منو
درباره ی سایت دامنه
دامنه‌ی داراب‌کلا

qaqom.blog.ir
Qalame Qom
Damanehye Dovvom
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنه‌ی قلم قم ، روستای داراب‌کلا
ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

پیشنهادهای مدیر سایت
آخرين نظرات
طبقه بندی موضوعي
بايگانی ماهانه
نويسنده ها

۱۳۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرهنگ لغت دارابکلا» ثبت شده است

۲ موافقين ۱ مخالفين ۰
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. در محل ما داراب‌کلا، «کیاک» و «گوسفندکیاک» واژه‌ی بسیار پرمصرف است و دقیقتاً می‌دانند آن را کجا به کار ببرند. هم از جنبه‌ی طنزش و هم از نظر خاصیت مصرف گوسفندکیاک در کار کشاورزی و باغداری. اما در برخی از مناطق ایران مانند بعضی از مراتع دام مشکین‌شهر، چون درختی برای جمع‌آوری هیزم وجود ندارد تا با آتش آن پخت‌وپز کنند، راه جایگزین جالبی پیدا کردند؛ از جمع‌آوری پهِن و پشکِل‌های خشکیده‌ی گوسفندان که در مراتع چرا پخش است، برای آتش‌افروختن استفاده می‌کنند.
 
 
 
 
آقای جواد قارایی مستندساز «ایرانگرد» در برنامه‌ی از مشکین‌شهر استان اردبیل، خانواده‌ای از ایل شاهسوند را مورد پژوهش قرار داد که در یک صحنه‌ای زیبا، نحوه‌ی پختن چومبه (نوعی نان خوشمزه با روغن حیوانی و گردو و چاشنی‌های دیگر) با آتش پهِن گوسفند (گوسفندکیاک به زبان مازندرانی) نمایش داده شد. عکسی که مشاهده می‌شود از آن مستند به هنگام پخش انداختم.

 

لازم به ذکر است در ۱۶ آذر ۱۳۹۹ نیز، از مستندات ایرانگردی آقای جواد قارایی، مستندی دیگر دیده بودم که در پستی با عنوان آقا رحیم‌الله گالش تالش» اینجا متنی نوشته و منتشر کرده بودم.

 

نکته: به نفع زمین شد. باز صد رحمت به پهِن گوسفندان، که به دادِ جنگل و زمین و بوم‌زیست آمده تا درختی بُریده نشود. امان از آن دسته از انسان، که بی‌رحمانه درخت را از ریشه و بُن برمی‌افکنند تا به کامشان برسند.

۱ موافقين ۰ مخالفين ۰

نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

 

چِم: جنبیدن. جنبش. تکان ناگهانی. حرکت سریع. تکانه. واکنش حرکتی کوتاه و سریع. پرش سریع و لحظه‌ای مثلاً از ترس. معمولاً برای همه پیش می‌آمد. خصوص واسه کودکان در خواب که می‌گفتند ملائکه تکون یا خنده‌اش داد.

 

چم بخاردمه: یه لحظه تکان خوردم. ترسیدم.

 

چومبه: چه می‌دانم من! من ندومبه. چه می‌دونم. نمی‌دونم. چه بدونم. از کجا بدونم.

 

اَره، وِ ره مِه وِسّه درِس کاندی؟! : آره، اون دختر رو برام نامزد می‌کنی؟ تایید اون دختر را برام می‌گیری؟


سِرخانه: سرا و خانه. خانه‌سرا. خونه. خونه زندگی. منزل.

 

مِه چِش فرق نکانده: چشم من تشخیص دیدن را برای فرق‌گذاری چی از چی را ندارد. چشمم تار است. کم‌بین است. فرق نکانده جنبه‌ی تشخیص دقیق شئئ دارد. مثلاً مه چش فرق نکانده اون دور چه کسی دره می‌آد سِرپیش ما. افتراق دادن در فارسی بهمین معنای کاربرد فرق کردن در گویش ماست. مثل فرق سر که مو را از وسط دو نیم شانه می‌کنن.

 

دِمتو دِمتو: دنباله‌ی کسی راه‌افتادن. حرکت تندتند پشت سر کسی. تقلید. دنبال کسی یا چیزی راه افتادن. برای جلب نظر یا خواسته‌ای پشت سر کسی افتادن ، مثل پسری که مرتبا دنبال دختری راه می‌افتد.

 

اَری نجو: لثه ات را نخور. نهی از جویدن و فشار دادن دندان‌ها و لب و لوچه.  اری معادل دقیق لثه است. اگر به صورت فعل سوم شخص باید، لثه کاربرد بیشتری دارد. جویدن لثه در حالت عادی مقدور نیست و بچه پیش از درآمدن دندان ممکن است بجوَد و در آن سن نمی‌توان بچه چندماهه را نهی کرد. البته برای پیرهای بدون دندان هم صدق می‌کند.

 

رَف لو: لبه‌ی پرتگاه رودخانه. لو: لب. رف: پرتگاه.

 

هع؟ ته گی کیکاک بیّه؟: ها؟ ترسیدی؟ از ترس مدفوع تو مثل پشگل گوسفند کیکاک و گره و کوچیک کوچیک شده؟ ها؟ مدفوعت مثل پشکل گوسفند شد؟ چقدر ترسیدی! وحشت کردی!!

 

کوفته‌کش: نوعی سوسک سرگین یا غلتان است که کوفته و پهن و پشکل را مثل توپ می‌کند و به لانه می‌برد که هم غذای سالشان است و هم موجب انتشار و نمو بوته‌ها و درختان می‌شود. سوسک با گوزنگوی کوفته‌کش فرق دارد. به این دلیل فرق دارد چون یک ضرب‌المثل بومی هست که می‌گه:اعئی گزنگو شه وِسه کوفته‌کش داننه. کنایه از یک فردی که خودش سمت یا رتبه‌ی خاصی ندارد، ولی وقتی یه کاری بهش سپرده می‌شه، او به یکی پایین‌تر از خودش می‌سپره. بیشتر بخوانید ↓

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

چلِک: با زبٕر حرف چ به چوب خراطی‌شده گفته می‌شود که برای بخش بالایی قلیان می‌سازند که داخل آن به قطر یک و نیم سانتیمتر خالی می‌شود تا دود از طریق نی قلیان جابجا شود. معمولاً با چوب سبک افرا تهیه می‌گردد. در داراب‌کلا این هنر توسط مهاجرینی از هندوستان که به آنان «جوگی» می‌گفتند ساخته می‌شد. اما چلِک با حرکت زیرِ چ به معنای مقدار کم یک چیز است. چلکه هم می‌گویند. یعنی مثلاً مقداری پول، مقداری گندم.

 

مِره تَش نَیته؟؟! : آتیشم نگرفت؟؟! عصبانی نشدم؟؟! منفجر نشدم ؟؟! در واقعی یعنی آتشم گرفت از بس که ... .

 

تِره (یا مِره) حرف هِکتبیه!  یا هِکدبیه ! : به زبونم افتاده بود! به زبونم آمده بود!

 

پیرسری: هنگام پیری. مثلاً پیرسری معرکه گیری! سرپیری. در این سن بالا. با این پیری و مُسِنّی.

 

گَت: بزرگ. رشد یافته. دار گت شد. درخت بزرگ شد

 

خادِر ره خانّه ! : حرص می‌خوره. خودخوری می‌کنه. استرس داره. غصه می‌خوره.

 

پیرِخو ! : پیر خرفت. مانند پیر. پیر بد. خو: خوک. پیرخو: خوک پیر. گراز پیر. فرتوت.

 

چلک: با سکون حرف لام. تلفظ عامیانه‌ی چرک پوست بدن. لیم.

 

اِنّه: می‌آیند.

 

نِنّه: نمی‌آیند.

 

اِنه: می‌آید.

 

نِنِه: نمی‌آید.

 

لینگِ رج: ردِّ پا. ردپا. جای پا. اثر برجامانده از پا روی زمین یا کف سطوح.

 

بِرام بِرام: دَوان‌دِوان. تند تند. کوبان کوبان. برام برام وارش دله بیموهه.

 

خرکِش! : بی‌مزه. بی‌رنگ. کم‌رنگ. کِش یعنی ادرار. خرکش یعنی ادار الاغ. هر چیز بی‌مزه. مثلاً این رنجیر خرکش است! شاش خر. ادرار خر. تشبیه چای کف‌کرده به شاش الاغ یا خر. بیشتر بخوانید ↓

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

 

ریگ بئیتن: ریگ نمایان‌شدن نامناسب دهان و دندان در خنده است. بئیتن مصدر گرفتن به معنای انجام کار است. بنابراین ریگ بئیتن به نوعی از رفتار از طریق صورت و لب و دندان است تا طرف را یا به استهزاء بگیرند یا بخندانند.یک نوع بور کردن هم هست. چین‌دادن نامناسب و نامطلوب چهره برای خیط و بورکردن، تحقیر، تخطئه، رد، یا مسخره‌کردن مخاطب. معمولاً این رفتار ریگ بیتن با جمله‌صوت «هیگ» و کمی سر را تکان‌دادن هم همراه است.

 

چیشیه هی ریگ تَویل دینی اِما ره ؟! : این عبارت محلی از همان خانواده‌ی لغت ریگ بیتن است. اشاره به کسی که بی‌جا ریگ می‌کند و به جای رفتار عادی خنده به رخ می‌کشد.

 

چیه هی ریگ تحویل دینی؟! : اشاره به کسی که بی‌جا ریگ می‌کند و به جای رفتار عادی خنده به رخ می‌کشد.

 

چَل: چرخ رسیندگی نخ دستی.

 

پِروگ هچین ! : پروخ که پیشتر بحث شد. اما پِروگ هچین یعنی مقعدت را جمع کن. یک معنایش چروکیده هم هست. مثلاً بینگوم انگار پروگ پیته هسه.

 

بِنبپّری: ذوق. بالاپریدن. بنپری بحث شد. اما بنبپری هم تقریباً معادل همان است با تفاوت مختصر. بنپری بیشتر با منشاء درد و تندی و نامطلوب است، ولی بنبپری همان بالا و پایین پریدن با منشاء شادی و بازی و مطلوب است. شادابی در بنبپری اصالت دارد.

 

چَرنِه: می‌چرد. می‌چره. بی‌حساب می‌خورد. زیاد می‌خورد. بی‌توجه می‌خورد.

 

شِرنه: شیهه‌ی اسب. رفتار سبک بعضی افراد.

 

سر هِکتِن: سر یعنی آشنایی، اِشراف. هکتن یعنی افتادن به معنی شدن. پس سر هکتن یعنی آشناشدن سر در آوردن. پیچ و خم چیز سر در آوردن. مثلاً استاد یک فن از شاگردش می‌پرسد هیچی ازین کار سر هکتی؟ بر سر چیزی افتادن هم معنی تحت‌اللفظی‌اش می‌باشد.

 

بَنشِنه: هم نمی‌شود. هم می‌شود. بسته به طرز تلفظش دارد.

 

سربِِن: روی هم. بر سر هم. بالاوپایین. انبوه. سربِِن‌سربِِن هم خیلی درهم بودن. ازدحام. جمعیت.

 

اون سروِن : اون وقت. اون دفعه. دفعه‌ی پیش. اون موقع. سری قبل. آن دوره. آن زمان‌ها..

 

هِرس هاشّم: وایسّا ببینم. بایست ببینم. بلند شو ببینم. دو جا کاربرد دارد: وقتی کسی نشسته و یا خوابیده: هِرس هاشّم. یعنی بلند شو. یک وقت هم موقع راه‌رفتن کسی است که در این مورد یعنی بایست، متوقف شو کارت دارم. این عبارت اغلب با عصبانیت همراه است و تحقیر و تندی.

 

کَل‌کاشتی: کل مخفف کول، کاشتی تلفظ محلی کُشتی. پس این لغت کول هم پریدن و کشتی است. اما در معنای واقعی اشاره به زمانی است که عده‌ای در جایی مثل عروسی و تفریح روی کول هم بالا می‌روند با هم به شوخی گلاویز می‌شوند. نیز کشتی زورآزمایی هم هست مثل زرآزمایی دو حیوان با هم که قصد دعوا ندارند. بیشتر بخوانید ↓

۱ موافقين ۰ مخالفين ۰

نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

 

دِرگ: زدن. دنبال‌کردن و زدوخورد شدید. مثلاً : مَردی اسبه واری دکته وسط، مردِم را درگ هداهه! چیشی!

 

پرده کانده: حجاب چادرش را خیلی کامل انجام می‌دهد. حجاب می‌کند. رازداری می‌کند. می‌پوشاند. شرم دارد. و نیز در محل نام خودمونی چادرگذاشتن و حجاب عمیق است.

 

مردی! غشی بیی بیه ! : اشاره رفتار تند و خشن فرد.

 

خَف: قایّم. پنهان. اختفا. جاخوردن برای این‌که کسی اصلاً نداند. گاه از خوف هم شاید باشد چون با ترس جا می‌خورد که لو نرود. سکوت هم معنی می‌دهد.

 

اِتّا پِشته: نشان زیادبودن چیزی از سر شگفتی.

 

ما: جنس زاینده. ماده. مؤنث. دختر و زن.

 

شِکِه: لنگه‌در. یک لنگه‌ی دروازه. یک طرف در پنجره. مثلاً در سه شکه یعنی دری که سه لنگه دارد. گویا احتمالاً لغت روسی‌ست. شاید.

 

فیهِ: ابزاری چوبی با دسته‌ای بلند و تخته‌ای پهن در نوک آن که برای رُفتن استطبل و حیاط و جمع‌آوری فضولات حیوان یا کر ریزی خرمن به کار می‌رود. معمولاً از چوب منعطف و سبک‌وزن. نوعی چوب پارو مانند برای کارهای کشاورزی و خرمن.

 

کشبِن: دو سمت زیر بغل که رستنگاه موست. بالاتر از دو پهلو. تکمیلی: کش یعنی پهلو. بن یعنی زیر. لذا کش بن می‌شه: زیر پهلو. ولی در اصل زیر بغل در انتهای دو دست است نه تهی‌گاه کلیه. مثلاً حموم که می‌رفتیم می‌شنیدم آقا خاش کش‌بن را بمال. «زیر» در اینجا به معنای پایین نیست بلکه عمق است چراکه کش یا پهلو در سطح است و دسترسی آسان، ولی کشبن در عمق است و دسترسی بدون مانور اندام مقدور نیست. پس زیر یا بن در اینجا به مفهوم عمق اشاره دارد نه پایین.

 

رِد به رِد: آشفته‌بازار. بکش‌مکش. هرج‌ومرج. مثلاً صف بلیت سینما وقتی ازدحام و آشوب و بی‌نظمی شود می‌گویند رد به رد شد. کشمکش. تو بکش من بکش. گاهی برای دعوای فیزیکی هم بکار می‌رود، حالتی که به جای زدوخورد واقعی، لباس و اندام هم را می‌کشند و خراش می‌دهند.

 

بَشنی بِپات: بَشنی یا بَشنیه به معنی ریختن است. بِپات به معنی پاشیدن. جمع هر دو واژه، اشاره‌ی انتقادآمیز و حتی گلایه‌وار است به کاری از کسی که اهل ریخت‌وپاش و بی‌نظمی و هدررفت است. مثلاً اگر کسی خانه را جمع‌وجور نکند و هر چی در هر کجای منزل افتاده باشد، می‌گویند بَشنی بپات است. نیز اگر کسی به همین حالت اسراف و حیف و میل کند اطلاق می‌گردد. لغت بسیار معناداری‌ست و از معادل فارسی آن، خیلی قوی‌تر پیام دارد.

 

سنگاره : سنگواره. اندازه‌ی سنگ کوچک. اشاره به غاتّیک (غده) که در جایی از بدن یا صورت یا گردن بیرون زده باشد. به چیز سفت و سخت گفته می‌شود.

 

غاتّیک:  یا با املای قاف: غُدّه.

 

پِرا: پیرا، دو روز بعد.

 

پیرو: ۳ روز دیگر.

 

نیرو: چهار روز بعد. به این ترتیب: فردا، پِرا (پیرا)، پیرو، نیرو.

 

چیرو: ۵ روز بعد.

 

تِ سرنِه: یا وِن سرنه. یا اَم سرنه: نوبت او. وقتی‌که نوبت او شد. نوبت که به او رسید. سر کاری او. به او که رسید.

 

وِن حرف بَپته کِرگ رِه حرف یانّه! : یعنی چنان از مرحله پرت است که حرف بی‌ربطش مرغ سرخ‌شده را هم از شگفتی به خنده می‌آورد.  یا ... خنده یاننه: سخنش حتی مرغ پخته شده را به حرف یا خنده وا میدارد. کنایه از سخن یا نظر محال یا نزدیک به محال. سخن باور نکردنی. سخن شگفت‌انگیز. حرف بلوف و کذب و دروغ و الکی.

 

بِز پا: نوعی از خرگوش که که باور برخی سُم آن مثل بُز است. توجیهی عامیانه برای خوردن گوشت آن و حلال‌کردن صید. چون خرگوش سگ‌پا است یعنی پنجه‌ی آن مثل سگ است. نیز  به معنای چابک، سبک‌پا، تندرو و تیزپا باشد. شاید بمعنای پای کوچک و کوچکپا هم. بیشتر بخوانید ↓

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا

 

بِدردی: باارزش، بابهاء. ارزنده. خوب. مساوی به درد بخور. در واقع چیزی که دردی یا نیازی را برآورده کند. لغتی قشنگی بود. تشکر.

 

طبل‌زن بیهی؟ یا طبل‌گیر؟ : یک جمله‌ی پرسشی و استیضاحی‌ست که در فلان مسئله طبل‌زن بودی؟! طبل‌گیر بودی؟! چی بودی؟ چه‌کاره‌ بودی در فلان کار. کنایی هم هست! اشاره به کسی که مدعی‌ست، ولی هیچ‌کاره.

 

ونگوا: ونگ و آوا. سر و صدا. صداکردن با آوای بلند. صداکردن کسی که در دور قرار دارد. صدایی که موقع رفتن به منزل افراد از خود درمی‌آورند تا صاحبخانه خبردار شود و از فضای شخصی خود بیرون آید و حجاب کند.

 

خی‌زور: زور خوک. اشارهه‌ی کنایی به کسی که زور عجیبی دارد و توان بالایی از خود بروز می‌دهد.

 

تَن‌بَپیس! : تنبل. تن لش. نزدیک با لغت دپیسه. اصطلاح استحمامی. شاید ریشه در آنجا. اما طعنه است به فرد به‌شدت تنبل و لش.

 

بَوریه: بُرید.

 

بَوریشته: برشته. نانی که خوب پخته شده باشد.

 

گاپه گاپه: پشت سر هم. زود زود. هی هی. دائم دائم. گاپه گاپه شونه حموم. یا این تِشک گاپه گاپه رینده! با این شرح که گاپه گاپه معنای پی در پی و  مکررا با بار متمایل به منفی و علیرغم انتظار میدهد. مثلا  در کشتی المپیک توکیو امسال،مازرونیها گاپه گاپه بباختنه. زپه زپه تقریبا همان  اما کمتر رسمی و کمتر مودبانه است،مثلا در هر جمعی نمیشه بکار برد.

 

رَ پِ کار کانده! : طبق رأی خودش کار می‌کنه. به دلخواه خودش کار می‌کند. گالبگالیه. گاهی به گاهیه. اگه حوصله داشته کار می‌کنه وگرنه هیچ.

 

وِسِّه: بسّه. بس است. واو عوض ب است در تلفظ. وسّه دیگه! بحث را خاتمه هادین. می‌بایست. باید. می‌باید. بایستی. لازم بود. نیاز بود. چه هم قشنگ است این دو واژه. البته هر دو لغت زیباست. چه وَسسه. چه وِسسه = بِسته، بایسته

 

وِسّه: این وسه از خواستن و دل‌خواستن است. مثلاً دل من مشهد وسّه. آی مِ دل ره دیزی سنگی کوهسنگی وسّه. ونه دل هم وسسه.

 

بوله: خُرده‌زغال. چون زغال از داخل بول (=چاله‌ی کوره) درمی‌آید.

 

لینگ ره هچیهه: پارو جمع کرد. خودشو جمع کرد. ادب را رعایت کرد. کوتاه آمد. نیز یواشکی و مخفی ورود کرد، یا رفت.

 

پرک پرک : پرک پرک perak perak : حالتی از نور و چراغ. نور نوسان لامپا که در اثر باد، یا کمبود نفت، یا تنظیم نامناسب فتیله چنین می‌شود که یک صدایی هم از خود انتشار می‌دهد.

 

بئونه وونه: زخم می‌شود. مثل اوه دزّنه.

 

دُبّ: اشاره به فردی که خیلی از مرحله پرت است. یا سمج و منجمد و راکد و خشک است.

 

تِه اونجان کاجه دری؟! : جمله‌ای‌ست تعجبی از کار کسی که در جایی دور از انتظار یا شگفت‌انگیز باشد. مثلاً کسی نوک درخت ممرز برود و در بدترین شرائط بخواهد واش بچیند. بیشتر بخوانید ↓

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا

 

وَچه‌داری ! : فردی و معمولاً دخترک نوجوانی که برای نگهداری کودک خردسال و شیرخوار گماشته می‌شود . وچه‌داری گاهی موقت و گاهی طولانی‌مدت است. زیاد هم رایج و حتی مرسوم بود. حالا را نمی‌دانیم.

 

آدِم ! : گماشته. گمشته. کارگر ثابت و امربَر. کارگر فرمانبَر که موظف به اجرای امور شخصی می‌شود. شاید به یاد داشته باشید یادم  که می‌پرسیدند: وه کیه؟ جواب می‌شنیدی: وِه اَم آدمه! یعنی همان گمشته که در تعریف این لغت به‌درستی وضع شد. زیاد هم رایج و حتی مرسوم بود.

 

وَف : در واقع تلفظ تغییر داده شده یک واژه است. با ورف فرق دارد که مخفف برف است. وقف را تقریبا همه قدیمی‌های محل، وف می‌گن.

 

بد چش ! : دست‌کم دو معنی دارد: هیز و خراب. کسی‌که به نظر باورمندان، چشمش اصطلاحاً شور است و چشم‌زخم دارد. وجه اول بیشتر مورد نظر است. در وجه نخست شامل اشخاصی می‌شود که به حریم نوامیس دیگران نگاه تخریبی و شهوانی می‌افکنند.

 

دیش ! : جیش و شاش به زبان کودکانه. تحریک به ادرارکردن بچه.

 

وِرگ لی: لانه گرگ. جای خطرناک. جای مخوف. نیز اسم مکان در بخشی از محل، سمت جنگل.

 

چک‌دکِته: بازار افتاد! تا فرصت یافت کاری بکنه، هی پشتِ سرِ هم کاری می‌کند. فوری. مثال: وِه تا چک‌دکته، خاش فک‌فامیلا سر باد کانده! یا: وه تا چک‌دکته، دو گفنه اِنه آدم سره. در چکدکته یک شرط مهم معنایی برای کاربرد این واژه وجود دارد که در تعریف بالا عنوان فوری، آن را تا حدی پوشش می‌دهد. ولی آن شرط: ناچیز و جزئی‌بودن محرّک. مثلاً به بهانه‌ی جزئی یا در زمان اندک پس از برانگیختگی محرک، کاری کردن، خانه کسی رفتن، قهرکردن و ... .

 

 

پلِق: فشار توأم با دوستی. زور زیاد. فشرده‌کردن چیزی. کسی را گرفتن و وی را حسابی در آغوش کشیدن. البته جنبه‌های عُنفی هم دارد که مخاطب خود می‌داند.

 

انده ! : استخوان دنده.

 

یا ابرفرز ! : شکل شوخی یا اباالفضل! . گویا سمت کرمان قسم ابوالفضل از قسم خدا غیرتی‌تر محسوب می‌شود.

 

دِم: دُم. دنباله. انتها. پرتاب. بنداز. مثال: اون سِه ره دِم هده، یا دمبده. پرتابش کند. پرتاب‌کردن معنی اصلی آن است.

 

اَندِه: قید کمیت با تعجب. زیاد یا کم. مثلاً آهنگ گرائلی: اَندِه: بوردمه شهر ساری بارک‌الله. بارک‌الله! شعبون کدخدا، بارک‌الله!

 

دِم دانّه ! : یعنی ناراست است. مرموز است. بد است. دم دارد. خرده‌شیشه دارد. حُقه‌باز است. چموشه. هیزه.

 

تَجِنه: خیلی افراطی تلاش می‌کند. زیاد جُنب‌وجوش دارد. حرص دارد.

 

پلاخواری: ایام عزاداری محرم که همراه با نذری‌پلا است.

 

یسّه: راسته، رسته، رسّه، یسّه. اشاره به مسافت دور.

 

وَتیت: واژه‌ی کشکولی و طنز پس از انقلاب است. تغییر یک واژه توسط پیرهای محل به‌ویژه پیرزن‌ها. بدل واژه‌ی بسیج در گویش پیرزن‌ها. بَتیت باید باشه در اصل معادل بسیج.

 

زبون‌تکی: یا زِوون‌تکی. کسی که با نوک زبانش حرف می‌زند که شبیه زبان کودکان «تازه به‌حرف‌آمده» است. تِک هم معنی دهن می‌دهد و هم نوک را.

 

سیم: عامیانه‌ی سیم «sim» بکشیه. فساد. عفونت. کپک‌زدن. چرکی‌شدن. عفونت مزمن روی زخم پدید آمدن. می‌گفتند آب به زخم نخوره و الا اوه دزّنه (آب می‌دزد) بعدش سیم کشنه.

 

آلِکُن: درب داغون. بی‌خانمان. شاید با آلاخون در ترکیب آلاخون بالاخون مرتبط باشد.

 

اوبدزیه: آب دزدید. اشاره‌ی تحذیری عامیانه به کسی که زخم خود را به آب زده باشد. و این عبارت هشدار است تا زخم را به آب نزد. خانه‌ی  اکثر مردم تا یک جراحت مختصر رخ می‌داد، این توصیه و اخطار به «او ندزه» مانند وحی خدایگانان متعدد فوراً از سوی همه‌ی اعضای خانه بر آدم مجروح نازل می‌شد!

 

شال‌وارش: بارش خفیف. سریع. کم. گاه چنده هم گت تیمه. پشت سر هوای دم کرده وقتی بیاد هوای شرجی را مصطبوع می‌کند همین چند تیم وارش، آن هم از نوع شال که تنبل رَم دِه است. تنبل‌ها را از زیر کار می‌رَماند. بهانه‌ای برای سرِ کار نرفتن. از قدیم اسم دوم شال‌وارش، تنیل رم ده بود. چه راست هم می‌گفتند.

 

 

دوکه: (با تشدید ک ) تپه و برآمدگی زمین. بلندی زمین در کنار چاله. ماهور. همراه با دره میاد: دره دوکه. آره. یادم آمد. دوک را زیاد شنیدید. حتی گردنه‌ی گدوک فیروزکوه هم گویش مازنی‌ست. یعنی گت دوک. دوک و تپه‌ی بزرگ.

 

جمام: حالت سستی و کسلی و خشکی عضلات بدن بعد از استراحتی که بدنبال کار سخت رخ میدهد و انسان تمایل دارد همچنان استراحت کند تا دوباره شروع بکار.

 

بری beri : واحدی برای اندازه کنده های چوب یا تنه درخت معمولا هر واحد ۵ متر و اگر مقدور نباشد هر واحد ۴ یا ۳ متر. هر برش تنه چوب یا درخت. برش. مثلاً این درخت، دو بری (=برش) چوب دارد.

 

گوش‌نَخون: فرورفتن گوشه‌ی ناخن، اغلب شستِ پا، در بافت نرم و گوشت مجاورش که دردناک و ملتهب و گاهی عفونی می‌شود. ماهیت تکرارشونده دارد. به عبارتی یعنی گوشه‌ی ناخن رفت توی گوشت. ماهیت تکرارشوندگی هم در تعریف این لغت مهم است.

 

اَرِه؟!: (با تلفظ کشیده و کمی زمخت) اینطور نیست. نه. عجب! شگفتا!

 

گِه بَیّه ! : گاف کسره‌ی کشیده. ه هم صدای اکومانند. شاید منظور هضم شد و از بین رفت. هدر رفت. از بین رفت قید متضاد است همزمان. مثلاً: فلانی چنان خورد یا کشید گه شد یعنی نشئه و سرحال شد. یا فلانی آنقدر گوشت خورد گه شد و خوابید. تعریف التزامی شما که با شاید آغاز شد، درست بود.

 

غَمغَم: یا شاید با املای قاف. آرام آرام گرم‌شدن یا پختن غذا بدون شتاب.

 

اِدار: یا هِدار. یعنی این جا. این گوشه. اشاره به مقداری از فضا.

 

بتوکسن، بتکنیئن: زدن. کوبیدن. زد و خورد شدید. کتک‌کاری. کوبیدن نرینه‌ی گاو برای ذخیره‌ی قدرت جهت کارکشیدن در کشاورزی. نعنا را زیر سنگ خرد کردن. گندم را با سنگ مخصو آرد کردن. فلفل را نیز.

 
 
ت‌ته: هر دو ت کسره داره ولی با شگفتی و لحن ادا می‌شه. معمولاً هم با اوخ اوخ اسکورت می‌شه. یعنی تُرش است. اشاره است به رفتار خرس که وقتی روی درخت هلی‌دار می‌رود، هلی را که می‌خورد و ترش است می‌گوید» تته. تِرشه. تُرش است.چقدر  ترشه.
 
 

مِلایزه ! : یا ملایظه. ۱. ملاج. ملاز. محل تقاطع و درزهای استخوان‌های جمجمه در کودکی و پیش از جوش‌خوردگی کامل که کمی فرو رفته است. یکی در جلوی سر و دیگری پس سر. ۲. گاهی به جای ملاحظه. و نیز ملایکه.

 

مَرزیتی بَیّه ! : یا بدون ی مرزتی. این عبارت مخصوص دعاگرهای داراب‌کلا و حومه است. وقتی متقاضی می‌گه برای من یا فلان کس کتاب لا بگیر. دعاگر کتاب دعای مخصوص -که به رمالی نزدیک است تا حقایق و دعهای مأثوره - رجوع می‌کند و وردی می‌خواند و چشمش را می‌بندد و شانسی جایی از آن کتاب را با انگشت دستش باز می‌کند. بعد که خواند معمولاً می‌گوید مرزیتی شده‌اید، یا شده است. یعنی از قبرستان عبور کرده و اثر گذاشت و باقی ماجرا. اغلب دورادور شنیده بودم و حتی در کودکی به عنوان تیکه‌کلام و شوخی به دیگری طعنه می‌زدیم که فلانی مرزتی بئیه. توضیح بیشتر: آنها بر اساس تجربه و جامعه‌شناسی تدریجی و تجربی‌شان، مُخ مشتری نگون‌بخت را می‌زدند و سر کار می‌گذاشتند. پول‌درآوردن از طریق انواع شگردهایی که روح طرف را خراش می‌زند. به‌شدت با این تیپ ارتزاق‌گران باید مرزبندی داشت. به علم و دانش طب و دعاهای دلی و مأثوره باید باور داشت. چنین مشاغلی کرامت نفس و عزت طبع خود شاغل را هم از درون زایل می‌کند. برای این کار هم شگرد خاصی دارند: کمتر میان مردم و مجامع عمومی حضور می‌یابند. انزوای خودخواسته. تا بازخواست نشوند و لو نروند!

فرهنگ لغت داراب‌کلا: اینجا

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰
به قلم دامنه. به نام خدا. سامون دِزّی. واژۀ سامون دِزّی در گویش دارابکلایی‌ها اگر نگوییم یک فُحش است؛ یک گلایۀ تمام عیار و یک شِکوه‌ی جانسوز کشاورز و زمیندار است. و به کسانی اطلاق می‌شود که مرز میانِ دو زمین همجوار را به شیوه‌های مرموزانه سرقت می کنند. به عبارتی شبیخون می زنند.

 
آنان صیح تا شام از زمین همسایه ذرّه ذرّه می کاهند و سانت به سانت به زمین خود می افزایند. حتی اگر هکتار هکتار زمین زراعی داشته باشند، باز هم «سامون دِزّ» ها چنین می کنند! گویی به مرض سامون خواری مبتلا گشته اند و برای شان لذتی مضاعف می آفریند. به قول کسائی مروَزی: Kisai Marvaz) پیش‌قراول شاعران عاشورایی ایران:
 
 
 
کسی که سایه‌یٴ جبار آسمان شکنَد
چگونه باشد در روز مَحشَرش سامان

 

می‌دانید که سامون از سامان می آید یعنی خِطّه، سو، قلمرو، کران، مرز، حد، سرحد، ناحیه، منطقه و نیز یعنی نظم و ترتیب‌دادن و آراستگی و نسَق (nasaq). و دِزّ همان دُزد در فارسی‌ست که در لَهجه‌ی دارابکلایی دالِ مضموم به دال مکسور بدَل می شود و دال آخر می اَفتد و به جایش زاء مشدّد تلفظ می شود تا شدت کار زشت دزدی، فهمانده شود. دارابکلایی های قدیم چه هنری در لفظ آفرینی داشتند. این لُغات را حراست کنیم. آری سامان و سامون دِزّی یعنی این. تا لغت بعدی خدا کنه سامون دزّی تموم بشه! شاید هم شده، ولی دامنه نمی دونه.

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا

 

راغونک: برگ‌های درختی به همین نام است که ترش‌مز و قابل خوردن و ترشی‌انداختن است. مانند بوته‌ی تمشک رشد می‌کند و تا می‌کشد و از روی پرچیم یا دیوار یا داربست آویزان می‌شود. برگ‌های آن آنقدر روغن دارد که برق می‌زند و همیشه انگار خود را شست‌وشو می‌دهد. در محل از آن می‌خوردیم. گویا نایاب است و اسم محلی و یا علمی آن هم دقیقاً معلوم نیست.

 

 

         

تِلکا، راغونک و کوکی داراب‌کلا. عکس از: دکتر عارف‌زاده

 

کَک ره بییر ! : شوخی و متلکی برای افراد با موی سر تراشیده یا بیمو که کک هم روی سرت باشه دیده میشه. و فلانی کک را بگیر. همچنین همینطوری هم به هر مخاطبی برای ترور شخصیت گفته میشود بمعنای اینکه بیشتر از توانایی ات نشان میدهی و کاره ای نیستی.

 

سَرِند توری که البته آن را با چارچوب کلاف می‌کنند

 

سَرِند: در تلفظ فوری و غلط، سَحَن هم گفته می‌شود. شبیه لنگه درِ خانه است که توری فلزی دارد، تور بالا نرم است برای الک ماسه‌ی ریزتر و تور زیر، زِبر، است. مثل تصویر بالا  که توری را با چارچوب چوبی یا فلزی کلاف می‌کنند.

 

    

تبلاق: یا تِبلاخ. علف هرز. کنگر یا کنگل

 

تبلاق: یا تِبلاخ. علف هرز. به قول محلی‌ها: لامصب! آدم دس ره مثل اره ورینده این تبلاق.

 

تِلکا: گلابی وحشی. ریز است. اندازه زالزالک. از ولیک بزرگتر و از کاندس کوچکتر.

 

کوکی: بوته است. چون به بلندگو و شیپور شبیه است کوکی خوانده می‌شود.

 

کینگه‌بنی: زیر باسَنی. هر فرش کوچکی که به اندازه یک نفر جا داشته باشد و رویش بنشینند.

 

هیچی‌ندار ! : فارسی هست ولی فارسی زبانها به این صورت کمتر بکار می برند. بی همه کس. دون پایه. بی قید. بی آبرو.

 

مَنجید: تکه لاستیک جهت درزگیری لاستیک دوچرخه و موتور و خودرو و تراکتور.

 

چِله: بیشتر با فعل دکته میاد. گیر.پیچیده.ناجور.گره افتادن کار یا کارها.درهم شدن کار یا کارها.پیشرفت نکردن کار یا کارها. کار چله دکته: کار جلو نمیره. هر چه تلاش میشه، مشکل حل نمیشه. احتمال بوده است چلّه بوده و از چله‌ی درخت، که کم‌کم برای سهولت گفتار، لام مشدّد، بدون تشدید ادا می‌شود. نیز شاید چاله یا چوله ریشه دارد.

 

مَچ: نوعی مزه‌ی چشایی میان ترش و شیرین و تقریباً بدمزه. بی‌نمک.

 

بِرمه‌گلی: برمه یعنی گریه، گلی یعنی گلو. برمه‌گلی یعنی کسی که گریه‌اش در گلو مانده باشد. در واقع حالتی گریان و فروخفته در فرد از سرِ دلتنگی، حسرت، سرکوفت‌خوردن. اغلب از سوی افراد زودرنج و بچه‌ها.

 

ماربمردک: در لفظ مادرش مرد. در مفهوم نوعی ترحم است به کسی که که مادرش را از دست داد. کاف گرچه تصغیر است در لفظ، اما جنبه‌ی مهربانی و دلسوزی و ادای احترام دارد.

 

نون‌هِزنک: ناخنک‌زدن و آغشته‌کردن تکه‌ای از نان داخل غذای آبکی مثل آش، آبگوشت یا خورشت و میل کردن. نیز خوردن در حد خیلی کم.

 

شام با خدا: اصطلاحی در احوال پرسی که پروردگار را همراه با فرد آرزو می‌کند. جالب این‌که شام در این عبارت یعنی شما.

 

شطون‌کالی: لانه‌ی شیطون. کنایه از فرد شیطون و شلوغ و بیش‌فعال و ناقلا.

 

خوانی بخواه، نِخوانی نِخواه! : عیناً معادل فارسی دارد. می‌خواهی بخواه! نمی‌خواهی هم نخواه! نوعی سلب اختیار و تهدید هم هست. ناز نکشیدن.

 

مازکندل: کندوی زنبور عسل.

 

خوم‌مِرد: خون‌مُردگی. کبودی پوست هر جای بدن.

 

بِنًا دَس پِه: زیر دست بنّا کار کردن. کناردست بنا. وردست بنا بودن. با چند جور کار: یکی ملاط‌ساز. یکی هم کنار بنا آجر، و نیمه و چارک دست می‌دهد. یکی هم ملاط را روی چینه‌ی دیوار پخش می‌کند تا بنا آجر بچیند.

فرهنگ لغت داراب‌کلا: اینجا

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

به قلم دامنه. به نام خدا. فرهنگ لغت دارابکلا.. تلا در دارابکلا. دارابکلایی‌ها به خروس تلا یا طلا می گویند. و معمولاً به داشتنِ یک یا دو تای آن افتخار می کنند. اما به سه دلیل از کشتن و خوردن آن امتناع می کردند. الان را دقیق نمی دانم.

 

۱. چون خروس، زیبا و محور و جلودارِ مرغان است. ۲. چون شگون داشتند. ۳. چون برای ازدیاد نسل آن را سالم نگه می داشتند و حتی اسمهایی خوشآیند بر رویش می نهادند.

 

علاوه بر آن در مکتبخانه قدیم دارابکلا رسم بود، هر کس به سورۀ والشمس می رسید، باید یک طلا (تلا) برای آموزگار مکتبخانه هدیه می بُرد. گرچه واژۀ تَلَاهَا در سوره شمس به معنی پی رفتن است: «وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا ﴿۱﴾ سوگند به خورشید و تابندگى‏ اش (۱) وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا سوگند به ماه چون پى [خورشید] رود» (سوره ۹۱: الشمس - جزء ۳۰ - آیه‌‌ی ۱ و ۲ ترجمۀ مرحوم فولادوند) اما وقتی به این نام می رسیدند، باید تلا و خروس هدیه می بردند و چه شیرین این بود این روز قشنگ قرآنی.

 

دارابکلاییها اگر هم مجبور می شدند خروس را بکُشند و شکم پُر طبخ کنند، آن را خلوت خوری نمی کردند؛ یا برای اموات خود روضه خونی می کردند و منبر به منزلشان می آوردند و آخوند محل را دعوت به ذکر روضه حضرت سیدالشّهداء (ع) می‌نمودند. یا یک محفل صلۀ رحم ترتیب می دادند و به همه آن را می خوراندند؛ زیرا گوشت لذیذی دارد و شامی فاخرانه تلقی می شد. تا لغت بعد.

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

به قلم دامنه. به نام خدا. وَسنی. در دارابکلا کمتر وَسنی داریم. چون به نُدرت، مردان از تک همسری به دو یا سه و چهار همسری -که شرع در صورت رعایت دقیق عدالت مُجاز هم شمرده است- تمایل پیدا می کنند. معمولاً عُرف را احترام می گذارند و نیز ترجیح می دهند تک همسر بمانند. وسنی در گویش روستای ما همان هَوو در زبان شهری هاست. یعنی اسم و ضمیر دو زنِ یک مرد. وسنی اگر با املای وَثنی باشد یعنی بُت‌پرست. و آدم بی‌دین. نام دیگر وسنی «همشو» ست در لغت نامه معین.

 

زنان روستای ابیانه

 

میانِ وسنی ها معمولاً تیرگی حاکم است. این چشم نداره اون را ببیند. اون از غِض او پُر از گپ و ناگفتنی و این از لج او انباشتی از حرف و ناخوشی. حتی میان اَفّواه و باور عمومی و تاریخی مردم دارابکلا وقتی دو نفر، دو بچه، دو دُکّان دار، دو نفت فروش، دو باغدار، دو راننده، دو گالش، دو بزّاز، و خلاصه میان دو دوغ فروش رابطۀ تنشی، روابطِ تیر و تار و مثل «سگ بامشی» باشه، به آنها به لُغز و متلک و طنز و ریشخند و پوزخند می گویند انگار وَسنی همدیگرند. بگذرم.

(فرهنگ لغت داراب کلا)

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا ( لغت‌های ۲۷۷۸ تا ۲۸۸۸ )

مَله‌گِرد: کسی که بیشتر در محل و خانه‌ی مردم می‌چرخد تا منزل خودش. کسی که همیشه بیرون از خانه‌اش است و مرتباً به همه‌ی خانه‌ها سرک می‌کشد. نیز فردی که زیاد کوچه‌پس‌کوچه‌ها چخ‌چخ می‌گیره. هنوزم هستند ازین نوع افراد که تکیه‌پیش ولوو هستند؛ انگاری زن‌ووچه ندارند!

 

دِمِقابِل: نشانه‌ی مقایسه و چندبرابر بودن. مثال: هر چی مه وسه هاکانی من دِمقابل، سه مقابل تِه وسه کامبه. یعنی دوبرابر، سه برابر. حرف دال در اول دمقابل عدد است، نه حرف. یعنی دو.

 

هَلو: در لهجه‌ی ما بسیاری از قدیمی‌ها به «هنوز» می‌گن هلو. مثلاً: هنوز بهتر ،هلو بهتر. هنوز بدتر، هلو بدتر. این «هَلو» برابرنهادِ «هنوز» است. اغلب هم در حالت صحیت به شکل مَخ‌ این‌گونه تلفظ می‌شود.

 

اَلوو: همان جفت که همواره جنین پس از تولد از بدن مادر زائو خارج می‌شود. الوو در دوره‌ی بارداری منبع تغذیه‌ی کودک است. به انگلیسی می‌شه پلاسنتا.

 

 

جفت (به زبان محلی ما: اَلوو)

 

 

مجمع (سینی) روی کارسی (کُرسی)

 

  

 

علف وره‌گوش. خَرو

 

وره‌گوش: علف هرز وره‌گوش. چنین می‌پندارند که دَم‌کرده‌اش برای مشکلات تنفسی و برونشیت خوب است شبیه بوته‌ی پیتنک است ولی فرق دارد. علت نام این بوته این است چون شبیه گوش وره (برّه) است.

 

کارسی: کِرسی

 

خَرو: علف خودرویشی و صحرایی و وجین که خوراک بسیارخوب برای دام است. بوته‌اش شبیه نخود می‌باشد.

 

  

 

فرهنگ واژگان تبری. جهانگیر نصری اشرفی

عکس از: آقاسید مهدی حسینی

 

فرهنگ واژگان تبَری   فرهنگ واژگان تبَری

 

نمونه صفحات فرهنگ واژگان تبَری (=طبرستان مازندران)

 

فرهنگ واژگان تبَری

 

نمای پنج جلدی فرهنگ واژگان تبَری

 

ته آخر نووئه: آخر تو نباشد. پایان وجودت نباشد. این عکس عبارت نکوهشی و سرزنشی و  نفرین  ته آخر بووشه ، است و زمانی بکار میرود که مخاطب مارا به شگفتی،ترس، خوشی ،خنده ، و خلاصه یک حس بسیار غیرمنتظره برساند و در واقع نوعی تحسین و تشکر است و چون خاطر  مخاطب  برای گوینده عزیز است نفرین را منفی میکند و بکار میبرد. ته آخر نووشی! هم می‌گویند. اصلش هم همین تحسین است نه نفرین. بیشتر بخوانید ↓