تازه ترین پست ها
پذیرفته ترین پست ها
پر بازدید ترین پست ها
پر بحث ترین پست ها
تازه ترین نظر ها
-
ناشناس : درود جناب طالبی حمله به سرداران نظامی در میانه ی جنگ بنظر شما سزاست . آنچه خود میگویی را قبول داری . !؟ اینکه تهدید بالفعل است و سرداری در حفاظت از فرمانده که نه رهبر و مرجعش اعلام پشتیبانی کند . این خطاست . تو به کدام قبله و محرم نگاه میکنی که اینچنین شدی !!!!! اصلن همه جمهوری اسلامی کارهایش خطا اندر خطا ... -
ناشناس : سلام پاسخی به نوشتار صریح بانو اُنظُر ✍️ در این روزگار که بیشتر، سکوت میکنند یا از کنارهگیری و محافظهکاری دم میزنند، گاه نوشتاری میآید که بیهیاهو، اما با شجاعت، تلنگر میزند و دردهای نهفته را به زبان میآورد. نوشتار ۱۳گانهی بانو «أنظر» خطاب به علی شمخانی، از جنس همان یادداشتهاست؛ تذکری زیرپوستی اما ... -
ناشناس : متن پیام مرجع تقلید معظم حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی به شرح ذیل است: بسم الله الرحمن الرحیم هر شخص یا رژیمی که برای ضربه به امت اسلامی و حاکمیت آن رهبری و مرجعیت را تهدید کند یا (لاسمح الله) تعرضی نماید حکم محارب دارد و هر گونه همکاری و تقویت آن توسط مسلمانان یا دولتهای اسلامی حرام است و لازم است عموم ... -
قاسم بابویه دارابی : خدا را شکر بعضی ها تازه از خواب ناز بیدار شدن باز هم شروع به حراحیف و شبهه افکنی برای رهبری حکیم نمودن و از اسرائیل تمجید تلخی او بعد ۱۵ روز که از جفت کوه خف شده بود و شبانه از انجا تا انار قلد را می رفت تا اوضاع را رصد کند او این ندت در شغال اباد بصرف اب گندیده بود زر بیحا نی زند عرضه نداشت تجاوز رژیم ... -
ناشناس : سلام آقاابراهیم، صبح بهخیر 🟩حق یا تکلیف 🔻 امام حسین علیهالسلام وقتی تصمیم به مقابله با یزید گرفت، به تمام همراهان خود اجازه انتخاب داد؛ به بیان امروزی، حضور در میدان مبارزه را برای دیگران "تکلیف" نکرد، بلکه "حق" انتخاب و تصمیمگیری برای آنان قائل شد. جلیل قربانی -
ناشناس : درود و عالی سکه و ستیزه را تفسیر کردی . از اینجا بود که دین ابزار قدرت شد . نه راهنمای حقیقت و آرامش برای زندگانی مردم .🙏🙏🖤🖤 امیر رمضانی دارابی -
ناشناس : دنیای اقتصاد- استفنوالت : حمله گسترده اسرائیل به ایران، جدیدترین دور از نزاع این رژیم برای حذف یا تضعیف تکتک مخالفان منطقهایاش است. در پی حمله حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، اسرائیل نبرد سهمگینی را برای نابودی مردم فلسطین بهعنوان یک نیروی سیاسی معنادار آغاز کرد؛ تلاشی که توسط سازمانهای ... -
ناشناس : عصر ایران ۲۸ خرداد ۱۴۰۴ نوت: «آژانس بینالمللی انرژی اتمی سازمان ملل میگوید بخش زیرزمینی سایت هستهای نطنز در نتیجه حملات اسرائیل «آسیب مستقیم» دیده است. تأسیسات نطنز حدود ۷۰ زنجیره سانتریفیوژ در دو کارخانه غنیسازی دارد که یکی از آنها زیرزمین است. ایران همواره تلاش برای ساخت سلاح هستهای را رد کرده اما ... -
ناشناس : سلام رویداد۲۴| در ۲۸ خرداد ۱۴۰۴ نشر داد : «حساب توییتری منسوب به رهبر انقلاب در توییتی به زبان عربی نوشت: باید با قاطعیت با رژیم صهیونیستی تروریست برخورد کنیم. ما هرگز با صهیونیستها سازش نخواهیم کرد.» -
ناشناس : رویداد۲۴ در ساعت ۲۳ / ۵۸ دقیقه ۲۷ خرداد ۱۴۰۴ انتشار داد. لینک .
موضوع های کلی سایت دامنه
کلمه های کلیدی سایت دامنه
- عکس ها
- چهره ها
- تریبون دارابکلا
- انقلاب اسلامی
- دامنه کتاب
- عترت
- تک نگاران دامنه
- اختصاصی
- مباحث دینی
- گوناگون
- ایران
- مسائل روز
- فرهنگ لغت دارابکلا
- جهان
- قرآن در صحنه
- مدرسه فکرت
- دارابکلایی ها
- روحانیت ایران
- لیف روح
- جامعه
- مرجعیت
- دامنه قم
- زندگینامه من
- شعر
- روحانیت دارابکلا
- جبهه
- امام رضا
- کویریات
- خاطرات
- مشهد مقدس
- گفتوگو
- آمریکا
- تاریخ سیاسی دارابکلا
- روزبه روزگرد
- کبل آخوند ملاعلی
- اوسا
- بیشتر بدانید
بایگانی های ماهانه ی سایت دامنه
-
تیر ۱۴۰۴
۴
-
خرداد ۱۴۰۴
۲۱
-
ارديبهشت ۱۴۰۴
۱۶
-
فروردين ۱۴۰۴
۱۴
-
اسفند ۱۴۰۳
۶
-
بهمن ۱۴۰۳
۱۰
-
دی ۱۴۰۳
۱۲
-
آذر ۱۴۰۳
۲۰
-
آبان ۱۴۰۳
۱۳
-
مهر ۱۴۰۳
۱۲
-
شهریور ۱۴۰۳
۲۳
-
مرداد ۱۴۰۳
۱۷
-
تیر ۱۴۰۳
۱۷
-
خرداد ۱۴۰۳
۶
-
ارديبهشت ۱۴۰۳
۸
-
فروردين ۱۴۰۳
۷
-
اسفند ۱۴۰۲
۱۸
-
بهمن ۱۴۰۲
۲۰
-
دی ۱۴۰۲
۸
-
آذر ۱۴۰۲
۲۰
-
آبان ۱۴۰۲
۲۱
-
مهر ۱۴۰۲
۲۰
-
شهریور ۱۴۰۲
۱۹
-
مرداد ۱۴۰۲
۱۸
-
تیر ۱۴۰۲
۱۰
-
خرداد ۱۴۰۲
۱۴
-
ارديبهشت ۱۴۰۲
۸
-
فروردين ۱۴۰۲
۱۷
-
اسفند ۱۴۰۱
۱۲
-
بهمن ۱۴۰۱
۱۶
-
دی ۱۴۰۱
۲۰
-
آذر ۱۴۰۱
۳۱
-
آبان ۱۴۰۱
۲۳
-
مهر ۱۴۰۱
۲۱
-
شهریور ۱۴۰۱
۱۳
-
مرداد ۱۴۰۱
۱۳
-
تیر ۱۴۰۱
۱۲
-
خرداد ۱۴۰۱
۱۵
-
ارديبهشت ۱۴۰۱
۱۵
-
فروردين ۱۴۰۱
۲۷
-
اسفند ۱۴۰۰
۲۴
-
بهمن ۱۴۰۰
۳۰
-
دی ۱۴۰۰
۲۴
-
آذر ۱۴۰۰
۲۴
-
آبان ۱۴۰۰
۳۲
-
مهر ۱۴۰۰
۲۶
-
شهریور ۱۴۰۰
۱۷
-
مرداد ۱۴۰۰
۱۱
-
تیر ۱۴۰۰
۲۵
-
خرداد ۱۴۰۰
۱۶
-
ارديبهشت ۱۴۰۰
۱۴
-
فروردين ۱۴۰۰
۱۷
-
اسفند ۱۳۹۹
۳۴
-
بهمن ۱۳۹۹
۳۸
-
دی ۱۳۹۹
۳۵
-
آذر ۱۳۹۹
۳۶
-
آبان ۱۳۹۹
۲۳
-
مهر ۱۳۹۹
۳۱
-
شهریور ۱۳۹۹
۲۲
-
مرداد ۱۳۹۹
۳۲
-
تیر ۱۳۹۹
۳۰
-
خرداد ۱۳۹۹
۲۵
-
ارديبهشت ۱۳۹۹
۴۱
-
فروردين ۱۳۹۹
۴۰
-
اسفند ۱۳۹۸
۳۶
-
بهمن ۱۳۹۸
۴۹
-
دی ۱۳۹۸
۴۸
-
آذر ۱۳۹۸
۳۸
-
آبان ۱۳۹۸
۳۰
-
مهر ۱۳۹۸
۴۴
-
شهریور ۱۳۹۸
۳۷
-
مرداد ۱۳۹۸
۲۸
-
تیر ۱۳۹۸
۳۵
-
خرداد ۱۳۹۸
۱۸
-
ارديبهشت ۱۳۹۸
۱۸
-
فروردين ۱۳۹۸
۱۸
-
اسفند ۱۳۹۷
۳۰
-
بهمن ۱۳۹۷
۴۰
-
دی ۱۳۹۷
۴۰
-
آذر ۱۳۹۷
۳۴
-
آبان ۱۳۹۷
۴۵
-
مهر ۱۳۹۷
۵۵
-
شهریور ۱۳۹۷
۶۷
-
مرداد ۱۳۹۷
۶۷
-
تیر ۱۳۹۷
۶۴
-
خرداد ۱۳۹۷
۳۵
-
ارديبهشت ۱۳۹۷
۴۸
-
فروردين ۱۳۹۷
۴۸
-
اسفند ۱۳۹۶
۶۶
-
بهمن ۱۳۹۶
۶۵
-
دی ۱۳۹۶
۳۲
-
آذر ۱۳۹۶
۵۷
-
آبان ۱۳۹۶
۴۴
-
مهر ۱۳۹۶
۴۹
-
شهریور ۱۳۹۶
۲۸
-
مرداد ۱۳۹۶
۲۷
-
تیر ۱۳۹۶
۱۶
-
مهر ۱۳۹۵
۱
-
آذر ۱۳۹۴
۱
-
دی ۱۳۹۳
۱
-
تیر ۱۳۹۲
۱
پیوندهای وبلاگ های دامنه
پیشنهاد منابع
دامنهی دارابکلا
مِنجول menjoul

اسم است، چون نام یکی از کِرم های درشت داخل کُنده های درخت است که غذای لذیذی برای «خرس» هاست. محلی ها در قدیم می گفتند پیته دار (یعنی درخت پوسیدۀ افتاده) دیدید فرار کنید! چون ممکن است خرسی برای مِنجول خوردن زیرش خَف (یعنی مخفی) شده باشد.
(منبع عکس)
لُغُز است، چون وقتی مثلاً یکی زیاد صحبت می کند؛ یا منبرش را طولانی می نماید و هی حاشیه می رود و گاه هم مانور و جولان هم می دهد؛ و یا این که مثلاً زنی یا مردی هی ورّاجی می کند و حوار بار می نماید، دارابکلایی ها به متلک و لغز می گویند: «اُف اُف اُف مُنجول دَکته اَمه سر». یعنی مُخ مان داغون شد و سرمان کرم افتاد!
اعتراض است، چون سیاسی میاسی ست. مثلاً اگر کسی می خواهد برای گوش دادن سخنرانی فلان کَسکی به شهری، یا به سالن همایشی و یا به سمیناری (=سیب و ناهاری) برود، از سوی محلی ها چیزدان و چیزفهم و به قول عالمانه «کَیّس»، شدیداً نهی می شود و تحذیر می گردد و توصیه، که نری! اگه بری، سرت مِنجول می افتد؛ از بس طول و تفصیل می دهد.
دامنه در آخر بگوید از بس کشور از تریبون و سخنران و مدّاح و مبالغه گر و ورّاج و خالی بند! و تملِّّق گو پُر شده است، کُل گوش های فلَک و سرهای ملَک و مخ های بشَر مِنجول افتاده است. بس است. تا لغت بعد...
غِب بَیّهه

به قلم دامنه. به نام خدا. غِب بَیّهه. این وِرد زبانِ دارابکلایی هاست: اَی باز وِه غِب بَیّهه. غِب، یعنی پنهان. یعنی ناپیدا. از ریشۀ عربی غیب و غایب و مَغیب است. معمولاً خطاب به کسی ست که در جایی که باید باشد، نیست. حضور ندارد؛ یا دررفته است. یا جا خورده است. یا استتار کرده است. یا خود، خود را از دیدۀ مردم پنهان و نهان ساخته است. یعنی گوشه گرفته است که خود را بسازد. البته استتار (=پوشش، اختفا) و جا خوردن (مثل عکس جغد، پتکاله) برای انسان ها اغلب جهت تعقیب و گریز و گاه حمله است و بیمۀ زندگی. ولی برای حیوانات شکاری و درنده، نوعی ابزار غریزی جهت مخفی کاری و فرصت مناسب برای تهاجم و هجوم و درّندگی.
دارابکلایی ها البته به طعنه و کنایه، به کسی که معلوم نیست کجاست، و خود را نامعلوم کرده، می گویند: «وِه غِب بَیّهه». یا می گویند: اِت تِپّه اووه بیهه، بورده زمین دِله غِب بَیّهه. یا می گویند: وه جِن واری ناغُفلی غِب وُونه.
حرم امام رضا، شب قدر. (۱۹ ماه رمضان) سال ۱۳۹۵
گاه، دارابکلایی ها، به عشق آقا امام رضا -علیه آلاف تحیّة و الثّناء- [هزاران درود و ثنا و ستایش بر او باد] ناگهان غِب می شوند و مخفی و نهانی به مشهد مقدس می روند تا زار زار پیشش زاری و تضرُّع و نجوا و دعا و عرض نیاز کنند، بلکه به حاجات برسند. و می رسند. خوب هم میرسند.
چون که خدای متعال در قرآن به مؤمنان امر کرده برای تقرُّب الهی، وسیله ای بجویند، و امام رئوفِ رضا، برای ایرانیان _از جمله دارابکلای دارالمؤمنان_ برترین و نزدیک ترین وسیلۀ مقدسِ تقرّب جویی ها، نزدیک شدن ها و دردِ دل کردن هاست. آیه این است؛ ۵۷اسراء و آیۀ ۳۵ مائده: ...یَبْتَغُونَ إِلَى رَبِّهِمُ الْوَسِیلَةَ... (از ۵۷ اسراء). به سوی پروردگارشان وسیله می جویند. یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ وَجَاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ. (۳۵ مائده). ای کسانی که ایمان آورده اید پرهیزگاری پیشه کنید و وسیله ای برای تقرب به خدا انتخاب نمائید و در راه او جهاد کنید باشد که رستگار شوید. اگر تفسیر این آیه مهم را خواستید بیشتر بدانید: (اینجا) از آیت الله العظمی ناصر مکارم. والسّلام.
دیم به دیم
به قلم دامنه. به نام خدا. دیم به دیم. مردم روستای دارابکلا اصطلاحی دارند به نام: «دیم به دیم». دیم یعنی رو، یعنی رُخ. یعنی وَجه. یعنی صورت. یعنی چهره. یعنی دیده. پس؛ دیم به دیم، یعنی رخ به رخ. رو به رو. چهره به چهره. در این اصطلاح قدیمی دارابکلایی ها حکمت ها خوابیده، که من با مثال ها روشن می کنم:
دیم به دیم مثل این
عکی بازنشر دامنه
گزنه و پَیلِم

به قلم دامنه. به نام خدا. گزنه و پَیلِم. با این دو بوتۀ ضد و نقیض، دارابکلایی ها حسابی آشنا هستند. با گزنه، بارها و بارها گزیده شدند دادشان به آسمان رفت و با پَیلِم بارها و بارها به مبارزه با گزنه رفتند و دل شان خنک گردید. وقتی دارابکلایی ها با گزنه، گزیده می شوند فوری و آنی و تند و سریع، به دنبال بوتۀ پَیلِم می گردند تا با کوبیدن چندبوته پَیلِم بر جای گزِش گزنه، از درد سختش بکاهند. موقع پَیلِم کوبیدن بر جای گزِش نیز متن زیر می گویند و با ناله و نالان و گریان و اشکان، و با آه و فغان و افغان و حیران و سرگردان می خوانند:
پَیلِم بُور دِله، گزنه بِرو بیرون
پَیلِم بُور دِله، گزنه بِرو بیرون
پَیلِم بُور دِله، گزنه بِرو بیرون
پَیلِم بُور دِله، گزنه بِرو بیرون
پَیلِم بُور دِله، گزنه بِرو بیرون
پَیلِم بُور دِله، گزنه بِرو بیرون
گزنه هم آادمو می زند! و هم شفا می دهد
گزنه علاوه بر گزِش تندی که دارد و دردش، دادِ آدم را به آسمان و افلاک! می برَد، یک گیاه درمانی پرخاصیت نیز هست. جوشندۀ آن مفید است. آبش آهن دارد. نیز دارابکلایی ها با آن گزنه آش خوشمزّه می پزند. فقط این را بگویم و بروم: برخی، آری برخی از دارابکلایی ها، [عینِ پنجعلی پدرِ نقی سریال پایتخت] از همان کودکی تا شصت سالگی و بلکه کمتر و بیشتر، قند و شِکر را مثل آب خوردن می خورند؛ شیفتۀ قند و شیرینی و شکلات و حلوا و مربّا و آب نبات اند. وقتی هم به هفتاد و کمتر از هشتاد می رسند، از بس قند خون گرفته اند، کارشان می شود فقط گزنه خوردن و بس. فقط گزنه آش و بس. فقط دمنوش و بس. فقط آب پزش و بس. فقط گزنه خشکیده و بس.
وِن سر اُوه دَشِن
به قلم دامنه. به نام خدا. وِن سر اُوه دَشِن. در این قسمت فرهنگ لغت دارابکلا به تعاون در حمّوم می پردازم. هرچه حال و روزِ جدید دارابکلا را به عقب تر بپیماییم درمی یابیم که روح تعاون و صلح و دوستی، هم در ظاهر و هم در باطن، گویا عمیق تر بود. این شاید به حموم و جاهایی عمومی تری مانندِ حموم هم برگردد.
من حموم را می کاوم: وقتی دارابکلایی ها به حموم می رفتند -چه زنانه و چه مردانه- همه نسبت به هم حسّ دوستی داشتند. حتی اگر قهر و تَر هم بودند، محیط صمیمی حموم عمومی را نردبانی برای آشتی و نزدیکی می دانستند. اساساً حموم عمومی از نظر من -که بیش از نیمی از عمرم را در آن رفتم، چون تا مدت طولانی توی محل حموم خونگی نداشتیم- مثل بلاتشبیه «محشر و منا» ست. آنجا لباس سفید اِحرام می بندی و از هر نوع لباس فاخر و روحیۀ فخرفروشی بیرون می آیی. عین همه می شوی. یکسان و بک جهت و یک صدا. هم لبیک و هم برائت. اینجا حموم هم، از هرچه زیور و زرباف است، بیرون می روی و عین همه عریان می شوی و یکسان. نه تبعیضی ست، نه تفاخری و نه چشمِ همچشمی یی و نه حتی پُز و پُخی.
در همین فضاست که دارابکلایی ها نسبت به هم ترحُّم می کردند، خصوصاً جوان به پیر. سالم به مریض. آماتور به پیشکسوت. دارنده به ندار. غنی به فقیر. دوست به دوست. فامیل به فامیل. عامی به روحانی. جوانمرد به نوجوان. شیخ به قاری. کشاورز به دِکّون دار. چَچّی به دامدار. غریبه به آشنا. اوسایی به مُرسمی. سرتایی به ببخلی. اتاق پیشی به آهنگرمله ایی و همه به همه. تا کنار حوضچۀ گود و پِر از لِه حموم می نشستی، می دیدی همه در حال تعاون و محبت و کمک به هم اند؛ این گونه: وِن سر اووه دشن. ون تن ره تنمال بمال. ون چِش کور ببّه زود اووه دَشن. ون پِشت رِه لیف هاکون. ون پِتک ره تیغ بزن. ون دوش ره چنگ بیهی. ون لینگ ره حنا دکون. ون قولنج ره بَهی. ون تن لباس دکون. ون بُقچۀ حموم ره دوش بهیی. ون حساب ره هاکون. ون لیف و تنمال و لگنچه ره اُوه هِکش. ون ون ون ون... ون ون ون ون... .
نود بازی قدیمی دارابکلا

به قلم دامنه. به نام خدا. نود بازی قدیمی دارابکلا. در این پست فقط نامِ بازی ها را می آورم که در همۀ آنها، خودم نیز شرکت داشتم و دورۀ نوجوانی و جوانی ام را در کوچه پس کوچه های روستای دارابکلا گذراندم. معتقدم یکی از مهمترین آسیب های کنونی نسل جدید، این است که دست به بازی های مهیّج و نشاط آور نمی زند و در عوض گوشۀ اتاق، با گوشی و تبلت و کامپیوترش لَم داده و افسردگی خفیف گرفته است. حتی بزرگان هم نیاز به بازی دارند چه رسد به کودکان و جوانان. نام می برم آن نود بازی قدیمی دارابکلا را. که من در ذهن و خاطره داشتم. به یقین بیشتر از اینهاست که ذهنم شاید جاخالی داده باشد: بیشتر بخوانید ↓
ماشه دار
به قلم دامنه. به نام خدا. قسمت ماشهدار. این یک ابزار پُرکاربرد است در دارابکلا. ماشه یا ماشه دار _که در فارسی انبور و انبورک نامیده می شود_ وسیله ای ست کناردستِ بخاری و منقل و کِله و تندیر. به ترتیب؛
برای: پِش پِشو دادنِ اَنگِله و زیر و رو کردنِ کُنده.
برای: تَش گذاشتن بر روی قیلون سَر.
برای: جیزلاغ کردنِ مرغ و کِرگ پَرکنده بر روی کِله.
و برای: بیرون کشیدن نونِ چسبیده و کُله کُله شده (=نیم سوخته) بر تنۀ تندیر.
ولی فقط اینها که گفتم نیست. چون همه از ماشه دار خاطره های خوش! دارند. که من با ذکرِ چندمثال آن را به یادها و (به قول هوشنگ گلشیری در نیمۀ تاریک ماه) «اَذهانِ شاداب» می آورم:
ماشه دار برای دُنبال کردن همدیگر هم بود!
ماشه دار برای دعوامرافعه زن و شی ها هم بود!
ماشه دار برای داغی کردن گردن گوسفند و بِز و اسب هم بود!
ماشه دار برای بامشی رَم دادن هم بود!
ماشه دار برای بِزن بِزن بِرارخواخرها هم بود!
ماشه دار برای جیزمیزِ تریاک آریامهر نَشه ها هم بود!
ماشه دار برای گَل گرفتن و پیش بامشی انداختن هم بود!
ماشه دار و هیمه بخاری
عکس از رنگین کمان
یک خاطره از ماشه دار بگویم که همه آن را به نحوی نوش جان کردیم. خونۀ یکی بودیم توی اون ایّام شباب. دو برادر باهم بر سرِ تقصیردار بودنِ پیاله شکستن، کَل کَل کردند و تا مرز مُشت و لگد رسیدند. پدرشان در رکعت دوم نمازظهر بود. پیش از قنوت. اول صدای قول هوالله را بلند کرد. فایده ای نداشت. برادرها کِشان کِشان به قصدِ کُشتِ هم! تا دَروِنسَر پیش رفتند و یقۀ همدیگر را جِرتّه پَتر (=پاره پوره) کردند. پدرشان قنوت ربّنا آتنا فی الدنیا را نیمه گذاشت، ماشه دار را به خشم و غضب گرفت، بِرام بِرام رفت نالسَر (همون دَروِنسَر) چنان به کتف هردو بِرار زد که هردو تا دوو وِن ثوگو (=ثناگو) شدند. پدر با خیال راحت رفت به ادامۀ نمازش پیوست! قنوت را به وَ فِی الآخرة حسَنه رساند و رفت رکوع و سپس سجود و بعد، قیام و آنگاه، والسّلام. تا بعد.
بازی ها در دارابکلا
به قلم دامنه. به نام خدا. دامنۀ لغت دارابکلا. آن سالهای دهۀ چهل و پنجاه، که میان مرز کودکی و دیوارِ نوجوانی در نوَسان بودیم، در دَم دَمای عید نوروز، بازی های زیادی می کردیم. اساساً در دوره زمانۀ ما _توی آن سال ها_ همه، بازی می کردند؛ همه. از کودک ها و نوجوان ها تا بزرگسال ها. من معتقدم بازی فقط برای کودکی نیست، انسان، همیشه محتاج بازی ست؛ حتی تا سرحدِّ پیری.
یکی از بازی های پُرسروصدای مان، بازی با خودتراش بود. با سه وسیله و ابزار ساده آن را می ساختیم. نخ، میخ و پایۀ خودتراش. دو سرِ نخ را به میخ و خودتراش گره می زدیم. آن هم مخفی و با واهمه و شدّت لرز و ترس. چون باید کبریت خونه را یواشکی کِش می رفتیم. بعد کنارِ رَف بِنی، یا بیخِ کوپّه اناری، یا پشت لَم لِواری و یا حتی توی کُنج مُستراحی (همون دستپاپ!) استتار می کردیم، بعد با لَب و لوچه ایی کج و معوج، تمام و یا نصفِ گوگود سرِ چوب کبریت را توی سوراخ پایۀ خودتراش _یا همون به قول محترمانه ریش تراش_ خالی می کردیم و نوارِ کاغذی دو ضلع کبریت _که برای ساییدن گوگود بود_ را در آن فرو می کردیم و سرِ میخ بزرگ را روی آن قرارمی دادیم و می گذاشتیم توی جیب. اگر جیب نداشتیم _که نداشتیم_ می گذاشتیم کَش بِن یا شلوارپِسُّون.
بعد کمین می کردیم، وقتی جمعیتی را می دیدیم، فوراً و بی فوتِ وقت، وسط نخ را در دست می گرفتیم و تَۀ میخ را محکم و با زور تمام می کوبیدم به تنۀ تیرِ برق، یا سرِ سنگِ سفت بارو (یعنی همون دیوار شهری ها) یا تنِ آجر خونه مونه ها. ضریه ایی که در اثر کوبش، وارد می شد، باعث انفجار گوگرد در مخزن پایۀ ریش تراش می شد و صدای بسیارمَهیبی به آسمان برمی خاست. همین. و ما با این صوت و ونگ و وا و دودِ گوگرد و بوی تند سوخته اش، به رؤیاها و سوداها و هیجان ها و این روز را به آن شب کردن ها و وِل معطّل شدن ها و وَگ کَپّل زدن ها مشغول بودیم. چون عصر، عصر کودکی! بود و نسل، نسل زیرکی. زمونه، زمونۀ زیزِم کالی.
ادامۀ اِزّار دار
به قلم جناب یک دارابکلایی: با سلام، خوب بود در پست اِزّار دار (اینجا) که از ازّار دار و امامزاده و خرافات صحبت به میان آوردید، یادی هم می کردید از ازّار دار جامخانه که چندین سال پیش باعث سرگرمی و سود جویی برخی را فراهم آورده بود. البته امیدوارم که از ماجرا با خبر بوده باشید.
جواب دامنه
به نام خدا. سلام من هم به شما جناب «یک دارابکلایی» که هم حُسن استقبال تان از این پست، قابل تحسین است و هم نکته پردازی ظریف تان. بله؛ ای کاش «ازّار دار جامخانه» را خودت که به یقین بر آن آگاهی و از ماورای آن باخبر، بسط می دادی. من، همین قدر از فرهنگ لغت دارابکلا می گویم برایم بس. من، وقتی به جامعه شناسی بُت پرستی و بُت پرستان می اندیشم و مطالعاتی می کنم، می بینم بُت و خرافات آن چیزی ست که زَرمندان به چینه دان زورمندان می افکنند تا راحت و آسان باهم، هم مردم را بدوشند! هم تزویر را به خدمت گیرند. خود، خیلی دقیق و خوب! می دانند که از هُبل و عزّا و ازّار دار و ریش و پشم و چشم و کَنه و کینه و در یک کلام توتِم و چیچم و زیزم، چیزی ساخته نیست، هدف، فقط خام کردن مردم است و سوارشدن بر گُردۀ آنان و نیز دورساختن از اُسُّ اساسِ خویشتن شان. والسّلام.
اِزّار دار
به قلم دامنه. به نام خدا. اِزّار دار. مردم روستای دارابکلا در طول قرون و اعصار، مردمانی بشدّت مؤمن و مذهبی بوده و مانده اند. گه گاهی هم، میان شان برخی اما، میلی هم به خرافه ها داشته و شاید هم، هنوز دارند. یکی از آن باورها این بوده که اِزّار دار امامزاده جعفر دارابکلا، جادو و جَنبل می کند! اِزّاردار یعنی درخت «آزاد» با نام علمی Zelkova carpinifolia، که تنه ای تنومد و شاخسارهایی گسترده و سایه افکن و چوبی سخت و بسیارسفت دارد. معمولاً امامزاده ها با آن محصور و سایه سار می شدند. مثلِ قَبسِنی بِن دارابکلا. مثل امامزاده علی اکبر اوسا. مثلِ امامزاده جعفر دارابکلا.
یک باور در میان آن برخی ها _که تعمیم هم داشته میان کُلِّ دارابکلایی ها؛ یعنی همه گیر شده بود سخت_ این بوده که هرکس چِلّۀ درخت اِزّار دار امامزاده جعفر را ببُرّد و به خانه ببَرد، خانه اش کاشانه اش صددرصد آتش می گیرد. همین ترساندن و باور و خرافه البته موجب می شد درختان از دستبُرد و بریده شدن و قلع و قمع، بخوبی مَصون بمانند. روی همین باور و محاسبه و چُرتکه و کتاب و ثواب و عِقاب، هیچ کس جرأت نمی کرد، شاخه ای از درختان آن امامزاده را ببُرَد. حتی اگر شاخه ای خودش بر زمین می افتاد و می پوسید بازهم کسی جُربزه ای نداشت آن را هیزمِ آغُل گوسفندش سازد. یا هیمۀ سوچکۀ گرمخانۀ توتونش نماید و یا حِجار و اِجار پرچین و کپَر زمین و باغ و لِتکای پشتخانه اش کند.
سگ بامشی
به قلم دامنه. به نام خدا. سگ بامشی. در روستای دارابکلا این یک اصطلاح و متلک و لُغز است. چون رابطۀ سگ و گربه اغلب بحرانی و ضدّ هم است، این مثال در افّواء و محاورۀ عمومی و حتی درون خانوادگی رواج یافته است. با مثال روشن می کنم:
اون زن و شی چیطینه؟ > سگ بامشی!
این کیجا و ریکا چیطی؟ > سگ بامشی!
اون شخ با اون شخ؟ > با پوزش شاید! سگ بامشی!
این خِش با آن خِش > نه؛ نه؛ سگ بامشی!
پسرزن با شی مار > سگ بامشی!
عاشق و معشوق : سگ بامشی!
خاطرخواها چیطی؟ سگ بامشی!
دکوندار با دستفروش > سگ بامشی!
چه قشنگ بِرار و خاخرنه > نا، نا، سگ بامشی!
سم فروش با کودفروش > سگ بامشی در سگ بامشی!
ایران با چهان > خیلی آشتی. خیلی دوستی!
جهان با ایران > من نمی دانم سگ یا بامشی!
گل تَله

به قلم دامنه. به نام خدا.گل تَله. توی دارابکلا در هر خونه ای در قدیم و تا همین چندسال پیش -شاید هم همین الآن- یک بامشی (=گربه) می گذاشتند که خونه، گل (=به فتح گاف یعنی موش) نیفتد. یعنی اگر افتاد، موش امانش ندهد. کم کم دیدند نه، بامشی از گل می ترسد! و یا از بس استخون و چیزمیز دادند، بامشی حتی نای گل گرفتن ندارد! به فکر افتادند گل تَله بخرند. خریدند و دِمار از گل درآوردند!
چون؛ هی می رفتند تَه خانه، می دیدند گل است. می رفتند سرِ کیسۀ آرد که آرد بیاویزند، می دیدند گل است. می رفتند بُومسَر، آغوز و کانجی و رونکی اسب را بیارند، می دیدند گل است. حتی می رفتند رختِ خواب بندازند و بخوانند، می دیدند بازهم گل است. خونه ها شده بود خونۀ گل ها. بامشی ها هم همه تنبل و فقط می خوردند و کنار بخاری پیچ می زدند می خوابیدند و خُروپُف می کردند. گل تَله خریدند راحت شدند. گل تَله به زبان دارابکلایی ها همان تله موش است. شامل یک تخته به اندازۀ کف پا، یک سیم نوک تیز برای تعبیه پنیر یا هر غذای مورد علاقۀ موش ها. یک فنر، و چند سیم مفتولی سفت قابل جهش. که آن را در محل عبور و مرور موش ها کار می گذارند. موش به طمع و هوَس می افتد که طُعمه را برُباید، که در کسرِ ثانیه، سیم مفتول به کمک فنر قوی می جهَد و گل را در لایی خود گیر می اندازد و روده هایش را درمی آورد و یا مُخش را لِه و لورده می کند.
مادران و خواهران خانه ها که معمولاً به گل تله در طول روز سر می زدند که آیا گل افتاده یا نه، با صدای فنر بر روی تخته و کمرِ گل، فوری می فهمیدند گل افتاد، بی معطّلی می رفتند که بگیرند تا در نرود، می دیدند حالا بامشی زرنگ شده و دُم می جنباند و گل را می خواهد بگیرد!
عکس دو گل تَله را نشان دادم، یکی همون چوبی و تخته ای و دیگری تله موش با بطری نوشابه است که ابتکاری ست یعنی گل می کوشد از روزنۀ سرِ بطری به داخل بطری برود تا به طُعمه برسد که گیر می افتد. نیز عکس آمار واردات تله موش ایران از جهان در شهریور امسال!
خاطره ها دارم با همین گل تله. من شیفتۀ گل تَله بودم، هم کارگذاشتنش را بسیاردوست می داشتم و هم وقتی گل می افتاد زودتر از همه می دویدم که گل دِم را بگیرم و بندازم پیش بامشی ها که ببینم چه جوری به کول هم می پُرند. چندباری هم انگشت من رفت لای تله. لامصّب! قطع می کرد اگر ناخن را چِک می گرفت.
لینگه بازی، تیل بازی
به قلم دامنه. به نام خدا. این پست هم خاطرۀ دامنه است هم فرهنگ لغت. لینگه بازی، تیل بازی. لینگه بازی یکی از بازی های دوست داشتنی ما در دههی ۵۰ بود. سه تا چهار سانتی متر از پوست گوسفند را که پشم بلندی داشت، می بریدیم. یک حلَب چندلایه را به همین میزان، با نخ به پوست می بستیم و معمولاً در جیب نگه می داشتیم تا هر وقت، جمعی به ما دست می داد، با آن بازی کنیم. بی استثناء، همۀ جوان های آن دورۀ دارابکلا به این بازی _ولو به صورت اندک هم اگر بود_ روی خوش نشان می دادند.
لینگه بازی این گونه بود: چندنفر می شدیم. هر کس به نوبت یکی یکی لینگه را با بغلِ پا بر روی کفش _که اغلب گیوه و کتانی چینی بود_ به هوا می پراکندیم. هر کس دفعات بیشتری لینگه را بدونِ انداختن به زمین، پی در پی به هوا پرتاب می داد، امتیاز می گرفت و سرآخر برنده می شد. اگر با جفتک از عقب پا به هوا می دادیم امتیازش بیشتر بود.
لینگ در لغت دارابکلایی ها یعنی پا. لذا لینگه چون با بغل پا ربط داشت به آن لینگه می گفتند. این لینگه بخشی از اشیاء دوست داشتنی همیشه همراه ما بود. همه سعی می کردند پوست بهتر و پشم زیباتر را پیدا کنند و به هم تفاخر کنند.
اما تیل بازی. تیل چیست؟ هرگاه خاک با آب باران یا آب دستی خیس شود، به آن حالت می گویند تیل. معادل فارسی اش را دقیق نمی دانم چیست. گویا گِل و لای می گویند. یکی از بازهای اصلی مان همین تیل بازی بود. مثل این روزگاران که برای کودکان، خمیرِ بازی می خرند تا با آن شکلَک بسازد. ما با تیل که در کوچه های باران زده و کنار جوی های جاری شکل می گرفت و حالت چسبندگی داشت، تیل بازی می کردیم. ما با تیل، هم رؤیاهای قشنگ مان را می ساختیم و هم چیزهای خطرناک و بد را درست می کردیم. من خودم یادم است اینها را با تیل به زیبایی و حوصله می ساختم و حتی برخی را در آفتاب خشک می کردم و در خونه ام نگه داری می کردم:
زندان. قلعه. تنور. مار. شاخ گاو. کامیون. قلّه. نون. سطل. آدم. دماغ. لِسک (حلزون شاخدار). کتاب. عصا. توپ. خاک انداز. دیوار. کلَک باغ. بُرج. عینک. فرشته بالدار. یزید. شمشیر. کِله تَش (آتش). و ... . و نیز رفیق و همبازی را به شوخی و مسخره و طنز و خنده به حالت هیولا می ساختیم. برخی هم شیطنت! می کردند و با تیل یک چیزی! می ساختند و آن را با یک فحش زشتی بر تخته سنگ می کوبیدند و به صدا درمی آوردند و قهقَهه سر می دادند و لُغز بارمی نمودند. که من بگذرم.
کِله، کیلِه، کِلا، کیلّاک
به قلم یک دارابکلایی. با سلام خدمت آقای طالبی ییک:در مورد کلمه لِ [در راستای پست اینجا] حیفم آمد که از کلمه دیگری نام نبریم و آن هم "لَمه" است. همانطور که گفتید وقتی خی شب تمام کشتزار را لگدمال کرده کشاورز میگوید: "لِ لمه هاکارده بورده"، یعنی همه کشت را له و لورده کرد. دو: در مورد کلمه "هِدی" هم فکر نکنم کلمهای عربی باشد که از ریشه هدایت باشد. احتمالا کلمهای مازنی و ریشهای ایرانی داشته باشد. همانگونه که از مثالهای شما بر میآید به معنی نزدیک شدن دو قسمت است. در همین راستا، به معنی "همدیگر" هم در زبان ما به کار میرود؛ مثلاً به دو بچه که گاهی کنار هم بوده و احیاناً رابطه خیلی خوبی ندارند، بزرگترها نصیحت میکنند که "هدی رِ نزنین، هدی رِ دوس داشته بوشین"، همدیگر را نزنید، همدیگر را دوست داشته باشید.
کِهله یا کیله
سه: موضوع دیگری که چند سالی است ذهن مرا درگیر کرده و با دیدن کلمه "لِ" شما دوباره برانگیخته شده، موضوع دو صدای مصوت بسیار نزدیک به هم در زبان مازنی است که من تقریباً در زبانهای دیگر آنها را به این صورت تفکیک شده نیافتم؛ دو صدایی که حتی نوشتن آنها به شکل معمول هم بسیار سخت است. این دو صدا را با مثال بیان میکنم: دو کلمه بسیار شبیه از نظر تلفظ اما متفاوت از لحاظ معنی "کِهله" و "کِله" اول به معنی اجاق سنگی که قدیمها برای آشپزی از آنها استفاده میشد و بعدی به معنی جوی آب. به نظر میرسد برخلاف زبانهای دیگر مثل فارسی یا انگلیسی، ای دو مصوت دو صدای متفاوت در زبان مازنی هستند که باعث ایجاد کلمه جدید و در نتیجه معنی میشوند. با عرض پوزش از اطاله کلام.
پاسخ دامنه
دیو چاه
به قلم دامنه. به نام خدا. دِو چا، دِب چا این مباحث لُغت محلی، آنچنان برای من و برخی از خوانندگان شریف دامنه، که به آداب و رسوم و فرهنگ بومی علاقه و توجه نشان می دهند، دارای اهمیت و ارزش ویژه ایی است که لازم دیدم برای حراست از آن وبلاگی پشتیبان نیز راه اندازی کنم با رویکردِ تفسیر واژه ها، جاها، مثَل ها، باورها و خاطره ها: (اینجا) بارها برخی ها به من شفاهی و یا پیام کوتاه و کامنت خصوصی و عمومی رسانده اند که سلسله مباحث فرهنگ لغت دارابکلا را بسیار می پسندند. ممنونم.
یکی از هفت خان
رستم و کشتن دیو و اژدها
اما دِو چا، یا دِب چا چیست؟ دیو (هیولای افسانه ای و اساطیری) در زبان دارابکلایی ها می شکند و به دِو و دِب تبدیل می شود. چا بدونِ تلفّظ هاء نیز همان چاه است. یعنی در آن قسمت یال شمالی روستای دارابکلا گودال عمیقی حفر است (نمی دانم چاه، طبیعی ست یا کَنده کاری) که از قدیم، دارابکلایی ها به آن می گفتند دِو چاه. و برای این که بچه ها را بترسانند، می گفتند حوالی اش نروید، اژدها شما را می بلعد و می برد تَهِ چاه پیش اژدها. نیز قصه ها برای آن بافته اند که اینجا جای نقلش نیست. آن یال شمالی دارابکلا در سمت روستای اسرم را به سمت چپ ادامۀ مسیر دهید، به «دِو چاه» در نزدیکی جادۀ بین المللی ساری_مشهد، میان مزارع دارابکلا و روستای اَسرم می رسید که بر بلندای آن گودالی عمیق حفر شده است که به آن دِو چا (=دیو چاه) می گویند. هم هولناک است و هم کمتر کسی جرأت دارد به تنهایی در آن مکان حضور یاید. گویی حسّی می گوید تو را می خورَد.
اساساً در تاریخ بشر حقیقت و اساطیر با هم پیش آمدند. بشر هم در طلبِ حقیقت است و واقعیت را جستجو می کند و هم در پی اساطیر است و افسانه و خیال را می خواهد. کتاب «علی، حقیقتی بر گونۀ اساطیر» دکتر شریعتی نمایان ساز این است شیعه امام علی (ع) را دارد که بر پیشانیِ اساطیر دروغین مهر ابطال می زند. البته تخیّل خوب، بخش جدانشدنی بشر بوده و هست. مهم آن است، خیالات، به خُرافات و خُزعبلات سنجاق نشود که بدجوری انسان را بَداعتقاد می سازد و نیز خالی بند و حرّاف و ورّاج.
لَچِر لِنده
به قلم دامنه. به نام خدا. فرهنگ لغت دارابکلا. لَچِر لِنده. امشب آغاز ماه خُجستۀ ربیع است. ماهی که رسول خدا (ص) آن را دوست می داشتند. ماه ربیع ماه تمیزی ست و ماه عقد و عروسی. به یُمن این ماه در این قسمت از سلسله مباحث فرهنگ لغت دارابکلا به این لغت مهم می پردازم:
لَچِر یعنی چرکآلود. یعنی بشدّت لکّه دار. یعنی آلوده. و واژۀ لِنده هم به نظر من یک نوع پسوند صوتی است برای آن، تا لغت لَچر، زمُخت تر زیر زبان اَدا شود. شاید هم لغتی بامعناست. من نمی دانم. اما دارابکلایی ها وقتی لباس کسی، خانۀ کسی، آشپزخانۀ کسی و حتی کتاب و پول و کیف کسی تمیز نباشد، یعنی پاکیزه و شُسته و رُفته نباشد، به چنین افرادی به متلک و طعنه و رُک می گویند: لَچِر لِنده. نیز اگر کسی دیر دیر حمام برود و تنش به قول محلی ها «لیم» بیفتد، و نیز ناخن اش را چندماه چندماه نگیرد، می گویند: لَچِر لِنده. لَچِر لِنده چیست و اساساً لچری چه عواقبی دارد. اساساً شلختگی و بیش از همه جهالت و بی نظمی و بی توجهی موجب «لَچِر لِنده»گی ست. وقتی بوم زیست، این گونه توسط انسان، لَچِر لِنده شود، حتی حیوانی به اسم سگ _که بزاق دهانش می تواند هر نوع میکروب و باکتریی را نابود کند_ این گونه بی رحمانه می میرد و تولّه هایش بی مادر می گردند.