متن نقلی: تنظیم و خلاصه توسط دامنه: در دورهی مشروطه، ادارهی اوقاف تأسیس شد. رضاشاه طمع زیادی برای زمینخواری داشت و همچنین به دنبال کمرنگ کردن ارزشهای دین اسلام در بین مردم بود. در زمینه وقف نیز برای محرومکردن علما از این استقلال مالی و قطع درآمد و درنتیجه کاسـتن قدرت آنھا بر موقوفات، برنامهھا و قوانینی ارائه کرد تا دخالت و کنترل حکومت را در فرایند اداری وقـف بیشتر کند. تصویب قانون موقوفات در سال ۱۳۱۳ بـرای ادارهی امـور وقـف توسـط دولـت، قدرت تصمیمگیری وسیعی را به دولت تفویض میکرد. [زهره چراغی و صفا زارع سنگدرازی، مقاله موقوفات زنان یزد از عصر پهلوی تا عصر حاضر]
خاندان پهلوی؛ که اموال مملکت را به یغما (=تاراج) بردند
حسین مکی در مورد تاراج موقوفات توسط رضاشـاه آورده اسـت: «سـومین کسـی کـه در اموال وقف تصرف نمود، رضاشاه بود. وی دسـتور داد کـه در مـورد تصـرّف امـلاک موقوفـه قانونی را از مجلس بگذرانند. در مورد املاک موقوفه بسیار اتفـاق مـی افتـاد کـه بـین دو ده از املاک رضاشاه، یک قریه وقفی وجود داشته باشد. او نمیتوانست املاک خـود را به هم متّصـل کند، لذا دستور داد لایحه ای به مجلس دوازدھم برده شـود کـه امـلاک موقوفـه را بـه فـروش برساند». [همان منبع بالا]
املاک وقفی به دستور رضاشاه به نام خاندان پهلوی و درباریان به ثبت میرسید و امر موقوفهخواری بهشدت رواج پیدا کرد و موقوفات بدون هیچ مجوز شرعی خرید و فروش میشد. بسیاری از واقفان از ترس تصاحب حکومت موقوفات خود را پنهان میکردند و همین امر سبب شد بسیاری از موقوفات به بوتهی فراموشی سپرده شود. با رویکار آمدن محمدرضا شاه، وقف وضع بهتری پیدا کرد و او بنیادی را به نام موقوفههای پهلوی تأسیس کرد و قسمتی از موقوفاتی که رضاشاه تصرف کرده بود به مصرف امور خیریه و ساخت بیمارستان، مدارس و.... رسید. ولی در دورهی او نیز ادارهی اوقاف به وظایف خود عمل نمیکرد و موقوفهها را به حال خود رها کرده بود. (منبع)
به قلم دامنه. به نام خدا. این یک بحث اندیشهای و جامعهشناسی سیاسی است. ما میبایست در ایرانشناسی از مستشرقین! (=شرقشناسان) پیشی بگیریم. به عنوان مثال شاید برای هر یڪ از ما این سؤال یا پرسش مطرح باشد ڪه چرا ڪمونیستها در ایران موفق نبودند؟ و نتوانستند ایران را در دست بگیرند؟ من برای این مسأله دستڪم پنج علت و دلیل میبینم. در واقع جوابها، بهحتم به فراخور افکار زیاد است، ولی یڪ پاسخ من این است:
متن نقلی: «روز یکشنبه، یکم بهمن ۵۷، بیستویک روز مانده به پیروزی انقلاب، روزنامه اطلاعات گزارشی را به نقل از آسوشیتدپرس منتشر کرد، که صورتی بود از داراییهای خاندان پهلوی. برآورد این گزارش از داراییهای خاندان پهلوی در آستانه انقلاب ایران ۲۵ میلیارد دلار بود. مشروح گزارش را در پی میخوانید:
در مطلبی نوشته شده است مقامهای آگاه آشکار کردند که اعضای خاندان پهلوی، دارای مالکیت کامل یا عمده ۱۰۵ موسسه ایرانی هستند که در آنها فرآوردههایی از سرکه و نان گرفته تا تراکتور و موتوسیکلت ساخته میشود. گفته میشود که دارایی شخصی خاندان پهلوی تا ۲۵ میلیارد دلار میرسد.
شاه ایران پیش از ترک ایران اسناد املاک شخصی خود را به مبلغ ۲۳۳.۹۵ میلیون دلار به بنیاد پهلوی واگذار کرد. این اقدام به عنوان کوششی برای رفع آلودگی فساد از خاندان سلطنتی صورت گرفته است. گفته میشود در صورتی که شاه ایران به کشورش بازنگردد، بنیاد پهلوی ملی خواهد شد.
منابع نزدیک به بنیاد پهلوی گفتند که فعالترین سرمایهگذار در خاندان پهلوی پرنس محمودرضا است که دارایی او شامل ۲۴ موسسه بزرگ صنعتی، چندین کارخانه، چند معدن و یک کارخانه آجر و یک کارخانه لاستیکسازی اتومبیل است. دیگر اعضای خاندان سلطنتی در امور بازرگانی و صنعتی متعددی مداخله دارند. از جمله:
پرنسس شمس که ۲۰ کارخانه، از جمله کارخانه خانهسازی، لولهسازی و کشتیسازی دارد.
پرنسس اشرف که در ۱۶ موسسه بزرگ سرمایهگذاری کرده است و دارایی او شامل یک مجتمع خانهسازی در تهران به ارزش صد میلیون دلار، یک مجتمع ساحلی در کنار دریای خزر و یک شرکت عظیم بیمه در خاورمیانه است.
پرنس شهرام پهلوینیا، پسر پرنسس اشرف، که با چندین موسسه خارجی که در ایران سرمایهگذاری کردهاند شریک است و ۱۲ موسسه خصوصی او شامل یک کارخانه پارچهبافی در اصفهان، چندین روستا، یک کارخانه فرآوردههای شیری، و مشارکت در یک خط هوایی ژاپن است.
پرنس عبدالرضا، برادر شاه ایران، که صاحب ۱۱ کارخانه، چند معدن و چند مجتمع کشت و صنعت است که در برخی از آنها با سرمایهگذاران آمریکایی مشارکت دارد.
پرنس غلامرضا، برادر دیگر شاه، دارای املاک وسیع و سهام عمدهای در ۶ موسسه صنعتی بزرگ از جمله در یک کاخانه پارچهبافی، و در شرکت آزمایش است.
پرنس احمدرضا پنج شرکت دارد که بیشترشان فرآوردههای غذایی تولید میکنند.
پرنسس شهناز، دختر شاه، دارای دو موسسه کشت و صنعت است به اضافه کارخانهای که در آن دوچرخه و موتوسیکلت ژاپنی «هوندا» تولید میشود.
پرنسس فاطمه، کوچکترین خواهر شاه، یک باشگاه بولینگ، سه شرکت بزرگ صنعتی دارد که در امور خانهسازی، مهندسی و روغن نباتی فعالیت دارند.
دو برادر دیگر شاه، پرنس احمدرضا و پرنس حمیدرضا، هر کدام صاحب یک کارخانه نان ماشینی و یک کارخانه سرکهسازی هستند.
پرنس علی، برادرزاده شاه، یک موسسه صنعتی بزرگ برای کشت پنبه و پاک کردن آن در منطقه گرگان، مشرف به دریای خزر دارد. او را مسلمانی مومن توصیف کردهاند که از سایر اعضای خاندان پهلوی کنارهگیری کرده است. پدر او، پرنس علیرضا، در سال ۱۹۵۴ در یک سانحه هوایی کشته شد. تمام اعضای خاندان پهلوی، جز پرنس علی، طی ماههای اخیر از ایران خارج شدهاند.» (منبع)
به قلم دامنه : به نام خدا. دینِ مشترک، زبانِ مشترک، فرهنگ و ادبیاتِ مشترک مؤثّرترین پایهها و مؤلّفههای اتّحاد یک ملت است. چه چیزی صاحبان قدرت در اروپا را به سمت تشکیل «اتحادیهی اروپا» کشانده بود؟ هراس از بلوک شرق و ترس از بازگشت جنگهایی ویرانگر از نوع دو جنگ جهانی اول و دوم. اما این قارّه با وجود پول مشترک، هراس مشترک، پرچم مشترک، تفکر مادّی مشترک و الگوی رشد و توسعه و اقتصاد مشترک هرگز به اتحاد نرسیده است. زیر در این قاره، هنور نیز، فرهنگ مشترک و زبان مشترک وجود ندارد و دین و دیانت هم برای آنان چندان اهمیتی ندارد. هر کشور ساز خود را کوک میکند و رقص خود را مینماید!
از روزی که انگلیس، ساز خروج از «اتحادیهی اروپا» را به صدا درآوُرد این ضعف و شکنندگی، بیشتر خود را عریان ساخت. آنچه «اتحادیهی اروپا» با آن روبروست یک درس بزرگیست تا ایرانیان قدر و ارزش سه مؤلّفهی اتّحادی خود را بدانند و حول آن همبستهتر و منسجمتر بمانند تا هم حکومت خود را از آسیبها و کژیهای عدیده نجات دهند و هم کشور خود را از دسیسههای پیچیده برهانند. دین، زبان و فرهنگ را باید پاس داشت؛ نیرویی معنوی و هویتی که ایران و ایرانی را شایسته و لایق و متّحد نگه میدارد.
به قلم دامنه. به نام خدا. پایتخت ایران، مدتی است که دچار شکافهای گوناگون شده است. یکی از شکافهای خطرناک، شکاف طبقاتی دارا و ندار به عبارت دیگر شکاف مُهلکِ مرفّه و مستضعف است. این پدیدهی تبعیضآمیز موجب میشود بحرانهای مدیریتی کشور، فسادهای سیاسی، نابسامانیهای درونحکومتی، ناکارآمدی دولتهای منتخب و دهها مشکلات و سیاستهای غلط دیگر، به سمت مردم مستضعف کشانده شود و آنان را به سوی فریادها و دادخواهیهای بیشتر برساند.
نقشهی استان تهران
بازنشر دامنه
همین حالت نیز، به صورت سختتر و حادّتر در سایر استانها بهویژه استانهای محروم وجود دارد. حکومت تا دیر نشده باید سیاستِ نادرست خود در خدمت و رسیدگی به مستضعفین را ترمیم کند و در رفتارهای اقتصادی خود تجدیدنظر نماید تا بیشتر ازین، میان مردم فداکار و وفادار و بُردبار، شکاف درآمدی و طبقاتی زجردهنده تشدید نشود. وگرنه؛ دیری نمیپاید که تظلُّمخواهیهای مردم دردمند و مستمند و مؤمن و صبور، گرهها را کورتر میکند و راهحلها و برونرفتها را پیچیدهتر.
تردیدی نیست که انقلاب سال ۵۷ ملت ایران، قیام بحقّ مستضعفین علیهی مستکبرین و نهضت آگاه مبارزین علیهی قاعدین بود. ملت شکیبا و بینا این هویت انقلابی خود را خیلیخوب در حافظهاش نگه داشته است. مردم رشید و دانای ایران، ایران را از گزند تمامی دشمنان عَنود و نیز از کید و دسیسههای مزدوران و مزوَّران مصون میدارند. اما آیا حکومتگران نیز به وظیفهی ذاتی خود پایبند میمانند و مردم را در رهایی از گزند شکافها و فقرها مددکار میباشند و فسادهای ویرانگر را از دامان نظام محو میکنند؟ انشاءالله که چنین باد.
ایرانشناسی
نقشهی استان خراسان شمالی
برداشت زعفران در فاروج. عکاس: پیمان حمیدیپور
برداشت زعفران فاروج:
همهساله از اواخر مهرماه آغاز تا اوایل آذرماه
فاروج با ۲ هزار و ۴۰۰ هکتار زعفرانکاری،
در رتبهی اول تولید استان حاصلخیز خراسان شمالی
به قلم جلیل قربانی: تعطیلات و تعطیلی آخر هفته. ۱- در تمام فرهنگها، کار گوهر زندگی و نیروی محرک اقتصاد است و روحیه تلاش و سختکوشی به عنوان ویژگی برخی فرهنگها به شمار میرود. ۲- در تاریخ تمدن، تعطیلی با هدف فراغت و به معنای دستکشیدن از کار به تدریج به یکی از نیازهای بشر مورد توجه قرار گرفت. ۳- شاید بتوان گفت که اولین روزهای تعطیل در تقویم (گاهشمار)، روزهای برگزاری مراسم جشن یا سنتی اجتماعی بود. اما به نظر من اصل تعطیلی مربوط به دورهای است که انسان در اقتصاد از حالت خودمعیشتی به مازاد تولید رسید و نیاز به کار کمتر شد. ۴- از این دیدگاه، صرفنظر از برخی کشورها، تعطیلی را باید دستاورد رشد و توسعه اقتصادی در نظر گرفت. امروزه کاهش ساعات و در مواردی کاهش روزهای کار در کشورهای پیشرفته پیگیری میشود.
آمار تطبیقی تعطیلات در جهان
۵- بنابراین قراردادن دو روز تعطیلی در پایان هفته را باید در راستای هدفی اقتصادی دنبال کرد. تعطیلی با کارکردی دوگانه از یک سو موجب فراغت برخی شاغلان میشود و همزمان کسبکارهای ارائه خدمات تفریح و گردشگری در ایام تعطیل رونق مییابد. کاسبی هتلها و رستورانها در روزهای غیر تعطیل کساد است. ۶- تنها مشکل تعطیلی پایان هفته، عدم تطابق تقویم کشورهاست. به دلیل غلبه تقویم مسیحی (گریگوری)، حتّی کشورهای اسلامی، تطبیق تعطیلی آخر هفته با این تقویم را پذیرفتهاند. ۷- ایران دارای ۷۸ روز تعطیل در تقویم سالانه است که ۲۶ روز آن تعطیل رسمی و ۵۲ روز آن تعطیلی پایان هفته است. ایران از معدود کشورهای دنیاست که یک روز تعطیل آخر هفته دارد. ۸- نکته پایانی؛ قراردادن دو روز تعطیلی در پایان هفته، امری ناگزیر در کشور است؛ مقاومت و حساسیتهای رایج با هر دلیلی که باشد، در برابر این خواست، چندان پایدار نخواهد ماند.
قتلهای سیاسی و تاریخی سی قرن ایران. عکس از دامنه
عکس از صفحۀ کتاب پاورقی یک
به قلم دامنه : به نام خدا. در کتاب «قتلهای سیاسی و تاریخی سی قرن ایران، دورهی دوم، جلد یکم، از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۹» نوشتهی جعفر مهدینیا که ۴۶۷ صفحه می باشد خواندم که در بحبوبه و اوج گرفتن انقلاب اسلامی آمده است: «سرمایه داران، صاحبان صنایع، اعضای خاندان شاه و صاحبان مشاغل مهم در ایران شصد میلیارد دلارارز از ایران خارج کردند.»
اروپا که ۵۰ کشور را در خود جای داده، قارهایی کوچک، اما پرجمعیت است. حرف من از همینجا آغاز میشود. چرا قارهای به این کوچکی اینهمه کشور کوچک و کموسعت دارد؟ جوابهای زیادی میتوان داد اما دمِ دستترین پاسخ من این است چون بر سر هویت، قومیت، زبان، تاریخ خود باهم نبردهای سنگین کردند و در مدتی کوتاه خونهای همدیگر را ریختهاند تا مرز و جغرافیا و سرزمین معیّن برای خود دستوپا کنند. حتی آتش دو جنگ جهانی ویرانگر و هولناک از همین قاره آغاز شده بود و به سایر جهان زبانه کشید. هنوز هم در آن قاره، اختلافات بالقوه وجود دارد که ممکن است روزی آنان را به ستیزه و جنگ بکشاند. گرچه فعلاً خویشتنداری دارند. نمونهاش یوگسلاوی که به ۷ کشور کوچک تبدیل شد.
بنابراین؛ اروپا با آنکه اتحادیه اروپا را شکل داده، اما هرگز ایالات متحده اروپا نشده؛ و هنوز نیز یک فرانسوی خود را عاقلتر از آلمانی میداند. یک آلمانی خود را نژادهتر از انگلیسی. و یک انگلیسی خود را خردمندتر از ایتالیایی. و یک ایتالیایی خود را تاریخیتر از تمام اروپایی. و یک یونانی خود را فلسفیتر و متمدنتر از همگان میداند. اگر بخشی از ما درین مدرسه تقریباً ۱۵ سال سن خود را بزرگتر میدیدیم، دستکم جنگ مَخوف جهانی دوم و قحطیهای مُهلک آن را حس میکردیم. بگذرم.
اگر ایران را بلند کنی و بر قارهی اروپا پهن کنی چندین کشور را در بر میگیرد. یعنی وسعت ایران تقریباً بهاندازهی ۱۷ درصد کل خاک اروپاست. (این رقم را حدسی نوشتم) آنوقت اروپا به علت برتری در اقتصاد میخواهد برای ما خط و نشان بکشد!
نکتهی تحلیلی: اینک اروپا که بر اساس انقلاب سیاسی ۱۷۸۹ فرانسه، بر مبنای انقلاب صنعتی انگلستان، بر پایهی مصلحت صلح جمعی، بر وفق عقلانیت رنسانس و نیز به موازات اصلاحات عصر روشنگری خود را رهبری میکند و به پیش میرود و صاحب برند و سرمایه و اقتصاد و تئورهای دلربا ! شده است، میخواهد بر تحولات جهان و امور بینالملل دخالت داشته باشد تا هم قدرت خود را در چانهزنیها مواظبت کند و هم محیط بینالملل را بازاری آرام برای خرید کالاهای گران خود نگه دارد.
آنان همچنان یک کوشش طاقتفرسا هم دارند که ایران را از روند بیداری ملتها و نفوذ منطقهای حذف کنند. اما هنوز نتوانستهاند. یک دلیل عمدهاش این است ملتهایی از منطقه با دل و جان حاضرند برای ایران و اسلام فداکاری کنند و تن به خفّت پادشاهی و سلسلهی «آل»های فاسد ندهند. سخن فراوان است، مجال اندک.
نظر سید علی اصغر شفیعی دارابی: سلام. از تحلیل و تبیین و تفسیر جدید مغرب زمین کما فی السابق خوشه چیده ام و روانی انتقال تحلیل بر کام دیدگاه سیاسی ام نشست . تاریخ اروپا و طبع ماهیت را در دو موضوع مورد نظر خیلی زیبا تدوین نمودی که همه اروپا را تعریف نمودید.
برداشت آخر:یک سازمان برای خود حق میپندارد در هر برهه، هر رفتاری بروز دهد. و همین راهبرد، سنگلاخ بزرگ ایجاد کرد. زیرا یک سازمان حق دارد به خود تحول دهد، اما حق ندارد آنگونه دگردیسی کند که از تناسخ هم بدتر شود، چه رسد به تعارض و تناقض. گرفتن هدیهی پادگان از صدام و شرکت در جنگ علیهی ملت و جوانان ایران اسمش غیر از خیانت و جنایت و قساوت چیزی دیگری نیست. نکته: همیشه قرضگرفتنِ تئوریهای انقلابی از مکتب مارکسیسم برای ایجاد جهش در معرفت اسلامی -آن اسلامی که توسط پارهای از علمای غیرمبارز، اسلامِ ساکت، راضی به تقدیر، خرسند به سرنوشت و سازش با شاه تعبیر میشد- وافی به مقصود نیست. قرضگرفتن، اگر هم نیاز باشد، حدّ و قواعد دارد. از همینرو، به اینگونه گرایشها، لفظ «التقاط» را بار کردهاند، یعنی قاطیکردن تئورهای مکاتب رایج در ایدئولوژیهای رایج. و وامگیریهای فکری نابجا از این جا و آن جا. یادآوری:دفع جنگ تحمیلی، فقط با دفاع مقدس و غیرت ممکن بود. درود به پدیدآوران رشادت، شهادت، مقاومت. نامشان مانا و جاویدان.
به قلم دامنه. به نام خدا. این عکس «بهروز بوچانی» است؛ اهل ایلام. پناهجوی ایرانی کُرد، محبوس در جزیرە مانوس (پاپواگینه) نزدیک استرالیا. او به دلیل نوشتن ِرمان «دوستی بجز کوهستان ندارم» در اردوگاه پناهندگان این جزیرە، «مقام استادِ مهمانِ دانشگاه بیرکبِکِ لندن» را دریافت کرد. او در این جزیره، تحت کنترل امنیتی مقامات جزیره بود، اما توانست رمانش را با پیامرسان «واتسآپ» به دوستش ارسال کند.
دوست باهمّت او، آن را از زبان فارسی، به انگلیسی برگردان کرد. بهروز بوچانی، علاوه بر دریافت جایزهی ادبی استرالیا، «برندهی ۱۰۰ هزار دلار استرالیا (۵۵هزار پوند انگلیس) در بخش ادبیات جایزه ویکتورین نیز شد. (منبع)
متن نقلی: «دریای مغولها آرام سرریز میکند. تمام تپه و تمامی دشت از مغول سیاهی میزند. آنها بیشمارند و صدای سم اسبانشان رعد و زلزله است. آنها تمام سلاح میآیند و از هجوم انبوهشان زمین با غرشی کر کننده میلرزد.» این بخشی از فیلمنامه «عیار تنها» نوشته «بهرام بیضایی» است که حمله مغولان را نشان میدهد. لشگر آنها به قدری ترسناک بود که جمله «مغولها میآیند» ۸۰۰ سال پیش ترسناکترین خبری بود که به یک آبادی در ایران میرسید. مردم میدانستند که آنها رحم نمیکنند، پیر و جوان و کودک و بزرگسال نمیشناسند و همه را از دم تیغ میگذرانند. کاری که در هیچکجای دیگر به شدت ایران انجام ندادند. چرا مغولها ایران را ویران کردند؟ چرا تنها به تصرف آن بسنده نکردند؟ همان کاری که با چین کرده بودند.
مورخان، سرنخ ماجرا را در شهر «اُترار» یا همان «فارابِ» کهن در قزاقستانِ امروز میدانند؛ شهری در سرحد مرزی سلسله خوارزمشاهیانِ ایران در شمال شرق و نقطه شروع حمله سپاه «چنگیزخان» به ایران. در همین شهر بود که ۴۵۰ بازرگان مغول کشته شدند و ترسناکترین حمله به ایران رقم خورد. این فیلم داستان این حمله و ویران شدن ایران به دست مغولان است که چون برق بر ایران تاختند و به سپاهیان خوارزمشاهی امان ندادند.» (منبع)
به قلم دامنه. به نام خدا. مظفرالدینشاه پرسید مقصود از «مشروطیت» چیست؟ جواب دادند: عدل، علم، ترقی و آبادیِ مملکت. گفت: یعنی تهران مانند لندن میشود؟ جواب دادند: بلی. گفت: چه بهتر از این. پس؛ فرمان مشروطیت را در ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ صادر کرد!
نکته بگویم: سالهای دور، در آثار شهید مطهری _نمیدانم کدام کتاب_ خوانده بودم که تعریف میکرد (بدین مضمون) که برخی از مخالفینِ «مشروطه» اصلاً نمیدانستند مشروطه چیه؟ لذا وقتی از سرِ ستیز برمیخاستند، بهجد و از روی جهل میگفتند این «خانمِ مشروطه» دیگه کیه؟
افزوده: آنان مشروطه را _که تأنیث است_ به وزن منصوره و محبوبه و... قیاس میکردند و خیال میکردند «مشروطه»، اسم یک زن است که به نبرد با «مشروعه» آمده! تبصره: من شنیدم _البته شاید به طنز بود، اما گوییا، انگاری واقع بود_ که یک آقایی در مشهد در آن سالهای آغازین انقلاب، که سخن می راند گفته بود این «بهمن عظیمی» را چرا دستگیر نمیکنید که در جادهی هراز جان چندین انسان بیگناه را گرفت! الحاقیه: زمستان آن سال به گمانم سال ۱۳۶۳ _یا کمتر و بیشتر_ در جاده هراز، برف بسیارسنگینی آمده بود که چند روز بعد روزنامهها تیتری اینگونه زده بودند: بهمنِ عظیمی، جان چندین انسان را در جاده هراز گرفت. نتیجه: خانم مشروطه! و بهمن عظیمی! از «متشابهات» بودند که میبایست با «محکَمات» تفسیر شوند، ولی محکمات نزد آنان مفقود بود. زیرا برای درک خانم مشروطه، ضد آن آقای «مطلقه»! لازم بود و برای بهمن عظیمی، مرادِف آن برف و خیزش عظیم بهمن. بگذرم.
به قلم دامنه. به نام خدا. یک: جمشید بهتدریج خودبین و ناسپاس به یزدان شد. و همچون فرعون، خود را «جهانآفرین» خواند. ضحّاک فرصت را غنیمت شمرد و بپا خاست. دو: جمشید گریخت. ضحّاک، جمشید را بهچنگ آورد و با ارّه دونیم کرد. . ضحّاک، سپس خود در مقام پادشاهی، چنان ستمگر شد که حتی برای دو مار دو دوشش، مغز دو انسان را هر روز میشکافت تا خورشت و غذای مار سازد. سه: مردی فرودست و گوژپشت و دادخواه بهقیام بلند شد و از چرمِ روپوشِ آهنگریِ خود، درفشی برافراشت و بر ضد ضحّاک، فریادِ حقّ برآورد. پشتِ فریاد و غریو غیوریِ کاوه، یک ملت ستمدیده، یکسره خیزش شد. خیزشی که ندای مردمِ کوی و برزن بود، و جنبشی دادخواهانه به راه یزدان. و به سرودهی فردوسی:
خروشان همی رفت نیزه بهدست
که ای نامدارانِ یزدانپرست
و سلحشورانه داد بر بیداد، سر داد:
نخواهیم برگاهِ ضحّاک را
مَر آن اِژدها دوشِ ناپاک را
نکته بگویم: محو ستمگر ناپاک، به دست ستمدیدگان پاک، همیشه مقدس و محترم بوده است. جهان، همیشه ضحّاکپرور و کاوهپرور بوده و هست. و کاوهها، هرگز با ضحّاکها مساوی و برابر نیستند. برابریخواه، همواره علیهی نابرابریها، چون کاوهی دادخواه، آرمانی برای فریاد دارد و چرمی برای درفش و حقی برای گرفتن. فرودست، علیهی فرادست است، نه زیردستِ فرادست. این آموزه، درس مکتب اسلام و فرهنگ دیرین ایران است. والسّلام.
به قلم دامنه. به نام خدا. از دستاندرکاران گرانقدر کتابخانهی «یادگار امام» قم بسیار متشکرم که سبب خیر در محلهی ما شدند. و من ممنونم از این دوستان خوب و فرهیختهام که با اخلاق نیکو و حُسنِ معاشرت، تصدّی امور کتاب و کتابخانه را بر عهده دارند؛ ازجمله جناب آقای یوسفی. اخیراً کتاب «خدمات ایرانیان به اسلام» نوشتهی عبدالرفیع حقیقت را ازین دوستان کتابخانه، به امانت گرفته بودم و خواندم. چند نکته از این اثر را مینویسم: قبلاً در تاریخ ۶ تیر ۱۳۹۸ در پستی با عنوان : «چگونگی سقوط ساسانیان» (اینجا) از این کتاب بهره گرفته و استناد کرده بودم.
«خدمات ایرانیان به اسلام»
عکس از دامنه
چاپ اول. تهران: کومش
۱۳۸۰. در ۴۳۲ صفحه
در ص ۳ میگوید: فاتحان خارجی هیچگاه در سرزمین ایران پیروزی قطعی نداشته و خیلی زود نیروی مهاجم خود را از دست داده و در تیزاب اندیشۀ عمیق ایرانی مضمحل گردیده و به رنگ و بوی و خویِ ایرانی در آمده اند.
در ص ۶۷ نوشته است: عرب ها از ادبیات فارسی ایران وام می گرفتند. مانند «پندنامه»ی بزرگمهر و نیز «جاودان خرد»؛ کتابی در حکمت عملی که به عربی ترجمه کرده اند. توضیح: کتاب «جاودان خرد» در سال ۱۳۵۵ توسط تقی الدین محمد شوشتری و به اهتمام دکتر بهروز ثروتیان چاپ شد.
در ص ۶۳ از قول حکیم بزرگمهر چند سخن ناب نقل کرده است که همگی خواندنی است و من در اینجا دو سخن را انتخاب کرده و می نویسم: از بزرگمهر پرسیدند بدتر از مرگ چیست؟ گفت: بیم. پرسیدند کم رنج تر کیست؟ گفت: آن که تنهاتر است.
در ص ۴ از قول آلبر کامه در صفحهی ۱۳۶ کتاب تاریخ ملل شرق و یونان دربارۀ ایرانیان آورده است که: «آنان [ایرانیان] قومی متمدّن بودند و راستی و رعایت قوانین از ویژگی های تمدن ایرانیان شمرده می شد.. دامنه: امید است «راستی و رعایت قوانین» که آلبر کامه بدرستی برشمرد، از میان ملت ما رَخت برنبندد. آمین.
به قلم دامنه. به نام خدا. من، این موضوع را فشرده و تاریخواره بر مبنای منابع مختلف از جمله کتاب «خدمات ایرانیان به اسلام» نوشتهی عبدالرفیع حقیقت، (عکس زیر) باز میکنم:
۱. آشفتگی سیاسی، کشور و دربار ساسانیان را فرا گرفته بود. سه قرن میان ایران و بیزانس بر سر به چنگآوردنِ سوریه و آناتولی پیکارها بود. که ایران را خسته و کوفته ساخته بود.
۲. اختلافات درون دربار، میان عوامل قدرت و شاهان و شاهزادگان، بسیار شکننده بود. بهطوری که طی ۴ سال -یعنی از ۶۲۸ تا ۶۳۲ میلادی- بیش از دوازده پادشاه در درون سلسلهی ساسانی، تاجگذاری! کردند.
۳. بیابانگردهای عرب که توسط ظهور اسلام، دگرگون شده بودند، قدرتی یکپارچه شده بودند. اتحاد و قدرتمندی، این اعراب را پس از رحلت پیامبر رحمت (ص) به خویِ جهانگشایی روانه کرد.
۴. سپاه مسلمانان عرب از جانب ابوبکر _که خلیفه(=جانشین) شده بود_ مأموریت یافت، عراق را تصرُّف کند و به فرمان مدینه در آورَد. از اینرو، به شهره «حیره» حمله کرد. این حملهی مدینه به عراق، ساسانیان را عصبانی و تحریک کرد.
۵. حیره، جایی بود که دولت ساسانی، در آنجا یک «حکومت حائل» توسط عراقیها ایجاد کرده بود که به زبان امروزی دستنشانده و حافظ منافع و پاسبان تاج و تخت ساسانیان در برابر تاخت و تاز بیابانگردها بود.
۶. عمر _که در سال ۱۳ هجری خلیفه شد_ نیروی نظامی فراهم کرد و به فرماندهی ابوعُبید ثقفی -پدر مختار- به حیره روانه کرد. عربها در این جنگ -که به جسر معروف شد- شکست خوردند و ابوعبید نیز کشته شد. اما ایرانیان به حیره پیشروی نکردند، ولی سال بعد در حملهای دیگر، حیره را تصرف کردند.
۷. عمر ازین شکست، اندوهناک و برآشفته شد. دستور داد لشکری جدید ساز کنند. و با جنگ مجدد -که به بویب مشهور گشت- ایرانیان را شکست دادند و مهران فرمانده لشکر ساسانیان کشته شد و مسلمانان عرب، بر حیره عراق مسلط شدند.
۸. عمر پس از فتح فلسطین و شکستدادن بیزانس رُوم، سپاهی بزرگ به سرداریِ سعد بن ابی وقاص _ پدر عمر سعد_ ایجاد کرد و در سال ۱۶ هجری پیکاری سخت در قادسیه در مغرب حیره با ایرانیان انجام داد که درین نبرد ایران شکست خورد و رستم فرخزاد فرمانده مشهور ساسانیان کشته شد. این رستم -که سردار مشهوری هم بود- با ناشیگریهایش در جنگ، موجب شد ایرانیان در این جنگ دچار هزیمت و ازهمپاشی شوند.
۹. مسلمانان عرب که از مدینه فرمان میگرفتند پس از شکست رُستم، به مرکز عراق و رود دجله و نیز تا برابر تیسفون که مداین خوانده شد پیش تاختند. یک ماه پس از جنگ قادسیه، اینک بر پایتخت دولت ساسانی، یعنی تیسفون چیره شدند.
۱۰ سپاه عمر، در جلولا در شمال تیسفون در نزدیکی کوههای زاگرس دور هم جمع شدند و بار دیگر ساسانیان را درین منطقه شکست دادند.
۱۱. کمکم سپاه عمر در سال ۱۷ تا ۲۱ هجری، خُردخُرد، خوزستان را گرفت. و هرمزان فرمانده ساسانیان را _که یک سازماندهندهی پایداری محلی بود_ شکست دادند.
۱۲. این شکستها موجب شد تا سپاه عرب از راه دریا و پایگاه بحرین به استان فارس بتازد. شهرهای فارس را گرفتند و آن منطقه را خِراجگذار خود ساختند.
عکس از دامنه
۱۳. هرمزان در سال ۲۱ هجری، خود را تسلیم سپاه عرب کرد و سپاه عرب او را به مدینه فرستاد. یزدگرد لشکری بزرگ فراهم کرد تا عراق را بازپس گیرد. عمر در برابر او، دستور داد دو سپاه بزرگ کوفه و بصره آمادهی پیکار با ساسانیان شوند. شدند. و ساسانیان را شکست دادند. این شکست، بنیانِ سلسلهی ساسانی را سست و ویران کرد.
۱۴. از اینجا به بعد نیروهای محلی ایران در کوهپایهها، در برابر اعراب، پایداری میکردند اما میانشان لجاجت و اختلافات حکمفرما بود. قدرت مرکزی ساسانی نیز تباه شده بود. از اینرو، عمر نقشهای ترسیم کرد و سپاه کوفه و بصره را تقسیم کرد: لشکر کوفه را مأمور شمال فارس کرد و لشکر بصره مأمور جنوب فارس.
۱۵. در سال ۲۰ تا ۲۱ هجری، که قدرت دفاع ملی و حکومت ساسانی ازهم گسیخت، مسلمانان به دستور عمر، به ترتیب به شهرهای اصفهان (=جی)، استخر، کازرون، قم، کاشان، ری، کومش (=قومس، سمنان)، قزوین، زنجان، همدان، و نیز شهرهای آذربایجان، خراسان، مکران، سیستان هجوم آوردند. مورخان از اینجا به بعد مینویسند مردم شهرهای ایران تسلیم هجوم شدند.
۱۶. شهرهای ایران با قبول پرداخت جزیه، سعی کردند آیین ایرانی را حفظ کنند، فقط قزوین از پرداخت جزیه خودداری کرد.
۱۷. در حالی که پیامبر اسلام (ص) و قرآن کریم، طبقاتیبودن را برانداختند، اما عربها باز نیز، به جاهلیت خود، بازگشته بودند و چهار طبقه ایجاد کردند: عربهای مسلمان و آزاد. مسلمانان غیرعرب یا موالی. غیرمسلمانان یا اهل ذمّه. بندگان، افراد خریداریشده.
۱۸. در ساسانیان نیز افکار طبقاتی بیداد میکرد با این سلسله مراتب: حاکمان دربار، روحانیان زرتشتی، جنگاوران، دبیران، پیشهوران. بقیهی مردم اصلاً به حساب هم نمیآمدند. بگذرم؛ ازین بدعت در عرب و بیداد در ساسانیان.