مشخصات بانیان
مسجد و زائرسرای
امام رضا ع خلیلشهر
مسجد و زائرسرای امام رضا ع
خلیلشهر | ۴ خرداد ۱۴۰۲ | عکاس: دامنه
مرحوم
حاج جعفر خلیلی
پدر شهید رحمان خلیلی
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. وقتی پس از زیارت از سمت مشهد مقدس راهی جادهی قوچان بجنورد گرگان میشوید و به سمت ساری و تهران رهسپار، به خلیلشهر (بعد از گرگان و کُردکوی و شهر گلوگاه و قبل از شهر بهشهر) رسیدید، سمت راستِ شما مسجد و زائرسرای شبانهروزی امام رضا علیه السلام با امکانات رفاهی اتاق خواب و مسجد و فضای سبز و مفرّح با پاکیزگی عالی قرار دارد که دَمزدن در آن و نمازگزاردن حالی به انسان میبخشد. زمین این مسجد بزرگ و تمیز را مرحوم حاج جعفر خلیلی پدر شهید رحمان خلیلی هدیه کرده است و با مدیریت منظم اداره میشود. کف مسجد با نور و باد فضا را دلانگیز کرده است خصوصا" وقتی از پشت به شالیزار و باغات خیره میشوید و از روبرو با کوهو جنگل رشتهکوه البرز. به یاد مرحوم حاج جعفر خلیلی و فرزند شهیدش رحمان خلیلی دو رکعت نماز گزاردم. میشود با خیال راحت به این زائرسرا کمک هم کرد چون خدمات میدهد و بسیار تمیز است.
جادهی دامغان به دیباج و گلوگاه مازندران
عصر ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۲، عکاس: دامنه
مشاهدهی عکسهای با حجم بالاتر در اینجا
گزارش جغرافیایی مسافرت به مشهد مقدس در ادامهی مطلب
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام...
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. این جا امامزاده جعفر روستای دارابکلا در میاندورود مازندران است. اردیبهشت ۱۴۰۲، عکس از : حمیدرضا طالبی. نشر از : دامنه. از قدیم تا کنون این مکان یک خوفی در دل انداخته که اگر کسی فقط یک خاشکچو (=چوب خشک) ازین مکان را به خانه ببرد، صددرصد خانه، یا طویله، یا سوچکه (=گرمخانهی توتون) یا سرداب و یا سر و دیم (=صورت) او به آتش کشیده میشود یا اَلِه (=پیسی صورتیرنگ) وِن دیملت (=تمام رخ و رخساره) را سر میگیرد.
من گمان کنم اینهمه دارهای تنومند که هنوزم آنجا سالم و سربلند ماند، ناشی از همین ترس بود. ضرب المثل است که جانِ ترس! برادرِ مرگ است! حمیدرضا بلده از کاجه تا کاجه را در قاب عکس دینگنه (=بندازد). درین قطعه هم قاب قرینه است از چهار جهت بالا، بِن، یسار و یمین. همین.
به نام خدا. سلام. این کتابخانهی عمومی / امانی مرحوم «آیت الله محمدباقر دارابکلایی» ساختمان قلمچی روستای دارابکلاست. عکسی که جناب حمید رضا طالبی در ۸ فروردین ۱۴۰۲ از آن انداخته و در دامنه نشر یافته. زیاده عرضی نیست؛ الّا سه الی چهار تا:
یک: خودِ وجود ساختمانِ کتابخانه یکی از شاخصهای رشد و بالاآمدن سطوح فرهنگیِ هر جایی است.
دو: نام این کتابخانه مزیّن به اسم «آقا» است که پیشوای مذهبی و معنوی و شرعی بسیاری از مردم محل و محلات مجاور بوده است یعنی روحانی پارسای روزگار مرحوم «آیت الله محمدباقر دارابکلایی» و این شاید نویدِ این باشد که کتابخوانهای این کتابخانه، راه معنوییی جستوجو نمایند که یک نمادِ آن، آن مرحوم بود؛ آن روحانی عالم و عامل که کردارش با گفتارش همنوا بود.
سه: کتاب، اندرون انسان را پرورش میدهد چهسان که جو و سویا و گردو و انجیر و گندم، بیرون انسان را. پس، از کتابهای این کتابسرای مجلّل، بر شکوه و جلال درون خود باید افزود.
چهار: ذکر خداقوت است، به چه کسان؟ به بانیان، به دستاندرکاران، به کمککنندگان چه در ساخت و چه در تهیه و غنای مخزن کتاب، به مسئولان آن، و به متصدیان اکنونش که این سازهی فکر و فرهنگ دیار ما دارابکلا را اداره میکنند. ممنونم حمیدرضا با ثبت این بقا.
خاطرات جبهه و جنگ و انقلاب ( ۱۳۹ ) به نام خدا. سلام. توفیقات بنده بوده از چهار خانهای که امام خمینی ره مدتی از عمرشان را در آن گذرانیده، بازدید کنم: ۱. بیت امام در قم را (که بارها رخ داد) ۲. بیت امام در جماران را که چند باری صورت گرفت. ۳. بیت امام در خیابان شارع الرسول نجف اشرف را که یک بار انجام گرفت ۴. بیت پدر امام و زادگاه امام در خمین را که در سال ۱۳۸۲ به صورت خانوادگی به اتفاق رفیقم حاج شیخ احمد آهنگر پیاده شد که روی سکوی کنار اتاقی که امام خمینی ره در آن زاده شد نشستهایم، مُشرف به حیاط دلنواز دارای حوض و درخت و سبزهزار. (عکس بالا) این بیت در خمین، دژ و پناه مردم هم بود که در آن بارو، برج دیدبانی، انواع سازههای اندرونی، تهزمینی، روزمینی، پشتبامهای نگهبانی و اتاقکهای مهماننوازی تعبیه شد. البته امام مدتی هم در عصر آیتالله حائری یزدی در اراک زندگی کرد چون حوزهی علمیهی آنجا تحصیل و تدریس و تهذیب نفس داشت که آن بیت هنوز نرفتهام.
بیت امام خمینی ره در خمین
سال ۱۳۸۲ دامنه و حاج شیخ احمد آهنگر
نیز پس از انقلاب بَعدِ ۱۴ سال تبعید به قم بازگشتند در منزل مرحوم آیت الله شیخ محمد یزدی ساکن شده بودند که داخل آن بیت هم هنوز نرفتم. خواستم گفته باشم رفتن به مکانهای مهم تاریخی،مذهبی، سیاسی و هنری رویکرد انسان را نو نگه میدارد و دریچههای مهم سرشت و سرنوشت را به روی آدم میگشاید. به هر کدام ازین چهار محل سکونت امام وارد که میشوید سرشار از احساسات و سؤالات میشوید که حتی در برخی از آن جوّ سادگی سکونت تو را در بر میگیرد و در برخی هم اُبهت ساخت بنا با نقشهها و معماری پیچیده و زیبا ذهنت را فرا.
...
دارابکلا میان
دو سال ۱۴۰۱ و ۱۴۰۲ از نگاه
جناب حمید رضا طالبی دارابی
عکس زیر:
سردرگاه امامزاده جعفر دارابکلا
عکاس: دامنه
میرزا حسن لاهیجی فرزند ملاعبدالرزاق (فیاض) لاهیجی و نوهی دختری حکیم ملا صدرا است. (اهل لاهیجان گیلان) پدرش عبدالرزاق لاهیجی متکلم شیعه قرن یازدهم شاگرد حکیم ملاصدار و جانبدار حکیم بوعلی سینا، صاحب کتابهای "گوهر مراد"، "سرمایهی ایمان" و "شوارق الالهام". این قبر سرِ خیابان چهارمردان قم در صد متری حرم حضرت معصومه س کنار خیابان آیتالله مرعشی نجفی واقع است. روح پدر و پسر شاد.
عکاس: حمید رضا طالبی دارابی
نمای کامل تکیهپیش دارابکلا
از زاویهی بلندی شمالی. اسفند ۱۴۰۱
برف بهمن ۱۴۰۱ داراب کلا
باید با او نشست تا آموخت
از ضمیرش چه بیرون میدهد
جناب باب قاسم رمضان رفیق مرحوم پدرم
شبنشینی منزل ما میآمد برای ما قصههای ردیف میگفت
متن اول. به قلم دامنه: متنیست که مراسم شب سوم در مسجدجامع دارابکلا برای پسرعمهی عزیزم ارائه نمودم: به نام خدای باری تعالی. سلام بر پیامبران، امامان، و شایستگان. از همان آغاز، پیوسته خدا را میپرستید. راه را در مسیری میخواست که خدا را از خویشتن، خشنود ببیند. در هر وقتی که به سر میبُرد، راه قبله را میجست؛ تا هیچ، هیچ، از خداپرستی دور نیُفتد. مردمِ میان خود را به سازگاریِ با هم، میخواست. تا میتوانست میکوشید راهِ بستهی هر کسی را باز کند. بهترین ساعتِ خود را، آن هنگام، مناسبِ رفتارِ الهیاتی میدید که گرهِ مشکلی از کسی بُگشاید. سه چیز را در درون خود تازه نگه میداشت:
-برپایی نمازهایش را،
-اتصال دلی با خداوندگارش را،
- دیدهی باز با همنوعانش را.
من این را گواهی میدهم.
آق سید محمد باقر عزیز ما، خلاصهای از سه خصلتِ نجیب بود؛ آن هم عجیب:
- یک اخلاق برآمده از مکارم سفارششدهی دینی و انسانی،
-یک عاملِ نگران به حال نیازمندان،
-یک مؤمن آشِنا بر دعا و ثنا به پیشگاه خدای باری تعالی.
آری؛ گواهی میدهم او اهل الهیات بود.
پس، ای پسرعمهی مهربان من، شفیع مان باش.
همین مقدار بس باشد... .
غمدیدگان! ای خاندان، خویشاوندان، همسر و دختران، خواهران، اخوان، دامادان، عروسان، نوادگان، تمام بستگان، رفیقان ایشان، و ای همهی همدردان، تسلیت.
دغدار: پسردائیات ابراهیم
ما ماندهایم یک دنیا گریه بر عکسهایت، خاطرههایت، سخاوتهایت از کودکیات تا همین سالهای اخیرت. اینک ای عمهی عزیز و آقا، اینم آق سید باقر عزیز دل شما؛ آمده سراغ شما
پنج شنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۱ همزمان با
(سالروز شهادت امام کاظم علیه السلام)
درگذشت پسرعمهام آقا سید محمدباقر شفیعی دارابی
آخرین لحظات خاکسپاری
پسرعمهی عزیزم آقا سید محمد باقر
سال ۱۳۶۳
پسرعمهام آقا سید محمدباقر شفیعی دارابی
شنبه. ۲۹ بهمن ۱۴۰۱ من، آق سید صادق،
آق سید علی (پسر آق سید صادق) حسن آهنگر
منزل پسرعمهام آقا سید محمدباقر شفیعی دارابی
سال ۱۳۶۳ جنگل مسیر سرتا. ایستاده از راست:
پسرعمهام مرحوم آقا سید محمدباقر، من. چعفر رجبی.
نشسته از راست: حسن آهنگر. سید علی اصغر.
یوسف رزاقی. احمد نصیری.. سیدمحمد اندیک. عیسی رمضانی،
حسن صادقی. لالیمی. اخویام حیدر طالبی. سید رسول هاشمی
سال ۱۳۶۳ جنگل مسیر سرتا. اقامهی نماز
پسرعمهام مرحوم آقا سید محمدباقر،
من. آق سید رسول هاشمی
سال ۱۳۶۳ از راست:
حسن آهنگر، پسرعمهام مرحوم آقا سید محمدباقر،
مرحوم احمد نصیری، سید رسول هاشمی، من
متن دوم. به قلم دامنه: پسرعمهی عزیزم، زیبا بودی و زیباتر رفتی. دلم را با این چهرهی نازنین و مهربانت تماماً ربودی. ای جگرگوشهی عمه و آقا، ای چهرهی مؤمن و دوستدار ائمهی معصومین علیهم السلام، یاد تو گمان نکنم از قلب دخترعمههای عزیزتر از جانم محو شد. چگونه میتوانند این آخرین چهرهی زیبای تو را در کفن ببینند و نگریند. دلم به حال قلب آنان میسوزد. ای عمهزادگان بهتر از جانم، ای همهی اعضای خُرد و بزرگِ خاندانِ شریفالنسب آقا و عمه، بهویژه حضرت حجتالاسلام آق سید شفیع عزیز و آق سید صادق عزیز، صبرتان باد، ای دختران شریف پسرعمهام، ای همسر محترم پسرعمهام، ای دختران محترم آن عزیز خاندان شریف شفیعی، ای دامادهای گرانقدری که پسرعمه را در قلب خود میگذاشتید، ای تمام نوادههای مهربان و متین، تسلیت من به آستان جانتان. ای پسرعمهی من، ای رفیق کودکی تا آخرین روزهای من، با آن دلِ دوستدار بیچارگان و مستمندان و با قلب انباشته از یاد و شکر و ستایندگی باری تعالی، مرا هم شفیع آن روز عبور از صراط باش.
پسردایی: ابراهیم
متن سوم: گزارش از چهلم آق سید جواد و تشییع آق سید محمدباقر
نوشتهی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. سلام. لابد نخست عکسهایی که بالا گذاشتم را خواهی دید سپس اگر مایل بودی
نمای یکم:
یک جادهی برفی و کولاکی، مسافر را به تردید و تدبیر میکشانَد. همین بود که وقتی سید به من تلفن کرد برای دعوت، تأکید هم کرد "اگر برف بود انقلابی رفتار نکن." یعنی تن به خطر نزن و نیا. حالا من ماندهام با برف قبلِ قم تا گردنهی جاده افتَر و گردنهی گدوک و دو مجلس و مراسم مهم: تشییع جنازهی پسرعمهام آق سید محمدباقر شفیعی و چهلم پسر آق سید علیاصغر مرحوم آق سید جواد شفیعی؛ دو همسایه از عموزادگانِ هم. به هر حال تلفن کردیم منزل پسرعمهام حجت الاسلام آق سید شفیع شفیعی که ایشان را هم ببریم، که دیدیم ساعاتی پیشتر از ما راهی شد. خبردار شدیم شکر خدا تشییع افتاده روز جمعه ۲۸ بهمن ۱۴۰۱. ولی وسط راه خبر آمد تشییع به ساعت ۳ یا ۴ عصر پنجشنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۱ همزمان با سالروز شهادت جانسوز حضرت امام کاظم -علیه السلام- موکول شد. روی دوک گدوک بیقرار شدیم، اما دلگرمی داشتیم دستکم سرِ تشییع نرسیم، حتما″ تَهِ تشییع که میرسیم. به ورسک که رسیدیم گفتند تشییع شروع شد! چون پیکرش را در ملامجدین ساری شستشو دادند. کمی بعد فهمیدیم نماز میت هم برگزار و مراسم دفن تمام شد. وای! دیگر شروع شد حسرت و گریه که او را آخرین بار ندیدهایم. اویی که علاوه بر نذریهای عاشورا، برای روز تاسوعا در خونهی خواهرش سیده ربابه (جناب اصغر مهاجر) در اوسا هم، همهساله مشارکت و شرکت شائقانه داشت و رفقا مرتب هر تاسوعا، بیشتر از هر وقت وی را آنجا دیدار میکردیم. نمای دوم در ادامه:
نمای دوم :
بقیهی متن و عکسهای تشییع و مراسم دفن پسرعمهام، رفیق همیشگی و همبازی کودکیام آق سید محمدباقر شفیعی دارابی در ادامه:
به قلم دامنه. به نام خدا. سلام بر سید مصیبتدیدهی ما. غم جدای تو از فرزندت به چلّه رسید. چلّه هم برای مصیبتزدگان یک راز است و هم برای مؤمنان در همهحال یک نردبان نیاز. در ادبیات دینی، چلّه نوعی عهد و پیمان است با نیّات راست. و حتی نوشتن و شرح چهل حدیث (=کتاب اربعین نویسی) یک شرط برای وصول عالمان دین است به حقیقت شریعت. شاید بالاترین دلیل برای اربعین دائمی برای امام حسین ع این باشد که آثار عاشورا (که به نظرم نظریهی زندگی حسینی است) در آینهی اربعین آقا سیدالشهداء (که به نظرم نظریهی گردهمایی فکری مؤمنین است) بازتاب یابد. شما رفیق غمدیدهی دلسوختهی جگرکبابِ ما، حالا بیش از همه سال، چلّهگرفتن روحی و فکری و پرورشی را میفهمی. من ازین چهرهی فکور تو درس میگیرم؛ دستکم سه درس، نوین هم هست:
سید علی اصغر
۱ : به درون خود بنگریم و از آن غافل و دورافتاده نباشیم. ۲ : رخ آدم، محل انتشار آداب و آثار فکر اوست. ۳ : انسان از سه ساحت خود مراقبت کند: دست در قلم، سر در اندیشه، چهره در عشق و تفکر. حالیا، زنهار آقا، غمت کمِ کمِ کمِ کم بادا. امروز: ابراهیم.
به قلم دامنه. یادگاری آیا گرفتهاید؟ به نام خدا. سلام. یک یادگاری، سه روز پیش به من داده شده؛ سنگ متبرّک حرم امام علی ع. کتابخانهی "یادگار امام" محلهی ما کتابخوانهای منطقه را دعوت به میز گرد کرد؛ برای دادن گزارش آخرین کتابی که از آن کتابخانه به امانت برده و خواندهاند. از جمله من. آن روز رفتم گزارش به میز گرد هم دادم و این هدیه را هم گرفتهام. (عکس انداخته و دین پست بار گذاشتم) از جناب آقای نیکزاد مسئول متعهد و متفکر کتابخانه و همکاران محترم و زحمتکشش بسیار ممنونم.
خواستم گفته باشم یادگاری گرفتن را دوست دارم، معنوی باشد هنوز هم بیشتر. چون روی آن قیمت و حد نمیشود گذاشت. اگر مثلا" ۱۲۵ هزار تومان پول میدادند با خریدن دو قُلوِه گوسفند در شکم هضم میشد و تمام. و یا ۲۵۰ هزار تومان هم میدادند تازه میشد یک کیلو و اندی تخم کدو که بی ضررترین آجیل است. (اگر کسی نقیض آن را میداند، بگوید تا اطلاعات نادرستی در صحن نگذاشته باشم) اما یادگاری متبرّک بارِ معنایی بلندی دارد. نگاه هرباره به همین هدیه مرا میبرَد به حرم امام علی ع که وقتی رفته بودم زیارت، صحنِ U شکل حرم -که سه صحنِ باز را با هم بدون درِ داخلی متصل نگه میدارد- برایم خیلی جذبه داشت. خصوصا" سمت صحن ساعت که ضلع شرق و طلوع خورشید است. داخل حرم بخش رواق حضرت ابوطالب س را هم خیلی میپسندیدم، چون نشست زائر برای توجه و عبادت را آرامش مطلق میبخشید. قبور عالمان در حرم هم جِلوهی درخشنده دارد. بگذرم. با قال استاد نجفی یادگار مرحوم «آقا»: یا علی. شما چی؟ یادگاری آیا گرفتهاید؟ | ۲۱ بهمن ۱۴۰۱ | ابراهیم طالبی دارابی دامنه.
مرحومه
حاجیه رقیه واحدی
نشر عکس : دامنه
قبر یوسف رزاقی
به قلم دامنه. با یاد و نام آفریدگارِ آفریدگان. سلام. بار دگر باید در غمِ غیاب یک مادر (درگذشتهی ۱۸ بهمن ۱۴۰۱) باشیم که در زندگیاش طعم تلخ درگذشت دو فرزندش را چشید؛ موسی که در نوجوانی بر اثر سوختگی دردناک درگذشت و زندهیاد یوسف رزاقی که در راه تهران برای خرید البسه و مایحتاچ نیازمندان برای توزیع در شب نوروز، در هجدهم اسفند ۱۳۸۳ در نزدکی فیروزکوه بر اثر یک تصادف دلخراش، مظلومانه و تنها جان باخت. این مادر برای ماها سالها مادری کرده، مهربانی نموده، بین ماها با یوسفش فرق نمینهاده و داییزن صداش میکردیم. از نان تنوری بینظیرش تا سفرههای شام و ناهارهایش زیاد به ما خورانده؛ آن هم با اخلاقی راغب و چهرهی باز. دلم برای درد دوری دائمی این بانوی خوب، رنجدیده و بسیار زندهدل محلهی ما سوخت. اما چه باید گفت که قانونِ مرگ بر قبالهی سرنوشت همه دیده شده است. کما این که امام صادق ع میفرماید:
"میان دنیا و آخرت هزار گردنه است که کوچکترین و آسانترین آنها مرگ است."
حالا ای یوسف بیجبران ما، این هم مادرِ هجراندیدهی تو؛ آمده نزد تو بفرما. تسلیت دارم بر تمام تبار و تالی و باقییان و نوادگان و منتسبان ایشان. یاد «آقا» پدرِ یوسف -که ذاکر مطرح اهل بیت ع بود و دایی حسینعلی صداش میکردیم- را هم گرامی میدارم.
متن سید علی اصغر شفیعی دارابی: برای مادرِ من شعر کافی نیست. برای او که نگاهش همیشه مظلوم است. دلش گرفته و تنها نشسته در هیسی. برای ابر چه بخوانم؟ که ببارد برای غمهایش. صدا، دچارِ سکوت است. نگاه ، دچار سکوت است، برای مادرِ من نذر، چی دارید؟ کشید ماشهی تردید را در خود. فشنگِ حادثه سرد است؟ نه... داغدارِ انسانیست. چه حوصله دارید و میگریید. به مادرم بنویسید: «عشق... یعنی او». به یاد یار و رفیقم شادروان یوسفعلی رزاقی، درگذشت غمبار مادر سختکوش و مهربان، نجیب و صمیمی ام شادروانه حاج رقیه واحدی همسر شادروان حسینعلی رزاقی را به خانواده و خاندان واحدی و رزاقی تسلیت عرض نموده؛ از خدای مهرآفرین برای بازماندگان تسلی خاطر را مسئلت می نمایم. سیدعلی اصغر شفیعی دارابی.
به قلم دامنه. خاطرات جبهه و جنگ ( ۱۲۸ ) به نام خدا. سلام. حالا جبههی جوفیر است تابستان ۱۳۶۲ است. آق سید عسکری شفیعی فرمانده دسته است و من معاونش. کجا؟ گردان مسلم بن عقیل ع در جبههی جوفیر مابینِ کوشک و طلاییه (نگاه شود به نقشه) که وسط کار، ما را کشاندند سوسنگرد برای دیدن یک آموزش فشردهی عملیات. معلوم بود هر وقت گردانی را از خط مقدّم به عقب میکشانند و تمرین رزم میدهند، بوی عملیات میآید. در آن یک هفته، در درختزارهای انبوه سوسنگرد که استتار داشت روزهای سختی را طی میکردیم؛ خوراک را عالی کرده بودند، فضاها را معنویتر ساخته بودند، بزرگان اخلاق را برای ما میآوردند تا شارژمان کنند صاف بریم بهشت! و رایگان شهادتطلب! شویم. قبلا" هم گفتم یک شب هم اسطورهی پرهیزگاری آیت الله ایازی عالِم شهیر رستمکلا را -که در اَفواه طلاب "آقاجان" معروف بود- آورده بودند که آن مرحوم ما را به مواعظی پیوند زده بود که انگار از ماندن درین دارِ فنا هر آن باید صرفنظر کنیم و پر بکشیم فردوس بَرین یا جنت المأواء که ملائک منتظر ما هستند و اگر نرویم آنان مغبون! میشوند و محزون! من هم عاشقپیشه! مگر دل دارم به اینآسانی زمینِ نقد خدا را ترک کنم بروم روی اَعراف (=بلندیهای) برزخ، منتظر بنشینم برای بهشتِ نسیه! و منتظر قیامت بمانم! نه؛ دنیادوستی (نه البته دنیازدگی) یک عُلقهی قهّاریست که همه دوست دارند در مزرعهی دنیا ویشته بَموندِند و لذایذ هر چه شدیدتر بچشند!
تابستان ۱۳۶۲ جبههی جوفیر
از راست: سید عسکری شفیعی،
جانباز محمد بازاری جامخانه و بنده
جبهه تابستان ۱۳۶۲ . بنده. پس از بیمارستان
رفته بودم ستاد جنگ در اهواز پیش حسن آهنگر
جبهه جوفیر. تابستان ۱۳۶۲ . از چپ: بنده
آق سید عسکری شفیعی پاسدار منصوری گرگانی
آقا مسافری از روستای جاده ساری قائم شهر
جبههی جوفیر. تابستان ۱۳۶۲
جمع ما: آق سید عسکری، بنده (نشسته)
محمد بازاری و شعبان معافی و شهید آبیان ساروی
(مرد مُسن عکس معلم بود، انسانی بسیار باتقوا)
و سایر همرزمان که برخی از آنان بعدا" شهید شدند
و ما را محزون گذاشتند و به معراج عروج نمودند
نمیدانم چه غذاها و مایعاتی در سوسنگرد به ما خورانده بودند که من و تعدادی دیگر از رزمندگان یکباره مثل کسانی که سوختنِ زغالتَش آنان را گیج و گنگ بر زمین میاندازد، افتادیم. یک زمان دیدم سر از بیمارستان جندی شاهپور اهواز سر در آوردم. وزنم چند کیلو، کم شد، آن قدر هم کاهش، که به نیِ قلیون شباهت میزدم. (عکس بالا که پس از بیمارستان رفته بودم ستاد جنگ پیش حسن آهنگر کِل مرتضی) بعد باید به گردان میپیوستم که برای بردنشان به یک عملیات، مهیاشان میکردند. نمیدانم بر آنان چه گذشت و گمانم عملیات با نفوذ جواسیس، لو رفته بود و بر سر بچهها چه رفت را حضور ذهن ندارم. اما یادم است مجدد همان خط خاکریز قبل، تحویل گردان ما شد و من به آنان پیوستم.
کشکولی: فکر کنم گوشت من تَل است (=تلخه میدهد) که هر وقت، وقتِ شهادت میشد، یک چیزیَم میشد که زنده بمانم! اینجا هم بیمارستان ناجی من شد! لابد خدا ماها را زنده گذاشت تا ببینیم: هم درخشش شگرف انقلاب را، هم فسادی که عدهای چون موریانه در این شجرهی طیبه انداختند و هم انگشتشمارانی که هر بار دنبال بهانهاند تا ثمرات انقلاب را کِرمو کنند و غربِ سارق را پای سفرهی ایران فرا بخوانند! و کشور را تحویل تمدن برهنهی مغربزمین دهند! ولی کور خواندند!
لامصّب! این آق سید عسکری شفیعی ضدِ ضرب بود، توی اون جبههی داغ و پرماجرا، نه مریض شده بود، نه مجروج و نه حتی یک بار سردرد گرفت یا به اَشنیفه! و جَخت! افتاد. روزی مرا به بیمارستان صحرایی پشت جوفیر برد، من نمیتوانستم دکتر را حالی کنم حالتم چطوری است. آق سید عسکری به دکتر گفت: آقا دکتر! این سرش بیلینگ بیلینگ میکند. دکتر فکر کرد آقا عسکری، هندی صحبت میکند! گفت چی میگی؟! سید عسکری انگشتان دستش را به حالت روشن و خاموش شدن چراغ قوه، چند بار پشت سرِ هم، باز و و جمع کرد و گفت سرش این جوری درد میگیرد! من زدم زیرِ خنده در حد غش! که نتوانستم کنترلم کنم. بگذرم. جبهه چه چیزهایی که شکل نمیگرفت. سه شنبه ۴ بهمن ۱۴۰۱ ابراهیم طالبی دارابی دامنه.
قبر مادربزرگمان کبل فاطمه طالبی
و پدرمان مرحوم حاج شیخ علی اکبر طالبی دارابی
ابن ملا علی ابن ملا حیدر ابن ملا طالب واقع در مزار
روستای دارابکلا میاندورود مازندارن. عکاس: دامنه
از راست: قبر مادربزرگمان کبل فاطمه طالبی
و پدرمان مرحوم حاج شیخ علی اکبر طالبی دارابی
ابن ملا علی ابن ملا حیدر ابن ملا طالب
و برادرمان شیخ حیدر طالبی. واقع در مزار
روستای دارابکلا میاندورود مازندارن. عکاس: دامنه
قبر مادرمان حاجیه ملا زهرا آفاقی دارابی
فرزند مرحوم شیخ باقر آفاقی واقع در مزار
روستای دارابکلا میاندورود مازندارن
صبح پنجشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۱ عکاس: دامنه
قبر مادربزرگ مادریمان سیده زینب صالحی
نوادهی آیت الله سید صالح صالحی
(اولین پایهگذار مدرسهی علمیه دارابکلا)
همسر مرحوم آق شیخ باقر آفاقی
«شیرودی اولین نظامی بود که به او اقتدا کردم و نماز خواندم.»
خواستم چند چیز گفته باشم:
سر قبر شهید علی اکبر شیرودی
در شیرود محله (مابین تنکابن - رامسر)
شهریور ۱۳۸۴ . از راست: عاصم، ابراهیم
(برادرخانم) عادل. عارف. خانم. عکاس: دامنه
اولی این است آن روز توی محل دفن شهید علیاکبر شیرودی در امامزاده حسین یا امامزاده بیبی حوریه (تردید از من است) شنیده بودم از مردم آنجا که شهید شیرودی به نماز اول وقت و مسائل مذهب بسیار اهمیت میداد، عجیب، عجیب. حتی نقل است آن شهید اوایل نوجوانی نیز بر نماز اوّل وقت همت داشت. گویند روزی در مصاحبهی خبرنگاران خارجی با وی، وقتی “اللّه اکبرِ” اذان مغرب را شنید مصاحبه را درجا ترک کرد و به طرف مسجد رفت تا نماز اول وقتش به عقب نیفتد. خبرنگاران هاج و واج (=حیران، گیج، مبهوت) مانده بودند!
دومی این که کم حرکتی نیست که آقای خامنهای رهبری معظم که از همان شروع طلبگی در پنج مسئلهی نماز و عبادات و تعقیبات و قرآن و شعر زبانزد بوده است پشتِ سر یک خلبان ارتش بایستد و نماز به جماعت وی گزارَد. این نشان از مقام معنوی شیرودی داشت. عکس آن روزم حاکی از درک همین نکته بود.
سومی این که، علی اکبر شیرودی که زادهی ۲۵ دی ۱۳۳۴ بود و شهادتش در ۸ اردیبهشت ۱۳۶۰ در منطقهی بازیدراز دشت ذهاب کرمانشاه در پی حماسهآفرینی عرفانی و نظامی او و رزمندگان سلحشور رخ داد، شهید مظلوم بهشتی را به گفتن یک جملهی جاودانه کشانده بود (عکس زیر) که تابلویی درخشان شد:
"عرفان واقعی، خانقاهاش بازیدراز است." منبع
منظور شهید بهشتی این بود این خانقاههایی که در برخی از جاها میبینیم شکل صوری پیدا کرده است و "حقیقت و طریقت و شریعت" در رفتار شهید شیرودیها نهفته است، نه در بازیهای مندرآوردی بعضیها. بگذرم!
چهارمی این است که ای بانو، ای آقا هر کجاییم، سفر، حضَر، در جمع، تنها، توی کار، استراحت و در هر حال و قیل و قال، نوای اذان را که دادند عادت کنیم به آغاز نماز در همان وقتِ فضیلتش در اوائل اَدا، حتی وسط بیایان و کنار خیابان. نیز چه نیکوست و ستوده که اگر به یک روحانی و پیشنماز دسترسی نداریم دستکم به یکی از جمع خود که در پرهیزگاری و قرائت درستتر نماز، از ماها پیشی دارد و شهیر است، به نمازش بپیوندیم. مثلا" ما در جمعمان جناب حاج احمد آهنگر را پیش میاندازیم. زیرا گرچه نمازگزاردن امری فردی است و فُرادا هم حال خودش را میطلبد اما در آیهی ۴۳ بقره صریح آمده است به جمع و جماعت داخل شوید و نماز را بپا دارید. معلوم است اقامهکردن نماز، مافوق خواندنِ نماز است: وَ ارْکَعوا مَعَ الرَّاکِعین. مرحوم علامه معتقد است این قسمت آیه یعنی "داخل در دایرهی ایمان و حق شوید و به عبادات الهی و تکالیف او قیام کنید." ر.ک: تدبر، المیزان.
پنجمی این است در مسافرتها حتما" سعی کنیم از جاهای مذهبی، تاریخی، ملی، طبیعی، مردمی دیدن کنیم و با ذوقِ سرشار عکسی از آن بیندازیم. سال ۱۳۸۴ بنده حتی موبایل هم نداشتم، اما همیشه همراهم یک دوربین یوشیکای ژاین داشتم و صحنههای زیادی را ثبت کردم که شاید روزی روزگاری درین صحن محترم، اندک اندک با شرح موجز بگذارم. پوزش با سه کفِ دست نوشتن، به ایضاع! وقت شریف شما منجر شد. جمعهروز ۳۰ دی ۱۴۰۱ ابراهیم طالبی دارابی دامنه.
به قلم دامنه: مرد حروف و نماز. به نام خدا سلام. آمده بود تسلیت پیش آق سید؛ منزل آق سیدمحمد که تسلای مردانه آنجا بود تسلای زنانه در بیت آق سید. نشست. به فکر فرو رفت. بابقاسم رمضان را میگویم. معمولا" او را سرِ راهی یا جایی یا حین کاری میبینم، میچِکّلم. او قدیمتر شونیشت پیش پدرم هم میآمد. مرحوم پدرم در شبنشینی کمحوصله سریع وِن دِم رِه گِر میکرد! (که زود پا شود برود) این بار اما توی عزاخانه دیدمش. رفتم جلوَش زانو زدم و احوالپرسی صمیمی و عکسی انداختم (همین تصویر بالا) آنگاه ازو پرسیدم "دنیا از نظر تِه چیه؟" بیدرنگ و مکث گفت:
تمام دنیا به علم است. تمام علم به نماز است. و تمام علم و نماز به حروف است؛ همه چی با حروف است.
جناب بابقاسم رمضان واهابی دارابی
پنجشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۱ . عکاس: دامنه
میخکوبم کرد با آن جواب در سرعت. البته از پیش مطلع بودم که با آن که خواندن و نوشتن نمیداند، اما اِرتکازی (=تکیه بر پیشآگاهی درونی) مسائلی را میداند و میفهمد. آق سید گفت چی پاسخ گفت؟ گفتم این را گفت. برق شگفتی در چشمش درخشید. ناهار داشتیمش؛ قورمهسبزی دلچسب. خورد و با کمال فروتنی فاتِهخوانی (خواندن حمد و سوره در هنگام تسلیت آمدن) را ترک کرد و بر ترَک تارَک ما چینِ عجب و زنهار انداخت و بر دل آق سید ما دَم مسیحا. حال که تا اینجا آمدم حیف است از حُنفایی (=راستینی دینی) نگویم؛ آیهی ۳۱ و ۳۲ حج که مرحوم علامه حنیف را تمایل به وسط معنی میکند. مراد از حنیفبودن مردم این است مردم از جانب بُتها به سوی خدا مایل گردند. خدا شعائر علامات و نشانهها را برای اطاعت نصب نمود. احترام به شعائر از تقوای قلب است و حقیقت تقوی و از مصادیق تقوی یعنی ناخشنودی خدا دوری کند که این عمل معنوی قائم به دل انسان است. ۲۹ دی ۱۴۰۱ ابراهیم طالبی دارابی دامنه