تازه ترین پست ها
پذیرفته ترین پست ها
پر بازدید ترین پست ها
پر بحث ترین پست ها
تازه ترین نظر ها
-
ناشناس : درود جناب طالبی حمله به سرداران نظامی در میانه ی جنگ بنظر شما سزاست . آنچه خود میگویی را قبول داری . !؟ اینکه تهدید بالفعل است و سرداری در حفاظت از فرمانده که نه رهبر و مرجعش اعلام پشتیبانی کند . این خطاست . تو به کدام قبله و محرم نگاه میکنی که اینچنین شدی !!!!! اصلن همه جمهوری اسلامی کارهایش خطا اندر خطا ... -
ناشناس : سلام پاسخی به نوشتار صریح بانو اُنظُر ✍️ در این روزگار که بیشتر، سکوت میکنند یا از کنارهگیری و محافظهکاری دم میزنند، گاه نوشتاری میآید که بیهیاهو، اما با شجاعت، تلنگر میزند و دردهای نهفته را به زبان میآورد. نوشتار ۱۳گانهی بانو «أنظر» خطاب به علی شمخانی، از جنس همان یادداشتهاست؛ تذکری زیرپوستی اما ... -
ناشناس : متن پیام مرجع تقلید معظم حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی به شرح ذیل است: بسم الله الرحمن الرحیم هر شخص یا رژیمی که برای ضربه به امت اسلامی و حاکمیت آن رهبری و مرجعیت را تهدید کند یا (لاسمح الله) تعرضی نماید حکم محارب دارد و هر گونه همکاری و تقویت آن توسط مسلمانان یا دولتهای اسلامی حرام است و لازم است عموم ... -
قاسم بابویه دارابی : خدا را شکر بعضی ها تازه از خواب ناز بیدار شدن باز هم شروع به حراحیف و شبهه افکنی برای رهبری حکیم نمودن و از اسرائیل تمجید تلخی او بعد ۱۵ روز که از جفت کوه خف شده بود و شبانه از انجا تا انار قلد را می رفت تا اوضاع را رصد کند او این ندت در شغال اباد بصرف اب گندیده بود زر بیحا نی زند عرضه نداشت تجاوز رژیم ... -
ناشناس : سلام آقاابراهیم، صبح بهخیر 🟩حق یا تکلیف 🔻 امام حسین علیهالسلام وقتی تصمیم به مقابله با یزید گرفت، به تمام همراهان خود اجازه انتخاب داد؛ به بیان امروزی، حضور در میدان مبارزه را برای دیگران "تکلیف" نکرد، بلکه "حق" انتخاب و تصمیمگیری برای آنان قائل شد. جلیل قربانی -
ناشناس : درود و عالی سکه و ستیزه را تفسیر کردی . از اینجا بود که دین ابزار قدرت شد . نه راهنمای حقیقت و آرامش برای زندگانی مردم .🙏🙏🖤🖤 امیر رمضانی دارابی -
ناشناس : دنیای اقتصاد- استفنوالت : حمله گسترده اسرائیل به ایران، جدیدترین دور از نزاع این رژیم برای حذف یا تضعیف تکتک مخالفان منطقهایاش است. در پی حمله حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، اسرائیل نبرد سهمگینی را برای نابودی مردم فلسطین بهعنوان یک نیروی سیاسی معنادار آغاز کرد؛ تلاشی که توسط سازمانهای ... -
ناشناس : عصر ایران ۲۸ خرداد ۱۴۰۴ نوت: «آژانس بینالمللی انرژی اتمی سازمان ملل میگوید بخش زیرزمینی سایت هستهای نطنز در نتیجه حملات اسرائیل «آسیب مستقیم» دیده است. تأسیسات نطنز حدود ۷۰ زنجیره سانتریفیوژ در دو کارخانه غنیسازی دارد که یکی از آنها زیرزمین است. ایران همواره تلاش برای ساخت سلاح هستهای را رد کرده اما ... -
ناشناس : سلام رویداد۲۴| در ۲۸ خرداد ۱۴۰۴ نشر داد : «حساب توییتری منسوب به رهبر انقلاب در توییتی به زبان عربی نوشت: باید با قاطعیت با رژیم صهیونیستی تروریست برخورد کنیم. ما هرگز با صهیونیستها سازش نخواهیم کرد.» -
ناشناس : رویداد۲۴ در ساعت ۲۳ / ۵۸ دقیقه ۲۷ خرداد ۱۴۰۴ انتشار داد. لینک .
موضوع های کلی سایت دامنه
کلمه های کلیدی سایت دامنه
- عکس ها
- چهره ها
- تریبون دارابکلا
- انقلاب اسلامی
- دامنه کتاب
- عترت
- تک نگاران دامنه
- اختصاصی
- مباحث دینی
- گوناگون
- ایران
- مسائل روز
- فرهنگ لغت دارابکلا
- جهان
- قرآن در صحنه
- مدرسه فکرت
- دارابکلایی ها
- روحانیت ایران
- لیف روح
- جامعه
- مرجعیت
- دامنه قم
- زندگینامه من
- شعر
- روحانیت دارابکلا
- جبهه
- امام رضا
- کویریات
- خاطرات
- مشهد مقدس
- گفتوگو
- آمریکا
- تاریخ سیاسی دارابکلا
- روزبه روزگرد
- کبل آخوند ملاعلی
- اوسا
- بیشتر بدانید
بایگانی های ماهانه ی سایت دامنه
-
تیر ۱۴۰۴
۴
-
خرداد ۱۴۰۴
۲۱
-
ارديبهشت ۱۴۰۴
۱۶
-
فروردين ۱۴۰۴
۱۴
-
اسفند ۱۴۰۳
۶
-
بهمن ۱۴۰۳
۱۰
-
دی ۱۴۰۳
۱۲
-
آذر ۱۴۰۳
۲۰
-
آبان ۱۴۰۳
۱۳
-
مهر ۱۴۰۳
۱۲
-
شهریور ۱۴۰۳
۲۳
-
مرداد ۱۴۰۳
۱۷
-
تیر ۱۴۰۳
۱۷
-
خرداد ۱۴۰۳
۶
-
ارديبهشت ۱۴۰۳
۸
-
فروردين ۱۴۰۳
۷
-
اسفند ۱۴۰۲
۱۸
-
بهمن ۱۴۰۲
۲۰
-
دی ۱۴۰۲
۸
-
آذر ۱۴۰۲
۲۰
-
آبان ۱۴۰۲
۲۱
-
مهر ۱۴۰۲
۲۰
-
شهریور ۱۴۰۲
۱۹
-
مرداد ۱۴۰۲
۱۸
-
تیر ۱۴۰۲
۱۰
-
خرداد ۱۴۰۲
۱۴
-
ارديبهشت ۱۴۰۲
۸
-
فروردين ۱۴۰۲
۱۷
-
اسفند ۱۴۰۱
۱۲
-
بهمن ۱۴۰۱
۱۶
-
دی ۱۴۰۱
۲۰
-
آذر ۱۴۰۱
۳۱
-
آبان ۱۴۰۱
۲۳
-
مهر ۱۴۰۱
۲۱
-
شهریور ۱۴۰۱
۱۳
-
مرداد ۱۴۰۱
۱۳
-
تیر ۱۴۰۱
۱۲
-
خرداد ۱۴۰۱
۱۵
-
ارديبهشت ۱۴۰۱
۱۵
-
فروردين ۱۴۰۱
۲۷
-
اسفند ۱۴۰۰
۲۴
-
بهمن ۱۴۰۰
۳۰
-
دی ۱۴۰۰
۲۴
-
آذر ۱۴۰۰
۲۴
-
آبان ۱۴۰۰
۳۲
-
مهر ۱۴۰۰
۲۶
-
شهریور ۱۴۰۰
۱۷
-
مرداد ۱۴۰۰
۱۱
-
تیر ۱۴۰۰
۲۵
-
خرداد ۱۴۰۰
۱۶
-
ارديبهشت ۱۴۰۰
۱۴
-
فروردين ۱۴۰۰
۱۷
-
اسفند ۱۳۹۹
۳۴
-
بهمن ۱۳۹۹
۳۸
-
دی ۱۳۹۹
۳۵
-
آذر ۱۳۹۹
۳۶
-
آبان ۱۳۹۹
۲۳
-
مهر ۱۳۹۹
۳۱
-
شهریور ۱۳۹۹
۲۲
-
مرداد ۱۳۹۹
۳۲
-
تیر ۱۳۹۹
۳۰
-
خرداد ۱۳۹۹
۲۵
-
ارديبهشت ۱۳۹۹
۴۱
-
فروردين ۱۳۹۹
۴۰
-
اسفند ۱۳۹۸
۳۶
-
بهمن ۱۳۹۸
۴۹
-
دی ۱۳۹۸
۴۸
-
آذر ۱۳۹۸
۳۸
-
آبان ۱۳۹۸
۳۰
-
مهر ۱۳۹۸
۴۴
-
شهریور ۱۳۹۸
۳۷
-
مرداد ۱۳۹۸
۲۸
-
تیر ۱۳۹۸
۳۵
-
خرداد ۱۳۹۸
۱۸
-
ارديبهشت ۱۳۹۸
۱۸
-
فروردين ۱۳۹۸
۱۸
-
اسفند ۱۳۹۷
۳۰
-
بهمن ۱۳۹۷
۴۰
-
دی ۱۳۹۷
۴۰
-
آذر ۱۳۹۷
۳۴
-
آبان ۱۳۹۷
۴۵
-
مهر ۱۳۹۷
۵۵
-
شهریور ۱۳۹۷
۶۷
-
مرداد ۱۳۹۷
۶۷
-
تیر ۱۳۹۷
۶۴
-
خرداد ۱۳۹۷
۳۵
-
ارديبهشت ۱۳۹۷
۴۸
-
فروردين ۱۳۹۷
۴۸
-
اسفند ۱۳۹۶
۶۶
-
بهمن ۱۳۹۶
۶۵
-
دی ۱۳۹۶
۳۲
-
آذر ۱۳۹۶
۵۷
-
آبان ۱۳۹۶
۴۴
-
مهر ۱۳۹۶
۴۹
-
شهریور ۱۳۹۶
۲۸
-
مرداد ۱۳۹۶
۲۷
-
تیر ۱۳۹۶
۱۶
-
مهر ۱۳۹۵
۱
-
آذر ۱۳۹۴
۱
-
دی ۱۳۹۳
۱
-
تیر ۱۳۹۲
۱
پیوندهای وبلاگ های دامنه
پیشنهاد منابع
دامنهی دارابکلا
ما در گروه کمین بودیم، ولی آنها...

به قلم دامنه: خاطرهی من. به نام خدا. سلام. بهار و تابستانِ من در سال ۶۱، در مریوان، آنهم در قلهها و شیارها و شکافهای دهشتناکِ «بوریدر» گذشت؛ سختِ سخت، با سُرب دشمن و سلّاخیهای ضدانقلاب. روزهای روشن و نورا را در سنگر بودیم، شبهای تار و تارا را از سرِ شب تا بعد از سپیدهی پگاه، در کمین. مثلِ منِ ۱۹ ساله -حتی سنین کمتر- فراوانفراوان بودند که خواب و خیال و خوشی را از خود دور کرده و ۱۰۰۰ کیلومتر به آنسوتر فراجسته و از مرز و مردم به دفاع برخاسته بودند.
حال وسط کار و کارزار، ناباورانه میشنوی یک جوان که خود را مدتی «آدم درسته» جا زده و به مسجد «ملا اسماعیل» یزد نفوذ کرده، یکی از نازنینترین روحانی این مرزوبوم را در محراب نماز، آن هم روز ۱۰ رمضان با دهن روزه در ۱۱ تیر ۶۱، به حکم یک جرثومه -که سرکردهی بدنامِ فاسدِ سازمان ترور است- ترور و غرقه در خون میکند؛ همان وارستهی پرهیزگاری که پیشتر از ترورش گفته بود: «به فرض آنکه مرا ترور کردید چه میشود؟ مرغابی را از آب میترسانید؟!» (منبع)
من و مانند من، خیلی این عالِم مردمدوست را دوست میداشتیم؛ شهید صدوقی را میگویم. کسی که، استاد مرتضی مطهری، شهید قدوسی و محمدتقی جعفری پیش او درس خواندند. کسی که، در سیرت و صورت واقعاً روحانی و معنوی بود و رازونیاز خالصانه، خصلت شبانهی وی. کسی که، حقیقتاً او میان مردم، و مردم میان او در رفت و آمدِ مدام بودند؛ آنقدر هم خدوم و محبوب، که ۱۸ مسجد ساخت، ۱۹ مدرسه تأسیس کرد، چندین سازمان خیریه و بیمارستان و هزاران خدمات عمومی بزرگ بنیاد نهاد. هم او که، برای سوادِ عالمانهی خواهران «مکتبةالزهراء» را بنا کرد و جوانان را در «گروه فرهنگ علوی» به دانش و ارزش، خوی و خویشاوندی و آشتی و اُنس داد.
ما کمین میرفتیم تا خونِ مردمِ مستضعف مرز، به دست صدام و گروهکهای سرافکن و پیکارجو نریزد، اینان کمین میکردند بهترین روحانیان و برترین ملجاء معنوی مردم را به خون غرقه کنند. در واقع آنان، مردم را جریمه میکردند و به خیال خام خود توبیخ؛ زیرا با ترور دهشتناکِ خوبان، دست مردم را از دسترسی به سرمایههای مذهبی و معنوی قطع میکردند.
صدوقی، آیتاللهی نمونهی واقعی بود؛ در علم، در مبارزه، در خدمت به خلق، در بناکردن تأسیسات عامالمنفعه، در اخلاق کریمه و در همپیوندی زیبا و راستین و درستِ دیانت و سیاست.
آری؛ ما در گروه کمین بودیم تا مرز و مرکز و ملت در کمین و کمند نیفتد، اما آن مردِ خوشنام ایران در محراب نماز در کمینِ بَردههای رجوی افتاد تا نانجیبانه پیکر نجیبترین شیخِ یزد و ایران را در خونش، سرخ کنند و خطِ قرمز مردم را نادیده بینگارَند؛ چه اِنگاره (=پندار و وَهم) کریهیی. صدوقی دوستداشتنی بوده و هست؛ چون صالح و صادق و صدوق بود. صالح و صادق هم، همآره جاوید است و خالد؛ پایدار و پاینده.
از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ چه خبر؟

به قلم دامنه : ( ۱۵ / ۳ / ۱۴۰۰ ) به نام خدا. سلام. اول بگویم من آن روز هنوز نزدیک به ۹ ماه مانده بود که به دنیا متولد شوم. دوم نیز اعتراف کنم شما تاریخ را -بهویژه تاریخ معاصر را- بهتر از من بلدید. من فقط در ورای آن واقعه -که به قیام میماند- چند نکته میگویم و به همین اکتفا میکنم:
«بزرگداشت روز پانزدهم خرداد،
فریادی کوبنده است از مستضعفان بر سر مستکبران»
امام خمینی
پیشزمینهی بحث: عصر عاشورای آن سال ( ۱۳ خرداد ۱۳۴۲ ) امام خمینی به مدرسهی فیضیهی قم میرود. بر منبر مینشیند. همان آغاز، روضه میخوانَد و آنگاه سخنرانی میکند، آنهم با صراحت و شجاعت تمام، علیهی شخص شاه. چرا؟ چون دو ماه قبلش، رژیم، در فیضیه، فاجعه و جنایت آفریده بود، همان عصر خونین و معروفِ ۲ فروردین ۱۳۴۲ که به ابتکار فقیه اهل بیت عصمت و طهارت (ع) مرحوم حضرت آیتالله العظمی گلپایگانی، در سالروز شهادت امام جعفر صادق (علیهالسّلام) مجلس «عزاداری و روضهخوانی» در آن مدرسهی تاریخآفرین برپا گردیده بود. و در آن، به لایحهی دولت در «حذف اسلام از شرایط نمایندگی مجلس» اعتراض شده بود و خون طلاب به زمین ریخته... . و امسال این دو مناسبت عظیم، یعنی قیام ۱۵ خرداد و سالروز شهادت صادق آل محمد (ص) کنار هم قرار گرفت. هر دو مصیبت بر اهالی معرفت و مَودّت، تسلیت و تعزیت. روی همین اصل بود که امام، ۱۵ خرداد را برای همیشهی تاریخ این سرزمین، روز تعطیل و عزای عمومی اعلان کرد.
اما سه نکتهای که قرار است بگویم:
اول: هیچ دیدهاید یا خواندهاید که به ندای عالمانِ دین، اَعیان و اَشراف لبیک گفته باشند؟ همیشه این پابرهنگان و محرومان و طبقهی دیندار سادهزیست بودند که جان و مال و تمام هستی خود را حاضر بودند نثار اسلام و ندای مرجعیت دینی کنند. هان! ای دستاندرکاران نظام! دست بردارید از خوشخدمتی به اعیانی که عین زالو مکندهاند و استثمارکننده. در ۱۵ خرداد ۴۲ هم همین مستضعفان بودند که در قم و تهران و ورامین و پیشوا و ... به پیشوای شیعیان اقتدا کردند و حتی جان خود را تقدیم برپایی عدالت و پیادهشدن اسلام در جامعه کردند.
دوم: همان وقت که امام مبارزه با شاه را آغاز کردند، در درون خودِ حوزه عدهای بودند که مبادی ندای نادرستِ جدایی دین و سیاست بودند و اتفاقاً به فرمودهی خودِ امام خونِ دلی که از دست اینان خورد، از دست شاه نخوردهبود. جالب اینکه این منادیانِ فایدهنداشتنِ مبارزه و نهضت و سیاست، حالا میراثخوار هم شدند. بگذرم. بدتر از آنان کسانیاند که در درون انقلاب و با پیروی از امام خمینی رشد کردند، اما با شرمآورترین رفتار و گفتار از عقاید و باورهای خود، نادم شدند و مفت و مجّانی -و شاید بعضاً مزدوری- تز انگلیسی اسلام منهای روحانیت را سر میدهند که فتوکپیِ همان اسلام منهای سیاست است. یعنی جداساختنِ دین و محتوای سازندهی آن از پیامبران و امامان.
سوم: به قول اخیر رهبری در سخنان دیروزشان ( ۱۴ خرداد ۱۴۰۰ ) امام در همان سال ۴۱ (که مرحوم بروجردی رحلت کرده بودند و شیعیان زعیم عام خود را از دست داده و فصل غریبی و تنهایی و اوج فشار شاه علیهی علما و مبارزین شده بود) در جلسهی درسی اشاره کرده بودند که اگر همین الان هم ما از مردم بخواهیم که به میدان بیایند، این بیابانهای قم پر از مردم میشود.
آری؛ مردم ایران حقطلب هستند؛ و به ندای هر حقطلبِ بااخلاصی چون امام امت، لبیک میگویند. زیرا مردم میان دین و آزادی، دانش و ارزش و میدان و سیاست هیچ مرز جداکنندهی قائل نیستند و حق را میپویند که از زبان حقگو بلند شود. و میدانند در میداننبودن، زیان و خسران است. مگر در ۸ سال جنگ تحمیلی این ملت بردبار ندای امام را جانانه لبیک نگفت؟ گفت، چه خوب هم گفت. درود به ۱۵ خرداد و پیام جاویدان آن. والسلام.
نکاتی درباره علامه حسنزاده
نوشتهی ابراهیم طالبی دارابی دامنه: ( ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۰ ) به نام خدا. با سلام و احترام به خوانندگان. چندی پیش عزیزی استاد، یعنی جناب حجتالاسلام شاکر در تالار نغمه، مخاطبان را به دیدنِ برنامهای زنده دربارهی علامه حسنزاده دعوت داده بود. من هم به خاطر عُلقه و اعتقاداتی که به آن علامهی آملی دارم، تنظیم کرده بودم خودم را در ساعت قرار، پای برنامه که شبکهی قرآن آن را به آنتن میبُرد، حاضر نمایم تا صحبت فرزندش حجتالاسلام عبدالله حسنزاده را بشنوم و ببینم که چه تازههایی بر من خواهد افزود. دیدم و شنیدم. اخلاقم در دیرباز این بوده و مانده که اگر برنامهای یا فیلمی را حاوی تفکر و اندیشه بدانم همزمان یادداشتبرداری کنم. پس شمّهای میگویم از برداشتهایم:
شعَف فرایم گرفته بود که فرزندش چقدر مسلط است و چه تازهها هم میگوید و چه صدای همسان پدر دارد و چه چهرهای بسان ایشان زیبا و باجذَبه. هماندَم، از قول پدر فرمود برخی از دانشها از جنس نور است، نه از حروف ظاهری الفبا. مانند نورِ علم کربلایی کاظم ساروقی اراکی. بیسواد؛ ولی حافظ کامل قرآن.
افتخار علامه به این بوده که گرچه از خاندانی روحانی برنخاسته، اما از مادری عفیف و پدری اهل یقین به دامن جهان رخ نموده و نگین حوزهی علمیهی آمل و تهران و قم شده و مرادی معنوی برای ایران.
درگذشت شیخ اسماعیل بابویه
( درگذشت: ۸ / ۲ / ۱۴۰۰ )
تدفین حجتالاسلام شیخ اسماعیل دارابیفر (بابویه دارابی) در مزار دارابکلا
به نام خدا. سلام و تسلیت. باز نیز خبر درگذشت یک روحانی دیگر از دارابکلا جناب حجتالاسلام شیخ اسماعیل دارابیفر (بابویه دارابی) بستگان آن مرحوم را مصیبتزده و داغدار و مردم و آشنایان را متأسف کرد. ضمن همدردی با بازماندگان نسبی و سببی ایشان، و آرزوی سلامتی و صبوری و بردباری برای آنان در غم فقدان آن طلبهی محترم علوم دینیه، از خدا برای روح آن مرحوم و والدین و اخویاش معلم بااخلاق مرحوم حسن بابویه، طلب مغفرت و رحمت میکنم. ایشان در دفتر آیتالله سید محمد شاهرودی مشغول بودند و سالها در حوزه به تحقیق و پژوهش میپرداختند. والسلام.
۸ / ۲ / ۱۴۰۰ . ابراهیم طالبی دارابی دامنه
درگذشت شیخ اسماعیل دارابکلایی

۸ پلان با حجتالاسلام صادقالوعد
شنبه ۲۸ / ۱ / ۱۴۰۰
نوشتهی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. با سلام و احترام به همگان
پلان یکم. سال ۱۳۵۷، دارابکلا: تظاهرات شبانهی محرم آن سال علیهی شاه از بالاتکیه به سمت پایینتکیه، با اعزام خشمگینانهی سربازان تفنگبهدستِ پاسگاه ژاندارمری محل در برابر ما (انقلابیون در تظاهرات) میرفت که به شلیک خشم گلوله بینجامد، اما یک مردِ راسخ در اَمام ما (=جلودارانه) نتَرس و چون کوهِ استوار، در برابرشان ایستاد و واهمهی سهمگینِ گلنگدنکشیدن تفنگشان را از دل ما زدود و آتش را بر جان ما گلستان ساخت، او همین روحانی مبارز بود؛ شیخ اسماعیل دارابکلایی که صداش میکردیم حاجآقا صادقالوعد.
پلان دوم. سال ۱۳۵۸، جاده سرده میان مُرسم و اوسا: وقتی یک روحانی، با احوالی مُصفّا در جمع انقلابیون باشد، آن جمع، به شمع او روشن است. او آن سال شمع جمع ما بود؛ آنقدر صمیمی و ایدهپرداز که حتی جمع را در شنا و آبتنی رودخانهی سرده همراهی میکرد و تن به آب سرد سرده میزد؛ یادم هست وسط آب با صدای گیرایش -که بَم بود و غرّا- گفت: به! به! عجب آب خُنُکی. و این در آن زمان، نشان از صفای او میداد که خود را تافتهی جدابافته نمیدانست. میان ما بود؛ اَمام و اِمام آن آنات ما.
پلان سوم. سال ۱۳۵۹، دارابکلا: برای ما آن سال کتاب و کتابخانه از غذای جسممان لذیذتر مینمود و این ایشان بود و شاید مدد هملباسان دیگرش، که برای محل در زیر بالاخانهی کِلاکبر رجبی کتابخانهی امانی ساخت و محل را به صدها جلد کتاب در قفسهها آذین کرد و بر کام تشنگان دانایی جرعههای علم و معرفت ریخت. من خود دهها جلد کتاب سبک و آسان و کمکم سنگین و مهم آن را به امانت میبرده، میخواندم و همان کتابخانهی امانی، ما را در برابر جهل و نادانی ایمن نمود.
بیمارستان امام ساری
تاسوعا. اوسا. ( ۸ مهر ۱۳۹۶ )
پس از غسل ( ۲۹ / ۱ / ۱۴۰۰ )
یکشنبه ( ۲۹ / ۱ / ۱۴۰۰ ) مزار روستای دارابکلا
جوار قبر پدرش مرحوم آیتالله دارابکلایی
مراسم تدفین حاج شیخ اسماعیل دارابکلایی (حاجآقا صادقالوعد)
پلان چهارم. سال ۱۳۶۰، دارابکلا: پای منبرش، پای ما پلَندر نمیگرفت؛ یعنی کزکز نمیکرد از بس گیرا سخن میراند. صدایش نه بر گوش، که بر جان طنین داشت. خطبهی منبرش که شروع میشد شنونده مجذوب لحن جذابش میشد و وقتی زبان را با «رَب اشرَح لی صَدری ویسِّر لی امری واحلُل عُقدة مِن لِسانی یَفقهوا قَولی» قرآن، آغشته میکرد شدت شیوایی آن، آدم را بر کف تکیه میخکوب میکرد. بر ما علاوه بر منبر، در بالای کتابخانه -که بعدها به سردرگاه مسجد جامع انتقال یافت- ایدئولوژی و عقاید میگفت و کلاسش ما را به خداشناسی بیشتر و جهانبینی اسلامیِ ژرفتر پیش میبُرد.
پلان پنجم. سال ۱۳۷۱، تهران: خوابگاه دانشجویی خیابان طالقانی دانشگاه تهران زندگی دانشجوییام را طی میکردم. هماتاقی من، پیشتر در دانشگاه شهید بهشتی تحصیل میکرد، معمولاً بهندرت خودم را معرفی میکردم، اما وقتی روزی فهمید من یک دارابکلایی هستم، داشت پَر در میآوُرد. متعجب شدم. نگو که او شاگرد مرحوم صادقالوعد در آن دانشگاه بود. تازه فهمیدم که او، وی را استادی توانمند میداند و با اشتیاق بر من آشکار ساخت که زوایای عظیم سورهی حج را به احسَن وجه به رویش گشود. جزوهی درسیاش را پیشم باز و قطعاتی از آن را چونان قطرات باران بر سرم باراند.
پلان ششم. سال ۱۳۷۷، قم. منزلش: دوستانم از محل به قم آمده بودند، روزی به اتفاق هم، برای دیدار روحانیون محل، به منزل آنان رفته بودیم که توفیق شده بود آنانی که عصر آن روز در منزلشان حضور داشتند، دیدار کنیم. مرحوم صادقالوعد با رویی گشاده، در بر ما گشود و در آن نشست چه هم گرم و مهربان بر ما جلوه نمود و از گشایش نکات عالمانه هم، دریغ نداشت. یاد زندهیاد یوسف بهخیر که آن روز، جمع را خندان و بشّاش نگاه میداشت و نشاط و شادابی به ما میبخشید.
پلان هفتم. سال ۱۳۸۵، قم. منزلم: سراسر آن سال مرحوم پدرم چند باری به قم آمده بود. باری دچار کسالت شدید شده بود. آقای صادقالوعد به عیادت تشریف آورد. آن روز به چشمم دیدم آنان چقدر به هم عُلقه دارند و چقدر حرفهای صمیمی به هم رد و بدل میکنند. تازه فهمیده بودم پدرم وی را تا چه حد حرمت مینهَد و حتی عمیق دوستش میدارد. محبت بارز ایشان بر پدرم وقتی بر من مُحرز شده بود، دیگر وجوبِ احترامش را بر من صدچندان ساخته و چه موجی در دلم انداخته بود.
پلان هشتم. سال ۱۴۰۰، ساری. قم: خبر بُهتانگیز مبتلاشدن ایشان به این بیماری ناشناختهی دنیای آلودهی نوین و مدرن! سخت مرا فسُرد. این کمترین، سعی نمود تا میتواند بر شفایش دست نیاز به آسمان برَد. و بردم. چه میشود کرد وقتی علم هنوز در برابر بیماریهای نوپدید عجز دارد و انسانها را زودتر از موعد، از اُقربایش میرُباید. شنیدن رحلت این روحانی -که آیتاللهزادهای منزّه و مدرّس بود- در آغازین روز چهارم رمضان بر من گران آمد. بر فراق غمناکش گریستم و ۲۸ / ۱ / ۱۴۰۰ روزی به نام او در محل درج شد. تسلیت بر محل، خانواده، خاندان، خویشاوندان. اخص بر خانم فهیم و دختران معززشان. والسلام.
عالمان مدفون حرم رضوی
کتاب «گزیده مشاهیر مدفون در حرم رضوی»
تألیف ابراهیم زنگنه قاسم آبادی؛با همکاری و ویرایش علمی
غلامرضا جلالی. مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، ۱۳۸۲ منبع
در رثای آیتالله عبدالله نظری

به قلم دامنه. به نام خدا. رحلت عالم وارسته و پارسایی چون بزرگآیتالله عبدالله نظری «خادم الشریعه»، در سن ۸۸ سالگی، حقیقتاً مصداق ثُلمه (=رخنه) بر پیکر جامعه است که بهآسانی رفو نمیشود. آن روحانی سادهزیست و حقیقتاً انسانِ مُلا و باسوادِ که میان مردم، منزّه و مردمی میزیست، عالمی دوستداشتنی و بهیادماندنی بوده است. امید است سیرهی مردمی و سادهزیستی و علوّ طبع و تزکیهی نفس او، «راه»یی برای پیمودن طلاب و مردم مؤمن و پاکیزه باشد. روح آن عالم متقی و نامدار مازندران و ایران و جهان اسلام، قرین رحمت الهی. دستکم در سه دیدار با ایشان که به همراه مرحوم پدرم در ساری و ورسک برایم دست داد، درسهایی از عبرت و معرفت و علاقهمندی وجود دارد که نمیگذارد ایشان از لوح و ضمیرم محو شود.
نگاهی به آیتالله مصباح یزدی
به قلم دامنه: به نام خدا. روحانی قدرتمندِ کادرساز. انا لله. درگذشت آیتالله محمدتقی مصباح یزدی بستری گشود تا بار دگر نام وی در محیط ایران ظاهر شود. او به سمت مرجعیت نرفت حال آنکه سواد بالا و دانش فراوانی داشت. شاید بدین علت، که آن جایگاه در مذهب شیعه، حریم و مقام و شأنیت منحصری دارد که ممکن است دست فرد را از بسیاری از امور کوتاه یا محدود کند؛ ازینرو، آقای مصباح مسیری را رفت که بتواند کادرسازی کند. و او توانست با نیروسازی و اعزام آنان به درون حاکمیت و مجامع علمی و نظامی این مقصد را عملی سازد. بهدرستی نمیتوان ارزیابی دقیقی از آن داشت، چون مؤسسهی مصباح با آنکه نمایندهی تمام فکر و سلایق حوزه نیست، اما از این امتیاز برخوردار بود که ردیف بودجهی دولتی داشته باشد و نیز به علت برخورداری از حمایت حاکمیتی، چندین سر و گردن از مابقی مؤسسات در قم، سرتر باشد. اما با اینهمه نمیتوان دست به مطالعهی تطبیقی زد و میزان رشد و اثر واقعی آن را تعیین نمود، زیرا میتوان با خاطرجمعی گفت رقیبی نداشت که در برابرش عرض اندام کند تا مقایسه شود که نظریههای دینی و سیاسی مؤسسهی وی به واقع نزدیکتر است یا آراء مؤسسهی مقابل، که اساساً وجود خارجی نداشت و یا شاید امکان وجود نداشت و نمیگذاشتند. بگذرم، اما خودم حدس میزنم مؤسسهی اسراء آیتالله جوادی آملی جاذبههای عمومیتر و تخصصیتری در میان حوزه و ملت باقی گذاشته باشد، کما اینکه خود آقای جوادی آملی نیز وجاهت بالایی میان عامهی مردم دارند و حتی در عصر امام، به عنوان حامل و ابلاغ و مفسر پیام دینی آن حضرت، به میخائیل گورپاچف برگزیده میشوند.
مرحوم مصباح یزدی را میتوان در پنج دههی مجزّا مطالعه کرد: از دههی ۵۰ تا دههی ۹۰. اما اوج او در دههی ۷۰ بود که حاضر شد دانش دینی و گرایش سیاسی خود را عمومی کند. سختی راه قم تا تهران را میپیمود تا هر جمعه «پیش از خطبه» سخن بگوید. عمومیشدن افکار ایشان موجب بازخوردهای متفاوت شد، زیرا پارهای از نگاههای سیاسی وی، برای پارهای گرایشها، عجیب و شگفت مینمود و همین باعث میشد هم سبک مباحثه از حالت تخصصی به وضع عمومی درآید و هم انتقاد یا اعتماد را برانگیزاند. گاه هم از هر دو سو، فضای گفتوگو به تندی میگرایید. و این البته لازمهی هر مباحثهی جدّی میباشد و دور از انتظار نبود. چیزی که فضا را متشنج و تیرهوتار میساخت این بود تریبون عمومی نمیبایست یکطرفه واگذار میشد. مثلاً کسی نمیتوانست از همان تریبون نمازجمعه پاسخ نظریات ایشان را بدهد. زمان به جلو آمد و ایشان -که توان «کادرسازی» بالایی داشت و ارادتمندان وی از او به عنوان رهبری معنوی خط و ربط میگرفتند- کمکم نقش خود را ژرفتر یافت و گاه در نبود رقیب قدَر در میدان، حرف او تمامکننده بود. چیزی که به ایشان صدمهی شدیدی وارد کرد افتادن تمام قدرت در دست جناح متبوع و مورد حمایت و تأیید وی بود: دولت ۹ + ۱۰ و مجلس ۷ و ۸ و قوهی قضاییهی دورهی ثلاث: مرحوم یزدی، مرحوم شاهرودی، آقای لاریجانی. (که اینک آقای رئیسی راه جدید و جدا از آن دورهی ثلاثه را آغاز کردند) بلاخره، جامعهی آن دوره، چونان «گوگرد» میتوانست گُر بگیرد و گرفته بود. و سرانجام، دولت ۹ + ۱۰ ماهیتش برملا و بر همگان حتی حامیان روشن شد که افکار بیهوده دارند. گویا مرحوم مصباح دستآخر از آن فرد مأیوس و ناراحت شد و شاید هم برائت جست.
گرچه در دو دورهی امام و رهبری پستهای حکومتی و اجرایی و انتصابی به آقای مصباح واگذار نشد اما ایشان توانست از طریق چهرهی علمی و وزن بالایی که از خود بروز داده بود، گسترهای از سیاست و حوزه و حتی دانشگاه و نهادهای ویژهی حکومتی را در تصرف خود داشته باشد. از او این انتظار رفته بود که جای بزرگان حوزه و فلسفه را پر کند، اما به نظر من خلأ مرحوم علامه طباطبایی و استاد شهید مطهری هرگز پر نشد. شاید تا دیرزمان هم نشود. آن دو قابلیتهای ویژهای داشتند که کمتر پیش میآید در دیگری نموّ کند. از زیباییهای انقلاب اسلامی ایران این است که علمایی با دیدگاههای متفاوت را در خود جای داده است. امید است این خاصیت از از آن ستانده نشود؛ مثلاً نگاه شود به همین سه نظر:
آقای مصباح میگفتند «رأی مردم برای ما مشروعیت نمیآورد؛ مقبولیت میآورد.» (منبع) اما امام خمینی معتقد بودند نه فقط مشروعیت، حتی «میزان، رأی مردم است»؛ و شهید سیدمحمدباقر صدر نیز به ایدهی پیشرفتهی «منطقة الفراغ» اعتقاد داشتند که امور آن به عهدهی مردم است، زیرا خداوند متعال در آن جاها تصریحی نکرد.
درگذشت آیتالله مصباح بهیقین بر شاگردان و پیروانش -که با او خو گرفته، از وی آموخته و در دامان دانشش پرویده و زبده شدند- تألّم دارد، فقدان ایشان بر آنان تسلیت. با طلب رحمت و مغفرت. آمرزش همه دست آفریدگار مهربان است. همه، به سوی او بازمیگردیم: و انّا الیه راجعون.
طریق، فریق، غریق
(منبع)
مرابطه، مذاکره
به قلم حجتالاسلام محمدرضا احمدی: آیا امروزه واقعا زندگی فردی و اجتماعی، بدون مذاکره و ارتباطات امکان پذیر است؟ شاید در یک دورانی امکان زندگی انفرادی وجود داشت، اما الآن حتی زندگی انفرادی هم ممکن نیست، چه رسد به زندگی جمعی و چه رسد به زندگی در لوای یک دولت یا حکومت بدون ارتباط و مذاکره.
فقها و شیعیان به زندگی اجتماعی و دولت و حکومت بیشتر اهمیت میدادند یا زندگی فردی؟ در واقع، کدام مورد برای آنان مساله بود؟ به لحاظ تئوریک شاید خیلی، اما در عمل و در استخراج قواعد و احکام زندگی اجتماعی و دولت از آیات و روایات هیچ. یک نگاه به رساله عملیه بیاندازید. چند درصد احکام آن فردی است؟ بالاتر از رساله عملیه، وقتی به کتابهایی مانند شرح لمعه مراجعه میکنیم بیشترین حجم آن مربوط به کتاب الطهار و کتاب الصلوه هست که بیش از ۹۰درصد آن احکام فردی است، حتی وقتی از کارهای جمعی مثل نماز جماعت صحبت میشود، باز هم احکام فرد هست در نماز جماعت.
تاسیس جمهوری اسلامی، در واقع اولین تجربه جدی فقه و فقها در مواجهه با حکومت دینی و احکام آن بوده است. آنها از بیان احکام فردی و انفرادی به احکام دین و دولت، حکومت دینی، روابط بین حکومتها، چگونگی مواجهه حکومت دینی با مردم، با مسلمانان، با غیرمسلمانان، چگونگی مواجهه با دولتهای دیگر، دولتهای همسو و غیرهمسو. کوچ کردند. دیگر بیان کلیات دردی را دوا نمی کند. اکنون حکومت دینی وارد زندگی مردم شده است و مردم حاکمیتی را بالای سر خود می بینند که پسوند دینی دارد. اگر حکومت دینی بخواهد مانند بقیه دولتها باشد و وظیفه اش صرفا برقراری امنیت و رفاه و ایجاد زمینههای اشتغال و .... باشد، خوب برای چی تشکیل شد؟ این کار را هر حکومتی انجام می دهد.
اما اگر وظیفه اش فراتر از این وظایف است و می خواهد علاوه بر ساختن خانه های دنیای مردم، خانه های آخرتشان را هم آباد کند، و آنها را به بهشت ببرد، باید پرسید چگونه؟ با کدام احکام مستخَرج از آیات و روایات؟ با چه ارتباطی؟ با چه مصالحی؟ با چه ساز و کاری؟ به دلیل عدم تبیین درستِ موضوع، امروزه هرکس حرف از مذاکره بزند، برچسب لیبرال و غربگرا و سازشکار به او میزنند، در حالی که مذاکره، حتی با طاغوت، در دنیای امروز از ابزار مهم و اساسی در رسیدن به مقاصد است. حضرت امام رحمت الله علیه، روزهایی را می دیدند و به ارتباطات پیچیده بین المللی واقف بودند که بارها و بارها فرمودند، نقش زمان و مکان را در اجتهاد در نظر بگیرند. امروزه، روابط ساده و بسیط گذشته، جای خود را به ارتباطات مهم، پیچیده و مرکب داده است.
نتیجه آن که مذاکره بر اساس سه اصل مهم عزت، حکمت و مصلحت، نه تنها خوب، بلکه لازم هم هست.
نظر دامنه: به نام خدا. سلام جناب احمدی. نظریهی مذاکره -که در شکم مرابطه جایی محکم دارد- از جهنّم و جنگل نیامده، یک امر بدیهیست که اهل فن میدانند هر چیز بدیهی، تصورش، تصدیقش است که چندان تکاپو برای برهان نمیخواهد. پس تا اینجا این. اما پیچیدگی کار آنجاست آنان که میپندارند با مذاکره منافع ملی تأمین و تضمین میشود، از عقل جمعیِ نظام و مردم استفاده نمیکنند. حتی روی میز گفتوگو، اساساً چانهای خالی و تهی دارند. یعنی حرف و تصمیم قطعی برای اعلان ندارند تا چانهزنی کنند. خُب در مذاکره بگووبخند که برقرار نیست؛ طرف چندین فرمول برای خلع سلاح و سیاست منطقهای مقابلت قرار میدهد که هرچه بر سندان بکوبی، آهن تو فولاد نمیشود زیرا قرار نیست شعلهی توافقات اخگر بماند، هدف عقبنگهداشتن ایران از ریل پیشرفت است که در بیشتر شاخصها در ردیف ۲۱ کشور ردیف نخست جهان است و در توان دفاعی رقم نزدیک به ابرقدرتها را دارد. شما باید روشن کنید حرف آنان چیست، حرف ایران چیست. آنگاه روی آن باید با منطق و شرائط یکسان و در فضایی دموکراتیک مذاکره کرد که مقصد مذاکرات همواره نیل به راهحل است. حتی اگر دو کشور متخاصم به جنگ هم مشغول باشند، باز نیز برونرفت جنگ از طریق زبان صورت میگیرد نه افزارآلات. آمریکا با تمام افزارآلات اینجا اردو زده و آنگاه میگوید شما حتی موشک و دانش اتمی و توان بازدارندگی نداشته باش. بگذرم.
بنابرین، باید عرض کنم آری؛ حتی اگر دو کشور متخاصم، به جنگ هم مشغول باشند، باز نیز برونرفت جنگ از طریق زبان صورت میگیرد نه افزارآلات. تازهترین نمونهاش جنگ قرهباغ که سرانجام با نشست به خاتمه رسید. اما بنای آمریکا به تحلیل من رسیدن به راهحل پایانی با ایران و یا خاتمهبخشی به مخاصمات خود علیهی ایران نیست، آن دولت یاغی قصد تضعیف ایران را دارد و به مخمصهگذاشتن سرنوشت کشور با همین شیوههای چماق و هویج. برداشت شما هم ایدههایی قابل تأمل است زیرا شما ساحت فقه و مصلحت را وارد متن خود کردید. متشکرم.
کمی دربارهی آیتالله محمد یزدی

به قلم دامنه: به نام خدا. پیروی و داوری. کمی دربارهی مرحوم آیتالله شیخ محمد یزدی. علمای دینی پیروی و داوری میشوند؛ یا پیروی محض، یا پیروی مشروط، یا داوری محض یا داوری مشروط. داوری مشروط در اینجا به معنای تیرهوتار ندیدن است.
میشناسیم شهروندانی را که نسبت به این عالم مبارز داوری مشروط داشتند، چون افکار و رفتار ایشان در آنان نه جذَبهای آفرید و نه اقناعی. البته داورِ کل فقط خداوند یکتاست، اما نمیتوان مردم را نیز از داوریهای ضرور پرهیز داد. خصوص نسبت به کسانی که امورشان در دست آنان به امانت سپرده شده است.
پیروان ایشان لابد دلایلی موجّه داشتند که به دورش حلقه میزدند و اینک نیز در فقدانش دست به ستودن خوبیهای وی میزنند. این متن منکر وجه مثبت ایشان نیست، و برایش از درگاه ربوبیت، رحمت و آمرزش و بخشش میطلبد. اما نگاه یا نگاههای دیگری هم نسبت به وی وجود داشت که بیآنکه شائبهای در آن باشد، میتوان در زیر به آن پرداخت:
او عالم دعوایی بود. چون شخصیت عصبانی و تندخویی داشت زود با دیگران درگیر میشد. اگر شماره شود، زیاد وقت میبرَد: دعواهایش با مراجع مثل: مرحوم منتظری، مرحوم صانعی، شبیری زنجانی. با روحانیان مثل: مرحوم رفسنجانی، حجتالاسلام شیخ صادق لاریجانی. ادبیات این دعواها در نامهها و سخنان وی کاملاً محرز است و موج میزند.
پاسخگو نبود. با آنکه در نظام و حوزهی علمیه پستهای انتخابی و انتصابی داشت، خود را پاسخگو به مردم نمیدید. معمولاً تحکُّمی حرف میزد. مثلاً در خطبهی نمازجمعهی تهران روزنامهنگاران را از روی تصغیر روزنامهچیها ! خطاب میکرد، بر وزن مثلاً ارّابهچی. البته با پوزش از ارّابهداران محترم.
رواداری نداشت. برخورد مشمئزکننده با آن زرتشتی یزد که با رأی مسلمانان و سایر مردم آنجا به شورای شهر راه یافت، فضای مناسبی برای نظام نیافرید. ساسانیان هم نمیگذاشتند سایر مردم حتی در کسب دانش تساوی داشته باشند با موبدان. اینک ایشان همان فکر را علیهی یک زرتشتی هموطن بهکار گرفت که بازخورد منفی شدیدی آفرید.
در دورهی ریاستش بر قوهی قضاییه ناگوارییهای فراوانی رخ داد که حتی کار به تظلّم هم نکشید. و او هرگز بابت آنهمه قصور و تقصیرها که قوه را «ویرانه» تحویل داد، از ملت پوزش نخواست و در هیچ جایی بازخواست نشد، بهجز در افکار عمومی. مگر میشود انسان ممکنالخطایی در رأس یک قوه باشد اما هرگز خطایی نکند! ایشان حتی پیشداوریها هم داشت.
تاب سیاستورزی را نداشت. زود گرم میافتاد که در چنین حالتی منطق به درگیری با الفاظ معاوضه میشود. سیاست، مانند قبلهی نماز نیست که وقتی صلات را بستی دیگر نتوانی سر بجُنبانی و و رُخ از جهت کج کنی. قبلهی سیاست با قبلهی نماز فرقش از فرش است تا عرش. داستانِ سیاست به راستانی چونان راستقامتِ شیفتهی خدمتی همچون شهید مظلوم بهشتی نیاز دارد که تابِ جنبش و جَستوخیز و جُنبوجوش و پرّش و پویندگی نسل همعصر خود را داشته باشند و مردم را به خفقان فرا نخوانند. مرحوم شیخ محمد یزدی درین عرصه، فردی کمطاقت بود و حتی آنجا که بر حسب قانون میبایست جانبداریهای خود به نفع جریانها را پنهان نگه میداشت، عملاً و علناّ آشکار میساخت. جرئت همه جا به نفع نمیانجامد؛ خصوصاً جرئت آدم کمطاقت!
خداوند تولد و وفات هر یک از ما را مساوی قرار داد، همه یکسان از رحِم مادریم و همه برابر در معرض موت. خدا بیامرزاد. آنچه تفاوت دارد میانِ تولد تا موت است، که میشود پروندهی ویژهی هر کس، تا هنگام گردآمدن در رستاخیز. پس؛ آنان که در قدرت سیاسی شرکت کردند تا خدمت به مردم برسانند و مدیریت مردم را آسان نمایند، هم مسئولیت پاسخ به مردم را دارند و هم تکلیف پاسخ نزد خدا را. جناب شیخ محمد یزدی درینباره خدمت خود را به پاسخگویی سنجاق نکرد. ممکن است نیاز نمیدیده است. بگذرم. همهی ما باید بهتنهایی و وحید، پاسخگوی پروندهی خویش پیشِ باریتعالی باشیم؛ به این آیات شگفتانگیز، ژرف بیندیشیم، (٩٣ تا ۹۶ مریم)
اِنْ کُلُّ مَن فی السماواتِ والْارضِ إِلَّا آتی الرَّحمنِ عَبدًا. لَقَدْ أَحْصَاهُمْ وعَدَّهُم عَدًّا. وکُلُّهُم آتِیهِ یَومَ الْقِیامَةِ فَردًا. اِنَّ الَّذینَ امَنوا وعَمِلوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا.
تمام کسانی که در آسمانها و زمین هستند، بندهی خداوند مهربان میباشند. او همهی آنان را سرشماری کرده است، و دقیقاً تعدادشان را میداند. و همهی آنان روز رستاخیز تک و تنها (بدون یار و یاور و اموال و اولاد و محافظ و مراقب) در محضر او حاضر میشوند. بیگمان کسانی که ایمان میآورند و کارهای شایسته و پسندیده انجام میدهند، خداوند مهربان آنان را دوست میدارد و حجّت ایشان را به دلها میافکند.
در پایان این درگذشت را به همهی شاگردانش و دوستدارانش تسلیت میدهم. انشاءالله بر علاقمندان آن عالم مبارز، فقدان ایشان تحمل شود. خدا بیامرزاد.
اهمیت طلبگیِ خواهران
به قلم دامنه. به نام خدا. به چند علت از طلبگی خواهران در حوزههای علمیه خرسندم و با روند آن موافق؛ گامی که میتواند مسیر زندگی، سبک زندگی و آیندهی ایران را درخشندهتر نگه دارد.
۱. از دیرباز زنان از تحصیل بازمانده بودند، دستکم به سه دلیل: محیط نامناسب آموزشی، فکر بستهی خانوادهها و نیز تمایل نداشتنِ زنان به درس و علم زیر سایهی مردان. بنابرین گام بلند حوزه برای حضور مؤثر زنان مؤمن برای کسب علم دین و دانشهای همپیوند حرکتی خردمندانه و آیندهنگرانه است.
حوزهی علمیهی خواهران الزهرای بندرعباس
۲. از آنجا که استعداد و هوش زنان نه فقط از مردان کاستی ندارد، حتی پیشی هم دارد، و علاوه بر آن روح لطافت در زنان دائمیتر است، ازینرو آموختن علم دین و معارف در سطح تخصصی و کارشناسی توسط آنان، میتواند مسیر اندیشهورزی دینی را قویتر و لطیفتر کند و روح و روند جامعه را از کانون خانواده تا کانون سیاست، اصلاح کند و به صلاح و فلاح برساند.
۳. همیشه جامعهی انسانی -ازجمله جامعهی مذهبی- از ترکیب جمعیتی تقریباً نصف-نصف میان زن و مرد برخوردار بوده است. پس نمیتوان نیمی از نفوس را از درس و بحث خصوصاً علم دین محروم ساخت و آنان را به حساب نیاورد. حرکت حوزه درینباره یک حرکت ایدهآل و مطلوب بود و زنان علاقهمند به طلبگی را از فقدِ آموزشی رهاند.
۴. خواهران طلبه با کسب این علم و رسیدن به درجهی فضیلت و اجتهاد و حتی کمتر از اجتهاد، قادر خواهند بود تربیت جامعه را به سمت کمالات و افزایش پاکزیستی و پاکدستی هدایت کنند، زیرا تسلط آنان به دانش کار تعلیم و تعلم را عالمانه میکند که علم در کنار تزکیه به سرانجام نیکو میانجامد.
۵. این نگاه در حوزه موجب میشود انگِ غلط "تبعیض جنسیتی" از دامن آن جایگاه مذهبی پاک شود و نیز آن دسته از خشکهمقدسان که قائل بوده یا هستند "زن حق ورود به اجتماع را ندارد" در اقلیتِ محض قرار گیرند. و بدتر از همه، تز منحط زن "جنس دوم" ! است و نیز باور تقریباً رایج "زن از پهلوی مرد آفریده شده" را خنثی میکند.
۶. یک خطر دنیای طلبگی خواهران را تهدید میکند و آن خطر مُهلک خرافه است. از آنجا که انسان به افسانه و خرافه و داستانهای خیالبافیشده، زود اُنس میگیرد و زنان به علت روحیات عاطفه و احساس ازین آسیب و آفت، بیشتر سهم میبرند، پس طلاب خواهر باید بهشدت و بیش از سایر شهروندان مراقبت کنند در دام خرافه نیفتند که مسیر وحی و عقل و عترت با خرافه و داستانبافیها مرزبندی جدّی دارد. به نظر من، فقط با تسلط در فهم قرآن و پرهیز از روایتزدگیِ اخباریگرایانه، میتوان این دام و آسیب را از پیش رو بهکلی برداشت و یا لااقل خنثی کرد. بیشک قرآن و عترت با هماند، اما باید محکم به آن چنگ زد، نه سست و لغزان. / ۸ آذر ۱۳۹۹.
دو عالِم دینی دارابکلا
به قلم دامنه: با یاد و نام خدا. دیری بود در دیار نگران بودیم آیا بر شاه پیروز میشویم؟ محرّم به کمکمان آمد؛ با سنت سازندهی دستهروی و سینهزنی و زنجیززنی و در رأس همه نشستن پای منبر و منبری. پایینتکیه داشتیم و بالاتکیه، با دو عالِم دینیِ پارسا و باورَع و وارسته. اما چون عالِم متقی بالاتکیه، پرهیزگار بود و در سیاست دخالت نمیکرد؛ لاجرَم به عالِم متقی پایینتکیه پناه میبردیم که در برابر رژیم شاه، زبانی برای اعتراض و هدایتگری بود و مَلجایی برای انقلابیون و تکیهاش پایگاهی برای عزاداری اعتراضی و مذهبی و سیاسی.
مرحوم حاج آقا دارابکلایی
عالِم عزیز بالاتکیه آنچنان کاریزماتیک (=نافذ در قلوب) بود که اگر بر مشیء آرام و ساکت او انتقادی هم، در دل و گپوگفتهای خودمونی داشتیم، اما دل نداشتیم -و حتی شاید جرئت- که بر مقام منیع او جسارتی روا داریم. بنابرین شبهای تار، این عالم پایینمحله بود که در گِردش حلقه میزدیم نورِ انقلاب را درخشندهتر مییافتیم و عزاداری را به انقلاب علیهی شاه، هویت و فلسفه میبخشیدیم و او -یعنی حجت الاسلام حاج شیخ احمد آفاقی- بر انقلابیون نه فقط آسان میگرفت که دستِ اتحاد و ابلاغ رسالات میفشرد. بر روان هر دو عالِم تآثیرگذار درود که اینک در بستر خاکِ خدا آرمیدهاند و بخش جداییناپذیرِ تاریخ فضیلتهای دارابکلا میباشند.
مرحوم حاج شیخ احمد آفاقی
اگر آن دو عالم -حاجآقا دارابکلایی و حاجشیخ احمد آفاقی- نبودند نسل آن روز محل، ممکن بود در مذهب و معنویت و در انقلاب و سیاست بلغزد و یا دستکم سهمش اندک باشد؛ عالمِ بالاتکیه در گرایشات دینیمان نقش بیبدیل داشت، و عالم پایینتکیه در پیوستِ هر دو عنصر مذهب و سیاست، راهبَر و معینمان بود.
سرانجام در جایجای ایران، قیام حسینی به دادِ قیام ایرانی رسید و ملت به رهبری امام و مشارکت روحانیت و روشنفکران متعهد، شاه را از تختِ سلطنتِ جعلی و اِعطایی انگلیسی به زیر کشید و این گفتمانِ اسلام و انقلاب بود که به خلعِ گفتمان شاهنشاهی نیرو بخشید. زیرا هر گفتمان اگر میخواهد گفتمانِ غالب و مسلط را از قدرت خلع کند، لزوماً باید مزیتهای بیشتری بر آن گفتمان داشته باشد و ملت هم به آن میل و تمایل کند. تا کنون نیز هیچ گفتمانی به لحاظ نظری و منطقی نتوانسته از گفتمان انقلاب اسلامی پیشی بگیرد، زیرا گفتمان باید افکار اکثریت مردم را نمایندگی کند تا بر گفتمان رقیب فائق آید.
آن روزها -یعنی وقتی تازه انقلاب شعله کشید و زبانه زد- برمیآشوبیدیم و فریادمان بلند بود که چرا عالمان و روشنفکران زمانه، برای اقامهی عدل علیهی شاه قیام نمیکنند و برای گسترانیدنِ قسط برنمیخیزند. حتی عالمانِ ساکت و مراجع منزوی! را مورد مؤاخذه قرار میدادیم که چرا برای خیزش مردم، تن به خطر نمیدهند،خاموش و سازشکار ماندهاند و در سیاست دخالت نمیکنند و قرآن را فقط برای گورستانها و دین را فقط جهت نماز و ذکر و وِرد میخواهند؟ بگذرم که آن ایام سرانجام به خیر گذشت و ملت در سیاست و حکومت، صاحب و «ولینعمت» شد.
اینک پس از ۴۰سال، بیشمار وفادار به انقلاب و میلیونها انسان متعهد متدین هرگز نادم نیستند که چرا علیهی رژیم تیرهبخت قیام کردند و چرا گفتمان امام خمینی را با عقلِ سر و عشقِ دل پذیرفتهاند. پشیمان کسانیاند که از نظرم دستکم اینجوریاند:
۱. یا دچار اِفلاسِ فکری شدند و در نتیجه ملول و فِسُرده و «رنگباخته».
۲. یا خیال بر آنان غلبه کرده، خیالاتی-خیالباف شدند و خود را در برابر امواج طوفانیِ تزهای بزککرده و سفارشی! باختهاند و دیکتهی دستوری را املا و انشاء میکنند.
۳. یا کسانیاند که انتظار دارند جمهوری اسلامی ایران در همین دنیا «بهشت برین» بسازد و غُبار هیچ عیب و ایرادی نباید بر جامهی جمهوری اسلامی بنشیند که بهشدت، یوتوپیایی (=مدینهفاضله گرا) اند.
۴. و یا کسانی هستند که حقیقتاً بر اساس بینش و تکلیف الهی خود، فکر میکنند فکر تازهتری دارند که ناجی ملت است و از امام خمینی عالیتر و پیشرفتهترند.
اما من خود از آن فکر و صف هستم که گفتمان امام خمینی را هنوز هم چتر رستگاری میدانند و راهی را که او نشانمان داد، صراطی برای مستقیمرفتن و استقامتورزیدن میخوانند و اگر انتقادی و انتظاری هم میاندیشم در درون گفتمان به نقدش میپردازم و در داخل آن مطالبات دارم. زیرا ساختمان فکرم اینگونه چیده شده و چارچوبم اینطور کلاف شده و چِفت و بست خورده و فردی بی در و پیکر نیستم:
اول آنکه "آدم منهای آخوند" نمیشود
دوم اینکه "اسلام منهای روحانیت" غلط است
این، به مفهوم تعطیلیِ رسولِ باطنی نیست، بلکه پیوند و چسباندنِ آن به رسول ظاهری -سلام الله علیهم اجمعین- است که روحانیت و پارسایان، نمایندگان و رهنُمایان صدّیق مکتب و رسالت اویند. معتقدم با آنان، طیّ مسیر، چنان اطمینان حاصل است که حتی بر «شناسندهی جاحد» هم میتوان غالب شد و بر فَرقش کوبید؛ یعنی شیطان، که میشناشد اما بهعمد، جاحِد است؛ منکر.
شیخ فردوسی و فرزندش
...
پیام تسلیت دامنه: به نام خدا. درگذشت حجتالاسلام شیخ عبدالکریم فردوسی سوچلمایی (داماد مرحوم حاج مرتضی آهنگر دارابی) و فرزند سپاهیاش آقای محمدرضا فردوسی (که در حرم رضوی و حفاظت تولیت حرم مطهر اشتغال داشت) موجب اندوه شد. این مصیبت اندوهبار را به بازماندگان گرانقدر هر دو خاندان محترم (آهنگر و فردوسی) بهویژه به دوستان گرامی حسنآقا و آقامهدی تسلیت میگویم و از خدای رحمان، بردباری و شکیبایی برای خانوادهها و علوّ درجه و رحمت برای این پدر و فرزند طلب میکنم. با شیخ فردوسی خاطرات و گاه فرصت پیش میآمد دیدار و نشست و برخاست داشتیم: مهربان، خندان، بااخلاص، خوشخُلق، دلسوز، متواضع و فروتن.
خاطرهی آقای شیخ وحدت
به قلم دامنه: به نام خدا. ...رفت توی نقشهی فرار تاریخیاش. توی هفتهی اول شروع کرد به شناسایی خروج و ورود پادگان خرمآباد، ساعات رفت و آمدها و درک جغرافیای شهر و موقعیت پادگان و هر چه که او را در فرارش یاری میرساند. پس؛ الحق در گروهان شناسایی افتاده بود!
اولین مرحلهی نقشهی فرارش را پیاده کرد. بیآنکه هیچ کسی بو ببرد. به اتفاق تقوی دامغانی یک مرخصی ساعتی ۵ ساعته گرفتند و رفتند بیرون پادگان. شیخ در داخل شهر در ذهنش، به شهرشناسی پرداخت. اما او چون یک آدم سیاسی حرفهای بود، از قبل کسب اطلاع کرده بود که مرحوم شهید آیه الله سید اسدالله مدنی را از گنبد کاووس (که شیخ وحدت به اتفاق شهید هاشمینژاد و محیالدین غفاری در آن شهر هم، به زیارت این مرد بزرگ انقلابی وارسته رفته بودند) منتقل کردند به این شهر؛ یعنی تبعید در خرم آباد. حالا شیخ وحدت این مرخصی ساعتی را تبدیل کرد به دیدار و زیارتِ آن آیةاللهِ اهل مبارزه با طاغوت و شاهنشاه.
ابوطالب طالبی دارابی
(شیخ وحدت)
حالا او اینجا، در شهرِ غریب میرود به زیارت شهید آیةالله سید اسدالله مدنی. از همان داخل پادگان، با تقوی قرار گذاشت که این مرخصی برای این باشد که به زیارت آیةالله مدنی نائل شویم. و شدند. اول رفتند توی بازار شهر. بعد مسجدجامع آنجا و سپس کمی گشت در خیابانها تا فضای شهر را به دست آورَد. ساعت ۱۰ و نیم صبح مسیرشان را با حسابوکتاب، تغییر دادند به سمت منزل تبعیدی آیةالله سیداسدالله مدنی. که خیلیها آن زمان جرأت هم نمیکردند، به حوالی این خانهی عالم انقلابیِ در تبعید نزدیک شوند. اما او و تقوی رفتند زیارتش. که آن زمان، دلی «رستم»ی و عزمی «آرش»ی میخواست.
رسیدند دمِ در آیة الله مدنی. در زدند. خود آن حضرت آمدند دمِ در. در را به رویشان باز نمودند. سلامی عاشقانه کردند به آن بزرگمرد. و ایشان هم علیکی عارفانه گرفتند. گفتند: بفرمایید. وارد اتاقش شدند. شهید مدنی رفتند قبا پوشیدند و عمامه بر سر گذاشتند و آمدند پیش این دو طلبهی سیاسی نشستند. خودشون را معرفی کردند پیش آقا. اینکه چی بر سرشان آمد. از دستگیری در فیضیهی قم و اوین و چهلدختر و پادگان خرم آباد و آنچه ضروری بود، نزدش بیان کردند. و آن قیام فیضیه و دستگیری در ۱۷ خرداد ۵۴ را نزد آقا شرح دادند. و بعد هم، از اشتیاق خود پرده برداشتند. او به آیةالله مدنی گفت: چون شنیده بودیم شما در این شهر تشریف دارین، در اولین فرصت آمدیم به زیارت شما نائل شدیم. آیة الله مدنی خیلی تحویلشان گرفتند. و بعدش به آنها دلداری دادند و اینو گفتند: این سربازی یک چیز خوبیست. ما شانس نداشتیم که یکی پیدا بشه ما را ورزیده کند و به ما مُفت و مجّانی تیراندازی یاد بده.
کاملاً سخنی روحیهبخش و حسابشده و حتی گرادهنده. از جزئیات این دیدار سرنوشتساز و شیرین در زندگی وی، عبور میکنم و فقط یک مورد را که به زیبایی در مصاحبهی من با ایشان نقلش کرد را می آورم. شیخ وحدت، همیشه یک قرآن با قطع کوچک در جیبش بود. و دائم آن را مطالعه مینمود و مأنوسش بود. او که در مطالعات منظم هر روزهاش، به این آیهی سوره یوسف رسیدهبود و داشت روی آن تدبّر میکرد. یعنی آیهی ۲۳ یوسف : ...قالَ مَعاذَ اللهِ اِنَّهُ رَبّی اَحسَنَ مَثوایَ اِنَّهُ لایُفلِحُ الظّالِمونَ. یعنی: یوسف گفت: پناه بر خدا، حقیقت این است که پروردگار من جایگاه مرا نیکو داشته است. ( و من فرمان او را مخالفت نمیکنم) قطعاً ستمکاران ظفرمند نمیشوند.
او همین آیه را از آیةالله مدنی پرسش کرد و از ایشان توضیح خواست که چرا با این که اَفلَحَ به باب اِفعال رفته است، متعدّی نیست؟ یعنی به جای این که بگوید: اِنّه لایفلح الظالمین، می گوید انّه لایفلح الظالمون؟ آیة الله مدنی در جواب شیخ وحدت فرمودند: این همزهی باب اِفعال در این آیهی مورد سؤال، برای تأکید است نه برای تعدّی.
پس از این بحث او و تقوی پیش شهید مدنی چای خوردند و کمی نشستند و نزدیک ظهر از ایشان خداحافظی نمودند و از محضر شریف آن آیة الله مبارز، خارج شدند.
شهید آیتالله سید اسدالله مدنی
حالا ۱۵ روز از حضورش در پادگان خرم آباد گذشت هفته سوم آغاز شد. آن سرباز دیپلم منقضی که دفتردار بود و او پیشش دفترداری آموخته بود، خدمتش به انتها رسید و رفت مرخصی آخر خدمت. حالا دفتر فرمانده شناسایی تماماً افتاد در اختیار ایشان. فرارش از همین نقطه، نُزج میگیرد. یک روز نماز ظهروعصرش را خواند و ناهارش را خورد و رفت در آسایشگاهاش بخوابد. چون در پادگان از ناهار به بعد تا ساعت ۲ بعدازظهر، استراحت میکردند. دراز کشید روی تخت آسایشگاه گروهان شناساییاش. دید به هیچوجه خوابش نمیبرَد. کاَنَّه یک نیروی درونی به او گفت پاشو برو دفتر. برخاست. با شوق و خوف رفت دفتر. حالا کل کلید دفتر دستشه. درِ دفتر را باز کرد. مستقیم طبق همان نیروی درونی، رفت پشت میز فرمانده گروهان شناسایی. کشوی او را کشید. دید یک برگهی مستطیلشکل دمِ کشو است. برگه را برداشت و به متنش نگاهی انداخت. دید بر بالای آن درج شده است: تلگراف محرمانه.
و در آن این چنین آمده است : «به فرموده: ۱۰ پرسنل جدید به همراه استوار لشکری، از ساعت ۱۵۰۰ (یعنی سه بعدازظهر) همین روز، به بخش جایگزینی انتقال یابند. تا در ساعت ۹۰۰ (یعنی نه صبح) روز بعد، به شیراز اعزام گردند و از آنجا به دماوند فرستاده شوند.»
او با شمّ تیز سیاسیاش، بهطور آنی فهمید این ۱۰ پرسنل جدید، یعنی همین سربازان که از چهلدختر آورده شدند. و واژه ی دماوند هم اسم مستعار و رمز ظُفار کشور عمان است.
بیدرنگ، برگهی محرمانه را گذاشت جاش و کشوی میز فرمانده را بست. و همان لحظه تصمیم گرفت، آن فرارش را که عزمش همیشه در ذهنش بود، پیاده کند. دست بُرد به جیبش، آن قرآن همیشه همراهش را در آورد و استخاره گرفت. ( استخاره یعنی راه خیر را از خدا جویاشدن). این آیهی عظیم و تکاندهنده، آمد. آیهی ۴۶ سورهی حِجر: اُدخُلوها بسلام آمِنین. یعنی: با سلامت و ایمنی داخل آنها شوید. فرار کرد... و رفت در زندگی مخفی تا پیروزی انقلاب... . شرح کامل زندگی پرماجرای شیخ وحدت در وبلاگ دیگرم با نام «روحانیت دارابکلا»: اینجا.
تعابیر مبالغهآمیز
به قلم دامنه : به نام خدا. آنچه خواهیخواند -و یا اگر خواندهاید باز نیز در این متن مرور خواهینمود- انتقاد روشن و تذکر رُک رهبریست دربارهی کسانی که دربارهی ایشان واژگانی شاهانه یا تعابیری در ردیفِ معصومین (ع) به کار برده بودند.
شهریور ۱۳۹۱ : «به همه این را میگویم و گفتهام و تکرار میکنم: مبادا آن صفاتی، خصالی، مناقبی که متناسب با وجود ولی عصر ارواحنافداه [همچون «ناخدای کشتی ولایت» و «نوح ما»] هست، اینها را تنزّل بدهیم در سطح انسانهای کوچک و ناقصی مثل این حقیر و امثال این حقیر... این نوح، امام زمان است... وجود مقدس خاتمالانبیاء نوحِ کشتیبان این امت است.»
اردیبهشت ۱۳۹۱ : «نه خدا راضی است، نه احکام اسلام اجازه میدهد که ما بگوییم ارتش ما، یا نیروهای مسلح ما، یا عناصر ما، برای خاطر فلان آدم بمیرند؛ نه. بله، برای خاطر اسلام همه بمیرند؛ فلان آدم هم برای خاطر اسلام بمیرد.»
مهر ۱۳۹۱ : «چند روز است منتظر فرصتی بودم که این گلایه را هم عرض بکنم. من وقتی توی خیابانهای کرمانشاه رفتم، دیدم به شکل غیر متعارفی عکسهای بزرگی از چهره این حقیر در مسیر نصب شده... این کار چند تا اشکال دارد: یکی اینکه کاری است کاملاً غیر لازم، با هزینه سنگین؛ این توجیهی ندارد. ثانیاً این تبلیغهای اینجوری، مناسب وضع ما و شأن نظام جمهوری اسلامی و شأن طلبگی ما نیست؛ کار ما بایستی با بساطت و سادگی پیش برود.»
خرداد ۱۳۹۰ : «اینجور بیانات، [اظهارات تمجیدآمیز یک نمایندهی مجلس] هم به ضرر من است، هم به ضرر خود گوینده است. نبایستی این بیانات به این شکل بیان شود. یک مجموعه زمانی تصادفاً کنار هم قرار گرفتهایم و داریم با هم کار می کنیم. من یک کار می کنم. شما یک کار می کنید. اینجور تعبیرات، تعبیراتی نیست که انسان را خوش بیاید یا کمکی به کار پیشرفت انسان بکند. ما همگی بندگان خدا هستیم و انشاءا... خدمت گزاران مردم هم باشیم.»
تیر ۱۳۸۶ : «این کار [جشن تولد برای رهبری] غلط است، این تولد و امثال آن هیچ جشنی ندارد، برگزارکنندگان مسئول وقت و عمر و اموالی هستند که در این کار صرف و ضایع میشود. من از کسی که برای تولد من جشن میگیرد به هیچ وجه متشکر نمیشوم و او را مسئول زیانهای این کار هم میشناسم.»
خرداد ۱۳۸۳ : «بنده این حرف [ذوب در ولایت] را از آدمهای حسابی کمتر شنیدهام. ذوب در ولایت یعنی چه؟ باید ذوب در اسلام شد. خود ولایت هم ذوب در اسلام است... ذوب در رهبری، ذوب در شخص است؛ این اصلاً معنا ندارد. رهبری مگر کیست؟ رهبری هم باید ذوب در اسلام باشد تا احترام داشته باشد.»
آبان ۱۳۸۰ : «وقتی کسانی اسم مبارک امیرالمؤمنین علیهالسلام یا اسم مبارک ولی عصر روحیفداه را میآورند، بعد اسم ما [«علی زمان»] را هم دنبالش میآورند، بنده تنم می لرزد... ما گیاه همین فضای آلوده دنیای امروزیم؛ ما کجا، کمترین و کوچک ترین شاگردان آنها کجا؟ ما کجا و قنبرِ آنها کجا؟ ما کجا و آن غلام حبشیِ فداشده در کربلای امام حسین علیهالسلام کجا؟ ما خاک پای آن غلام هم محسوب نمی شویم...»
شهریور ۱۳۷۷ : «من خواهش می کنم که الفاظ این اشعار و سرودها [«سروَر ما خامنهای»] را از کلمات مبالغهآمیز خالی کنید. بنده افتخارم به این است که بتوانم خدمت گزار شما و مردم باشم. «سَروَر» فقط خدای متعال است... ما بندگانی ناقص، نارسا و ضعیف هستیم.» (منبع)
یادآوری ۱: سالهای دورتر امام خمینی نیز به مرحوم فخرالدین حجازی تذکر داده بودند که در وصفشان آن کلمات مبالغهآمیز را به کار نبرند.
یادآوری ۲ : یادم است چندسال پیش در بیانیهی مشترک آیتالله سید احمد علمالهدی و استاندار خراسان رضوی دربارهی تشکر از مسافرت رهبری به مشهد مقدس نیز، لغات و واژههایی استخدام شده بود که از نظر من اصلاً زیبنده نبود، زیرا اینگونه گفتارها و نوشتارها بیش از همه، خودِ رهبری را رنج میدهد و معذّب میدارد و شأن و زیستِ مردمی و سادهزیستیِ رهبری را خدشهدار.
نکتهی ۱ : در دین اسلام، رهبر نه جایگاه و کاخ تشریفاتی میتواند داشته باشد و نه اَلقاب تشریفاتی و نه حتی زندگی اَشرافی. به قول مرحوم دکتر شریعتی کوخ فاطمه بر هر کاخی شَرف دارد.
نکتهی ۲ : البته احترام و ادب به دیگران یک رفتار اخلاقی، دینی و انسانیست و تردیدی در آن نیست.