منو
درباره ی سایت دامنه
دامنه‌ی داراب‌کلا

qaqom.blog.ir
Qalame Qom
Damanehye Dovvom
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنه‌ی قلم قم ، روستای داراب‌کلا
ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

پیشنهادهای مدیر سایت
آخرين نظرات
طبقه بندی موضوعي
بايگانی ماهانه
نويسنده ها

۱۳۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرهنگ لغت دارابکلا» ثبت شده است

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

به قلم دامنه. به نام خدا. گرم دَکته اِچّی باهیته. دارابکلایی ها در اغلب جاها از این عبارت، استفاده می کنند؛ هم برای آرام کردن عصبانیت، هم برای اثبات خالی بندی طرف. و هم برای خود اعترافی بعد از وقوع. با چندمثال این قضیۀ همه جایی و همه گیر را روشن می کنم:

 

مثال آرام کردن عصبانیت: یکی خشم می کنه و با لبی کَف کرده می گیه: من پدرشه درمی آرم. می رم درب داغونش می کنم. ون وچاره ره وِن عزا نیشنِمبه. می گن مگه چی گفته؟ می گه: به ناموسم فحش داده و سرکوچه حِوار کشیده و بدبیراه بارم کرده. می گن: خا، وِه گرم دَکته اِچّی باهیته. تِه کنار بِرو با وِه.

 

مثال خالی‌بندی: یکی ذوق زده می ره پیش محفل زنانه هر روزه اش. می گه مِه آقا خانِه مِره بَورِه مکّه و هون راهی آنتالیا. فردا هم خانِه مِوِه النگو و خِفتی و گردنی بَخرینه. جمع می خندن و غش غش بهش می گن: تِه رِه خدا چندِه ساده هاکاردِه. تِه مَردی گرم دَکته اِچّی باهیته. باور نکن خاخِر. خوش خیال نَووش دِدا. مثال خود اعترافی: چنان مِرافعه کانّنه همۀ همسایه دَرسِره اِشنانّه. بعد زن و شی پَشیمون وُونّه و سِمار کینگ نیشِرنِه و هردِه پِشت دِنّه کَت جِه و گوونّه: گرم دَکته مییُو اِچّی باهیته مِی.

فرهنگ لغت دارابکلا

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا ( لغت‌های ۲۶۶۷ تا ۲۷۷۷ )
 

ویژون‌ویژون لَ له ویژون: یک ساز دهنی کوچکی داریم بنام زنبورک. این آهنگ را دوره نسل پیشین از رادیو پخش میکردند و مورد اقبال عمومی قرار گرفته بود و بچه ها و جوانها تکرار میکردند. این ساز کوچک اغلب در جیب داشتند و می‌زدند. حتی بدون این ساز هم گاه با صوت دهن می‌زدند به حالت گینگ‌گینگ. احتمال این است این ساز چون به شکل زنبور شباهت دارد و یا به صدای زنبور شبیه است، به این اسم، مسمّا شد.

 

 

ساز « Zanbuorak » زنبورک

 

 

...

 

 

ساز زنبورک. عکس از دامنه از روی مستند «پارسین» آقای مهدی منیری

یک زن ترکمن استان گلستان در حین نواختن زنبورک

 

 

اوصول‌لولو: تمسخرکردن کسی. معمولاً انگشت وسطی را به شکل تیلا می‌کردند و بی‌آن‌که طرف بفهمد از پشت، روی کله‌اش می‌بردند و می‌گفتد اصول‌لولو!

 

بینج ور ورمزم اوه خانه: در کنار شالی،علف هرز هم آب میخورد. در کنار فرد اصلی، یکی دیگه هم سود میبرد. در کنار عنصر اصلی، بطور ناخواسته ، یکی دیگه هم بهرمند میشه.

 

مِره پیچه! :برایم سخته! آن کار برایم راحت نیست! راحت نیستم!

 

شوجن: جن شب. زشت. ترسناک. مخوف. بدترکیب.

 

نون‌رِزه: خرده ریزه‌ی نان. خرده‌های باقیمانده‌ی نان. گاه -حتی اغلب- نونزه هم می‌گن. خصوصاً چون جنبه‌ی برکت و حرمت دارد، مواظبت می‌شود بر زمین یا کف اتاق نریزد، که زیر پا رود. ازین‌رو دقت می‌کنند و می‌گویند: نون‌رزه ره جمع هاکان کیجا!

 

سنگه‌فرش: این عبارت بومی نیست؛ فارسی‌ست اما به عنوان یک نوع فرهنگ تمدنی و سازّه‌ی پیشرو لازم شد در کتاب لغات بیاوریم. چون این سازه در محل، رونق منحصری داشت، حتی با سبک‌ها نماهای جالب و مشارکت و تعاون مردم. مثلاً تنگه‌کوچه‌یی سنگ‌فرش کنار منزل مرحوم شیخ روح‌الله حبیبی تنها کوچه‌ی سنگفرش باقیمانده است که حدود ۴۶ یا ۴۷ سال پیش در محل مفروش شد.

 

 

تنگه‌ی حموم سنگه‌فرش

کنار منزل مرحوم شیخ روح‌الله حبیبی

عکاس: دکتر عارف‌زاده

 

 

حموم‌تنگه‌ی هفت‌روز داراب‌کلا

 

سرکتار بئیتن: کتار یعنی چونه. سرکتار بئیتن یعنی موقع احتضار، کتار آن فرد را می‌گیرند که دهن قفل نکند، یا بدقیافه جان ندهد، یا جان‌دادن تأخیر افتد.

 

اِنکرا : یک بازی جمع خودمانی معمولاً درون‌خانوادگی است، که با انکرا انکرا، انک مرد کتونه، کتون حاجیونه... شروع می‌کردند. شبیه اتل متل توتوله بود. هدف و نقطه‌ی عزیمت بازی به نظر می‌رسد برای تعیین نفر شروع کننده‌ی ابتدای بازی‌ها بود. انگرا انگرا، انگ مرد جوونه، جوون بی‌آشیونه، ... در آخر یه پا جمع می‌شد و به همین ترتیب تا فقط یه پا بمونه.

 

برفه : ابرو. مثال: کمون برفه مه دله تیر هاکاردی بانو بانو جان ای. پرفه هم گاهی می‌گن. یا حتی برخی ورفه.

 

پِل: گرمای بی‌اندازه‌ی هوا که انسان را در حد استیصال و تعریق شدید می‌کشانَد. وقتی هوا در چنین حالت ساکن و گرم ولو میا (=ابرناک) باشد، می‌گویند هوا پل دنه. گویا در چنین حالتی جریان هوا ساکن است. احتمال دارد پله که بر پوست بدن می‌زند، با پل هم‌ریشه باشد. واقعاً از پل کلافه می‌شوند. بدترین هوا، همین وضع پل است در نوع شدید مستأصل (=جان به تنه) پارسی‌اش می‌شود کلافه. قدیمی‌ها به این وضع از هوا در اینطی موقع می‌گفتند: هوا مول هاکارده. حتی آغوردار بِن سایه هم اکر هنیشی، هوا که پل داره، مستأصل می‌شوی. گرمای تابشی و سوزشی طاقت فرسا ناشی از هوای دم‌کرده، ساکن و بدون هیچ نسیمی، خواه ابری باشد یا آفتابی. مردم معتقد بودند در نین حالتی به‌زودی و طی روزهای بعد از این حالت، لابد بارش باران خواهد بود. توجیه علمی آن: در هنگام دم‌کردن هوا و گرما (پِل‌دادن) با هم یعنی تبخیر بالای آب خزر و این یعنی ابرهای آبدار در حال شکل‌گرفتن و این طبق روال طبیعی یعنی احتمال بارش به‌زودی. بیشتر بخوانید ↓

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

سِسکه: ذرّه ذرّه = سِسکه‌سِسکه. شرحش این است: سِسکه چندین معنی دارد. بسته به جای به کار بردنش دارد. باران کم باشد می‌گویند اتا سسکه بارید. باران به کناره‌ی دیوار بپاشد می‌گویند وارش سسکه زد. یعنی چکه کرد. غذا کم بذارند پیش میهمان، می‌گویند اتا سسکه پیش ما غذا گذاشتند! چشمه آبش کم بیاد: می‌گویند سسکه سسکه او انه. یا مثلاً سسکه سسکه علف کانده. نیز یعنی شتک. ترشح یا پرتاب ذرات مایعات به اطراف. کم. ذره. پاشیدن ذرات آب و مایعات به پیرامون. مثل لبه‌ی لباس، خصوصاً عبا و چادر و مانتو. یا پرتاب آب بر روی عابر پیاده با عبور ماشین از روی چاله‌چوله‌ی آب.

 

تِ بِلارم: ت ضمیر است یعنی «تو» یا مخفف تو را. بلارم، قربانت شوم است. چون میم در بلارم، ضمیر متصل فاعلی‌ست. پس این عبارت یعنی: قربات تو شوم. بگردم به رویت. فدایت شوم. خیلی هم خودمونی‌ترش می‌شود: ت ره بَخوارم.

 

قارت و قاریم :شاید یا با املای غین. گره‌دار. گره‌گره. ناصاف. دارای برآمدگی و پستی بلندی. شاید به صداهای زیاد شکم و روده‌ها که از روی شکم شنیده می‌شود هم گفته شود. مثال مثل این دو تا: کدویی که رویش قارت و قاریم دارد، خصوصاً چو کهی. یا لحاف و دواجی که پنبه‌اش قارت و قاریم کرده باشد. برآمدگی. مثل برآمدگی تُشک خواب که پنبه در جاهایی برجسته می‌شود و مثل غده می‌زند بالا.

 

پیمبریک: خیلی‌خیلی کم. بسیاراندک. ناچیز. مثلاً اتّا پیمبریک برام عسل ریختی؟! یعنی کم. خیلی‌کم. ذره. کوچک. تکه‌ریز.

 

 

عمرّ ره موندنه: برگرفته و باقیمانده از القاء دشمنی مذاهب شیعه و سنی، به منظور ابراز تنفر و توهین و تحقیر و برچسب بدشکلی، می‌گفتند مثل عمرخطّاب است. خطاب هم طوری تلفظ می‌شد که انگار معنای زشتی دارد.

 

عمِرکاشی‌ماه: سنتی در دهه‌های قبل که پس از ماه «محرم و صفر» و احتمالاً واکنشی برای تخلیه‌ی عصبانیت مذهبی، و شاید ایام سالروز کشته‌شدن عمر بن خطّاب به دست فیروز ایرانی، تعدادی از مردم شیعه در شب‌ها مترسک عمر را حمل و سپس آتش می‌زدند. چند مورد پژوهش شد گویا منظور عمر بن سعد در کربلا بود که کم‌کم به اشتباه به آن شخص دوم سرایت داده شد. البته این کار اختلاف‌افکنانه بعد از استقرار جمهوری اسلامی به عنوان کاری وحدت‌شکنانه و به با تدبیر امام و مرحوم منتظری با اعلان هفته‌ی وحدت (میان شیعه و اهل سنت) به‌کلی برچیده شد. کار نادرستی بود. درج این سه لغت و عبارت فقط برای ثبت بود. وگرنه نقارافکنی پدیده‌ای شُوم و منحط و ضدفرهنگ است.

 

به سر عمر: این در مناطق دیگر هم هست. زمانی که بخواهند با سوگند یک موضوع چندش‌آور مثل امعا و احشا و توالت و ... را گواهی و تصدیق نمایند به جای قسم مقدسات، این تعبیر را به کار می‌برند. چون عیناً سوگند است از نوع ذم با این لحن و به شکل تعجبی و حیرت: به سر عمِر ! گاه سین را مشدد هم می‌گن تا تأکید را برسانند.

 

کاله‌رحم: با سکون ح. سنگدل. بی‌رحم. سختگیر. بی‌گذشت. در محل بی‌مروّت هم می‌گن با زمختی.

 

گوش‌خِس: نام حشره‌ای که به باور محلی گوش می‌رود و شبیه هزارپا است. بیشتر برای ترساندن و حذردادن این نام را بر آن حشره نهادند. پس گوش‌خس در زبان محلی یعنی: حشره‌ی شبیه هزارپا که بیشتر در شب حرکت می‌کند و چون گمان می‌کنند همیشه خطر ورودش به گوش وجود دارد به این نام شد. گوش خز هم گفته می‌شود. این نام دقیق‌تر است. چون خزیدن به درون گوش را می‌رساند. لذا هر دو وجه  ثبت شد.

 

کوره فشاری هاکاردی؟! : دودی‌کردن زیاد محیط، به‌ویژه با مواد دخانی. این عبارت در محل زیاد رایج است.

 

کمل‌دسّه در کانده! : اشاره به کسی که هنگام سیگارکشیدن زیاد دود هوا می‌کند. کمل بوته‌های خشک شالی پس از خرمن و درو است. یعنی انگار کمل را آتش کردی. این چه وضعی از دودکردن است!

 

دار: درخت. آویزان. داشته‌باش.

 

زیک‌زله: کنایه از آدم ترسو. کم‌جنبه. بی‌زهره. نادلیر چون زیک پرنده‌ی خیلی‌کوچک است و با کمترین تهدید پا به فرار می‌گذارد. زیک بر اساس قانون آفریدگار درست عمل می کند اما آدمی باید جربزه‌ی خود را بالا نگه دارد. زله همان زَهره در فارسی ست که جرئت معادل آن است.

 

سر ینّی! : جا می‌گذاری. فراموش می‌کنی.

 

دل به دله: تو در تو

 

زیک‌زله: کنایه از آدم ترسو. کم‌جنبه. بی‌زهره. نادلیر چون زیک پرنده‌ی خیلی‌کوچک است و با کمترین تهدید پا به فرار می‌گذارد. زیک بر اساس قانون آفریدگار درست عمل می کند اما آدمی باید جربزه‌ی خود را بالا نگه دارد. زله همان زَهره در فارسی ست که جرئت معادل آن است. بیشتر بخوانید ↓

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا ( لغت‌های ۲۵۵۶ تا ۲۶۶۶ )
 
 
تره باد دکفه: یک جمله‌ی دعاییه از نوع نفرینه است، به کس یا کسانی که کاری انجام می‌دهند که موجب شگفتی و یا انزجار طرف مقابل است. اغلب هم این عبارت از سر شوخ‌طبعی صادر می‌شود. یعنی ای تو را باد بیفتد. شکمت چنان باد بیفتد که بترکی و بمیری و نفله شوی! یک نوع مدح شبیه به ذم در صنعت ادبی است. لغت مأنوس و آبدار و رایجی است بین مردم.
 

دِله: مثل انار را دله می‌کنند. یا آفتابگردان را. بیرون آوردن تیم از درون لاپه‌ی انار و سر آفتابگردان. دله هاکون. دله دینگن. دله دانّه. دله هسه. دله دره. یعنی داخل اتاق است. اناردله‌گر و سایر معانی همپیوند با دله. مثلاً: این ماه دله مِه دس‌بال واز وونه. پول انه مِه دس.

 

 

چَپِر. ترسم دکتر عارف‌زاده

 

چَپِر: چپر وسیله‌ی کمکی _معمولاً شاخه‌ی بزرگ و محکم درخت_ است که دسترسی را آسان می‌سازد. مثلاً کسی بخواهد از بوته‌های انبوه و خاردار دور از دسترس تمشک، بخورد یا بچیند، باید چپر بگذارد تا بتواند. زیرا چپر با شاخه‌شاخه‌هایی که دارد مانند سپر و نردبان عمل می‌کند. کاش عکسی از آن مصور می‌کردیم زیر این پرونده. برخی از عکس‌ها اقدامی ماندگار می‌باشد. لابد آشنایان با این لغت اینک غرق چپر شدند و هوس تمش سرشان زد و خاطرات قشنگش. آری؛ هم می‌خوردیم، هم پُر سطل می‌کردیم و خونه می‌آوردیم که مربّا بَپجن. می‌گفتند بنه نیرین قرمز وونه. وِسّه دار هاکانیم. چرا؟ نمی‌دانم. برخی هم داخل کُل درخت (=پوست درخت)، تمش می‌ریختند. (پوست دو درخت کلقو و لرگ مناسب بود) نیز حتی وقتی سبد و سطل پر می‌شد، چپر را برای روزهای بعد، یک جا مخفی می‌کردیم که کسی از آن بالا نرود و تمش را پسو کند. فکر می‌کنم چپر مخفف چهار پر یا چند پر باشد که به مرور شد چپر. چون پر یعنی همان شاخ‌شاخ‌ها.شما کاملتر نوشتید. (ط. د) چپر: یک نردبان تک شاخه که با اصلاح سرشاخه‌های یک شاخه‌ی بزرگ دارای شاخه‌های فراوان کوچکتر در اطرافش از درختان با جنس چوب محکم تهیه می‌شود و آن شاخه‌های کوچک اصلاح‌شده، نقش پلکان چپر را دارند. از چپر برای دسترسی و چیدن میوه‌ها و محصولات دور از دسترس و ارتفاع زیاد درختان و نیز بوته‌هایی مثل تمشک و انجیر و انگور و ... استفاده می‌شود. بهترین چوب و شاخه برای تهیه چپر، لرگ است. چون هم محکم و نشکن است و هم سبک. هر کس در داراب‌کلا به پرچیم بگوید چپر، خودش یا مخاطبش دارابکلایی نیست. (د.ع) لرگ هم علاوه بر سه خاصیت که ذکر گردید، منعطف و لمس است.

 

 

«نو» از جنس تایر

 

نو: «نو» متاعی کَنده‌کاری و گود است برای خوراک گوسفند. البته اغلب از جنس تخته و دارکینگه است، اما این زمانه از تایر تراکتور هم استفاده می‌کنند که آن را می‌شکافند و خوراک مثل جو و علف ریز و سبوس را داخل آن می‌ریزند و دام به صورت ردیف در امتداد آن می‌چرد.پس؛ نو، همان چیزی است که داخل آن گوسفند را در منگل و چفت‌سر و یا در حیاط خانه‌ی روستایی، غذا می‌دهند. راستی احتمال می‌رود که این لغت با ناودون آبچک ربط داشته باشد؛ هم از نظر لغوی و معنایی و هم از نظر کارکردی که خیلی به هم متشابه‌اند.

 
دیگ‌دیگ: بازی‌گرفتن کودکان. فرد، روی کف اتاق به پشت، و رو به بالا دراز می‌کشد. بچه در سمت کف پای او می‌ایستد. دو دست بچه را با دو دست خود می‌گیرد. بالای شکم و قفسه‌ی سینه‌ی بچه را با کف پاهایش می‌گیرد و بلند می‌کند که باعث شادی و سرگرمی کودک می‌شود.
 
دِمبِده: بینداز. پرت کن. پرتاب کن. دور بریز. بنداز. دِم =دم، دنباله + بده.
 

کله کل جل بیته! : پارچه بدردنخور را از سرش برداشت. حجاب از سر برداشت. پوشش پارچه‌ای را از سرش برداشت. کنایه هم هست. کنایی: تن به خطر داد. دل به دریا زد. چنان وارد عمل شد که مپرس!

 

دلّاک: کیسه‌کش حمام. حجّام. حمامی. ماسوژر به زبان امروزی. کسی که در داخل حمام عمومی تن مردم را کیسه و صابون می‌کند و مزد می‌گیرد.

 

دِلّالی کانده! : واسطه گری میکند. فارسی است.

 

گاناهی ! : گناهی! طفلک! آخه! بیچاره! بی‌گناه! گناه داره!

 

 

والنگ وه

عکس از دکتر عارف‌زاده

 

زنده‌آدِم اینجه دَنیه! : انگار اینجا ادم زنده وجود ندارد. نفس‌کش نیست! وقتی در نال‌بن خانه‌ای می‌روند و یاالله یاالله می‌گن و هیچ جواب و سر و صدایی  نمی‌شنوند این زا می‌گن با لحن تعجب.

 

چلیک‌وچه: نوزاد. کوچک. اندازه‌ی کدو که کچّلیک نام دارد.

 

فِساد: چرک. آبسه. عفونت. چرک داخل گوش. بیشتر برای چرک گوش فقط استفاده می‌شود. اما اگر کورکی که آبش زرد می‌شد و بیرون می‌زد هم می‌گویند فساد در بزوهه. برای گوش: گوش فساد سر هاکارده. که مثالی شایع است. بیشتر بخوانید ↓

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

به قلم دامنه. به نام خدا. چهل کَل. قدیمی‌ترها می دانند چهل کَل چیست. یک باور بوده است در روستای دارابکلا. برعکسِ این روزها که همه طلبِ باران می کنیم از خدا، در دورۀ نوجوانی ما -یعنی سالهای دهۀ شصت و پنحاه- آنقدرها باران و بارش آسمان خدا زیاد بود، به «چهل کَل» متوسّل می شدند تا باران بند بیاد و زراعتِ کشاورز رنگ آفتاب بگیرد. چهل کَل چه بود؟ 

 

 

کچلی سر

 

چهل کَل، یک دعانوشته مانندی (شبیه دعای چهل قاف. چهل کلید) بود که برخی از بزرگان محل بر روی کاغدی نخ بسته، می نوشتند و آن را بر درختی یا بر بلندای بامی آویزان می کردند تا وارِش و شِلاب بند بیاد. من با چشمان خودم بارها و بارها دیدم افرادی از دارابکلا و مُرسم و اوسا با باورِ راسخ و مطمئن نزد پدرم _شیخ علی اکبر_ می آمدند و از وی درخواست «چهل کَل» می کردند.

 

مرحوم پدرم به مدَدِ حافظه‌ی بسیارعجیب مرحوم مادرم -مُلازهرا آفاقی- نام چهل نفر «کَل» محل یا اطراف محل و یا کچل های افسانه ها و قصه ها را بر آن کاغد دراز می نوشتند و بر شاخۀ قدکشیدۀ درخت نارنگی داخل حیاط محلۀ حموم پیش مان برمی افراشتند تا هوا صاف شود و بارش پایان پذیرد. و عجیب این که پایان هم می گرفت. به این می گفتند دعای بندآمدنِ باران؛ که همان چهل کَل است یعنی فهرستی 40 نفره از افرادی که موی سرشان ریخته بود.  

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا ( لغت‌های ۲۴۶۲ تا ۲۵۵۵ )

لابی : لگنچه‌ی حموم. آن زمان حمام عمومی دو شیفت بود. عصرها مردانه می‌شد که با تلّی از پچک مواجه می‌شدیم. یا داخل خیک با صاوین‌کف. یا داخل آب‌راه و لیزلیزشدن کف نشیمن. گاه حموم‌زیراب و آب‌راه حموم توسط همین پچک‌ها گیر می‌کرد. لنگچه‌های جورواجور فلزی. لگنچه‌های کاب‌دار که مجازاً و در تلفظ با سرعت با حرف پ هم گاهی می‌گن: یعنی کاپ. لابی‌ها دورش خط‌خطی، گل‌دار و چندین شکل بود. حتی دو طبقه. ریشه‌اش از لعابی است. ظرف‌هایی که قدیم لعاب می‌دادند. که بعدها برای یک ظرف اسم خاص شد. مثل ظروف لاکی که عام است ولی خاص شد، وقتی ‌می‌گن اون لوکی ره هاده، خاص است. در لفظ، به‌تسریع، حرف ع به قرینه حذف می‌شود. در اصل لعابی درست است، در اداکردن لابی. لابی جزو جهاز عروس در قدیم بود.برخی لابی دوطبقه داشتند، یعنی زیرش تنگ‌تر و سرش گشادتر. انگار پاشنه و‌ کاب داشت. لابد لابی امروزی‌ها لوک است! آری لابی. یا حموم لابی. چه اسم قشنگی. یعنی ظرفی که داخلش لاب است، گود است، چالوک است.

 

تِم بو ! تِم بو ! : تند برو ! تند برو! . زود برو. زود باش. عجله کن. برس. تو هم برو. اشاره‌ی طعنه و تمسخر به کسی است که از کار خطای کسی تعریف و تمجید می‌کند، که از سوی مقابل این خطاب را می‌شوند: تِم بو ! تِم بو ! یعنی تو هم برو اگر دلت می‌خواد!

 

بیِل دَپیسِه: سین مشدّد نیست. بذار خیس بخوره. بگذار کمی توی آب بماند. برای راحت پوست‌کندن برخی میوه‌ها مثل گردو و یا پختن بعضی غذاها مثل برنج و حبوبات. حالتی از تن، قبل از تنمال‌کشیدن در حمام تا کاملاً پوست بدن خیس بخورد و چرک بدهد.

 

شَروِت‌علف: شربت علف. علف هرز است ولی خوراک مطلوب دام.

 

شیرکنگل: در برابر خرکنگل. علف هرز و مطلوب دام.

 

گل‌گاوزبان: گیاه خودرو به عنوان علف. که برگ‌هایش به شکل زبان گاو است.

 

زرد تی‌تی‌کاک: علف هرز.

 

شال کرم: کرم شغال. خوراک دام هم هست. بسیار شبیه علفی به نام مسّک « massek » هست.

 

   

 

منگوولگ ( فارسی‌اش پنیرک) گزنه. شال کِرم

 

      

 

سلمه. شَروِت‌علف. شیرکنگل: در برابر خرکنگل.  زرد تی‌تی‌کاک:

عکاس: دکتر عارف‌زاده

 

کَک نپّرنه! : کک هم نمی‌پره. خالیه. صافه. هیچ‌کس یا هیچی نیست. توضیح: "کک بوکسوات کانده" هم داریم که از ته‌زدن و صاف‌کردن کامل ریش است. دیگه پول و پری نمانده. حتی کک هم پیدا نمی‌شود از بس وضع مالی وخیم است.

 

هع بو ! : تو برو! الکی نگو! حرف بی‌خود نزن! یک صوت تعجب و حیرت است در قبال کسی که چیزی خاص به طرف بگوید چه به‌جد و چه به‌شوخی. که واکنش طرف همین است. هع بو ! یعنی برو. برو در معنای رفتن نه، بلکه به معنای ازین حال برو .

 

ها کیش بَیی ! : فرمان صاحب به سگش برای گرفتن فرد یا حیوان مزاحم. فرمان حمله به سگ است که فلان کس یا فلان جانور را بگیرد و یا دنبال کند و برماند.

 

گوسفن‌دله دره: گوسفندله خوانده می‌شه. کسی که تعداد کمی گوسفند دارد و گله‌داری و گرفتن یک چوپان مجزا به‌صرفه نیست، آن چندتا گوسفند را به یک گله‌دار می‌سپارد و افزایش تعداد آنها را با هم تسهیم می‌کنند. یعنی گوسفندان کسی که چون تعدادشان اندک است در گله‌ی فلان چوپان و دامدار است. نوعی قرارداد با دامدار.

 

ریسی‌ریسی: فارس‌زبان‌ها می‌گن بازی آفتاب مهتاب. آفتاب مهتاب چه رنگه؟ جواب: سرخ و سفید دو رنگه. ریسی ریسی بازی بومی دونفره‌ی بچه‌هاست. پشت به هم بازوان همدیگر را می‌گیرند و نوبتی همدیگر را به اندازه‌ای بلند می‌کنند که پاها حدود۲۰ تا ۴۰ سانت از زمین جدا شود و سپس یکی می‌گه ریسی‌ریسی و دیگری می‌گه پنبه ریسی. فرد اول می‌گه ته برو پایین و اون یکی میگه من برسی. ریسی‌ریسی پنبه‌ریسی ته بر بنِه، من برسی.  این عبارت موزون به یک شوخی خودمونی جنسی هم بین زن‌وشی  تبدیل شده که معمولاً جاری و متداول است. بیشتر بخوانید ↓

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

به قلم دامنه. به نام خدا. شُو سِیو، گو سِیو. این یک مثَل میان مردم دارابکلا خصوصاً قدیمی هاست. اول برای خوانندگانی که با لهجۀ مازندرانی آشنا نیستند معنی کنم که شو یعنی شب. سیو یعنی سیاه. گو هم یعنی گاو. حال چه زمانی دارابکلایی ها این عبارت را نسبت به هم بکار می برند؟ در این جور مواقع:

 
۱. مثلاً می خوان برن یا عروسی، یا شهر، یا عزا، یا غذا،، یکی به به اون یکی می گه: هیییییی! تِه آستین جِمه (=پیراهن) لکۀ قورمه سبزیه. جواب می گه: هع شُو سِیو، گو سِیو. کی وینده (=می بینه)
 
۲. مثلاً سه چهار نفر می خوان برن باغ دزّی _که در دارابکلا معمولاً می رن و داد همه رو درمی آرن_ یکی از اونا می گه: هیییییی! این باغ دِله نشُویین (=نروید) دیار (=نمایان) وُومبی. جواب می دن: هع  شُو سِیو، گو سِیو. نَوینّه اِما رِه. نمی بینن ما را.
۰ موافقين ۰ مخالفين ۰
نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا ( ۲۳۵۷ تا ۲۴۶۱ )

 

چِلّک نزن! : نکش. یکباره هُل نده. مثلاً نخ را بکش، ولی چلّک نزن؛ وُوسنه (پاره می‌شود). یا نون و غذا را از دستم چلّک نزن. نقاپ. تب نزن نگیر مثل آدم‌کاته بگیر. اگر مریض را داری معاینه و یا پرستاری می‌کنی، ون دست ره چلک نزن، دلخور و غمگین می‌شود. اساساً چِلّک‌زدن وقتی است که طرف قَهرطوری کاری را بخواهد پیش ببرد. نوعی اعتراض خاموش است. یهو نکش. تند و سریع و ناگهانی نکش. به ضرب نکش. چل نزن هم می‌گن.

 

پِه‌سری: یک نوع بستن روسری که دو گوشه‌اش به جای جلوی گردن، در پشت گردن بسته می‌شود و جلوی گردن هویداست. په‌کاتی هم می‌گویند. نوعی از بستن روسری یعنی بستن روسری از پشت و از زیر موهای پسِ گردن.

 

 
گوشک. عکاس: حمیدرضا طالبی دارابی

 

هیکلی وَندنه: همان پِه‌کری که زنان در منزل و محیط‌های مَحرم و خلوت و نیمه‌خودمونی، روسری را از پشت گره می‌زنند. که هیکلی هم می‌گن. سبکی از بستن چارقد بر سر، که هوا و خنکی جریان داشته باشد. این حالت از روسری‌بستن، در فصل داغ یا در محیط منزل که فضای خانه به‌شدت گرم است، بسته می‌شود. در فصول سرد و معتدل، این شیوه کاربرد ندارد و یا بهتر است گفته شود کمتر رخ می‌دهد. البته هنگام کار در خانه و گردگیری منزل هم، کدبانوها و دختران و مادران ازین سبک استفاده می‌کنند تا کمتر عرق کنند. جدا از اینها به هر حال یک نوع هنر و ذوق و بروز جمال است در روسری‌بستن.

 

 

سبک هیکلی‌بستن و  پِه‌کری‌بستن روسری

 

چِلکه: کم. جزئی. مقدار کمی از هر چیزی. بدهی کم و معین. سهم. مال معین هر کس چه دارایی و چه بدیهی. مثلاً دفتر حساب مرا باز کن ببینم مه چلکه چنده هسّه تا پرداخت و تسویه کنم. داخل پرانتز یک جمله‌ی تعریضیه: تسویه یعنی مساوی حساب، معنای دیگر فنی‌اش مفاصا حساب است که اداره‌ی دارایی و مالیات مرسوم است. بنابرین چلکه لغتی پردامنه است با معانی متفاوت. فلانی خاش چلکه سر دره یعنی فقط به فکر و به نفع خود است. خرده. تکه. کم. مختصر. نفع یا اموال اندک.

 

خَف بَیّه! گنّه: اشاره‌ی اخطاری‌ست به فرد همراه که مواظب باش سگ خَف بَیّه گِنّه. یعنی سگ جا خورده و مخفی شده که بگیره. اشاره دارد به سگ گیرای خلوت‌گیر که در محل در برخی کوچه‌ها از این نوع سگ‌ها بود که آدم جرئت نمی‌کرد از آن گذرگاه یا باریکه‌ی تنگ و تاریک و خلوت عبور کند. خصوصاً نماشون‌سر که هوا رو به ظلمات و سکوت می‌رفت. پنهان شد و کمین کرد تا بگیرد. مخفی شد، میگیره.

 

سرکاتی: از ریشه کاتی و پله است.پارچه‌ای پیچیده که یر بالای سر می‌گذاشتند و اَفتو و بار سنگین را بر روی آن می‌نهادند، تا هم به کاسه‌ی سر آسیب نرسد، و هم خوب بایستد و نیفتد. این کاری زنانه بود، اگر مرد سرکاتی می‌گذاشت و چیزی را سر می‌گرفت، به باد سخره و ریشخند می‌رفت. الّا در دسته‌روی‌های محرم که مردان سر می‌گرفتند، مثلاً فانوس‌ها را. هم قورافتو روی سر زنان و هم بچه بغل و همراه. اعی حتی بدتر. چه زحماتی می‌کشیدند زنان دیار ما. جانانه و خرسندانه. بیشتر بخوانید ↓

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

پِس ینّه ته ره ! : سرش را گرم می‌کند. الکی تعریفش را می‌کند. نوعی مسخره‌ی محترمانه! است. پِس اشاره به بوی بد از مقعد است.

جَندسّوم‌چال! : جهنم چال. اشاره به جایی دور و بد.

ون دِم رِه گِر هاکون: یعنی کاری کن طرف از اینجا بره. دِم یعنی دم. کنایه حضور مزاحمت‌آمیز افراد در جایی است.

واجار: علنی. آشکارکردن.

تلفن قوطی کبریت: دو قوطی کبریت خالی را به نخی در حدود شش متر می‌بستند و دو نفر آن را بیخ گوش می‌گذاشتند و با هم مثلاً از راه دور صحبت می‌کردند و انگار صدا از طریق نخ ارسال می‌شد و به گوش دو نفر می‌رسید.

چلیک مار: مادری که تازه نوزاد به دنیا آورده باشد.

گاناه سگ دانو و کوِز: یعنی گناه سگ و قورباغه دارند نه آدم‌های بد و نادرست. گناه در اینجا یعنی آزار و اذیت حیوان که کاری گناه‌آلود و زشت است.

تال: زنگوله که گردن دام می‌بندند.

توپ، تش بخارده: چنان خبر یا اتفاق یا رسوایی یا... صدا کرد و میان مردم پخش شد که انگاری از توپ جنگی آتش و صوت بلند شد. و نیز پخش انفجاری یک خبر یا شایعه.

کلونگ: صدا و آوایی بزرگ توسط بزرگترین فرد گالش‌ها برای صدا زدن یا پیداکردن اعضای دیگر یا دام‌ها. هر صدا برای آن فرد بزرگتر، اختصاصی‌ست و بقیه حق کاربرد آن صوت مخصوص را ندارند. در واقع افراد دیگر یا بزرگترهای دیگر خاندان گالش‌ها مجاز به استفاده این صدای اختصاصی نیستند و جزو حریم بزرگترین فرد هر گروه گالشی‌ست.

کلونگ کبیر: اشاره تمسخرآمیز به جوان بد قامت که انگار فقط تنه و پیکر بزرگ کرد ولی پِف است.

کوتیکا: کوهتیکا. کوه تیکا. کوهی تیکا. کمی از تیکای معمولی بزرگتره و جلوی گردنش ظاهراً سفید است.

پاتی پاتی راه شونه: پاتی پاتی راه شونه: پارت دکته. باز باز راه می‌رود. گشاد گشاد راه می‌ره. ناشی از عرق‌سوز شدن هم هست که موجب می‌شود شخص پارت بیفتد تا کشاله‌ی رانش زخم و ساییده نشود و پاها را از هم گشاد بردارد.

زِک و زا : بچه‌ها و نوه‌ها و کلاً اعضای ریز و درشت خاندان در جهت نزولی و پایین. ریز و درشت فرزندان و منسوبین یک خانواده به سمت پایین. مثلاً شامل پدر و مادر به بالا نمی‌شود. به بالا نیا و نیاکان می‌باشد.

کِلاغ: ادا در آوردن. شکلک درآوردن. با حرکات صورت و زبان و دندان کسی را مسخره کردن. به تمسخر ادای کسی را درآوردن.

شیشه‌یِل: شیشه‌بُر. نصّاب شیشه‌های در و پنجره. در محل اشاره‌ی خاص بود به سدکریم شیشه‌یِل. یا شیشه‌یِر.

چِک‌پِرسی: کنجکاوی ازحریم خصوصی. یا پِرس و جو کردن بی‌حد.

خالیک: آب دهن. این‌که چرا خالیک می‌گویند به نظر می‌رسد به این علت باشد که آب دهن چون حباب‌مانند است و داخل آن خالی، ازین‌رو شده خالیک. و اَدتِ کاف هم ممکن است برای کم‌بودن باشد. خالیک در کنایه هم کاربرد دارد: مثلاً فلانی از حسرت و افسوس خالیک قورت می‌دهد!

پَلو ! پَلو ! : واژه‌ای برای هدایت و کنترل دام اهلی و معمولاً حیوان را امر به دورشدن و کناررفتن می‌کند. گاهی به عنوان شوخی و خنده میان آدم‌ها هم به کار می‌رود. این لغت همراه با صوت و لحن خاص ادا می‌شود. و نیز معمولاً هر دفعه، دو سه بار با صدایی بلند ادا می‌شه: پلو! پلو!.

یک کَش: حالتی در فرد که فقط به حرف و اخلاق خودش قانع است. در محل این لغت اشاره به کسی‌ست که غیرطبیعی قُد و یک‌دنده است و اصلاً حاضر نیست حرف منطقی را بپذیرد. هرگاه کسی به چنین روحیه‌ای دچار شود ( که ممکن است هر یک ما در جاهایی، لحظاتی بدان دچار گردیم) مردم داراب‌کلا و اطراف، به او می‌گویند: چندِه تِه یک‌کَشی! پس کِه خانِه خاش حرف جِ دس بَکِشی! یک کش به عبارتی یعنی لجباز. خودرأی. یکدنده. قد. عصبی‌مزاج. لجوج. انعطاف‌ناپذیر. غیرمنطقی. اینها معادل‌های مناسبی برای یک‌کش است که ردیف شد. چون لغت یک کش آورده شد در پرونده‌ی لغات، در زیر لغت سر خاد هم می‌آید وسط. چون نوعی ربط است میان این دو لغت.

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا ( لغت‌های ۲۲۵۶ تا ۲۳۵۶ )

 

اَوِر: با اورت فرق داره این لغت. این واژه با اُور انگیسی هم‌ریشگی دارد. منظورم ابر است ابر آسمان. نیز واضح. زیاد. مکرر. روشن. بسیار.

 

رزمی: برابر با رسمی است. یعنی نژاده. اصیل. ناب. مثلاً مرغ رزمی. تشک رزمی. در برابر دورگه و به نیز در برابر قول امروزه‌روز تراریخته.ممکن است رزمی ناشی رزم و بزم باشد. رزم یعنی تلاشگری روزانه و بزم یعنی خورد و خوراک و خواب. پس رزمی‌بودن یک گونه از حیوان یعنی دست‌نخورده و درجه‌ی ذاتی.

 

نرمش: جوش‌های ریز و بی‌آزار و بدون علامت پوستی به‌ویژه در نوزادان. مثلاً می‌گن وچه تن نرمش بالا هادائه. کشف لغات بومی که غریب مانده از همه مهمتر است. مثل همین لغت.

 

گردیه: دم‌دمای نوروز هر سال خانه‌ها را کدبانوهای زحمت‌کش منزل (مادران و خواهران، زنان و عروسان) گرد گیری می‌کنند. سنتی کهن ناشی از نظافت و تمیزی و دورریختن هر گونه کثیفی ازجمله بندلوم و حشرات موذی. گردیه یعنی گردگیری.

 

 

نوعی از گاوهای شیری

 

منگو: گاو شیرده‌ی پیر به‌شدت رام و کاه خیلی هم خام. نیز اشاره به افراد از سر لقب‌گذاری زشت، که تنه و گوشه می‌زنند که مثل منگو است! یعنی خیلی خل و چل.

 

تاشوکا: در اصل تاشه‌هوکا است. از بلو کوچک‌تر. ابزاری برای کارهای کشاورزی. تاش هم ریشه از مصدر تاشیدن می‌گیرد و هم از حاصل مصدر تاشش. از سوی دیگر خود تاش به تاشه و تیشه مربوط است. ابزاری فلزی محکم با دسته‌ای چوبی در حلقه‌ی آن که کار آن معمولاً وال‌کشی، خردکردن کلوخ و کتک و رفع ناهمواری است. تاشش و تاشیدن مخفف تراشیدن است.

 

رُش‌رُش: وضعیتی از حالت پوست بدن است که انگاری یک چیزی روی آن می‌خزد، رشد می‌کند و حرکت می‌کند. بیشتر تصور است. لذا می‌گن مه تن نم چیشی رش‌رش کانده. خصوصاً وقتی برای گرفتن مرغانه کک‌کالی دله برند و یا در جنگل جایی نمور بنشینند. هنگام سرماخوردگی نیز گلو رُش‌رُش می‌کند.

 

کاچیله‌نون: نان محلی شیرین (و نه شیرینی) به اندازه‌ی کلوچه و کاچیله که اغلب برای نوروز پخته می‌شود. کاچیله به تکه ریزه‌های اضافی حاصل از خردکردن چوب و هیزم با داز و تبر نیز گفته می‌شود.

 

 

تمکوچوله: تمکوجوله ظرف چوبی کوچک مخصوص تنباکو که خودش به دو یا چند خانه تقسیم می‌شد . وسط آن اهرمی چوبی برای حمل دارد.

 

قیلون خار هاکون: قلیان با تنباکو و وسایلش را آماده کن. درست کن. چاق کن. معادل خار یعنی درست کن. چاق کن. قیلون، تلفظ نادرست قلیون است.

 

خار بَینه: خوب شدند. سالم شدند. تندرست شدند. آشتی کردند. صلح کردند. قهرشان تمام شد.

 

گیزّه‌گیزّه: گزگز. مورمور. اختلال حس اندام بدن.

 

بشکسّه دانّی؟! : با بشکسه هسی. مگر جایی از بدنت شکسته است؟! چرا حرکتی نمی‌کنی؟! چرا تکان نمی‌خوری؟! چرا تنبلی می‌کنی؟! مثل دست و پا شکسته‌ها.

 

اشکنی ته؟! : می‌شکنی مگه؟ کسرت هست؟ اگر این کار انجام بدهی خیال می‌کنی تحقیر و خسته می‌شوی؟!

 

ته بزرگی رگ‌به‌رگ وونه مگه؟! :مگه بزرگیت رگ به رگ می‌شه؟! به گوشه‌ی قبایت برمی‌خوره؟! از شأن تو کم می‌شه؟! این کار را در حد خودت نمی‌بینی؟!

 

پَروز: پریروز.

 

پَریز: پرهیز. خویشتنداری. امساک. خودداری از غذاهای مضرّ. نیز فرد باتقوا. پرهیزگار. پریز مخفف پرهیز است. حذرکردن.

 

لَس‌چَنه: شُل چانه. حرّاف. پرسخن. پرحرف. ورّاج.

 

لام‌الف‌لا هاکرده ! : توضیح لام الف لا کرد: وقتی ادرار تنگتاش داد و طرف جایی مناسب گیر نیاورد و تحت فشار قرار گرفت و یا در صف دستشویی قرار گرفت، پاشنه‌ی پای راست را به قوزک پای چپ می‌گذارد و پاهای خود را گره می‌زند تا ادرار نریزد. در چنین حالتی اگر یک محلی دیگر طرف را می‌دید می‌گفت لام الف لا کرد. یعنی دو پای خود به شکل کلمه‌ی «لا» در آورد. اگر خودت الان این وضع را تست کنید مشخص می‌شود. کمر را هم کمی دلا می‌کنند درین وضعیت. من زیاد شنیدم. از چند جا. حالت فوق یک واکنش طبیعی و موثر است. بیشتر بخوانید ↓

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

به قلم دامنه. به نام خدا. خرِ سر سِندلک کَته، خر خَوِردار نیهه. این یک عبارتی‌ست که مردم داراب‌کلا به طعنه و هشدار، به کسانی که از خود، اطراف و آینده‌ی خود غافل‌اند، به کار می‌برند. یعنی روی کلّه‌ی برخی، چیزهایی‌ست، که خودش هم خبردار نیست و غافل است. سِندلک کنایه از چیزهایی بی‌ارزش، بی‌وزن، ناجور، کثیف و بسیاراندک است. یادمه در بازیگرخانه‌ی عروسی‌های قدیمی داراب‌کلا، روی سرِ برخی از حاضرین یک شیء سبک می‌گذاشتند، بعد بی‌آن‌که او خبردار بشه، همه یک‌صدا می‌گفتند: «خرِ سر سِندلک کَته، خر خَوِردار نیهه». با این نغمه که به صورت جمعی و هجومی و غش و خنده سُروده می‌شد، هر کس که در اتاق حضور داشت، فوری سرش را دستی می‌کشید تا نکند او باشد که خبر ندارد. به هر حال، مردم دیار ما، عبارت‌های حکمت‌آموز و قشنگی بافته‌اند که در ظاهر هَجو به نظر می‌رسد؛ ولی وقتی به عمقش فرو یروی، پیام عبرت‌آموزی می‌آموزی. با پوزش اکید از الاغ این حیوان صبور و کاری و کمک‌کارِ خوب و سختی‌کشیده‌ی دست بشر.

 

نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا

لغت‌های دیگر:

 

دب‌نره ! : دبلر. نره غول. نر را فقط می‌گن. ماده‌وچه را نمی‌گن.

 

ون سر در نشونه! : حالی‌اش نیست.

 

مسّک: چسبنده. چسبناک. نوعی علف وجین و خوراکی برای دام که بخش خوشه بالاییش بسیار چسبناک است و خراشنده‌ی بدن.

 

ته چش هشتا بووشه! : چشمات در بیاد. بترکی. جونت بالا بیاد. یک توضیح در راستای این لغت: برخی حشرات هشت تا چشم دارند. شاید ریشه درین داشته باشد. یعنی مواظبت شدید که انسان خودش را چنگر ندهد. یا شتری در بولیوی هست که من در مستند وحوش دیدم که سه معده دارد. لذا ته چش هشتا بووشه یعنی باید دقت می‌کردی باید مراقب می‌بودی که به این روز نیفتی. یا حالا مجبوری بکوشی. هر چند این شرح جالبی‌ست ولی از مفهوم اصلی فاصله می‌گیرد. این شرح  به "چارچشمی بپّا یا مواظب باش" بیشتر نزدیک است.

 

 

ایششش ! : جمله‌صوت است. نه فعل امر. ناشی از بد آمدن از چیزی یا کسی یا بویی یا صحنه‌ای یا کاری یا رفتاری. صوت انزجار. دوری. دل به هم خوردگی. بد داشتن از چیزی. بددل شدن. بیشتر رفتاری مؤنثانه است.

 

دار بنه کانده: جست‌وجو. دنبال چیزی می‌گرده. بالا و پایین می‌کند. بی‌قرار است. مضطرب است.

 

مه مِمله: پاتوق من است. محل رفت و آمد من است. با هم همیشه مراوده و آمد و شد داریم. صمیمی هستیم.

 

ور بخارد: چیزی که گوشواره‌هایش خورده شده باشد. نیز اگر برای من ممکن بود. ور در اینجا یعنی فعل التزامی که اگر و شاید در آن هست. ور همچنین یعنی برخورد. روبروشدن. نیز به معنی امکان دیدن. مثلاً اگر ور بخارده به زیارت مشهد می‌روم. و نیز سابقه‌ی برخورد داشتن. سابقه‌ی رابطه داشتن. سابقه‌ی آشنایی. مثلاً من ون جه وربخارد نیمه.

 

دیه هاده: یک نوع بازی. تعیین پاداش و مزد پیش از پاسخ‌دادن به معمّا یا ابهام یا پرسش خاص. ریشه دیه خودشه یا هدیه؟ ماباذاء است نه هدیه. دِین و بدهی است. در همان بازی هم چون طرف در حالت باخت قرار دارد، به نوعی مدیون است. انگار باید دیه‌ی بلدنبودن را بدهد تا کمی اطلاعات بگیرد تا به اصل چیستان برسد.

 

ماتو: ماهتو. ماهتاب. مهتاب. شبیه ماه.

 

تشیف دار: تشریف داشته باش. بمانید. درخدمت باشیم.

 

شندِک: واژه‌ای برای ترور شخصیت مخاطب به مفهوم ناتوان. ناچیز. بی‌ارزش. دون‌پایه. بی‌مقدار. و نیز زبون و خوار و نفله. کاف در شندک پسوند تحقیر است. و وقتی می‌خواهند خیلی تصغیر کنند می‌گوید شندک‌مندک‌ها. بیشتر بخوانید ↓

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا

 

کفلمه: ترکیبی از دو کلمه‌ی کف و لم یا لمه است. کف یعنی کیف. لم هم یعنی درازکش و راحت‌بودن. پس کفلمه یعنی وضعی از فرد که دارد گوشه‌ای لم می‌ده و انگار بی‌خیال همه چیز و همه جاست. فقط تلفظ کَف است نه کِف. پس شاید ریشه‌اش از کف و پهن‌شدن هم باشد و از کیف نباشد هر چند در تعریف حالتش کیف وجود دارد و درسته. شاید ریشه را احتمالی باید گفت.

 

کومه: خانه‌ی چوبی یا گلی که با آلم و گاله و چماز سر شده باشد. بیشتر برای دامداران مصرف دارد البته خانه‌ها هم کومه به سر بود یا گاله به سر و الم به سر.

 

روس دکلسّنه: روس‌ها ریختند. (گرفتند، اشغال کردند) زمان جنگ جهانی دوم که شمال ایران را تصرف کرده بودند. یک شعر و آهنگ از استاد محمدرضا اسحاقی گرجی محله‌ای بهشهر گرچه موضوعش خاص است اما اشاره به همین اشغال ایران توسط روس دارد که الفاظ قشنگی دارد، خصوصاً لفظ اون‌ گادِر (آن زمان) که لغت استخوان‌داری است.

 

اونگادِر مِن بیمه حجت غلامی

جان مه مریم‌جان، جان مه مریم‌جان

روز بیمه امنیه، شو بیمه یاغی

جان مه مریم‌جان، جان مه مریم‌جان

آخ مملکت بئی بیه اون سال روسی

جان مه مریم‌جان، جان مه مریم‌جان

چیکار هاکارد بیبوم اون سال سختی

جان مه مریم‌جان، جان مه مریم‌جان

 

ون کمر رت هاکارده: کمرش شکست. بند کمرش جدا شد. دچار خستگی مفرط شد. نیز حاکی از فردی است که خبر ناگوار و شکننده‌ای شنید. یا چنان لو رفت که از فرطِ خجلت کمر راست نمی‌تواند بکند.

 

دستنبو: میوه‌ی شبیه طالبی و خربزه و کوچکتر و تزیینی و غیرخوراکی که گاهی امکان خوردن هم است. دستنبو. فارسی هم هست. دست انبور هم می‌گن. یک حاشیه: معاویه می‌گفت قدرت چون دستنبو باید بین قوم ما بگردد! گردش نخبگان از نوع او.

 

 

دستنبو

 

نم‌نموِه: نوه نوه. از روی بی اشتهایی . از روی بی میلی. کاری را بدون رغبت انجام دادن. می‌شود نم را منفی تلقی کنیم. یعنی نمی‌خواهد، ولی می‌خورَد. گرسنه نیست اما می‌خورد. نیز از سر اجبار می‌خورد تا میزبان نگوید فیس دارد و طبعش نمی‌گیرد.

 

 

صدزار لنت شطون حرومزاده ره بووشه‌اووو! : صدهزار لعنت بر شیطان حرامزاده! عبارتی برای پرهیز از ادامه‌ی عصبانیت و خشم یا بیان تهدید ولی اجتناب و خویشتنداری.

 

شِوار: این واژه را برخی قدیمی‌ترها گاهی به کار می‌بردند. کاربردش شایع نیست. زمینی که نه مسطح است و نه شیب تند و تیز دارد. زمینی با یک شیب معمولی و روان.

 

خط‌تراش: گریدر.

 

ون داهون شیر بو کانده: دهنش بوی شیر میده. هنوز بچه است. بی تجربه است.

 

کالش: سرفه.

 

بِچَم: بدجوری. بیچم. ناجور. بدجور. خارج از انتظار. سخت. بدقلق.

 

و‌اشون حمّالی مگه: مگه نوکرشانی. مگه حمال آنهایی.

 

خطّه‌کوب: ماشین غلتَک راهسازی برای زیرسازی و  آسفالت.

 

زازاری وچه گت هاکدمه: با زار و سختی بچه بزرگ کردم.

 

رِضحسن: حسن پسر رضا. حسن که نام پدرش رضا هست.

 

بو بیّه ! : واژه ای به زبان کودکانه برای جیز شد. آخ شد. زخم شد. خراب شد. مریض شد.

 

گرِز: گاز دندان. لقمه گرفتن. خوردن بدون ابزار کمکی. گرِز گاه ناهنجاری حساب می‌آید خصوصاً نزد میهمان و میزبان و بزرگان. یا در مجالس رسمی.

 

دیر: دیر. از موعد گذشته. از زمان گذشته. این لغت با دور در فارسی متشابه است که دقیقاً تشابه و تفاوت آن را می‌رساند.توضیح دیگر این که به دور فارسی می‌گیم دیر که معنای فاصله مکانی زیاد است.و به دیر میگیم دِر der.

 

شوپرپری: خفاش. اما چرا شوپرپری؟ چون پرنده ای است که با آغاز شب، فعالیت و پرواز می‌کند. در روز پنهان است و در درون غارها و جای تاریک می‌ماند تا شب فرا رسد. می‌خواستم گفته باشم که اسم قشنگی گذاشتند روی این پرنده. بامسمی. شو پر می‌زند. پرپری. حتی پری (ملائک) از آن رو پری است چون از تلقی این است از جنس پروازکننده است.

 

زیادی‌خلق! : آدم زیادی. کسی که حضور و عدم حضورش علی‌السّویه باشد و یا فرض شود. نیز یعنی بی‌خاصیت. حتی خرمغز هم می‌گن. که البته نباید حیوانات و این حیوان خدوم و کاری و مظلوم بی‌جهت دستاویز بشر شود. بیشتر بخوانید ↓