شرح لغتهای ۲۶۶۷ تا ۲۷۷۷
نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
ویژونویژون لَ له ویژون: یک ساز دهنی کوچکی داریم بنام زنبورک. این آهنگ را دوره نسل پیشین از رادیو پخش میکردند و مورد اقبال عمومی قرار گرفته بود و بچه ها و جوانها تکرار میکردند. این ساز کوچک اغلب در جیب داشتند و میزدند. حتی بدون این ساز هم گاه با صوت دهن میزدند به حالت گینگگینگ. احتمال این است این ساز چون به شکل زنبور شباهت دارد و یا به صدای زنبور شبیه است، به این اسم، مسمّا شد.
ساز « Zanbuorak » زنبورک
...
ساز زنبورک. عکس از دامنه از روی مستند «پارسین» آقای مهدی منیری
یک زن ترکمن استان گلستان در حین نواختن زنبورک
اوصوللولو: تمسخرکردن کسی. معمولاً انگشت وسطی را به شکل تیلا میکردند و بیآنکه طرف بفهمد از پشت، روی کلهاش میبردند و میگفتد اصوللولو!
بینج ور ورمزم اوه خانه: در کنار شالی،علف هرز هم آب میخورد. در کنار فرد اصلی، یکی دیگه هم سود میبرد. در کنار عنصر اصلی، بطور ناخواسته ، یکی دیگه هم بهرمند میشه.
مِره پیچه! :برایم سخته! آن کار برایم راحت نیست! راحت نیستم!
شوجن: جن شب. زشت. ترسناک. مخوف. بدترکیب.
نونرِزه: خرده ریزهی نان. خردههای باقیماندهی نان. گاه -حتی اغلب- نونزه هم میگن. خصوصاً چون جنبهی برکت و حرمت دارد، مواظبت میشود بر زمین یا کف اتاق نریزد، که زیر پا رود. ازینرو دقت میکنند و میگویند: نونرزه ره جمع هاکان کیجا!
سنگهفرش: این عبارت بومی نیست؛ فارسیست اما به عنوان یک نوع فرهنگ تمدنی و سازّهی پیشرو لازم شد در کتاب لغات بیاوریم. چون این سازه در محل، رونق منحصری داشت، حتی با سبکها نماهای جالب و مشارکت و تعاون مردم. مثلاً تنگهکوچهیی سنگفرش کنار منزل مرحوم شیخ روحالله حبیبی تنها کوچهی سنگفرش باقیمانده است که حدود ۴۶ یا ۴۷ سال پیش در محل مفروش شد.
کنار منزل مرحوم شیخ روحالله حبیبی
عکاس: دکتر عارفزاده
سرکتار بئیتن: کتار یعنی چونه. سرکتار بئیتن یعنی موقع احتضار، کتار آن فرد را میگیرند که دهن قفل نکند، یا بدقیافه جان ندهد، یا جاندادن تأخیر افتد.
اِنکرا : یک بازی جمع خودمانی معمولاً درونخانوادگی است، که با انکرا انکرا، انک مرد کتونه، کتون حاجیونه... شروع میکردند. شبیه اتل متل توتوله بود. هدف و نقطهی عزیمت بازی به نظر میرسد برای تعیین نفر شروع کنندهی ابتدای بازیها بود. انگرا انگرا، انگ مرد جوونه، جوون بیآشیونه، ... در آخر یه پا جمع میشد و به همین ترتیب تا فقط یه پا بمونه.
برفه : ابرو. مثال: کمون برفه مه دله تیر هاکاردی بانو بانو جان ای. پرفه هم گاهی میگن. یا حتی برخی ورفه.
پِل: گرمای بیاندازهی هوا که انسان را در حد استیصال و تعریق شدید میکشانَد. وقتی هوا در چنین حالت ساکن و گرم ولو میا (=ابرناک) باشد، میگویند هوا پل دنه. گویا در چنین حالتی جریان هوا ساکن است. احتمال دارد پله که بر پوست بدن میزند، با پل همریشه باشد. واقعاً از پل کلافه میشوند. بدترین هوا، همین وضع پل است در نوع شدید مستأصل (=جان به تنه) پارسیاش میشود کلافه. قدیمیها به این وضع از هوا در اینطی موقع میگفتند: هوا مول هاکارده. حتی آغوردار بِن سایه هم اکر هنیشی، هوا که پل داره، مستأصل میشوی. گرمای تابشی و سوزشی طاقت فرسا ناشی از هوای دمکرده، ساکن و بدون هیچ نسیمی، خواه ابری باشد یا آفتابی. مردم معتقد بودند در نین حالتی بهزودی و طی روزهای بعد از این حالت، لابد بارش باران خواهد بود. توجیه علمی آن: در هنگام دمکردن هوا و گرما (پِلدادن) با هم یعنی تبخیر بالای آب خزر و این یعنی ابرهای آبدار در حال شکلگرفتن و این طبق روال طبیعی یعنی احتمال بارش بهزودی. بیشتر بخوانید ↓
جان به تنه: جان به لب . آخرین درجه ناچاری و احساس خطر جانی. واکنش ناشی از فشار بیش از حد. مثلا بعلت افزایش فشار خانواده و پدر یا مادر،بصورت مستمر و افزایشی و طاقت فرسا، فرزند رودرروی آنها می ایستد یا برخورد میکند یا فرار. در این مواقع میگویند بیچاره وچه دیگه جان به تنه بئی بیه. یعنی راه دیگری نداشت.
لوت: غذای سگ که آن را خیلی رقیق میکردند. شامل نون، موندهغذا و ... .
وَرف: برف. هم برف آسمان. هم برف تاید شستشو. جالب اینه هر نوع تاید و پودری را محل میگن وَرف. هر نوع تاید و پودری را محل میگن وَرف. این نامیدن به این علت است چون مارک معتبر اوایل به بازارآمدن پودر لباسشویی، نامش برف بود، مردم عادت کرده بودند به همهی پودرها میگفتند برف یا ورف. بعداً نام مارک تاید جایگزین شد.
چِش درد دوا: در حقیقت یعنی دوای درد چشم. اما در مجاز یعنی چیز اندک و قلیل. چون معمولاً داروی چشم، حجیم نیست.
وِن گی سَر هِم نَوونی! : این یک عبارت سرکوفت توهینآمیز مقایسه یک فرد با دیگری است به معنای اینکه تو اندازهی گوه او هم نیستی. تو در برابر او هیچی و او بسیار جلوتر است.
کل پییِر: پدری که با مادر کسی یا کسانی ازدواج کرده باشد، آن پدر برای آن فرزندان، کلپییر محسوب میشود که به معنی پدر غیرخونی است، یا ناتنی.
کته: در معنای اِخباری: هست. میباشد. آنجا وجود دارد. موجود است. نعش شد. تِج بداهه. درازبَکشیه هسه اونجا کته. نیز در معنای اسمی: یعنی پلو دمپختی. یا دیوار و کَت. نیز کته یعنی: مثل دیوار هست. سرد هست. سردمزاجه. خونسرده. بیتفاوته. عین دیوار و کَت است.
بِلنموزی: این حالا یادم آمد. بله این هم رفتم. آنکه اول گفتم گت موزی است. در دل جنگل از مسیر کیجاقلعه میرود رگ چشمه. جایی بین کیجا قلعه و هفکول اون وسط مسطا. این گت موزی قطورترین و کهن ترین درخت منطقه است. حدودا 9 متر قطرش را اندازه گرفتم. با وجبم و شیش نازک.
خارچی: در لفظ: چیز خوب. در کاربرد: وعده به بچه که مثلاً اگه فلان کار را بکنی، یا ساکت و مؤدب باشی، برایت خارچی میخرم.
یاد بکاردمه: فراموش کردم. از یادم رفت. بکاردمه از مصدر کردن است. نکتهی مهمش این است که همزبانهای محترم ما باید بدانند هنگام مکالمه با یک فارسی زبان، نمیتوان این واژه را عیناً به فارسی برگرداند و گفت: یاد کردم [=فراموش کردم] چون معنای پارادوکس میدهد . این اشتباه شایع است و اولاً در ابتدا باعث سردرگمی مخاطب دربارهی منظور گوینده میشود و ثانیا شاید پس از فهمیدن منظور گوینده، موجب خنده و طنز شود.
یاد بیاردمه: به خاطر آوردم. به ذهنم آوردم. ذکرش را کردم. بیاردمه از مصدر آوردن.
کوپر: سه چوب به درازی ۲ متر، با فاصلهی همین مقدار که در رأس با هم گره میخورند و کومه و خیمه میشوند، جهت اتراق موقت. با موره و پارچه و چادر هم حصار و سایهبان میشود. مثلاً میگن اینجه کوپر بزن، سایهاش و بادش خوبه. شاید با کپَر همریشه باشد. کوپر در وجین مزرعه هم جای صبحانه، ناهار، شیردادن بچه است.
کوپر: واحد شمارش بوتههای درشت و پرپشت علف و گیاه. مثل تَلیکوپر، اسپناخ کوپر. سبزی کوپر. تلیکوپر که آدمه کباب کانده!
شِردون: جای آب است، اما اسم شیر دارد. چون محل داخلش فقط آب میریزند، نه شیر.
دَهو: صد مترمربع. مساحتی برابر با ده در ده متر. دهو هم از ده گرفته شد. به جای دهو، دئو هم میگن.
دِرو: دروغ. کذب. غیرواقع. این لغت برخلاف ظاهرش، به معنی دو «رو» دو چهره نیست.
سَتی: درختی مثمر با میوهای شبیه هلی ولی شیرین و بیضیشکل و بهشدت خوشمزه و به رنگ نیمهبنفش برّاق.
نیملنگ: نیمهباز بودنِ در یا دروازه. معمولاً برای ورود هوا، یا خروج گرما و یا نگاهافکندن به بیرون.
مارِکمارِک: خارخاری بود. به زبان خوش و ملایمت صحبتکردن و به قول معروف رامکردن. خارخاری. مارک از ریشه مار یعنی مادر است. و کنایه از زبان آرام مادری مهربان.
لیلدارافتو: مخفف لولهدار آفتابه است. فلزی و سنگین است و در دستشوییها (=مستراح) با آن طهارت میگیرند. آفتابهای که معمولاً از جهیزیههای اصلی در گذشته بود. و حالا به یک متاع خاطرهانگیز و قدیمی تبدیل شده است. فقط به یاد داشته باشیم هرچند مجازیم اولش را لول هم تلفظ کنیم ولی درستش لیل هست. یعنی آن قدیمیهای محل حتما لیل تلفظ میکنند. برخی هم کمی رسمیتر آنرا کمی از ریشهی بومی خارج میکنند و لول تلفظ میکنند. لغت باید عینِ تلفظی که میشود، نوشته شود تا اثرش منتقل بشه و ثبتش ثابت.
سرعقِب: دنبال کسی رفتن. دنبال شخص یا موجود یا کاری که منتظرش هستند، رفتن. در پی او یا آن رفتن. به نظر میرسد این معنا را هم بدهد کسی که رفته نگاه و توجهی هم به پشت سرش داشته باشد. مثلاً: بورین سرعقب فلانی بََوینین چه بلایی سرش بموهه. یا وچه سرعقب بورین هارشین چیشی بیه.
شیرسر: سرشیر. در زبان محلی مضاف و مضاف الیه و صفت و موصوف را -مانند انگلیسی- وارونه میگن.
پِس: پِس یعنی صدور گاز روده از مجرای مقعد، بدون صدا، اما حاوی بو و گند متراکم و خفهکننده. گاه میگویند: هرِس پس گند ره در بَور. یعنی برو گم شو. رد شو. پس (pes) چس. بادی که بدون صدا ولی با بوی بد از انسان خارج میشود.
در بئیه درو بئیه: دِر یعنی دیر. دیر شد، دروغ شد. یعنی چیزی که زمان طولانی ار آن گذشته و در خاطر و ذهن نمانده، انگاری غیرقابل باور و دروغ است. مثلاً الآنم چون در (=دیر) شد در ذهن شما درو (=دروغ و فراموش) شد! و یا اینکه کسی به بهانهی گذشت زمان از انجام کاری سر باز زند و یا خودش را به فراموشی بزند که در اینحالت فردی که خود را محق میداند چنین عبارتی میگوید. تقریباً معادل این عبارت است: مشمول مرور زمان شدن. مثال شایعاش بدهکاری است.
روضه بِشکسّه؟ : روضه تمام شد. مراسم روضهخوانی به آخرش رسیده.
روزه وِه ره بَهیته! : روزه او را گرفت! گرسنگی و تشنگی ناشی از روزه حالش را بد کرد. ضعف ناشی از روزه داری. توضیح این که معمولاً روزهدار، روزه را میگیرد، اما درین لغُز، روزه، روزهدار را گرفته است، چون او را از حال برده است.
داشدوسّی: زنِ برادرِ آدم. همسر داداش. در محل در برخی خانوادهها مرسوم بود. میزان شیوع آن معلوم نیست. بههرحال، در اثر زمان شاید کم و یا بهندرت باشد.
زنمار: مادرزن. مادرخانم.
زنپییر: پدرزن. پدرخانم.
زنبرار: برادرزن. برادرخانم.
بِرارزن: زنِ برادر. همسر داداش.
زنخواخِر: خواهرزن. خواهرخانم.
دیر دَکتمه: دور افتادم. دور شدم. ذهنم از مسئله دور شد. حواسم به نزدیک و سادهبودن موضوع نبود.
در: در لفظ در، دروازه. اما معنی رفتن، بیرونبودن هم دارد. واحد شمارش اتاق. مثلاً میگن: دِ در اتاق. یا دِد در اتاق دارمه. این واژه جزو امتیاز زبان ماست. چون در فارسی نیست و اگر در ریشهی زبان فارسی هم چنین واژهای باشد، امروزه فارسی زبانها بطور روزمره یا عادی بکار نمیبرند ولی در زبان ما رایجه.
خوردزِنا: در لغت یعنی زن کوچکتر. اما در اصطلاح شامل زنیست که زن دوم، مردی میشود که آن مرد همزمان زن، یا زنهای در قید حیات دارد. در چنین مواقعی، به زن اول، گتزنا میگویند.
داشدوشی: داشته بودی. کاش وچه دست ره داشدوشی، بنه نخواردبووشه.
خاله رضا: رضا پسرخاله. یا پسرخالهام رضا.
دایی پروانه: پروانهی دایی. پروانه دختر دایی
عمه علی: پسرعمه علی.
شِلوک: شِل برابر شَل در فارسیست نه شُل. و شلوک شکل مصغّر و مبالغهی شِل است؛ یعنی کسی که هنگام راهرفتن میلنگد یا خوب راه نمیرود مانند بچهای که تازه میخواهد راهرفتن را آغاز کند که هی میافتد و برمیخیزد.
پیش بَکشیین: معنی فارسی آن پیش کشیدن است. اما معنای مرسومش مربوط به مکتبخانههای کهن بود که بچه و قرآنآموز میبایست آنچه دیروز آموخت و درس گرفت، امروز نزد ملا یا معلم درس پیش بدهد. البته در عرف عمومی هم حالتی از کار مردم نسبت به دیگران است که افکار و رفتار را پیش میکشند تا سر در بیاورند. به عبارتی در دنیای مدرن، نوعی بازجویی تخصصی!
خوردِبُل: ادرار. بول. خورد یعنی کوچک.
خوردینا: خیلی کوچک. اِتّا خوردی. کوچولو. اندک. کم.
پرکاله: واحد شمارش لباسها و بیشتر برای لباسهای سبک. واژهی ناب و مناسب برای تشخیص فرد بومیدان. مثال: بوردی خرید هاکاردی نکا؟ آره، نکا جه بهشهر بوردمه. هچی! دِ سِه پرکاله فقط وچا وه بخریمه!
سلام ره بخاردی؟! : جملهی معترضه و خطاب به کسی که سهواً یا سهلاً سلام نکند. سلامت را خوردی؟! چرا سلام نکردی؟!
ته ره بَیرم: گیرت بیارم. فقط دستم بهت برسه. گیرم بیفتی به حسابت میرسم.
درجی: یعنی دریچهی سقفی خانههای قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز میشد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانهها و مراسم و ... . البته این واژه گویا مخصوص محل نیست.
خاش جان دس بلا دکته: از جونش سیر شد. از دست خودش هم خسته شد. از دست خودش کلافه است. زندگی برایش تلخ است.
مِفت بووشه کوفت بوووشه: مفت باشه هر چی باشه حتی کوفت.
بووسسّه بَییر ! : پاره پوره! بی بندوبار! سست و لت و پار!
بل کددوشه: بگذار بماند. بگذار باشد. باقی بگذار. دست نزن.
هِدی هِدی جه بِتّه: یکی از دیگری بهتر. یکی از یکی بهتر. یکی از یکی دیگه بهتر. هرکدام بهتر ازهم.
خونمِرد: خونمردگی. کبود یا سیاه شدن پوست و زیرپوست.
دین: محله. جا. مثلاً مثل دینهسر. زرندین. ازالدین یک تپهمانند هم میشه دین. زمینی که زیر سطح جاده یا کنار رودخانه یا داخل گودی و پایین باشد.
پِلاخواری: این واژه را میتوان آورد ولی چون پلوخوری عینا در فارسی هست ارزش کافی برای اثر ندارد. اما جزو سنن دیرپای محل است و با خود فرهنگ حمل میکند. مراسمی دیرپا و دینی و بومی در ایام محرم که در روزهای خاص به روستاهای مجاور میروند و ضمن شرکت در مراسم و مجالس عزا و دستهروی، یا تماشای آن، سرانجام نذریپلا میخورند. مانند هفتِمروز در مُرسم. هشتِم در بالازرندین. نهِمروز در اوسا، دهِم در دارابکلا. یازدهِم در چلمردی. چهلوهشتِم در اسبوکلا.
هفتِمروز: روز هفتم محرم.
هشتِمروز: روز هشتم محرم
نهِمروز: روز نهم محرم (تاسوعا)
دهِم: روز دهم محرم (عاشورا)
یازدهِم: روز یازدهم محرم
سیزدهِم: روز سیزدهم محرم
چهلوهشتِم: روز رحلت پیامبر (ص) که چون از عاشورا تا اربعین چهل روز است، هشت روز بعد در بیستوهشتم ماه صفرالمظفر میشود چهلوهش روز ازینرو میگویند: چهلوهشتِم.
سَرُونه: وه چنده سرونه! حرص و جوش زدن بیمورد. غرغر کردن. زیاد سخن ناراحت کننده گفتن. همیشه دعوا داشتن و سرزنش کردن.
جم: مخفف جمع. جم هاکون رگ هاده. کاسهکوزه را جم هاکون بور. خاش لینگ جم هاکون! خوب بشین، ادب را. رعایت کن. جزو .عضو. از دسته و گروه یا تیم خاصی بودن. فرزند. مثال: وه هم شم جمه؟ و یا مثلاً وه اَم جمه. فلانی، بهمان گروه جم هسّه. این لغت ناب بومی است، و خیلی هم پرکاربرد در محل.
دِوا: حق. تاوان. تأدیب. تنبیه. مثال: ته دوا بیه. سزا. جزا.
اشکنی: اشکنی؟: میشکنی؟ میمیری که این کار را بکنی؟ مگه از بین میری انجام بدی؟ یا شکسته میشی. پیر میشی. ضعیف میشی. ناتوان میشی. بوتهی اشکنه که دو نوع است: ماده اشکنی و نر اشنکی. پس، اشکنی سه تا بُعد دارد، سومی را هم پس بفرماتو
وربئیتن: ور چندین معنی دارد: کنار. بغل. جور. سازگار. مزاج. قهر. کجکردن راه. درین اصطلاح یعنی جوربودن. مثلاً فلان دارو و یا فلان میوهها با فلانی میسازد. مثال رایج: این شربت مره ور بیته. یعنی سازگار و کارگر و مؤثر افتاد. وچه را ور هایی یعنی در آغوش بگیر.
وَرا: جور. سازگار، اثرگذار. برازنده. مثال فقط این لغت را روشن میکند: آی این ازدواج وه ره ورا بیه. آی این آش واشون را ورا بیه.
ناوَرا: ناسازگار. نمیسازد. مثلاً تِشّی ون معده وه ناورا هسّه. با معدهاش نمیسازد.
اِتندهشَر: همین قسمت. همین جاها. این بخش از زمین یا هر جا.
احترام ورگیر: البته در تلفظ واژهی احترام، حرف ح از لسان میافتد و میگویند. اِترام. احترام پذیر. دارای جنبهی احترام. باظرفیت. محترم. لایق حرمت. شایستهی تجلیل. البته لین لغت بیشتر در عبارت منفی مصرف میشود بدینصورت: وه اترام ورگیر نیه. لایق احترامدیدن نیست.
مُد: آب و گِلی که زیاد شُل و رقیق باشد. گلآلود ولی شُل و رقیق. محلول یا مخلوط روان و نیمهجامد.
حلیمو: آب برنج آبکششده که با رب انار یا دشووه میخوردند.
طاقپوش: پارچهی توری روی طاقچه.
باجا: باجناق. شوهر خواهرزن. همریش. همزلف که (میان روحانیون رایج است)
واجار: پخش خبر. عیان و آشکارکردن.
دَون: ببن. ریگ ره دون. تک سر ره دون. خاش لاچ ره دون. در ره دون. لوش را دون. روزنه ره دون وا نهِه. ببند. دهانت را ببند. سخن بیهوده نگو.
ون گی خاشک وونه! : یک عبارت غیرمحترمانه برای کسی که بهشدت هراس کرده باشد. گُهاش خشک میشه. میترسه. وحشت میکنه.
دجی بجی daji baji: اجی بجی هم میگن. درهم و برهم. مثلاً برای خواب قاطیپاطی و خواب بد و ناجور. این با «اَجّی بجّی لاترجّی» فرق دارد.
الجو الجو aljo aljo: مشاجرهی مستمر . کشمکش ادامهدار. جروبحث طولانی. منازعهی دنبالهدار. سروصدای ناشی از بحث و جدل. مثلاً میگفتند چی شد؟ خونهی همسایه الجو الجو است؟
تمنِه: گوالدوز. سوزن بزرگ دوخت برای پالان و گونی.
آچی: تختهی لحد و قبر. سنگی یا تختهای.
خنده بزوهه، وره سر بورده ! : همان چیزی که به دیگران میخندید و سرزنش میکرد بر سر خودش هم آمد. به دیگری نخند که خودت هم به همان مشکل مبتلا میشی.
مِره سردی تن هکِته: سردی به تنم افتاد. سردی به جانم افتاد. چاییدم.
کاشته: کُشته. مرده. عاشق. مثلاً فلانی کاشته مُردهی جغولبغول هسه. یا کاشته مردهی پوله.. در اینجا بهجای عاشق، شیفته کاربرد دارد.
کلدی یا کلی با تشدید لام: کلدی یا کللی، صدازدن مستقیم مخاطبی که نزدیک نیست ولی در فاصلهای است که صدای بلند میرسد. میتواند با یا بدون ذکر نام و فقط با ادای یک صوت مثل آهای باشد. گهگاهی مجازاً به مفهوم اشاره و تذکر معمولی هم بکار میرود.
آخرسری: سرآخر. در پایان. آخری. آخرش. درنتیجه. مثال: تِه آخرسری اِما را دِق دِنی.
بشکسّهای مگه؟! : مگه جاییت شکسته؟! مگه فلجی؟! این یک عبارت اعتراضی به کسیست که وظیفهی کاری بدنیاش را انجام نمیدهد.
کلوَنکولا: بیشتر سربِنکولا گفته میشود. بازیگوشی و از سر و کول هم بالارفتن و شیطنتکردن و شلوغکردن.
مِه کلّهپیکه بِتاش: سر و کلهی منو اصلاح کن. موهای سروصورت مرا کوتاه کن. موی سر وکلهی مرا بزن. در کلهپکا، پکا ممکن است مخفف پسگردن باشد، یا پی، پیکره.