خاطرهی جبهه
به قلم دامنه: به نام خدا. بهمن ۱۳۶۴ بود. با رفقا در گردان ادوات لشکر ۲۵ کربلا بودیم؛ در عملیات والفجر ۸. یک روز مرحوم سید ابراهیم حسینی که رانندهی تویوتای گردان ما بود؛ من، یوسف رزاقی، سیدعلیاصغر، مرحوم سیدابوالحسن شفیعی را سوار کرد بُرد به سمت خدمات لشکر. پیادهمون کرد و گفت اینجا ایستگاه صلواتی آرایشگاه رزمندگان است. ما که مانند توابین سریال مختار باید غسل شهادت میکردیم، به پیشنهاد سید ابراهیم راضی شدیم هر پنجتا کلّهمون را تیغ کنیم.
اول سیدابوالحسن تیغ کرد، بعد سیدعلیاصغر، بعد من، که تیغ کال شدهبود چندجای کلهام خونخوندار شد. بعد یوسف که تیغ کرد، سید ابراهیم پا به فرار گذاشت و ما چهارتایی کلّهتاس پیاده برگشتیم مقرّ. توراه که میآمدیم سرتَپ یَتّا یقِّران. یوسف بیشتر میزد. و حتی پنجهی دستش را وسط سر من و سید میگذاشت مانند پیچ، چخچخ میداد. رسیدیم سنگر، دیدیم سید ابراهیم از بس خنده و غش کرد، افتاد. او راحت ما را گول زد و خودش تن به تیغ نداد. ما چهارتا کلهتاس در کل گردان دیدنی شدهبودیم.
عکس کلّهتاس را هم دارم که چهارتایی رفتهبودیم زیگورات چغازنبیل. با همین کلهتاس، سیدعلی اصغر هر صبح کل گردان را آموزش صبحگاهی میداد و چهرهاش در حین حرکات نرمشی فک و گردن، دیدنی و خندیدنی بود. شبیه سامورائیها شدهبودیم. مجبور شدیم کلاه نظامی با پول شخصیمان بخریم و از سرتَپ (=کشیده) این و اون در امان بمانیم. یوسف که سرتَپ میزد شوخی و جدّی را باهم جمع میکرد، چنان محکم شتَلخ میزد که گاه تا چنددقیقه سَرتُو سَرتُو میرفتیم. سیدابراهیم شوخطبع، خندان و بسیارباروحیه و باسخاوت بود. درست است که با طبع شوخاش ما را گول زدهبود و تاسکلّهمون ساخته بود، ولی هر جا میرفت، غذا و خوراکی و نوشیدنیها گیر میآورد هرگز تنها و خلوتخور نبود، میآورد داخل سنگر باهم میخوردیم. اینا بودیم آن سال:
روانشاد یوسف رزاقی، مرحوم سید ابراهیم حسینی، مرحوم سید ابوالحسن شفیعی، مرحوم حاج مرتضی آهنگر، سیدعلی اصغر شفیعی، من، سید محمد اندیک مُرسمی، حسنعلی لاری، احمد بابویه، ابراهیم رمضانی (موسی یورمله) علیبابا حسنی (کبلولی)، اکبر ابراهیمی، اسماعیل بابویه (محمدقلی)، و حسین جوادینسب که هرچه اصرار کردیم به گردان ادوات بیاید، قبول نکرد و در گردان خطشکن رفت و شربت شهادت را نصفهکاله خورد و از دو چشم باسو، جانباز دفاع مقدس شد و اینک در مدرسهی فکرت، ناظر است و نویسنده و رِندنویس و مُستشکل (= یعنی فرد اشکالگیرنده در درس حوزوی) و خوانندهی قاطع. روح همهی شهیدان و درگذشتگان غریق رحمت خداوند باد. خاطرات زیاد است. بگذرم و فقط بگویم اگر در جبهه، شادی و شوخی نبود، همهی ما گَر میگرفتیم و گُر.