به قلم حجتالاسلام محمدرضا احمدی. با سلام. شریعتی و مفهوم ملت - دولت. امروز بیست و نهم خرداد مصادف است با سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی. این روزها کتاب الزامات سیاست در عصر ملت - دولت نوشته آقای احمد زیدآبادی را مطالعه کردم. شکل گیری ملت - دولت الزاماتی دارد که در عرصه سیاست داخلی و خارجی باید بدان پایبند بود. شکل گیری ملت - دولت از پیمان وستفالی در سال ۱۶۴۸ میلادی هست که نظام حقوقی مبتنی بر تابعیت را جایگزین نظام حقوقی مبتنی بر شریعت کرد. در ملت - دولت، اتباع، نه به علت ایمان و نوع دیانت و عقیده شان، بلکه صرفاً به علت زاده شدن در قلمرو سرزمینی از حقوق برابر برخوردار می شوند و نخستین لازمه تحقق این حق برابر بی طرفی دولت نسبت به دین و مذهب و عقاید اتباع خود است. در چارچوب ملت - دولت، اتباع به جای آن که دین خود را عامل اساسی هویتبخشی خویش بدانند، تعلق ملی خودرو حامل هویت بخشی به شمار می آورند. در ملت - دولت، روابط بین افراد مبتنی بر هم وطنی است نه هم کیشی.
در ادامه آقای زیدآبادی موضوع ملت - دولت را هم به صورت سیر تاریخی، از صفویه شروع میکند و به قاجار و پهلوی اول و دوم و انقلاب اسلامی به پایان می برد، و هم جایگاه بعضی از احزاب و جریان های سیاسی اجتماعی و شخصیتهای تاثیرگذار در دوران معاصر را نسبت به ملت - دولت بیان میکند. آقای زیدآبادی معتقد است دکتر شریعتی در آغاز فعالیت های فکری خود در دانشگاه مشهد، پروژه فرهنگی در جهت تحریف زدایی از دین برای خود تعریف کرده بود که پس از عزیمت به تهران به صورت ناخواسته پروژه سیاسی جایگزین پروژه فرهنگی او شد. آنچه لحن شریعتی را در سخنرانی های حسینیه ارشاد آتشین کرد، چیزی جز اخبار مربوط به شکنجه و اعدام رهبران سازمان مجاهدین خلق و دیگر گروه های چریکی در زندان حکومت پهلوی نبود. ادای دین شریعتی در این میان بازآفرینی حماسه شهادت امام حسین علیه السلام با ادبیات فوقالعاده پرشور و اثرگذار بود. شریعتی پس از دستگیری و گاهی از ابعاد ضربه ۵۴ بار دیگر در صدد بازگشت به پروژه فرهنگی خود برآمد، اما سرنوشت خواب دیگری برای او دیده بود و در آستانه ۴۴ سالگی درگذشت.
پروژه سیاسی شریعتی به نوعی از اندیشه های چپ گرایانه جهانی عصر خود تاثیر پذیرفته بود و از همین رو التفاتی به مفاهیم بنیادی ملت - دولت نداشت، اما پروژه فرهنگی او که تحلیل و بررسی تاریخ ایران را نیز در بر می گرفت، به این نتیجه گیری منجر شد که اسلام به جای تحمیل یک فرهنگ خاص بر همه مسلمانان تنوع فرهنگی آنان را به رسمیت می شناسد. از اینرو شریعتی پذیرش اسلام همراه با حفظ فرهنگ ایرانی را که به معنای آشتی بین آن دو بود امتیاز ایرانیان می دانست و آن را می ستود. شاید از روی تسامح بتوان گفت شریعتی نوعی اسلامی ایرانی را در پروژه فرهنگی خود دنبال میکرد، اما این به معنای تفسیری از اسلام بر پایه ملیت ایرانی نبود، شریعتی در اینجا نیز به مفهوم بنیادی ملت - دولت نزدیک نشد، هرچند اگر پروژه فرهنگی ادامه می یافت احتمالاً در پاسخ به چالش های نظریه مربوط به رابطه اسلام و ایران به نتایج روشن تری در این زمینه می رسید. در واقع اسلام ایرانی شریعتی تا اندازهای مشابه سوسیالیسم ایرانی خلیل ملکی بود که راه نجات جامعه ایران از عقب ماندگی را سوسیالیسم می دانست، اما بر خلاف برخی سوسیالیستهای مدافع جهان وطنی آن را منطبق با مختصات فرهنگی ملی جامعه ایرانی طلب می کرد.
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. کمی از کتاب "تشبُّه به مسیح" [علیهالسلام] اثر توماس اکمپیس. ترجمهی خانم سایه میثمی، ویراستهی مصطفی ملکیان. انتشارات هرمس. کتابهایی هست که هر بار آن را بخوانی طراوت دیگری دارد و با خود معانی و پیام و پند نو حمل میکند. مثل همین کتاب که در دست دارم و عکسی هم ازان انداختم. نویسندهاش شخص مشهور قرن پانزده میلادیست و ویراستهی آقای مصطفی ملکیان.
عکس از دامنه
کتاب در پی آشناییدادن آدمی به حیات معنویست و میخواهد بیهودگیِ پوچِ حیاتی را _که مهجور و دور از سرچشمهی نور حقیقیست_ نشان دهد. عقلِ "سرد و خشک" را سرزنش میکند و بگوید کارهایی وجود دارد که از گُنجایی فهم آدمی بیرون است. مثلاً از نُطق فاضلانه چه حاصل، آنگاه که آدمی از فروتنی تهیست. بیهودهتر اینکه کسی به اموری دل ببندد که "چنین بادپا"ست. خرواری از کلمات روح را راضی نمیتواند کند، اما زندگانی نیک میتواند جانی تازه ببخشاید و وجدان پاک را نوید توکلی عظیم سازد. و چنین است که توماس آکمپیس هلندی اهل دوسلدُرف هلند -که ۱۴۷۱ میلادی درگذشت- برین نظر بوده است که فقط تحتِ تأثیر پارساییهای دیگران میتوان به دعوت اصلاحی کسی امیدوار بود؛ یعنی تا عالِم و دانشمندی پارسا نباشد، حرفش اثر ندارد. شِمّهای بود از یاداشتهای خطیام در برداشت آزاد ازین کتاب. ۲۷ خرداد ۱۴۰۱ . دامنه.
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. ساخت و ساز تا به کجا؟! واقعاً چرا جمهوری اسلامی اقتدار خود را در برابر قانونشکنان نشان نمیدهد؟! این جا جای ویلا و قصر ساختن است؟! کوتاهآمدن و آسانگرفتن همهجا به سود کشور تمام نمیشود. آزارگر طبیعت و آدمیت، چرا باید در دستدرازیها اینهمه جسوری کند؟ اگر کشورهایی به توسعهی سیاسی، رشد اقتصادی و ثبات امنیتی رسیدهاند بیش از هر شاخص و پیشزمینهای، اول قانون را در مملکت خود با اقتدار جا انداختند. تا مردم قانون را پایهی افکار خود نکنند، هیچ آموزهیای حتی پند و پیام اخلاق و مذهب هم، نمیتواند چُنین افرادی را به دامنِ زندگی سالم و بیآزار بازگرداند.
نام چند کتابخانهی مهم آمریکا را نام میبرَد که یکی از آنها جای بسی شگفتی داشت برایم. و شاید هم برای شما هم چنین شود. کتابخانهای واقع در زیردریایی هستهای وست ویرجینیای آمریکا، که در اعماق اقیانوس است.
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. از ۸ سال سالهای سخت به این سالهای به نسبت راحت. که از بیرون و درون سعی میکنند ملتِ راحت را ناراحت نگه دارند. عوامل درونی و بیرونی هر دو به این روند دامن میزنند. برای خودِ بنده بسیار پیش آمده بود غذا به خط و خاکریز
صفحهی ۱۹۹
کتاب «وقتی مهتاب گم شد»
خاطرات «علی خوشلفظ» تدوین حمید حسام
نرسیده بود و نونِ خشک داخل کیسه را -که موش جلوِ چشم ما، با ما انباز بود- شب خیس میکردیم میخوردیم. یا اگر هم غذا میرسید، تقسیمکنندگان خدوم و زحمتکش، از فرطِ پرتاب تیرهای بعثیها، مجبور بودند در درون نایلون فریزر گره زده به سمت سنگر ما پرتاب کنند و ما هم با دست سعی میکردیم به دقت بگیریم و روی خاک نیفتد و نایلون نترکد. بگذرم. بروم روی همان صدرِ مطلب. سختترین تنگهی جنگ، تنگِ کورک بود در کرمانشاه، گیلان غرب. آنجا چه گذشت؟ شاید این صفحهی بالا گویا باشد؛ عکسِ متن که در بالا درج کردم.
به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. آغاز آزمایشی خرید نان با کارت در قم با دستگاه جدید ( ۲۲ خرداد ۱۴۰۱ ) امید است از غارتِ آرد و حیف و میل نان، ممانعت و یا دستکم بهشدت کم شود. بنده دیروز اولین خریدم را با خرید ۸ قرص نان بربری در نزدیکترین نانوایی واقع در
عکاس: دامنه
شهرک شهید سید حسن مدرس و شهید مهدی زینالدین، انجام دادم. خوبی این دستگاه بیسیم، علاوه بر کنترل آرد و میزان پخت نان و بریدن دست واسطههای ناپاک، این است که مثل کارتخوانهای قبلی نیاز به درج رقم پول نان ندارد و به همین دلیل کسی بهاشتباه رقمهای اشتباهی وارد نمیکند و برای دستگاه هر واحد نانوایی قیمت نان، تعریفشده، هست و ثابت. زیاد پیش آمده که طرف رفت چهار تا نان گرفت ولی به جای چهارهزار تومان، زده چهلهزار تومان. بگذرم. حتی پس از عمومیت یافتن در سراسر کشور، اگر سایر کارها و گزینههای کنترلی و سهمیهای که روی این کارت صورت خواهند داد، پیاده شود، باز نیز جای اطمینان میگذارد که شاید دیگر کسی نان را پیش اُردک و گاو و اسب نگذارد و کیسههای آرد سهمیهی مردم هم، سر از جاهای دیگر و آن سوی مرزها در نمیآورَد. البته اگر کنترل شود و دستِ آلودهی سوداگر، ازین کالای راهبردی غذای دیرین مردم کوتاه گردد. چنین باد.
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. کلمهی "عزیز" از نظر مفسران قرآن در اصل به معناى "امتناع" است و واژهی "عزیز" -که از صفات و اَسماء الهیست- در واقع به معنای کسی است که «به خاطر نیرومندی، امرش غالب و جاری است و مقهور و مغلوب نمیشود.» یعنی دارندهی صفتِ "عزیز" شکستناپذیر است. مثلاً وقتی کُلنگی بر سنگ رسوخ نکند، سفتی آن را "عزیز" میگویند. چون نفوذناپذیر است و در برابر ضربات کُلنگ، شکاف برنمیدارد. حتی به تعبیر برخی از کارشناسان قرآن "به چیزهای کمیاب یا نایاب″ نیز «عزیز» میگویند. خدا، عزیز است چون مقهور و هلاک نمیشود و عزّت و قوّتِ وجودی خدا مانع از نابودیاش است؛ کُلُّ شیءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجهَهُ: همه چیز نابودشونده است، جز ذات او. (آیهی ۸۸ قصص) و علت شکستناپذری خداوند متعال، عزیزالوجود بودن آن است.
گرچه صفت عزت مخصوصِ خداست، اما قرآنشناسان معتقدند خدای عزیز، صفت «عزتش» را "در میان مخلوقات نیز قرار داده است." منبع زیرا همهی آفریدهها جِلوهی عزت نظام آفرینش حضرت آفریدگارند وگرنه هرگز آفریده نمیشدند. ازینرو خداجویی و تسبیحکردن، در ذات آفریدهها نهاده شده است که وقتی موجودی به اصل خود رجوعی پاک و بیغش، داشته باشد مُروّج معنوی میشود، که از همین عزت نفس ریشه میگیرد.
و چقدر زیباست که وحی فرو آمده که عزّت زانِ خدا و رسولش و مؤمنان است: «ولِلهِ العِزَةُ ولِرسُولِهِ ولِلمُؤمِنینَ» (آیهی ۸ سورهی منافقون) به گفتهی رسای یکی از کارشناسان دینی "مصداق اَتمِ مؤمنین، اهل بیت رسول الله صل الله علیه وآله هستند".
امروز که روز میلاد امام رئوف حضرت رضا عالم آل محمد ص است، خواستم گفته باشم آن امام مدفون در خراسان، عزیزکردهی خداست و عزتبخش ملت رشید و «صبّار و شَکورِ» ایران. از کدام زَبون و ذلیل و گماشتهی اَغیار و کینهتوزان ساخته است که به نفوذناپذیری و عزت ملت ایران در ارادت و مَودّت و عقیدتِ بر منش و مرام رضوی ع خدشهای وارد کند و بر عزتوارگی ملت وارستهی ایران رسوخ کند؟! ملتی که پارسا باشد و همزمان فروتن و تَهمتن با هیچ حربه و نیرنگی به تنگ نمیآید. علت، مُبرهَن و هویداست: خدای عزیز وقتی کسی را عزت ببخشد و او هم از عزت خودش بهخوبی پاسداری و پاسبانی کند، هرگز به ذلت میل نمیکند و خدمهی متخاصمان نمیشود.
تصاویر دیگر حرم امام رضا ع : اینجا
عجیب حکمت داشت که در تنگناهایی که بر حضرت سیدالشهداء ع فرود آورده بودند، آن امام احیاگر اسلام راستین، ترسیم مسیر کرد که عزت را به ذلت نباید تاخت زد. عین آن این است به نقل آزاد از آیتالله العظمی ناصر مکارم:
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. جالب: جالب این است که در خبرهای روز جهان خواندم که یک جوان فلسطینی اسلحهی یک سرباز رژیم دینی_نژادی اسرائیلی را هنگام تفتیش در اردوگاه «الفوارِ» جنوب «الخلیل» در کرانهی باختری ربود. واقعاً چقدر شکننده است آدم در زادگاه خود هم مورد تفتیش عقیدتی و بدنی بشود؛ مثل این میمانَد که مثلا" به فرض دارابکلا، ساکنان مُرسم و اوسا را هر روز در مرز جغرافیایی خود در باریکهی ورودی گردنهی امامزاده علیاکبر، تفتیش کند که در چه در جیب و کیف دارند؟! و به کجا و با کیها میروند؟! رژیم جعلی اسرائیل با مردم فلسطین، هر روز رفتاری چنین موهِن میکند.
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. آرپیجی را به سمت لاستیک کامیون شلیک کرد که گازش را گرفته بود به طرفِ رزمندگان. کامیون متوقف شد. رفتیم سروقت خدمهاش. دیدیم ۶ نفرند. یکی از آنها تا ما را دید بلندبلند فریاد زد: شراب! شراب! به رگ غیرتم برخورد و داد زدم سرش: «نامرد! از ما شراب میخواهی؟!» همینکه خواستم او را رگبار ببندم یکی از بسیجیها که قبلاً معلم بود و عربی سرش میشد، مانعام شد و گفت: این بیچاره آب میخواهد، نه شرابی که تو فکر میکنی. دست و پای هر ۶ بعثی را بستیم.
این یک : ↑
شب عملیات آزادسازی خرمشهر، مهتابِ آسمان، زمین را روشن داشت. همین، حرکت در شبِ رزمندگان را با مشکل مواجه کرد. ناگهان یک تکّه ابر سیاه مانند نقاب، مقابل مهتاب کشیده شد. به قدری هم تاریک شد که نفرِ بغلدستی دیده نمیشد. تازه علاوه برین، مدتی بعد توی آن داغی دشت خرمشهر، باران هم در شب حمله بارید و به دلشادی رزمندهها انجامید. حالا شاید سه برداشت ازین قضیه شود: یکی بگوید اینها امداد غیبی است. دیگری بپّرد وسط و بگوید کشک و خرافه! است. سومی هم بیاد میدان بگوید: کارِ ″وجعلنا″ بود که رزمندگان حین عملیات زمزمه میکردند: وَجَعلنا مِن بَینِ اَیدِیهِم سَدًّا وَمِن خَلفِهِم سَدًّا فَاغشَیناهُم فَهُم لا یُبصِرون. همان آیهی مشهور ۹ سورهی یس.
اینم دو : ↑
قطبنما نداشتیم برای تعیین مسیر در شبهای شناسایی اطلاعاتِ عملیات. ما بلدچیها مجبور بودیم از نقطهی آغاز، زیر لب قدمهایمان را بشماریم: ۱ و ۲ و ۳ و ... وقتی عدد به ۱۰۰ میرسید، یک سنگریزه به جیب میانداختیم. بعد از بازگشت به مقر، سنگریزهها را یکی یکی میشمردیم و مسافت را ازین راه، ثبت میکردیم. شبهای بعد این کار را با دانههای تسبیح صورت میدادیم. حقیقتاً افزارآلات پیشکش غرب به صدام حد و عدد نداشت، بیشمار بود و متعدد. راستی! هر ۱۰۰ متر، میشود ۱۲۵ قدم.
و این نیز سه : ↑
متنی بود به قلم خودم با کمی دخل و تصرف از صفحات ۱۲۳ تا ۱۲۹ کتابِ خیلیخواندنی «وقتی مهتاب گم شد» از خاطرات دلکش «علی خوشلفظ» به تدوین حرفهای و شیوای حمید حسام. تهران: انتشارات سوره مهر، ۱۳۹۳ چاپ سیوهشتم. هر کس رزمنده بود و به جبهه انس داشت از خواندن این کتاب لبریز از نشاط و اندیشه و حیرت میشود. من خواندهام. ۶۵۱ صفحه است و با کاغذ کاهی سبُک که به صورت بالینی و آرامآرام میتوان راحت روزی نیم ساعت ۵۰ صفحه را خواند. چون بسیار کشش دارد و نوین نگاشته شد. عکسی هم از آن انداختم و چندی پیش در این پست اینجا جانمایی کردم تا در ذهن و عین جا بیفتد.