قسمت ۷۷. به نام خدای آفرینندۀ آدمی. در پژوهشگاه مطالعات و تحقیقات اسلامی قم، به گروه بررسی تجدّد و نوگرایی پیوستم. به من، پژوهش اندیشه های سیاسی قرون وسطی (۴۰۰ تا ۱۴۰۰ میلادی) واگذار شد. شروع کردم به شناسایی و جمع آوری منابع اولیه. هم در خود پژوهشگاه _که از کتابخانۀ غنی برخوردار بود_ هم از کتابخانۀ شخصی خودم، و هم  از کتابخانه های عمومی قم و نیز مجلات تخصصی موجود در مراکز علمی.

 

از ۱۰۰۰ سال قرون وسطی (=سده های میانه) اندیشه های سیاسی دو متفکر و متألّه، نمود و برجستگی داشت؛ یعنی «سنت آگوستین» و «توماس آکویناس» و من هر دو اندیشمند مسیحی را مورد توجه قرار داده و تفکر سیاسی آنان را در دو جلد جداگانه نوشتم با عنوان «اندیشه سیاسی غرب؛ آگوستین و آکویناس».

 

این ایام که از دهه های مهم زندگی من بود؛ هم به محل کارم در تهران می رفتم، هم دورۀ کارشناسی ارشد علوم سیاسی ام را تداوم می دادم، هم زندگی مستأجری ام را اداره می کردم و هم در پژوهشگاه، به پژوهش هایم سروسامان می بخشیدم. خیلی فشرده کار می کردم؛ آن هم در سه شیفت؛ صبح، عصر، شب. به طور مُدام، طی تقریباً ۱۴ سال پشت سرِ هم، روزانه ۱۶ ساعت از اوقاتم صرف کار و مطالعه و نوشتن و فیش برداری و تدوین بود. اگر وقفه ایی ایجاد می شد، زندگی و امور شخصیوام لنگ می گردید. این رویّه را خودم مختارانه برای خودم برگزیده بودم؛ زیرا اگر تن به کار و نوشتن نمی دادم، از مسیر زندگی ام بازمی ماندم و به عنوان یک شکست خورده، باید خود برای خودم ماتم می‌گرفتم!

 

گشایش زندگی ام طی همین ۱۴ سال شکل گرفت. خیلی هم عالی شکل گرفت. درآمدهایم را سه بخش می کردم: معاش زندگی (خوراک و اَلبسه و نیازهای روزمرّه)، پس انداز خانه در بانک مسکن قم. مسافرت در تابستان ها به شمال و مشهد مقدس، زیارت امام رئوف، حضرت رضا (ع) که عشق تامّ من است. حرم آن امام مهربان، محل راز و نیاز من است و تا الان قریب چهل بار به زیارتش مشرّف شدم. هنوز نیز شیدای آن دیارم.

 

همان دوران بود که دوگانه ی ناطق_خاتمی، تمام فضای کشور را به نبرد سنگین میان دو جناح چپ و راست مبدّل کرده بود. کارزار تبلیغاتی انتخابات سال ۱۳۷۶ به خاطر تلاقی با ایام ماه محرّم، به اوج هیجان و تخاصم و تخریب ها رسیده بود و مردم بشدّت به آن ورود پیدا کرده بودند. از دورترین روستا و دیار و دمَن تا قم و پایتخت و همه جای ایران.

 

در روستای ما دارابکلا نیز این فضا، شدت و حدّت خاصی داشت. یک شب مرحوم آیة الله سید رضی شفیعی دارابی _رئیس جامعه روحانیت مازندران_ در تکیه ی بالای دارابکلا به منبر رفت و با صراحت و شجاعت و بی واهمه، علناً به مردم گفت به ناطق نوری رأی دهند. بگذرم. روحانی مبلغ ماه محرم آن سال در تکیۀ دارابکلا جناب حجت الاسلام سید علی صباغ دارابی بود. ایشان نیز بالای منبر علناّ از آقای ناطق دفاع کرد و برای حاضرین تکیه، استدلال کرد چون علما و مراجع و بزرگان کشور آقای ناطق نوری را اَصلح می دانند، بنابراین ارجح و اُولی آن است که به ناطق رأی دهند.

 

ایشان از منبر که آمدند پایین، جمعیتی از مردم و جوان های حاضر در مجلس، به دور وی حلقه زدند و مؤدّبانه و بر اساس احترام به آزادی و نیز ایفای حق و تأکید بر حفظ حرمت منبر و بی طرفی تکیه در رقابت های سیاسی، با ایشان به بحث و مشاوره و انتقاد پرداختند.

 

من هم در آن جمعیت کنارش نشسته بودم و سکوتی محض داشتم و جناب آقای امیر رمضانی به نمایندگی از آن جمعیت، سرِ سخن را با جناب صباغ باز کرد. آقای صباغ با کمال انصاف و زیّ طلبگی و حرّیت، حرف های نقّادانۀ حاضرین را استماع کرد و بعضاً تصدیق نیز نمود. بگذرم. جمع حاضر از ایشان تقاضا کردند تا فرداشب به همین میزانی که ایشان از ناطق نوری علناً بالای منبر حمایت کرده، به یک نفر اجازه‌ی سخنرانی دهد تا حامیان نامزد دیگر یعنی خاتمی هم از فرصت پیش آمده استفاده ببرند.

 

روانشاد یوسف رزاقی در این مسیر پیشتاز همگان بود. امیر رمضانی در میان جمع حاضر، مرا را برای سخنرانی به جناب آقای صباغ معرفی کرد. آقای صباغ هم با کمال میل پذیرفت که من سخنران باشم. با این تصمیم، حلقه ی انتقادی دور وی با کمال متانت و تبادل آزادانه ی دیدگاه ها خاتمه یافت. با همّت و مدیریت بسیارفعال و بی نظیر روانشاد یوسف رزاقی سخنرانی فرداشب با فراخوان عمومی در درون تکیه منعقد شد و من پشت تریبون تکیه رفتم که مفصلاً چگونگی آن شب و سخنرانی ام را در این پستِ تاریخ سیاسی دارابکلا (رویدادها به روایت دامنه) نوشتم. رجوع شود به: [اینجا]