دامنه‌ی داراب‌کلا

ایران ، قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

ایران ، قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

مشخصات سایت دامنه
دامنه‌ی داراب‌کلا

Qalame Qom
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود ، داراب‌کلا

پیام مدیر
نظرات
موضوع
بایگانی
پسندیده

۱۴۸ مطلب با موضوع «روحانیت» ثبت شده است

خاطره‌ی مرحوم علامه محمدرضا حکیمی: دقیقا یادم نیست که اولین بار چگونه با امام خمینی آشنا شدم. من در زمان طلبگی و تحصیل در مدرسه نواب مشهد بودم و متولی و مدیر مدرسه،‌ آیت الله میرزا علی اکبر نوقانی بود که با امام خمینی دوست بود. امام هر سال تابستان ها به مشهد می آمد و اتفاقا بیشتر هم با علمای تفکیکی رفیق بود‌. با دیگران خیلی ارتباطی نداشت خصوص آنکه برخی نیز با شاه ارتباط داشتند. من در مشهد از جمله در مدرسه نواب، ایشان را می دیدم. امام خمینی، شخصیت فوق العاده‌ای داشت. قطعی بود که برای خدا کار می کند. در زمان شاه، آیت الله بروجردی، نظرشان این بود که با حکومت و سلطنت در نیفتتد. اما من و عده ای از مذهبی ها، نظرمان این بود که باید با حکومت و سلطنت در بیفتیم و مبارزه کنیم‌.

 

وقتی امام خمینی، حرکت انقلابی خود را بر علیه حکومت و سلطنت آغاز کرد، آیت الله شیخ مجتبی قزوینی از این حرکت ایشان، حمایت کرد و به تبع ایشان، خراسان‌،‌ انقلاب کرد و متوجه امام شدند. این در حالی بود که آن زمان در خراسان، چندان به امام، توجهی نمی کردند. شاگردان آیت الله شیخ مجتبی قزوینی نیز از جمله من به حمایت از انقلاب پرداختیم. آیت الله شیخ مجتبی قزوینی تا آنجا پیش رفت که حتی عکس امام را در منزل خود زده بود. یکی از علمایی که او را می شناسم و نمی خواهم نام او را ببرم، به ایشان گلایه کرد که چرا عکس آقای خمینی را زده اید؟ این در شأن شما نیست برای طلبه های جوان مناسب است. ایشان در پاسخ فرمود: دین داری برای من خوب نیست؟ و آن شخص دیگر سخنی نگفت.

 

من به امام خمینی، علاقه زیادی داشتم و از ایشان تبلیغ و ترویج می کردم تا آنجا که روی همین علاقه به خمین رفتم تا منزل ایشان را ببینم،‌ وقتی آنجا رفتم متوجه شدم ساواک من را زیر نظر دارد... . در جریان مبارزه برای انقلاب،‌ مکرر بازداشت و زندانی شدم؛ در تهران، ارومیه، خوی و... یک بار در ساواک، یکی از رؤسای آنها من را مؤاخذه می کرد و گفت: شما از آقای خمینی، تقلید می کنید‌.

 

در پاسخ گفتم؛ بله‌. من چه کسی هستم که از ایشان تقلید بکنم یا نکنم؟ فرقی به حال ایشان نمی کند‌. ایشان شخصیتی است که بسیاری از ایشان تقلید می کنند و بود و نبود من تاثیری برای ایشان ندارد. نمی خواستم ایشان را سبک کنم لذا در ساواک نیز با قاطعیت و محکم از ایشان حمایت می کردم. من سهم زیادی در انقلاب مشهد و خراسان داشتم ولی دنبال این نبودم و نخواستم سهمی برای این کارهای خودم مطالبه کنم چون برای خدا کار کردم. آنقدر عشق و ارادت به امام خمینی داشتم و حمایت می کردم که همه می دانستند و معروف بود که آقای حکیمی، طرفدار آقای خمینی است. یک عکس انحصاری نیز با امام خمینی و احمد آقا دارم. من با احمدآقا (خمینی) خیلی رفیق بودم. به نظرم در قم بود که خدمت امام بودم. احمدآقا گفت: می خواهی با امام عکس بگیری؟ امام ایستادند من و احمد آقا هم کنار ایشان ایستادیم و عکاس، عکس گرفت. معمولا یک عکاس همیشه آنجا حاضر بود.

 

قم: عکس علامه حکیمی کنار

امام خمینی و مرحوم سیداحمد خمینی

 

من چند جلسه‌ای نیز درس امام خمینی شرکت کردم. بعد از آزادی امام خمینی، در جریان ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲،‌ آیت الله شیخ مجتبی قزوینی به همراه شاگردان خود و جمعی از علما برای دیدن امام به قم رفتند و من هم در خدمت ایشان رفتم و آنجا نیز حضور یافتم.

 

یک بار نیز در تهران که امام در تابستان ها به ییلاقات تهران رفته بودند،خدمت ایشان رسیدم. در جریان مبارزات انقلابی‌ام در مشهد، در زمان شاه یکی این است که ایام عید، شاه به مشهد آمده بود و قصد رفتن به حرم داشت. من روایت: من رأی سلطانا جائراً مستحلا لحرمات الله... را دادم خوش خط نوشتند و به تعداد زیاد از آن تکثیر کردند و موقع خاموش و روشن کردن چراغهای حرم امام رضا -علیه السلام- گفتم رفقا از بالای پشت بام حرم به پایین بریزند و اینکار را در آن زمان خاص انجام دادند. مردم فکر می کردند دعا است و آن را بر می داشتند و بعد می دیدند که اعلامیه است بر علیه‌ی شاه و... . ساواک متوجه شده بود و به دنبال من می گشتند تا من را دستگیر و بازداشت کنند‌ (ظاهراً حدود سال ۱۳۴۳ بود)

از مصاحبه‌ی آقای سید محمدمهدی حسینی دورود با علامه حکیمی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۱۴۰۰ ، ۱۱:۳۴
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
ما در گروه کمین بودیم، ولی آن‌ها...

به قلم دامنه: خاطره‌ی من. به نام خدا. سلام. بهار و تابستانِ من در سال ۶۱، در مریوان، آن‌هم در قله‌ها و شیارها و شکاف‌های دهشتناکِ «بوریدر» گذشت؛ سختِ سخت، با سُرب دشمن و سلّاخی‌های ضدانقلاب. روزهای روشن و نورا را در سنگر بودیم، شب‌های تار و تارا را از سرِ شب تا بعد از سپیده‌ی پگاه، در کمین. مثلِ منِ ۱۹ ساله -حتی سنین کمتر- فراوان‌فراوان بودند که خواب و خیال و خوشی را از خود دور کرده و ۱۰۰۰ کیلومتر به آن‌سوتر فراجسته و از مرز و مردم به دفاع برخاسته بودند.

 

حال وسط کار و کارزار، ناباورانه می‌شنوی یک جوان که خود را مدتی «آدم درسته» جا زده و به مسجد «ملا اسماعیل» یزد نفوذ کرده، یکی از نازنین‌ترین روحانی این مرزوبوم را در محراب نماز، آن هم روز ۱۰ رمضان با دهن روزه در ۱۱ تیر ۶۱، به حکم یک جرثومه -که سرکرده‌ی بدنامِ فاسدِ سازمان ترور است- ترور و غرقه در خون می‌کند؛ همان وارسته‌ی پرهیزگاری که پیش‌تر از ترورش گفته بود: «به فرض آن‌که مرا ترور کردید چه می‌شود؟ مرغابی را از آب می‌ترسانید؟!» (منبع)

 

من و مانند من، خیلی این عالِم مردم‌دوست را دوست می‌داشتیم؛ شهید صدوقی را می‌گویم. کسی که، استاد مرتضی مطهری، شهید قدوسی و محمدتقی جعفری پیش او درس خواندند. کسی که، در سیرت و صورت واقعاً روحانی و معنوی بود و رازونیاز خالصانه، خصلت شبانه‌ی وی. کسی که، حقیقتاً او میان مردم، و مردم میان او در رفت و آمدِ مدام بودند؛ آن‌قدر هم خدوم و محبوب، که ۱۸ مسجد ساخت، ۱۹ مدرسه‌ تأسیس کرد، چندین سازمان خیریه و بیمارستان و هزاران خدمات عمومی بزرگ بنیاد نهاد. هم او که، برای سوادِ عالمانه‌ی خواهران «مکتبة‌الزهراء» را بنا کرد و جوانان را در «گروه فرهنگ علوی» به دانش و ارزش، خوی و خویشاوندی و آشتی و اُنس داد.

 

ما کمین می‌رفتیم تا خونِ مردمِ مستضعف مرز، به دست صدام و گروهک‌های سرافکن و پیکارجو نریزد، اینان کمین می‌کردند بهترین روحانیان و برترین ملجاء معنوی مردم را به خون غرقه کنند. در واقع آنان، مردم را جریمه می‌کردند و به خیال خام خود توبیخ؛ زیرا با ترور دهشتناکِ خوبان، دست مردم را از دسترسی به سرمایه‌های مذهبی و معنوی قطع می‌کردند.

 

صدوقی، آیت‌الله‌ی نمونه‌ی واقعی بود؛ در علم، در مبارزه، در خدمت به خلق، در بناکردن تأسیسات عام‌المنفعه، در اخلاق کریمه و در هم‌پیوندی زیبا و راستین و درستِ دیانت و سیاست.

 

آری؛ ما در گروه کمین بودیم تا مرز و مرکز و ملت در کمین و کمند نیفتد، اما آن مردِ خوشنام ایران در محراب نماز در کمینِ بَرده‌های رجوی افتاد تا نانجیبانه پیکر نجیب‌ترین شیخِ یزد و ایران را در خونش، سرخ کنند و خطِ قرمز مردم را نادیده بینگارَند؛ چه اِنگاره (=پندار و وَهم) کریه‌یی. صدوقی دوست‌داشتنی بوده و هست؛ چون صالح و صادق و صدوق بود. صالح و صادق هم، همآره جاوید است و خالد؛ پایدار و پاینده.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۱۴۰۰ ، ۰۹:۱۳
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ چه خبر؟

به قلم دامنه :  ( ۱۵ / ۳ / ۱۴۰۰ ) به نام خدا. سلام. اول بگویم من آن روز هنوز نزدیک به ۹ ماه مانده بود که به دنیا متولد شوم. دوم نیز اعتراف کنم شما تاریخ را -به‌ویژه تاریخ معاصر را- بهتر از من بلدید. من فقط در ورای آن واقعه -که به قیام می‌ماند- چند نکته می‌گویم و به همین اکتفا می‌کنم:

 

 

 

سایت ضیاء الصالحین

«بزرگداشت روز پانزدهم خرداد،

فریادی کوبنده است از مستضعفان بر سر مستکبران»

امام خمینی

 

 

پیش‌زمینه‌ی بحث: عصر عاشورای آن سال ( ۱۳ خرداد ۱۳۴۲ ) امام خمینی به مدرسه‌ی فیضیه‌ی قم می‌رود. بر منبر می‌نشیند. همان آغاز، روضه می‌خوانَد و آنگاه سخنرانی می‌کند، آن‌هم با صراحت و شجاعت تمام، علیه‌ی شخص شاه. چرا؟ چون دو ماه قبلش، رژیم، در فیضیه، فاجعه و جنایت آفریده بود، همان عصر خونین و معروفِ ۲ فروردین ۱۳۴۲ که به ابتکار فقیه اهل بیت عصمت و طهارت (ع) مرحوم حضرت آیت‌الله العظمی گلپایگانی، در سالروز شهادت امام جعفر صادق (علیه‌السّلام) مجلس «عزاداری و روضه‌خوانی» در آن مدرسه‌ی تاریخ‌آفرین برپا گردیده بود. و در آن، به لایحه‌ی دولت در «حذف اسلام از شرایط نمایندگی مجلس» اعتراض شده بود و خون طلاب به زمین ریخته... . و امسال این دو مناسبت عظیم، یعنی قیام ۱۵ خرداد و سالروز شهادت صادق آل محمد (ص) کنار هم قرار گرفت. هر دو مصیبت بر اهالی معرفت و مَودّت، تسلیت و تعزیت. روی همین اصل بود که امام، ۱۵ خرداد را برای همیشه‌ی تاریخ این سرزمین، روز تعطیل و عزای عمومی اعلان کرد.

 

اما سه نکته‌ای که قرار است بگویم:

 

اول: هیچ دیده‌اید یا خوانده‌اید که به ندای عالمانِ دین، اَعیان و اَشراف لبیک گفته باشند؟ همیشه این پابرهنگان و محرومان و طبقه‌ی دیندار ساده‌زیست بودند که جان و مال و تمام هستی خود را حاضر بودند نثار اسلام و ندای مرجعیت دینی کنند. هان! ای دست‌اندرکاران نظام! دست بردارید از خوش‌خدمتی به اعیانی که عین زالو مکنده‌اند و استثمارکننده. در ۱۵ خرداد ۴۲ هم همین مستضعفان بودند که در قم و تهران و ورامین و پیشوا و ... به پیشوای شیعیان اقتدا کردند و حتی جان خود را تقدیم برپایی عدالت و پیاده‌شدن اسلام در جامعه کردند.

 

دوم: همان وقت که امام مبارزه با شاه را آغاز کردند، در درون خودِ حوزه عده‌ای بودند که مبادی ندای نادرستِ جدایی دین و سیاست بودند و اتفاقاً به فرموده‌ی خودِ امام خونِ دلی که از دست اینان خورد، از دست شاه نخورده‌بود. جالب این‌که این منادیانِ فایده‌نداشتنِ مبارزه و نهضت و سیاست، حالا میراث‌خوار هم شدند. بگذرم. بدتر از آنان کسانی‌اند که در درون انقلاب و با پیروی از امام خمینی رشد کردند، اما با شرم‌آورترین رفتار و گفتار از عقاید و باورهای خود، نادم شدند و مفت و مجّانی -و شاید بعضاً مزدوری- تز انگلیسی اسلام منهای روحانیت را سر می‌دهند که فتوکپیِ همان اسلام منهای سیاست است. یعنی جداساختنِ دین و محتوای سازنده‌ی آن از پیامبران و امامان.

 

سوم: به قول اخیر رهبری در سخنان دیروزشان ( ۱۴ خرداد ۱۴۰۰ ) امام در همان سال ۴۱ (که مرحوم بروجردی رحلت کرده بودند و شیعیان زعیم عام خود را از دست داده و فصل غریبی و تنهایی و اوج فشار شاه علیه‌ی علما و مبارزین شده بود) در جلسه‌ی درسی اشاره کرده بودند که اگر همین الان هم ما از مردم بخواهیم که به میدان بیایند، این بیابان‌های قم پر از مردم می‌شود.

 

آری؛ مردم ایران حق‌طلب هستند؛ و به ندای هر حق‌طلبِ بااخلاصی چون امام امت، لبیک می‌گویند. زیرا مردم میان دین و آزادی، دانش و ارزش و میدان و سیاست هیچ مرز جداکننده‌ی قائل نیستند و حق را می‌پویند که از زبان حق‌گو بلند شود. و می‌دانند در میدان‌نبودن، زیان و خسران است. مگر در ۸ سال جنگ تحمیلی این ملت بردبار ندای امام را جانانه لبیک نگفت؟ گفت، چه خوب هم گفت. درود به ۱۵ خرداد و پیام جاویدان آن. والسلام.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۱۴۰۰ ، ۰۹:۴۳
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه: ( ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۰ ) به نام خدا. با سلام و احترام به خوانندگان. چندی پیش عزیزی استاد، یعنی جناب حجت‌الاسلام شاکر در تالار نغمه، مخاطبان را به دیدنِ برنامه‌ای زنده درباره‌ی علامه حسن‌زاده دعوت داده بود. من هم به خاطر عُلقه و اعتقاداتی که به آن علامه‌ی آملی دارم، تنظیم کرده بودم خودم را در ساعت قرار، پای برنامه که شبکه‌ی قرآن آن را به آنتن می‌بُرد، حاضر نمایم تا صحبت فرزندش حجت‌الاسلام عبدالله حسن‌زاده را بشنوم و ببینم که چه تازه‌هایی بر من خواهد افزود. دیدم و شنیدم. اخلاقم در دیرباز این بوده و مانده که اگر برنامه‌ای یا فیلمی را حاوی تفکر و اندیشه‌ بدانم همزمان یادداشت‌برداری کنم. پس شمّه‌ای می‌گویم از برداشت‌هایم:

 

شعَف فرایم گرفته بود که فرزندش چقدر مسلط است و چه تازه‌ها هم می‌گوید و چه صدای همسان پدر دارد و چه چهره‌ای بسان ایشان زیبا و باجذَبه. همان‌دَم، از قول پدر فرمود برخی از دانش‌ها از جنس نور است، نه از حروف ظاهری الفبا. مانند نورِ علم کربلایی کاظم ساروقی اراکی. بی‌سواد؛ ولی حافظ کامل قرآن.

 

افتخار علامه به این بوده که گرچه از خاندانی روحانی برنخاسته، اما از مادری عفیف و پدری اهل یقین به دامن جهان رخ نموده و نگین حوزه‌ی علمیه‌ی آمل و تهران و قم شده و مرادی معنوی برای ایران.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۰ ، ۱۴:۲۴
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

 

( درگذشت: ۸ / ۲ / ۱۴۰۰ )

 

تدفین حجت‌الاسلام شیخ اسماعیل دارابی‌فر (بابویه دارابی) در مزار داراب‌کلا

 

به نام خدا. سلام و تسلیت. باز نیز خبر درگذشت یک روحانی دیگر از داراب‌کلا جناب حجت‌الاسلام شیخ اسماعیل دارابی‌فر (بابویه دارابی) بستگان آن مرحوم را مصیبت‌زده و داغدار و مردم و آشنایان را متأسف کرد. ضمن همدردی با بازماندگان نسبی و سببی ایشان، و آرزوی سلامتی و صبوری و بردباری برای آنان در غم فقدان آن طلبه‌ی محترم علوم دینیه، از خدا برای روح آن مرحوم و والدین و اخوی‌اش معلم بااخلاق مرحوم حسن بابویه، طلب مغفرت و رحمت می‌کنم. ایشان در دفتر آیت‌الله سید محمد شاهرودی مشغول بودند و سال‌ها در حوزه به تحقیق و پژوهش می‌پرداختند. والسلام.

۸ / ۲ / ۱۴۰۰ . ابراهیم طالبی دارابی دامنه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۱۴۰۰ ، ۲۳:۵۲
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
درگذشت شیخ ‌اسماعیل دارابکلایی

۸ پلان با حجت‌الاسلام صادق‌الوعد

شنبه ۲۸ / ۱ / ۱۴۰۰

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. با سلام و احترام به همگان

پلان یکم. سال ۱۳۵۷، داراب‌کلا: تظاهرات شبانه‌ی محرم آن سال علیه‌ی شاه از بالاتکیه به سمت پایین‌تکیه، با اعزام خشمگینانه‌ی سربازان تفنگ‌به‌دستِ پاسگاه ژاندارمری محل در برابر ما (انقلابیون در تظاهرات) می‌رفت که به شلیک خشم گلوله بینجامد، اما یک مردِ راسخ در اَمام ما (=جلودارانه) نتَرس و چون کوهِ استوار، در برابرشان ایستاد و واهمه‌ی سهمگینِ گلنگدن‌کشیدن تفنگ‌شان را از دل ما زدود و آتش را بر جان ما گلستان ساخت، او همین روحانی مبارز بود؛ شیخ اسماعیل دارابکلایی که صداش می‌کردیم حاج‌آقا صادق‌الوعد.

 

پلان دوم. سال ۱۳۵۸، جاده سرده میان مُرسم و اوسا: وقتی یک روحانی، با احوالی مُصفّا در جمع انقلابیون باشد، آن جمع، به شمع او روشن است. او آن سال شمع جمع ما بود؛ آنقدر صمیمی و ایده‌پرداز که حتی جمع را در شنا و آب‌تنی رودخانه‌ی سرده همراهی می‌کرد و تن به آب سرد سرده می‌زد؛ یادم هست وسط آب با صدای گیرایش -که بَم بود و غرّا- گفت: به‌! به! عجب آب خُنُکی. و این در آن زمان، نشان از صفای او می‌داد که خود را تافته‌ی جدابافته نمی‌دانست. میان ما بود؛ اَمام و اِمام آن آنات ما.

 

پلان سوم. سال ۱۳۵۹، داراب‌کلا: برای ما آن سال کتاب و کتابخانه از غذای جسم‌مان لذیذتر می‌نمود و این ایشان بود و شاید مدد هم‌لباسان دیگرش، که برای محل در زیر بالاخانه‌ی کِل‌اکبر رجبی کتابخانه‌ی امانی ساخت و محل را به صدها جلد کتاب در قفسه‌ها آذین کرد و بر کام تشنگان دانایی جرعه‌های علم و معرفت ریخت. من خود ده‌ها جلد کتاب سبک و آسان و کم‌کم سنگین و مهم آن را به امانت می‌برده، می‌خواندم و همان کتابخانه‌ی امانی، ما را در برابر جهل و نادانی ایمن نمود.

 

 

بیمارستان امام ساری

 

 

تاسوعا. اوسا. ( ۸ مهر ۱۳۹۶ )

 

 

پس از غسل ( ۲۹ / ۱ /  ۱۴۰۰ )

 

 

یک‌شنبه ( ۲۹ / ۱ /  ۱۴۰۰ ) مزار روستای داراب‌کلا

 

  

 

جوار قبر پدرش مرحوم آیت‌الله داراب‌کلایی

 

   

مراسم تدفین حاج شیخ اسماعیل دارابکلایی (حاج‌آقا صادق‌الوعد)

 

پلان چهارم. سال ۱۳۶۰، داراب‌کلا: پای منبرش، پای ما پلَندر نمی‌گرفت؛ یعنی کزکز نمی‌کرد از بس گیرا سخن می‌راند. صدایش نه بر گوش، که بر جان طنین داشت. خطبه‌ی منبرش که شروع می‌شد شنونده مجذوب لحن جذابش می‌شد و وقتی زبان را با «رَب اشرَح لی صَدری ویسِّر لی امری واحلُل عُقدة مِن لِسانی یَفقهوا قَولی» قرآن، آغشته می‌کرد شدت شیوایی آن، آدم را بر کف تکیه میخکوب می‌کرد. بر ما علاوه بر منبر، در بالای کتابخانه -که بعدها به سردرگاه مسجد جامع انتقال یافت- ایدئولوژی و عقاید می‌گفت و کلاسش ما را به خداشناسی بیشتر و جهان‌بینی اسلامیِ ژرف‌تر پیش می‌بُرد.

 

 

پلان پنجم. سال ۱۳۷۱، تهران: خوابگاه دانشجویی خیابان طالقانی دانشگاه تهران زندگی دانشجویی‌ام را طی می‌کردم. هم‌اتاقی من، پیش‌تر در دانشگاه شهید بهشتی تحصیل می‌کرد، معمولاً به‌ندرت خودم را معرفی می‌کردم، اما وقتی روزی فهمید من یک داراب‌کلایی هستم، داشت پَر در می‌آوُرد. متعجب شدم. نگو که او شاگرد مرحوم صادق‌الوعد در آن دانشگاه بود. تازه فهمیدم که او، وی را استادی توانمند می‌داند و با اشتیاق بر من آشکار ساخت که زوایای عظیم سوره‌ی حج را به احسَن وجه به رویش گشود. جزوه‌ی درسی‌اش را پیشم باز و قطعاتی از آن را چونان قطرات باران بر سرم باراند.

 

پلان ششم. سال ۱۳۷۷، قم. منزلش: دوستانم از محل به قم آمده بودند، روزی به اتفاق هم، برای دیدار روحانیون محل، به منزل آنان رفته بودیم که توفیق شده بود آنانی که عصر آن روز در منزل‌شان حضور داشتند، دیدار کنیم. مرحوم صادق‌الوعد با رویی گشاده، در بر ما گشود و در آن نشست چه هم گرم و مهربان بر ما جلوه نمود و از گشایش نکات عالمانه هم، دریغ نداشت. یاد زنده‌یاد یوسف به‌خیر که آن روز، جمع را خندان و بشّاش نگاه می‌داشت و نشاط و شادابی به ما می‌بخشید.

 

پلان هفتم. سال ۱۳۸۵، قم. منزلم: سراسر آن سال مرحوم پدرم چند باری به قم آمده بود. باری دچار کسالت شدید شده بود. آقای صادق‌الوعد به عیادت تشریف آورد. آن روز به چشمم دیدم آنان چقدر به هم عُلقه دارند و چقدر حرف‌های صمیمی به هم رد و بدل می‌کنند. تازه فهمیده بودم پدرم وی را تا چه حد حرمت می‌نهَد و حتی عمیق دوستش می‌دارد. محبت بارز ایشان بر پدرم وقتی بر من مُحرز شده بود، دیگر وجوبِ احترامش را بر من صدچندان ساخته و چه موجی در دلم انداخته بود.

 

پلان هشتم. سال ۱۴۰۰، ساری. قم: خبر بُهت‌انگیز مبتلاشدن ایشان به این بیماری ناشناخته‌ی دنیای آلوده‌ی نوین و مدرن! سخت مرا فسُرد. این کمترین، سعی نمود تا می‌تواند بر شفایش دست نیاز به آسمان برَد. و بردم. چه می‌شود کرد وقتی علم هنوز در برابر بیماری‌های نوپدید عجز دارد و انسان‌ها را زودتر از موعد، از اُقربایش می‌رُباید. شنیدن رحلت این روحانی -که آیت‌الله‌زاده‌ای منزّه و مدرّس بود- در آغازین روز چهارم رمضان بر من گران آمد. بر فراق غمناکش گریستم و ۲۸ / ۱ / ۱۴۰۰ روزی به نام او در محل درج شد. تسلیت بر محل، خانواده، خاندان، خویشاوندان. اخص بر خانم فهیم و دختران معززشان. والسلام.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۱۴۰۰ ، ۱۲:۴۱
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

 

کتاب «گزیده مشاهیر مدفون در حرم رضوی»

تألیف ابراهیم زنگنه قاسم آبادی؛با همکاری و ویرایش علمی

غلامرضا جلالی. مشهد: بنیاد پژوهش‌های اسلامی، ۱۳۸۲ منبع

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۱۳۹۹ ، ۰۹:۱۰
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
در رثای ‌آیت‌الله عبدالله نظری

به قلم دامنه. به نام خدا. رحلت عالم وارسته و پارسایی چون بزرگ‌آیت‌الله عبدالله نظری «خادم الشریعه»، در سن ۸۸ سالگی، حقیقتاً مصداق ثُلمه (=رخنه) بر پیکر جامعه است که به‌آسانی رفو نمی‌شود. آن روحانی ساده‌زیست و حقیقتاً انسانِ مُلا و باسوادِ که میان مردم، منزّه و مردمی می‌زیست، عالمی دوست‌داشتنی و به‌یادماندنی بوده است. امید است سیره‌ی مردمی و ساده‌زیستی و علوّ طبع و تزکیه‌ی نفس او، «راه»یی برای پیمودن طلاب و مردم مؤمن و پاکیزه باشد. روح آن عالم متقی و نامدار مازندران و ایران و جهان اسلام، قرین رحمت الهی. دست‌کم در سه دیدار با ایشان که به همراه مرحوم پدرم در ساری و ورسک برایم دست داد، درس‌هایی از عبرت و معرفت و علاقه‌مندی وجود دارد که نمی‌گذارد ایشان از لوح و ضمیرم محو شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۱۳۹۹ ، ۱۲:۵۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. روحانی قدرتمندِ کادرساز. انا لله. درگذشت آیت‌الله محمدتقی مصباح یزدی بستری گشود تا بار دگر نام وی در محیط ایران ظاهر شود. او به سمت مرجعیت نرفت حال آن‌که سواد بالا و دانش فراوانی داشت. شاید بدین علت، که آن جایگاه در مذهب شیعه، حریم و مقام و شأنیت منحصری دارد که ممکن است دست فرد را از بسیاری از امور کوتاه یا محدود کند؛ ازین‌رو، آقای مصباح مسیری را رفت که بتواند کادرسازی کند. و او توانست با نیروسازی و اعزام آنان به درون حاکمیت و مجامع علمی و نظامی این مقصد را عملی سازد. به‌درستی نمی‌توان ارزیابی دقیقی از آن داشت، چون مؤسسه‌ی مصباح با آن‌که نماینده‌ی تمام فکر و سلایق حوزه نیست، اما از این امتیاز برخوردار بود که ردیف بودجه‌ی دولتی داشته باشد و نیز به علت برخورداری از حمایت حاکمیتی، چندین سر و گردن از مابقی مؤسسات در قم، سرتر باشد. اما با این‌همه نمی‌توان دست به مطالعه‌ی تطبیقی زد و میزان رشد و اثر واقعی آن را تعیین نمود، زیرا می‌توان با خاطرجمعی گفت رقیبی نداشت که در برابرش عرض اندام کند تا مقایسه شود که نظریه‌های دینی و سیاسی مؤسسه‌ی وی به واقع نزدیک‌تر است یا آراء مؤسسه‌ی مقابل، که اساساً وجود خارجی نداشت و یا شاید امکان وجود نداشت و نمی‌گذاشتند. بگذرم، اما خودم حدس می‌زنم مؤسسه‌ی اسراء آیت‌الله جوادی آملی جاذبه‌های عمومی‌تر و تخصصی‌تری در میان حوزه و ملت باقی گذاشته باشد، کما این‌که خود آقای جوادی آملی نیز وجاهت بالایی میان عامه‌ی مردم دارند و حتی در عصر امام، به عنوان حامل و ابلاغ و مفسر پیام دینی آن حضرت، به میخائیل گورپاچف برگزیده می‌شوند.

 

 


مرحوم مصباح یزدی را می‌توان در پنج دهه‌ی مجزّا مطالعه کرد: از دهه‌ی ۵۰ تا دهه‌ی ۹۰. اما اوج او در دهه‌ی ۷۰ بود که حاضر شد دانش دینی و گرایش سیاسی خود را عمومی کند. سختی راه قم تا تهران را می‌پیمود تا هر جمعه «پیش از خطبه» سخن بگوید. عمومی‌شدن افکار ایشان موجب بازخوردهای متفاوت شد، زیرا پاره‌ای از نگاه‌های سیاسی وی، برای پاره‌ای گرایش‌ها، عجیب و شگفت می‌نمود و همین باعث می‌شد هم سبک مباحثه از حالت تخصصی به وضع عمومی درآید و هم انتقاد یا اعتماد را برانگیزاند. گاه هم از هر دو سو، فضای گفت‌وگو به تندی می‌گرایید. و این البته لازمه‌ی هر مباحثه‌ی جدّی می‌باشد و دور از انتظار نبود. چیزی که فضا را متشنج و تیره‌وتار می‌ساخت این بود تریبون عمومی نمی‌بایست یک‌طرفه واگذار می‌شد. مثلاً کسی نمی‌توانست از همان تریبون نمازجمعه پاسخ نظریات ایشان را بدهد. زمان به جلو آمد و ایشان -که توان «کادرسازی» بالایی داشت و ارادتمندان وی از او به عنوان رهبری معنوی خط و ربط می‌گرفتند- کم‌کم نقش خود را ژرف‌تر یافت و گاه در نبود رقیب قدَر در میدان، حرف او تمام‌کننده بود. چیزی که به ایشان صدمه‌ی شدیدی وارد کرد افتادن تمام قدرت در دست جناح متبوع و مورد حمایت و تأیید وی بود: دولت ۹ + ۱۰ و مجلس ۷ و ۸ و قوه‌ی قضاییه‌ی دوره‌ی ثلاث: مرحوم یزدی، مرحوم شاهرودی، آقای لاریجانی. (که اینک آقای رئیسی راه جدید و جدا از آن دوره‌ی ثلاثه را آغاز کردند) بلاخره، جامعه‌ی آن دوره، چونان «گوگرد» می‌توانست گُر بگیرد و گرفته بود. و سرانجام، دولت ۹ + ۱۰ ماهیتش برملا و بر همگان حتی حامیان روشن شد که افکار بیهوده دارند. گویا مرحوم مصباح دست‌آخر از آن فرد مأیوس و ناراحت شد و شاید هم برائت جست.
 
گرچه در دو دوره‌ی امام و رهبری پست‌های حکومتی و اجرایی و انتصابی به آقای مصباح واگذار نشد اما ایشان توانست از طریق چهره‌ی علمی و وزن بالایی که از خود بروز داده بود، گستره‌ای از سیاست و حوزه و حتی دانشگاه و نهادهای ویژه‌ی حکومتی را در تصرف خود داشته باشد. از او این انتظار رفته بود که جای بزرگان حوزه و فلسفه را پر کند، اما به نظر من خلأ مرحوم علامه طباطبایی و استاد شهید مطهری هرگز پر نشد. شاید تا دیرزمان هم نشود. آن دو قابلیت‌های ویژه‌ای داشتند که کمتر پیش می‌آید در دیگری نموّ کند. از زیبایی‌های انقلاب اسلامی ایران این است که علمایی با دیدگاه‌های متفاوت را در خود جای داده است. امید است این خاصیت از از آن ستانده نشود؛ مثلاً نگاه شود به همین سه نظر:
 
آقای مصباح می‌گفتند «رأی مردم برای ما مشروعیت نمی‌‌آورد؛ مقبولیت می‌‌آورد.» (منبع) اما امام خمینی معتقد بودند نه فقط مشروعیت، حتی «میزان، رأی مردم است»؛ و شهید سیدمحمدباقر صدر نیز به ایده‌ی پیشرفته‌ی «منطقة الفراغ» اعتقاد داشتند که امور آن به عهده‌ی مردم است، زیرا خداوند متعال در آن جاها تصریحی نکرد.
 
درگذشت آیت‌الله مصباح به‌یقین بر شاگردان و پیروانش -که با او خو گرفته، از وی آموخته و در دامان دانشش پرویده و زبده شدند- تألّم دارد، فقدان ایشان بر آنان تسلیت. با طلب رحمت و مغفرت. آمرزش همه دست آفریدگار مهربان است. همه، به سوی او بازمی‌گردیم: و انّا الیه راجعون.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۱۳۹۹ ، ۱۲:۵۰
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
به قلم دامنه: با یاد و نام خدا. شیخ اجل سعدی در «گلستان»، باب دوم، در اخلاق درویشان این حکایت را نوشته که من فشرده برداشت آزادم را می‌نویسم. عبارات داخل گیومه: «...» از سعدی‌ست:
 
 
یک فقیه به پدرش گفت «سخنان رنگین دلاویز متکلمان در من اثر نمی‌کند» چون «موافق گفتار» کردار ندارند. (متکلمان در عقاید دینی، متخصص‌اند) سعدی، سه بیت پشتِ این پیش‌درآمد می‌سُراید و به آیه‌ی ۴۴ بقره مستند می‌کند که بیت سوم و آیه این است:
 
عالم آن کس بود که بد نکند
نه بگوید به خلق و خود نکند
 
«اَتأمُرونَ الناسَ بِالبِرِّ و تَنْسونَ اَنفُسَکُم...» مردم را امر به نیکی می‌کنید! و خودتان را از یاد می‌برید؟! (این آیه، خطاب به علمای یهود بود، اما کاربرد عمومی دارد)
 
 
پدر در جواب پسرش که فقیه است گفت تا این‌که یک «خیال باطل» به سرت زده نباید از «ناصحان» روی بگردانی و «علما را به ضلالت، منسوب» نمایی و در طلب عالِم معصوم، از فواید علم محروم» بمانی. در این صورت مانند آن نابینایی می‌مانی «که شبی در وحل [=گرداب] افتاده بود و می‌گفت: آخر یکی از مسلمانان چراغی فراراهِ من دارید. زنی مازِحه [= بدکاره] بشنید و گفت: تو که چراغ نبینی به چراغ چه بینی؟!»
 
 
 
اینجاست که سعدی قد علَم می‌کند و پندی گران بر نهاد بشر می‌کارَد و با اوج فصاحت و بلاغت، فرق عابد گوشه‌گیر و منزوی غیرسیاسی با عالم اجتماعی و مردمی سیاسی را برمی‌شمُرَد. آن عالم از خانقاه (= عباداتگه صوفیان) منصرف شد و به مدرسه آمد و طریقت کاذب را کنار گذاشت و این فرقه را به‌تمامه ترک کرد و غریق‌نجات مردم و مؤمنین شد و در صحنه و اجتماع آمد، نه در گوشه و انزوا. و آنگاه با ۱۲ بیت (دو تا شش‌تایی) حکایت و حکمت را تمام کرد:
 
گفت عالم به گوشِ جان بشنو
ور نماند به گفتنش کردار
 
باطل است آنچه مدّعی گوید
خفته را خفته کی کند بیدار
 
مرد باید که گیرد اندر گوش
ور نوشته است پند بر دیوار
 
صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه
بشکست عهد صحبت اهل طریق را
 
گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن این فریق را
 
گفت آن گلیم خویش بدر می‌برد ز موج
وین جهد می‌کند که بگیرد غریق را
 
اشاره: خود شیخ سعدی هم، اول اهل خانقاه و طریق بود، که به‌شدت منصرف شد و به مدرسه‌ی علمیه‌ی نظامیه‌ی بغداد رفت و فقیه و استاد پند و اندرز و اخلاق و عالم پارسا شد.
 
 
نکته: امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- از پارسایان بزرگ ایران‌، که اهل عرفان نظری حقیقی و عرفان عملی واقعی بودند، وارد سیاست و مدرسه و منبر و نهضت شدند. و کردند آنچه که تمام پیامبران (ع) و امامان (ع) بنا نموده بودند: ندای حق، بنای حق. و آن امامِ امت، نه اهل طریق و فریق (فرقه‌سازی)، که ناجیِ غریق بودند و با نهضت بی‌مانندشان، نگذاشتند ملت مسلمان، در طاغوت غرق و مستغرق گردند.
 
حاشیه: با اسَف باید گفت امروزه جدایی‌طلبان دین از سیاست -از سرِ هر نیّت و هدف و مقصد- باز نیز می‌تلاشند! علمای دین و دانشمندان دین را به گوشه ببرند! و زاویه!
 
نظریه: توجه‌دادن به قرآن شرف و شرافت دارد و تأکیدم بر افتراقِ برداشت بر سر استخدام برخی مفاهیم و فهم و تفسیر آن با کسانی‌ست که معتقدند بر مبنای آیه‌ی ۱۲۲ توبه متفقهین، «به عمق جامعه ی اسلامی اعزام شده اند و این روال تا کنون و تا ظهور استمرار خواهد داشت» اما تا جایی که من شناختم از جامعه‌ام قد می‌دهد، آنان، نه فقط به عمق جامعه نرفته‌اند، بلکه حتی در سطح هم اعزام اندک شده‌اند. البته نسبی عرض می‌کنم نه مطلق. هستند یا بودند روحانیین وارسته و پارسایی که در عمق جامعه بودند، مانند دو روحانی محل‌مان مرحومان حاج آقا دارابکلایی و حاج شیخ احمد آفاقی. فداکاری آنان موجبِ شناخت بیشتر مردم از مذهب و اخلاق و تدیّن پایدار به دین شد. حال اگر آن دو عالم متقی محل‌مان، خود را در حوزه همچنان به درس و بحث مشغول می‌کردند ممکن بود به بالاترین درجه‌ی اجتهاد هم می‌رسیدند، اما به آیه‌ی «نَفر» ( به سکون فاء) عمل کردند و خود را در عمقِ دل مردم تألیف دادند و هنوز هم با آن‌که در خاک آرمیده‌اند، در قلوب مردم آشیانه و اُنس دارند. بگذرم که خیل عظیمی از متفقهین و روحانیین حتی از مشهد مقدس و قم، قدم به بیرون نمی‌گذارند و اساساً نمی‌روند میان ملت. شاید هجرت سخت باشد و صعب. حرف‌ها فراوان است... . بگذرم.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۱۳۹۹ ، ۱۱:۵۰
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم حجت‌الاسلام محمدرضا احمدی: آیا امروزه واقعا زندگی فردی و اجتماعی، بدون مذاکره و ارتباطات امکان پذیر است؟ شاید در یک دورانی امکان زندگی انفرادی وجود داشت، اما الآن حتی زندگی انفرادی هم ممکن نیست، چه رسد به زندگی جمعی و چه رسد به زندگی در لوای یک دولت یا حکومت بدون ارتباط و مذاکره.

 

 

فقها و شیعیان به زندگی اجتماعی و دولت و حکومت بیشتر اهمیت می‌دادند یا زندگی فردی؟ در واقع، کدام مورد برای آنان مساله بود؟ به لحاظ تئوریک شاید خیلی، اما در عمل و در استخراج قواعد و احکام زندگی اجتماعی و دولت از آیات و روایات هیچ. یک نگاه به رساله عملیه بیاندازید. چند درصد احکام آن فردی است؟ بالاتر از رساله عملیه، وقتی به کتابهایی مانند شرح لمعه مراجعه می‌کنیم بیشترین حجم آن مربوط به کتاب الطهار و کتاب الصلوه هست که بیش از ۹۰درصد آن احکام فردی است، حتی وقتی از کارهای جمعی مثل نماز جماعت صحبت می‌شود، باز هم احکام فرد هست در نماز جماعت.

 

تاسیس جمهوری اسلامی، در واقع اولین تجربه جدی فقه و فقها در مواجهه با حکومت دینی و احکام آن بوده است.  آنها از بیان احکام فردی و انفرادی به احکام دین و دولت، حکومت دینی، روابط بین حکومتها، چگونگی مواجهه حکومت دینی با مردم، با مسلمانان، با غیرمسلمانان، چگونگی مواجهه با دولتهای دیگر، دولتهای همسو و غیرهمسو. کوچ کردند. دیگر بیان کلیات دردی را دوا نمی کند. اکنون حکومت دینی وارد زندگی مردم شده است و مردم حاکمیتی را بالای سر خود می بینند که پسوند دینی دارد. اگر حکومت دینی بخواهد مانند بقیه دولتها باشد و وظیفه اش صرفا برقراری امنیت و رفاه و ایجاد زمینه‌های اشتغال و .... باشد، خوب برای چی تشکیل شد؟ این کار را هر حکومتی انجام می دهد.

 

اما اگر وظیفه اش فراتر از این وظایف است و می خواهد علاوه بر ساختن خانه های دنیای مردم، خانه های آخرتشان را هم آباد کند، و آنها را به بهشت ببرد، باید پرسید چگونه؟ با کدام احکام مستخَرج از آیات و روایات؟ با چه ارتباطی؟ با چه مصالحی؟ با چه ساز و کاری؟ به دلیل عدم تبیین درستِ موضوع، امروزه هرکس حرف از مذاکره بزند، برچسب لیبرال و غربگرا و سازشکار به او می‌زنند، در حالی که مذاکره، حتی با طاغوت، در دنیای امروز از ابزار مهم و اساسی در رسیدن به مقاصد است. حضرت امام رحمت الله علیه، روزهایی را می دیدند و به ارتباطات پیچیده بین المللی واقف بودند که بارها و بارها فرمودند، نقش زمان و مکان را در اجتهاد در نظر بگیرند. امروزه، روابط ساده و بسیط گذشته، جای خود را به ارتباطات مهم، پیچیده و مرکب داده است.   

نتیجه آن که مذاکره بر اساس سه اصل مهم عزت، حکمت و مصلحت، نه تنها خوب، بلکه لازم هم هست.

 

نظر دامنه: به نام خدا. سلام جناب احمدی. نظریه‌ی مذاکره -که در شکم مرابطه جایی محکم دارد- از جهنّم و جنگل نیامده، یک امر بدیهی‌ست که اهل فن می‌دانند هر چیز بدیهی، تصورش، تصدیقش است که چندان تکاپو برای برهان نمی‌خواهد. پس تا اینجا این. اما پیچیدگی کار آنجاست آنان که می‌پندارند با مذاکره منافع ملی تأمین و تضمین می‌شود، از عقل جمعیِ نظام و مردم استفاده نمی‌کنند. حتی روی میز گفت‌وگو، اساساً چانه‌ای خالی و تهی دارند. یعنی حرف و تصمیم قطعی برای اعلان ندارند تا چانه‌زنی کنند. خُب در مذاکره بگووبخند که برقرار نیست؛ طرف چندین فرمول برای خلع سلاح و سیاست منطقه‌ای مقابلت قرار می‌دهد که هرچه بر سندان بکوبی، آهن تو فولاد نمی‌شود زیرا قرار نیست شعله‌ی توافقات اخگر بماند، هدف عقب‌نگه‌داشتن ایران از ریل پیشرفت است که در بیشتر شاخص‌ها در ردیف ۲۱ کشور ردیف نخست جهان است و در توان دفاعی رقم نزدیک به ابرقدرت‌ها را دارد. شما باید روشن کنید حرف آنان چیست، حرف ایران چیست. آنگاه روی آن باید با منطق و شرائط یکسان و در فضایی دموکراتیک مذاکره کرد که مقصد مذاکرات همواره نیل به راه‌حل است. حتی اگر دو کشور متخاصم به جنگ هم مشغول باشند، باز نیز برون‌رفت جنگ از طریق زبان صورت می‌گیرد نه افزارآلات. آمریکا با تمام افزارآلات اینجا اردو زده و آن‌گاه می‌گوید شما حتی موشک و دانش اتمی و توان بازدارندگی نداشته باش. بگذرم.

 

بنابرین، باید عرض کنم آری؛ حتی اگر دو کشور متخاصم، به جنگ هم مشغول باشند، باز نیز برون‌رفت جنگ از طریق زبان صورت می‌گیرد نه افزارآلات. تازه‌ترین نمونه‌اش جنگ قره‌باغ که سرانجام با نشست به خاتمه رسید. اما بنای آمریکا به تحلیل من رسیدن به راه‌حل پایانی با ایران و یا خاتمه‌بخشی به مخاصمات خود علیه‌ی ایران نیست، آن دولت یاغی قصد تضعیف ایران را دارد و به مخمصه‌گذاشتن سرنوشت کشور با همین شیوه‌های چماق و هویج. برداشت شما هم ایده‌هایی قابل تأمل است زیرا شما ساحت فقه و مصلحت را وارد متن خود کردید. متشکرم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۱۳۹۹ ، ۱۱:۲۵
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
کمی درباره‌ی آیت‌الله محمد یزدی

به قلم دامنه: به نام خدا. پیروی و داوری. کمی درباره‌ی مرحوم آیت‌الله شیخ محمد یزدی. علمای دینی پیروی و داوری می‌شوند؛ یا پیروی محض، یا پیروی مشروط، یا داوری محض یا داوری مشروط. داوری مشروط در اینجا به معنای تیره‌وتار ندیدن است.


می‌شناسیم شهروندانی را که نسبت به این عالم مبارز داوری مشروط داشتند، چون افکار و رفتار ایشان در آنان نه جذَبه‌ای آفرید و نه اقناعی. البته داورِ کل فقط خداوند یکتاست، اما نمی‌توان مردم را نیز از داوری‌های ضرور پرهیز داد. خصوص نسبت به کسانی که امورشان در دست آنان به امانت سپرده شده است.
 

پیروان ایشان لابد دلایلی موجّه داشتند که به دورش حلقه می‌زدند و اینک نیز در فقدانش دست به ستودن خوبی‌های وی می‌زنند. این متن منکر وجه مثبت ایشان نیست، و برایش از درگاه ربوبیت، رحمت و آمرزش و بخشش می‌طلبد. اما نگاه یا نگاه‌های دیگری هم نسبت به وی وجود داشت که بی‌آنکه شائبه‌ای در آن باشد، می‌توان در زیر به آن پرداخت:

او عالم دعوایی بود. چون شخصیت عصبانی و تندخویی داشت زود با دیگران درگیر می‌شد. اگر شماره شود، زیاد وقت می‌برَد: دعواهایش با مراجع مثل:  مرحوم منتظری، مرحوم صانعی، شبیری زنجانی. با روحانیان مثل:  مرحوم رفسنجانی، حجت‌الاسلام شیخ صادق لاریجانی. ادبیات این دعواها در نامه‌ها و سخنان وی کاملاً محرز است و موج می‌زند.


پاسخگو نبود. با آن‌که در نظام و حوزه‌ی علمیه پست‌های انتخابی و انتصابی داشت، خود را پاسخگو به مردم نمی‌دید. معمولاً تحکُّمی حرف می‌زد. مثلاً در خطبه‌ی نمازجمعه‌ی تهران روزنامه‌نگاران را از روی تصغیر روزنامه‌چی‌ها ! خطاب می‌کرد، بر وزن مثلاً ارّابه‌چی. البته با پوزش از ارّابه‌داران محترم.


رواداری نداشت. برخورد مشمئزکننده با آن زرتشتی یزد که با رأی مسلمانان و سایر مردم آنجا به شورای شهر راه یافت، فضای مناسبی برای نظام نیافرید. ساسانیان هم نمی‌گذاشتند سایر مردم حتی در کسب دانش تساوی داشته باشند با موبدان. اینک ایشان همان فکر را علیه‌ی یک زرتشتی هم‌وطن به‌کار گرفت که بازخورد منفی شدیدی آفرید.


در دوره‌ی ریاستش بر قوه‌ی قضاییه ناگواریی‌های فراوانی رخ داد که حتی کار به تظلّم هم نکشید. و او هرگز بابت آن‌همه قصور و تقصیرها که قوه را «ویرانه» تحویل داد، از ملت پوزش نخواست و در هیچ جایی بازخواست نشد، به‌جز در افکار عمومی. مگر می‌شود انسان ممکن‌الخطایی در رأس یک قوه باشد اما هرگز خطایی نکند! ایشان حتی پیش‌داوری‌ها هم داشت.


تاب سیاست‌ورزی را نداشت. زود گرم می‌افتاد که در چنین حالتی منطق به درگیری با الفاظ معاوضه می‌شود. سیاست، مانند قبله‌ی نماز نیست که وقتی صلات را بستی دیگر نتوانی سر بجُنبانی و و رُخ از جهت کج کنی. قبله‌ی سیاست با قبله‌ی نماز فرقش از فرش است تا عرش. داستانِ سیاست به راستانی چونان راست‌قامتِ شیفته‌ی خدمتی همچون شهید مظلوم بهشتی نیاز دارد که تابِ جنبش و جَست‌وخیز و جُنب‌وجوش و پرّش و پویندگی نسل هم‌عصر خود را داشته باشند و مردم را به خفقان فرا نخوانند. مرحوم شیخ محمد یزدی درین عرصه، فردی کم‌طاقت بود و حتی آنجا که بر حسب قانون می‌بایست جانبداری‌های خود به نفع جریان‌ها را پنهان نگه می‌داشت، عملاً و علناّ آشکار می‌ساخت. جرئت همه جا به نفع نمی‌انجامد؛ خصوصاً جرئت آدم کم‌طاقت!
 

خداوند تولد و وفات هر یک از ما را مساوی قرار داد، همه یکسان از رحِم مادریم و همه برابر در معرض موت. خدا بیامرزاد. آنچه تفاوت دارد میانِ تولد تا موت است، که می‌شود پرونده‌ی ویژه‌ی هر کس، تا هنگام گردآمدن در رستاخیز. پس؛ آنان که در قدرت سیاسی شرکت کردند تا خدمت به مردم برسانند و مدیریت مردم را آسان نمایند، هم مسئولیت پاسخ به مردم را دارند و هم تکلیف پاسخ نزد خدا را. جناب شیخ محمد یزدی درین‌باره خدمت خود را به پاسخگویی سنجاق نکرد. ممکن است نیاز نمی‌دیده است. بگذرم. همه‌ی ما باید به‌تنهایی و وحید، پاسخگوی پرونده‌ی خویش پیشِ باری‌تعالی باشیم؛ به این آیات شگفت‌انگیز، ژرف بیندیشیم، (٩٣ تا ۹۶ مریم)
 

اِنْ کُلُّ مَن فی السماواتِ والْارضِ إِلَّا آتی الرَّحمنِ عَبدًا. لَقَدْ أَحْصَاهُمْ وعَدَّهُم عَدًّا. وکُلُّهُم آتِیهِ یَومَ الْقِیامَةِ فَردًا. اِنَّ الَّذینَ امَنوا وعَمِلوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا.

تمام کسانی که در آسمانها و زمین هستند، بنده‌ی خداوند مهربان می‌باشند. او همه‌ی آنان را سرشماری کرده است، و دقیقاً تعدادشان را می‌داند. و همه‌ی آنان روز رستاخیز تک و تنها (بدون یار و یاور و اموال و اولاد و محافظ و مراقب) در محضر او حاضر می‌شوند. بی‌گمان کسانی که ایمان می‌آورند و کارهای شایسته و پسندیده انجام می‌دهند، خداوند مهربان آنان را دوست می‌دارد و حجّت ایشان را به دلها می‌افکند.
 

در پایان این درگذشت را به همه‌ی شاگردانش و دوستدارانش تسلیت می‌دهم. ان‌شاءالله بر علاقمندان آن عالم مبارز، فقدان ایشان تحمل شود. خدا بیامرزاد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۱۳۹۹ ، ۱۰:۴۰
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. به چند علت از طلبگی خواهران در حوزه‌های علمیه خرسندم و با روند آن موافق؛ گامی که می‌تواند مسیر زندگی، سبک زندگی و آینده‌ی ایران را درخشنده‌تر نگه دارد.

 

۱. از دیرباز زنان از تحصیل بازمانده بودند، دست‌کم به سه دلیل: محیط نامناسب آموزشی، فکر بسته‌ی خانواده‌ها و نیز تمایل نداشتنِ زنان به درس و علم زیر سایه‌ی مردان. بنابرین گام بلند حوزه برای حضور مؤثر زنان مؤمن برای کسب علم دین و دانش‌های هم‌پیوند حرکتی خردمندانه و آینده‌نگرانه است.

 

 

حوزه‌ی علمیه‌ی خواهران الزهرای بندرعباس

 

۲. از آنجا که استعداد و هوش زنان نه فقط از مردان کاستی ندارد، حتی پیشی هم دارد، و علاوه بر آن روح لطافت در زنان دائمی‌تر است، ازین‌رو آموختن علم دین و معارف در سطح تخصصی و کارشناسی توسط آنان، می‌تواند مسیر اندیشه‌ورزی دینی را قوی‌تر و لطیف‌تر کند و روح و روند جامعه را از کانون خانواده تا کانون سیاست، اصلاح کند و به صلاح و فلاح برساند.

 

۳. همیشه جامعه‌ی انسانی -ازجمله جامعه‌ی مذهبی- از ترکیب جمعیتی تقریباً نصف-نصف میان زن و مرد برخوردار بوده است. پس نمی‌توان نیمی از نفوس را از درس و بحث خصوصاً علم دین محروم ساخت و آنان را به حساب نیاورد. حرکت حوزه درین‌باره یک حرکت ایده‌آل و مطلوب بود و زنان علاقه‌مند به طلبگی را از فقدِ آموزشی رهاند.

 

۴. خواهران طلبه با کسب این علم و رسیدن به درجه‌ی فضیلت و اجتهاد و حتی کمتر از اجتهاد، قادر خواهند بود تربیت جامعه را به سمت کمالات و افزایش پاک‌زیستی و پاک‌دستی هدایت کنند، زیرا تسلط آنان به دانش کار تعلیم و تعلم را عالمانه می‌کند که علم در کنار تزکیه به سرانجام نیکو می‌انجامد.

۵. این نگاه در حوزه موجب می‌شود انگِ غلط "تبعیض جنسیتی" از دامن آن جایگاه مذهبی پاک شود و نیز آن دسته از خشکه‌مقدسان که قائل بوده یا هستند "زن حق ورود به اجتماع را ندارد" در اقلیتِ محض قرار گیرند. و بدتر از همه، تز منحط زن "جنس دوم" ! است و نیز باور تقریباً رایج "زن از پهلوی مرد آفریده شده" را خنثی می‌کند.

 

۶. یک خطر دنیای طلبگی خواهران را تهدید می‌کند و آن خطر مُهلک خرافه است. از آنجا که انسان به افسانه و خرافه‌ و داستان‌های خیالبافی‌شده، زود اُنس می‌گیرد و زنان به علت روحیات عاطفه و احساس ازین آسیب و آفت، بیشتر سهم می‌برند، پس طلاب خواهر باید به‌شدت و بیش از سایر شهروندان مراقبت کنند در دام خرافه نیفتند که مسیر وحی و عقل و عترت با خرافه و داستان‌بافی‌ها مرزبندی جدّی دارد. به نظر من، فقط با تسلط در فهم قرآن و پرهیز از روایت‌زدگیِ اخباریگرایانه، می‌توان این دام و آسیب را از پیش رو به‌کلی برداشت و یا لااقل خنثی کرد. بی‌شک قرآن و عترت با هم‌اند، اما باید محکم به آن چنگ زد، نه سست و لغزان. / ۸ آذر ۱۳۹۹.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۱۳۹۹ ، ۱۱:۲۱
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه: با یاد و نام خدا. دیری بود در دیار نگران بودیم آیا بر شاه پیروز می‌شویم؟ محرّم به کمک‌مان آمد؛ با سنت سازنده‌ی دسته‌روی و سینه‌زنی و زنجیززنی و در رأس همه نشستن پای منبر و منبری. پایین‌تکیه داشتیم و بالاتکیه، با دو عالِم دینیِ پارسا و باورَع و وارسته. اما چون عالِم متقی بالاتکیه، پرهیزگار بود و در سیاست دخالت نمی‌کرد؛ لاجرَم به عالِم متقی پایین‌تکیه پناه می‌بردیم که در برابر رژیم شاه، زبانی برای اعتراض و هدایتگری بود و مَلجایی برای انقلابیون و تکیه‌اش پایگاهی برای عزاداری اعتراضی و مذهبی و سیاسی.

 

مرحوم حاج آقا دارابکلایی

 

عالِم عزیز بالاتکیه آنچنان کاریزماتیک (=نافذ در قلوب) بود که اگر بر مشیء آرام و ساکت او انتقادی هم، در دل و گپ‌وگفت‌های خودمونی داشتیم، اما دل نداشتیم -و حتی شاید جرئت- که بر مقام منیع او جسارتی روا داریم. بنابرین شب‌های تار، این عالم پایین‌محله بود که در گِردش حلقه می‌زدیم نورِ انقلاب را درخشنده‌تر می‌یافتیم و عزاداری را به انقلاب علیه‌ی شاه، هویت و فلسفه می‌بخشیدیم و او -یعنی حجت الاسلام حاج شیخ احمد آفاقی- بر انقلابیون نه فقط آسان می‌گرفت که دستِ اتحاد و ابلاغ رسالات می‌فشرد. بر روان هر دو عالِم تآثیرگذار درود که اینک در بستر خاکِ خدا آرمیده‌اند و بخش جدایی‌ناپذیرِ تاریخ فضیلت‌های داراب‌کلا می‌باشند.

 

مرحوم حاج شیخ احمد آفاقی

 

اگر آن دو عالم -حاج‌آقا دارابکلایی و حاج‌شیخ احمد آفاقی- نبودند نسل آن روز محل، ممکن بود در مذهب و معنویت و در انقلاب و سیاست بلغزد و یا دست‌کم سهمش اندک باشد؛ عالمِ بالاتکیه در گرایشات دینی‌مان نقش بی‌بدیل داشت، و عالم پایین‌تکیه در پیوستِ هر دو عنصر مذهب و سیاست، راهبَر و معین‌مان بود.

 

سرانجام در جای‌جای ایران، قیام حسینی به دادِ قیام ایرانی رسید و ملت به رهبری امام و مشارکت روحانیت و روشنفکران متعهد، شاه را از تختِ سلطنتِ جعلی و اِعطایی انگلیسی به زیر کشید و این گفتمانِ اسلام و انقلاب بود که به خلعِ گفتمان شاهنشاهی نیرو بخشید. زیرا هر گفتمان اگر می‌خواهد گفتمانِ غالب و مسلط را از قدرت خلع کند، لزوماً باید مزیت‌های بیشتری بر آن گفتمان داشته باشد و ملت هم به آن میل و تمایل کند. تا کنون نیز هیچ گفتمانی به لحاظ نظری و منطقی نتوانسته از گفتمان انقلاب اسلامی پیشی بگیرد، زیرا گفتمان باید افکار اکثریت مردم را نمایندگی کند تا بر گفتمان رقیب فائق آید.

 

آن روزها -یعنی وقتی تازه انقلاب شعله کشید و زبانه زد- برمی‌آشوبیدیم و فریادمان بلند بود که چرا عالمان و روشنفکران زمانه، برای اقامه‌ی عدل علیه‌ی شاه قیام نمی‌کنند و برای گسترانیدنِ قسط برنمی‌خیزند. حتی عالمانِ ساکت و مراجع منزوی! را مورد مؤاخذه قرار می‌دادیم که چرا برای خیزش مردم، تن به خطر نمی‌دهند،خاموش و سازشکار مانده‌اند و در سیاست دخالت نمی‌کنند و قرآن را فقط برای گورستان‌ها و دین را فقط جهت نماز و ذکر و وِرد می‌خواهند؟ بگذرم که آن ایام سرانجام به خیر گذشت و ملت در سیاست و حکومت، صاحب و «ولی‌نعمت» شد.

 

اینک پس از ۴۰سال، بی‌شمار وفادار به انقلاب و میلیون‌ها انسان متعهد متدین هرگز نادم نیستند که چرا علیه‌ی رژیم تیره‌بخت قیام کردند و چرا گفتمان امام خمینی را با عقلِ سر و عشقِ دل پذیرفته‌اند. پشیمان کسانی‌اند که از نظرم دست‌کم این‌جوری‌اند:

 

۱. یا دچار اِفلاسِ فکری شدند و در نتیجه ملول و فِسُرده و «رنگ‌باخته».

 

۲. یا خیال بر آنان غلبه کرده، خیالاتی-خیالباف شدند و خود را در برابر امواج طوفانیِ تزهای بزک‌کرده و سفارشی! باخته‌اند و دیکته‌ی دستوری را املا و انشاء می‌کنند.

 

۳. یا کسانی‌اند که انتظار دارند جمهوری اسلامی ایران در همین دنیا «بهشت برین» بسازد و غُبار هیچ عیب و ایرادی نباید بر جامه‌ی جمهوری اسلامی بنشیند که به‌شدت، یوتوپیایی (=مدینه‌فاضله گرا) اند.

 

۴. و یا کسانی هستند که حقیقتاً بر اساس بینش و تکلیف الهی خود، فکر می‌کنند فکر تازه‌تری دارند که ناجی ملت‌ است و از امام خمینی عالی‌تر و پیشرفته‌ترند.

 

اما من خود از آن فکر و صف هستم که گفتمان امام خمینی را هنوز هم چتر رستگاری می‌دانند و راهی را که او نشان‌مان داد، صراطی برای مستقیم‌رفتن و استقامت‌ورزیدن می‌خوانند و اگر انتقادی و انتظاری هم می‌اندیشم در درون گفتمان به نقدش می‌پردازم و در داخل آن مطالبات دارم. زیرا ساختمان فکرم این‌گونه چیده شده و چارچوبم این‌طور کلاف شده و چِفت و بست خورده و فردی بی در و پیکر نیستم:

 

اول آن‌که "آدم منهای آخوند" نمی‌شود

دوم این‌که "اسلام منهای روحانیت" غلط است

 

این، به مفهوم تعطیلیِ رسولِ باطنی نیست، بلکه پیوند و چسباندنِ آن به رسول ظاهری -سلام الله علیهم اجمعین- است که روحانیت و پارسایان، نمایندگان و رهنُمایان صدّیق مکتب و رسالت اویند. معتقدم با آنان، طیّ مسیر، چنان اطمینان حاصل است که حتی بر «شناسنده‌ی جاحد» هم می‌توان غالب شد و بر فَرقش کوبید؛ یعنی شیطان، که می‌شناشد اما به‌عمد، جاحِد است؛ منکر.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۱۳۹۹ ، ۱۲:۴۲
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

 

...

 

 

پیام تسلیت دامنه: به نام خدا. درگذشت حجت‌الاسلام شیخ عبدالکریم فردوسی سوچلمایی (داماد مرحوم حاج مرتضی آهنگر دارابی) و فرزند سپاهی‌اش آقای محمدرضا فردوسی (که در حرم رضوی و حفاظت تولیت حرم مطهر اشتغال داشت) موجب اندوه شد. این مصیبت اندوهبار را به بازماندگان گرانقدر هر دو خاندان محترم (آهنگر و فردوسی) به‌ویژه به دوستان گرامی حسن‌آقا و آقامهدی تسلیت می‌گویم و از خدای رحمان، بردباری و شکیبایی برای خانواده‌ها و علوّ درجه و رحمت برای این پدر  و فرزند  طلب می‌کنم. با شیخ فردوسی خاطرات و گاه فرصت پیش می‌آمد دیدار و نشست و برخاست داشتیم: مهربان، خندان، بااخلاص، خوش‌خُلق، دلسوز، متواضع و فروتن.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۱۳۹۹ ، ۱۲:۴۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی