قسمت چهلم
خودش را نمیخارَد!
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۹)
مرحوم علی شریعتی، معلم انقلاب _که امروز روزی در ۲۹ خرداد ۵۶ درگذشت_ در صفحهی ۱۹ کتاب انسانِ بی «خود»، انسانهای خودباخته و غربزده را «اِلینه» مینامد. از نظر او، آدمِ اِلینهشده حالتی پیدا میکند که در آن شخصیت واقعیاش زائل میشود و شخصیت بیگانهای در آن حلول میکند.
شریعتی برای جااندازی این مفهوم، این داستان را در پاورقی ۱۴ همان کتاب، مثال میزند: «یکی، واردِ آبادییی شد دید اهالی همه خودشان را دائم میخارَند... شروع کرد به تماشای آنان... یکباره عدّهای مأمور آمدند او را گرفتند. به اینها (=به مأمورین) خبر دادند یک مریضی به آبادی ما آمده که اصلاً خودش را نمیخارد. مرَضِ «خارشنداشتن»! گرفته است.
نکته بگویم: غربزدهها اینگونهاند؛ مثل آن آبادی، خارش گرفتهاند و هر که را که مثل آنها، ستایشگر غرب و خودباختهی آن نباشد، مریض! و معیوب! میپندارند. اقبال لاهوری معتقد بوده است غرب، عالَم را بِدید و از حق رَمید... شرق، حق را دید و عالَم را ندید.
دکتر علی شریعتی در بازداشتگاه ساواک. «کمیتهی ضد خرابکاری». که امروزه «موزهی عبرت» شد. در ضلع جنوبی میدان توپخانه. من سال ۸۴ دوبار از آن بازدید کردم. ساختمانی مَخوف، و بازداشتگاهی با شکنجههای مَهیب _که آلمانیها به درخواست رضاخان میرپنج_ ساختند. امروز ۲۹ خرداد، یاد «معلم انقلاب» علی شریعتی گرامی باد.
خاطرات من
قسمت ۴
جوان که بودیم، اطلاعات مذهبی را پای منبر و مسجد میگرفتیم. پاتوق اصلی ما در روزهای سرد سال، داخل مسجد جامع محل، کنار بخاری هیزمی _که از بشکهی ۲۲۰ ساخته میشد_ بود.
یادم است من، سید علیاصغر، سیدرسول، روانشاد یوسف، جعفر رجبی، حسن آهنگر دورِ بخاریِ داغ هیمهای، حلقه میزدیم رسالهی مراجع تقلید را بلندبلند برای همدیگر میخواندیم. وسط کارزار، مِتوِلّی _که گتی بالمَلِهای بود و صدای زمُختی داشت_ سر میرسید. چنان سیاست میورزید و نگاه میانداخت که بزرگ و کوچک از وحشتش، میهراسید. او _خدا بیامرزی_ گویی حاکم با اُبُّهت و بااقتدار و بلامنازع مسجد بود و کافی بود با کسی و جمعی به لج میافتاد دیگر دِمار و طومارش را درهم میپیچید. حتی اگر سخنران از تهران هم دعوت میخواستی بکنی باید دَم او را میدیدی! وگرنه جرأت نمیکردی بیگُدار به آب بزنی، برهم میزد؛ از روی سیاست و لج!
تحلیل سیاسی
دموکراسی توخالی!
از نظر من به چند علت دموکراسی آمریکا، توخالیست:
۱. علت اول این است، این کشور به دلیل سلطهگری و سوداگری از آرمان بنیانگذاران اولیهی آمریکا دور افتاده است. و این دو خصلت بد را، حتی اگر بر مبنای منافع ملی خودشان هم تحلیل کنیم، باز نیز، این کشور از دموکراسی، چشمپوشی کرده است و رژیمی زورگو گردیده است.
۲. نمیشود کشوری خود در داخل دموکراتیک بداند و با رأی مردم سر و کار داشته باشد اما در جهان، رأی مردم (=نظر دولتها) را نادیده انگارد و یکجانبهگرا باشد. در واقع دموکراسی داخلی، به «دموکراسی جهانی» نیاز دارد.
۳. آمریکا با فروپاشی تفکر دموکراتیک، در راه و مسیر جنگها و هژمونی (=سلطه) بر قارهها قدم گذاشته و در این مسیر، نفع ملی خود را در دیکتاتوری بینالمللی میبیند. و این تناقض بَیّن است که کشوری در درون خود را دموکرات بخواند، اما در بیرون، دیکتاتوری را درست بداند و از دیکتاتورها حمایت کند.
۴. و مشخصاً اینکه آمریکا بر خلاف فلسفهی دموکراسی، ملت ایران را از طریق زور و خشونت مورد هجوم و تحریم همهجانبه قرار داده است. حال آنکه قواعد دموکراسی الزام میدارد که کشورهای مدعی دموکراسی باید به ایده و دیدهی مردم سایر ملل و دوَل احترام بگذارند و هیچ ملتی را مورد آزار و اذیت و اجبار قرار ندهند.
بنابراین، آمریکا دچار دموکراسی توخالی شده است. تحریم یک ملت، وابسته ساختن کشورها به خود، نفی آزادی سیاسی کشورها، توسل به زور و زر و تزویر، همپیمانی با منحطترین رژیمهای ضد دموکراسی و مخالفِ رأی عمومی و انتخابات و در یک کلام ستیزه با کشورهای آگاه و آزاد، همه و همه علامتهای آشکار توخالی بودنِ دموکراسی آمریکاست. دموکراسی آمریکا غروب کرده است، اما هستند کسانی از ایرانیها! که هنوز هم آمریکا را ناجی و آزادیبخش میپندارند و حتی منتظرند به دست ترامپ، ایران نابود و اشغال شود و حکومت دستنشانده و کارگزار آمریکا روی کار بیاید! خفّتی زشت که ذلتشان را نشان میدهد.
پاسخم به آقا سیدمحمد وکیل
سلام و احترام
۱. سپاس فراوان که هم تحلیلم را خواندی، هم نظر افزودی و هم نقد فرمودی. ازین روحیهات، خوشم میآید. بیشتر بخوانید ↓