شرح لغت‌های ۱۳۱۴ تا ۱۴۰۴

نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا. لغت‌های ( ۱۳۱۴ تا ۱۴۰۴ )

 

وَرگ: به سکون راء. گیاه علفی بالارونده از تنه‌ی درختان جنگلی با برگ‌های پهن و روغنی مانند گل عشَقه که برای درخت میزبانش انگل محسوب می‌شود و نهایتاً آن درخت را می‌خشکاند ولی برای دام غذای لذیذ و مقوی می‌باشد.

 

قلّوون: قلعه‌بان. مراقب زمین‌های کشاورزی در موسم کشت، از گزند حیوانات و سارقین. معمولاً این شغلِ فصلی از تیره‌ی «گودار»ها استفاده می‌شود؛ طبقه‌ای مهاجر سیاه‌پوست که از هند وارد ایران شدند و ایرانیان مهمان‌نواز آنان را به عنوان زحمتکشان پذیرا هستند. البته با آنان داد و ستد زیاد ندارند، از جمله ازدواج.

 

 

کارِک. عکس از دامنه

از سریال «در چشم باد»

 

کارِک: بند نگهدارنده ای که به جایی ثابت شده تا افسار ،قفل در و یا هر چیزی را نگه دارد.

 

سقط بَوی: سقط بشه. بمیره. فنا شود. فنا شده.

 

سیمکَش: چوب‌های مابین پنجره تا سقف اتاق. یک لایه‌ی چوبی. مانند شناژ فعلی. جهت استحکام دیوار. به صورت چهار کلاف. این لفظ در یک نوع یک فحش هم هست.

 

از برِا خدا ! : پناه بر خدا. دور باد. مبادا. گفتن این عبارت با لحن خاص، یک نوع تمسخر هم هست نسبت به کسی که می‌خواهد قدرت‌نمایی کند و پُز دهد. معمولاً دنباله‌ی آن هم می‌گویند: احتیاط هاکون!

 

واش: در گویش دارابکلایی یک نوع گیاه انگلی سبز بر روی شاخه‌های درختان جنگلی که سخت به شاخه می‌چسبد و دسترسی به آن آسان نیست و تخم‌های گرد و ریز چسبناک دارد. غذای خوبی برای دام است. در گویش بسیاری مناطق تبَری، واش به علف هرز اطلاق می‌شود. بیشتر بخوانید ↓

تنگه‌دله: داخل تنگه. داخل کوچه.  تنگه: کوچه‌ی کوچک.

 

تنگه‌دکته: گیر کرد. ناچار شد. دچار مشقت و مشکل شد

 

تلِک: سهم. بخش. جزو. یک زمین زراعی بدون لحاظ مساحتش.

 

وره اینطی نِشه: نگاه نکن. نبین. رویت را برگردان. گاه برای مانور قدرت: وره اینطی نشه.

 

قُلب بکارده چش: چشم قلمبه. درانده چشم.

 

آدم دل کبابه: دل آدم کباب می‌شه. آدم دلش می‌سوزه.

 

خِر: بیخ گلو. گلو. حنجره. دادن کالا یا پول به گدا یا درویش نیازمندی که به خانه‌ها می‌آیند. معمولاً جنس خِر می‌دهند.

 

ون خون ره بخاره سیرنیه: خونشو بخوره سیر نمی‌شه. به خونش تشنه است. ازش کینه‌ی شدید دارد.

 

کورگردکته: گره‌اش کور شد. گره‌اش باز نمی‌شه. گره‌اش سخت شد. و نیز کسی که در بیان یا عمل عاجز ماند.

 

شیرکش خانه: شیره کش خونه. اتاقی برای دودی‌ها. اتاق استعمال مخدر. کنایه از جایی که زیاد دود و دم بلند شود می‌گویند اینجا را شیرکش خانه درست کردید!

 

ون سر شیره مالنه: سرشو شیره می‌ماله. گولش می‌زنه. فریبش می‌دهد. شست‌وشوی مغزی دادن.

 

خُل‌وچِل: خُل. خل وضع. ناقص عقل. نادان. قاطی.

 

بی‌عقِل وچه: بچه ساده‌لوح. بچه‌ی بی‌عقل. شخص نارس فکری.

 

مَچول: مجهول. کم عقل. کم خرد. غیرقابل اعتماد و اعتنا

 

سر هِوازنیه: مختصری خودش را خیس کرد. پس از رهاشدن جزئی ادرارش، خودشو کنترل کرد. بیشتر هم برای کودک و کهنسالان.

 

جِمه: جِمه: جامه. پیراهن عمدتاً مردانه

 

رُشا: چوب بلند و نازک حدود ۲ تا ۵ متری برای چیدن گردو و امثال آن که بالای درخت و دور از دسترس باشند.

 

دوشا: حیوان در دوره شیردهی.

 

لوه لاقالی بنه زنده: یا لاک لوه بنه بروش کانده. لج جنسی! به زمین کوبیدن قابلمه و ماهی‌تابه. نمایش و بازی درآوردن . رفتار خشن صوری و ساختگی برای تاثیر روی مخاطب.

 

بنه بَروش کانده: ضرب و شتم. بر زمین می‌کوبد. لوله می‌کند. فیتیله‌پیچ می‌کند. زنده بنه.

 

چاه‌کَنی کانده: چاه می‌کند. نقشه می‌کشد. توطئه می‌کند. زیرآبش را می‌زند.

 

کربلا بوری: واو مفتوحه نیست. آرزو می‌کنم بروی کربلا. به آرزوی کربلا رفتنت برسی. یک نوع ورد زبان است. جمله‌ای دعاییه.

 

کربلا حموم : حمام زیارت کربلا بروی. همراه با سفر کربلا حمام کنی نیز این هم یک نوع ورد زبان است. جمله‌ای دعاییه. معمولاً هم زنان از سر شوق و رغبت به هم می‌گویند.

 

نون‌ساز : وردنه. چوبی با دو سر نازک برای گرفتن با دست‌ها و وسطش کلفت برای پهن‌کردن خمیر روی تخته.

 

چوسو: کسی که توان کنترل کامل خروج باد روده از خودش را ندارد و مرتباً گاز روده از خود خارج می‌کند. گویا در محل به فرد خنگ هم اطلاق می‌شود. نیز فرد پزی و پزو. و نیز پسوک.

 

چاشو: چادرشو . چادرشب. پارچه‌ای چهارگوش به ابعاد حدود یک و نیم تا دو متر برای حمل محصولات یا بستن بچه به پشت و کول.

 

نمکسو تخته: نمک‌سو تخته تشبیه به پیشانی فرد هم می‌شه. یعنی گشاد و تخت و تخته‌مانند. تخته‌ای صاف و قطور دسته‌دار برای پهن‌کردن خمیر یا سابیدن دانه‌های سفت روی آن.

 

مِراب: میراب. امیر آب. آب‌بان. کسی که آب را میان کشاورزان قسمت و مراقبت می‌کند.

 

وه هِه بازار دکته: جوگیر شد. شیر شد. دور گرفت. به میدان افتاد. پُررو شد.

 

چُپلاخ: یا چوبلاغ یا چوبلاق. پوسته‌ی بیرونی سفت و چوبی محصولاتی مثل گردو و پنبه.

 

گشاد دیم: پهن‌چهره. صورت پهن. زنان و دخترانی که صورتی گشاد و گرد دارند.

 

هکشیه هسّه: نوعی «مدح شبیه به ذم» است این عبارت محلی .کشیده است. بلند است. همچنین کدوی آب‌پز شده.

 

چوکّولوم: نوک. منقار. نوک‌زدن. اما نوعی لُمزه و سُخره به فردی که دماغی تیز و بلند و ناجور دارد- هم، هست که دماغ فرد تشبیه به چوکولوم و منقار می‌شود..

 

گِرده دیم: دارای صورت گرد و دایره‌ای.

 

گردن‌شَف: شال‌گردن.

 

مِه جه یک وُ دو نکون: با من یکه به دو نکن. با من کل کل نکن. جرّ و بحث نکن. ستیزه‌گری نکن.

 

سِرخِ دیم: سرخ‌رو. دارای چهره‌ی سرخ.

 

دسّی‌وَره: برّه‌ی دستی‌شده. بره اُخت گرفته. بره خو کرده. اشاره به بچه‌ای که خیلی دوست‌داشتنی. یا همسری که با مردش خیلی فاصله‌ی سنی دارد و کوچکتره هم گفته می‌شود.

 

دسِّی بیّه: خو کرده. دستی شده. عادت کرده.

 

دسلکتا: باغچه‌ی نزدیک و دم دست بیرون از خانه

 

لِکّادله: توی باغ. جالبه که لرها هم به باغ می‌گن: لته. زبان لُری با مازنی شباهت‌هایی زیاد به هم دارند؛ خصوصاً در افعال. لته را محل ما هم می‌گن.

 

سرکَش: روکش. پارچه‌ی روکش.

 

مِکّاسرکَش: روکش متکا و بالش.

 

دارکینگه: کُنده‌ی درخت. بخش زیرین درخت.

 

کتِل: چوب‌های حجیم و بزرگ درختان.

 

گاندلک: چیز گرد و قلقلی مثل سرگین.

 

گاندلیک: قِل دادن. غلتاندن.

 

اِفتاب‌کِل: زیر آفتاب. بخش آفتابی از یک سطح خاص.

 

ماه‌تی‌تی: شکوفه‌ی ماه. شکوفه‌ی زیبا. نام زنانه. یک نوع سخن شعرگونه با ماه هم دارند: ماه تی تی مِه یار ره ندیهی؟

 

آسمون‌جُل: بی‌چیز. بی سر و سامان.

 

هع وه مِرغانه‌سر نیشته: روی تخم مرغ نشسته. کنایه از فرد یکجا نشین و منزوی یا تنبل.  کنایه از لم‌دادن و تن به کار ندادن.

 

آدم کُفره در یانّه: کفر آدم را در می‌اره. آدم را عصبی می‌کند. انگار نوعی ناسپاسی و مثلاً کفر نعمت در نهاد آدمی وجود دارد که این مثال روال شد.

 

کُفری نکن مِره: مرا کفری نکن. مرا عصبی نکن. مرا به خشم نیاورو

 

ته مگه وِن شی ماری ؟! : مگه مادر شوهرشی؟ چرا در کارش دخالت بیجا میکنی؟ حتی به مردان هم می‌گن.

 

اختیارداری چ کاندی؟ :  چرا اختیارداری می‌کنی؟ چرا در کاری اختیار نداری مداخله می‌کنی؟ نیز اختیارداری بی‌جا.

 

وَگ‌لیز: جلبک.

 

سینپوش: پوشش روی پیراهن. در تلفظ قلب به میم می‌شه، سینه‌پوش مردان.

 

پیرَن‌کَش: ژاکت. پیراهن کلفت زمستانه که روی بقیه‌ی لباس‌ها پوشیده میشه.

 

دیم هداهه بخارده: با حرص و ولع شروع کرد به خوردن. یورش بردن به غذا. آره. دیم یعنی کلّه درکارده. حتی برای کسی هم باقی نگذاشت.

 

ته غِرت ندانّی! : غیرت نداری! همیت نداری! تعصب (از نوع مثبتش) نداری!

 

سر دخاته: بر زمینش زد و رویش خوابید. حریفش شد. نیز: می‌گفتن غول شب وره سر دخاته. کابوس را غول تلقی می‌کردند.

 

ون سردرختی ره بسوزنیی؟! : خیطش کردی. بورش کردی. انگار که ثمرات سردرختی اش را سوزانده باشی.

 

دَخاتوهه: مثل حیوانات به مدت و شدت بیش از انتظار برای یک انسان، درازکش خوابیده و ولو شده.

 

شال‌پِس: چس شغال. کنایه از هر چیز کم و کوچک و تمسخرآمیز. هر چیز تهی‌مغز. یا صدای بی‌غُرش تفنگ.

 

ولِ خر ! : خر کج و کوله. خر لنگ. از سر تمسخر به برخی افراد هم می‌گویند.

 

پتکاله: جغد.

 

پتکاله‌چِش: چشم جغدی. چشم ور قلمبیده. چشم دریده. چشم کسانی که از حدقه بیرون زده باشد.

 

عاروس‌حموم بوری: آرزو می‌کنم حمام عروس بری. آرزویی برای دخترها در هنگام عافیت‌گویی پس از حمام رفتنشان. جمله‌ای دعاییه. و نشان مهربانی به همدیگر.

 

دامادحموم بوری: همان توضیح ببالا برای حمام دامادی پسرها.

 

تیفنگ: هر نوع تُفنگ.

 

جِفنگ: جفنگ. چرند. حرف بی‌خود. سخن یاوه.

 

اِسکِنه: میخ‌های بزرگ فلزی یا چوبی با لبه‌ی پهن برای کمک به تراشیدن یا دو نیم‌کردن چوب. فارسی آن مُقار است.

 

مِقار بِرو: مقر بیا. اذعان کن. اعتراف کن. خودت را فاش کن. از ریشه‌ی اقرار.

 

کاکّل: کاکل. تاج پرنده. دسته‌ی کوچک موی سر بلندتر از موهای اطراف. سیدها گاهی برای کودکان‌شان چنین شیوه‌ای اجرا می‌کردند. برای پسران خاندان سادت مرسوم بود.

 

به جَدّ تِه: قسم به جدّت. به جد تو سوگند.

 

ته کاکلِ دور: قربان کاکلت بشوم. دور کاکلت بگردم.

 

کاکلیک: کاکلیج. حباب.

 

کوکی: هم نام پرنده و هم نام صدای آن پرنده و هم نام گل وحشی شیپوری‌شکل از بوته‌ی ککیم ماریم.

 

زِلفین: دسته‌ی متحرک نصب‌شده روی درهای قدیمی که با حرکت دَورانی نیم‌دایره ای، در را قفل و باز می‌کرد.

 

حِسار: شبنم یخ‌زده زمستانی سفید شبیه برف‌ریزه که صبح‌ها روی علف‌ها دیده می‌شود.

 

چَکُو: نوک ساقه‌ها و شاخه‌های درختان پیش از تبدیل به برگ. خوراک لذیذ و خوبی برای دام است. بخش پیله‌ای شکل نارس که بعداً تبدیل به برگ می‌شود. در آغاز بهار درختان جنگلی چکو می‌کنند.

 

مه خو چَکُو بیّه: خوابم ناقص ماند. بدخواب شدم.

 

چوغا: بالاپوش ضخیم از پشم بز و گوسفند.

 

لم‌چوغا: چوغای نمدی.

 

 چوغا و لم‌چوغا

در سریال «در چشم باد. قسمت ۱۴»

عکاس: دامنه از روی پخش سریال در شبکه آی‌فیلم

 

تَهتِه هِم بوره! : در زمین فروتر هم برود. پایین‌تر هم برود. نفرین برای انسان مُرده‌ی ستمگر بدکار. نوعی لعن شدید و ناشی از نفرت و بیزاری و برائت.

 

تِنگیلی: نوک و انتهای داز و داس. زایده.

 

جیزغاله: خیلی سوخته. سیاه‌شده. زغال‌شده.

 

اِناریژه: نوعی سبزی وحشی مناسب برای کوکو و پلو.

 

سِ: سیب.

 

پندُق: فندق.

 

پروک هچین: جمع کردن و انقباض عضلانی منتفذ و مخارج. کی از کارکردهای بسیار مهم مقعد. نام علمی‌اش اسفنکتر مقعد است.

 

شالِک چِشتِه بخوارده: شغال چشده خورد. عادت کرد. پایش به این راه یا کار باز شد. کار نامطلوبی را یاد گرفت. شغال وقتی یکی دو بار که مرغ‌هایکرک‌کالی را دزدید، عادت می‌کند که بازم بیاید سرقت.

فرهنگ لغت داراب‌کلا

  

| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/1812