واژه‌های روستای ما در میاندورود

نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا

( لغت‌های ۱۲۰۳ تا ۱۳۱۳ )

 

هر وق تور دسّه خال بکارده! : هر وقت که دسته‌ی تبر برگ درآورد و سبز شد. فرض محال. وعده‌ی بالمحاله. معادل دیدن مستقیم پشت گوش خودمان. نیز نشدنی. وعده‌ی خالی.

 

ارمنجی: با تلفظ غلط المِنجی. خارپشت. حیوان کوچک تقریباً به‌اندازه خرگوش که در مواقع احساس خطر، مثل یک توپ در خودش جمع می‌شود. خصوصاً توپ می‌کند خودشو. اغلب ما این صحنه را توی نوجوانی‌مان دیده‌ایم. حیوانی تخریبگر محسوب می‌شود؛ چون محصولات باغی و صیفی‌جات را می‌خورَد. البته نافع هم هست، چون زمین را به نوعی ورز می‌کند.

 

 

ارمنجی

 

بُرده‌بُرده: یک بازی محلی در هنگام عروسی‌ها که جوان‌ها دور همدیگر به صورت دایره‌ای و حلقه می‌زدند و پارچه‌ی روسری تابیده و تازیانه‌ای‌شکل به نام کاتِک را از پشت همدیگر دست به دست، رد می‌کردند و در یک غافلگیری به پشت فردی که در وسط دایره بود، می‌زدند. فرد وسط اگر این کاتک را از دست هر کس می‌ربود یا می‌گرفت آن فرد، کتک خورنده‌ی بعدی وسط حلقه‌ی بورده‌بورده می‌شد و این روال تا ساعاتی از شب می‌چرخید تا خسته می‌شدند و یا صاحب، عروسی عذر همه را می‌خواست و بخش بازیگرخانه‌ی مجلس را خاتمه می‌داد.

 

کَل‌کاشتی: کل یعنی سرشاخ. ریشه در کلّه و سر هم دارد. مثلاً کله کُشتی. بازی کُشتی و سرشاخ شدن‌ها و تن به تن شدن‌ها در یک جمع جوان‌ها.

 

حورا: نام زنانه. در واقع حورا لفظ غلط حوریه و فوری است. در مجالس هم حورا یا هورا می‌کشن. در واقع حورا لفظ غلط حوریه است.

 

کیکاک: پشکل گوسفند. کیکاک یک نوع واحد اندازه‌گیری در محاوره‌ی صمیمانه و عمومی هم هست. مثلاً گوسفن کیکاک قایده. و نیز وقتی کسی اجابت مزاجش سخت و اندک باشد. حتی تریاک را هم تشبیه به کیکاک می‌کنند.

 

ظُر: ظهر. نیمروز. وسط روز. خود ظُر یعنی پشت. آن رو. سایه پشت افتاد. روز پلی بیّه، ظُر گفتند یعنی اذان ظهر را گفتند. ظُر ره نایتنه هنو تِه نماز صیّ نیه. نماز نوِن ظُر ره نایتنه.

 

ذل: بیچاره. مستأصل. خسته. ذلیل. خیلی اذیت‌شده. تروک دربیارده.

 

ون تِک دییه دیشیه: نشانی خنده‌دار دادن از کسی که مثل برخی حیوانات مثلا سگ، دهانش یک استخوان بود و داشت می‌رفت. و در محل در جواب سؤال فلانی کوئه و کجاهه؟ به تمسخر و شوخی می‌گویند: ون تِک استخون دییه ممس‌دکته‌ جه دیه شیه. داشت می‌رفت.

 

ممس‌دَکته: محمدحسن دکته نام نقطه‌ی خروجی اربابی‌صحرا و سیاه‌بول دارابکلاست. نشانی پرت دادن از کسی است که در دسترس نباشد و دور شده باشد و چون لفظ دکته یعنی افتاده در آن هست، نوعی شوک کوچک به مخاطب وارد می‌کند. احتمال آن است که فردی به اسم محمدحسن در آن رودخانه افتاد یا برایش حادثه‌ی منجر به جرح و یا فوت رخ داد. ممس مخفف و سرِ هم محمدحسن است و ممس‌دِکته نام گذرگاه رودخانه‌ی داراب‌کلاست در بخش غربی محل. خود واژه‌ی مصطلح ممس‌دِکته یعنی محمدحسن افتاد، پرت شد. به عبارت دیگر ممسن دکته اسم مکان است؛ نقطه‌ای از رودخانه داراب‌کلا که محل گذر از روستا به زمین های کشاورزی واقع در شمال غربی روستاست. وَجه تسمیه (= چرایی نامِ) آن هم، معروف است؛ در قدیم مردی به نام محمد حسین هنگام عبور از رودخانه غرق شده بود. بیشتر بخوانید ↓

صیّ: صحیح. تصحیح ورقه‌ی امتحان. علامت تأیید.

 

مورجاری: منطقه‌ی صحرایی جنوب غربی محل. موره نوعی علف هرز گسترش یابنده و بوی تند است. مورجار: موره زار.

 

مِس‌مِسی: کُند مفرط. شل. آهسته‌ی وسواسی حوصله‌بَر.

 

سِر مونی ندانّه وه: سیر نمی‌شه. هرچی می‌خوره نه نمی‌گه. خارِمبه. آدم بخور. سیری‌ناپذیر. خورنده. خیلی‌دلیک و دل.

 

کلّه دینگوهه: کلّه دکارده. دیم هاکارده. حسابی شروع کرد به انجام کاری. کلّه دینگوهه آمد داخل اتاق و یا حیاط بدون یا الله. یا کالِش.

 

عصمتی‌فُش: فحاشی ناموسی. عصمت به معنای نوامیس هم هست. فش یعنی فُحش. دهنِ دریده.

 

برق بورده: برق رفت. برق قطع شد. برق مختل شد.

 

لاپّه: نیمه. شقه. نصفه. مثل هندونه لاپّه. از وسط دِلاپّه کن. یا دار افتاد لاپّه.

 

سر سری: از سر سیری. از روی شکم سیری.

 

مِخ بخاردی ته: و

 

ممیج: کشمش. از مَویز  می‌آید.

 

رِقومِقو: جمعی بی‌عرضه. گروهی ناتوان و شل و وِل.

 

تِه: تابان. آفتاب ته زنده. نیز یعنی تو. مال تو.

 

شُم: غذای شب. شام.

 

دست‌دله دعا: دس دله قنوت.  قنوت

 

شام‌ و خفتن: مغرب و عشا. نماز مغرب و عشا.

 

دسنماز: دست‌نماز. وضوساختن به زبان محلی.

 

دوِندسه؟ : نماز را بست؟ بستند؟ تهمت زدند؟ برچسب زدند؟ شایعه ساختند؟ پشتِ سرش حرف و گپ بستند.

 

از جلو دوندین:  از صف جلو به ردیف نیت کنید و نماز را ببندید.

 

از جلو بصلاة: غلط عجّلوا بالصّلاة است. بشتابید به سوی نماز.

 

خرپِشته: مقدار زیاد. بار زیاد. حجم زیاد. کار بسیار.

 

اتا پِشته: یک پشته کامل. یک بسته درست و حسابی.

 

جیکمه تِکه: بالاترین نقطه‌ی یک ارتفاع بلند.

 

تِکه: بالاترین نقطه‌ی هر ارتفاع. نوک. جلوترین نقطه.

 

شِل: بوته‌ی تازه‌ی درخت. نیز شل. روان. تنک. سست. لنگ.

 

شِل‌پا: چوب نازک کم قوام. چوب سست. نرم.

 

دقیانوس‌سال: مگه عصر قدیمه؟ مگه کمبوده؟ قحطیه؟

 

قَتی: قحط آمده. قحطی. کمبود. کمیاب

 

چَکّی: نوعی دکمه  قفلی فلزی لباس که دوبخش نر و ماده دارد و پس از بسته شدن، صدای چک واضح دارد.

 

پولِک: دکمه‌ی پخی‌شکل یک تکه فلزی یا غیرفلزی برای لباس که برای بسته‌شدن باید وارد شکاف سمت روبرویش  روی لباس، شود. همچنین به فلس ماهی هم پولک می‌گویند.

 

چخ بزن: یه دوری بزن. چرخی بزن ببین چه خبره. سری بزن. بگرد.

 

پِندر: در پشتی خانه. پشخانه. پندر پشخانه‌ی در است. پهندر هم می‌گن که معمولاً سمت شمالی می‌گذاشتند که خنک بود و باد می‌آمد.

 

چش‌بَکّا: چشم بئیته کا. چشم بیشته کا. ( کا به معنای بازی‌ست). بازی قایم باشک. قایم موشک.

 

تِلم: وسیله‌ای چوبی توخالی ایستاده به بلندی حدود یک متر که از بسته‌شدن دو نیمه به همدیگر با بندهای چوبی درست می‌شود و برای تهیه دوغ و کره  از ماست بکار می‌رود. ماست را درون این وسیله‌ی دوکی توخالی می‌ریزند و حدود نیم ساعت با چوب گوشت‌کوب‌مانند بزرگ به طور منظم و آرام و پیوسته آن را می‌کوبند و می‌زنند تا کره از دوغ جدا شود.

 

نَم‌نوِه: نوه نوه. با کم‌میلی. کم‌میلی. کم‌اشتهایی.  با اکراه. نوِه از ریشه‌ی نوستن و نخواستن است.

 

ملِشت دکته: ملشت نوعی کرم یا باکتری است که حاکی از خراب‌شدن یک جنس است.

 

مجیک: مژه. مژه. ریز. جزئی. کم. ذره.

 

هرسّامه بِرو: ایستادم تا بیایی. وایسادم بیا. منتظرم تا بیایی. بیا، صبر می‌کنم.

 

نشو: نرو .

 

وگ: وک. قورباغه.

 

شوپه: شب پایی. شب پا. نگهبانی شبانه از محصولات کشاورزی یا در صحرا .

 

دل کول زندِه: تهوع دارم. حالم عن‌ قریب به هم بخوره.

 

ورمِز: نوعی علف هرز دانه‌دار در مزارع بهویژه شالیزار. بینج ور ورمز اوه خانّه.

 

نَخود: نُخود. کوچک. دانه کوچک. فضول. نخود هر آشی مگه؟ نخود دهنش خیس نمی‌خورد! (اشاره به فرد دهن لقّ)

 

گل‌تله: تله موش. وقتی کسی به چیزی برسد و عایدش شود می‌گن گل تله دکته.

 

گِل‌تَه: زیر گل. گور. زیر خاک .

 

حلقُمه: گره حلقه‌ای که راحت باز می‌شود. گرهی که کور نیست.

 

ته بلا مه دل: بلای تو بخوره به دل من. فدای تو. بلای تو به جانم.

 

نرگیس: نرگس.

 

حِدِر: مخفف حیدر.

 

مَقالی: مخفف محمدقلی.

 

جِقالی: یا جیزقالی: قلقلک فرد قلقلکی که با دست‌زدن جاهای تحریگ‌پذیر بدنش خودبهخود می‌خند و حتی ممکن است خود را خیس کند.

 

وه دره تِرکنه: داره می‌ترکد؛ از چاقی یا حسادت یا بخل یا دارایی یا بیماری تورم یا تنگی لباس یا سرما و یا ... .

 

جَقالی: مخفف جعفرقلی است. مانند مقالی که مخفف محمدقلی است.

 

ون رنگ و صفت بر دگردسّه: عوض شد. تغییر کرد. تغییر چهره داد. اشاره دارد به کسی که خُبث و حَقد دارد و نیز خود را پاک و پاکیزه و تمیز نگه نمی‌دارد و به عبارت محلی از بس لَچِر است و نیز در تعبیر تند: آدم بد ذات.

 

دس‌دس‌ماله: دستمالی کردن. مرتباً مالش‌دادن. رسیدگی زیاد. زیاد ور رفتن. هی مثلاً ماشین را دستمال می‌کشد.

 

جا جیم دله: جا و جیم یعنی ظرف و ظروف مخصوص آب. مثال: پسر یا دتر جا جیم دله اوه دکون. توی ظرف و ظروف را آب پُر کن. مثل غورافتو و افتو دله.

 

کاتی: پله‌چوبی تک بازو برای بالارفتن از طبقات و پشت بام. نردبان تک‌پایه تقریباً نیمه‌خمیده‌ از جنس درخت‌های جنگلی سفت، که به فاصله‌ی هر سی سانت، سی سانت، کَنده‌کاری می‌شد تا پای فرد در آن جای گیرد و بتواند بالا و پایین برود. از خیلی‌وقت پیش، این وسیله‌ی خانگی برچیده شد. مگر در خانه‌های گلی قدیمی که هنوز باقی‌ستو

 

وَل: یعنی لنگ. کج. کج‌وکوله. کجی زیاد اگر باشد با ویلانگ ترکیب می‌شود؛ ول‌ویلانگ.

 

مِرده: جسد. متوفّی. مثل جسد! است. فارسی آن: مُرده. بی‌جان. بی‌حال. مِرده را مونده. این لغت، هم شکل واقعی دارد و هم شکل کنایی؛ مثلاً اینجه ره اینجه ره مِرده ره موندنه! یعنی هیچ کاری ازش بر نمی‌آید یا دست به سیاه و سفید نمی‌زند. این لغت -که فعل آن در قرینه‌ی معنوی حذف است- در محل زیاد مصرف دارد.

 

مِرده شونه: آرام به پشت، روی آب حرکت می‌کند. شنا به سبک آرام شبیه مُرده.

 

سَنو: شنای آبی. شنای بومی آبی.

 

خِریب: خیلی خراب. خراب خریب. ویران.

 

دَونگ: دِرو دوَن: دروغ و دونگ. خالی‌بندی. دراز. دراز بی‌خاصیت. هیکلی بی‌عرضه.

 

قارت بکارده چِش: چشم قلمبه.

 

سلام ره قارت هدایی؟ : سلامت را خوردی؟ سلامت کو؟ چرا سلام نکردی؟ چرا ادب معاشرت را بلد نیسیی؟

 

وِرده زِونه: زیانزد همه است. رایج است. جاری می‌باشد. مشهوره. همه دارند می‌گن.

 

تلی بکِش، هلی بکِش: آلاخون بالاخون. کشمکش. دچار سختی کار. بیگاری‌کردن. همیشه برای این و آن خدمت کردن. تلی یعنی سیخ خس و خاشاک. هلی یعنی آلوچه. منظور این است دائم داری کار می‌کنی اما سودی حاصل نیست. ناسپاسی می‌بینی.

 

حمول‌دله جنّ دره: تصور می‌شد داخل حمام به‌ویژه اگر خلوت باشد جن هست.

 

چو چِل: چوب و شاخ و برگ چوبی در یک محل خاص. به اسکلت مرغ و ریزاستخوان‌های آن در داخل خورشت هم چو چِل می‌گویند. مثلاً فلانی از فرط گرسنگی یا دلیکی: تمام چو چل مرغ را خورد.

 

واگون: چارچوب‌هایی مستطیل‌شکل از جنس چوب برای خشک‌کردنِ توتون سبز در گرمخانه‌های مخصوص از طریق بستن ردیف‌های نخهای حامل برگ‌های سبز توتون.

 

واگون‌چو: چوب‌های صاف سازنده‌ی واگون‌های توتون معمولاً از جنس درخت کلقو.

 

مولِ خی: تودار و کم‌حرف. مانند خوک. آب زیر کاه. خوک هم موقع غارت کشتزار مول می‌شود و مخفیانه و شبینه (شبانه) به دل محصولات می‌زند و آن را ویران می‌کند.

 

موره: نوعی علف هرز با بوی تند و ماندگار در خاطر شامّه. آن را پودر می‌کردند و در آب حل می‌نمودند و مانند سوپ به غاز و اردک می‌خوراندند. گویی به تجربه و باور عمومی، جنبه‌ی دارویی و پیشگیری دارد.

 

موره‌جار: جای پر از علف موره. معمولاً جای بازی‌های بچه‌ها و شکارگاه پرندگان بود.

 

پیتینِک: نوعی علف هرز مزارع صحرایی به رنگ تقریبا آبی کمرنگ (لاجوردی)

 

مَر بزه زمین: نسَقی از زمین‌های زراعی داراب‌کلا با این نام. یعنی مار زده بود. گویا کسی را ما زده بود اسم آن قسمت را به این نام گذاشتند. شاید هم مر به معنای مُهر باشد که آن را به این نام خوانده‌اند.

 

مِلجه‌کاتی: پلکان چوبی مورچه‌ای. مِلک صحرایی واقع در شمال شرقی چسبیده به داراب‌کلا. کاتی در اینجا به معنای آن بالا، آن تپه است. زمین‌هایی از حریم زراعی محل در بلندی و قله و مرتفع.

 

حسن خسّه‌ای مگه؟ : چرا همیشه از خودت خستگی نشان می‌دهی؟ همیشه خسته‌ای مگه؟

 

خِس‌خِسی: کسی که دائم تنگی‌نفس دارد. آسمی. کم‌نفس. آدمِ تِروک دربورده

 

فنی جورکَش: کسی‌که مدام آب و قطرات و مایعات داخل بینی‌اش را بالا می‌کشد. دماغو.

 

پدِسّ‌ سُخته: یعنی پدر سوخته. اغلب شوخی است. ولی جدّی‌اش فحش و ناسزاگویی است.

 

پِیر مار ندارنه واشون؟! : بی‌صاحابند؟ مگر پدر و مادر ندارند؟ که توی کوچه ول هستند؟! یک عبارت معمول و اعتراضی است. و گلایه و شِکوه در آن موج می‌زند.

 

مَل‌مَل: بی ثبات. گالی گالی. متحرک. نوسانی. ناز و کِرشمه. نازنین. پیچاپیچ من. معشوقه. فرد دوست‌داشتنی. مخمل‌مانند. نرم. لطیف. حتی در نوازش‌های محلی می‌گویند مِه مَل‌مَلِ سینه. ممکن است علاوه بر مخمل‌مانند، ریشه‌ی چن از مالیدن و لمس هم باشد.

 

جوجو: واژه‌های عصمتی و ناموسی. پستان. سینه. شیرِ خوراکی. جوجه‌ی پرندگان که البته اغلب جوجوک تلفظ می‌شود.

 

گال‌جوجو: گلی بیه سینه و پستان. گل پامچال.

 

سُسِه: می‌سابید. قپی آمدن. خود نشان دادن در برابر کسی. جسارت.

 

غرِض کَشِنه: غضب می‌کند. کینه می‌کند. لج می‌کند.

 

دزّه‌سگ ته ره گوننه: به کسی گفته می‌شود که مانند سگ بسیار به غذاخوردن علاقه دارد و دزدی می‌کند.

 

عاروس‌یار: زمان بردن عروس به منزل داماد که معمولاً غروب آخرین روز عروسی است.

 

باجا: باجناق.

 

شم رگ‌ریشه ره تش هایره: رگ و ریشه‌ی شما را آتش بگیرد و نیست و نابود شوید. نوعی نفرین از روی خشم و غضب است.

 

تَشنی: مرغ جوان ماده که هنوز تخمگذار نشد.

 

خارشِد: خورشید

 

شقّه: توتونی که به سقف آویزان می‌کردند تا رنگ بگیرد.

 

اونجه پَر سوته: آنجا سرد بود و از شدت سوز سرما پر می‌سوخت و می‌ریخت.

 

ون پمبه‌جار گوه دکته: اشاره است به زمین زراعی پنبه که برداشت شد و چریدن گاو و گوسفند در آن آزاد می‌شود. و در معنای متلک به کسی گفته می‌شود که شلوارش پاره است و نمی‌داند قسمت ممنوعه‌یبدنش پیدا و معلوم است.

 

اَمجِه امتحان کشینیه: یعنی داری علم خودت را به رخ می‌کشی از ما امتحان می‌گیری.

 

رخِف: رفیق. دوست.

 

خو بَرمسّه: خواب پرید. رمید. برمسه از مصد رمیدن است.

 

زیر بیته: یعنی او را حمله کرد. رفت زیر ماشین. یا مثلاً با کنایه او را زیر حملات قرار داد.

 

کنگل: با تلفظ غلط  کنگل. علف خار دار به نام کنگر که گل‌های سفید و سرخ می‌دهد و بخش پرچم گل به نام قاصدک در هوا پخش می‌شود و وارد فضای خانه‌ی مردم می‌شود و به باور مردم این قاصدک‌ها حامل خبر خوش‌یُمن هستند و علامت برکت و رزق و روزی.

 
| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/1808