qaqom.blog.ir
Qalame Qom
Damanehye Dovvom
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنه‌ی قلم قم ، روستای داراب‌کلا
ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

۱۳۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرهنگ لغت دارابکلا» ثبت شده است

لغت

اَشنیفه و جَخت

چهارشنبه بهمن ۱۳۹۹

به قلم دامنه. به نام خدا. دارابکلایی ها به عطسه می گویند اَشنیفه. نیز می گویند جَخت. هر گاه عطسه یکی (=فرد) باشد، آن را اَشنیفه می نامند و می گویند صَوِر بِیومهه. یعنی صبر باید کرد و نرفت. اما اگر عطسه دوتا و جفت (=زوج) شد می گویند:  جَخت بیهه. برو. ساده تر بگویم دارابکلا گرچه مشهور است به دارالمؤمنین و مؤمن از خرافه باید بدور باشد، ولی گهگاه این گونه خرافه ها دامنگیر مردم می شود. آنان هر وقت دَم صبح به کسی دَم بخوردند (=مواجه و روبرو شوند) همان دَم به شوخ چشمی او شکّ می کنند و برای دفعِ خطرِ چشم زخم، جایی از بدن خود را بشدت چپّلیک  می گیرند (فارسی چپّلیک را نمی دانم بیچکُن است یا املایش لفظی دیگر)

 

 

اَشنیفه و جَخت هم همین گونه است. اگر اشنیفه بیاد می گن نرو خطر در پیش است. اگر دو تا بیاید می گن برو هیچ خطری تهدیدت نمی کند. حتی اگر بخواهند خواستگاری و یا حتی روضۀ حضرت ابوالفضل (س) هم بروند فرمان اَشنیفه و جَخت را بطور مطلق و گوش به فرمان لازم الاجرا می دانند
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
دامنه | دارابی
لغت‌های ۲۰۴۰  تا  ۲۱۴۱
لغت

لغت‌های ۲۰۴۰ تا ۲۱۴۱

چهارشنبه بهمن ۱۳۹۹

نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا ( لغت‌های ۲۰۴۰  تا  ۲۱۰۴ )

 

شگین: شگون. باورهای اجتماعی در جغرافیای خاص. مثلاً می‌گن ما چهارشنبه‌غروب شیر و ماست نمی‌فروشیم. این شگین از سر شک نیست باور به خرافه است. کسی که  شگون دارد، شک ندارد بلکه باور دارد. سرّ دیگرش افراد زیرک بودند که اصلاً چنین خرافاتی را قبول نداشتند اما اذعان نمی‌کردند و در مواقع ضرورت به روش‌هایی خنثی می‌کردند. مثلاً به صورت موارد خاص و تبصره، یک زغال‌کلو داخل کاسه شیر می‌انداختند و همان روزهای ممنوعه می‌دادند و می‌گفتند شگینش گرفته شد. شگین خنثی شد. چنین افراد زرنگ در محل می‌توان از خانواده‌هایی نام برد که افراد در ذهن و خاطرات خود به یاد دارند. این ریزبینی در میان و لابلای یک رمان جامعه شناسی، از لایه‌های نهان جامعه پرده‌برداری می‌کند و جزوِ فرازهایی می‌شود که خواننده به  مطالب نویسنده اعتماد می‌کند. من خودم چندباری رفتم مله شیر و ماست بگیرم، خیط شدم. رُک گفتند امرو اِما شگین دارمی، نروشمبی. حتم دارم اولین نفری که چنین شگینی را طرح کرد بسیار باهوش بود. چون آن روز را به بهانه شگین نمی‌داد. فرداش می‌گفت دیروز داشتیم و ...  بعد هم پِه‌پشت می‌خورد. اگر رویدادی رخ دهد تا پایان عمرش، آن را منسوب به آن شگون می‌داند.

 

اِما توبه دارمی: درجه‌ی تندتر و شدیدتر از شگین یا شگون که می‌گویند ما برای این کار یا معامله یا بخشش و رابطه توبه کردیم. و در واقع برخلاف شگین، پاسخ منفی در اینجا تبصره‌بردار نیست. مثلاً مثلاً  مثلاً می‌خواد به خواستگار جواب منفی بده می‌گه اما توبه دارمی آنگردسّه ره زن هادیم. نیز اون یکی می‌گوید: اما توبه دارمی رمضانی‌دسّه ره زن هادیم. یا مثلاً طالبی‌دسه یا چلویی‌دسّه یا هاشمی‌دسّه و کلاً این دسّه یا دسّه، این تبار یا تبار ره زن هادیم. من کوچیک که بودم بارها به پدرم (مرحوم شیخ علی‌اکبر طالبی دارابی) فشار آوردم برای خونه اردک بگیریم، زیر بار نمی‌رفت. می‌گفت ما مار وَری -از سمت نسل مادر- توبه داریم غاز و سیکا بیاریم خونه؛ حتی یادم است پدرم اوایل از ماهی امساک می‌کرد. ولی بعد تقریباً می‌خورد. برخی خانواده‌ها هنوز هم برای انواعی از دام توبه دارند.

 

رَجه: ردیف. بند رخت. طناب برای پهن و خشک‌کردن لباس. رج است. دقیق است. نشانه‌گیری‌اش دقیق است. فلانی دست در آغوزبازی رج است.

 

   

رجه یا بند رخت و لباس قدیمی و جدید و آپارتمانی

 

گوشت بَپّرس! : غذا یا خورشت بدون گوشت فقط با بادمجان یا گوجه و ... . اما شکل اختصاص آن به آبگوشت است که گوشت آن کم باشد. کنایی است این عبارت. اغلب هم برای غذاهایی که باید گوشت هم داشته باشد، ولی از سر خسیسی یا نداشتی و آبروداری، سر آن را با خورشت‌های بی‌گوشت هن می‌آرند. مثل در نبودن گوشت چغندر سالار است. و نشان هنر کدبانوهای منزل هم هست.

 

دار هاکون: آویزان کن. بیاویز.

 

مارچفی: تلفظ مارچپی و مارچفی هردو درست است. مارچپی یعنی غذای چرب و نرمی که شب سوم پس از عروسی، مادر عروس برای عروس و داماد می‌برد. مارچپی یا چفی غذایی‌ست که مادر عروس در شب سوم عروسی می‌پزد و برای عروس و داماد و خانواده داماد می‌فرستد.

 

بَخت بِنی: با مارچفی امری جداست. بخت‌بنی برای شادباش شب زفاف یا همان شب حجله است: شامل غذاهای دسی محلی مثل کاچیله‌نون و کیک و حلوا و پارچه‌مارچه که عروس از سر تبرک بر نزدیکان سمت داماد می‌دهد. بخت‌بنی از نظر دیگر فقط شامل هدیه و پارچه است و در این نظر شامل غذا نیست. در بخت بنی هدایا و معمولاً پارچه است که عروس در بامداد اول پس از عروسی به خانواده و فامیل‌های داماد می‌دهد.

 

اَره سُفره: در رسم اره‌سفره چندی بعد از خواستگاری و پاسخ مثبت گرفتن، خانواده‌ی داماد سفره‌ای نان و غذا به خانه‌ی عروس می‌بردند و اینها میان همسایگان و نزدیکان پخش می‌کردند. چقدر هم سنن زیبا. همه‌ی این رفتارهای دیار ما، تألیف قلوب بود و الیف و دوستدار هم شدن.

 

جُز: وقتی چیزی را می‌شمارند یا مثلاً کتاب قرآن را تورق می‌کنند، صفحات فرد را جز، و صفحات مقابل را زوج می‌گویند. پس جز یعنی اعداد فرد در مقابل اعداد زوج. لابد حالا خوانندگان یادشان آمد. مثال دییگر می‌زنم: مثلاً وقتی کتاب لا می‌گرفتند: چشم رو کورک می‌گرفتند و بعد باز که می‌کردند می‌گفتند جز اومد نه زوج، و الی آخر.

 

گِوال: کیسه‌ی بزرگ برای غلات. کنایه از خالی‌بندی و داستان‌سرایی.

 

خِلال: کیسه‌ی بزرگتر از کیسه‌ی گندم ، برای حمل پنبه و مو و پشم. چوب خلال دندان.

 

رسن سری: مبلغ انعامی که هنگام فروش دام، طبق رسم، خریدار به پسر خانواده‌ی فروشنده می‌داد تا او ریسمان افسار دام را که به صورت نمادین در دست گرفته بود، تحویل خریدار دهد. بیشتر بخوانید ↓

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
ادامه ی مطلب
لغت

چسِن انجیر

چهارشنبه بهمن ۱۳۹۹
به قلم دامنه. به نام خدا. چسِن انجیر. دارابکلا چند نوع انجیر دارد که هر کدام مزّه و طعم و خاصیت خاص خود را دارد و معمولاً مردم آن را اَنجیل تلفظ می کنند نه انجیر: سیوه انجیر که سرکه اش عالی است و شفابخش. اِسبه انجیر که خیلی خوش خوراک است و آرام بخش. رَش انجیر که زود وشیل می شود ولی وفور است. میوه انجیر که فوق العاده و پاییزه است و لذیذ و گوارا. خر انجیر که قطور و بی دِله است. سه فصل انجیر که زودرَس و نوبَره. چسِن انجیر که اساساً غیرقابل خوردن و پسپلوک است.
 
گرچه از دیدِ مردم محل، چسِن انجیر از آن نظر چسِن است، که بی ثمر است و نمی پزد و خورده نمی شود و اساساً پِسپلوک و بی مغز باقی می ماند و هیچ وقت بزرگ و پخته نمی شود، ولی همین چسن انجیر خوراک چندماه پرندگان و درندگان است و ما از ثمرات و حکمت آن بی خبریم. زیرا ممکن است رزق و روزیِ مخفیِ سایر جُنبندگان باشد و ما بی خبریم. گویا انجیر وقتی قلمه نخورد و هرَس و حراست نشود و کاملاً خودرو باشد، چسن می شود. مردم معمولاً کسی را که بی خاصیت باشد، می گویند: هِه وِه چسن انجیر سَره! و به کسی که لوس باشد می گویند: وشیل انجیر!
 
۰ موافقین ۱ مخالفین ۰
دامنه | دارابی
تعریف لغت‌های ۱۹۱۲ تا ۲۰۳۹
لغت

تعریف لغت‌های ۱۹۱۲ تا ۲۰۳۹

سه شنبه بهمن ۱۳۹۹

نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا ( لغت‌های ۱۹۱۲ تا ۲۰۳۹ )

 

کال‌درسر: نام یک منطقه صحرایی در محل. مخفف کال دره سر. بالادست پنیرسازی اصغر دباغیان از پشت باغ منصور (فیضی باغ‌سر). چون رود و دره‌اش پیچ‌درپیچ است و کال زیاد دارد، شده کال‌دره.

 

یور: بعد. وراء. پشت. آن طرف. یورمحله. نیز یور به معنی عبور هم هست. مثلاً: فلانی از رودخانه، یور هاکارده. یعنی رفت آن طرف. عبور به شرط آن طرف یک مرز یا خط خاصی رفتن است و نه عبور. مثلا ً کسی که از جلوی خانه‌ی کسی عبور کند یور نیست. گذر به آن سوی مرز یا خط و جای مشخص شرط است. دقت و ظرافت درین لغت وجود دارد حالا دو مثال: مثلاً می‌پرسند مسافران شما رسیدند به مشهد؟ می‌گن: اووو هنو بجنورد را یور نکردند. یا می‌پرسند روز عاشورا: دسته حرکت کرد؟ می‌گن: نا، فقط سنج‌زنان از مشدی دکون‌سر یور هاکاردنه. در هر دو مثال یور یعنی عبور. البته در هر دو مثال بالا الزاماً نقطه‌ی جداکننده از مسیر مشخص است. اگر این نقطه یا خط جداکننده را نام برده نشود نمیتوان از یورشدن یا یورکردن استفاده کرد. مثال: اخصر درشونه گردکل. الان شاد تشی‌لد ج هم یور هاکاربوشه. در این مثال اولاً نمی‌توان به جای درشونه از یور کانده استفاده کرد مثلاً گفت اخصر الآن دره یور کانده گردکل. و همچنین نمی‌توان در بخش دوم به جای یور هاکارده بگه در شونه یا بورده تشی لد. ثانیاً تشی‌لد همان نقطه‌ی جداکننده برای کاربرد یور است. نمونه‌ی دیگر: می‌توان گفت او از شیراز به سمت تهران در حال عبور است و الآن اصفهان ره هم یور هاکارده. ولی نمی‌توان گفت از شیراز به سمت تهران داره یور می‌کند یا از شیراز به تهران یور هاکارده. ازین‌رو، مرز و تعیین نقطه برای «یور»، یک شاخص کلیدی‌ست درین لغت.

 

بادی: فانوس نفتی. زمانی که محل هنوز برق نیامده بود، معمولاً برای دربن‌سر و یا دستشویی و شونیشتن‌رفتن به کار می‌رفت. و امروزه برچیده شد ولی در شوپه و آلونک‌های صحرایی کاربرد دارد. بادی از طریق تغذیه‌ی فتیله‌ی نخی از مخزن نفت نور می‌دهد. بادی یعنی فانوس نفتی کوچک دستی سیار، با یک دسته‌ی میله‌ای قوسی نازک برای در دست گرفتن و حمل‌کردن و آویختن بر حسب نیاز. گمانم وجه تسمیه‌اش آن است که نوع قدیمی‌ترش دارای یک پیستون تلمبه‌ای بود برای دمیدن باد و ذخیره‌ی فشار لازم از منبع سوخت زیرین به سمت بالا و شعله مناسب‌تر. اکنون کاربرد این وسیله بسیار کمتر شده است.

 

 

 

بادی: فانوس نفتی. بازنشر دامنه

 

کارکله ندانّه؟! : کار و زندگی نداره؟! چرا به زندگی خودش نمی‌رسه؟! چرا همش در کارهای دیگران دخالت می‌کند؟! چرا همش خانه‌ی این و آن هست؟!

 

بی‌کار کله بیّه: علّاف شد. معطل شد. بیکار شد. بلاتکلیف شد. کار خود را از دست داد.  علاف ریشه در علف دارد که هرز می‌روید. کا و کله حاکی از تلاش و زندگی است. اولی یعنی کارکردن و دومی یعنی تش به معنای خور و خوراک و پخت و پز. کله نام مکان یا جایی هم هست. مثلاً فلانی فلان جا کله زد. یعنی جا خوش کرد.

 

وجِه: جیم مکسوره. وجب. وجب‌کردن با دست. اندازه‌گیری با دست از انگشت کوچک تا انشگت شست به صورت باز و گشاد.

 

قد هاکون: دو معنی دارد. قطع کن. صدا را قطع کن. و نیز اندازه کن. مثلاً زمین رو قد هاکون.

 

تاچه‌ی همدگه هسّنه: لنگه همند. کفو همند. مثل همدیگرند. هم‌کُفو.

 

یک‌ور بیّه: کج شد. لنگ شد. یه وری شد. یه طرف جمع شد. رسیدگی شد.

 

یک‌وری: کجی. منحرف. بار کج. بالا و پایین بودن دو طرف یک بار یا شئ.

 

شِم سِموار دله سنگ دینگونه؟! : داخل سمار شما سنگه. دیرجوش بودن سماور. دیرشدن درست شدن آبجوش و چای. این را معمولاً مهمان به میزبان می‌گوید. ناشی از عجله‌داشتن مهمان. یا عطش داشتن.

 

تَشکش : لوله‌ای حلبی که روی آتشخانه‌ی سماور زغالی می‌گذاشتد تا زود مشتعل شود و سماور جوش بیاید.

 

کِرکرا: پرنده ای اندازه کبوتر با دم بلندتر. با رنگ فیروزه‌ای و زیبا که داخل رفِ قارت‌خیل در جفت‌کوه لانه می‌کردند.

 

سیتیکا: توکای سیا با گوشتی لذیذ. البته دیگر شکار آن کم شده است و مردم کم‌کم، بیشتر به طبیعت احترام می‌گذارند.

 

سیکلاغ: نوعی کلاغ که کاملا سیاه است.

 

چلچلا: پرستو. چلچله. پرنده‌ای که زیر سقف سکوی خانه‌های مردم لانه می‌سازند.

 

زنجیلک: زنجیرک. پرنده‌ای کوچکتر از گنجشک و حرام‌گوشت. ضرب‌المثل هم شد: امشو بخو زنجیلک پی، فرداشو بخو زنجیلک گی. یعنی بایسته و حساب‌شده خرج کن و بخر و بپز و بخور و بخواب. بی‌رویه نباش. بیشتر بخوانید ↓

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
ادامه ی مطلب
لغت

خامبِه اصلاً دَنی بُووش دُووشی

يكشنبه بهمن ۱۳۹۹

به قلم دامنه: به نام خدا. خامبِه اصلاً دَنی بُووش دُووشی. مردم داراب کلا -خصوصاً قدیمی2ترها- در مقابل کسانی که نِق می‌زنند، یا تن به کار نمی‌دهند، یا مِنّت می‌گذارند، یا بدقول و بدقرارند، یا افراد تربیت شده‌ای نیستند، یا کارشان را با سَمبل‌کاری (=سَرسَری، بدون دقت، رفع تکلیف!) نیمه‌تمام می‌گذارند، و یا اساساً آدم‌هایی بی‌مبالات و نامیزان‌اند، می‌گویند: «خامبِه اصلاً دَنی بُووش دُووشی». یعنی ای کاش! اصلاً زنده نبودی. کاشکی اصلاً وجود نداشتی. می‌خواستم که اصلاً دنیا نبودی کار را خراب نمی‌کردی!

فرهنگ لغت دارابکلا: اینجا

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
دامنه | دارابی
لغت‌های ۱۸۰۳ تا ۱۹۱۱
لغت

لغت‌های ۱۸۰۳ تا ۱۹۱۱

پنجشنبه بهمن ۱۳۹۹

نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا ( لغت‌های ۱۸۰۳ تا ۱۹۱۱ )

 

کِرات: نوعی درخت جنگلی تیغ‌دار با شکوفه‌های صورتی معطر. زیاد تنومند نمی‌شود. فراوانی گونه‌ی آن در اطراف چلکاچین محل یافت می‌شود. درختی زیبا و چشم‌نواز است.

 

جَخت: جخ. جخد. جخت. اصفهانی‌ها زیاد به کار می‌برند. آنجا به معنای همین تازه و الآن است. ولی در تبری عطسه‌ی دوم است که تصور یا تعبیر می‌کنند مبطل عطسه اول که همان صبر است، می‌باشد. اشنیفه نام اصلی هر دو است: هم صبر و هم جخت. وقتی عطسه جخت باشد طرف باید مقداری حرکت و رفتن خود به بیرون و مسافرت را تآخیر بیندازد و یا به‌کلی تعطیل کند چون باور بر این است که ممکن است اتفاق ناگواری وی را تهدید کند.

 

کره. اهرم. در چوب‌بری‌ها زیاد شنیدیم. شاید لفظ کره برای اهرم این باشد که مانند روغن کره کار را روان می‌کند. یا شاید از کاری بیاید یعنی نیرو و انرژی. نیز هم گردن‌کف. هم کرایه. هم مزد و مواجب.اهرم. نیز کره « kare یا kareh »چوبی که زیر یک شئ سنگین می‌گذراند تا بعنوان اهرم، آن شئ را جابجا کنند. مثلا می‌گن: چه راس نوونی؟ ونه تره کره بزنن راس بووشی؟.

 

 

سنگینه (سنگدان مرغ)

 

سنگینه: این واژه جمله‌ی خبری نیست. یعنی سنگدون. سنگدان مرغ یا سایر پرندگان.

 

کال: کاردی که نمی‌برّد. تیز نیست. کُند متضاد برّان. خام و نارَس. نپخته. گنس. یا کنس. مثل چککال. نیز کنار. کُنج. واحد شمارش مثل چند کال انار و گردو. فعلاً اینا یادم بود. کهنه. نیز زمینی که زیر کشت و زرع و کاشت نرود و کاله بماند. مثل کاله‌زمین. صدای زوزه خشن و بم گرگ و هر صدایی شبیه آن. ورگ واری کال کشنه.

 

زنور: پسری که وقت زن‌گرفتن و ازدواجش رسیده باشد. نیز نوعی خطاب که شما زنِ ور هستی، شخصیت خودت را حفظ کن، بزرگ شدی. باید به فکر زن و عروسی و عقد بیفتی.

 

 

ترگ و شکاف دیوار

 

تراگ: شکاف. ترک واضح. شکاف روی دیوار یا هر سطحی.

 

هرا هرا: ذوق‌کنان. انگار خبری سرورآمیز رسیده شادی می‌کند. یا از شکست و افتضاح کسی، هراهرا می‌کنند و پسه می‌شکنند. پسه اشکننه! نیز بدمستی. این کمتر. بیشتر به سر و صدای مبهم و گنگ ناشی از مجادله و نزاع و مرافعه اطلاق می‌شود که افرادش در میدان دید نیستند و فقط صداهای کشمکش و چالش می‌آید.

 

دَق: گوسفند نر. گوسفند نر جوان. که شاخ می‌زنه. حتی جزوی از لقب بد است.

 

دچیه: هم خبری است، هم صفت. مثلاً: دیوار را دچیه. یعنی چید، ساخت. برای آبگوشت توی کاسه نون دچیه. یعنی نون خُرد کرد. اما صفت: فلانی را لغّز دچیه هسه. یعنی اهل لغز است. چید. ردیف کرد. مرتب کرد. پر شده. لبریز است. آماده داره. سر و زبان دارد. برای هر موضوعی، جوابشو از قبل آماده داره. نیز یعنی نقشه دچیهبیشتر بخوانید ↓

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
ادامه ی مطلب
لغت

رِ بَیتِه

چهارشنبه بهمن ۱۳۹۹

به قلم دامنه: به‌ نام خدا. رِ بَیتِه. در داراب‌کلا به چیزی که یکباره جاری شود، می گویند: رِ بَیتِه. «رِ» یعنی روان، جاری، راه افتادن و ریختن. و «بَیتِه» یعنی گرفت. شد. مثلاً وقتی بگویند عسل رِ بَیتِه. یعنی عسل ریخت. عسل داره می ریزه.

 

زاینده‌رود

 

یا اگر آب رودخانه بعد از مدتها خشکی، یکباره جاری شود می گویند: اُوه رِ بَیتِه. یعنی اوه راه دَکته. یعنی آب، روان و جاری شد. مثل عکس زیر که آب زاینده‌رود اصفهان در شش بهمن نود و شش یکباره جاری شد و موجب شادی مردم گردید. این عکس مفهوم واژۀ «رِ بَیتِه» یا «رِ گرفت» در گویش دارابکلایی‌ها را بخوبی می رساند.

فرهنگ لغت دارابکلا: اینجا

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
دامنه | دارابی
لغت‌های ۱۶۷۴ تا ۱۸۰۲ داراب‌کلا
لغت

لغت‌های ۱۶۷۴ تا ۱۸۰۲ داراب‌کلا

دوشنبه بهمن ۱۳۹۹

نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا ( لغت‌های ۱۶۷۴ تا ۱۸۰۲ )

 

ریس: چندش شدن. سیخ شدن مو. خجالت. شرم. بد داشتن. حس ناجور از موضوعی پیداکردن. نیز بدن وقتی از شدت سردی سرد می‌شود و لرز می‌گیرد.

 

پرِک‌کینِک: با معنای کینِک کمی فاصله دارد . در اصل دو بخش پشت سرهم و بدون مکث تلفظ می‌شود. اگر زمان پرپتو کردن مرغ، آب خیلی گرم نباشد پرهایش خوب و کامل خارج نمی‌شوند و بیخ برخی‌شان توی پوست مرغ گیر می‌کند و می‌ماند که اصطلاحاً می‌گویند: پرک کینک زد. از اول که پر کامل است اگر آب خوب و کافی داغ باشد به‌راحتی خارج می‌شود ولی اگر آب کمی سرد باشد پرها کله وسن « kalleh vesen » می‌شوند و مکافاتی‌ست این پرک کینک شدن. آن وضعیت مرغ را کدبانوهای خانه دقیق یادشان است. حتی درین جور مواقع آن را روی شعله‌ی الوگ آتش جیز می‌دهند تا حسابی ریشه‌ی پَر مرغ جیز بگیرد و محو شود.

 

    

 

راست: نوم‌نومی. چپ: پاچه‌ی گوسفند که نوم‌نومی در بالای آن است

 

نوم‌نومی: نوم‌نومی به مهره‌ی بازی گفته می‌شود. مارمُهره. به قسمتی از داخل زانوی پاچه‌ی گوسفند هم می‌گن که شبیه مهره‌ی مینچ است. نوم‌نومی یا قاب یا اشکنک در بخش بالایی پاچه‌ی گوسفند است. هر طرف دو سه تاست. آن‌ها را جمع می‌کردیم و با آن بازی می‌کردیم. کله‌پاچه که می‌خوردیم این قسمت را مواظب باشیم زود جدا می‌شه و در محفظه‌ی دهان می‌افتد و  آن را با دست می‌توان گرفت و حسابی لیس زد، چون بسیار خوشمزه است.

 

کالندون: فن کُشتی. کول اندان. از روی کول انداختن. فن ویژه و شگرد بومی‌های تبَرستانی که به زیر حریف رفته و دو بازوی او را با دو بازوی خود، گرو گرفته و سپس او را در هوا از روی شانه‌ی یک سمت خود بر زمین می‌زند. در این حالت حریف احساس گیجی و چرخش میان زمین و هوا پیدا می‌کند و به لحاظ روحیه هم افت می‌کند.

 

قمبلک: حالتی در رقص و سماع سنتی که دو کفل (=کپّل) فرد رقصنده، برجسته‌تر می‌شود و این‌سو و‌ آن‌سو می‌رود و نشان اوج نشاط و هنرنمایی است. به افرادی که در راه‌رفتن در معابر کرشمه بدهند، نیز به‌متلک اطلاق می‌شود. بیشتر بخوانید ↓

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
ادامه ی مطلب
از قرمزدِوا تا گل‌دِوا
لغت

از قرمزدِوا تا گل‌دِوا

دوشنبه بهمن ۱۳۹۹

نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا ( لغت‌های ۱۵۱۷ تا ۱۶۷۳ )

 

قرمزدِوا: داروی محلول قرمز رنگ برای زخم. نام علمی‌اش. مرکورکروم. نیز زمانی بچه‌ی دوساله را از شیر مادر می‌خواستند بگیرند، دو نوک پستان را قرمزدوا می‌زدند تا بچه از مکیدن بپرهیزد. و خطاب به کودک می‌گفتند: بو شد. یعنی مریض شد. یا می‌گفتند، جوجو آکّیش شد، نخوری. با این ترفند بچه را قانع به ترک شیرخوارگی می‌کردند.

 

دیه هاده : یک نوع بازیی بود که می‌گفتند دیه هاده تا جواب بدم. جواب می‌دادند: فلان باغ و کاخ مال تو. یا در عالی‌ترین وجه می‌گفتند مشهد و نجف و کربلا و مکه مال تو؛ حالا بگو.

 

 

کر و کاه و کمِل

 

کَمِل: ساقه‌ی جدا شده از دانه‌ی برنج که خوراک خوبی برای دام است. بُراده‌های بینج. مرغ کُرچ را نیز روی کمل می‌خوبانند تا روی تخم راحت بخوابد و گرما تولید کند.

 

کَر: دسته‌های غلات بریده‌شده که هنوز دانه‌ها از ساقه جدا نشده است.

 

مِکه: مِکه: آغوز. شیر یکی دو روز اول پس از زایمان پستانداران شیرده که ترکیب و مزه‌اش متفاوت از شیر معمول است. مِکه یا آغُز اولین شیر پستان است که غلیظ، زردرنگ، بسیارچرب و مقوّی‌ست. شاید علت این‌که محل ما به آن مِکه می‌گوید این باشد که گوساله یا برّه و یا نوزاد باید آن را مِک و میک بزند و کم‌کم یاد بگیرد بمَکد. بنابراین؛ ممکن است مِکه از مصدر مکیدن بیاید. به عبارت دیگر، مکه آغوز گوسفند و گاو است و نیز این واژه برای توصیف شیر یا ماستِ خوشمزه و پُرچرب به کار می‌رود. به شکلی هم ادا می‌شود که ذائقه‌ی شنونده را تحریک می‌کند.

 

کول: جوش‌خوردن، موج. یال برآمده‌ی گاو نر. غل‌غل آب جوش. نیز دوگ. مثل گدوک جاده فیروزکوه. گت دوک. نیز تپه‌ماهور. مثل هفت‌کول جنگل محل که هفت تا دوگ دارد. اگر بررسی این لغت را کامل کنیم باید بگوییم که کول چندین معنی دارد. دَره کول سر هاکارده. یعنی آب رودخانه با موج دارد می‌آید. جوش‌آمدن غذا. پلخّه‌پلخه آمدن آب سماور. دوش. غُلغُل آب از پای کوه. به عبارت دیگر، کول یعنی دل‌شوره. تپه. بلندی و جوش اشاره به جوش‌خوردن‌ آب. مِه دل کول خوانّه یعنی دل‌شوره دارم. جوشش آب چشمه را هم کول می گویند. موج دریا و برآمدن و بالا آمدن آب. همچنین جوانه‌زدن ناگهانی و یکدست سبزی‌ها. کول بخارده بیموئه بالا.

 

ون کلّه جفری‌قورمه بو کانده: کله اش بوی قورمه سبزی میده. دنبال دردسره. دنبال خطره. خیلی پیشروی کرده

 

آدم سر دود کشنه: دود از کله آدم بلند می‌شه. . ناشی از تعجب.

 

جَفری: سبزی جعفری.

 

اسپناخ: اسفناج.

 

کولک دی هاکانین: گلپر دود کنید. چشم نخورید. نیز برای گندزُدای.

 

سیب‌زمینی! : سیب زمینی! بی‌رگ! بی‌غیرت.

 

ایپی: هیپی. تیپ خاص مو بلند قدیمی.

 

بَپّر: بِپر. زودباش. بجُنب. بکوش.

 

جیرتّه: تیزه. زیرکه. تنده. زرنگه.

 

گیر دکتی؟ : گیرافتادی؟ دستت تنگه؟ مشکل داری؟

 

اینجه مگه گو کالومه؟ : اینجا مگه طویله گاوه؟ اینجا صاحب دارد. اینجا هرکی به هرکی نیست

 

گو: گاو. نادان. نفهم. تشبیه انسان به گاو. توضیح: اما فرهیختگان سالهاست مخالف نامیدن حیوان برای سرزنش یا توهین کار زشت انسانها هستند. و بارها موضع گرفتند و از حیوان دفاع کردند زیرا شأن انسانی و شرافت آدمزاد، نباید مخدوش به مثَل‌ها و تشبیه‌های این‌چنینی شود.

 

زَمبِر: وسیله‌ای برای حمل شامل یک بخش ظرفی لبه‌دار که روی دو بازو نصب می‌شود و برای حملش به دو نفر نیاز است. نامش در اصل زن‌بَر بود چون خانم‌ها را رویش حمل می‌کردند. بیشتر بخوانید ↓

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
ادامه ی مطلب
لغت

آچی و اوتوس

يكشنبه بهمن ۱۳۹۹

به قلم دامنه. به نام خدا.«آچی» و «اوتوس». ابتدا لغت اُوه‌توس. یک: اُوه‌توس، واژه‌ای دوقلوست؛ مرکّب از «اُوه» به معنی آب. و توس به معنی واره و مانند. پس، اوه‌توس یعنی آب‌واره، یا آبدار. و در اصطلاح عامیانه و کنایی یعنی سنگین و ثقیل. دو: وقتی جاجیم و گلیم و لَمِه و کوب و پوست‌تخت، آب می‌خورد و در دَره‌دِله شسته و آب‌کشی می‌شد، اوتوس می‌شد؛ که شش‌نفْری هم وِرِه حریف نَینه، دار هاکانن تا آفتاب بَخارهُ و آب بَچِکِهُ و خشک بَووشِه. همچنین در نجّاری نیز «اوتوس» به چوبی گفته می‌شد که تازه از جنگل استحصال می‌شد. که به آن «شیرچو» می‌گفتند. شیرچو چون حاوی مقدار زیادی آب آوند درخت بود، اوتوس خوانده می‌شد. و برای آن‌که زودتر بهره‌برداری کنند، چوب‌ها را در پشت‌بام گرم‌خانه (=سوچکه‌ی توتون) چندروزی می‌خواباندند، تا خشک شود. درخت‌های توسکا، اوجا، فک‌دار و اِزّاردار از همه بیشتر، اوتوس‌اند.

 

سنگ لحد قبر

سنگ لحد (آچی)

 

لغت «آچی»: تخته‌هایی کلفت و ضخیم بوده از چوب سخت موزی‌دار، تیردار، اِزّاردار. که وقتی مُرده را داخل قبر می‌گذاشتند، آچی را بین دو دیواره‌‌ی قبر، می‌چیدند تا هم خاک روی جسد نیفتد و هم پیکر، آسیب نبیند. تخته‌ی آخر را بعد از گور تلقین، جا می‌گذاشتند، و سپس خاک‌سپاری انجام می‌دادند. الانه، با قالب‌های سیمانی، آچی می‌سازند. معمولاً این سه‌چهار تخته را برخی از خانواده‌ها مانند کفن، از قبل برای خود تهیه و در نِپاربِن یا تَه‌خانه‌بِن یا بومسر نگه‌داری می‌کردند. این آچی به سنگ لحد معروف است.

فرهنگ لغت دارابکلا: اینجا

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
دامنه | دارابی
از اورزا تا پتکا
لغت

از اورزا تا پتکا

شنبه بهمن ۱۳۹۹

نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا ( لغت‌های ۱۴۰۵ تا ۱۵۱۶ )

 

اورزا: دیررس. محصولی که به علت ملاحظات اقلیمی دیرتر کاشت و برداشت می‌شه.

 

جُزا: قوام ناتنی بجز مادر یا پدر ناتنی که نام‌های دیگری دارند.

 

لَتر: لتر و تبریز واحدهایی برای واحد شمارش من هستند. من لتر و تبریز وزن‌های متفاوتی هستند.

 

سمنی: سمنو

 

     

 

از راست: چنگال‌ماست. کاوه. سمنو

 

چنگال‌ماست: ماست با چغندر. چنگال یعنی چغندر.

 

کاوه: بلال.

 

لَپِر په: مناطق زیر جاده‌ی اصلی و سمت دریا و پایین‌دست.

 

لَرگ‌دار: درختی با شاخه‌های قابل انعطاف که بیشتر در جاهای مرطوب مثل کناره‌ی رودخانه می‌روید و ارتفاعش معمولاً ۴ تا ۵ متر است ولی می‌تواند بلندتر هم باشد. چوبش ماندگاری زیادی ندارد و برای مصارف کوتاه‌مدت کاربرد دارد. در عین حال، چوبش خیلی لمس و منعطف است.

 

تبریز: لتر و تبریز واحدهایی برای واحد شمارش من هستند. من لتر و تبریز وزن‌های متفاوتی هستند.

 

جاهاز: جهیزیه‌ی عروس.

 

تِر بو خدا را بِلارم: تورو به خدا نگاهش کن. عبارت شگفتی از کار کسی.

 

شوکِر: شکر. سپاس. مخفف شکرالله. نام مردانه.

 

الهی شوکِر ! : خدا را شکر. سپاس پروردگارا. با نشانه تعجب حاکی از بُخل یا شگفتی یا غبطه یا افسوس است.

 

تیزِک پیزک: تر و تمیز. کسی که زیاد به خودش می‌رسد. نوعی بزک هم شاید.

 

انده خاش دیم ره بمالسّه که: خیلی مواد آرایشی به چهره‌اش زده که خودش را در ملاعام یا مجالس و معابر نشان بدهد.

 

مه سفال‌سر بنویشته هسّه؟! : مگه روی پیشانی ام نوشته شده؟ مگه خِنگم؟ آیا اینقدر نادان یا ناآگاهم پنداشتی؟!

 

سازه‌کَتینگ: دسته جاروی محلی که ابزاری برای تنبیه متوسط بدنی بود. جنبه‌ی تنبیهی این اصطلاح، مهم است. .

 

مِلّاخانه: مکتبخانه. قرآنخانه. مدرسه مذهبی که گاهی بخشی از یک منزل مسکونی استاد بود

 

من ته جُر کشمه مگه؟ : مگه من بلاکش توام؟ جُر در اینجا یعنی چور و ستم و گرفتاری.

 

عرق چهارکِل شونه: عرق از چهار سوی سر و صورتش جاری‌‌ست. علامت متضاد هم هست، هم تلاش و هم علامت خیکی بارآوردن طرف است.

 

ون کلّه ره مارو هاکرده: اصلاح ناجور و ناقص موی سر؛ طوری‌که یک نوار در جلوی سر، هویدا باشد. به چنین وضعی کچّل‌مارو هم می‌گویند.

 

تاس‌کلّه: سری که همه‌ی موهایش از ته زده شده باشد. سر کاملاً صاف شود.

 

پمبه سر گیر: در اوردن وش پنبه از غوزه.

 

ماه رمضون سر بیّه: یعنی ماه روزه‌گرفتن تمام شد. سر بیّه یعنی به سر آمد. تمام شد.

 

عروسی سر بیّه: یعنی عروسی پایان گرفت.

 

زمبیل‌کالاه: کلاه زنبیلی. کلاه حصیری.

 

رِواد: یا رواده. پاره. از هم پاشیده. بهم ریخته. پاره‌پوره‌ی شدید و بی‌ریخت. مثلاً فلانی شلوار رواد بیه.

 

پیدا هاکارده مال، ته پیَر مال: یک توجیه شوخی که گاهی جدی میشد این بود که مالی که پیدا کردی و صاحبش مشخص نباشد مثل مال پدری توست و مال خودت میشه. این تلقی جزوِ باورها شد.

 

شبینه: شبانه شب‌هنگام. مخفیانه در دل تاریکی کاری صورت‌دادن. مثلاً شبینه رفتند امامزاده را سرقت کردند. یا شبینه جسد فلانی را دفن هاکاردنه.

 

ته خیال تخته ! : خیالت راحته. آسوده خاطری. بیخیالی. نیز اگر واژه‌ی تخت را صاف بگیریم، نشان از راحتی آن می‌دهد.

 

وچه‌کانِه: کهنه‌ی بچه. پوشک سنتی و پارچه‌ای بچه.

 

کانه‌پوش: بچه‌ای که در سن پوشیدن کهنه و پوشک است. نیز منظور درین لغت فردی ساده‌پوش است. مثل زن یا مرد و مادر و پدری که خود حاضرند کانه‌لباس و کم‌قیمت و مندرس بپوشند ولی فرزندانش لباس گران بر تن کنند. نوعی از ایثار.

 

اعی بیار قلِم بزنم! : این جمله مخصوص دعانویس‌هاست. بعداً بیار قلم بزنم. بعداً بیار یه دعا براش بگیرم.

 

شَکِرک: شکرک. لایه‌ی سفید شکری که روی غذا و مربّا و یا عسل نامرغووب می‌بندد و مطلوب نیست. و نیز فرد وشیل. خنده‌روی بی‌خاصیت. بی‌مزه.

 

مِه ذِن نرِسنه: به ذهن من نمی‌رسه. به فکر من نمی‌رسه. اندیشه‌ام قد نمی‌ده.

 

اِما کجاهُ و شِما کاجه! : اما کاجه و شما کاجه! ما کجا و شما کجا! میان ما و شما فاصله‌ی زیاده. معمولًا مخاطب را بالاتر و برتر دانستن ولی به‌ندرت هم او را پایین‌تر دانستن. نوعی تفاخر. بیشتر بخوانید ↓

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
ادامه ی مطلب
لغت

رِزُرَمون، خاردُ‌خمیر، تِرکُنش

شنبه بهمن ۱۳۹۹
به قلم دامنه : به نام خدا. در سلسله مباحث فرهنگ لغت داراب‌کلا، چهار واژه‌ی محلی دیگر را می‌شکافم.
 
رِزُرَمون: زمانی بر تنِ کسی غلبه می‌کند که از شدّت کار دیگر نای و رمقی ندارد گویا خاردُ‌خمیر شده‌است. مثلاً به طرف می‌گویند امشب می‌آیی بریم اَشیر (=منبر و روضه) گوش کنیم. می‌گوید: نا؛ امروز صحرا بودم و رِزُرَمونم.
 
یا می‌پرسند خبر داری فلانی، فلانی را زد و رِزُرَمون کرد؟ می‌گه آره، خاردُ‌خمیر کرد.
 
رِزُرَمون ترکیبی‌ست از واژه‌های رِز یعنی ریز، رَمون به نظرم ریشه در رماندن و رمیدن دارد، شاید هم حرف صوت برای پسوند رز باشد، مثل قندمند، حرف‌مرف.
 
خاردُ‌خمیر هم ترکیب شده است از خارد: یعنی خُرد و ریزریز. خمیر هم که کنایه از مُچاله‌شدن است.
 
این پست علاوه بر روال جاری لغت‌نویسی‌ام، تقدیم می‌شود به جناب آقای جلیل قربانی که امروز در بینجِسّون‌دلِه، نه فقط «رِزُرَمون» شد که خاردُ‌خمیر شد و به اعترافش آنقدر ذِلّه شد که هفت‌نفر اگر کتفش را بگیرند، باز سَرتُ‌سَرتُ (=گیج) می‌زند! 
 
 
 
دَرنِه تِرکِنّه: چرا برای این لغت و عبارت، چاه عمیق بزنم و به اکتشاف معانی برسم؛ خودِ همین مثَل، معدنی از معانی‌ست که به افّواه (=در دهن مردم) آمده و نیازی به مَته‌ی حفّار ندارد، دو چیز برای آن بس است:
 
یکی این‌که وقتی می‌بینند زیاد بُخوربُخور می‌کنند و از فرطِّ گرسنگی هرچه دمِ دست و سر سفره بود را با ولَع و بَلع به شکم زدند، به اینان می‌گویند از بس خوردند دَرنِه تِرکِنّه. یعنی دارند می‌تَرکند.
 
دومی این‌که وقتی می‌ببیند کسانی -مثلاً هندی‌ها- از فرطِّ حسودی نمی‌توانند مثلاً پرتاب موشک ماهواره‌بر کشور پاکستان را به مدار لئو (=مدار پَست و کم‌ارتفاع) ببینند، بنگلادشی‌ها به گویش مثلاً مازندرانی‌ها می‌گویند: از بس اون عده هندی‌ها حسودِنه دَرنِه تِرکِنّه. یعنی دِق دارند می‌کنند. بگذرم.
 
 
تِرکُنش: در زبان محلی، وقتی بدن کسی زخم شود، یا حتی پوست و ناخن خش بیفتد، و یا خصوصاً زمانی‌که استخوان‌درد و پادرد بگیرد، می‌گوید دس‌‌لینگ منِه تِرکُنش بِیَموهِه.
 
تِرکُنش از تُه‌آمدن (=درد) بدتر است. در تِرکُنش فرد بی‌قرار می‌شود و وُول می‌خورَد و گویی جایی از بدنش را چنگ می‌گیرند.
 
قدیم وقتی بچه‌ها می‌رفتند اُ‌ولی (=سَنو، شنا) شب‌ها بدنشان تِرکُنش می‌آمد و مادرها هم سریع و یواشکی کمی سُخته (=بازمانده‌ بافور تریاک) را به خوردِشان می‌دادند که تا صبح کَف‌لَمه شوند و جیک نزنند و بخوابند. بگذرم. جیز شد! گویا آن زمان‌ها هر یک از ماها دست‌کم سه‌چهار باری ازین سُخته‌‌مُخته‌ها خورانده شدیم که ترکُنش نگیریم.
 
هرچه فکر کردم در ریشه‌یابی این واژه، به جایی نرسیدم. جدیداً بانک‌ها هم، هر اقدام پولی با خودپردازها را تراکُنش می‌نامند که البته با تِرکُنش فرق دارد.
 
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
دامنه | دارابی