای منزّه و مدرّس بود- در آغازین روز چهارم رمضان بر من گران آمد. بر فراق غمناکش گریستم و ۲۸ / ۱ / ۱۴۰۰ روزی به نام او در محل درج شد. تسلیت بر محل، خانواده، خاندان، خویشاوندان. اخص بر خانم فهیم و دختران معززشان. والسلام.
قمر آریان را میشناسید؟
جمعه ۲۷ / ۱ / ۱۴۰۰
نوشتهی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. قمر (زادهی فروردین ۱۳۰۰ قوچان) همسر زرینکوب (زادهی اسفند ۱۳۰۱ بروجرد اما اصالتاً اهل خوانسار) در دانشکدهی ادبیات فارسی تهران با او آشنا شد و هر دو در دورهی دکتری، باهم ازدواج کردند؛ البته آشناییشان در فضای دانشکده، ۹سال طول کشید تا زرینکوب در مشهد به خواستگاری قمر رفت. قمر خود میگفت به او احتیاج داشت، برای اینکه هزار مسئله بود که وی میخواست بداند و از نظرش این تنها زرینکوب بود که آن را میدانست.
قمر نویسندهی «روایت یک شاهد عینی» عبدالحسین زرینکوب را با اسم خودمانی و مخفّف «عبدی» صدا میکرد که مادرش گفت «عبدل» یا «عَدُل» صداش کن، ولی رفته رفته نام او در زبان قمر، به همان واژهی «عبدی» نشست که مایهی طنز هم شد، مثلاً «مهتدی صبحی» از دوستان آنان روزی از روی طنز و شوخی به قمر گفت: «عبدی چیه؟! بگو ارباب!»
رسالهی دکتریِ دکتر قمر آریان جزوِ اولین پژوهشهای فارسی دربارهی مسیحیت است. نیز جالب است بدانید که قمر آریان در جلسهی محاکمهی مرحوم دکتر محمد مصدق حضور داشت. او این صحنه را از فرصتهای مهم زندگیاش میدانست تا تصویر ملیشدن صنعت نفت همیشه در ذهنش جاودانه شود. او این دادگاه را عرصهی «محاکمهی انسانیت در برابر رذالت و خیانت» خواند و از ایستادگی مصدق در برابر دادگاه و حکومت شاه، دفاع کرد.
قمر آریان به شعر و شاعری نیز علاقهی وافر داشت و در ۲۲ سالگی، نیما یوشیج را ملاقات کرد. به روایت او هر بار که «سیمرغ» نیما یوشیج را زمزمه میکرد و یا «افسانه»ی وی را، لذت میبُرد. بهویژه به خاطر اینکه، این مرحوم یوشیج بود اولین بار شعر را از قید و بند قافیه آزاد کردهبود؛ بنابراین، دلش میخواست آن مرد را ببیند. لذا در یک مراسمی متوجه شد که نیما حضور دارد. فوراً جلو رفت و فریاد زد: «آقا شما نیما هستید؟ نیما گفت: بله خانم، مگر من داخل آدمها نیستم که این طور مرا صدا میکنید؟! گفتم البته که هستید.»
مقالات، اشعار و ترجمههای متعددی از خانم دکتر آریان در مجلاتی چون یغما، سخن، مهرگان، مروارید به چاپ میرسید. او -که از نخستین زنان دانشآموخته دانشگاه تهران و جزوِ اولین استادان زن دانشگاه در ایران بود- مدتی نیز سردبیر مجلهی «راهنمای کتاب» را برعهده داشت. و علاوه بر تحقیق و ترجمه و سرودن دوبیتیها، سالها در دانشگاه شهید بهشتی (ملی سابق) چه پیش و چه پس از انقلاب، ادبیات تدریس میکرد. وی دکتر زرینکوب را در سفرهای علمی هند، پاکستان، لبنان، آمریکا و چندین کشور اروپایی و عربی همراهی میکرد. بیتردید فرهنگ و تاریخ ایران مدیون دانشمندان بزرگ ازجمله این دو دانشمند است و آثار آنان بالاترین ارثیهایست که برجای گذاشتهاند.
آیا این را شنیدهاید که استاد عبدالحسین زرینکوب یک تشت یخ را زیر میز مطالعهاش میگذاشت و شبها پا را در آن فرو میبرد تا خوابش نبرَد و بتواند بیشتر بخوانَد و بنویسد بپژوهَد. این روحیه با تشویق قمر نیز همراه بود. و چه عالیست انسانهای بزرگ را همسرانی همراهاند.
زندهیاد قمر آریان در ۲۳ فروردین ۱۳۹۱ درگذشت؛ یعنی۳ سال بعد از درگذشت روانشاد عبدالحسین زرینکوب. زرینکوبی که قمر آریان باورش این بوده از اول وی را در انگلستان غلط معالجه کردند که بعد در آمریکا نتوانستند آن را جبران کنند؛ تبهای خیلیشدید، که خودشان گفتند «تب باکتری». و آریان چنین تبولرزهایی را هرگز در عمرش ندیده بود.
خانم «سمیرا شاهیان» برای این بانوی ایران، گردآوریهای مفیدی در «شهرآرا» (اینجا) صورت داد. نیز منابع زیر در شناخت دکتر قمر آریان مآخد خوبیست: «مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، «قمر آریان، ستارهای در آسمان فرهنگ پارسی»، «سازمان اسناد و کتابخانه ملی» و «مصاحبهی تاریخ شفاهی با دکتر قمر آریان». والسلام.