تازه ترین پست ها
پذیرفته ترین پست ها
پر بازدید ترین پست ها
پر بحث ترین پست ها
تازه ترین نظر ها
-
ناشناس : درود جناب طالبی حمله به سرداران نظامی در میانه ی جنگ بنظر شما سزاست . آنچه خود میگویی را قبول داری . !؟ اینکه تهدید بالفعل است و سرداری در حفاظت از فرمانده که نه رهبر و مرجعش اعلام پشتیبانی کند . این خطاست . تو به کدام قبله و محرم نگاه میکنی که اینچنین شدی !!!!! اصلن همه جمهوری اسلامی کارهایش خطا اندر خطا ... -
ناشناس : سلام پاسخی به نوشتار صریح بانو اُنظُر ✍️ در این روزگار که بیشتر، سکوت میکنند یا از کنارهگیری و محافظهکاری دم میزنند، گاه نوشتاری میآید که بیهیاهو، اما با شجاعت، تلنگر میزند و دردهای نهفته را به زبان میآورد. نوشتار ۱۳گانهی بانو «أنظر» خطاب به علی شمخانی، از جنس همان یادداشتهاست؛ تذکری زیرپوستی اما ... -
ناشناس : متن پیام مرجع تقلید معظم حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی به شرح ذیل است: بسم الله الرحمن الرحیم هر شخص یا رژیمی که برای ضربه به امت اسلامی و حاکمیت آن رهبری و مرجعیت را تهدید کند یا (لاسمح الله) تعرضی نماید حکم محارب دارد و هر گونه همکاری و تقویت آن توسط مسلمانان یا دولتهای اسلامی حرام است و لازم است عموم ... -
قاسم بابویه دارابی : خدا را شکر بعضی ها تازه از خواب ناز بیدار شدن باز هم شروع به حراحیف و شبهه افکنی برای رهبری حکیم نمودن و از اسرائیل تمجید تلخی او بعد ۱۵ روز که از جفت کوه خف شده بود و شبانه از انجا تا انار قلد را می رفت تا اوضاع را رصد کند او این ندت در شغال اباد بصرف اب گندیده بود زر بیحا نی زند عرضه نداشت تجاوز رژیم ... -
ناشناس : سلام آقاابراهیم، صبح بهخیر 🟩حق یا تکلیف 🔻 امام حسین علیهالسلام وقتی تصمیم به مقابله با یزید گرفت، به تمام همراهان خود اجازه انتخاب داد؛ به بیان امروزی، حضور در میدان مبارزه را برای دیگران "تکلیف" نکرد، بلکه "حق" انتخاب و تصمیمگیری برای آنان قائل شد. جلیل قربانی -
ناشناس : درود و عالی سکه و ستیزه را تفسیر کردی . از اینجا بود که دین ابزار قدرت شد . نه راهنمای حقیقت و آرامش برای زندگانی مردم .🙏🙏🖤🖤 امیر رمضانی دارابی -
ناشناس : دنیای اقتصاد- استفنوالت : حمله گسترده اسرائیل به ایران، جدیدترین دور از نزاع این رژیم برای حذف یا تضعیف تکتک مخالفان منطقهایاش است. در پی حمله حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، اسرائیل نبرد سهمگینی را برای نابودی مردم فلسطین بهعنوان یک نیروی سیاسی معنادار آغاز کرد؛ تلاشی که توسط سازمانهای ... -
ناشناس : عصر ایران ۲۸ خرداد ۱۴۰۴ نوت: «آژانس بینالمللی انرژی اتمی سازمان ملل میگوید بخش زیرزمینی سایت هستهای نطنز در نتیجه حملات اسرائیل «آسیب مستقیم» دیده است. تأسیسات نطنز حدود ۷۰ زنجیره سانتریفیوژ در دو کارخانه غنیسازی دارد که یکی از آنها زیرزمین است. ایران همواره تلاش برای ساخت سلاح هستهای را رد کرده اما ... -
ناشناس : سلام رویداد۲۴| در ۲۸ خرداد ۱۴۰۴ نشر داد : «حساب توییتری منسوب به رهبر انقلاب در توییتی به زبان عربی نوشت: باید با قاطعیت با رژیم صهیونیستی تروریست برخورد کنیم. ما هرگز با صهیونیستها سازش نخواهیم کرد.» -
ناشناس : رویداد۲۴ در ساعت ۲۳ / ۵۸ دقیقه ۲۷ خرداد ۱۴۰۴ انتشار داد. لینک .
موضوع های کلی سایت دامنه
کلمه های کلیدی سایت دامنه
- عکس ها
- چهره ها
- تریبون دارابکلا
- انقلاب اسلامی
- دامنه کتاب
- عترت
- تک نگاران دامنه
- اختصاصی
- مباحث دینی
- گوناگون
- ایران
- مسائل روز
- فرهنگ لغت دارابکلا
- جهان
- قرآن در صحنه
- مدرسه فکرت
- دارابکلایی ها
- روحانیت ایران
- لیف روح
- جامعه
- مرجعیت
- دامنه قم
- زندگینامه من
- شعر
- روحانیت دارابکلا
- جبهه
- امام رضا
- کویریات
- خاطرات
- مشهد مقدس
- گفتوگو
- آمریکا
- تاریخ سیاسی دارابکلا
- روزبه روزگرد
- کبل آخوند ملاعلی
- اوسا
- بیشتر بدانید
بایگانی های ماهانه ی سایت دامنه
-
تیر ۱۴۰۴
۴
-
خرداد ۱۴۰۴
۲۱
-
ارديبهشت ۱۴۰۴
۱۶
-
فروردين ۱۴۰۴
۱۴
-
اسفند ۱۴۰۳
۶
-
بهمن ۱۴۰۳
۱۰
-
دی ۱۴۰۳
۱۲
-
آذر ۱۴۰۳
۲۰
-
آبان ۱۴۰۳
۱۳
-
مهر ۱۴۰۳
۱۲
-
شهریور ۱۴۰۳
۲۳
-
مرداد ۱۴۰۳
۱۷
-
تیر ۱۴۰۳
۱۷
-
خرداد ۱۴۰۳
۶
-
ارديبهشت ۱۴۰۳
۸
-
فروردين ۱۴۰۳
۷
-
اسفند ۱۴۰۲
۱۸
-
بهمن ۱۴۰۲
۲۰
-
دی ۱۴۰۲
۸
-
آذر ۱۴۰۲
۲۰
-
آبان ۱۴۰۲
۲۱
-
مهر ۱۴۰۲
۲۰
-
شهریور ۱۴۰۲
۱۹
-
مرداد ۱۴۰۲
۱۸
-
تیر ۱۴۰۲
۱۰
-
خرداد ۱۴۰۲
۱۴
-
ارديبهشت ۱۴۰۲
۸
-
فروردين ۱۴۰۲
۱۷
-
اسفند ۱۴۰۱
۱۲
-
بهمن ۱۴۰۱
۱۶
-
دی ۱۴۰۱
۲۰
-
آذر ۱۴۰۱
۳۱
-
آبان ۱۴۰۱
۲۳
-
مهر ۱۴۰۱
۲۱
-
شهریور ۱۴۰۱
۱۳
-
مرداد ۱۴۰۱
۱۳
-
تیر ۱۴۰۱
۱۲
-
خرداد ۱۴۰۱
۱۵
-
ارديبهشت ۱۴۰۱
۱۵
-
فروردين ۱۴۰۱
۲۷
-
اسفند ۱۴۰۰
۲۴
-
بهمن ۱۴۰۰
۳۰
-
دی ۱۴۰۰
۲۴
-
آذر ۱۴۰۰
۲۴
-
آبان ۱۴۰۰
۳۲
-
مهر ۱۴۰۰
۲۶
-
شهریور ۱۴۰۰
۱۷
-
مرداد ۱۴۰۰
۱۱
-
تیر ۱۴۰۰
۲۵
-
خرداد ۱۴۰۰
۱۶
-
ارديبهشت ۱۴۰۰
۱۴
-
فروردين ۱۴۰۰
۱۷
-
اسفند ۱۳۹۹
۳۴
-
بهمن ۱۳۹۹
۳۸
-
دی ۱۳۹۹
۳۵
-
آذر ۱۳۹۹
۳۶
-
آبان ۱۳۹۹
۲۳
-
مهر ۱۳۹۹
۳۱
-
شهریور ۱۳۹۹
۲۲
-
مرداد ۱۳۹۹
۳۲
-
تیر ۱۳۹۹
۳۰
-
خرداد ۱۳۹۹
۲۵
-
ارديبهشت ۱۳۹۹
۴۱
-
فروردين ۱۳۹۹
۴۰
-
اسفند ۱۳۹۸
۳۶
-
بهمن ۱۳۹۸
۴۹
-
دی ۱۳۹۸
۴۸
-
آذر ۱۳۹۸
۳۸
-
آبان ۱۳۹۸
۳۰
-
مهر ۱۳۹۸
۴۴
-
شهریور ۱۳۹۸
۳۷
-
مرداد ۱۳۹۸
۲۸
-
تیر ۱۳۹۸
۳۵
-
خرداد ۱۳۹۸
۱۸
-
ارديبهشت ۱۳۹۸
۱۸
-
فروردين ۱۳۹۸
۱۸
-
اسفند ۱۳۹۷
۳۰
-
بهمن ۱۳۹۷
۴۰
-
دی ۱۳۹۷
۴۰
-
آذر ۱۳۹۷
۳۴
-
آبان ۱۳۹۷
۴۵
-
مهر ۱۳۹۷
۵۵
-
شهریور ۱۳۹۷
۶۷
-
مرداد ۱۳۹۷
۶۷
-
تیر ۱۳۹۷
۶۴
-
خرداد ۱۳۹۷
۳۵
-
ارديبهشت ۱۳۹۷
۴۸
-
فروردين ۱۳۹۷
۴۸
-
اسفند ۱۳۹۶
۶۶
-
بهمن ۱۳۹۶
۶۵
-
دی ۱۳۹۶
۳۲
-
آذر ۱۳۹۶
۵۷
-
آبان ۱۳۹۶
۴۴
-
مهر ۱۳۹۶
۴۹
-
شهریور ۱۳۹۶
۲۸
-
مرداد ۱۳۹۶
۲۷
-
تیر ۱۳۹۶
۱۶
-
مهر ۱۳۹۵
۱
-
آذر ۱۳۹۴
۱
-
دی ۱۳۹۳
۱
-
تیر ۱۳۹۲
۱
پیوندهای وبلاگ های دامنه
پیشنهاد منابع
دامنهی دارابکلا
چهل کَل
به قلم دامنه. به نام خدا. چهل کَل. قدیمیترها می دانند چهل کَل چیست. یک باور بوده است در روستای دارابکلا. برعکسِ این روزها که همه طلبِ باران می کنیم از خدا، در دورۀ نوجوانی ما -یعنی سالهای دهۀ شصت و پنحاه- آنقدرها باران و بارش آسمان خدا زیاد بود، به «چهل کَل» متوسّل می شدند تا باران بند بیاد و زراعتِ کشاورز رنگ آفتاب بگیرد. چهل کَل چه بود؟
کچلی سر
چهل کَل، یک دعانوشته مانندی (شبیه دعای چهل قاف. چهل کلید) بود که برخی از بزرگان محل بر روی کاغدی نخ بسته، می نوشتند و آن را بر درختی یا بر بلندای بامی آویزان می کردند تا وارِش و شِلاب بند بیاد. من با چشمان خودم بارها و بارها دیدم افرادی از دارابکلا و مُرسم و اوسا با باورِ راسخ و مطمئن نزد پدرم _شیخ علی اکبر_ می آمدند و از وی درخواست «چهل کَل» می کردند.
مرحوم پدرم به مدَدِ حافظهی بسیارعجیب مرحوم مادرم -مُلازهرا آفاقی- نام چهل نفر «کَل» محل یا اطراف محل و یا کچل های افسانه ها و قصه ها را بر آن کاغد دراز می نوشتند و بر شاخۀ قدکشیدۀ درخت نارنگی داخل حیاط محلۀ حموم پیش مان برمی افراشتند تا هوا صاف شود و بارش پایان پذیرد. و عجیب این که پایان هم می گرفت. به این می گفتند دعای بندآمدنِ باران؛ که همان چهل کَل است یعنی فهرستی 40 نفره از افرادی که موی سرشان ریخته بود.
واژگان ۲۴۶۲ تا ۲۵۵۵ دارابکلا

نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
فرهنگ لغت دارابکلا ( لغتهای ۲۴۶۲ تا ۲۵۵۵ )
لابی : لگنچهی حموم. آن زمان حمام عمومی دو شیفت بود. عصرها مردانه میشد که با تلّی از پچک مواجه میشدیم. یا داخل خیک با صاوینکف. یا داخل آبراه و لیزلیزشدن کف نشیمن. گاه حمومزیراب و آبراه حموم توسط همین پچکها گیر میکرد. لنگچههای جورواجور فلزی. لگنچههای کابدار که مجازاً و در تلفظ با سرعت با حرف پ هم گاهی میگن: یعنی کاپ. لابیها دورش خطخطی، گلدار و چندین شکل بود. حتی دو طبقه. ریشهاش از لعابی است. ظرفهایی که قدیم لعاب میدادند. که بعدها برای یک ظرف اسم خاص شد. مثل ظروف لاکی که عام است ولی خاص شد، وقتی میگن اون لوکی ره هاده، خاص است. در لفظ، بهتسریع، حرف ع به قرینه حذف میشود. در اصل لعابی درست است، در اداکردن لابی. لابی جزو جهاز عروس در قدیم بود.برخی لابی دوطبقه داشتند، یعنی زیرش تنگتر و سرش گشادتر. انگار پاشنه و کاب داشت. لابد لابی امروزیها لوک است! آری لابی. یا حموم لابی. چه اسم قشنگی. یعنی ظرفی که داخلش لاب است، گود است، چالوک است.
تِم بو ! تِم بو ! : تند برو ! تند برو! . زود برو. زود باش. عجله کن. برس. تو هم برو. اشارهی طعنه و تمسخر به کسی است که از کار خطای کسی تعریف و تمجید میکند، که از سوی مقابل این خطاب را میشوند: تِم بو ! تِم بو ! یعنی تو هم برو اگر دلت میخواد!
بیِل دَپیسِه: سین مشدّد نیست. بذار خیس بخوره. بگذار کمی توی آب بماند. برای راحت پوستکندن برخی میوهها مثل گردو و یا پختن بعضی غذاها مثل برنج و حبوبات. حالتی از تن، قبل از تنمالکشیدن در حمام تا کاملاً پوست بدن خیس بخورد و چرک بدهد.
شَروِتعلف: شربت علف. علف هرز است ولی خوراک مطلوب دام.
شیرکنگل: در برابر خرکنگل. علف هرز و مطلوب دام.
گلگاوزبان: گیاه خودرو به عنوان علف. که برگهایش به شکل زبان گاو است.
زرد تیتیکاک: علف هرز.
شال کرم: کرم شغال. خوراک دام هم هست. بسیار شبیه علفی به نام مسّک « massek » هست.
منگوولگ ( فارسیاش پنیرک) گزنه. شال کِرم
سلمه. شَروِتعلف. شیرکنگل: در برابر خرکنگل. زرد تیتیکاک:
عکاس: دکتر عارفزاده
کَک نپّرنه! : کک هم نمیپره. خالیه. صافه. هیچکس یا هیچی نیست. توضیح: "کک بوکسوات کانده" هم داریم که از تهزدن و صافکردن کامل ریش است. دیگه پول و پری نمانده. حتی کک هم پیدا نمیشود از بس وضع مالی وخیم است.
هع بو ! : تو برو! الکی نگو! حرف بیخود نزن! یک صوت تعجب و حیرت است در قبال کسی که چیزی خاص به طرف بگوید چه بهجد و چه بهشوخی. که واکنش طرف همین است. هع بو ! یعنی برو. برو در معنای رفتن نه، بلکه به معنای ازین حال برو .
ها کیش بَیی ! : فرمان صاحب به سگش برای گرفتن فرد یا حیوان مزاحم. فرمان حمله به سگ است که فلان کس یا فلان جانور را بگیرد و یا دنبال کند و برماند.
گوسفندله دره: گوسفندله خوانده میشه. کسی که تعداد کمی گوسفند دارد و گلهداری و گرفتن یک چوپان مجزا بهصرفه نیست، آن چندتا گوسفند را به یک گلهدار میسپارد و افزایش تعداد آنها را با هم تسهیم میکنند. یعنی گوسفندان کسی که چون تعدادشان اندک است در گلهی فلان چوپان و دامدار است. نوعی قرارداد با دامدار.
ریسیریسی: فارسزبانها میگن بازی آفتاب مهتاب. آفتاب مهتاب چه رنگه؟ جواب: سرخ و سفید دو رنگه. ریسی ریسی بازی بومی دونفرهی بچههاست. پشت به هم بازوان همدیگر را میگیرند و نوبتی همدیگر را به اندازهای بلند میکنند که پاها حدود۲۰ تا ۴۰ سانت از زمین جدا شود و سپس یکی میگه ریسیریسی و دیگری میگه پنبه ریسی. فرد اول میگه ته برو پایین و اون یکی میگه من برسی. ریسیریسی پنبهریسی ته بر بنِه، من برسی. این عبارت موزون به یک شوخی خودمونی جنسی هم بین زنوشی تبدیل شده که معمولاً جاری و متداول است. بیشتر بخوانید ↓
شُو سِیو، گو سِیو
به قلم دامنه. به نام خدا. شُو سِیو، گو سِیو. این یک مثَل میان مردم دارابکلا خصوصاً قدیمی هاست. اول برای خوانندگانی که با لهجۀ مازندرانی آشنا نیستند معنی کنم که شو یعنی شب. سیو یعنی سیاه. گو هم یعنی گاو. حال چه زمانی دارابکلایی ها این عبارت را نسبت به هم بکار می برند؟ در این جور مواقع:
شرح لغتهای ۲۳۵۷ تا ۲۴۶۱

فرهنگ لغت دارابکلا ( ۲۳۵۷ تا ۲۴۶۱ )
چِلّک نزن! : نکش. یکباره هُل نده. مثلاً نخ را بکش، ولی چلّک نزن؛ وُوسنه (پاره میشود). یا نون و غذا را از دستم چلّک نزن. نقاپ. تب نزن نگیر مثل آدمکاته بگیر. اگر مریض را داری معاینه و یا پرستاری میکنی، ون دست ره چلک نزن، دلخور و غمگین میشود. اساساً چِلّکزدن وقتی است که طرف قَهرطوری کاری را بخواهد پیش ببرد. نوعی اعتراض خاموش است. یهو نکش. تند و سریع و ناگهانی نکش. به ضرب نکش. چل نزن هم میگن.
پِهسری: یک نوع بستن روسری که دو گوشهاش به جای جلوی گردن، در پشت گردن بسته میشود و جلوی گردن هویداست. پهکاتی هم میگویند. نوعی از بستن روسری یعنی بستن روسری از پشت و از زیر موهای پسِ گردن.
هیکلی وَندنه: همان پِهکری که زنان در منزل و محیطهای مَحرم و خلوت و نیمهخودمونی، روسری را از پشت گره میزنند. که هیکلی هم میگن. سبکی از بستن چارقد بر سر، که هوا و خنکی جریان داشته باشد. این حالت از روسریبستن، در فصل داغ یا در محیط منزل که فضای خانه بهشدت گرم است، بسته میشود. در فصول سرد و معتدل، این شیوه کاربرد ندارد و یا بهتر است گفته شود کمتر رخ میدهد. البته هنگام کار در خانه و گردگیری منزل هم، کدبانوها و دختران و مادران ازین سبک استفاده میکنند تا کمتر عرق کنند. جدا از اینها به هر حال یک نوع هنر و ذوق و بروز جمال است در روسریبستن.
سبک هیکلیبستن و پِهکریبستن روسری
چِلکه: کم. جزئی. مقدار کمی از هر چیزی. بدهی کم و معین. سهم. مال معین هر کس چه دارایی و چه بدیهی. مثلاً دفتر حساب مرا باز کن ببینم مه چلکه چنده هسّه تا پرداخت و تسویه کنم. داخل پرانتز یک جملهی تعریضیه: تسویه یعنی مساوی حساب، معنای دیگر فنیاش مفاصا حساب است که ادارهی دارایی و مالیات مرسوم است. بنابرین چلکه لغتی پردامنه است با معانی متفاوت. فلانی خاش چلکه سر دره یعنی فقط به فکر و به نفع خود است. خرده. تکه. کم. مختصر. نفع یا اموال اندک.
خَف بَیّه! گنّه: اشارهی اخطاریست به فرد همراه که مواظب باش سگ خَف بَیّه گِنّه. یعنی سگ جا خورده و مخفی شده که بگیره. اشاره دارد به سگ گیرای خلوتگیر که در محل در برخی کوچهها از این نوع سگها بود که آدم جرئت نمیکرد از آن گذرگاه یا باریکهی تنگ و تاریک و خلوت عبور کند. خصوصاً نماشونسر که هوا رو به ظلمات و سکوت میرفت. پنهان شد و کمین کرد تا بگیرد. مخفی شد، میگیره.
سرکاتی: از ریشه کاتی و پله است.پارچهای پیچیده که یر بالای سر میگذاشتند و اَفتو و بار سنگین را بر روی آن مینهادند، تا هم به کاسهی سر آسیب نرسد، و هم خوب بایستد و نیفتد. این کاری زنانه بود، اگر مرد سرکاتی میگذاشت و چیزی را سر میگرفت، به باد سخره و ریشخند میرفت. الّا در دستهرویهای محرم که مردان سر میگرفتند، مثلاً فانوسها را. هم قورافتو روی سر زنان و هم بچه بغل و همراه. اعی حتی بدتر. چه زحماتی میکشیدند زنان دیار ما. جانانه و خرسندانه. بیشتر بخوانید ↓
لاخ و پِندَر
پِس ینّه ته ره ! : سرش را گرم میکند. الکی تعریفش را میکند. نوعی مسخرهی محترمانه! است. پِس اشاره به بوی بد از مقعد است.
جَندسّومچال! : جهنم چال. اشاره به جایی دور و بد.
ون دِم رِه گِر هاکون: یعنی کاری کن طرف از اینجا بره. دِم یعنی دم. کنایه حضور مزاحمتآمیز افراد در جایی است.
واجار: علنی. آشکارکردن.
تلفن قوطی کبریت: دو قوطی کبریت خالی را به نخی در حدود شش متر میبستند و دو نفر آن را بیخ گوش میگذاشتند و با هم مثلاً از راه دور صحبت میکردند و انگار صدا از طریق نخ ارسال میشد و به گوش دو نفر میرسید.
چلیک مار: مادری که تازه نوزاد به دنیا آورده باشد.
گاناه سگ دانو و کوِز: یعنی گناه سگ و قورباغه دارند نه آدمهای بد و نادرست. گناه در اینجا یعنی آزار و اذیت حیوان که کاری گناهآلود و زشت است.
تال: زنگوله که گردن دام میبندند.
توپ، تش بخارده: چنان خبر یا اتفاق یا رسوایی یا... صدا کرد و میان مردم پخش شد که انگاری از توپ جنگی آتش و صوت بلند شد. و نیز پخش انفجاری یک خبر یا شایعه.
کلونگ: صدا و آوایی بزرگ توسط بزرگترین فرد گالشها برای صدا زدن یا پیداکردن اعضای دیگر یا دامها. هر صدا برای آن فرد بزرگتر، اختصاصیست و بقیه حق کاربرد آن صوت مخصوص را ندارند. در واقع افراد دیگر یا بزرگترهای دیگر خاندان گالشها مجاز به استفاده این صدای اختصاصی نیستند و جزو حریم بزرگترین فرد هر گروه گالشیست.
کلونگ کبیر: اشاره تمسخرآمیز به جوان بد قامت که انگار فقط تنه و پیکر بزرگ کرد ولی پِف است.
کوتیکا: کوهتیکا. کوه تیکا. کوهی تیکا. کمی از تیکای معمولی بزرگتره و جلوی گردنش ظاهراً سفید است.
پاتی پاتی راه شونه: پاتی پاتی راه شونه: پارت دکته. باز باز راه میرود. گشاد گشاد راه میره. ناشی از عرقسوز شدن هم هست که موجب میشود شخص پارت بیفتد تا کشالهی رانش زخم و ساییده نشود و پاها را از هم گشاد بردارد.
زِک و زا : بچهها و نوهها و کلاً اعضای ریز و درشت خاندان در جهت نزولی و پایین. ریز و درشت فرزندان و منسوبین یک خانواده به سمت پایین. مثلاً شامل پدر و مادر به بالا نمیشود. به بالا نیا و نیاکان میباشد.
کِلاغ: ادا در آوردن. شکلک درآوردن. با حرکات صورت و زبان و دندان کسی را مسخره کردن. به تمسخر ادای کسی را درآوردن.
شیشهیِل: شیشهبُر. نصّاب شیشههای در و پنجره. در محل اشارهی خاص بود به سدکریم شیشهیِل. یا شیشهیِر.
چِکپِرسی: کنجکاوی ازحریم خصوصی. یا پِرس و جو کردن بیحد.
خالیک: آب دهن. اینکه چرا خالیک میگویند به نظر میرسد به این علت باشد که آب دهن چون حبابمانند است و داخل آن خالی، ازینرو شده خالیک. و اَدتِ کاف هم ممکن است برای کمبودن باشد. خالیک در کنایه هم کاربرد دارد: مثلاً فلانی از حسرت و افسوس خالیک قورت میدهد!
پَلو ! پَلو ! : واژهای برای هدایت و کنترل دام اهلی و معمولاً حیوان را امر به دورشدن و کناررفتن میکند. گاهی به عنوان شوخی و خنده میان آدمها هم به کار میرود. این لغت همراه با صوت و لحن خاص ادا میشود. و نیز معمولاً هر دفعه، دو سه بار با صدایی بلند ادا میشه: پلو! پلو!.
یک کَش: حالتی در فرد که فقط به حرف و اخلاق خودش قانع است. در محل این لغت اشاره به کسیست که غیرطبیعی قُد و یکدنده است و اصلاً حاضر نیست حرف منطقی را بپذیرد. هرگاه کسی به چنین روحیهای دچار شود ( که ممکن است هر یک ما در جاهایی، لحظاتی بدان دچار گردیم) مردم دارابکلا و اطراف، به او میگویند: چندِه تِه یککَشی! پس کِه خانِه خاش حرف جِ دس بَکِشی! یک کش به عبارتی یعنی لجباز. خودرأی. یکدنده. قد. عصبیمزاج. لجوج. انعطافناپذیر. غیرمنطقی. اینها معادلهای مناسبی برای یککش است که ردیف شد. چون لغت یک کش آورده شد در پروندهی لغات، در زیر لغت سر خاد هم میآید وسط. چون نوعی ربط است میان این دو لغت.
شرح واژههای ۲۲۵۶ تا ۲۳۵۶

نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
فرهنگ لغت دارابکلا ( لغتهای ۲۲۵۶ تا ۲۳۵۶ )
اَوِر: با اورت فرق داره این لغت. این واژه با اُور انگیسی همریشگی دارد. منظورم ابر است ابر آسمان. نیز واضح. زیاد. مکرر. روشن. بسیار.
رزمی: برابر با رسمی است. یعنی نژاده. اصیل. ناب. مثلاً مرغ رزمی. تشک رزمی. در برابر دورگه و به نیز در برابر قول امروزهروز تراریخته.ممکن است رزمی ناشی رزم و بزم باشد. رزم یعنی تلاشگری روزانه و بزم یعنی خورد و خوراک و خواب. پس رزمیبودن یک گونه از حیوان یعنی دستنخورده و درجهی ذاتی.
نرمش: جوشهای ریز و بیآزار و بدون علامت پوستی بهویژه در نوزادان. مثلاً میگن وچه تن نرمش بالا هادائه. کشف لغات بومی که غریب مانده از همه مهمتر است. مثل همین لغت.
گردیه: دمدمای نوروز هر سال خانهها را کدبانوهای زحمتکش منزل (مادران و خواهران، زنان و عروسان) گرد گیری میکنند. سنتی کهن ناشی از نظافت و تمیزی و دورریختن هر گونه کثیفی ازجمله بندلوم و حشرات موذی. گردیه یعنی گردگیری.
نوعی از گاوهای شیری
منگو: گاو شیردهی پیر بهشدت رام و کاه خیلی هم خام. نیز اشاره به افراد از سر لقبگذاری زشت، که تنه و گوشه میزنند که مثل منگو است! یعنی خیلی خل و چل.
تاشوکا: در اصل تاشههوکا است. از بلو کوچکتر. ابزاری برای کارهای کشاورزی. تاش هم ریشه از مصدر تاشیدن میگیرد و هم از حاصل مصدر تاشش. از سوی دیگر خود تاش به تاشه و تیشه مربوط است. ابزاری فلزی محکم با دستهای چوبی در حلقهی آن که کار آن معمولاً والکشی، خردکردن کلوخ و کتک و رفع ناهمواری است. تاشش و تاشیدن مخفف تراشیدن است.
رُشرُش: وضعیتی از حالت پوست بدن است که انگاری یک چیزی روی آن میخزد، رشد میکند و حرکت میکند. بیشتر تصور است. لذا میگن مه تن نم چیشی رشرش کانده. خصوصاً وقتی برای گرفتن مرغانه کککالی دله برند و یا در جنگل جایی نمور بنشینند. هنگام سرماخوردگی نیز گلو رُشرُش میکند.
کاچیلهنون: نان محلی شیرین (و نه شیرینی) به اندازهی کلوچه و کاچیله که اغلب برای نوروز پخته میشود. کاچیله به تکه ریزههای اضافی حاصل از خردکردن چوب و هیزم با داز و تبر نیز گفته میشود.
تمکوچوله: تمکوجوله ظرف چوبی کوچک مخصوص تنباکو که خودش به دو یا چند خانه تقسیم میشد . وسط آن اهرمی چوبی برای حمل دارد.
قیلون خار هاکون: قلیان با تنباکو و وسایلش را آماده کن. درست کن. چاق کن. معادل خار یعنی درست کن. چاق کن. قیلون، تلفظ نادرست قلیون است.
خار بَینه: خوب شدند. سالم شدند. تندرست شدند. آشتی کردند. صلح کردند. قهرشان تمام شد.
گیزّهگیزّه: گزگز. مورمور. اختلال حس اندام بدن.
بشکسّه دانّی؟! : با بشکسه هسی. مگر جایی از بدنت شکسته است؟! چرا حرکتی نمیکنی؟! چرا تکان نمیخوری؟! چرا تنبلی میکنی؟! مثل دست و پا شکستهها.
اشکنی ته؟! : میشکنی مگه؟ کسرت هست؟ اگر این کار انجام بدهی خیال میکنی تحقیر و خسته میشوی؟!
ته بزرگی رگبهرگ وونه مگه؟! :مگه بزرگیت رگ به رگ میشه؟! به گوشهی قبایت برمیخوره؟! از شأن تو کم میشه؟! این کار را در حد خودت نمیبینی؟!
پَروز: پریروز.
پَریز: پرهیز. خویشتنداری. امساک. خودداری از غذاهای مضرّ. نیز فرد باتقوا. پرهیزگار. پریز مخفف پرهیز است. حذرکردن.
لَسچَنه: شُل چانه. حرّاف. پرسخن. پرحرف. ورّاج.
لامالفلا هاکرده ! : توضیح لام الف لا کرد: وقتی ادرار تنگتاش داد و طرف جایی مناسب گیر نیاورد و تحت فشار قرار گرفت و یا در صف دستشویی قرار گرفت، پاشنهی پای راست را به قوزک پای چپ میگذارد و پاهای خود را گره میزند تا ادرار نریزد. در چنین حالتی اگر یک محلی دیگر طرف را میدید میگفت لام الف لا کرد. یعنی دو پای خود به شکل کلمهی «لا» در آورد. اگر خودت الان این وضع را تست کنید مشخص میشود. کمر را هم کمی دلا میکنند درین وضعیت. من زیاد شنیدم. از چند جا. حالت فوق یک واکنش طبیعی و موثر است. بیشتر بخوانید ↓
خرِ سر سِندلک کَته خر خوِر دار نیِه

به قلم دامنه. به نام خدا. خرِ سر سِندلک کَته، خر خَوِردار نیهه. این یک عبارتیست که مردم دارابکلا به طعنه و هشدار، به کسانی که از خود، اطراف و آیندهی خود غافلاند، به کار میبرند. یعنی روی کلّهی برخی، چیزهاییست، که خودش هم خبردار نیست و غافل است. سِندلک کنایه از چیزهایی بیارزش، بیوزن، ناجور، کثیف و بسیاراندک است. یادمه در بازیگرخانهی عروسیهای قدیمی دارابکلا، روی سرِ برخی از حاضرین یک شیء سبک میگذاشتند، بعد بیآنکه او خبردار بشه، همه یکصدا میگفتند: «خرِ سر سِندلک کَته، خر خَوِردار نیهه». با این نغمه که به صورت جمعی و هجومی و غش و خنده سُروده میشد، هر کس که در اتاق حضور داشت، فوری سرش را دستی میکشید تا نکند او باشد که خبر ندارد. به هر حال، مردم دیار ما، عبارتهای حکمتآموز و قشنگی بافتهاند که در ظاهر هَجو به نظر میرسد؛ ولی وقتی به عمقش فرو یروی، پیام عبرتآموزی میآموزی. با پوزش اکید از الاغ این حیوان صبور و کاری و کمککارِ خوب و سختیکشیدهی دست بشر.
نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
فرهنگ لغت دارابکلا
لغتهای دیگر:
دبنره ! : دبلر. نره غول. نر را فقط میگن. مادهوچه را نمیگن.
ون سر در نشونه! : حالیاش نیست.
مسّک: چسبنده. چسبناک. نوعی علف وجین و خوراکی برای دام که بخش خوشه بالاییش بسیار چسبناک است و خراشندهی بدن.
ته چش هشتا بووشه! : چشمات در بیاد. بترکی. جونت بالا بیاد. یک توضیح در راستای این لغت: برخی حشرات هشت تا چشم دارند. شاید ریشه درین داشته باشد. یعنی مواظبت شدید که انسان خودش را چنگر ندهد. یا شتری در بولیوی هست که من در مستند وحوش دیدم که سه معده دارد. لذا ته چش هشتا بووشه یعنی باید دقت میکردی باید مراقب میبودی که به این روز نیفتی. یا حالا مجبوری بکوشی. هر چند این شرح جالبیست ولی از مفهوم اصلی فاصله میگیرد. این شرح به "چارچشمی بپّا یا مواظب باش" بیشتر نزدیک است.
ایششش ! : جملهصوت است. نه فعل امر. ناشی از بد آمدن از چیزی یا کسی یا بویی یا صحنهای یا کاری یا رفتاری. صوت انزجار. دوری. دل به هم خوردگی. بد داشتن از چیزی. بددل شدن. بیشتر رفتاری مؤنثانه است.
دار بنه کانده: جستوجو. دنبال چیزی میگرده. بالا و پایین میکند. بیقرار است. مضطرب است.
مه مِمله: پاتوق من است. محل رفت و آمد من است. با هم همیشه مراوده و آمد و شد داریم. صمیمی هستیم.
ور بخارد: چیزی که گوشوارههایش خورده شده باشد. نیز اگر برای من ممکن بود. ور در اینجا یعنی فعل التزامی که اگر و شاید در آن هست. ور همچنین یعنی برخورد. روبروشدن. نیز به معنی امکان دیدن. مثلاً اگر ور بخارده به زیارت مشهد میروم. و نیز سابقهی برخورد داشتن. سابقهی رابطه داشتن. سابقهی آشنایی. مثلاً من ون جه وربخارد نیمه.
دیه هاده: یک نوع بازی. تعیین پاداش و مزد پیش از پاسخدادن به معمّا یا ابهام یا پرسش خاص. ریشه دیه خودشه یا هدیه؟ ماباذاء است نه هدیه. دِین و بدهی است. در همان بازی هم چون طرف در حالت باخت قرار دارد، به نوعی مدیون است. انگار باید دیهی بلدنبودن را بدهد تا کمی اطلاعات بگیرد تا به اصل چیستان برسد.
ماتو: ماهتو. ماهتاب. مهتاب. شبیه ماه.
تشیف دار: تشریف داشته باش. بمانید. درخدمت باشیم.
شندِک: واژهای برای ترور شخصیت مخاطب به مفهوم ناتوان. ناچیز. بیارزش. دونپایه. بیمقدار. و نیز زبون و خوار و نفله. کاف در شندک پسوند تحقیر است. و وقتی میخواهند خیلی تصغیر کنند میگوید شندکمندکها. بیشتر بخوانید ↓
لغتهای ۲۱۰۵ تا ۲۲۵۵

نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
فرهنگ لغت دارابکلا
کفلمه: ترکیبی از دو کلمهی کف و لم یا لمه است. کف یعنی کیف. لم هم یعنی درازکش و راحتبودن. پس کفلمه یعنی وضعی از فرد که دارد گوشهای لم میده و انگار بیخیال همه چیز و همه جاست. فقط تلفظ کَف است نه کِف. پس شاید ریشهاش از کف و پهنشدن هم باشد و از کیف نباشد هر چند در تعریف حالتش کیف وجود دارد و درسته. شاید ریشه را احتمالی باید گفت.
کومه: خانهی چوبی یا گلی که با آلم و گاله و چماز سر شده باشد. بیشتر برای دامداران مصرف دارد البته خانهها هم کومه به سر بود یا گاله به سر و الم به سر.
روس دکلسّنه: روسها ریختند. (گرفتند، اشغال کردند) زمان جنگ جهانی دوم که شمال ایران را تصرف کرده بودند. یک شعر و آهنگ از استاد محمدرضا اسحاقی گرجی محلهای بهشهر گرچه موضوعش خاص است اما اشاره به همین اشغال ایران توسط روس دارد که الفاظ قشنگی دارد، خصوصاً لفظ اون گادِر (آن زمان) که لغت استخوانداری است.
اونگادِر مِن بیمه حجت غلامی
جان مه مریمجان، جان مه مریمجان
روز بیمه امنیه، شو بیمه یاغی
جان مه مریمجان، جان مه مریمجان
آخ مملکت بئی بیه اون سال روسی
جان مه مریمجان، جان مه مریمجان
چیکار هاکارد بیبوم اون سال سختی
جان مه مریمجان، جان مه مریمجان
ون کمر رت هاکارده: کمرش شکست. بند کمرش جدا شد. دچار خستگی مفرط شد. نیز حاکی از فردی است که خبر ناگوار و شکنندهای شنید. یا چنان لو رفت که از فرطِ خجلت کمر راست نمیتواند بکند.
دستنبو: میوهی شبیه طالبی و خربزه و کوچکتر و تزیینی و غیرخوراکی که گاهی امکان خوردن هم است. دستنبو. فارسی هم هست. دست انبور هم میگن. یک حاشیه: معاویه میگفت قدرت چون دستنبو باید بین قوم ما بگردد! گردش نخبگان از نوع او.
دستنبو
نمنموِه: نوه نوه. از روی بی اشتهایی . از روی بی میلی. کاری را بدون رغبت انجام دادن. میشود نم را منفی تلقی کنیم. یعنی نمیخواهد، ولی میخورَد. گرسنه نیست اما میخورد. نیز از سر اجبار میخورد تا میزبان نگوید فیس دارد و طبعش نمیگیرد.
صدزار لنت شطون حرومزاده ره بووشهاووو! : صدهزار لعنت بر شیطان حرامزاده! عبارتی برای پرهیز از ادامهی عصبانیت و خشم یا بیان تهدید ولی اجتناب و خویشتنداری.
شِوار: این واژه را برخی قدیمیترها گاهی به کار میبردند. کاربردش شایع نیست. زمینی که نه مسطح است و نه شیب تند و تیز دارد. زمینی با یک شیب معمولی و روان.
خطتراش: گریدر.
ون داهون شیر بو کانده: دهنش بوی شیر میده. هنوز بچه است. بی تجربه است.
کالش: سرفه.
بِچَم: بدجوری. بیچم. ناجور. بدجور. خارج از انتظار. سخت. بدقلق.
واشون حمّالی مگه: مگه نوکرشانی. مگه حمال آنهایی.
خطّهکوب: ماشین غلتَک راهسازی برای زیرسازی و آسفالت.
زازاری وچه گت هاکدمه: با زار و سختی بچه بزرگ کردم.
رِضحسن: حسن پسر رضا. حسن که نام پدرش رضا هست.
بو بیّه ! : واژه ای به زبان کودکانه برای جیز شد. آخ شد. زخم شد. خراب شد. مریض شد.
گرِز: گاز دندان. لقمه گرفتن. خوردن بدون ابزار کمکی. گرِز گاه ناهنجاری حساب میآید خصوصاً نزد میهمان و میزبان و بزرگان. یا در مجالس رسمی.
دیر: دیر. از موعد گذشته. از زمان گذشته. این لغت با دور در فارسی متشابه است که دقیقاً تشابه و تفاوت آن را میرساند.توضیح دیگر این که به دور فارسی میگیم دیر که معنای فاصله مکانی زیاد است.و به دیر میگیم دِر der.
شوپرپری: خفاش. اما چرا شوپرپری؟ چون پرنده ای است که با آغاز شب، فعالیت و پرواز میکند. در روز پنهان است و در درون غارها و جای تاریک میماند تا شب فرا رسد. میخواستم گفته باشم که اسم قشنگی گذاشتند روی این پرنده. بامسمی. شو پر میزند. پرپری. حتی پری (ملائک) از آن رو پری است چون از تلقی این است از جنس پروازکننده است.
زیادیخلق! : آدم زیادی. کسی که حضور و عدم حضورش علیالسّویه باشد و یا فرض شود. نیز یعنی بیخاصیت. حتی خرمغز هم میگن. که البته نباید حیوانات و این حیوان خدوم و کاری و مظلوم بیجهت دستاویز بشر شود. بیشتر بخوانید ↓
اَشنیفه و جَخت
به قلم دامنه. به نام خدا. دارابکلایی ها به عطسه می گویند اَشنیفه. نیز می گویند جَخت. هر گاه عطسه یکی (=فرد) باشد، آن را اَشنیفه می نامند و می گویند صَوِر بِیومهه. یعنی صبر باید کرد و نرفت. اما اگر عطسه دوتا و جفت (=زوج) شد می گویند: جَخت بیهه. برو. ساده تر بگویم دارابکلا گرچه مشهور است به دارالمؤمنین و مؤمن از خرافه باید بدور باشد، ولی گهگاه این گونه خرافه ها دامنگیر مردم می شود. آنان هر وقت دَم صبح به کسی دَم بخوردند (=مواجه و روبرو شوند) همان دَم به شوخ چشمی او شکّ می کنند و برای دفعِ خطرِ چشم زخم، جایی از بدن خود را بشدت چپّلیک می گیرند (فارسی چپّلیک را نمی دانم بیچکُن است یا املایش لفظی دیگر)
لغتهای ۲۰۴۰ تا ۲۱۴۱

نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
فرهنگ لغت دارابکلا ( لغتهای ۲۰۴۰ تا ۲۱۰۴ )
شگین: شگون. باورهای اجتماعی در جغرافیای خاص. مثلاً میگن ما چهارشنبهغروب شیر و ماست نمیفروشیم. این شگین از سر شک نیست باور به خرافه است. کسی که شگون دارد، شک ندارد بلکه باور دارد. سرّ دیگرش افراد زیرک بودند که اصلاً چنین خرافاتی را قبول نداشتند اما اذعان نمیکردند و در مواقع ضرورت به روشهایی خنثی میکردند. مثلاً به صورت موارد خاص و تبصره، یک زغالکلو داخل کاسه شیر میانداختند و همان روزهای ممنوعه میدادند و میگفتند شگینش گرفته شد. شگین خنثی شد. چنین افراد زرنگ در محل میتوان از خانوادههایی نام برد که افراد در ذهن و خاطرات خود به یاد دارند. این ریزبینی در میان و لابلای یک رمان جامعه شناسی، از لایههای نهان جامعه پردهبرداری میکند و جزوِ فرازهایی میشود که خواننده به مطالب نویسنده اعتماد میکند. من خودم چندباری رفتم مله شیر و ماست بگیرم، خیط شدم. رُک گفتند امرو اِما شگین دارمی، نروشمبی. حتم دارم اولین نفری که چنین شگینی را طرح کرد بسیار باهوش بود. چون آن روز را به بهانه شگین نمیداد. فرداش میگفت دیروز داشتیم و ... بعد هم پِهپشت میخورد. اگر رویدادی رخ دهد تا پایان عمرش، آن را منسوب به آن شگون میداند.
اِما توبه دارمی: درجهی تندتر و شدیدتر از شگین یا شگون که میگویند ما برای این کار یا معامله یا بخشش و رابطه توبه کردیم. و در واقع برخلاف شگین، پاسخ منفی در اینجا تبصرهبردار نیست. مثلاً مثلاً مثلاً میخواد به خواستگار جواب منفی بده میگه اما توبه دارمی آنگردسّه ره زن هادیم. نیز اون یکی میگوید: اما توبه دارمی رمضانیدسّه ره زن هادیم. یا مثلاً طالبیدسه یا چلوییدسّه یا هاشمیدسّه و کلاً این دسّه یا دسّه، این تبار یا تبار ره زن هادیم. من کوچیک که بودم بارها به پدرم (مرحوم شیخ علیاکبر طالبی دارابی) فشار آوردم برای خونه اردک بگیریم، زیر بار نمیرفت. میگفت ما مار وَری -از سمت نسل مادر- توبه داریم غاز و سیکا بیاریم خونه؛ حتی یادم است پدرم اوایل از ماهی امساک میکرد. ولی بعد تقریباً میخورد. برخی خانوادهها هنوز هم برای انواعی از دام توبه دارند.
رَجه: ردیف. بند رخت. طناب برای پهن و خشککردن لباس. رج است. دقیق است. نشانهگیریاش دقیق است. فلانی دست در آغوزبازی رج است.
رجه یا بند رخت و لباس قدیمی و جدید و آپارتمانی
گوشت بَپّرس! : غذا یا خورشت بدون گوشت فقط با بادمجان یا گوجه و ... . اما شکل اختصاص آن به آبگوشت است که گوشت آن کم باشد. کنایی است این عبارت. اغلب هم برای غذاهایی که باید گوشت هم داشته باشد، ولی از سر خسیسی یا نداشتی و آبروداری، سر آن را با خورشتهای بیگوشت هن میآرند. مثل در نبودن گوشت چغندر سالار است. و نشان هنر کدبانوهای منزل هم هست.
دار هاکون: آویزان کن. بیاویز.
مارچفی: تلفظ مارچپی و مارچفی هردو درست است. مارچپی یعنی غذای چرب و نرمی که شب سوم پس از عروسی، مادر عروس برای عروس و داماد میبرد. مارچپی یا چفی غذاییست که مادر عروس در شب سوم عروسی میپزد و برای عروس و داماد و خانواده داماد میفرستد.
بَخت بِنی: با مارچفی امری جداست. بختبنی برای شادباش شب زفاف یا همان شب حجله است: شامل غذاهای دسی محلی مثل کاچیلهنون و کیک و حلوا و پارچهمارچه که عروس از سر تبرک بر نزدیکان سمت داماد میدهد. بختبنی از نظر دیگر فقط شامل هدیه و پارچه است و در این نظر شامل غذا نیست. در بخت بنی هدایا و معمولاً پارچه است که عروس در بامداد اول پس از عروسی به خانواده و فامیلهای داماد میدهد.
اَره سُفره: در رسم ارهسفره چندی بعد از خواستگاری و پاسخ مثبت گرفتن، خانوادهی داماد سفرهای نان و غذا به خانهی عروس میبردند و اینها میان همسایگان و نزدیکان پخش میکردند. چقدر هم سنن زیبا. همهی این رفتارهای دیار ما، تألیف قلوب بود و الیف و دوستدار هم شدن.
جُز: وقتی چیزی را میشمارند یا مثلاً کتاب قرآن را تورق میکنند، صفحات فرد را جز، و صفحات مقابل را زوج میگویند. پس جز یعنی اعداد فرد در مقابل اعداد زوج. لابد حالا خوانندگان یادشان آمد. مثال دییگر میزنم: مثلاً وقتی کتاب لا میگرفتند: چشم رو کورک میگرفتند و بعد باز که میکردند میگفتند جز اومد نه زوج، و الی آخر.
گِوال: کیسهی بزرگ برای غلات. کنایه از خالیبندی و داستانسرایی.
خِلال: کیسهی بزرگتر از کیسهی گندم ، برای حمل پنبه و مو و پشم. چوب خلال دندان.
رسن سری: مبلغ انعامی که هنگام فروش دام، طبق رسم، خریدار به پسر خانوادهی فروشنده میداد تا او ریسمان افسار دام را که به صورت نمادین در دست گرفته بود، تحویل خریدار دهد. بیشتر بخوانید ↓
چسِن انجیر
تعریف لغتهای ۱۹۱۲ تا ۲۰۳۹

نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
فرهنگ لغت دارابکلا ( لغتهای ۱۹۱۲ تا ۲۰۳۹ )
کالدرسر: نام یک منطقه صحرایی در محل. مخفف کال دره سر. بالادست پنیرسازی اصغر دباغیان از پشت باغ منصور (فیضی باغسر). چون رود و درهاش پیچدرپیچ است و کال زیاد دارد، شده کالدره.
یور: بعد. وراء. پشت. آن طرف. یورمحله. نیز یور به معنی عبور هم هست. مثلاً: فلانی از رودخانه، یور هاکارده. یعنی رفت آن طرف. عبور به شرط آن طرف یک مرز یا خط خاصی رفتن است و نه عبور. مثلا ً کسی که از جلوی خانهی کسی عبور کند یور نیست. گذر به آن سوی مرز یا خط و جای مشخص شرط است. دقت و ظرافت درین لغت وجود دارد حالا دو مثال: مثلاً میپرسند مسافران شما رسیدند به مشهد؟ میگن: اووو هنو بجنورد را یور نکردند. یا میپرسند روز عاشورا: دسته حرکت کرد؟ میگن: نا، فقط سنجزنان از مشدی دکونسر یور هاکاردنه. در هر دو مثال یور یعنی عبور. البته در هر دو مثال بالا الزاماً نقطهی جداکننده از مسیر مشخص است. اگر این نقطه یا خط جداکننده را نام برده نشود نمیتوان از یورشدن یا یورکردن استفاده کرد. مثال: اخصر درشونه گردکل. الان شاد تشیلد ج هم یور هاکاربوشه. در این مثال اولاً نمیتوان به جای درشونه از یور کانده استفاده کرد مثلاً گفت اخصر الآن دره یور کانده گردکل. و همچنین نمیتوان در بخش دوم به جای یور هاکارده بگه در شونه یا بورده تشی لد. ثانیاً تشیلد همان نقطهی جداکننده برای کاربرد یور است. نمونهی دیگر: میتوان گفت او از شیراز به سمت تهران در حال عبور است و الآن اصفهان ره هم یور هاکارده. ولی نمیتوان گفت از شیراز به سمت تهران داره یور میکند یا از شیراز به تهران یور هاکارده. ازینرو، مرز و تعیین نقطه برای «یور»، یک شاخص کلیدیست درین لغت.
بادی: فانوس نفتی. زمانی که محل هنوز برق نیامده بود، معمولاً برای دربنسر و یا دستشویی و شونیشتنرفتن به کار میرفت. و امروزه برچیده شد ولی در شوپه و آلونکهای صحرایی کاربرد دارد. بادی از طریق تغذیهی فتیلهی نخی از مخزن نفت نور میدهد. بادی یعنی فانوس نفتی کوچک دستی سیار، با یک دستهی میلهای قوسی نازک برای در دست گرفتن و حملکردن و آویختن بر حسب نیاز. گمانم وجه تسمیهاش آن است که نوع قدیمیترش دارای یک پیستون تلمبهای بود برای دمیدن باد و ذخیرهی فشار لازم از منبع سوخت زیرین به سمت بالا و شعله مناسبتر. اکنون کاربرد این وسیله بسیار کمتر شده است.
بادی: فانوس نفتی. بازنشر دامنه
کارکله ندانّه؟! : کار و زندگی نداره؟! چرا به زندگی خودش نمیرسه؟! چرا همش در کارهای دیگران دخالت میکند؟! چرا همش خانهی این و آن هست؟!
بیکار کله بیّه: علّاف شد. معطل شد. بیکار شد. بلاتکلیف شد. کار خود را از دست داد. علاف ریشه در علف دارد که هرز میروید. کا و کله حاکی از تلاش و زندگی است. اولی یعنی کارکردن و دومی یعنی تش به معنای خور و خوراک و پخت و پز. کله نام مکان یا جایی هم هست. مثلاً فلانی فلان جا کله زد. یعنی جا خوش کرد.
وجِه: جیم مکسوره. وجب. وجبکردن با دست. اندازهگیری با دست از انگشت کوچک تا انشگت شست به صورت باز و گشاد.
قد هاکون: دو معنی دارد. قطع کن. صدا را قطع کن. و نیز اندازه کن. مثلاً زمین رو قد هاکون.
تاچهی همدگه هسّنه: لنگه همند. کفو همند. مثل همدیگرند. همکُفو.
یکور بیّه: کج شد. لنگ شد. یه وری شد. یه طرف جمع شد. رسیدگی شد.
یکوری: کجی. منحرف. بار کج. بالا و پایین بودن دو طرف یک بار یا شئ.
شِم سِموار دله سنگ دینگونه؟! : داخل سمار شما سنگه. دیرجوش بودن سماور. دیرشدن درست شدن آبجوش و چای. این را معمولاً مهمان به میزبان میگوید. ناشی از عجلهداشتن مهمان. یا عطش داشتن.
تَشکش : لولهای حلبی که روی آتشخانهی سماور زغالی میگذاشتد تا زود مشتعل شود و سماور جوش بیاید.
کِرکرا: پرنده ای اندازه کبوتر با دم بلندتر. با رنگ فیروزهای و زیبا که داخل رفِ قارتخیل در جفتکوه لانه میکردند.
سیتیکا: توکای سیا با گوشتی لذیذ. البته دیگر شکار آن کم شده است و مردم کمکم، بیشتر به طبیعت احترام میگذارند.
سیکلاغ: نوعی کلاغ که کاملا سیاه است.
چلچلا: پرستو. چلچله. پرندهای که زیر سقف سکوی خانههای مردم لانه میسازند.
زنجیلک: زنجیرک. پرندهای کوچکتر از گنجشک و حرامگوشت. ضربالمثل هم شد: امشو بخو زنجیلک پی، فرداشو بخو زنجیلک گی. یعنی بایسته و حسابشده خرج کن و بخر و بپز و بخور و بخواب. بیرویه نباش. بیشتر بخوانید ↓
خامبِه اصلاً دَنی بُووش دُووشی
به قلم دامنه: به نام خدا. خامبِه اصلاً دَنی بُووش دُووشی. مردم داراب کلا -خصوصاً قدیمی2ترها- در مقابل کسانی که نِق میزنند، یا تن به کار نمیدهند، یا مِنّت میگذارند، یا بدقول و بدقرارند، یا افراد تربیت شدهای نیستند، یا کارشان را با سَمبلکاری (=سَرسَری، بدون دقت، رفع تکلیف!) نیمهتمام میگذارند، و یا اساساً آدمهایی بیمبالات و نامیزاناند، میگویند: «خامبِه اصلاً دَنی بُووش دُووشی». یعنی ای کاش! اصلاً زنده نبودی. کاشکی اصلاً وجود نداشتی. میخواستم که اصلاً دنیا نبودی کار را خراب نمیکردی!
لغتهای ۱۸۰۳ تا ۱۹۱۱

نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
فرهنگ لغت دارابکلا ( لغتهای ۱۸۰۳ تا ۱۹۱۱ )
کِرات: نوعی درخت جنگلی تیغدار با شکوفههای صورتی معطر. زیاد تنومند نمیشود. فراوانی گونهی آن در اطراف چلکاچین محل یافت میشود. درختی زیبا و چشمنواز است.
جَخت: جخ. جخد. جخت. اصفهانیها زیاد به کار میبرند. آنجا به معنای همین تازه و الآن است. ولی در تبری عطسهی دوم است که تصور یا تعبیر میکنند مبطل عطسه اول که همان صبر است، میباشد. اشنیفه نام اصلی هر دو است: هم صبر و هم جخت. وقتی عطسه جخت باشد طرف باید مقداری حرکت و رفتن خود به بیرون و مسافرت را تآخیر بیندازد و یا بهکلی تعطیل کند چون باور بر این است که ممکن است اتفاق ناگواری وی را تهدید کند.
کره. اهرم. در چوببریها زیاد شنیدیم. شاید لفظ کره برای اهرم این باشد که مانند روغن کره کار را روان میکند. یا شاید از کاری بیاید یعنی نیرو و انرژی. نیز هم گردنکف. هم کرایه. هم مزد و مواجب.اهرم. نیز کره « kare یا kareh »چوبی که زیر یک شئ سنگین میگذراند تا بعنوان اهرم، آن شئ را جابجا کنند. مثلا میگن: چه راس نوونی؟ ونه تره کره بزنن راس بووشی؟.
سنگینه (سنگدان مرغ)
سنگینه: این واژه جملهی خبری نیست. یعنی سنگدون. سنگدان مرغ یا سایر پرندگان.
کال: کاردی که نمیبرّد. تیز نیست. کُند متضاد برّان. خام و نارَس. نپخته. گنس. یا کنس. مثل چککال. نیز کنار. کُنج. واحد شمارش مثل چند کال انار و گردو. فعلاً اینا یادم بود. کهنه. نیز زمینی که زیر کشت و زرع و کاشت نرود و کاله بماند. مثل کالهزمین. صدای زوزه خشن و بم گرگ و هر صدایی شبیه آن. ورگ واری کال کشنه.
زنور: پسری که وقت زنگرفتن و ازدواجش رسیده باشد. نیز نوعی خطاب که شما زنِ ور هستی، شخصیت خودت را حفظ کن، بزرگ شدی. باید به فکر زن و عروسی و عقد بیفتی.
ترگ و شکاف دیوار
تراگ: شکاف. ترک واضح. شکاف روی دیوار یا هر سطحی.
هرا هرا: ذوقکنان. انگار خبری سرورآمیز رسیده شادی میکند. یا از شکست و افتضاح کسی، هراهرا میکنند و پسه میشکنند. پسه اشکننه! نیز بدمستی. این کمتر. بیشتر به سر و صدای مبهم و گنگ ناشی از مجادله و نزاع و مرافعه اطلاق میشود که افرادش در میدان دید نیستند و فقط صداهای کشمکش و چالش میآید.
دَق: گوسفند نر. گوسفند نر جوان. که شاخ میزنه. حتی جزوی از لقب بد است.
دچیه: هم خبری است، هم صفت. مثلاً: دیوار را دچیه. یعنی چید، ساخت. برای آبگوشت توی کاسه نون دچیه. یعنی نون خُرد کرد. اما صفت: فلانی را لغّز دچیه هسه. یعنی اهل لغز است. چید. ردیف کرد. مرتب کرد. پر شده. لبریز است. آماده داره. سر و زبان دارد. برای هر موضوعی، جوابشو از قبل آماده داره. نیز یعنی نقشه دچیه. بیشتر بخوانید ↓
رِ بَیتِه
به قلم دامنه: به نام خدا. رِ بَیتِه. در دارابکلا به چیزی که یکباره جاری شود، می گویند: رِ بَیتِه. «رِ» یعنی روان، جاری، راه افتادن و ریختن. و «بَیتِه» یعنی گرفت. شد. مثلاً وقتی بگویند عسل رِ بَیتِه. یعنی عسل ریخت. عسل داره می ریزه.
زایندهرود
یا اگر آب رودخانه بعد از مدتها خشکی، یکباره جاری شود می گویند: اُوه رِ بَیتِه. یعنی اوه راه دَکته. یعنی آب، روان و جاری شد. مثل عکس زیر که آب زایندهرود اصفهان در شش بهمن نود و شش یکباره جاری شد و موجب شادی مردم گردید. این عکس مفهوم واژۀ «رِ بَیتِه» یا «رِ گرفت» در گویش دارابکلاییها را بخوبی می رساند.
لغتهای ۱۶۷۴ تا ۱۸۰۲ دارابکلا

نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
فرهنگ لغت دارابکلا ( لغتهای ۱۶۷۴ تا ۱۸۰۲ )
ریس: چندش شدن. سیخ شدن مو. خجالت. شرم. بد داشتن. حس ناجور از موضوعی پیداکردن. نیز بدن وقتی از شدت سردی سرد میشود و لرز میگیرد.
پرِککینِک: با معنای کینِک کمی فاصله دارد . در اصل دو بخش پشت سرهم و بدون مکث تلفظ میشود. اگر زمان پرپتو کردن مرغ، آب خیلی گرم نباشد پرهایش خوب و کامل خارج نمیشوند و بیخ برخیشان توی پوست مرغ گیر میکند و میماند که اصطلاحاً میگویند: پرک کینک زد. از اول که پر کامل است اگر آب خوب و کافی داغ باشد بهراحتی خارج میشود ولی اگر آب کمی سرد باشد پرها کله وسن « kalleh vesen » میشوند و مکافاتیست این پرک کینک شدن. آن وضعیت مرغ را کدبانوهای خانه دقیق یادشان است. حتی درین جور مواقع آن را روی شعلهی الوگ آتش جیز میدهند تا حسابی ریشهی پَر مرغ جیز بگیرد و محو شود.
راست: نومنومی. چپ: پاچهی گوسفند که نومنومی در بالای آن است
نومنومی: نومنومی به مهرهی بازی گفته میشود. مارمُهره. به قسمتی از داخل زانوی پاچهی گوسفند هم میگن که شبیه مهرهی مینچ است. نومنومی یا قاب یا اشکنک در بخش بالایی پاچهی گوسفند است. هر طرف دو سه تاست. آنها را جمع میکردیم و با آن بازی میکردیم. کلهپاچه که میخوردیم این قسمت را مواظب باشیم زود جدا میشه و در محفظهی دهان میافتد و آن را با دست میتوان گرفت و حسابی لیس زد، چون بسیار خوشمزه است.
کالندون: فن کُشتی. کول اندان. از روی کول انداختن. فن ویژه و شگرد بومیهای تبَرستانی که به زیر حریف رفته و دو بازوی او را با دو بازوی خود، گرو گرفته و سپس او را در هوا از روی شانهی یک سمت خود بر زمین میزند. در این حالت حریف احساس گیجی و چرخش میان زمین و هوا پیدا میکند و به لحاظ روحیه هم افت میکند.
قمبلک: حالتی در رقص و سماع سنتی که دو کفل (=کپّل) فرد رقصنده، برجستهتر میشود و اینسو و آنسو میرود و نشان اوج نشاط و هنرنمایی است. به افرادی که در راهرفتن در معابر کرشمه بدهند، نیز بهمتلک اطلاق میشود. بیشتر بخوانید ↓