دو عالِم دینی دارابکلا
به قلم دامنه: با یاد و نام خدا. دیری بود در دیار نگران بودیم آیا بر شاه پیروز میشویم؟ محرّم به کمکمان آمد؛ با سنت سازندهی دستهروی و سینهزنی و زنجیززنی و در رأس همه نشستن پای منبر و منبری. پایینتکیه داشتیم و بالاتکیه، با دو عالِم دینیِ پارسا و باورَع و وارسته. اما چون عالِم متقی بالاتکیه، پرهیزگار بود و در سیاست دخالت نمیکرد؛ لاجرَم به عالِم متقی پایینتکیه پناه میبردیم که در برابر رژیم شاه، زبانی برای اعتراض و هدایتگری بود و مَلجایی برای انقلابیون و تکیهاش پایگاهی برای عزاداری اعتراضی و مذهبی و سیاسی.
مرحوم حاج آقا دارابکلایی
عالِم عزیز بالاتکیه آنچنان کاریزماتیک (=نافذ در قلوب) بود که اگر بر مشیء آرام و ساکت او انتقادی هم، در دل و گپوگفتهای خودمونی داشتیم، اما دل نداشتیم -و حتی شاید جرئت- که بر مقام منیع او جسارتی روا داریم. بنابرین شبهای تار، این عالم پایینمحله بود که در گِردش حلقه میزدیم نورِ انقلاب را درخشندهتر مییافتیم و عزاداری را به انقلاب علیهی شاه، هویت و فلسفه میبخشیدیم و او -یعنی حجت الاسلام حاج شیخ احمد آفاقی- بر انقلابیون نه فقط آسان میگرفت که دستِ اتحاد و ابلاغ رسالات میفشرد. بر روان هر دو عالِم تآثیرگذار درود که اینک در بستر خاکِ خدا آرمیدهاند و بخش جداییناپذیرِ تاریخ فضیلتهای دارابکلا میباشند.
مرحوم حاج شیخ احمد آفاقی
اگر آن دو عالم -حاجآقا دارابکلایی و حاجشیخ احمد آفاقی- نبودند نسل آن روز محل، ممکن بود در مذهب و معنویت و در انقلاب و سیاست بلغزد و یا دستکم سهمش اندک باشد؛ عالمِ بالاتکیه در گرایشات دینیمان نقش بیبدیل داشت، و عالم پایینتکیه در پیوستِ هر دو عنصر مذهب و سیاست، راهبَر و معینمان بود.
سرانجام در جایجای ایران، قیام حسینی به دادِ قیام ایرانی رسید و ملت به رهبری امام و مشارکت روحانیت و روشنفکران متعهد، شاه را از تختِ سلطنتِ جعلی و اِعطایی انگلیسی به زیر کشید و این گفتمانِ اسلام و انقلاب بود که به خلعِ گفتمان شاهنشاهی نیرو بخشید. زیرا هر گفتمان اگر میخواهد گفتمانِ غالب و مسلط را از قدرت خلع کند، لزوماً باید مزیتهای بیشتری بر آن گفتمان داشته باشد و ملت هم به آن میل و تمایل کند. تا کنون نیز هیچ گفتمانی به لحاظ نظری و منطقی نتوانسته از گفتمان انقلاب اسلامی پیشی بگیرد، زیرا گفتمان باید افکار اکثریت مردم را نمایندگی کند تا بر گفتمان رقیب فائق آید.
آن روزها -یعنی وقتی تازه انقلاب شعله کشید و زبانه زد- برمیآشوبیدیم و فریادمان بلند بود که چرا عالمان و روشنفکران زمانه، برای اقامهی عدل علیهی شاه قیام نمیکنند و برای گسترانیدنِ قسط برنمیخیزند. حتی عالمانِ ساکت و مراجع منزوی! را مورد مؤاخذه قرار میدادیم که چرا برای خیزش مردم، تن به خطر نمیدهند،خاموش و سازشکار ماندهاند و در سیاست دخالت نمیکنند و قرآن را فقط برای گورستانها و دین را فقط جهت نماز و ذکر و وِرد میخواهند؟ بگذرم که آن ایام سرانجام به خیر گذشت و ملت در سیاست و حکومت، صاحب و «ولینعمت» شد.
اینک پس از ۴۰سال، بیشمار وفادار به انقلاب و میلیونها انسان متعهد متدین هرگز نادم نیستند که چرا علیهی رژیم تیرهبخت قیام کردند و چرا گفتمان امام خمینی را با عقلِ سر و عشقِ دل پذیرفتهاند. پشیمان کسانیاند که از نظرم دستکم اینجوریاند:
۱. یا دچار اِفلاسِ فکری شدند و در نتیجه ملول و فِسُرده و «رنگباخته».
۲. یا خیال بر آنان غلبه کرده، خیالاتی-خیالباف شدند و خود را در برابر امواج طوفانیِ تزهای بزککرده و سفارشی! باختهاند و دیکتهی دستوری را املا و انشاء میکنند.
۳. یا کسانیاند که انتظار دارند جمهوری اسلامی ایران در همین دنیا «بهشت برین» بسازد و غُبار هیچ عیب و ایرادی نباید بر جامهی جمهوری اسلامی بنشیند که بهشدت، یوتوپیایی (=مدینهفاضله گرا) اند.
۴. و یا کسانی هستند که حقیقتاً بر اساس بینش و تکلیف الهی خود، فکر میکنند فکر تازهتری دارند که ناجی ملت است و از امام خمینی عالیتر و پیشرفتهترند.
اما من خود از آن فکر و صف هستم که گفتمان امام خمینی را هنوز هم چتر رستگاری میدانند و راهی را که او نشانمان داد، صراطی برای مستقیمرفتن و استقامتورزیدن میخوانند و اگر انتقادی و انتظاری هم میاندیشم در درون گفتمان به نقدش میپردازم و در داخل آن مطالبات دارم. زیرا ساختمان فکرم اینگونه چیده شده و چارچوبم اینطور کلاف شده و چِفت و بست خورده و فردی بی در و پیکر نیستم:
اول آنکه "آدم منهای آخوند" نمیشود
دوم اینکه "اسلام منهای روحانیت" غلط است
این، به مفهوم تعطیلیِ رسولِ باطنی نیست، بلکه پیوند و چسباندنِ آن به رسول ظاهری -سلام الله علیهم اجمعین- است که روحانیت و پارسایان، نمایندگان و رهنُمایان صدّیق مکتب و رسالت اویند. معتقدم با آنان، طیّ مسیر، چنان اطمینان حاصل است که حتی بر «شناسندهی جاحد» هم میتوان غالب شد و بر فَرقش کوبید؛ یعنی شیطان، که میشناشد اما بهعمد، جاحِد است؛ منکر.