متن یکم: «ولایت بر فقیه»!
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. یکی از کتابهایی که خاطرات مرحوم آیتالله العظمی حسینعلی منتظری در آن گردآوری شده است، «واقعیتها و قضاوتها»ست؛ که البته نگذاشتند چاپ و منتشر شود. اما من نُسخهی A4 آن را سالهای گذشته از یکی از نزدیکانم امانت گرفته و نه فقط خوانده، بلکه در دفتری نکتهبرداری کردم. در یکی از فصلهای خاطرات، در آنجا به تنشی اشاره شده است که مرحوم آقای سیداحمدآقا خمینی با آقای منتظری داشت؛ که آقای منتظری مفهومِ «ولایت بر فقیه»! را همانجا مطرح میکنند. یعنی آقایان! به جای اعتقاد و التزام به ولایتفقیه، «ولایت بر فقیه»! میکنند. بگذرم.
نکتهی یکم: امروزه نیز، برخی از سیاسیون راست و چپ و میانه و بیطرف و حتی معاند و پیکارگر و برانداز، به جای باور و رعایت قانون اساسی که به نظریهی ولایتفقیه شکل قانونی و اقتداری نیز بخشیده است، «ولایت بر فقیه»! را میخواهند، نه ولایتفقیه را. دوباره بگذرم.
خاطرهی خودم:
یک سال -که روانشاد یوسف رزاقی هم در میان ما بود- با رفقا به دیدار آقای منتظری شتافتیم. دورهی حصرش بود و به تعطیلیکشانیدن درس و بحثش که امام گفته بودند در حوزه بمان و به آنجا گرمی ببخش. چون سرماخورده بود نگذاشت... دیدهبوسی کنیم. عصابردست، وارد حیاط منزلش شد. دورش حلقه زدیم. کمی با ما در نهایتِ سادگی و پرهیز از تکلُّف و افاده حرف زدند و خندیدند. تا گفتیم اهل ساری و حومه هستیم؛ گفتند: آقای نظری چطورند؟ حتماً سلامم را به ایشان برسانید. تعریفی از آیتالله عبدالله نظری کردند از علمای شهیر ساری و سوادکوه و مازندران و حتی در ایران. گفتیم چشم. من بعداً با مرحوم پدرم سلام آقای منتظری به نظری را در میان گذاشتم که با مدرسه و بیت نظری آمدوشد داشت.
نکتهی دوم: اینکه به آقای منتظری نسبت سادهلوحی داده و یا میدهند، خیلی هم ساده نیست. هر کس بهراحتی میتواند برای مخالف فکری خود نسبتی خلق کند. مهم این است آیا خلق آن را قبول میکند یا نه. به نظر میرسد بر مردم سخت میآید این نسبت را بپذیرند.
من معتقدم به علمای دینی و ربّانی نباید به دیدهی معصومین نگریست، اما میتوان به آنان اعتقاد و اعتماد داشت و نیز انتقاد و انتظار. این چهار وجه، موجب میشود هیچکس، هیچکس، بُت و خداواره نشود. نیز امامواره و امامباره. درود میفرستم به روحهای ملکوتیِ هم امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- و هم «فقیه عالیقدر» آقای منتظری «قائممقام رهبری».
متن دوم: «او مانند تریاک است»!
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. یکی از کتابهای خاطرات که توجهام را جلب کردهبود، خاطرات آیتالله نورمفیدی بود؛ چاپ اولش، ۱۳۸۶. ایشان در آن کتاب گفتهبود در گرگان در عصر شاه، علمای شاخص مروّج امام خمینی نبودند، او هم در لفّافه از ایشان یاد میکرد زیرا جوّ گرگان بهگونهای بود اگر کسی صراحتاً وارد مباحث نهضت اسلامی میشد عذرش را میخواستند.
یک روز آقای نورمفیدی در مجلس ترحیم مرجع وقت آقای شاهرودی، به یکی از همان علمای برجسته گفت حالا دیگر وقت آن رسیده که مرجعیت امام خمینی را مطرح کنیم. با بیاعتنایی جوابی داد که آقای نورمفیدی میگوید هنوز هم آن جمله وقتی به یادش میآید، ناراحت میشود. زیرا آن عالم با لحن تحقیرآمیزی به ایشان گفته بود:
«او -یعنی حضرت امام- قاچاق و مانند تریاک است، ما او را میخواهیم چه کار کنیم؟!» (ر.ک: ص ۱۸۸)
به قول آقای نورمفیدی، منظور آن آقا این بود کسی که جرأت طرحکردنِ او را نداریم به درد ما نمیخورد!
نکته هم بگویم: آیا نباید احتمال داد همان کسانی که از ترس شاه، چنین فکر و خیالی نسبت به نهضت و رهبر نهضت داشتند، وقتی انقلاب پیروز شد، همانان در جایجای ایران، پیشتاز و میراثخوار هم شدند. بلی؛ نه فقط باید احتمال داد، که باید تردید نیز نکرد.
متن سوم: یک خاطره، یک سند
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. در دو روز گذشته در ستون روزانهام، در بارهی دو کتاب خاطرات مرحوم منتظری و آقای نورمفیدی متنی نوشتم. اینک یادم افتاده گریزی بزنم به یک سند و یک خاطره به آن دو متن:
اول: خاطرهی پدرم با مرحوم منتظری
دههی سی بود. مرحوم پدرم در حوزهی علمیه قم بود؛ به همراه و همحُجره با طلبههای آن زمان دارابکلا که بعدها از روحانیون و عالمان شاخص محل و حومه و منطقه شدند، مانند مرحومان: حاجآقادارابکلایی، حاجسید رضی شفیعی، شیخ روحالله حبیبی، حاجشیخ احمد آفاقی، حاجسید باقر سجادی. حاجشیخ عبدالله دارابی.
پدرم یک روز برای امتحان شفاهی به همراه شیخ روحالله حبیبی، پیش آقای منتظری رفتند. آقای منتظری در آن وقت، هم معتمد آیتالله العظمی بروجردی مرجع عام شیعیان بود و هم مُمتحن حوزه، که از طلاب امتحان میگرفت. پدرم وقتی نزدش امتحان داد، آقای منتظری خندید و با لهجهی نجفآبادی غلیظ گفت تو اول برو ادبیات فارسی را یاد بگیر!
(پدرم متولد ۱۳۰۷ بود، آقای منتظری متولد ۱۳۰۱) . پدرم و شیخ روحالله تا همین اواخر، هر وقت با هم شوخی میکردند ازین خاطره با منتظری، یاد میکردند و حسابی میخندیدند. بگذرم.
از راست: مرحومان: شیخ روحالله حبیبی و پدرم شیخ علیاکبر طالبی. بازنشر دامنه
دوم: سند ممنوعالخروجها
در همان خاطرات آیتالله سیدکاظم نورمفیدی (ص ۳۱۵) سندی از ساواک درج است که لیست طلبهها و روحانیون ممنوعالخروج آمده است. نمیخواهم مفصل بدان بپردازم، فقط خواستم گفتهباشم کسانی در داخل کشور -که از بُغض به جمهوری اسلامی، دستبهدامنِ شاه و حتی حُبّ به رضاشاه شدهاند و مدعیاند آن دو، خادم بودند و دموکراتیک! عمل میکردند- بدانند بلایی که آن دو پسروپدر، بر سرِ این مملکت آوردند فراتر و فاجعهآمیزتر از آن چیزیست که در مُخیّلهی خود میپرورانند.
سند
در این سند -که در سال ۲۵۳۵ شاهنشاهی (=۱۳۵۵ هجری خورشیدی) توسط رئیس بخش ۳۱۲ ساواک امضاء شده است- علاوه بر نام آقای نورمفیدی در ردیف ۱۰، نام اخویام شیخ وحدت نیز در ردیف ۱ درج است با اسم اصلیاش: ابوطالب طالبی.
حاشیه: هم اسم شیخ وحدت کنار نام نورمفیدی در سند ساواک در یک لیست بود، هم اینکه در دههی ۷۰ شیخ وحدت برای تدریس در حوزهی علمیهی آقای نورمفیدی گرگان، کنار او بودند چندسال. هنوز نیز -با آنکه یکی در قم و دیگری در گرگان است- باهم رفیقاند و در ربط و ارتباط.
نکته: محمدرضا شاه آنسان مثلاً باستانگرا بود که تاریخ هجرت پیامبر (ص) را در ایران تغییر دادهبود و به جای آن به تاریخ هخامنشی متوسل شد تا مثلاً به خیال خام، ایران را از اسلام جدا کند. گرچه برخی از روحانیون شاخص آن زمان ایران او را «تنها شاه شیعه» میدانستند و امام خمینی را -برای نهضتی که علیهی شاه آغاز و برپا کرده بودند- سرزنش و شماتت شدید میکردند. بگذرم.
...