آقا رحیم الله گالش تالش

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۶ آذر ۱۳۹۹ . قسمت یک و دو . با یاد و نام خدا. امروز ۱۶ آذر است. گویا میگویند روز «دانشجو»ست. ولی من چون سواد اکابِری ! دارم جرئت ورود به روزِ آنان را ندارم! پس؛ یکراست رفتم سراغ آقا رحیمُالله.
او گالش است. گالشی از تالش یا طالش. کسی که گلّه دارد؛ گلهی گاو. ولی مثل دانشجوها! گلِه ندارد. مانند اسمش، رحیم است. حالا میگویم چگونه. من تمام گیلان را گشتم؛ هشتپرِ طوالش و اسالم و آستارا و آستانهی اشرفیه را هم. میگویند گیلان یعنی جایی که به علت وارش زیاد، زیاد گِل میشود. اما آقا رحیمُالله نه فقط گلِه ندارد، گِل هم نمیشود، چون در جلگه نیست که همیشه تیل هست. در دامنهها و حتی قلههای نواحی مرتفع تالش، مرتَع دارد و دام میچرانَد و کَلوشش تیل نمیگردد. چوپان هست! ولی چونان عین اونجور دانشجو ! در دامِ کسی نمیافتد.
نقشهی استان گیلان
فقط توانستم این عکس را پیدا کنم
از ذخیرههای تمشا. از چپ:
رحیمالله گالش محترم تالش
جواد قارایی متخصص گردشگری و بومگردی.
«اندامخانم» همسر محترم رحیمالله
آقا رحیمُالله من دیدم دارکوبها (=دارتوکِنها) چنان با او جورند که بر کلاه و کول و کوپال و کپّلش مینشینند و پشهها را میخورند که کنِه بر تنهی این گالش مصفّا نیفتند. نه اون کنِههای خونآشامی که با کدورت و کینه، بر تن آن دانشجوهای صاف و ساده و سالم میخواهند بنشینند و خونشان را به نفع مربع استثمار و استعمار و استکبار و استبداد بمَکند. از همین رو، آقا رحیمُالله در آن مستند «ایرانگرد» حتی تیرنگ را دستی کرد و بر دستان خود نشاند و تیرنگ، این قرقاول رنگارنگ هم، جیک نزد، جیغ نکشید، پر نزد، داد و فریاد نکرد مثل اونجور دانشجوها!
آقا رحیمُالله حتی یگ گُراز هیولا را اهلی کرد. بر پشت آن هیمه و هیزم بار میکرد به گالشمنزل میآوُرد. حتی گراز، باغچهاش را ورز میکرد. و او عین دو جوندِکا بر پشتش خیش میبست و زمین را شخم میزد تا شیار کند و بذر بکارد. فقط چون یک روز گراز گوسفندانش را بِل (=شاخ) زد او از دستش عصبانی شد. ولی باز هم، آقا رحیمُالله، رحیم باقی ماند، چونکه گراز را تنبیه و کتککاری نکرد، به دار نیاویخت و مانند آن قاضی شهیر ! عصرِ دولتِ ۹+ ۱۰ ، به کهریزک نبُرد، بلکه در جنگل هیرکانی تالش رها کرد؛ یعنی آزاد؛ آزاد؛ آزاد. درود بر هر آزاد؛ البته آزادِ بیآزار.
آقا رحیمالله ( ۲ )
آقا رحیمالله تنها به طبیعت دلبسته نیست، نسبت به همسرش -که نامش «اندام» است- دیوانهوار "دلداده" هست. به این پرسش که چرا نامش اندام است؟ با ولعِ تمام و به پیوست ژرفترینلبخند و بی هیچمکث و درنگ پاسخ میدهد پدرومادرش چون میدانستند خوشسیما میشود اسمشو گذاشتند «اندامخانم». درس این گالش وطنخواه و بانمازوایمان فقط حفظ قوم طالش نیست، سروجاندادن پای همدمش هم، هست. همسری که نه فقط رمضان را روزه است، شعبان را تماماً به روزه سر میکند و در طول سال نیز بعضی روزها روزه میگیرد.
آقا رحیمالله یک تالشیست. تالش هویتش را میخواهد. جنگلش را هم. خُب او گرچه درسناخوانده است، اما ساز تالش، نوای تالش، لَلِهوای تالش، غیرت تالش، عفت تالش را میشناسد. و شاید نداند که روزگاری نام استان آنان «استان گیلان و تالش» بود؛ حتی تالشان. این رضاخان میرپنج بود که برای محو اسم قومیتها در ایران و مثلاً یکپارچهسازی «پهلوی» نام استانهای ایران را از اسامی و عناوین انداخت و به جای آن شمارهگذاری کرد از استان ۱ تا استان ۱۰ . که «استان گیلان و تالش» شده بود استان ۱. آن شاه انگلیسی علاوه بر تختهقاپو کردن عشایر کوچرو، اقوام یکجانشین را نیز اینگونه بینامونشان و آواره ساخت که البته خود ابتر و دمبریده شد.
آقا رحیمالله اگر نداند، دستکم تالشیهای تحصیلکرده میدانند که بخشی از تالش و تالشیهای ایران در آن جنگ به روس واگذار شدند. حال آنکه شکست در سمت تالشیهای چابک نبود، تالشیها تا عمق دشمن روسی نفوذ کرده بودند اما هزیمت در جبهههای مجاور تالش، باعث شده بود آنان طعم شکست و انهدام را بچشند و تا امروز هم در حسرت آن شکست تحمیلی خود را شماتت کنند که وقتی حتی یادش میآورند انگشت افسوس بر دهان و سنان میزنند. بگذرم.
آقا رحیمالله که یک گالش خالصِ بااخلاص و کاریِ سخاوتمند است و سرش به دام و گاو و چراگاه و بنِهسرش هست، حق دارد که نداند چرا جنگل هیرکانی ما از آستارا گرفته تا سیسنگان و از آنجا تا شرق جنگل گلستان، هنوز که هنوزه به ثبت جهانی نرسیده و در یونسکو بر سر آن چالش است. اسفبار آن است که بیشتر ساکنین خطهی شمال هم ندانند چرا ثبت نشد تا از حمایت همهجانبهی جهانی و بودجهی جهانی برخوردار گردیم. یک علت اصلیاش این است طبق مقررات کاذب یونسکو اگر جایی را از جمله جنگل را، دو کشور صاحباند، ثبت اثر جهانی به ترتیب حروف الفبا ممکن است. یعنی اول آذربایجان سپس نام ایران در سند ثبت میشود. ایران مخالف این نوع ثبت است. دلیل درستی هم دارد. از چندین میلیون هکتار جنگل هیرکانی شمال ایران، فقط بخش ناچیزی در خاک کشور آذربایجان است، آن هم روزگاری مال ما بودهاست، اما این کشور کوچک که با آنکه خون ایرانی در رگ و ریشهی مردم و خاک و دیار آن جاری است، چموشانه میکوشد سند آنگونه بخورد به حروف الفبا و حقیقتاً سختمان میآید. نمیآید؟ اول آذربایجان و در پسِ آن ایران؟! جنگلی که نزدیک ۵۰ یا ۴۰ میلیون سال پیش متعلق به ایران بوده و همچنان هست، فقط به خاطر یک بخش ناچیزش که در قلمرو آن کشور افتاده است، بدینگونه اجحاف و غلط، سند بخورَد؟ ترکهای ترکیه مولوی بلخی ایرانی را قونیهای کردهاند و اینان حکیمنظامی گنجوی را، به گنجهای از ما گرفتهاند، هیرکانی را هم بگیرند؟! حاشا و کلّا . ابَدا و هرگز. الّا و لابُد. عکس بالا: سمت چپ رحیم الله. عکس از دامنه.