به قلم دامنه. به نام خدا. ابتداء آن روزها: پیش از این، پارسال در دو صحن «نغمه» و «مدرسهی فڪرت» از شهید «عالی جویباری» فرماندهی عارفمَسلڪ ما در گردان مسلمبنعقیل نوشته بودم ڪه به ڪارگزینی سپاه ساری نوشته بود از بخشی از حقوقم بڪاهید چون شالیزار دارم و گویا گاوداری، ڪه درآمدم ڪفاف میڪند. دیروز دیدم شهیدی دیگر یعنی سید محمد امیریمقدم، آر.پی.جی زنِ یڪی از گردانهای لشڪر ۲۷ محمد رسولالله (ص) به علت اینڪه «دو تا از گلولههای آر.پی.جی۷ ڪه در عملیات شلیڪ ڪرده به هدف نخورده، حلالیت طلبیده و ۱۷ اسفند ۱۳۶۴، مبلغ ۴۰۰۰ ریال از حقوقش را به همین دلیل به سپاه برگردانده است.» (منبع)
حالا این روزها: اڪبر طبری و قاضی شیخ غلامرضا منصوری فراری ڪه عین پروندهی سعید امامی -همهڪارهی «حجتالاسلام علی فلاحیان» وزیر اطلاعات عصر مرحوم رفسنجانی- میگویند ڪشته شد! را در نظر آوریم. اولی یعنی اڪبر طبری برای دو رئیس قوهی پیشین -آقایان سید محمود شاهرودی و شیخ صادق لاریجانی ڪه دَمبهدَم علیهی مخالفان و منتقدان خطابه میخواندند و انڪاریه و ردّیه- گویی ملائڪهی روی زمین بوده و هر ڪاری ڪه اراده مینموده، میڪرده. و حتی وقتی هم، بِزههایش توسط آقای علیرضا زاڪانی -یڪی از همفڪران هر دو رئیس پیشین قوهی قضاییه- افشاء میشود، آقای شیخ صادق لاریجانی برآشفته میشود و از یار و همهڪارهی حوزهی ریاست قوه، یعنی اڪبر طبری به دفاع برمیخیزد و هیچ اقدامی برای تعقیب او نمیڪند و آقای محسنی اژهای مدعیست برای «ایشان» تخلّفش احراز نشده بود.
اما آن دومی یعنی شیخ غلامرضا منصوری -ڪه برخی محافل سعی میڪنند او را در لباس روحانیت نشان ندهند تا مثلاً آبروی روحانیت نرود- هر چه میخواست علیهی روزنامهنگاران و منتقدان میڪرد و هیچڪس در درون قوه قضائیهی عصرِ شیخ صادق لاریجانی جرئت نمیڪرد به این دو، بگوید بالای چشمتان ابروست! چه برسد به فلان روزنامه یا فلان فعال سیاسی یا فلان مظلوم ڪه بخواهد لب به انتقاد و افشاگری بگشاید و حقش را بستاند. تا این ڪه سازمان اطلاعات سپاه ورود ڪرد و از فساد این دو فرد پرده برداشت و ملت باخبر شد میلیاردها تومان مانند یڪ هلوی راحتالحلقوم بلعیده شد و قاپیده. امید است اینان، بیشائبه، در تمام مأموریتهایی ڪه به آن واداشته میشوند ڪاشفی عادل باشند.
انتهاء نڪتهها:
نڪتهی یڪ اینڪه هر گاه باب انتقاد، نه فقط بسته ڪه چندقفله باشد، بیشترین زیان را خودِ جمهوری اسلامی ایران میڪند؛ زیرا اڪبر طبریها و قاضی شیخ غلامرضا منصوریها با خیال راحت و احساس مَصونیت از پستان نظام میدوشند و بر مَشڪ و خیڪِ خود میافزایند و آنگاه حتی رئیس قوهی قضائیه هم فڪر میڪند اینگونه افراد گویی معصوم! هستند و پاڪ و پاڪیزه و به قول ادبیات یڪ جناح خاص: پاڪدست! ڪه هرگز خبط و خطایی از آنان سر نمیزند! زهی خیال باطل!
نڪتهی دو آنڪه آیا روحانیت ایران با این رَختِ بیریختی ڪه اَمثالِ اڪبر طبریها و قاضی شیخ غلامرضا منصوریها بر تَنِ نظام پوشاندند، شرمسار نیستند در روضهخوانیها و سخنرانیها و منبرهایی ڪه ملت متدیّن خویشتندارِ شڪیبا را افاضه میفرمایند و روشنگری، از سجایای حڪومت علوی بگویند و مثلاً عزل یا توبیخِ عثمان بن حُنیفِ استاندار توسط امام علی (ع) به خاطر شرڪت در یڪ مهمانی اَشرافی خلافِ عرفِ علوی را شرح ڪنند!؟
شرم دارند. باور دارم آن وارستههای روحانیت، مدتیست شرم دارند و پیش ملت شرمندهاند ڪه زبانشان برای بیان این نمونهها و شاهدمثالها گِره دارد و نمیچرخد.
نڪتهی سه اینڪه ملت ایران بارها دارد اثبات میڪند «ضدانقلاب» نیست، ضدِّ فساد و غارت است. سالها به ایثار ایثارگران و سازندگان، این انقلاب شڪوفا شد و غنچه و گل داد. اما بهیڪباره، چپاولگران چپاول میڪنند و دل مردم را فسُرده. سه تُن گُل محمدی، با هزار زحمت به یڪ لیتر گلاب و اِسانس تبدیل میشود؛ گلابِ انقلاب را ڪه با خون شهیدان تهیه شده است را یڪشبه به بادِ فنا و تباه ندهید. به قول سَدید امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- (منبع) بترسید از روزی ڪه مردم بخواهند «ایامالله دیگری» خلق ڪنند:
«این مردم زاغهنشین ڪه شماها را روی مَسند نشاندهاند ملاحظه آنها را بڪنید، و این جمهوری را تضعیفش نڪنید. بترسید از آن روزی ڪه مردم بفهمند در باطنِ ذات شما چیست، و یڪ انفجار حاصل بشود. از آن روز بترسید ڪه ممڪن است یڪی از «ایام الله» -خدای نخواسته- باز پیدا بشود. و آن روز دیگر قضیه این نیست ڪه برگردیم به ۲۲ بهمن. قضیه [این] است ڪه فاتحهی همهی ما را میخوانند!»
به قلم دامنه. به نام خدا. دیشب پیش از سر بر بالین گذاشتن، فرصتی دست داد تا متن ڪامل مصاحبهی یڪی از روزنامههای جناح چپ با آقای دڪتر عبدالڪریم سروش را بخوانم. نمیدانم خوانندگان هم خواندند یا نه. من اما، چند نڪته میگویم و میگذرم؛ زیرا ایشان هنوز هم آنچه را ڪه من حدس میزنم میخواهد بر زبان بیاورد، نمیآورد و آن به بُنست رسیدن خودِ آقای سروش است ڪه درین دو دههی پیشین عمرش بوده ڪه مبتلا به آن شده است و اگر نگوید، گمان میرود با همان افڪار غلطش غرقتر شود. او به هر حال، پس از یڪ دوره مفتونشدن به غرب و افڪار پریشان، حالا گویا به ذرّهای از اباطیل در دنیای غرب و اشتباهات نگرشی خودش، دست یازیده و فرازهایی را بهجرئت برملا ساخته است.
سروشِ دههی هفتاد ڪجا و سروشِ دههی هشتاد و نود ڪجا؟ ڪه هزار جور چرخید و هزار گون گفت. شاید به خوداصلاحی خود برسد. شاید. وگرنه، با همان خبط و حبط خواهد مُرد ڪه حیف است یڪ اندیشمند مسلمان مؤثّر بلااثر بمیرد. شڪر، ڪه اینڪ این دانشمند بزرگ ایرانی دستڪم درین مصاحبه متنبّه (=بیدار و هوشیار) شد و فهمید، و از هویت همیشگی غرب، ڪمی سر درآوُرد. ازجمله درین سه فراز، ڪه سرفراز شد:
گفت: اگر میان «بایدِ مدیریتی» و «بایدِ ارزشی» تعارضی بیفتد البته ارزشها تقدّم دارند. به این مثال توجه کنید: «برای دزدی باید از دیوار خانه بالا رفت.» این بایدِ (روشی) با «نباید دزدی کردِ» (ارزشی) تعارض دارد لذا جانبِ ارزش را باید گرفت.
گفت: حقوقمداریِ لیبرالیسم، گاه در مقابل اخلاق سنتی میایستد و بسی از رفتارهای نکوهیدهی اخلاقی را به منزلهی یک حق مجاز میشمارد. کاپیتالیسمِ لجامگسیخته نیز بر این آتش نفت میافشاند. لیبرالکاپیتالیسم جایی برای قناعت و تقوا و صبر و سخاوت و گذشت باقی ننهاده است. ظاهربینان فقط روابط ناروای جنسی را میبینند و تقبیح میکنند در حالی که تباهی این نظام بسی افزونتر از اینهاست.
گفت: ای کاش سوسیالدموکراسی شدنی بود؛ دریغا که نیست. لذا به لیبرالدموکراسی با همه اشکالاتش و با کوشش در رفع آنها، باید دلخوش و پایبند بود. (منبع)
سه نڪته:
۱. آقای سروش در فراز اول، مرا را به یاد ڪتاب «دانش و ارزش» خود انداخته ڪه روزگاری بر آن شرح و بسط مینوشت. خدا را شڪر اینڪ نیز به ترجیح ارزش بر روش رسید.
۲. وی در فراز دوم، مرا را به یاد ڪتاب «ایدئولوژی شیطانی» خود انداخته ڪه روزگاری بر نقد مارڪسیسم نوشته بود و اینڪ حقیقت دیگر به روی او گشوده شد، ڪه به شیطانیبودنِ لیبرالکاپیتالیسم هم نائل آید.
۳. او در فراز سوم، مرا را به یاد دو ڪتاب «فربهتر از ایدئولوژی» و «حڪمت و معیشت» خود انداخته ڪه روزگاری از دین مبین اسلام، در برابر هر گونه ایدئولوژیها و ایدئولوگها دفاع میڪرد و جانبِ دین را داشت تا ایدئولوژیها و مسلڪها را، ڪه آری؛ دین فربِهتر از ایدئولوژیهاست.
به قلم دامنه : به نام خدا. ماندهبودم از میان سه موضوع -که در ذهن چرخش داشت- کدام را برای ستون روزانهام در مدرسهی فکرت بنویسم. سه موضوع این بود: ۱. دعاهای مُنشاء و مأثور، ۲. آیا ایرانیها هم نژادپرستاند؟ ۳. تبارشناسی باند اکبر طبری.
اما پیش از نوشتن یکی از این سه سوژه، مشغول مطالعهی رباعیهای مرحوم خلیلالله خلیلی شاعر معاصر افغان بودم و همین ذهنم را از آن سه موضوع انصراف داد. وی که در سال ۱۳۶۶ هجری خورشیدی در پاکستان درگذشت دارای «۶۲ اثر منظوم و منثور در عرصههای مختلف هنر، ادب، سیاست، فلسفه و عرفان» است.
من سه رباعی از چندین رباعی وی را زینت ستون روزانهی امروزم میکنم تا گفته باشم هرگونه نژادپرستی و نژادگرایی و آپارتاید نادرست است و با روح اسلام و انسانیت و معنویت ناسازگار است.
بارها دیدهام که در میان ایرانیها هم نوعی خفیف و حتی شاید بعضاً شدید، نژادپرستی و نژادگرایی وجود دارد. خصوصاً علیهی نژاد عرب و قوم افغان؛ بهویژه از سوی کسانی که دم از باستانگرایی ایرانی میزنند. حال آنکه قرآن در آیهی ۱۳ سورهی حجرات (منبع)، تمام امتیازات نژادی و جنسی و «تبعیضهاى نژادى، حزبى، قومى، قبیلهاى، اقلیمى، اقتصادى، فکرى، فرهنگى، اجتماعى و نظامى را مردود» و لغو و به جای آن «تقوا» را ملاکِ کرامت انسان کرد.
وبلاگ مربوط به: خلیلالله خلیلی: اینجا
با خلق نکو بِزی که زیور این است
در آینهی جمال، جوهر این است
آن قطرهی اشکی که بریزد بر خاک
بردار که گنج لَعل و گوهر این است
(رباعی ۷)
چه باشد زندگانی را بهایی
فسرده از نَمی، خشک از هوایی
ز مَطبخ سالها تا مُستراحیم
مگر این زندگی یابد بقایی
(رباعی ۵۳)
سرمایهی عیش، صحبت یاران است
دشواری مرگ، دوری ایشان است
چون در دل خاک نیز یاران جمعند
پس زندگی و مرگ به ما یکسان است
(رباعی ۴)
(منبع)
به قلم دامنه : به نام خدا. به نام خدا. میان ظلم (=بیدادگری) و تظلُّم (=دادخواهی) رابطه است. یعنی فرد مظلوم باید جایی را داشته باشد ڪه بتواند دادِ خود را از ظالم بستاند. مرڪز تظلُّم و فریادخواهی، دستگاه قضای آن جامعه است ڪه اساساً با هدف ایجاد نظم و عدل، برای فریادرسی و داوری ایجاد میشود. بر اساس نظریهی تفڪیڪ قوای مونتسڪیو، دستگاه قضا باید یڪ قوه از از سه قوهی مستقل محسوب شود؛ اما ڪمتر ڪشوری در جهان ڪنونی از قوهی قضائیهی مستقلی برخوردار است. زیرا قدرت و اقتدار این قوه را فقط برای به محاڪمهڪشاندنِ مردم بیپناه و بیدفاع قرار دادهاند تا بر آنان تسلط داشته باشند، اما در برابر حاڪمان و قدرتمندان و ثروتمندانِ حڪومتی -ڪه اغلب دست به هر ڪار دلبخواه میزنند- یا خنثی هستند، یا بدهوبستان دارند، یا تسلیماند و یا با درصد بالا، قائل به تبعیض و امتیازطلبی.
چندی پیش حجتالاسلام غلامحسین محسنی اژهای معاون اول قوه قضائیه در بارهی «اڪبر طبری» گفت:
«برای بسیاری از معاونین عالی قوه، رییس پیشین و حتی من احراز نشد ڪه ایشان متخلّف است وگرنه حتما اقدامی میڪردیم.» (منبع)
اگر سخن آقای اژهای نسبت به «اڪبر طبری» همین است ڪه از منابع رسمی نقل ڪردهام، بر آن چند یادآوری لازم است:
۱. مگر آن روز یعنی سال ۱۳۹۱ آقای ستّار بهشتی -گچڪار ڪمسوادی ڪه وبلاگنویسی میڪرد- به حڪم قضایی دستگیر شد و پس از مدتی در بازداشتگاه درگذشت، برای شما از پیش، تخلّف او احراز شده بود؟! یا نه چون آن فرد یڪ ڪارگر ضعیفی بود، قوه قضائیه در برابرش شجاع بود؟
۲. مگر متخلّفبودنِ «اڪبر طبری» میبایست بر شما و ریاست وقتِ قوهی قضائیه، مُحرز (=آشڪار) شود تا دستگیر و بازجویی و محاڪمه گردد؟! یا نه، وقتی دیگران ازجمله همفڪرتان آقای علیرضا زاڪانی خیلی پیشتر پرده از راز فسادهای وی برداشته بود، باید طبق قانون «اڪبر طبری» را تحویل مقامات دادگاه میدادید. اما رئیس پیشین قوهی قضائیه آقای حجتالاسلام شیخ صادق لاریجانی با تمام قوا از طبری دفاع میڪرد و در برابر چشم ناظر رڪن چهارم دموڪراسی میایستاد و سخنان خاص بر زبان میراند.
۳. گیریم ڪه راست میگویی. آیا تخلف آن شصتوچند حساب بانڪی هم بر شما -ڪه سالهاست پشت میز قدرت قضائیه چسبیدهاید- احراز نشده بود؟! تا اینڪه آقای سید ابراهیم رئیسی رسید و آن حسابهای عصر آقای شیخ صادق لاریجانی را به سه حساب بانڪی آنهم با قید دو امضاءبودن ڪاهش داد.
۴. هر یڪ از ما ممڪن است بارها طی سالها پای منبرهای روحانیان وارسته و آگاه شنیده باشیم ڪه فردی از امام علی (ع) شڪایت ڪرد و آن حضرت بدون هیچ تبعیض و امتیازی نزد قاضیِ منصوبِ خود حاضر شد تا رأی قاضی صادر شود. آیا این واقعیات و حقائق عصر علوی را میتوان باز نیز روی منبرها از روحانیان وارسته و آگاه شنید؟! یا نه، آنان هم شرم دارند با این وضع فسادی ڪه حتی در حوزهی ریاست قوهی قضائیه لانه ڪرده نقلی از سیرهی نبوی و علوی بڪنند.
۵. با این وضعی ڪه به وجود آوردهاید چگونه میشود جوان پویا و جویا را قانع ڪرد و قبولاند ڪه شهید دین و وطن حاج قاسم سلیمانی با تمام «ایثار» و اخلاص برای دفن تفڪر اسلام داعشی و نجات جان بیپناهان و زنان و بیچارگان جهان اسلام از دست ستمگران خونریز، حتی فرصتِ یڪ خوابِ راحت نداشت؛ اما همین «اڪبر طبری» در بیخ گوش آقای شیخ صادق لاریجانی با تمام «استیثار» و ناخالصی، چه ڪارهای آلوده و چپاولهای حیرتانگیز ڪه ڪه نڪرد. بگذرم؛ زیرا آقای اژهای و اژهایها شاید چشمانشان فقط بر روی چند روزنامهنگار و روشنفڪر و دانشجو و نویسنده و منتقد باز میبود و جُرمهای! آنها فوری بر وی و رئیس سابقش احراز میشد!
اما بعد؛
امروز سالروز وفات معلم انقلاب مرحوم دڪتر علی شریعتی است، هم او ڪه نسل جوان و دانشگاهی آن روزگار را به مبارزه با رژیم شاه تجهیز میڪرد و بر آموزههای فراموششدهی اسلام و قرآن تأڪید نوین مینمود. دو ڪلمه درین باره بگویم به نظرم بهتر است و اُولی. دڪتر میگفت:
اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست.
او جانشین همهی نداشتنهاست.
نفرینها و آفرینها بیثمر است.
اگر تمامی خلق گرگهای هار شوند،
و از آسمان هول و ڪینه بر سرم بارَد،
تو مهربان جاودان آسیبناپذیر من هستی،
ای پناهگاه ابدی.
تو میتوانی جانشین همهی بیپناهیها شوی.
و نیز از آن مرحوم:
در برابر همهی سلطههای زمینی و آسمانی
سایه و مایه و آیه
تیغ و طلا و تسبیح
زور و زر و تزویر
استبداد و استثمار و استعمار و ...
بدانید ڪه از اڪنون تا لحظهی مرگ یا قتل،
همچون بلال ڪه در زیر شڪنجه فقط یڪ ڪلمه را تڪرار میڪرد:
احد، احد، احد
با هر شڪنجهای فقط یڪ ڪلمه را تڪرار خواهم ڪرد:
ارشاد ! ارشاد ! ارشاد!
سلسله مباحث لیف روح
مرحوم آیتالله کوهستانی می،فرمودند: «حرفهای بیهوده و لغو تأثیر زیادی در روح دارد و روح را میمیراند. من حرفهای بیهوده را کمتر از غذای حرام نمیدانم.»
یادآوری: مرحوم آیتالله محمد کوهستانی از عالمان شهیر و پرهیزگار روستای کوهستان شهرستان بهشهر مازندران بود که در اردیبهشت سال 1351 به رحمت خدا پیوست و در حرم رضوی به خاک سپرده شد.
به قلم دامنه : به نام خدا. چارهای نیست؛ ڪنه به ڪندو در یڪ ڪُلُنی (=قرارگاه، آلونڪ) نفوذ میڪند. علت حضور موذیانهی ڪنه در ڪندو ممڪن است از دیدِ ڪارشناسان فن، عَدیده باشد منبع و من نمیدانم، اما از دو تا علت خبر دارم: یڪی غارت عسل، یڪی تجارت مَلِڪه.
خُب فرض ڪنیم یڪ حڪومت محلی یا ملی هم، مثلاً در ایالت آسام بین برمه و بنگلادش، یا سورینام در شمال قارهی آمریڪای جنوبی، یڪ ڪُلُنی باشد و پر از ڪندو. همینڪه ڪُلُنی شد و ڪندو -و به تعبیر معلم انقلاب مرحوم دڪتر علی شریعتی از نهضت به نهاد تبدیل شد- حتی اگر به خاطر همین دو علت، یعنی غارت عسل و تجارت مَلِڪه هم باشد، ڪنه وارد ڪندو میشود؛ چون، هم غارت شهد و عسل، شیرین است و هم شیرینیِ فروش ملڪه، لذیذ.
مهم اما این است آیا زنبورها نظارهگر میشوند و غارت عسل را تحمل میڪنند؟ ملڪهی آنان -ڪه نقش پادشاهی و فرماندهی را بر عهده دارد- آیا به ڪنه و ڪنهها فُرجه و مهلت میدهد و واڪنش نشان نمیدهد؟ قانون غریزه و مقاومت قَسری، بر زنبوران حڪم میڪند ڪنههای غارتگر و انگل را نیش بزنند و از ڪُلُنی و ڪندو محو و حذف ڪنند. و میڪنند. اگر نڪنند ڪنه تاروپودشان را نابود میڪند. و اگر نڪنند زنبوردار به مدد آنان میرود. ڪنه اگر نابود نشود، ڪندو و ڪُلُنی و زنبوران باهم زیان میبینند و میشوند کندویی بیعسل و بیباروبَر!
دیروز «اڪبر طبری» -همهڪارهی آقای شیخ صادق لاریجانی و شاید هم شخص قدَر قوه قضائیه (معاون مالی مرحوم آیتالله شاهرودی و سپس معاون اجرایی حوزهی ریاست عصر آقای شیخ صادق لاریجانی) با ارادهی راسخ آقای سید ابراهیم رئیسی، به عنوان متهمی ڪه به تشبیه، ڪاری شبیه ڪنه برای ڪندو و ڪُلُنی میڪرد، به پای محاڪمه و دفاعیه رفت. بگذرم.
آیا غارت و تجارت رخت برمیبندد از این ڪندو و ڪُلُنی؟ هنوز نمیتوان حدس زد. چون من از زنبورهای شجاع ڪندو بیخبرم، ڪه چگونه از شهد و عسل و حتی زهر خود به دفاع و حراست میپردازند. همان زنبور (=نحل به لفظ وحیانی قرآن) ڪه هم عسل آن مصفّاست و هم زهرش ناجی و شفا؛ ڪه قطرههای آن را آلمان از ایران میخرَد. یا شاید هم به غارت میبرَد.
نڪته: انسان، خرَد دارد و بِخردانه ڪار میڪند. نمیڪند؟
به قلم دامنه : به نام خدا. نمیدانم برای این هفت تیتر (=عنوان) روزنامهی «ستارهی صبح» (چاپ ۱۷ خرداد ۱۳۹۹) جریدهی جناح چپ به مدیریت آقای علی صالحآبادی -نمایندهی مشهور مشهد در مجلس سوم- چه خواهی نوشت. من اول خواستم روی یڪی از تیترها، یعنی تخریب خانهی مرحوم پرویز مشڪاتیان -آهنگساز و استاد سنتور ایران- نڪتهای بگویم، اما گویا برای هر هفتتا، یڪ سوتیتر (=زیرِ تیتر، خلاصهتیتر) بنویسم جا داشته باشد. پس بسمالله:
۱. برای مشڪاتیان: ما (منظور از «ما» در اینجا رفقاست) در سفر و حضَر، وقتِ خود را با صدای آقایان: شهرام ناظری، محمدرضا شجریان و علیرضا افتخاری به سر میڪردیم. پس؛ نمیتوانیم به این تخریب حسرت نبریم زیرا در آن صداها، با آهنگهای مشڪاتیان روح خود را مشّاطه (=شانه) میڪردیم و ارتفاع میگرفتیم. اگر گذرتان در آیندهها، به نیشابور ایران افتاد، خانهاش ڪه هیچ، چون ویران شد؛ اما دستڪم ڪنار مقبرهی عطّار، بر سرِ قبر مرحوم پرویز مشڪاتیان حضوری بزنید و حمد و فاتحهای نثار ڪنید.
۲. برای سود حسابهای قوه قضائیه: آن نمایندهی مجلس دهم -ڪه زمانی شیخ بود یا شیخی خوانده بود- وقتی از حدود شصت حسابِ بانڪی عصر آقای شیخ صادق لاریجانی پرده برداشته بود، اصلاً حدس نمیزد روزی آقای سید ابراهیم رئیسی، سر میرسد و عصرِ سلطهی آن حسابها به سر میشود و جوری دیگر میگردد؛ حرف جیمِ «جور» بهفتح نیست، بهضمّ است.
۳. برای خط فقر: سیاستهای لیبرالی تعدیل اقتصادی عصر مرحوم رفسنجانی -ڪه رهبری در پایان دولت او و آغاز عصر آقای سید محمد خاتمی فرموده بود هیچ ڪس برای من هاشمی نمیشود و هاشمی هم بعدها بر زبان آورده بود عشق من آقای خامنهایست- خشتِ ڪجی بود ڪه بنا را تا ثریا ڪج میبرَد؛ مگر آنڪه بنای نظام بر رشد و توسعه باهم شود و خدمت عمیق به فرودستان.
۴. برای امامِ تحول: راستی هیچ میدانید ڪه چرا رهبری از «تحول»، جناح چپ از «اصلاح»، جناح راست از «تحفُّظ» و افرادِ ڪارگزار مرحوم رفسنجانی از «اعتدال» و برخی هم از «تغییر» نام میبرند؟ من البته سیاسیمیاسی بلد نیستم. فقط حرفم این است: «بازسازی».
۵. برای جشنوارهی ڪن: منتظرم ۲ تا ۶ تیر فرابرسد ببینم آقای «سمیر گوسمی» فرانسوی در فیلم «ابراهیم» چه آورده است. گویا از ایران هیچ فیلمی برای ڪن انتخاب نشد!
یادآوری: «ڪَن» نام شهریست در جنوب فرانسه از توابع بزرگشهرِ «نیس».
۶. برای تبادل آزادی زندانی: اساساً رهایی از بند و حبس و حصر، درڪ بزرگی از نعمت آزادی است ڪه خدا به انسان و جُنبندگان ارزانی داشته است و حرفزدن با دشمن، همراه با حفظ چارچوب، برای استخلاص و یا منافع ملی، نه خلاف شرع است و نه خلاف سنت نبوی (ص) و نه مُباین مَبانی منطقی.
۷. برای سرمقاله مدیر مسئول: او گفته اگر از زندانیان سیاسی رژیم پهلوی بپرسند چرا با رژیم شاه مبارزه میڪردند معلوم میشود ریشههای فقر ڪنونی چیست. من برای این بند، عڪسی از ڪتاب او در بالا گذاشتم ڪه خود از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب بود. شاید در «تبعید روزها» ریشهها آمده باشد. من ڪه درس «ریشههای انقلاب اسلامی» را در دانشگاه تهران با مرحوم آیتالله عباسعلی عمید زنجانی گذراندم، در داخل ڪلاس مختلط، طعنههای دخترخانمهایی را میشنیدم ڪه به پچپچ، به عمید میگفتند: برای ما از ریشهها نگو، از شاخههای انقلاب بگو. بگذرم. دیگه بلد نیستم! چون باید از برگهای انقلاب هم گفت. بس است، نیمچه علمام قد نمیدهد!
به قلم دامنه : به نام خدا. رُمان «بر جادههای آبی سرخ» اثرِ زندهیاد نادر ابراهیمی را -که پنج جلد است در ۴۰۰ صفحه به سه مجلّد- در گذشته خواندهبودم. دیشب ذهنم به میر مُهنّا دُغابی سلیمی رفت. پیش خود گفتم چه خوب است پست روزانهی امروزم را به این انسان اختصاص دهم. دادم. مطالب داخل گیومه «...» از آقای نادر ابراهیمیست:
او «قهرمان گمنام مبارزه با استعمار انگلیس در خلیج فارس» است؛ «قایقرانی غیور» سالهای ۱۱۱۴ تا ۱۱۴۸ خورشیدی. انگلیسیها برای تخریبکردن چهرهی درخشان او، «وی را خطرناکترین دُزد دریایی خلیج فارس و دریای عمّان» معرفی میکردند.
میرمهنا فرزند برومند میرناصر است؛ حاکم مقتدر بندر ریگ و حومه که «با اجانب استعمار همدست بود» ولی «میرمهنا با او مخالف.»
نادر ابراهیمی درین رُمان، جملاتی تکاندهنده از مرحوم میرمَهنا نقل میکند که برای پرهیز از اِطناب (=درازکردن سخن) یک جمله از آن را از دفتر یادداشتهایم مینویسم:
«همهی دنیا برای پرندهیی که عاشق نباشد، قفس است و یک لانهی مُحقّر برای پرندهی عاشق، یک دنیاست.»
نکتهی ۱ : وقتی حاکم بغداد در سال ۱۱۴۸ خورشیدی میرمهنا دغابی را به قتل رساند، (منبع) کریمخان زند به تلافی آن به بصره یورش بُرد.
نکتهی ۲ : بر اساس نوشتههای تاریخی میرمهنا در حمله به کشتیهای انگلیسیها از قانون «حملهی مورچگان به ملخ» بهره میگرفت. مردم بندر ریگ درخت سدری به یاد میرمهنا کاشتند به اسم «کُنار مهنا» که به آن باور دارند. مانند باور سنتی و احترامآمیز به برخی از کهندرختانِ چنار و کاج و سرو و نیز اِزّاردار.
به قلم دامنه : پست ۷۶۱۳ . به نام خدا. دیشب مقالهای خواندم دربارهی آقای «محمّدعلی موحد» ڪه دیروز وارد ۹۸ سالگی شد. آنقدر آثار و نوشته دارد ڪه برشمردنِ آن، خود یڪ مقاله میشود. ازجمله؛ ترجمه و شرح «فصوصالحڪمِ» ابنعربی. تصحیح و شرح «مقالات شمس تبریزی». و نیز ترجمهی «چهار مقاله دربارهٔ آزادی» از آیزایا برلین ڪه برای این دو اثر اخیر برندهی جایزهی «ڪتاب سال» شدند. بگذرم اما فقط بیاورم ڪه پدیدهای به نام آقای «محمّدعلی موحد» به تعبیرِ آقای مصطفی ملڪیان «یڪ اثر هنری» است.
متن نقلی: آغاز فرمانروایی شاهعباس از کوهسنگی مشهد. زمامدار مقتدر صفوی چگونه قدرت را در ایران به دست گرفت؟ مرشدقلیخان استاجلو، حاکم باخرز و خواف، پس از کشمکشهای فراوان، سرانجام در دهم ذیالقعده سال ۹۹۶ (مطابق با ۹ مهرماه ۹۶۷)، همزمان با ایام ولادت امام رضا (ع)، عباسمیرزا را به مشهد آورد و پس از انجام زیارت، وی را کنار کوهسنگی که مشرف بر شهر مشهد بود، برد و مراسم اعلام سلطنت وی را برگزار کرد. البته در این مراسم، بسیاری از نامداران و اعیان خاندان صفوی حضور نداشتند، اما این کمبود نتوانست مانع از ضرب سکه به نام شاه جدید شود. عباسمیرزا که اینک با عنوان شاهعباس شناخته میشد، در این زمان تنها ۱۷ سال داشت و همین صِغَر سن، دست مرشدقلیخان را برای دخالت در امور بازمیگذاشت.
طبق روایت نصرا... فلسفی در کتاب «زندگانی شاهعباس»، او بلافاصله پس از انجام مراسم آغاز فرمانروایی، به عنوان «وکیل دیوان عالی» یا «نایب دربار» منصوب شد که مهمترین مقام پس از شاه بود و میتوانست در تمام امور کشور دخالت کند. با این حال، مرشدقلیخان نمیدانست که این جوان بیتجربه، مدتی بعد توانمندی خود را در سیاستورزی و نظامیگری آشکار خواهد کرد و دمار از روزگار وی بر خواهد آورد.
حدود یک سال پس از آغاز فرمانروایی شاهعباس در کوهسنگی مشهد، مرشدقلیخان توانست بر علیقلیخان شاملو، حاکم هرات، غلبه کند و او را به قتل برساند. مرگ علیقلیخان که نزد شاهعباس عزیز بود، بر وی گران آمد و او را مصمم به کشتن مرشدقلیخان کرد. «وکیل دیوان عالی» که متوجه این موضوع شدهبود، تصمیم گرفت همانطور که شاهعباس را آوردهاست، او را ببرد و تخت را به شاهزاده دیگر صفوی، یعنی ابوطالبمیرزا که همراه با پدرش به تبعید فرستاده شدهبود، بسپارد.
اما شاهعباس که از نقشه مرشدقلیخان آگاه شده بود، تعدادی از مخالفان سرسخت او مانند «امت بیگ»، «کوشکاوغلی استاجلو» و «حسن بیگ چاوشلو» را برای کشتن وی اجیر کرد. آنها هم، هنگام یک لشکرکشی، زمانی که سپاه در نزدیکی شهر «بسطام» اتراق کردهبود، به خیمه مرشدقلیخان ریختند و او را به طرز فجیعی به قتل رساندند. به این ترتیب، دوران فرمانروایی مستقل شاهعباس یکم، آغاز شد. (منبع)
متن نقلی: «ساعت حدود ۲۲ و ۴۰ دقیقه شامگاه سهشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۵۸ هنگامی که استاد مطهری از منزل دکتر سحابی در خیابان فخرآباد خارج میشد از فاصله بین دو تا سه متری از ناحیه سر هدف گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید... روزنامه کیهان به مناسبت دومین سالگرد شهادت استاد مطهری، ۱۲ اردیبهشت ۶۰، ویژهنامهای منتشر کرد، در این ویژهنامه گفتگویی منتشر شد با چند تن از این فرقانیان توّاب در بازداشتگاه اوین، آنها درباره نحوهی تشکیل گروهشان و نیز علت ترور استاد مطهری به خبرنگار کیهان گفتند:
همه چیز از جلسات قلهک و سلسبیل و... آغاز شد. در این جلسات فردی به نام اکبر گودرزی که ابتدا در حوزه قم بود و سپس به تهران آمد، با ترتیب دادن جلسات گفتگو توانست توجه بسیاری از افراد را به خود معطوف سازد... از اسفند ماه سال ۵۶ گروه نظریات خود را به صورت ماهنامهای به نام «فرقان» منتشر میکرد و در ابتدا حمله خود را متوجه طاغوت و محکوم نمودن دستگاه نموده بود. بعدها در این روابط کتابهایی انتشار یافت که اکثرا تفسیرهایی از قرآن مثل: تفسیر سوره بقره، شورا، سوره زخرف، کهف و طه بود.
اکبر گودرزی
ما معتقد بودیم که آقای مطهری پایهگذار بدعت در اسلام است: بارها وقتی در مواردی از آقای گودرزی مسائلی پرسیده شد، وی قرآن را میگشود و بدان استناد میجست! در مورد ترور آیتالله مطهری با توجه به آیه «فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ» بهترین راه از میان بردن آیتالله مطهری، ترور وی تشخیص داده شد! البته دلایل گروه برای این ترور طی اعلامیهای شرح داده شد. از جمله ما معتقد بودیم که آقای مطهری پایهگذار بدعت در اسلام است و اینکه عناصر توحیدی را در انزوا قرار میدهد و موجبات پدید آوردن انحراف در نهضت و جنبش گردیده است. (منبع)
مذمّت تاجگذاری رضاخان میرپنج
از مرحوم آیتالله حاج شیخ یوسف جیلانی
به نام خدا. روزی آب و آتش و آبرو جلسه گرفتند و نشست و ڪنفرانس؛ به قول فرهنگستان ادب: همآیش. با هم قولوقرار گذاشتند هر یڪ، جداجدا به مسافرت بروند. و نیز تعیین ڪردند ڪی برمیگردند.
آب گفت من مرداد برمیگردم ڪه زمین را سیراب ڪنم. آتش گفت من آبان برمیگردم ڪه مردم را گرم ڪنم. آبرو ساڪت ماند و چیزی نگفت. آب و آتش اعتراض ڪردند چرا حرف نمیزنی؟ آبرو، سڪوت را شڪست و گفت من نمیروم. من نباید بروم. من اگر بروم، دیگر برنمیگردم!
نتیجه: آری؛ آبرو راست میگفت. آب و آتش هم راستین بودند. اما آبرو اگر برود، دیگر برای ڪسی حیثیت نمیمانَد.
یادآوری: سال ۵۸ استاد شهید مرتضی مطهری، یڪی از مغزهای متفڪر ایران و اسلام توسط «فرقان» ترور شد. یڪ گروه به سرڪردگیِ یڪ روحانی به اسم علیاڪبر گودرزی. او خود را مفسّر قرآن و نام گروهاش را فرقان مینامید؛ -نامی دیگر از قرآن- ڪه توسط آقای علیاڪبر ناطق نوری محاڪمه و اعدام شد.
اشاره: من شریعتی و مطهری را دو بال برای پرواز اندیشههای ژرف و انقلابی میدانسته و میدانم. ڪتابهای این دو متفڪر را باید در ڪنار هم خواند تا موزون شد. مرحوم شریعتی در ۴۴ سالگی به مرگ مشڪوڪ در لندن در گذشت و در حرم حضرت زینب (س) در دمشق به امانت دفن شد؛ شهید مطهری در ۶۰ سالگی ترور شد و در حرم حضرت معصومه (س) در قم دفن.
اگر هر یڪ از آن دو، ۲۵ سال دیگر بیشتر عمر میڪردند بهیقین آثارشان عظیمتر، افڪارشان غنیتر و رهگشاییهایشان تئوریتر هم میشد. تئوریها؛ ڪه پایهی عملاند و بستر راه.
البته هیچ انسان را طبق آموزهی توحیدی اسلام، نباید بُت کرد و پرستید. و این دو هم بُتشدنی نیستند.
نڪته: در جمهوری اسلامی -البته عدهای- تمام تلاششان بر این شدهبود ڪه آبروی دڪتر شریعتی بریزند و بر آبروی آیتالله مطهری بیفزایند. حال آنڪه، نه توانستند شریعتی را محو و نیست ڪنند و نه توانستند از مطهری درس بیاموزند. زیرا ڪارهای این عده با افڪار شهید مطهری زمین تا آسمان فرق است. مثلاً مطهری میگفت اسلام با آزادی پیش آمده است نه با استبداد. یا میفرمود: نباید بر دین پوست پلنگ پوشید، آنگاه اگر چنین ڪنند، مانند عصر ڪلیسا، موجب مادیگرایی میشوند. بگذرم.
آری؛ آبروی شریعتی و آبروی مطهری از یڪ بستر آب دارد و آتش. یڪی از ڪویر مزینان و دیگری از ڪویر فریمان، و هر دو از دیار علم و ادب ایران، خراسان
متن نقلی به تنظیم دامنه: استاد بهاءالدین خرمشاهی را نمیتوان در یک حوزه خاص محصور کرد. او نویسنده، مترجم، روزنامهنگار، طنزپرداز، فرهنگنویس، حافظپژوه و شاعر ایرانی است که در ۷۵ سالگی هم خود را بینیاز از آموختن و دانستن نمیداند. استاد خرمشاهی گفت: «با نام خدا که اگر این بیماری عالمگیر از او نباشد، ولی شفا از اوست، من هم مثل همه مشکل دارم؛ البته کمتر. چون من عمری در خانه کار کردهام و حدود ۱۰۰ کتاب و ۱۳۰۰ مقاله نوشتهام. در این ایام هم زبان شکر دارم... ما به دنیا آمدهایم که برویم. هیچ کس ماندنی نیست. در جایی نوشتهام مرگ تغییر ناپذیر است و استثنا هم ندارد، اما بهتر است نگاه ما به مرگ تغییر کند و به خاطر زندگیمان به آن فکر کنیم»
این حافظپژوه گفت: «پیشنهاد میکنم این ماه مبارک را با ترجمه قرآن سر کنید. ما اگر معانی را ندانیم، هیچ وقت تحت تأثیر قرار نمیگیریم. من خودم ۶۰ سال است که قرآن را از ۱ تا ۴ صفحه هر روز میخوانم و در معانیاش تدبر میکنم و گاهی در یادداشتهایم در مجله ادبی بخارا با ترجمه منظوم میآورم.
شاید کمتر کسی بداند «بخ بخ میرزا» معروف در نشریه «گل آقا»، استاد بهاءالدین خرمشاهی، حافظپژوه برجسته باشد. این نویسنده و مترجم سالها در حوزه نثر و شعر طنز فعالیت کرده و یکی از آخرین آثارش در این زمینه مجموعه «دلرباعیها» است که ۲۰۰ رباعی طنزآمیز را در برمیگیرد و از سوی انتشارات مروارید به چاپ رسیده است. استاد خرمشاهی در پایان گفتوگو با ذکر حدیثی ناب آرزو کرد که طاعات همه در این ماه ضیافت الهی مورد قبول باشد: «خدا را بجویید؛ البته پیدا میکنید». (منبع)