دامنه‌ی داراب‌کلا

ایران ، قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

ایران ، قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

مشخصات سایت دامنه
دامنه‌ی داراب‌کلا

Qalame Qom
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود ، داراب‌کلا

پیام مدیر
نظرات
موضوع
بایگانی
پسندیده

۳۲۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «چهره ها» ثبت شده است

یک توضیح ضروری: من سه‌شنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۸، در بارۀ یکی از کتاب‌های پروفسور «فضل‌الله رضا» فرزند شیخ اسدالله رضا و برادر دکتر عنایت‌الله رضا متن زیر را نوشته و در این وبلاگم منتشر کرده بودم. اخیراً با رفقا در مشهد که بودم باخبر شدم ایشان به رحمت خدا پیوستند. ازاین‌رو، علاوه بر گرامی‌داشت و احترام به مقام علمی، اخلاق، دینی و خدمات ایشان و طلبِ عُلوّ درجات نزد پروردگار مهربان برای آن مرحوم، متن گذشته‌ام با عنوان «همزیستی با خویشتنِ خویش» را با افزودن این توضیح و یک پیوست، دوباره بازنشر می‌دهم. روح این «چهره‌ی ماندگار» شاد باد:

 

به قلم دامنه. به نام خدا. این کتابی که در زیر مطابق سلسله‌نویسی‌هایم در معرفی کتاب‌ها می‌نویسم، و معرفی می‌کنم، «برگِ بی‌برگی» نوشته‌ی پروفسور «فضل‌الله رضا» (Fazlollah Reza) است. با این مشخصّات: تهران: صدای معاصر، ۱۳۸۰، چاپ اول (در ۴۰۰ صفحه). طبق روال دامنه، چهار نکته از آن را می‌نویسم:

 

پروفسور رضا

 

کتاب «برگِ بی‌برگی» نوشته‌ی پروفسور فضل‌الله رضا. تهران: صدای معاصر، ۱۳۸۰، چاپ اول (۴۰۰ صفحه).

عکس از دامنه

یک: در ص ۱۱ می‌گوید: آدمی وقتی غرقِ در جزئیاتِ زندگی بَهیمی [حیوانی، جانوری، دامی] بشود، اصول حیات انسانی و درخشش آفتاب‌ها را دیگر نمی‌بیند. پروفسور «فضل‌الله رضا» در صفحۀ 124 کتاب، آسیب‌شناسانه، گلایه می‌کند که «روش‌های تبلیغاتی، مؤثرتر از ماهیت هنر شده است!»

 

دو: در ص ۷۱ می‌گوید: به حساب پنجاه سال پیشِ فرهنگ ایرانی خودمان، در جستجوی مشاهیر علم بودم. بعدها متوجه شدم که این‌گونه اندیشه‌ها، ته ماندۀ بُت‌پرستی شرقی خودم است.

 

سه: در ص ۱۰۶ آمده‌است: «من به سلیقۀ خودم، در کتاب‌های آسمانی و رهنمودهای عرفانی و شاهکارهای فرهنگی دنبالِ آرامش درون، تزکیۀ نفس، مدارا با دیگران و همزیستی با خویشتنِ خویش می‌گردم.» 

 

چهار: در ص ۱۱۷ نوشته است: «سیاستمداران صاحب زر و زور پس از فرار از کشورهای‌شان، در زیر چتر دولتمردان غرب، زندگانی مرفّه و نو به دست آوردند.»

پایان. ۱۱ تیر ۱۳۹۸، قم. دامنه

 

پیوست و نقل: او که زادهٔ ۱۰ دی ۱۲۹۳ رشت بود، در  ۲۸ آبان ۱۳۹۸ در سن ۱۰۵ سالگی در اتاوای کانادا درگذشت. پروفسور فضل الله رضا از پایه‌گذاران نظریه اطلاعات و مخابرات بود. او بر این نظر بود که: «در چنین روزگاری اگر بخواهیم روی کره زمین، قومی به نام ایرانی وجود زنده و پایدار داشته باشد، باید فرهنگ سنتی آن قوم را پیوسته پاسداری کنیم. مهم‌ترین عاملی که قوم ایرانی را از دیگر اقوام برجسته می‌سازد، فرهنگ ملی ایران است."  او ادامه می‌دهد: "زبان فارسی یعنی همین فارسی آمیخته به عربی که در هزار سال ورزیده و نیرومند شده است، در مرکز فرهنگ ملی جای دارد. اگر امروز از یکی از کهکشان‌ها با ما تماس بگیرند وبخواهند که به شتاب یک روز فقط دو کتاب نمونه که معرف شخصیت ملی ما باشد برایشان بفرستیم، بنده گمان دارم که شاهنامه فردوسی و مثنوی جلال الدین رومی را می‌توان اختیار کرد. اگر جای چانه‌بافی بود. بوستان و گلستان را هم به آن‌ها پیوست می‌کنیم."

 

پروفسور رضا معتقد بود: "جوان ایرانی باید واقعیت را ببیند. جوانان نباید خرد و مایوس شوند. آن‌ها یک عرصه باز دارند و آن اِشراف به معارف ایرانی، اسلامی و جهانی است. جوانان ما باید اعتماد به نفس پیدا کنند و خود باخته نباشند و بدانند که ما وارث یک میراث قزهنگی و علمی بسیار غنی هستیم.

 

او در مقاله‌ای که اواخر اسفند ۱۳۹۰ روزنامه شرق منتشر کرد، در مورد آینده ایران نوشته بود: "ایران سرشار از منابع طبیعی است و نژادی برومند و مردمی فرهنگ‌پذیر و هوشمند دارد. اکثر ایرانی‌ها به فرهنگ و مردم این سرزمین مهر فراوان دارند و حتی عشق می‌ورزند. برگزیدگان ما، مردمی خلاق و پژوهنده و سازنده‌اند، که می‌توانند مانند زمان‌های باستان، با دنیا مراوده و گفتگو و مدارا داشته باشند و فرهنگ اصیل ایران را در پرتو بینش و گزینش جلا بدهند و به روز کنند و آن را زنده و پویا نگه دارند. خلاصه، ایرانی در معنا بزرگ از نو بسازند: «فلک را سقف بشکافند و طرحی نو در اندازند.» پروفسور رضا ادامه می‌دهد: "امید است، جوانان آینده‌نگر، برنامه‌های پیشرفت ایران را با سودمندی‌های دانش و فناوری مجهز کنند و به کار ببندند. اما والِه و شیدای اسباب‌بازی‌ها و بازار لوکس و اژد‌های آز و اهریمنی نشوند. "»

خلاصۀ زندگینامۀ

مرحوم فضل‌الله رضا در: اینجا

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۱۳۹۸ ، ۰۹:۴۴
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. شهید «مهدی شیخ زین‌الدین» متولد ۲۴ اسفند ۱۳۳۸، معروف به «مهدی زین‌الدین» به همراه برادرش «مجید زین‌الدین»، در ۲۷ آبان ۱۳۶۳ در جاده‌ی بانه-سردشت بر اثر کمین دشمن به شهادت رسیدند.

 

 

منبع عکس

 

او از خانواده‌ای لبنانی‌تبار بود که فرماندهی «لشکر ۱۷ علی بن ابی‌طالب (ع) قم» را بر عهده داشت. کتاب «از برف تا برف» نوشته‌ی علی اکبری مزدآبادی -که قبلاً با عنوان «از همه عذر می‌خوام» چاپ می‌شد- در باره‌ی شهید مهدی زین‌الدین است.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۱۳۹۸ ، ۲۳:۴۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
غار دموستنسی
به قلم دامنه: به نام خدا. تپّه چاله (قسمت ۵) سلسله نوشتارم در مدرسۀ فکرت. خیلی‌خیلی، شرم داشت. در سخن، نارسا و در پیکر نحیف و بدقواره بود؛ یتیم و کم‌رو. همین، موجب شد ارث پدری‌اش را غاصبین، به حیله و دغل و نیرنگ به چنگ آورند. وکلای سخنور -که قدرت کلام داشتند و سِحر بیان- با سفسطه و نفوذ در تاروپود جامعه دخل و تصرّف می‌کردند و حق ضعیف را به نفع غنی در دادگاه‌ها قربانی می‌ساختند؛ او را نیز از حقوقش محروم نمودند.

 

اما او در صدد برآمد تا نارسایی زبان و ضعف گفتارش را از خود بزُداید. تا با توانایی و صلابت، به حق خود دست یابد و از قِبل همین اراده، به سخنورترین سخنوران جهان تبدیل شود. او سر به صحرا، دل به کوهستان و تن به غار داد و حتی برای یک سخنرانی‌اش «هفت سال کار کرد». در دشت و کوه و دمَن برای انبوهی از جمعیت ذهنی و خیالی‌اش سخنرانی کرد. به حفره‌ای که در دل صخره‌های سخت، ساخت رفت و در غارِ خودساخته، خود را بازسازی نمود؛ غاری تنگ، باریک و به حدی کوچک که به‌زور در آن جا می‌شد. بر کناره‌ها، دیواره‌ها و سقف و جداره‌های آن «تیغ‌ها و خارها و میخ‌ها و سیخ‌ها» گذاشت تا هنگام تمرین سخنرانی به حالت ایستاده، دست و سر و تن و شانه و گردنش بی‌قواره حرکت نکند؛ و اگر کرد، با خوردن به تیغ و میخ و سیخ بفهمد و حرکاتش را موزون و همآهنگ سازد. آری؛ این «دموستنسِ» ضعیف بود که شده بود خطیب بزرگ. و با این عزم و اراده بر سوفیست‌ها غلبه کرد که با ابزار سخن و وکالت ناحق، خود را نیرومندان جامعه جا می‌زدند و شب را روز و روز را شب نشان می‌دادند! و حق و حقوق مردم را به کام اغنیا و زرمندان و زورمندان بالا می‌کشیدند.

 

حاشیه: آنچه امروز درین تپّه چاله‌ی پنجم، به سبک تحلیلی و تفسیری نوشتم، در ایام شَباب و جوانی -که خوراکم کتاب بود و عاشق خودنویس پارکر آمریکایی بودم- داستان دموستنس را از کتاب «تشیّع صفوی و تشیّع علوی» مرحوم دکتر علی شریعتی آموخته و در دفتر یادداشتم با پارکر ریزنویسِ نقره‌ای‌رنگم، خلاصه‌وار نوشته بودم؛ که از آن یادگارِ ماندگارم، عکسی انداختم و در زیر منعکس می‌کنم.


نکته: آری؛ گاه به غارِ دموستنسی باید رفت؛ به‌ویژه وقتی در جامعه و جهانی گرفتاری که عده‌ای، جزء به چپاول و چاپیدن و چاپوکردن، تقلّای دیگری ندارند؛ زیرا اگر نجُنبی چاپیده می‌شوی و چاپوچی‌ها چونان سوفسطائیان راهزنِ دَله‌ای‌اند؛ که فقط دلیری، دَلگی‌شان را خنثی و دست‌کم، کم می‌کند. بگذرم. غار دموستنسی. عکس بالا: متن خطی‌ام در ایام جوانی.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۱۳۹۸ ، ۱۵:۵۳
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

من حسین... پسرِ غلامحسین

شهیدی عارف که سردار قاسم سلیمانی ازو یاد کرد

 

 

شهید محمدحسین یوسف‌الهی. بازنشر دامنه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۱۳۹۸ ، ۰۸:۰۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
رئیس دزدها: ما دزد مال هستیم نه دزد عقیده! متن نقلی: آیت الله سید جواد علوی بروجردی: خود مرحوم آقای بروجردی آدم تیزی بود. ایشان منبری هم بود. گفته اند در بروجرد که بودم یک ماه رمضان درباره امام زمان (ص) منبر رفتم. حتی یکی از آقایان پرسیده بود شما منبر می رفتید روضه هم می خواندید؟ ایشان فرموده بود بله روضه می خواندم و خوب هم می خواندم. ایشان گاهی اوقات در منبر درس طلبه ها را نصیحت می کرد. یک بار قصه ای را گفته بود. ایشان گفته بود که در بلاد ما سر گردنه ها جلوی قافله ها را می گرفتند و غارتشان می کردند. رئیس این گردنه گیرها فردی بود با اعوان و انصارش قافله ای آمد رد شود جلوی آن را گرفتند. اموال را جمع کردند. اهل قافله هم یک سمت زاری می کردند و ضجه می زدند. گردنه گیرها هرچه اسب و اموال قافله بود را گرفته بودند. آنها هم آنجا نشسته بودند که اموال را تقسیم کنند. تقسیم که می کردند بقچه ای بود. آن را باز کردند. رئیس دزدها دید روی آن بقچه کاغذی گذاشته اند. کاغذ را برداشت. دید نوشته بسم الله الرحمن الرحیم. گفت داد بزنید ببینید این بقچه متعلق به کیست؟
 

 

پیرزنی آمد و گفت بقچه مال من است. گفت این چیست روی آن نوشته و گذاشته ای؟ پیرزن پاسخ داد: ما شنیده بودیم اگر نام خدا را بنویسیم و روی اثاث مان بگذاریم خدا آن را از دست شما حفظ می کند. اما آن را حفظ نکرد؛ بیخود گفته اند. دزد پاسخ داد نه بی خود نگفته اند. خدا آن را حفظ کرد. بقچه ات را بردار و ببر. آنهایی که آنجا بودند به او اعتراض کردند و گفتند ما جان مان را در خطر می اندازیم که چهارشاهی صنار گیرمان بیاید آن وقت تو اینگونه بذل و بخشش می کنی؟ گفت: ما دزد مالیم. اگر من این بقچه را بردارم عقیده اش به بسم الله الرحمن الرحیم سلب می شود. ما دزد مال هستیم نه دزد عقیده. (منبع)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۱۳۹۸ ، ۰۸:۰۲
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
بنیانگذار کتابخانه و موزهٔ ملک

تندیس مرحوم حاج حسین ملک، واقف و بنیانگذار کتابخانه و موزه‌ی ملی ملک. تهران. میدان مشق. حوالی ایستگاه متروی میدان امام خمینی عکاس: رضا ادبی فیروزجایی. ۱۴ مهر ۱۳۹۸. نشر از دامنه. «حاج حسین ملک، واقف و بنیانگذار کتابخانه و موزه ملی ملک در ۱۱ ربیع الاول سال ۱۲۸۸ ه.ق (۱۲۵۰خورشیدی) در تهران متولد شد. خانواده‌اش اصالتا تبریزی و مجتهد زاده بودند. کتابخانه ای که ملک از حدود سال ۱۲۷۸ خورشیدی فراهم آورد، ابتدا در مشهد بود و سپس به خانه پدری او در بازار بین الحرمین تهران منتقل شد تا در اختیار اهل فضل و دانش قرار گیرد. آن گاه در سال ۱۳۱۶ به شرحی که در بخش وقف نامه خواهد آمد، تقدیم آستان امام رضا (ع) شد. حسین ملک همچنین املاک و مستغلات زیادی را در تهران و خراسان وقف امور خیریه و عام المنفعه کرده و بدین ترتیب در جایگاه بزرگ ترین واقف تاریخ معاصر ایران نشسته است. این واقف بزرگ و دوستدار فرهنگ در چهارم مردادماه سال ۱۳۵۱ خورشیدی در ۱۰۱ سالگی چشم از جهان فروبست و در حرم امام رضا -علیه السلام- به خاک سپرده شد.» زندگینامه‌ی‌ملک: اینجا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۱۳۹۸ ، ۰۷:۴۵
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

خاطره از شهید بهشتی: برخی ها به سراغ آیت‌الله بهشتی رفتند و گفتند: «حالا که «مرگ بر شاه» همه‌گیر شده؛ شعار جدید بدیم. «شاه زنازاده است، خمینی آزاده است.» شهید بهشتی برآشفته شد و گفت: رضاخان ازدواج کرده، این شعار حرام است. از پلکان حرام که نمی‌شود به بام سعادت حلال رسید.» (منبع)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۱۳۹۸ ، ۰۸:۲۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

آیت الله حسن حسن زاده آملی

 
آیت‌الله حسن حسن‌زاده آملی می‌گوید: «الهی به حق خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده. الهی همه از تو دوا خواهند و حسن از تو درد. الهی همه گویند بده، حسن گوید: بگیر. الهی! همه برهان توحید خواهند و حسن دلیل تکثیر. الهی! اگر چه درویشم ولی داراتر از من کیست که تو را دارم؟ الهی در ذات خودم متحیرم تا چه رسد در ذات تو. الهی هر چه بیشتر دانستم نادان تر شدم بر نادانی ام بیفزا! الهی گروهی کو کو گویند و حسن هو هو. الهی خنک آن کس که وقف تو شد. الهی همه از مردن می ترسند و حسن از زیستن که این کاشتن و آن درویدن. الهی شب پره را در شب پرواز باشد و حسن را نباشد. الهی خوشا آنان که همواره بر بساط قرب تو آرمیده اند. الهی خوشا آنان که در جوانی شکسته شدند که پیری خود شکستگی است. پندهای حکیمانه؛ ص 63. (منبع)
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۲ مهر ۱۳۹۸ ، ۰۸:۱۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

درسی از آیت الله العظمی مرعشی نجفی: با برگ‌های اضافی کاهوها خود را سیر می‌کرد. مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی نقل می کند«زمانی که ما در نجف اشرف به تحصیل اشتغال داشتیم، گاهی می‌شد که تا چهل روز اصلاً گوشت گیرمان نمی‌آمد بخوریم، خوب آقازاده هم بودیم و رویمان نمی‌شد برویم پیش اعلام و بزرگان آن وقت و دست دراز کنیم؛ و گاهی آن قدر سرگرم درس بودیم که تا ۲۴ ساعت گرسنه می‌ماندیم، ولی اصلاً توجه به این مسایل نداشتیم و آن زمانی که در مدرسه قوام در نزدیکی‌های صحن مطهر حضرت امیرالمؤمنین -علیه‌السلام- در نجف اشرف به تحصیل اشتغال داشتم، با مرحوم آیةالله حاج سیدابوالقاسم ارسنجانی شیرازی که از علمای بزرگ شیراز بودند، هم‌حجره بودم؛ ما گاهی گرسنه می‌شدیم و هیچ چیز نداشتیم بخوریم.

 

بعضی از اعیان و اشراف آن روز هم فرزندان خود را می‌فرستادند به نجف اشرف که درس بخوانند، ولی اینها معمولاً می‌آمدند و درس نمی‌خواندند و آش و پلویی راه می‌انداختند و عده‌ای هم از افرادی که دنبال دنیا بودند، دور اینها را می‌گرفتند و ارتزاق می‌کردند. گاهی اینها کاهوی زیادی می‌خریدند و می‌آمدند در کنار حوض و برگ‌های زیادی را می‌ریختند در حاشیه حوض و ساقه‌های وسطش را می‌بردند و می‌خوردند. من و آن رفیق هم‌حجره‌ام باهم می‌رفتیم این برگ‌های اضافی کاهوها را مخفیانه جمع می‌کردیم و با آن‌ها سدّ جوع می‌کردیم و هیچ‌گاه هم به خودمان اجازه نمی‌دادیم که برای کسی بازگو کنیم، ولی آنی از تحصیل و تدریس غافل نبودیم.» (منبع)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۱۳۹۸ ، ۰۹:۳۲
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
عاق والدین

شعری از رهبری

 

من از اشکی که میریزد ز چشم یار میترسم

از آن روزی که مولایم شود بیمار میترسم!

 

همه ماندیم در جهلی شبیه عهد دقیانوس

من از خوابیدن مهدی درون غار میترسم!

 

رها کن صحبت یعقوب و کوری و غم و فرزند

من از گرداندن یوسف سر بازار میترسم!

 

همه گویند این جمعه بیا اما درنگی کن

از اینکه باز عاشورا شود تکرار میترسم!

 

سحر شد آمده خورشید اما آسمان ابریست

من از بی مهری این ابرهای تار میترسم!

 

تمام عمر خود را نوکر این خاندان خواندم

از آن روزی که این منصب کنم انکار میترسم!

 

طبیبم داده پیغامم بیا دارویت آماده است

از آن شرمی که دارم از رخ عطار میترسم!

 

شنیدم روز وشب از دیده ات خون جگر ریزد

من از بیماری آن دیده خونبار میترسم!

 

به وقت ترس و تنهایی، تو هستی تکیه گاه من

مرا تنها میان قبر خود نگذار، میترسم!

 

دلت بشکسته از من، لکن ای دلدار رحمی کن

که از نفرین و عاق والدین بسیار میترسم!

 

هزاران بار من رفتم، ولی شرمنده برگشتم

ز هجرانت نترسیدم ولی این بار میترسم!

سید علی خامنه ای

(منبع)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۱۳۹۸ ، ۰۹:۲۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
معرفی عالمان شیعه
آیة الله الـعظمی حاج سید ابوالقاسم خوئی
 
: اقدامات: «تعدادی از مراکزی که به دستور آیت‌الله سید ابوالقاسم خویی در جاهای گوناگون تاسیس شده و مورد استفاده مردم قرار می‌گیرند، عبارتند از: ۱ – مدینه العلم در قم. ۲ – مدرسه و کتابخانه آیت‌الله خویی در مشهد. ۳ – مجتمع امام زمان (ع) در اصفهان. ۴ – دارالعلم در اصفهان. ۵ – مرکز الامام الخویی الاسلامی در نیویورک. ۶ – مرکز الامام الخویی در سوانزی امریکا، ۷ – مسجد و مرکز اسلامی در لوس آنجلس امریکا. ۸ – مسجد و مرکز اسلامی در دیترویت امریکا. ۹ – المجمع الثقافی الخیری در بمبئی هندوستان. ۱۰ – مبره الامام الخویی در بیروت لبنان. این مرکز آموزشی بهداشتی برای اسکان فرزندان آواره لبنان و فلسطین ساخته شده است. ۱۱ – مرکز اسلامی در فرانسه. ۱۲ – مکتبه الثقافی و النشر در کراچی پاکستان. ۱۳ – مکتبه الثقافی و النشر در کوآلالامپور مالزی. ۱۴ – موسسه دارالعلم در بانکوک تایلند. ۱۵ – مدرسه دینی در بانکوک تایلند. ۱۶ – مدرسه دینی در داکا بنگلادش. ۱۷ – مکتبه الامام الخویی در نجف اشرف ۱۸ – مدرسه دارالعلم در نجف اشرف. ۱۹ – مرکز الامام الخویی در لندن انگلستان. این مرکز یکی از بزرگ‌ترین و متنوع‌ترین مراکز متعلق به شیعیان در اروپا است. مدیران این مرکز علاوه بر اینکه دو ماهنامه نور را به زبان‌های انگلیسی و عربی منتشر می‌کنند، بر سایر مراکز و مساجد آیت‌الله خویی در دیگر کشور‌ها هم نظارت دارد.
 
تألیفات: «تالیفات آیت‌الله خویی
 
۱ – نفحات الاعجاز. ۲ – البیان فی تفسیر القرآن. ۳ – معج رجال الحدیث. ۴ – اجود التقریرات. ۵ – تکمله منهاج الصالحین. ۶ – مبانی تکمله منهاج الصالحین. ۷ – رساله در خلافت. ۸ – قصیده در مدح امیرالمومنین. ۹ – رساله در لباس مشکوک. ۱۰ – المسائل المنتخبه. ۱۱- تعلیقیه بر عروه الوثقی. ۱۲- تعلیقیه بر مسائل الفقهیه. ۱۳ – تهذیب و تتمیم منهاج الصالحین. ۱۴ – المسائل و الردود. ۱۵ – مستحدثات المسائل. ۱۶ – توضیح المسائل. ۱۷ – منتخب توضیح المسائل. ۱۸ – منتخب الرسائل. ۱۹ – تلخیص المنتخب. ۲۰ – تعلیقه المنهج لاحکام الحج. ۲۱- مناسک حج. ۲۲- منیه المسائل. ۲۳ – ازاله المحاده عن ملک المنافع المتضاده. ۲۴ – اضالله القلوب بتحقیق المغرب و الغروب. ۲۵ – اناره العقول فی انتصاف المهر بموت احد الزوجین قبل الدخول. ۲۶ – فقه القرآن علی المذاهب الخمس. ۲۷ – قاعده التجاوز. ۲۸ – فهرست جامع الشتات میرزای‌قمی. ۲۹ – تقریرات درس فقه مرحوم میرزای‌نایینی. ۳۰ – حاشیه بر وسیله النجاه. ۳۱ – تقریرات درس فقه مرحوم محقق اصفهانی. ۳۲ – حاشیه بر مکاسب شیخ انصاری. ۳۳ – تعارض الاستصحابین. ۳۴- تقریرات درس اصول مرحوم محقق اصفهانی.» (منبع)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۱۳۹۸ ، ۰۹:۳۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا

 

(۱)

 

«فارغ نشدم، مبتلا شدم.»: مولوی در ملاقات شمس تبریز با او، تماماً زیر و زبَر شد. دست از درس و منبر و اَستر و مُریدبازی شُست و با «علمِ حال»، در اعماقِ روحش، عشق و جمال جوشید. به‌طوری‌که وقتی در یکی از آزمون‌های سخت در کنار شمس، سر از سجده بر داشت، شمس ازو پرسید چه حالی شدی: جلال‌الدین مولوی گفت: «فارغ نشدم، مبتلا شدم.»

 


(۲)

 

نخستین درس شمس: شمس تبریز، سال ۶۴۲ هجری قمری به‌صورت ناشناس، وارد قونیه‌ی ترکیه شد و مولوی پس از درس و مسجد، سوار بر اَستر (=قاطر) عازم خانه. با دَبدبه و کَبکبه و بدرقه. خود سواره و شاگردان و مریدانش پیاده! شمسِ ناشناسِ ژنده‌پوش، در کوچه، دهَنه‌ی اَستر مولوی را گرفت و پرسید تو مُلّای روم هستی؟ مولوی گفت: آری. شمس پرسید: پیامبر اکرم [ص] را می‌شناسی؟ مولوی با حیرت و نیم‌نگاه به مریدانش، جواب داد: «مگر می‌شود سیّد عالَم محمد مصطفی [ص] را نشناخت.»

 

شمس که به شکل درویش در آمده بود، پرسش محکم‌تری پرسید: تو بزرگ‌تری یا پیامبر؟ مولوی از شگفتی پُر شد و گفت: «أَسْتَغْفِرُاللهَ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ». آنگاه شمس بی‌درنگ حمله‌ی معرفتی‌اش را به جلال‌الدین مولانا آغاز کرد و گفت: «آیا محمد مصطفی [ص] هم، همین‌گونه راهِ مسجد به خانه را می‌پیمود! که خود سوارِ اَستر باشد و عده‌ای او را بدرقه کنند؟ آیا این روش پادشاهان جبّار است یا روش پیامبر؟! این اولین ملاقات ناشناس شمس با مولوی بود. که مولوی را با این درس زبَردستانه، زیر و زبَر کرد. دیگر بر اَستر، دوام نیاورد و بی‌هوش بر زمین افتاد تا شاید مدهوش شود و به هوش آید!

 

 

(۳)

 

سوسک و کبک و عُقاب: روزی دگر، شمس، مولوی را از خانه و مدرسه به کوه‌پایه و دامنه برد. گفت اینجا هم، چون آنجا «حجابِ دیوار» دارد. آن سوسک را ببین که زیر سنگ لانه کرده او دیدِ محدودی دارد. این کَبک درین دامنه را نگاه کن، که سرش را زیر برف کرده تا از شرّ شکار ایمن شود. چاره‌جوی‌اش درست است و راه‌حلّش بهترین، اما دیدش را زیر برف از بین برده است. شمس آخرین پُتک معرفت را اینجا، بر سر جهل می‌کوبد و می‌گوید مثل عقاب باش مولوی، نه مانند سوسک و کبک. چرا شمس چنین کرد؟ شمس درس تجربی‌ِ معرفت و عرفان به او داد. گفت جلال‌الدین! گوش کن. «به حرف آخرم گوش کن». این عُقاب است که بر کوه بلند، آشیانه می‌سازد تا از آن بلندی، از آشیانه تا بی‌نهایت را ببیند! تا هیچ دیوار و صخره و سنگ و درخت و کوه‌پایه‌ای، دیدش را مانع نباشد. شمس با این درس، حجاب دیوار مدرسه و خانه را به مولوی گوشزد کرد تا به او گفته‌باشد باید با رفتن به بیابان و صحرا و کوه و دامنه و درون جامعه، دیدِ معرفتی خود را گسترده و نامحدود و بی‌ «مانع‌وحجاب» کند! و سرش را چون کبک، از روی عجز زیرِ برف و مثلِ سوسک، زیر سنگ نکند! بگذرم.

 

نکته بگویم: از نظر من، هر کس باید یک «شمس» پیدا کند و یا با «شمس وجودش» دیدار کند، تا برای حرف دلش، کلمه‌ای پیدا کند. شمس تبریزی، به مولوی آموخت «نمازگر» نباش، «نمازگزار» باش. نمازگر، مانند زرگر اهل معامله و دکّان است

برو ای تنِ پریشان، تو وُ آن دلِ پشیمان

که ز هر دو تا نرَستم، دلِ دیگرم نیامد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۱۳۹۸ ، ۰۹:۵۷
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
 
 
سنگ قبر مرحوم آیت الله نخودکی
حرم امام رضا (ع). ارسالی مسعود دارابکلایی مشهد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۱۳۹۸ ، ۰۸:۳۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. درین روزهای حُزن محرّم، یاد دو عالم مبارز را گرامی می‌دارم؛ یعنی مرحومان: آیت‌الله سید محمود طالقانی و آیت‌الله العظمی حسینعلی منتظری که با الهام از فرهنگ عاشورا و آموزه‌های امام حسین -علیه السلام- با شاه و ستمشاهی مبارزه کردند و زندان و حبس و شکنجه‌ها را لمس نمودند. حجت‌الاسلام احمد منتظری در مصاحبه‌ای، خاطره‌ی دیدار با آیت‌الله طالقانی و منتظری در زندان را این‌گونه می‌گوید که عیناً نقل می‌شود:

 

«تاریخ و ساعت ملاقات آیت‌الله طالقانی و آیت‌الله منتظری در یک روز و یک ساعت بود؛ دوشنبه‌ها و چهارشنبه‌ها. وسط زندان اوین چادری زده بودند و اطراف آن نیمکت بود. یک طرف ما می‌نشستیم و طرف دیگر خانواده‌ی آقای طالقانی. آقای منتظری با یک پیرهن شلوار و تند‌تند می‌آمد اما آقای طالقانی با عبا و عمامه می‌آمد و با طُمأنینه قدم برمی‌داشت. این مقایسه برای ما خیلی جالب بود: یکی خاکی و دیگری پُر اُبهت.» منبع

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۱۳۹۸ ، ۰۹:۱۱
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه

به نام خدا

کاه و کوه

گر از هر باد چون بیدی بلرزی
اگر کوهی شَوی، کاهی نیَرزی

 

یعنی چنانچه در برابر بادها -دشمنان، دسیسه‌گران، حسودان و بدسِگالان- مانند بید، لرزه بر اندامت بیفتد، کوه هم اگر باشی، به پَرِ کاه نمی‌ارزی! نکته بگویم: حکیم بزرگمهر، چون قدرتِ روحی و مقاوم داشت در برابر «کَسری» چون کوهی ستَبر و سخت ایستاد و نگذاشت پادشاه، مردم را به جُرمِ مَزدکی‌شدن، از بین ببرد. او گفت «من از تاریکی کُفر به روشنایی آمدم و از روشنایی به تاریکی باز نروَم.» او خود به حبس رفت، شکنجه شد، کُشته شد، مُثله و تکّه‌پاره شد، اما مثلِ بید نشد، آشفته نشد، سرآسیمه نشد، نلرزید، نهراسید، و تن به ترس و خفّت و ذلّت نداد. روحش شاد. شهید دکتر مصطفی چمران نیز، که به قول امام «شرف را بیمه کرد» یک کوه ستَبر بود، و یک انسان نستوه (=ناخسته)، که از ایمان و ایران، با صلابت و عرفان دفاع کرد. یادش که فخر ایران بود، همآره یاد باد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۱۳۹۸ ، ۰۸:۵۶
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی