خرِ سر سِندلک کَته خر خوِر دار نیِه
به قلم دامنه. به نام خدا. خرِ سر سِندلک کَته، خر خَوِردار نیهه. این یک عبارتیست که مردم دارابکلا به طعنه و هشدار، به کسانی که از خود، اطراف و آیندهی خود غافلاند، به کار میبرند. یعنی روی کلّهی برخی، چیزهاییست، که خودش هم خبردار نیست و غافل است. سِندلک کنایه از چیزهایی بیارزش، بیوزن، ناجور، کثیف و بسیاراندک است. یادمه در بازیگرخانهی عروسیهای قدیمی دارابکلا، روی سرِ برخی از حاضرین یک شیء سبک میگذاشتند، بعد بیآنکه او خبردار بشه، همه یکصدا میگفتند: «خرِ سر سِندلک کَته، خر خَوِردار نیهه». با این نغمه که به صورت جمعی و هجومی و غش و خنده سُروده میشد، هر کس که در اتاق حضور داشت، فوری سرش را دستی میکشید تا نکند او باشد که خبر ندارد. به هر حال، مردم دیار ما، عبارتهای حکمتآموز و قشنگی بافتهاند که در ظاهر هَجو به نظر میرسد؛ ولی وقتی به عمقش فرو یروی، پیام عبرتآموزی میآموزی. با پوزش اکید از الاغ این حیوان صبور و کاری و کمککارِ خوب و سختیکشیدهی دست بشر.
نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
فرهنگ لغت دارابکلا
لغتهای دیگر:
دبنره ! : دبلر. نره غول. نر را فقط میگن. مادهوچه را نمیگن.
ون سر در نشونه! : حالیاش نیست.
مسّک: چسبنده. چسبناک. نوعی علف وجین و خوراکی برای دام که بخش خوشه بالاییش بسیار چسبناک است و خراشندهی بدن.
ته چش هشتا بووشه! : چشمات در بیاد. بترکی. جونت بالا بیاد. یک توضیح در راستای این لغت: برخی حشرات هشت تا چشم دارند. شاید ریشه درین داشته باشد. یعنی مواظبت شدید که انسان خودش را چنگر ندهد. یا شتری در بولیوی هست که من در مستند وحوش دیدم که سه معده دارد. لذا ته چش هشتا بووشه یعنی باید دقت میکردی باید مراقب میبودی که به این روز نیفتی. یا حالا مجبوری بکوشی. هر چند این شرح جالبیست ولی از مفهوم اصلی فاصله میگیرد. این شرح به "چارچشمی بپّا یا مواظب باش" بیشتر نزدیک است.
ایششش ! : جملهصوت است. نه فعل امر. ناشی از بد آمدن از چیزی یا کسی یا بویی یا صحنهای یا کاری یا رفتاری. صوت انزجار. دوری. دل به هم خوردگی. بد داشتن از چیزی. بددل شدن. بیشتر رفتاری مؤنثانه است.
دار بنه کانده: جستوجو. دنبال چیزی میگرده. بالا و پایین میکند. بیقرار است. مضطرب است.
مه مِمله: پاتوق من است. محل رفت و آمد من است. با هم همیشه مراوده و آمد و شد داریم. صمیمی هستیم.
ور بخارد: چیزی که گوشوارههایش خورده شده باشد. نیز اگر برای من ممکن بود. ور در اینجا یعنی فعل التزامی که اگر و شاید در آن هست. ور همچنین یعنی برخورد. روبروشدن. نیز به معنی امکان دیدن. مثلاً اگر ور بخارده به زیارت مشهد میروم. و نیز سابقهی برخورد داشتن. سابقهی رابطه داشتن. سابقهی آشنایی. مثلاً من ون جه وربخارد نیمه.
دیه هاده: یک نوع بازی. تعیین پاداش و مزد پیش از پاسخدادن به معمّا یا ابهام یا پرسش خاص. ریشه دیه خودشه یا هدیه؟ ماباذاء است نه هدیه. دِین و بدهی است. در همان بازی هم چون طرف در حالت باخت قرار دارد، به نوعی مدیون است. انگار باید دیهی بلدنبودن را بدهد تا کمی اطلاعات بگیرد تا به اصل چیستان برسد.
ماتو: ماهتو. ماهتاب. مهتاب. شبیه ماه.
تشیف دار: تشریف داشته باش. بمانید. درخدمت باشیم.
شندِک: واژهای برای ترور شخصیت مخاطب به مفهوم ناتوان. ناچیز. بیارزش. دونپایه. بیمقدار. و نیز زبون و خوار و نفله. کاف در شندک پسوند تحقیر است. و وقتی میخواهند خیلی تصغیر کنند میگوید شندکمندکها. بیشتر بخوانید ↓
شفتِک: مصغّر شفت به معنای دیوانه. خُل. مجنون.
شِفت: دیوانه. عاشقپیشه.
شَفتِه: ملاط یا ملات بتون ساختمانی با ماسه و سنگریزه و سیمان. به نوعی از پلوی شِل هم شفته میگویند. ولی جنبهی سرزنش و ذم دارد. این هم پلاهه که ته درِس هاکاردی یا شفته؟!
شفتیشفتی چه کاندی ته؟! : چرا خل بازی در می آوری؟! چرا دیوانگی میکنی؟! سخن از سر صمیمت است و دوستی.
شفتی ته، مگه! : مگه دیوانه ای! راست میگی! واقعا! سخن از سر صمیمت است و دوستی.
شفتسگ! : واژهی دور از ادب با تشبیه مخاطب به سگ دیوانه یا هار. تشبیه فرد به سگ گیرا.
شفتِزنا ره ویندی! : میبینی زن دیوانه را ! زن خُل را میبینی! میتواند جنبهی شوخی داشته باشد.
خاده اتا شفتمردی! : یعنی عین یه مرد دیوانه! مثل یه آقای دیوانه. خود یه مرد خل و چل.
سر به شفتیشفتی بزوهه: خودشو به خلی زد. خودشو به دبوانگی زد. تظاهر به دیوانگی کرد. برای عاشقپیشهها هم کاربرد دارد.
اَنچی؟ : اینقدر زیاد؟! اینقدر؟! بستگی به لحن دارد. اَنچی پلا خانّی ته؟! اندهچی هم میگن.
چنچی! : چقدر! (کم یا زیاد). اووه چنچی! میوه بخریهی؟!
تریک: این فرق دارد با پاککردن آغوز از تلپاس که قبلاً شرح داده شد.تریک trick انگلیسی ست. قبلا شرح داده شد. ترفند. حقه. کلک. شگرد. واژه هتتریک از همین است ولی معنای ویژه در فوتبال دارد ولی در بومی هم بکار میرود. حالا در این پروندهی لغت پس معنی تریک شد سه معنی. معنی دیگرش این است یک تریک گوشت هاده. یک تیکه. لقمه. بریدهشده. مثال: فلانی خورش دله، ات تریک گوشت هم دنی بیه.
الله: گردنبند بچه گانه. نماز بزبان کودکان . و جالبتر نیز این است که در دارابکلا نام فردی از اهل پایینمحله به اسم «الله» بود که خیلی وقت پیش فوت کرد.
پلّهکون: پلکان برای یالخانه. پله. نردبان. کاتی بومی.
یخلولو: خیلی سرد. سرمای غیر قابل تحمل. نیز یخی مانند نی و لولهمانند که از کنارههای سقف خانه یا کوه و درخت آویزان میشود.
بارقاچ: یا بارقاج. تحویل بار (برنج، البسه، مایحتاج و .... ) افراد در حد و اندازهی مسافرت به قطار بین شهری جهت حمل به مقصد. که در انبار مقصد امانت گذاشته میشد تا صاحب بار با مراجعهی حضوری تحویل بگیرد. اسم این ارسال بارقاج است به زبان محلی. اما در اصطلاح فنی نمیدانم به آن چه مینامند.
وه هِم گوزو عمل هاکارده! : فارسی هم داریم، او هم گوزو از آب در آمد. او هم تو زرد از آب در آمد.
بورنگ: بور. رنگ بور. فرد با موهایی به رنگ زرد یا قرمز یا قهوهای پررنگ.
قُد: شاید هم با غ. آدمی که خیلی روی موضع و حرف و رفتار خود بیجهت و دلیل پافشاری میکند.
چکِل: پرتگاه. گودال و حفرههای طبیعی ترسناک. جایی از جنگل که صعبالعبور است و با انبوهی از درختچهها و لم و لوار پوشانده شده باشد که امکان رفتن از آنجا و یا گذر از آن ناممکن و یا بسیار سخت باشد.
بندلوم: تارتن. عنکبوت.
بند دکتی: جای جراحت گاز و نیش تارتن. یا تارتنان. خود واژهی بند در این لفظ، مهم و ظریف است این واژه. روی همین اصل نام محلی عنکبوت، بندلوم است. نیز منظور از بند، همان تارها باشند. تصور میکردند برخورد پوست بدن با تار عنکبوت موجب این جراحت است.
وه زیزم کالیه ! : اون مثل لونه زنبوره. شلوغه. شیطونه. خطرناکه. عصبیه. بازیگوشه. بیشفعاله.
بایرم؟ : بگم؟ بگویم؟ فاش کنم؟ برملا کنم؟
گومبو گومبو ! : میگما ! اگه ادامه بدی میگم! اگه همچنان روی سخن و کردارت باشی، میگم و تو رو لو میدم!
وره وچه فرض هاکاردی؟! : اونو بچه فرض کردی؟! دستکم گرفتیش. حواستو در بارهی او جمع کن.
در شونه! : حواست بهش باشه، میره. در میرود. نیز از زیر کار در شونه. این هم زیاد مصرف داره. در میرود. از جایش خارج میشود. سالم میماند. از این بیماری نجات مییابد. از این حادثه سالم میماند. مصون میماند.
درِه شونه: داره میره. در حال رفتن است. در حال خارجشدن است. داره میمیره. عازم است. داره جان میدهد.
وره مواظب بوش شونه: مواظبش باش که نرود.
وشون یک کشت و کال....: تعدادشون سه تا بیشتر نیست. در اینجا سه تا عدد قلت است نه حقیقی، یعنی تعدادشون خیلی کمه. اندکاند.
سُز: سبز شد. جوانه زد. سر بیرون آورد. در حال نموّ است. رشد کرد. سبز. زنده. در حال رشد.
همینطی بار بمونه! : همی نطور بار آمدند .تربیت نشدند. ادب ندارند.
اَنده: استخوان دنده.
کنار هاکاردنه: رسیدید؟ رسیدگی کردید؟ هم برای مفهوم مقصد. و هم برای مفهوم کار. مثلاً رسیدند مشهد؟ تازه کنار هاکاردمیه. یعنی رسیدم همین الان.
پجنّه پلی دنّه. پجنّه پلی دنّه : هی میپزند و اسراف میکنند. هی می پزند و میخورند. زیادهروی در پخت و پز. فراوان میپزند. در پخت غذا دست و دل بازند. همین طور غذا میپزند.
جریز: یا جرید. له. لورده . انجرمه anjermeh. خرد و خمیر.
تشی پَر: خار و تیغهای بزرگ جوجهتیغی یا همان تشی.
تلپ هاکارده نیشته: اون اونجا تلپ شد. جا خوش کرد. حسابی منزل کرده. حالا حالاها قصد رفتن نداره.
اِروای تِه هَچّه بَمِرده: سوگندی برای جلب عاطفهی مخاطب، به ارواح مردگانت. به امواتت سوگند. به همهی رفتگانت قسم.
نَشکش ماشین: ماشین حمل جسد. آمبولانس نعشکش.
خالیپِس: در معنای حقیقی واژه یعنی خِلط گلو و نای.
خاشکخالی: وعدهی خشک و خالی. وعدهی دروغین. قول با دستان خالی و الکی. اشاره به فرد نیازمند و به فلاکت افتاده. نیز غذای بیخوشت و جوین و بیچرب و نم.
روزِپشتی: تا روز هست. در زمان روشنایی روز.
تَنهخواخِر: خواهر تنی.
سَد: سید. سیده.
دِ سر بنی: دوتایی روی هم. دوپشته. رویهم بودن دو چیز حتی دو نفر. پوشیدن لباس روی لباس.
هع گیخوار سگ که ته ره گوننه ! : توهین دور از ادب و تشبیه فرد به سگ بیمار که مدفوع بخورد. نیز فرد فضولباشی و همهجا سرککش.
گودار ج سگکاته خوانی؟! : از طایفهی گدارها که سگ بخشی از زندگیشان است، تو سگ درخواست میکنی؟! درخواست چیزی از کسی که آن شخص خیلی وابسته و علاقمند به آن باشد و دادنش تقریباً محال است.
زنگاله: زنگوله. هم برای دام. هم برای تیمجار و باغچه برای پرّاندن پرندگان و درندگان. تا بدون شکار بروند و محصول را تخریب نکنند.
لو پِشتیم هاکارده! : لبش را برگرداند. تعجب کرد. حسادت کرد. غبطه خورد. نیز لُق در آورد. میخواد نسازد.
خاشکهچاه: چاه خشک. چاهی که مدت درازی آب ندارد. بی درآمد شدن. ورشکست شدن. بی پولی. نیز در معنای حقیقیاش یعنی چاه دستشویی نه چاه آب. متضاد اوهچاه (=چاه آب).
مار وری: از سمت مادر. ژن مادری. از سمت فامیل مادری. تیره و تبار و نیای پدری. مثلاً فلانی خاش مار وری بورده. خصوصیات و استعداد نسل مادرش را دارد.
پییَر وری: از سمت پدر. ژن پدری. از سمت فامیل پدری. تیره و تبار و نیای پدری. مثلاً فلانی خاش پییر وری بورده. خصوصیات و استعداد نسل پدرش را دارد.
دو بزه آش: آش محلی با سبزیجات و دوغ. در برخی جاهای دیگر مازندران و نه دارابکلا بنه بزه آش هم میگن چون بعد از پختن و از روی اجاق به زمین گذاشتن قابلمه، دوغ به آن اضافه میشود.
سنگتریک: همان تگرگ است. چون یخمانند است به زبان بومی تشبیه به سنگ شد. پس؛ سنگتریک یعنی بارش تگرگی که مثل تکهسنگ است.
میزمیز: صدای خفیف یا از سر درد انسان یا حیوان که تحث فشار باشد. برای انسان گریهی دردناک هم حساب میآید. گاه میزهمیزه هم میگن.
سگسوار: کبریتبازی بود. بازی جعبهی کبریت، نه چوبکبریت. وقتی حالت ارتفاع میایستاد، سگسوار محسوب میشد و برنده میشدی.
بخارده تک دانه: یعنی از قبل بدهکار است. خوردی بوردی دارد. دهنش نمکگیر شد. پیشپیش اینجا و آنجا خورد. تک همان دهن و کنایه از خوردن. جز این، معنای حقیقی هم دارد. مثلاً شخص چاقی که میخواهد وزنش را کم کند، میگویند نمیتونه، وه بخارده تک دانه.