دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

درباره سایت دامنه
دامنه‌ی داراب‌کلا

Qalame Qom
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
قم، مازندران، ساری، میاندورود

پیام مدیر
نظرات
موضوع
بایگانی
پسندیده

۲۷۵ مطلب با موضوع «انقلاب» ثبت شده است

۲۶ آذر ۱۳۹۹ ، ۱۱:۰۶

مس، تیم، تب، جنبش

به قلم دامنه: به نام خدا

مس:

با یاد و نام خدا. ستون امروزم را با همین چهار کلمه در صحن می‌کارم. امید است بتوانم. کوچیک که بودم، بچه‌ای تقریباً کنجکاو بودم. نمی‌دانم از نظر علم شیرین روان‌شناسی، کنجکاوی برای انسان، تعریف و تمجید محسوب می‌شود یا آسیب و تقبیح. همین حس کنجکاوی -که مرحوم معین آن را "کاوش‌کننده" و معادل‌سازان بعدی آن را «خُرده‌بین" معنی کرده‌اند- موجب می‌شد، تا ساعت‌ها دَم درِ کارگاه کوچکِ مِس قَلی‌کُن محل‌مان بایستم و قَلعی‌کردن دیگ‌های مسی را ببینم و وقتی هم می‌دیدم با چکمه و گونی داخل دیگ با چرخاندن کمر تا مدت طولانی، نیم‌چرخ نیم‌چرخ می‌زنند، حیرت می‌کردم و آنگاه وقتی بر روی دیگ آب می‌پاشندند و صدای جیز و بخار برمی‌خاست و دیگ از بیرون سرخ‌فام می‌شد و از داخل صیقل می‌خورد و برّاق می‌گردید، کیف می‌کردم. بگذرم. هدفم طرح بحث بود برای ورود به این سخن و پند گران امام صادق -علیه‌السلام- که نوید می‌دهند قلب را صیقل دهیم تا چونان دیگ و ظروف مسی زنگار نبندد. دقت بفرمایید چه زیباست و چه راهکاری آسان و آرام:

 

اِنَّ للقُلوبِ صَداءً کصَداءِ النُّحاسِ، فاجلُوها بالاستِغفارِ. یعنی: "دل‌ها نیز، همچون مس، زنگار مى‌بندد، پس آنها را با استغفار صیقل دهید." (منبع)

 

تیم:

دیدم که جو بایدن دیروز گفته او و هریس، دولت خود را به روش "تیم" پیش می‌برَند و جالب‌تر این‌که بنا دارد "اعمال حاکمیت از طریق پیام‌های توییتری" را پایان دهد و می‌خواهد با هریس "یک تیم" بسازد (منبع) چرا این خبر برای من مهم بود؟ چون از همان آغار ظهور ترامپِ "قمارباز" (این دشمن دیوانه‌ی کینه‌توز ملت و انقلاب و نظام ایران) گفته بودم مدیریتِ سیاست از طریق توئیت‌کردن (در فارسی یعنی جیک‌جیک کردن گنجشک) یک اقدام بچه‌گانه و ناشی از ذهن کودن است. متأسفانه رفتار توئیتی ترامپ، دامن مسئولان بلندپایه‌ی ایران را هم گرفته، به‌ویژه آقای جواد ظریف را که بدجوری معتاد این کار شده و اغلب هم با شتاب وارد توئیت‌کردن می‌شود و گاه با متن‌های کوتاه عجولانه، منافع ملی ایران را به خطر می‌انداخت. این کار، فقط مال آدم‌های تنبل و ماجراجوست، نه وزیر یا وزرا یا هر کس از مقامات بلندپایه، که باید خردمندانه منافع و اهداف انقلاب را با حوصله و ذکاوت و مشورت علی‌الخصوص به استخدام روحیه‌ی تأنی تعقیب کند. خوب شد، بایدن می‌خواهد بساط این رفتار بچه‌گانه را از عرصه‌ی سیاست‌ورزی جمع کند؛ آیا می‌تواند یا نه را نمی‌دانم.

 

نکته این‌که: سیاست -خاصّه سیاست خارجی- که تعقیب و تأمین منافع ملی در تعامل یا در برابر کشورهای دیگر است، با رفتار بچه‌گانه‌ی توئیت‌کردن کاملاً منافات دارد که جناب ظریف درین جنبه، خیلی مبتلا شد و گویا خیال می‌کرده دارد سیاست خارجی را فعّالانه پیش می‌برَد. عرصه‌ی دیپلماتیک، جای تأنی و بردباری و وقار است، نه جیک‌جیک کردن و ورّاجی و قُدقُد قُدا.

 

تب:

تقریباً ۷۵۰ و اندی سال پیش "تبی سوزان" کرد و درگذشت. (منبع) ولی همه‌جور آدم پای تابوت و ماتمش جمع شدند: "پیر و جوان، مسلمان و گبر، مسیحی و یهودی، همگی" آن‌هم تا ۴۰ شبانه‌روز، سوگ و عزا. آری؛ روز عروج مولاناست که از آن به "شب وصل" هم یاد می‌شود با آیین‌های خاص که البته در قونیه اوج دارد. بگذرم. فقط یک بیت از دفتر سوم مثنوی معنوی مولوی می‌نویسم، که کتاب بالینی ایرانیان بوده و هست و بی‌آن به‌سر نمی‌شود. فقط یک بیت، یک بیت، که هر دو مصرع‌اش اوج توحید است و کمال یکتاپرستی:

 

ننگرم کس را وگر هم بنگرم

او بهانه باشد و تو منظرم

 

سیمون بولیوار

جنبش:

چرا زنده‌یاد "سیمون بولیوار" نماد است؟ چون حدود ۲۰۰ سال (منبع) پیش با ایجاد یک جنبش هویت‌خواهانه در آمریکای جنوبی در برابر استعمار اسپانیا ایستاد و سرانجام با شکست آنان، جمهوری بزرگ کلمبیا «شامل کشورهای اکوادور، کلمبیا، پاناما و ونزوئلا» را راه‌اندازی کرد و پس از چندسال در چنین روزی بر اثر سل درگذشت. یاد او و «چه گوارا»ی بزرگ و هر آزادی‌خواه آگاه در برابر غارتگری‌های امپریالیسم آمریکا، گرامی.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
کمی درباره‌ی آیت‌الله محمد یزدی

به قلم دامنه: به نام خدا. پیروی و داوری. کمی درباره‌ی مرحوم آیت‌الله شیخ محمد یزدی. علمای دینی پیروی و داوری می‌شوند؛ یا پیروی محض، یا پیروی مشروط، یا داوری محض یا داوری مشروط. داوری مشروط در اینجا به معنای تیره‌وتار ندیدن است.


می‌شناسیم شهروندانی را که نسبت به این عالم مبارز داوری مشروط داشتند، چون افکار و رفتار ایشان در آنان نه جذَبه‌ای آفرید و نه اقناعی. البته داورِ کل فقط خداوند یکتاست، اما نمی‌توان مردم را نیز از داوری‌های ضرور پرهیز داد. خصوص نسبت به کسانی که امورشان در دست آنان به امانت سپرده شده است.
 

پیروان ایشان لابد دلایلی موجّه داشتند که به دورش حلقه می‌زدند و اینک نیز در فقدانش دست به ستودن خوبی‌های وی می‌زنند. این متن منکر وجه مثبت ایشان نیست، و برایش از درگاه ربوبیت، رحمت و آمرزش و بخشش می‌طلبد. اما نگاه یا نگاه‌های دیگری هم نسبت به وی وجود داشت که بی‌آنکه شائبه‌ای در آن باشد، می‌توان در زیر به آن پرداخت:

او عالم دعوایی بود. چون شخصیت عصبانی و تندخویی داشت زود با دیگران درگیر می‌شد. اگر شماره شود، زیاد وقت می‌برَد: دعواهایش با مراجع مثل:  مرحوم منتظری، مرحوم صانعی، شبیری زنجانی. با روحانیان مثل:  مرحوم رفسنجانی، حجت‌الاسلام شیخ صادق لاریجانی. ادبیات این دعواها در نامه‌ها و سخنان وی کاملاً محرز است و موج می‌زند.


پاسخگو نبود. با آن‌که در نظام و حوزه‌ی علمیه پست‌های انتخابی و انتصابی داشت، خود را پاسخگو به مردم نمی‌دید. معمولاً تحکُّمی حرف می‌زد. مثلاً در خطبه‌ی نمازجمعه‌ی تهران روزنامه‌نگاران را از روی تصغیر روزنامه‌چی‌ها ! خطاب می‌کرد، بر وزن مثلاً ارّابه‌چی. البته با پوزش از ارّابه‌داران محترم.


رواداری نداشت. برخورد مشمئزکننده با آن زرتشتی یزد که با رأی مسلمانان و سایر مردم آنجا به شورای شهر راه یافت، فضای مناسبی برای نظام نیافرید. ساسانیان هم نمی‌گذاشتند سایر مردم حتی در کسب دانش تساوی داشته باشند با موبدان. اینک ایشان همان فکر را علیه‌ی یک زرتشتی هم‌وطن به‌کار گرفت که بازخورد منفی شدیدی آفرید.


در دوره‌ی ریاستش بر قوه‌ی قضاییه ناگواریی‌های فراوانی رخ داد که حتی کار به تظلّم هم نکشید. و او هرگز بابت آن‌همه قصور و تقصیرها که قوه را «ویرانه» تحویل داد، از ملت پوزش نخواست و در هیچ جایی بازخواست نشد، به‌جز در افکار عمومی. مگر می‌شود انسان ممکن‌الخطایی در رأس یک قوه باشد اما هرگز خطایی نکند! ایشان حتی پیش‌داوری‌ها هم داشت.


تاب سیاست‌ورزی را نداشت. زود گرم می‌افتاد که در چنین حالتی منطق به درگیری با الفاظ معاوضه می‌شود. سیاست، مانند قبله‌ی نماز نیست که وقتی صلات را بستی دیگر نتوانی سر بجُنبانی و و رُخ از جهت کج کنی. قبله‌ی سیاست با قبله‌ی نماز فرقش از فرش است تا عرش. داستانِ سیاست به راستانی چونان راست‌قامتِ شیفته‌ی خدمتی همچون شهید مظلوم بهشتی نیاز دارد که تابِ جنبش و جَست‌وخیز و جُنب‌وجوش و پرّش و پویندگی نسل هم‌عصر خود را داشته باشند و مردم را به خفقان فرا نخوانند. مرحوم شیخ محمد یزدی درین عرصه، فردی کم‌طاقت بود و حتی آنجا که بر حسب قانون می‌بایست جانبداری‌های خود به نفع جریان‌ها را پنهان نگه می‌داشت، عملاً و علناّ آشکار می‌ساخت. جرئت همه جا به نفع نمی‌انجامد؛ خصوصاً جرئت آدم کم‌طاقت!
 

خداوند تولد و وفات هر یک از ما را مساوی قرار داد، همه یکسان از رحِم مادریم و همه برابر در معرض موت. خدا بیامرزاد. آنچه تفاوت دارد میانِ تولد تا موت است، که می‌شود پرونده‌ی ویژه‌ی هر کس، تا هنگام گردآمدن در رستاخیز. پس؛ آنان که در قدرت سیاسی شرکت کردند تا خدمت به مردم برسانند و مدیریت مردم را آسان نمایند، هم مسئولیت پاسخ به مردم را دارند و هم تکلیف پاسخ نزد خدا را. جناب شیخ محمد یزدی درین‌باره خدمت خود را به پاسخگویی سنجاق نکرد. ممکن است نیاز نمی‌دیده است. بگذرم. همه‌ی ما باید به‌تنهایی و وحید، پاسخگوی پرونده‌ی خویش پیشِ باری‌تعالی باشیم؛ به این آیات شگفت‌انگیز، ژرف بیندیشیم، (٩٣ تا ۹۶ مریم)
 

اِنْ کُلُّ مَن فی السماواتِ والْارضِ إِلَّا آتی الرَّحمنِ عَبدًا. لَقَدْ أَحْصَاهُمْ وعَدَّهُم عَدًّا. وکُلُّهُم آتِیهِ یَومَ الْقِیامَةِ فَردًا. اِنَّ الَّذینَ امَنوا وعَمِلوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا.

تمام کسانی که در آسمانها و زمین هستند، بنده‌ی خداوند مهربان می‌باشند. او همه‌ی آنان را سرشماری کرده است، و دقیقاً تعدادشان را می‌داند. و همه‌ی آنان روز رستاخیز تک و تنها (بدون یار و یاور و اموال و اولاد و محافظ و مراقب) در محضر او حاضر می‌شوند. بی‌گمان کسانی که ایمان می‌آورند و کارهای شایسته و پسندیده انجام می‌دهند، خداوند مهربان آنان را دوست می‌دارد و حجّت ایشان را به دلها می‌افکند.
 

در پایان این درگذشت را به همه‌ی شاگردانش و دوستدارانش تسلیت می‌دهم. ان‌شاءالله بر علاقمندان آن عالم مبارز، فقدان ایشان تحمل شود. خدا بیامرزاد.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۸ آذر ۱۳۹۹ ، ۱۹:۱۷

ضرورت نخست‌وزیری در ایران

به قلم دامنه: به نام خدا. وقتی به تاریخ چهل‌ساله‌ی انقلاب اسلامی ایران ژرف‌تر فکر می‌کنم بیشتر به این نتیجه می‌رسم نظام سیاسیِ انقلاب اسلامی ایران باید نخست‌وزیر داشته باشد، نه رئیس‌جمهور. چرا؟ من دیدگاهم این است:

 

پیش‌درآمد: نمی‌خواهم از زاویه‌ی مبانی علم سیاست به این مسئله بپردازم و نظام‌های ریاستی، نیمه‌ریاستی، پارلمانی، نیمه‌پارلمانی را توصیف و تفسیر کنم، این‌گونه نگاه ممکن است بحث را خشک و زمُخت کند؛ پس ورودم به این موضوع را به نگاهی از رویِ واقعیت‌های جامعه‌ی ایرانی می‌دوزم.

 

نقشه‌ی استان‌های ایران

 

درآمد: با رحلت امام، فرصت برای مرحوم رفسنجانی فراهم شد تا پست دوم نظام را از آنِ خود کند. از آنجا که او فردی فعّال مایشائی بود، نمی‌توانست پست تشریفاتی ریاست‌جمهوری را بپذیرد؛ پس بازنگری آن زمان، موجب شد قانون اساسی به نفع تمرکز قدرت در رئیس‌جمهور و حذف نخست‌وزیری تغییر کند. اینک؛ رفسنجانی در قامت رئیس‌جمهور، خود را به مدد مدیحه‌گویانش «سردار سازندگی» می‌بیند و ستایشگرانش آن‌چنان شیفتگی از خود بروز می‌دهند که او خیالمندانه، این قوه را تقریباً در برابر رهبری قرار می‌دهد و چنان غرّه می‌شود که سید عطاءالله مهاجرانی در ستون "نقد حال" روزنامه‌ی اطلاعات، پیشنهاد اصلاح مجدد قانون اساسی را می‌دهد تا راه برای ریاست‌جمهوری مادام‌العمری رفسنجانی هموار شود، که البته سر، به سنگ خورد. بازخورد ناهموار و منفی‌یی در جامعه‌ی آن روز بروز کرد؛ آنان از سوی دیگر در برابر ستایشگران رفسنجانی که او را با واژه‌ی نظامی «سردار» اسکورت می‌کردند و جامه‌ی «امیر کبیر» بر تن او می‌پوشاندند، لفظ «اکبرشاه» را وارد ادبیات سیاسی ایران کردند. به‌گونه‌ای که او دیگر جرأت نکرد پا پیش بگذارد. فضای کشور دو قطبی‌یی بسیارشکننده و در عین حال شورانگیز شده‌بود، آنچنان فراوان، که تمام سرزمین ایران از چالدران تا سیستان و از کازرون تا کاشمر را موجی از دو قطبی خاتمی/ناطق فرا گرفت. سرانجام، خاتمی برد.

 

بعد از ۸ سال باز مرحوم رفسنجانی وارد بازی نادرستش شد که با ورودش به انتخابات ۱۳۸۴ و شکسته‌شدن رأی‌های جناح چپ و سرشکن‌شدن آن در سه سبد مصطفی معین، مهدی کروبی و اکبر هاشمی رفسنجانی، کارزار رأی، به دور دوم میان او و نفر مقابل کشید که لج ارادی و نفرت شدید مردم از او، موجب شد قدرت به رقیبش واگذار شود و سپس با آفریدنِ بحران ۸۸ ، «رئیس‌جمهور‌ پلاسِ» ایران شد که در ادبیات سیاسی «دولتِ تقلب» نام گرفت. این‌بار بازهم آقای رفسنجانی سال ۱۳۹۲ به میدان آمد تا افتضاح و پارگی لباس سیاستِ سال ۸۴ خود را رفو کند و بر دامن قدرت وصله‌‌پینه‌ای دیگر بزند، اما این‌بار شورای نگهبان به دلیل مواضع صریح رفسنجانی در برابر رهبری و حمایت غیرشفافش از اعتراضات ۸۸ (می‌شود خواند: انقلاب ناتمام ۸۸) اساساً رد صلاحیتش کرد و پرونده‌اش برای همیشه بست. ولی او کوشید با سردادنِ شعار مخصوصش «عشق من خامنه‌ای است» در دل صاحبان قدرت جا واز کند، که نتوانست. اندکی بعد بود که در استخر کاخ برای همیشه درگذشت. خدا رحمتش کناد. بگذرم.

 

سرآمد: از نظر من تلاش آقای رفسنجانی در دوختنِ جامه‌ای فاخر و قدَرقدرت برای پوشاندن صور صورکی! بر تنِ پست ریاست‌جمهوری -البته به سایز انحصاری ‌وی- بیهوده بود و بیهوده و به بهبودی هم نینجامید که هیچ، بدتر هم شد. کشور را میان خلاء قدرت و یا به تعبیر تندرَوانه‌ی تندرُوان: "حاکمیت دوگانه" دچار انواع تضادهای بی‌حاصل و شکاف‌های بی‌ثمر نمود. ازین‌رو برین نظرم انقلاب اسلامی ایران مانند ابتدای انقلاب که با نخست‌وزیری مرحوم مهندس بازرگان آغاز شد، به سیستم نخست‌وزیری نیازمند است، نه سیستم ریاست‌جمهوری. برای این فکرم شاید بیش از ۹۹ علت و حتی دلیل داشته باشم که اگر شد شاید قسمت دیگری بر این متنم بچسبانم.

 

کمترین اثر بازگشت نخست‌وزیری به سیستم سیاسی، پایمال‌نشدن اندیشه‌ی خدمت است و کارآمدی که مقام غرورانه‌ی «ریاست‌جمهوری» آن را عمیقاً خدشه‌دار و لکه‌دار کرد. با احیای نخست‌وزیری، همان فکری پا می‌گیرد که در مکتب شهید سلیمانی جرقه می‌زند: یعنی باید گفت: بیایید کار کنیم، نه این که گفت: بروید کار کنید. نخست‌وزیری، پستی این حالتی است: لباسِ "کاری" بر تن دارد، نه لباس "کارفرمایی". نخست‌وزیری سیستمی‌ست پاسخگو، نه مجامله‌گو. پستی‌ست در تحتِ سازمان برنامه و بودجه، نه پستی بر صدر سازمان برنامه و بودجه. در سیستم نخست‌وزیری، حتی رهبری هم نخواهدگفت: چنین و چنان کنید! بلکه خواهدگفت: چنین و‌ چنان کنیم. نمی‌گوید: من گفتم اما عمل نکردند. بلکه می‌گوید: من گفتم، اما عمل نکردیم. بازخواست‌ها در سیستم نخست‌وزیری، آسوده از سوی مجلسِ منتخب انتخابات رقابتی، میسٌر است.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۲ آذر ۱۳۹۹ ، ۱۳:۵۵

خاطره‌ای از شهید حسن باقری

به قلم دامنه: به نام خدا. پنج خبر پنج نظر

یکم : چندی پیش نوشتم دو کتابچه‌ی چارلز داروین در کتابخانه کمبریج گم شد یا به سرقت رفت.

نظر : آن روز یادم نبود دو نکته را یادآوری کنم. یکی این‌که شهید  باقری (=افشردی) با استادش در کلاس دانشگاه که اصرار داشت ما از نسل میمونیم به چالش برخاست و زیر حرف زور استاد نمی‌رفت، سرانجام گفت: شما می‌خواهی از میمون باشی باش ولی ما از نسل آدم و حوّاییم. دوم این‌که داروین لابد خبر نداشت مغولان معتقد بودند نیایشان نه میمون! بلکه "گرگی خاکستری" بود  (منبع) که "از ازدواج او با یک گوزن زرد" پدید آمد!

 

شهید عزیز غلامحسین افشردی

معروف به حسن باقری مُخ اطلاعات عملیات

 

دوم : «جان پری» در کتابش «کریم‌خان زند» (که بر خود وکیل نام نهاد نه شاه و سلطان) به مبارزه با فساد توسط ایشان می‌پردازد که روزی حاکم مازندران از یک بازرگان "مبلغ ناقابل دو عباسی" به زور گرفت. بازرگان به شیراز، مرکز کریم‌خان شکایت بُرد. کریم‌خان، حاکم مازندران را به دربار فراخواند و از حکومت معزولش ساخت. و طی ۶ هفته، به مرد بازرگان که دادخواهی کرد در قصر جا و غذا داد و هنگام بازگشتش به مازندران، نه تنها خرجی راهش را پرداخت کرد "بلکه مبلغی به‌عنوان خسارت ناشی از فقدان درآمد به علت غیبت از محل کسبش" به او داد و خسارت این مخارج را هم از حاکم معزول مازندران گرفت.

نظر : من فکر می‌کنم این را باید کتیبه کنند و در درگاه‌های دادگاه، نه بالای سر قاضی و دادگر! که درست روبرویِ چشمان آنان نصب کنند تا هنگام داوری و تحکّم‌کردن، نلغزند. بگذرم !

 

سوم : مرحوم رفسنجانی گویا بیکار بوده! (=کشکولی) که چهارشنبه ۱۲ آذر ۱۳۷۶ -یعنی درست امروز روزی- توی خاطراتش نوشته (منبع)  همسرش "عفت از قم برگشته و گفت، اخوان مرعشی معتقدند که کیفیت برخورد حکومت با مسئله آیت‌الله منتظری به نفع آیت‌الله منتظری تمام‌ شده است."

نظر : ایشان گویا هر کجا نفع‌اش بود زبانش لکنت داشت و قادر نبود قدرت را نقد کند پس بهتر می‌دید نیمه‌شب همه خوابند او از زبان دیگران! حرفش را در قالب ثبت خاطرات حکّ کند! لابد الآن می‌داند که حرف وقتی از زمانش بگذرد -به قول محلی‌ها- دیگر بَخِر ندارد! بخر هم دو معنی دم‌دستی دارد: ۱. خریدار ندارد. ۲. بُخار ندارد. (به‌عبارتی بی‌بخار است) . از خیرِ پنج خبر و پنج نظر گذشتم، همین سه خبر و سه نظر بس ! است.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۹ آذر ۱۳۹۹ ، ۰۹:۴۶

رخنه و ترور

به قلم دامنه : رخنه یا خرید یا ترکیب؟ پست ( ۹ / ۹ / ۹۹ ) به نام خدا. بی‌گمان عملیات ترور، رخنه بود. حالا آیا خرید یا ترکیب هم بود تا اینجا نامعلوم است. یعنی نه می‌توان با قطع و یقین گفت: آری، و نه می‌توان به‌حتم گفت: نه. چون نمی‌توان به‌آسانی به این علم و قطعیت رسید که چه کسانی در داخل خریده شدند و می‌خواهند در ازای دریافت و مابازاء ، و یا هر معامله‌ی پشت پرده‌ی دیگری، کارپرداز سرویس‌های بیرون باشند. و نیز نمی‌توان منکر یا مدعی ترکیب رخنه و خرید شد. خاصیت اطلاعات و ضداطلاعات، جاسوسی و ضدجاسوسی همین کدِربودن آن است. اما چون رخنه کاملاً عیان و برملا است روی آن بحث را به‌کوتاهی متمرکز می‌کنم.

 

رخنه یعنی بر دیوار تنومند اطلاعات یک کشورِ هدف، شکاف و سوراخ ایجاد و در آن رسوخ کنی و پابرجا و با دستِ باز یا نیمه‌باز، در زمین او دست به فعالیت بزنی و تا می‌توانی هم، دیده نشوی از جمع‌آوری اطلاعات گرفته تا در اوج آن عملیات و ترور و تخریب.

 

عملیات ترور در آبسرد آن‌هم در مجاورت جاده‌ی پررفت و آمد دماوند-فیروزکوه و در منطقه‌ی کاملاً باز و مسطح و با میدان دیدِ وسیع، مصداق بارز رخنه بود. رخنه‌ای شگفت‌آور. بنابراین، این عملیات چه از هوا با «پهپاد» هدایت شده باشد و چه از روی زمین توسط عناصرِ هادی، بارزترین رخنه بود. فعلاً بگذرم که هنوز حتی یکی از مهاجمین هم شناسایی و دستگیر نشد و چنان حرفه‌ایی و خیال‌تخت دست به جنایت شناعت‌بار زدند که توانستند به‌آسانی غیب شوند!

 

به نظر من بنای کج را مرحوم رفسنجانی گذاشت و آن زمانی بود که گفت من به اندازه‌ی همه‌ی کابینه‌ام، سیاسی‌ام، پس دولتِ کار می‌خواهم. سپس شمایل واجا را در قالب حجت الاسلام علی فلاحیان دوخت و در مجلس موقع رأی اعتماد وزیر واجا، جرئت را از چشمان ناظر مجلس سِتاند و گفت دیگر می‌ترسید به فلاحیان گیر بدهید و همان خشتِ کج شد. منظورم این نیست واجا، اشراف نداشته باشد، نه، منظورم این است حق اشراف با واجا است، اما اگر رخنه رخ داد، چشم ناظر قانونی باید آنان را ملزم به پاسخگویی کند. وقتی رخنه صورت می‌گیرد، یعنی یک سرویس دیگر اطلاعاتی در خاک ما لنگر انداخته و چشم بینای اطلاعات نمی‌تواند آنان را ببیند. کوردیدی در اطلاعات، بدترین کوری است. این پاسخ می‌خواهد. ملت نمی‌خواهد اسرار کلان فاش شود، اما می‌خواهد علت رخنه‌پذیری مشخص شود.

 

در بعد دیگر باید بگویم سیاست در بعد خارجی دو بال دارد: عناصر قدرت و فن دیپلماسی. هر کس این دو بال را بزند و یا حتی یک بال را لنگ گذارد در حقیقت امکان پیشبرد سیاست -که شرکت در اقتصاد جهانی بالاترین هدف آن است- و نیز چانه‌زنی و تأمین منافع ملی و امنیت پایدار را ناممکن می‌سازد. دشمنان (خارجی و داخلی) هر «دو بال» را لنگان می‌خواهند، ولی غافلان و یا ساده‌اندیشان و یا دلبستگان فرهنگ بیرونی، یکی از دو بال را زخمی می‌کنند. افراطی‌های جناح راست پرهای بال فن دپیلماسی را می‌کَنند و تندروهای جناح چپ بال عناصر قدرت ازجمله در رأس آن موشک سپاه و ارتش را بی‌پَر و بَر می‌خواهند، دلبستگان هم این دیگ را می‌خواهند برای سگ بجوشد.

 

شهید قاسم سلیمانی هوشیارانه این دو بال را مد نظر داشت و بر بالانس و میزانِ آن تأکید می‌ورزید تا در جاده‌ی سیاست فرمان چرخ قدرت و دیپلماسی نزند. ترور اخیر که جان باارزشِ قدَرترین دانشمند هسته‌ای و دفاعی ما را گرفت، هر هدفی که داشت دست‌کم یک اثرش این است که میان مردم بر سر تقدّم کدام بال، یا تردید در یکی از آن دو، خُلَل و فُرَج ایجاد کند. که البته هرگز نمی‌تواند؛ زیرا رهبری -که یک استراتژیست سیاسی و نظامی است- روشن‌تر و ذکاءتر از آن است که دوست و دشمن تخیّل و پندار می‌کند.

 

 

یادهست، نه یادبود !
برای چهره‌ی والای بالا

 

با یاد و نام خدا. خدای شاهد و شهداء. از غروب جمعه ۷ آذر ۹۹ وقتی خبردار شدم دانشمند غیور و قدَر ما را زدند، حتی آب از گلویم فرو نمی‌رفت. فروپاشیده بودم. گلویم خشک شده بود و تا پاسی از شب در ولوله بودم و ویلان و ویران و حیران. چهره‌ای که ۵۰ سال بعد -آن وقتی که اسناد از مُهر طبقه‌بندی‌ها افتاد- خواهند فهمید او چه کارهای بزرگی کرد و چه دسیسه‌چینی‌هایی را با علم و عملش خنثی نمود.

 

 کاش "یادهست"ها جای "یادبود"ها بنشیند. یادهست، تجلیلی است که وقتی هستیم به یاد همیم. اما یادبود، گرامی‌داشتی است که وقتی رفتند به یاد آنان می‌افتیم. برادر محسن  فخری‌زاده خاکیِ پرهیزگار اندیشه‌پرداز از آن نوع انسانی بود که تا آستانه‌ی علم نمی‌رفت و متوقف نمی‌شد، از آن هم عبور می‌کرد و دروازه‌های دیگر آن دانش را بر روی خود و شاگردان و کارگزاران خود می‌گشود و به عمل پیوند می‌زد. او یک مثال تمام‌نشدنی برای علم و عملِ توأم است؛ او بر تنِ تئوری، جامه‌ی طراحی می‌پوشاند. شخصیتی گمنام که عقل خود را از منبع وحی بی‌مدد نمی‌کرد و چنین بود که سلیم بود. آفرین‌ها باد برین عقلِ شهید و شهیدِ عقل.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۵ آذر ۱۳۹۹ ، ۱۲:۴۲

دو عالِم دینی داراب‌کلا

به قلم دامنه: با یاد و نام خدا. دیری بود در دیار نگران بودیم آیا بر شاه پیروز می‌شویم؟ محرّم به کمک‌مان آمد؛ با سنت سازنده‌ی دسته‌روی و سینه‌زنی و زنجیززنی و در رأس همه نشستن پای منبر و منبری. پایین‌تکیه داشتیم و بالاتکیه، با دو عالِم دینیِ پارسا و باورَع و وارسته. اما چون عالِم متقی بالاتکیه، پرهیزگار بود و در سیاست دخالت نمی‌کرد؛ لاجرَم به عالِم متقی پایین‌تکیه پناه می‌بردیم که در برابر رژیم شاه، زبانی برای اعتراض و هدایتگری بود و مَلجایی برای انقلابیون و تکیه‌اش پایگاهی برای عزاداری اعتراضی و مذهبی و سیاسی.

 

مرحوم حاج آقا دارابکلایی

 

عالِم عزیز بالاتکیه آنچنان کاریزماتیک (=نافذ در قلوب) بود که اگر بر مشیء آرام و ساکت او انتقادی هم، در دل و گپ‌وگفت‌های خودمونی داشتیم، اما دل نداشتیم -و حتی شاید جرئت- که بر مقام منیع او جسارتی روا داریم. بنابرین شب‌های تار، این عالم پایین‌محله بود که در گِردش حلقه می‌زدیم نورِ انقلاب را درخشنده‌تر می‌یافتیم و عزاداری را به انقلاب علیه‌ی شاه، هویت و فلسفه می‌بخشیدیم و او -یعنی حجت الاسلام حاج شیخ احمد آفاقی- بر انقلابیون نه فقط آسان می‌گرفت که دستِ اتحاد و ابلاغ رسالات می‌فشرد. بر روان هر دو عالِم تآثیرگذار درود که اینک در بستر خاکِ خدا آرمیده‌اند و بخش جدایی‌ناپذیرِ تاریخ فضیلت‌های داراب‌کلا می‌باشند.

 

مرحوم حاج شیخ احمد آفاقی

 

اگر آن دو عالم -حاج‌آقا دارابکلایی و حاج‌شیخ احمد آفاقی- نبودند نسل آن روز محل، ممکن بود در مذهب و معنویت و در انقلاب و سیاست بلغزد و یا دست‌کم سهمش اندک باشد؛ عالمِ بالاتکیه در گرایشات دینی‌مان نقش بی‌بدیل داشت، و عالم پایین‌تکیه در پیوستِ هر دو عنصر مذهب و سیاست، راهبَر و معین‌مان بود.

 

سرانجام در جای‌جای ایران، قیام حسینی به دادِ قیام ایرانی رسید و ملت به رهبری امام و مشارکت روحانیت و روشنفکران متعهد، شاه را از تختِ سلطنتِ جعلی و اِعطایی انگلیسی به زیر کشید و این گفتمانِ اسلام و انقلاب بود که به خلعِ گفتمان شاهنشاهی نیرو بخشید. زیرا هر گفتمان اگر می‌خواهد گفتمانِ غالب و مسلط را از قدرت خلع کند، لزوماً باید مزیت‌های بیشتری بر آن گفتمان داشته باشد و ملت هم به آن میل و تمایل کند. تا کنون نیز هیچ گفتمانی به لحاظ نظری و منطقی نتوانسته از گفتمان انقلاب اسلامی پیشی بگیرد، زیرا گفتمان باید افکار اکثریت مردم را نمایندگی کند تا بر گفتمان رقیب فائق آید.

 

آن روزها -یعنی وقتی تازه انقلاب شعله کشید و زبانه زد- برمی‌آشوبیدیم و فریادمان بلند بود که چرا عالمان و روشنفکران زمانه، برای اقامه‌ی عدل علیه‌ی شاه قیام نمی‌کنند و برای گسترانیدنِ قسط برنمی‌خیزند. حتی عالمانِ ساکت و مراجع منزوی! را مورد مؤاخذه قرار می‌دادیم که چرا برای خیزش مردم، تن به خطر نمی‌دهند،خاموش و سازشکار مانده‌اند و در سیاست دخالت نمی‌کنند و قرآن را فقط برای گورستان‌ها و دین را فقط جهت نماز و ذکر و وِرد می‌خواهند؟ بگذرم که آن ایام سرانجام به خیر گذشت و ملت در سیاست و حکومت، صاحب و «ولی‌نعمت» شد.

 

اینک پس از ۴۰سال، بی‌شمار وفادار به انقلاب و میلیون‌ها انسان متعهد متدین هرگز نادم نیستند که چرا علیه‌ی رژیم تیره‌بخت قیام کردند و چرا گفتمان امام خمینی را با عقلِ سر و عشقِ دل پذیرفته‌اند. پشیمان کسانی‌اند که از نظرم دست‌کم این‌جوری‌اند:

 

۱. یا دچار اِفلاسِ فکری شدند و در نتیجه ملول و فِسُرده و «رنگ‌باخته».

 

۲. یا خیال بر آنان غلبه کرده، خیالاتی-خیالباف شدند و خود را در برابر امواج طوفانیِ تزهای بزک‌کرده و سفارشی! باخته‌اند و دیکته‌ی دستوری را املا و انشاء می‌کنند.

 

۳. یا کسانی‌اند که انتظار دارند جمهوری اسلامی ایران در همین دنیا «بهشت برین» بسازد و غُبار هیچ عیب و ایرادی نباید بر جامه‌ی جمهوری اسلامی بنشیند که به‌شدت، یوتوپیایی (=مدینه‌فاضله گرا) اند.

 

۴. و یا کسانی هستند که حقیقتاً بر اساس بینش و تکلیف الهی خود، فکر می‌کنند فکر تازه‌تری دارند که ناجی ملت‌ است و از امام خمینی عالی‌تر و پیشرفته‌ترند.

 

اما من خود از آن فکر و صف هستم که گفتمان امام خمینی را هنوز هم چتر رستگاری می‌دانند و راهی را که او نشان‌مان داد، صراطی برای مستقیم‌رفتن و استقامت‌ورزیدن می‌خوانند و اگر انتقادی و انتظاری هم می‌اندیشم در درون گفتمان به نقدش می‌پردازم و در داخل آن مطالبات دارم. زیرا ساختمان فکرم این‌گونه چیده شده و چارچوبم این‌طور کلاف شده و چِفت و بست خورده و فردی بی در و پیکر نیستم:

 

اول آن‌که "آدم منهای آخوند" نمی‌شود

دوم این‌که "اسلام منهای روحانیت" غلط است

 

این، به مفهوم تعطیلیِ رسولِ باطنی نیست، بلکه پیوند و چسباندنِ آن به رسول ظاهری -سلام الله علیهم اجمعین- است که روحانیت و پارسایان، نمایندگان و رهنُمایان صدّیق مکتب و رسالت اویند. معتقدم با آنان، طیّ مسیر، چنان اطمینان حاصل است که حتی بر «شناسنده‌ی جاحد» هم می‌توان غالب شد و بر فَرقش کوبید؛ یعنی شیطان، که می‌شناشد اما به‌عمد، جاحِد است؛ منکر.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۷ آبان ۱۳۹۹ ، ۰۶:۴۶

سه اشتباه در مذاکره‌ی آینده

به قلم دامنه : با یاد و نام خدا. امروز روزنامه‌ی "ستاره صبح" شماره‌ی ۱۷ آبان ۱۳۹۹ را -که با پرداخت ویژه به انتخابات آمریکا، خواندنی‌تر بود- خواندم. آقای علی صالح آبادی مدیر مسئول آن نیز در سرمقاله‌ی جداگانه گفته:

 

«اکثر مردم، درست یا نادرست، می‌پندارند سرنوشت زندگی آن‌ها به روابط خارجی ایران با آمریکا گره‌خورده است... آقای روحانی؛ اکنون پس از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، توپ در زمین شماست. اشتباهی که چهار سال پیش کردید و با ترامپ وارد مذاکره نشدید را تکرار نکنید... به خاطر حقوق مردم این بار باب مذاکره را بگشایید تا از مشکلات بکاهید و نگویید هرکسی در آمریکا روی کار بیاید مجبور است در برابر مردم ایران تسلیم شود یا زانو بزند.»(منبع)

 

اشتباه ۱ : چرا گره خورده است؟ گرچه درین جمله، علامت فعل مجهول (=شده) به کار نرفته است، اما جمله را مجهول رها کرده است. چون واقعیت آن است که دولت ۱۱ و ۱۲ -که به‌غلط خود را نماینده‌ی جریان «اصلاحات» جا زده، اما در حقیقت ازین نام عاریت کرده- سرنوشت کشور را از همان آغازین روزش به دیدنِ «دمِ کدخدا» گره زده بود. پس؛ مردم سرنوشت کشور را "گره‌خورده" نمی‌پندارند؛ بلکه به نظر من "گره‌زده" می‌بینند. فرق است میان فعل معلوم با فعل مجهول. جایی که فاعل و کننده‌ی کار "معلوم" است، سراغ فعل "مجهول" رفتن فرار یا فرافکنی است. کسانی که گره زدند، باید پاسخگو باشند و نمی‌توانند از زیر این بار شانه خالی کنند.

 

اشتباه ۲ : صد در صد بر عکس است؛ دولت وی نه فقط از سرِ ولع و محاسبات غیرعقلانی می‌خواست با ترامپ مذاکره کند و اصول انقلاب را پای منافع ناپایدار ذبح و ذوب کند، بلکه جریان حامیِ او یعنی بخشی از تجدیدنظرطلبانِ جناح چپ نیز، در عصر شرارت‌ورزی‌های ترامپ، کارنامه‌ی بسیاربدی از خود بر جای گذاشتند و با آن‌که اساس ایدئولوژی جناح چپ، مبارزه‌ی عقلانی و فراگیر با امپریالیسم است، خود را "خودباخته" و "فروشنده"ی اصول انقلاب نشان دادند و حتی گام‌های خود را برای برافکندنِ نظام، با گام‌های ترامپ هم‌جهت می‌یافتند و شمارش معکوس نابودی نظام را زده بودند. نام اینان آشناست! اگر رهبری در جبهه‌ی ضد امپریالیستی، برابر آمریکا میدان‌داری قاطع نمی‌کردند، اینان (دولت و بخشِ معدودِ تجدیدنظرطلبانِ چپ) تا الان دار و ندارِ انقلاب را نزد ترامپ! حراج کرده بودند.

 

اشتباه ۳ : حقوق ملت چیست که بر آن تأکید می‌رود؟ آیا حقوق ملت فقط منفعت‌های زندگی‌ست؟ (که البته گشایش در زندگی، یک اصل بی‌خدشه است) آیا فقط رُویه‌ی مادّیِ تمدن و زیست است؟ یا نه، علاوه بر آن، فضیلت‌ها و آرمان‌های دیگری هم هست که نباید پای هیچ مذاکره‌ای، لِه و یا معامله شود و «تمدن وحشی» غرب بر آن مستولی؟ حقوق ملت، شمولیت و دامنه‌ی گسترده دارد. آن را باید شناخت. چون انقلاب اسلامی وارد تمدن‌سازی شده بود، همین موجب گردید آن بخش گستاخ غربِ تماشایی! تمدن خود را به جنگ با تمدن ایران بیاورد. حتی به‌عینه دیدیم که آنان با ایده‌پرداز "گفت‌وگوی تمدن‌ها" با همه‌ی تلاش‌های صادقانه و آسان‌گیرهای اندیشه‌ای‌اش برای زدودن "جنگ تمدن‌ها"ی هانتینگتونی، هم دست به مواجهه‌ی زننده زدند، نه مفاهمه‌ی سازنده. بلی؛ معتقدم مذاکره، اصالت دارد، اما نباید اصالت را از بین ببرد و اسارت به بار آورَد.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۱ آبان ۱۳۹۹ ، ۱۲:۵۸

انتصاب سید احمد خاتمی

به قلم دامنه: به نام خدا. فقیه! یا خطیب؟ سمنانی‌ست؛ که سمنانی‌ها در لهجه به مازندران شباهت می‌زنند، نه به تهران یا خراسان. به حکم اصل مجاورت -از قواعد هفتگانه‌ی خبر- چون وی از سمنان در مجاورت مازندران است، ممکن است بر مازندرانی‌ها پیگیری اخبارش مهم باشد. که گویا تا به حال بوده؛ شاید هم نه به خاطر اصل مجاورت، که به علت حرف‌های تند و تیزش در سیاست. او زاده‌ی ۱۳۳۹» است؛ یعنی سه سال از منِ نگارنده بزرگ‌تر و ۲۹ سال از کسی که پُستش را تحویل گرفته، کوچک‌تر.

 

فکر می‌کردم او فقط یک خطیب است و اساس کار و شاکله‌ی حوزه‌ی‌اش سخنوری‌ست، آن هم گاه و بی‌گاه با سخنانی شاذّ و زودگذر؛ که عمر حرف‌هایی که می‌زد و می‌بافت! به سرعتِ باد از یاد و یا از بین می‌رفت. اما همین مردم هنوز هم جملات فراوانی از دکتر علی شریعتی، شهید مطهری، شهید مظلوم بهشتی را از بَرند و حتی در سراچه‌ی دل گذاشته‌اند، چون به‌خوبی به یاد دارند این مثلث تفکر و ایده، حرفِ مفت نمی‌زدند. سدید فکر می‌کردند، و سدید سخن می‌گفتند.

 

فکر نمی‌کردم او فقیه هم هست! چون کار فقاهت نمی‌کرده است. بیشترِ عمرش به سخنرانی‌های هیجانی در شهرها و خطابه‌های سیاسی جمعه در تهران گذشته است. البته در حوزه‌ی علمیه رسمی دیرین و زیبا پابرجاست که طلبه‌ی مُبتدی هم می‌تواند به تازه‌واردان تدریس کند و همین موجب می‌شود مقام استادی در حوزه مرتبه‌ی اعلا و اَدنیٰ داشته باشد. اینک که کُرسی فقاهتِ آیت‌الله شیخ محمد یزدی از «سابقون انقلاب» در شورای نگهبان، به ایشان رسیده است، بر من معلوم گشت رهبری وی را در ردیف فقیهان قرار داده است. و حالا ایشان یکی از شش فقیه شورای ۱۲ نفره شده است که نظارت و نگهبانی و کارکردش، زیر نظارت و قضاوت مردم دچار «اماواگر»ها گردیده است. نهادی که گرچه می‌گوید به جناح‌ها تعلق خاطر ندارد، اما مردم (البته پاره‌ای از جمعیت ایران) گویا نمی‌پذیرند که این نهاد «راست» فکر نمی‌کند، زیرا تا کنون نشان داده جانب این جناح را داشته است. دست‌کم آیات: جنتی، یزدی، مرحوم مؤمن، اِبای از اظهار علاقه و جانبداری به «راست» نداشتند؛ و نیز گرایش و جانبداری حجت‌الاسلام شیخ صادق لاریجانی از راست، اَظهر مِن الشمس (=آشکارتر از آفتاب) بود.

 

گرچه به انتصاب حجت‌الاسلام سید احمد خاتمی به عنوان فقیه شورای نگهبان (منبع) از سوی رهبری، انتقاد و ایراد دارم، و جزو آن جمعیت از مردم هستم که نه فقط به عملکرد این شورا نمره‌ی قبولی نمی‌دهم بلکه در عِدل قانون بودن و عدالت‌داشتن و عدالت‌ورزیدن، عدد رد می‌زنم، اما به عنوان یک شهروند قانونمند، دست رهبری را -به عنوان «ولی فقیه» و مدیر نخست نظام- در گزینش و چینشِ افرادش در ساختار انتصابی نظام، مخیّر، آزاد، مرسوم و قانونی می‌دانم. بگذرم.

 

نکته: به نظر من، فقیه منصوب در شورای نگهبان با فقیه حاضر در حوزه یک فرق مهم و سرنوشت‌ساز دارد؛ فقیه حوزه لزوماً با مسائل مستحدثه (=نوپدید) سر و کار ندارد، یعنی مختار است سر و کار نداشته باشد؛ اما فقیه نشسته بر کُرسی فقاهت شورای نگهبان کارش دلبخواهانه نیست، بلکه با پیچیده‌ترین مسائل که می‌خواهد توسط نمایندگان مجلس لباسِ قانون به تن کند و در مملکت جاری شود، دست‌وپنجه نرم می‌کند. پس، فقیهِ نهاد، باید قوی باشد؛ قوت در استنباط و تسلط در فهم فقه. و حتی می‌بایست اِشراف و احاطه در «سایه-روشن»‌های سیاست داشته باشد. این که آیا این خطیبِ تازه‌وارد می‌تواند یا نه؟ داوری‌اش از من سلب است و مُحِق هم نیستم پیش‌داوری کنم. نیاز به گردآوری دارد که نخستین رسم در پژوهش و نقد و نظر است.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۰ آبان ۱۳۹۹ ، ۱۰:۴۹

مذاکره با دریوزگی فرق دارد

به قلم دامنه: به نام خدا. مذاکره با دریوزگی فرق دارد! پاره‌ای از سیاسی‌جامگان -که شعار اصلاحات را پرچم کرده‌اند اما در پنهان و نهان، پیِ سرنگونی‌اند- در برابر امپریالیسم نه فقط زانو زده‌اند بلکه خیلی هم دوست می‌دارند متحد استراتژیک آمریکا شوند. البته درین میان هستند کسانی که چندان رنگ و لعاب اصلاحات ندارند و در ماتم این جناح پیراهن چاک نمی‌زنند و خود را مستقل و آزادنگر می‌دانند، ولی حرف‌شان نوعی نمایندگی این جناح به حساب می‌آید. گرچه خودِ حجت‌الاسلام خاتمی و آیت‌الله خوئینی درین باب هنوز در سکوت‌اند؛ حالا یا از سرِ پرهیز از دردسرِ اظهارنظر و یا درماندگی درین پیچ سرنوشت؛ ولی گهگاه افرادی ازین جریان نگاهی به مذاکره می‌افکنند و ساز سازش یا سازگاری می‌نوازند. در زیر، ابتدا دو نمونه می‌آورم و سپس چند نکته می‌نویسم:

 

دکتر علی بیگدلی در گفت‌وگو با روزنامه‌ی ستاره صبح ۱۰ آبان ۹۹ : «لازم است استراتژی‌های سنتی که در طول چهار دهه گذشته موفقیت‌آمیز نبوده، در سطح داخلی، منطقه‌ای و بین‌المللی تغییر کند و به‌روز شود. این استراتژی‌ها باید از خصومت و دشمنی با نظام بین‌الملل، به سمت خوش‌بینی و همزیستی چندجانبه حرکت کند و راهی جز این برای کمک به منافع ملی و مردم وجود ندارد.» (منبع)

 

(ستاره صبح. دهم آبان ۱۳۹۹)

 

علی صالح‌آبادی- مدیرمسئول روزنامه‌ی ستاره صبح در سرمقاله : «اگر ترامپ ببازد، او تا... ۷۷ روز دیگر در کاخ سفید خواهد بود که روزهایی دلهره‌آور برای ایران به شمار می‌رود. نتیجه‌ی این انتخابات برای ترامپ حکم مرگ و زندگی را دارد؛ اگر ببرد، دور تازه‌ای از فشار سیاسی، اقتصادی و احتمالاً نظامی علیه ایران آغاز خواهد شد. خطر آنجاست که او بازنده‌ی انتخابات باشد که در آن صورت ممکن است علیه‌ی ایران دست به اقدامات جنون‌آمیز بزند... از روز سوم نوامبر (۱۳ آبان) تا روز دوم بهمن... ۷۷ روز پر از التهاب و دلهره برای ایرانی‌ها خواهد بود. دستگاه دیپلماسی کشور که می‌توانست از ۵ بهمن ۹۵ که «دونالد ترامپ» کلیددار کاخ سفید شد، با درک شرایط و آینده‌نگری، باب مذاکره و مصالحه را بگشاید که نگشود. این بار به خاطر حمایت از حقوق مردم ایران و منافع ملی، اگر ترامپ برنده شد گفته نشود با «چاقوکش» مذاکره نمی‌کنیم. تجربه‌ی بشری ثابت کرده که در ذات «مذاکره» نفع، مصالحه، کاهش تنش و جلوگیری از درگیری نظامی نهفته است؛ بنابراین مهم نیست که طرف مقابل چاقوکش باشد یا سیاستمدار.» (منبع)

 

چند نکته:

 

۱. دریوزگی به وضع بدبختانه‌ی بینوا و تهیدستی گفته می‌شود که به‌ناچار یا به‌عادت، دست به گدایی و تکدّی‌گری می‌زند و سوی هر کس و ناکس دستش را پُل می‌کند. آقایان دکتر بیگدلی قمی و مهندس صالح‌آبادی -جدا از شایستگی‌های شخصی- درین فراز با ترسیم غلط و طرح صورت‌مسئله‌ای اغراق‌آمیز و با دادنِ آدرس اشتباه و با آوردن ادبیات آلوده، گویا به جای میز مذاکره، ملت و نظام را به سوی تبَرزین گدایی و کشکول دریوزگی می‌فرستند.

 

۲. آقای بیگدلی چون در آن فراز از گفت‌وگو، نسبتی نادرست به انقلاب اسلامی داد، لذا نتیجه‌ی نادرست گرفت. گویا به زعم ایشان، نظام ایران با جهان در خصومت است، پس باید سعی کند همزیستی را جایگزین کند. به نظرم ایشان با این اتهام به نظام نه تنها مرتکب خَلط مبحث شده است بلکه به وارونه‌گویی غلتیده است. اگر در منطق وی رفتار چهل‌ساله‌ی نظام، دشمنی با نظام بین‌الملل تأویل می‌شود، پس آن‌همه خصومت و دخالت آمریکا در جهان و مضمحل‌کردن ساختارهای بین‌المللی و نفی چندجانبه‌گرایی چه اسمی دارد؟ دست‌کم ترامپ به عنوان فردی که ثابت کرد دشمن‌ترین شخص با ملت ایران است، نشان داد که آمریکا نه فقط خود را پلیس جهان می‌پندارد که همه باید با صدای سوت و به زبان محلی ما شِپل او شُل شوند و گوش به فرمان بایستند، بلکه قائل‌اند شرکت معامله‌گری‌اند که همه باید به او سود بپردازند؛ مانند «گاوهای شیرده» سران عرب ، یا ترسوهایی چون تروییکا (=سه‌تایی)

 

۳. آقای صالح‌آبادی به نظرم دقت نکرده است که با افکندن گرد‌وغبار بر دامنه‌ی ۷۷ روز (یعنی از ۱۳ آبان تا دوم بهمن تا زمان آمدنِ رئیس‌جمهور پنجاه‌ونهم آمریکا به اتاق بیضی کاخ سفید) نمی‌تواند منطق خود را تحمیل و یا به‌درستی آن را تبیین کند. ترساندن مردم و سپس حکم به حتمیت مذاکره، رفتاری علمی و شأنی سیاسی نیست. وی اول به‌غلط و از سرِ استیصال، فضای ۷۷ روز را مَهیب و برای مردم ترس‌آور ترسیم می‌کند تا ابتدا بتواند تنورش را با هیزم «جنگ» آتش کند، سپس با خُرده‌خاشاک‌ها آن را شعله‌ور سازد، تا آنگاه خمیرش را بچسبانَد و نونش را بپَزانَد؛ در واقع انقلابیون و «راست‌قامتانِ تاریخ» را بچِزانَد. «زهی خیال باطل»!

 

۴. بی‌هیچ تردیدی معتقدم میزی به اسم مذاکره، در وقتِ تبدیلِ تهدید به فرصت، یکی از مؤثرترین و کم‌معونه‌ترین ابزارهای عقلانیت و از بالاترین فنون دیپلماسی برای تأمین منافع ملی‌ست؛ ولی طرفِ میز باید «اهل» باشد، نه «نااهل»!

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۹ آبان ۱۳۹۹ ، ۱۰:۲۴

تفسیری کوتاه بر چهار خبر

خبر : آقای محمد عطریان‌فر -عضو حزب کارگزاران- گفت: «متأسفانه برخی از غالیانِ اطراف آقای خاتمی علاقه‌مند هستند که هاله‌ای از قدسیت پیرامون عزیزانی از این دست بکشند در حالی که خودشان به شدت ابا دارند و پرهیز می‌کنند و البته هدف آن‌ها این است که خود را در حریم همان قدسیتِ خودساخته قرار دهند و به نام بزرگان، نظر خود را تحمیل کنند. این نوعی استفاده‌ی سوء و رفتار فریبکارانه است.» (منبع)

 

 

دامنه : همان رفتاری را که رادیکال‌های راست با ولی‌فقیه می‌کنند و آن مقام بشری -و البته جایگاه برجسته و مذهبی- را اُلوهیت می‌بخشند؛ رادیکال‌های چپ در مورد شخصیتِ آقای سید محمد خاتمی مرتکب می‌شوند. رادیکال‌های هر دو جناح درین فاز، فاقد عقلانیت‌اند و لبریز از احساسات کور. که سیاست با احساساتِ عقل‌سوز، هرگز دمساز نیست. احترام و التزام البته رفتاری شرعی و عرفی و مدرن و اخلاقی‌ست، ولی پوشیدنِ هاله‌ی قدسی بر دامنه‌ی افراد، ضد حرّیت و اندیشه و مبانی دینی‌است و دیوارکشی دور میدان سیاست.

 

 

خبر : آقای اسحاق جهانگیری -عضو حزب کارگزاران- در مورد کاهش قیمت‌ها گفت: «دعا کنید!» (منبع)

 

 

دامنه : تعجب ندارد! چون پیشتر رئیسش در دولت شیک‌پوش نیز چاره‌ی کار (بخوانید ناکارآمدی مُزمن‌شان) را در «لعنت فرستادن به کاخ سفید» دانست؛ اینک او هم بر زخم‌های مردم «صبّار و شکور» نمک می‌پاشد و اگر نگویم مفهوم دعا را به سخره گرفته، دست‌کم می‌توانم بگویم خودشان را عاجز و بی‌کفایت نمایانده‌اند. دولتی که لباسِ کار نپوشد، جزین هم نمی‌شود!

 

 

خبر : رهبری خطاب به جوانان فرانسوی فرمودند: «از رئیس‌جمهور خود بپرسید چرا از اهانت به پیامبر خدا حمایت می‌کند و آن را آزادی بیان می‌شمارد؟... چرا تردید در هولوکاست جرم است؟ و اگر کسی چیزی در این‌باره نوشت باید به زندان برود اما اهانت به پیامبر آزاد است؟» (منبع)

 

 

دامنه : رهبری درین فراز، سقراط‌واره وارد ماجرا شدند. سقراط هم در آتن و اسپارت می‌گشت جوانان را می‌یافت و با شیوه‌ی پرسشی ذهن آنان را به مسائل درگیر می‌کرد تا فکر فرو روند. غرب با اسلامِ تسلیم، کاری ندارد؛ چون عمَله می‌خواهد و دنباله‌رو. اما با «اسلامِ درگیر» درگیری دارد؛ زیرا این اسلام -که تعبیری حکیمانه از علامه محمدرضا حکیمی‌ست- خود را کنار گود نگه نمی‌دارد تا قرآن و عترت را بالای تاقچه بگذارد که هر چه خواست بر مسلمین بگذرد، بگذرد. نه. غرب، دیری‌ست که آزادی و اخلاق را باخته است؛ روزی روژه گارودی را به جرم پژوهش روی هولوکاست به زندان می‌افکنَد و روزی هم به اسم آزادی، پیامبر رحمت (ص) و محبوب میلیاردها انسان را اهانت می‌کند. غرب! بلی می‌اندیشد؛ اما فقط برای سود و سوداگری. برای بهره‌کشی و بردگیِ مللِ عقب‌نگه‌داشته شده. برای زمین‌گیر کردنِ کشورهای در حال توسعه. بدا به حالِ احتضار و هذیان‌گویی‌های همیشگی غرب. غرب حتی با آدم‌های خوب و متفکر مغرب‌زمین نیز غضب می‌ورزد، چه رسد به مفاخر سایر ملل و پیامبر ختمی‌مرتبت.

 

تصاویر: «سیروان»

 

خبر آخر دیدنِ شبِ روستای «گلینِ» سیروانِ سنندج است به سمت شهر کامیاران؛ عروس منطقه‌ی ژاوه‌رود که زیبایی‌اش در عکسش، منعکس است.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۷ آبان ۱۳۹۹ ، ۱۴:۱۶

دهکده محققین وِسف قم

به قلم دامنه: به نام خدا از خاطرات مرحوم رفسنجانی (منبع) خواندم که شب ۴ آبان ۱۳۷۶ میهمان رهبرى بود و درباره‌ی دهکده‌ی محققـین در وِسـف و ... اظهارات آیت‌الله احمد آذرى قمی و حشمت‌الله طبرزدی «علیه‌ی ولایت فقیه» و چند مسئله‌ی داخلی و خارجی دیگر صحبت کردند.

 

۱. وِسف کجاست؟ روستایی ییلاقی و توریستی‌ست در ۷۰ کیلومتری جنوب قم؛ کمی آن‌طرف‌تر از روستای فردو. از ۲۰۰ هتکار زمین دائر و بائر آن، نزدیک ۸۰ هکتارش باغ است (منبع) امتداد آن به روستای رهق است و سپس مشهد اردهال کاشان.

 

دهکده‌ی محققین وِسف با این هدف (منبع) تأسیس شد که در طول سال -خصوصاً تابستان‌های داغ قم- محل استفاده‌ی اساتید، فضلا، طلاب و محققین حوزه باشد. مدیریت آن با دفتر تبلیغات اسلامی حوزه‌ی علمیه‌ی قم است. قابل ذکر است در دوره‌ی پهلوی، ارتشبد غلامعلی اویسی -زاده‌ی فردوی قم- درین منطقه نفوذ و تیول داشت.

 

 

دهکده‌ی محققین روستای  وِسف قم. عکس: بازنشر دامنه

 

 

حاشیه: من فردو رفتم، اما وِسف نه. چون یک باریکه‌ی خاکی دارد که عبور از آن دلیری و زَهره‌ی بُز کوهی می‌طلبد و زحمت شاسی‌بِلن! اما وِسف کمی از ورسک ندارد. یادش به خیر که در ورسک  سوادکوه مازندران، در معیت مرحوم پدرم به دیدار آیت‌الله عبدالله نظری رفته بودیم؛ عالمی ساده‌زیست و خوب، در خانه‌ای مفروش به حصیر (=کوب).

 

۲. اما آن دو. آن دو -آقای آذری و طبرزدی- اول از پیشتازان بودند؛ در صف اولِ ولایت فقیه و پشتیبان آن. اولی روزنامه‌ی رسالت را بنیاد گذارد؛ منتقد و با مشئ بازاری و دومی هفته‌نامه‌ی پیام دانشجو را؛ منتقد با مشئ افشاگری. وجه اشتراک‌شان این بود در حمله و هجوم و منفی‌بافی مصونیت آهنین داشتند. تا این‌که ورق برگشت و هر دو، «ضد ولایت فقیه» شدند و بدتر این‌که «ضد ولی فقیه». که اولی دفترش حمله و اشغال (بخوانید فتح) شد و دومی صاف رفت بازداشتگاه و به قول عرب‌زبان‌ها: خِلاص!

 

قابل ذکر است طبرزدی تا آن حد «در خط» بود که نخستین بار او بود که در نشریه‌اش برای رهبری لفظ «امام خامنه‌ای» را به کار می‌گرفت. تا این‌که بر «خط» شد و از آن رو، به این رو.

 

حاشیه: دهه‌ی ۷۰ برای کاری از کریم‌خان زند رفته بودم بلوار کشاورز. نمی‌دانم پایین‌دست یا بالادست این بلوار بود، شاید هم منتهی الیه‌ی وصال شیرازی، طبرزدی به مدد این! و آن! در آن نقطه‌ی گران پایتخت، دفتر روزنامه و اتحادیه و بزن و در رو! داشت. شاید بدین خاطر که از دفتر تحکیم وحدتِ جناح چپ انشعاب داده بود. همو که «حجت‌الاسلام رفسنجانی» را به‌یکباره «آیت‌الله» خطاب کرد تا... . بعد به نقدش رو کرد تا... . نمی‌دانم بعد چی شد که چپه شد. و سپس حتی به جنبشی‌های رنگی! شیفته.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۱ آبان ۱۳۹۹ ، ۱۱:۰۷

چون چراغ لاله سوزم

به قلم دامنه: به نام خدا. دیشب، کاربری، به‌جا و به‌هنگام ندای «از خوابِ گران، خواب‌گران خیز» مرحوم اقبال را سر دادند؛ همین، صبح علی الطلوع مرا روانه‌ی دیوان لاهوری کرده و این نوشته را، راهی صحن دامنه. این شعر چون در همان اوان انقلاب به آهنگ و آواز (گویا موسیقی افغان یا تاجیکستان) در آمد در ذهن بیشتر ما نقش بسته ‌است.

 

چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما

ای جوانان عجَم جان من و جان شما

غوطه‌ها زد در ضمیر زندگی اندیشه‌ام

تا بدست آورده‌ام افکار پنهان شما

 

و...

 

می‌رسد مردی که زنجیر غلامان بشکند

دیده‌ام از روزن دیوار زندان شما

حلقه گِردِ من زنید ای پیکران آب و گل

آتشی در سینه دارم از نیاکان شما

 

(اقبال لاهوری، زبور عجَم)

 

 

اقبال درین سُروده از ایران، از ایرانیان: بزرگ‌مردان آن، از فارسی‌زبانان و از اندیشه و افکار نیاکان‌مان سخن می‌گوید و نیز از انسان نستوه و ناجی‌یی که زنجیر اسارت و تسلیم را پاره می‌کند و بشر را به رهایی و مشتاقی و آزادی و آزادگی فرا می‌خوانَد.

 

آری؛ ملت ایران مانند اقبال از روزنِ زندان و سیاه‌چاله‌های شاهی دید که کسی می‌آید زنجیر ساواک و رکن چهارم و کمیته‌ی ضد خرابکاری و شکنجه‌گاه اوین و دربار و درباریان را پاره می‌کند و غُل را از گُرده‌ی مردم می‌شکند و انسان و جهان را به سرنوشت خود، آگاه، و مسلمانان را از خواب گران، بیدار می‌کند.

 

امام با دانش و جرئت در مسجد شیخ انصاری نجف اشرف، با بحث حکومت اسلامی، پایه‌های لغزان رژیم شاه را به لرزه درآورد و با اندیشه‌ی زلال و پیشرفته، دین مبین و قرآن کریم را از روی طاقچه و گورستان و کابین عروسان، به صحنه آوُرد و بزرگانی چون عالم مبارز نستوه آیت‌الله طالقانی با طرح «قرآن در صحنه» به کمک او شتافته و ملت را به زیر پرتو انوار اسلام رهایی‌بخش بردند.

 

اسلامی که حتی بیش از ۴۰۰ کیلومتر از مکه، هجرت می‌کند تا بتواند در یثرب حکومت تأسیس کند و جامعه را به مدنیت و فضیلت و به آرامش و آزادی و آگاهی برساند. تا به قول اقبال زنجیرها را بشکند و تسلیم و تماشاگر نباشد.

 

امام عصر (عج) هم که ظهور بفرمایند، نمی‌روند گوشه‌ای و حُجره‌ای و زاویه‌ای، مسجدی، مدرسه‌ای بنشینند تا دیگران! بر اسلام و مسلمین، حکومت و بر مردم دیندار، سیاست‌ورزی و حکمرانی کنند. اسلام را به‌تمامه بشناسیم؛ دین دنیا و آخرت با هم، نه با تمنّا برای به تنهایی‌بردن آن؛ که فقط برای آخرت و جدا از سیاست و حکومت. بگذرم.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۲۸ مهر ۱۳۹۹ ، ۱۳:۲۱

قُرص زندگی کنیم، نه با قُرص

به قلم دامنه: به نام خدا .پول و قُرص. به نام خدا. در کتاب «آشنایی با قرآنِ» شهید مطهری. جلد هفتم،  ص ۱۱۷ خواندم که پولی به دست امام علی (ع) رسیده بود. فرمودند: ای پول! تو آن زمان مالِ منی که خرجت کنم.

 

پیام این سخن این است در نگاه علوی، پول آن زمان شیرین و لذیذ است و مالِ کسی‌ست که علاوه بر رفع نیاز و آرزوهای سالم خود،  بتواند از آن انفاق کند، کمک نماید، دستِ تصرّف به آن داشته باشد، حاجت نیازمندی را برآورده کند و جامعه‌ای را آباد کند. چقدر دورند کسانی که امروز، فرصت خدمت به خلق پیدا کرده‌اند، اما به جای خشنودکردن خالق، دستشان به فساد و اختلاس و چپاول اموال مردم دراز شده است. برای اینان گویی الگویی چون مولا (ع) اصلاً وجود ندارد!

 

یادم به جلال رفیع -نویسنده‌ی مبارز و طنزپرداز- افتاده‌است که روزگاری در کنار سید محمود دعایی، در اطلاعات ستون «دریچه» را می‌نگاشت. روزی هم نوشته بود: «قُرص زندگی کنیم، نه با قرص.»

 

نتیجه‌ی کلیدی این طنز یکی شاید این باشد که اگر انسان، محکم و قُرص نباشد، نه به حکمت و شرافتمندی می‌رسد و نه برایش عزت و ذلت فرقی دارد. زیرا اینان به پیامی که در این بیان امام علی (ع) موج می‌زند، درک درستی ندارند. انسانی که قُرص و محکم و مقاوم زندگی کند، پول و سختی روزگار او را از پای درنمی‌آورَد و کسی که به پول ملت دسترسی دارد آن را صرف نیاز و عزت ملت می‌کند. آدمی که در قدرت است و فکر «قُرص» نداشته باشد با قرص (به زبان عامیانه: با حَبّ) زندگی می‌کند که چهار روز بیشتر، روزگار را بچاپد و بقاپد.


حاشیه بر متن: اینک که مولود «منحوس» در آستانه‌ی یک سالگی‌ست، نظارت بر قدرت، کاری سخت‌تر از هر وقت شده‌است؛ به‌ویژه برای نهادها و ارکان نظارتی که بیشتر اعضای‌شان پابه‌سنّ هستند و تحتِ تعقیب شدیدتر این ویروسِ شریر. آیا می‌رسد روزی که «خودنظارتی» در پرتو اخلاق اسلامی، نظام ما را از آفات و بلایا مصون‌تر بدارد، و ما را از عاجزان در نظارت برهانَد و «کارگزار»های آن را به حال ملت، مفید و «پاک»دست نماید و «ناکارآمدی»ها را از دامن جمهوری اسلامی ایران بشوید و کنار گذارد؟ ان‌شاءالله. ناامیدی و یأس مَبادا.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۲۳ مهر ۱۳۹۹ ، ۱۸:۱۱

حجاریان در ورطه

به قلم دامنه: در ورطه؛ اشاراتی به افاضات!! حجاریان که در این (منبع) متنی جدید انتشار داد. به نام خدا. تازه فهمیدند نمی‌توانند همه را «به نخ یک تسبیح» بکشند. تازه فیل‌شان یاد هندوستان کرده و می‌خواهند «طردها« را «ضابطه‌مند» کنند و اگر دیدند کسانی «لیقه‌ی دوات» نظام را درست کرده‌اند «با ظالمان محشور می‌شوند.» و خود اگر در «دستگاه اداره‌ی کشور حضور یافتند راه «علی بن یقطین» را پیمودند و به زعم خود «تقلیل مرارت» کردند و «تقریر حقیقت». زیرا بنای فکری‌شان مثلاً بنّایی نظام است و عمارت کشور؛ حال آن‌که معتقدند در جمهوری اسلامی ایران «یک‌سو ازدیاد زباله‌گردی و سرقت نان و در یک کلمه «فقر» ا‌ست و سوی دیگر، انواع تبعیض و جان‌های از دست رفته مردم و در یک کلام «ظلم».

 

چنین تیره‌بختی و تیره‌وتارسازی اینان را از خیلی‌وقت پیش، نه در آینه که در خشت خام می‌دیدم. اینان به خط آخر می‌رسند و مانند پروژه‌های ساختمانی، از شهرداری پایان‌کار می‌خواهند که مثلاً روسفید شوند پیش ملت. اینان با وضعی که گرفتار آمدند، رسواتر از سازمان تروریستی رجوی به ورطه (=گرداب) می‌افتند و آن‌گاه آن‌چنان دست‌وپا خواهند زد که بیشتر از پیش خود را در گِل‌فرورفته و آلوده می‌بیند.

 

الآن به این نرسیدم، خیلی‌وقت پیش است که دریافتم که اینان اهلِ «عاریت» هستند و همه چیز را به «عاریت» می‌گیرند و دَم‌به‌دم چونان بوقملون، ملوّن می‌شوند و رنگ عوض می‌کنند. و تردیدی بر من باقی نمانده روزی فرا می‌رسد که حتی به مفاد اسلام هم به عاریت می‌نگرند و زودگذر و بی‌اعتقاد و باور از آن می‌گذرند

 

امام صادق -علیه‌السلام- به یکی از اصحاب خود فرمودند: این دعا را زیاد بخوان: «اللَّهُمَّ لَا تَجْعَلْنِی مِنَ الْمُعَارِینَ وَ لَا تُخْرِجْنِی مِنَ التَّقْصِیرِ»

 

خدایا من را از آن‌هایی که ایمانشان موقت و عاریه هست قرار نده. و هیچ وقت من را از اعتراف به گناه بیرون نیاور.

 

زمان آن فرا رسیده است که چهره‌ها به دستان خود برملا می‌شوند. روزی برای جمهوری اسلامی از مخالفین بازجویی می‌کردند و در اطلاعات نظام دست تصرف داشتند و خوراک برخوردها را برای ضابطین در آخور می‌کردند، حالا همین‌ها به عنوان مدعی وارد ماجرا شدند. مطالبه‌گرانی که قصد اصلاحات! دارند، ولی چون این نظام را «ظلم» و «جور» می‌پندارند، بنا دارند از سرِ تقیه، مانند یقطین در نظام حاضر باشند. که چی؟ که مرارت مردم را کم کنند و حقیقت را برقرار. چه پُز و پادویی. امید می‌برم دست ازین بازی با نظام و فریب مردم بردارند. حالا اینان شدند یاران امام رضا -علیه‌السلام- و نظام جمهوری اسلامی ایران شده دستگاه مأمون عباسی! وَه؛ چه خُزعبلاتی (=پوچ و بیهوده).

 

نمی‌گویم اینان نباشند و نیست‌ونابود شوند و خفقان و احتقان بگیرند، نه؛ باشند و بنویسند و بگویند. چون من و امثال من هم هستیم و می‌نویسیم و می‌گوییم. اما اینان که روزی صدها متن در «صبح امروز» منتشر می‌کردند و مردم را به حضور در حکومت دعوت می‌کردند، اینک خود را علی‌بن‌یقطین می‌پندارند و مثلاً قصد دارند با حضور عاریتی، ریشه‌ی نظام را بزنند و رشته‌ی انقلاب را پنبه کنند. در لبه‌ی عمر نشسته‌اند و مرگِ لحظه‌‌لحظه‌ی نظام را می‌شمارند!

 

جوانانِ آگاه و انقلابیون دانشمند، روشن بمانند که خطر این بافت و افراد را به‌دقت و هوشیارانه رصد کنند و تور این دام را -که در حال پهن‌کردن است- پاره کنند. بعد نگویید: نگفتید.

 

در محل ما به زبان شیرین محلی، این دسته آدمها وقتی غِظ (=غیظ و خشم) می‌کنند و برافروخته می‌شوند، می‌گویند: وِن بِنار رِه دارمِه. یعنی دَمار از روزگارش در می‌آورم. برای چهرگانی چون اینان -که دَمدمی‌مزاج و مذبذب شده‌اند- زیاد زود است که دَمارِ (=نفَس) انقلاب اسلامی را در بیاورند و خفه‌اش کنند. گویا جلگه‌ی آلبانی! سوله‌های خالی هم دارد!

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۲۲ مهر ۱۳۹۹ ، ۱۶:۰۲

«ترسوها» و بازی با عقلانیت!

به قلم دامنه: به نام خدا. رهبری -دیروز ۲۱ مهر ۱۳۹۹- سخن از ترسوها و بازی آنان با عقلانیت به میان آوردند. خواستم کمی درین‌باره بنویسم: خوشبختانه همه‌ی ما معنی عقل و ترس را می‌فهمیم. هر یک از ما ممکن است در طول زندگی دست‌کم یک بار ترس را تجربه کرده باشیم؛ ترسیده باشیم و یا واهمه و هراس آنچنان بر ما غلبه و احاطه کرد که کاملاً بیمناک‌مان ساخت. پس ترس و باک در وجود آدمی به صورت نهفته، لانه دارد، به وقتش بُروز می‌کند که در آن حال، دچار رُعب و هول می‌شویم؛ مرعوب و ترسو. اما این حالت گاه در شخصیت و شاکله‌ی فرد نفوذ می‌کند و شخص را اساساً انسانی «ترسو» و ضعیف‌النفس بار می‌آورَد که در زبان عامیانه به افرادِ بُزدل معروف‌اند؛ هرچند بر من آشکار نیست چرا «بُز»، بُز که قوی و پیشتاز و جسور و بی‌باک است. شاید به این علت که بُز، زود رَم می‌کند و دست به فرار می‌زند. نمی‌دانم. بگذرم.


اما عقل. این قوّه (=رسول باطنی) از قوای درونی مرموز و خدادادِ آدمی است که در پارسی به «خِرد» برگردان شده است: عاقل=خردمند. عقل که عربی‌ست، علاوه بر معنایی که بر ما روشن است، دو معنی متضاد هم دارد: هم انسان را پیش می‌برَد و هم بازش می‌دارد: پیش‌بَرندگی، بازدارندگی. امر و نهی. قرآن (آیه‌ی ۵۴ سوره‌ی طه) به انسانِ اهل خرد و پارسایی و ورع و صاحبِ لُبّ و اَلباب، اُولی‌النُهی می‌گوید؛ یعنی کسی که عقل سالم دارد و خود را از خطا، گناه و بیراهه بازمی‌دارد و امور و حیات و ممات و نبات و جماد را می‌فهمد.

 

به همین علت بیابانگردان صحرا بر زنوان شتر، عِقال (=زانوبند) می‌بستند که فرار نکند و گُم و گور نشود. عقل همین حالتِ عِقال شُتر را هم بر آدمی دارد که مانع از گم‌شوندگی و گم‌گشتگی می‌گردد. زیرا اساساً عقل، حسابگر است، محاسبه می‌کند. از وجه مَمیّزه‌های اصلی عقل و عشق، یکی همین عنصر حسابگری است. حساب، علمِ شمارش‌هاست. نیز دانش اندازه‌ها و برآوردها. حساب حتی به تخمین (=حدس و گمان و برآورد و وَرانداز) نیز مدد می‌رساند. حالا بروم روی اصل سخن رهبری که چنین فرمودند:

 

«بعضی‌ها اسم عقلانیت و عقل را می‌آورند اما منظورشان ترس، انفعال و فرار از مقابل دشمن است در حالی‌که فرارکردن و ترسیدن، عقلانیت نیست... ترسوها حق ندارند اسم عقلانیت را بیاورند زیرا عقلانیت به معنای محاسبه‌ی درست است. البته دشمن تلاش دارد تا معنای غلط عقلانیت را تلقین کند و برخی هم نادانسته، در داخل همان حرف دشمن را تکرار می‌کنند.» (منبع)

 

تتمّه و نکته: من به این فقره از تحلیل و حساب و حسابگری رهبری از وضع‌وحال و نگره‌ی نگران‌کننده‌ی ترسوها در این زمانه و اوضاع -که از اوجِ هول و جُبن، به بازی با عقلانیت سرگرم شده‌اند تا ایرانیان را بفریبند و دست جبهه‌ی اهریمن را بر اهورا، دریده و درازدست بدارند- باور دارم و با آن موافقم و خدشه‌ای در آن نمی‌بینم. زیرا جامعه‌ی پویا و زنده به خردمندِ شیردل نیاز دارد، نه به سودمندِ بُزدل؛ و در زبان عامیانه‌ی ایرانی: بی‌جیگر.

 

به‌هرحال؛ مسلّم و آشکار است که میان انسان علوی چون مالک اشتَر فرق است با آدمی چون ابوموسی اشعَر. یکی برای مکتب و امام علی -علیه‌السلام- شهامت و رشادت می‌ورزد، آن دیگری چون جُنبنده و دابّه‌ای ترسو، می‌هراسد و به جای آن‌که منطق غلط دشمن را مؤاخذه کند و با آن آگاهانه مواجهه کند و گریبانش را بگیرد و بفشارد، روی منبر، علی را خلع می‌کند، تا تاریکی بر روشنایی حکومت کند!

 

تاریخِ دین و دیانت -درست که دردناک است- اما صد البته درس است و دانشگاه؛ که ترم و دوره‌ی آن تمامی ندارد. فقط دانشجوی تمام‌وقتِ صاحب شور و شعور و خرد و خردمندی می‌پذیرد.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۵ مهر ۱۳۹۹ ، ۱۱:۰۲

ملت، طبیعت، حکومت

به قلم دامنه: ملت، طبیعت، حکومت؛ حکومت، طبیعت، ملت. به نام خدا. حکومت ممکن است به ملت زور بگوید. در این وجه، حکومت شاکله‌ی موروثی، دیکتاتوری، کودتایی و یا انحصاری و انسدادی دارد. بنابرین حکومت درین تبار، بر ملت و طبیعت حکمرانیِ اجباری و استبدادی می‌کند و سلطنت و سلطه‌گری می‌ورزد.

 

در غیر آن، حکومت معمولاً از مردم ناشی می‌شود. پس، میان ملت و حکومت ربط و انتخاب و رأی و نظر و نظارت و گردش و جابجایی آرام قدرت برقرار است.

 

حال هر کاری که این مناسبات را خدشه بزند، وضع طبیعی و قراردادی میان ملت و حکومت و طبیعت را برهم می‌زند. و در واقع یکی از دو جریان قدرت به نفع دیگری گام بر نمی‌دارد؛ یا ملت، یا حکومت. طبیعت که در این میان صامت و ساکت و بی‌رأی و نظر است. هرچند روایت از معصوم (ع) است که طبیعت شامل گیاه و زیا و زراعت هم، از رنج و زور ستمگری حکومت‌های زورگو، رنجور و پژمرده می‌شوند.

 

در چنین وضعیتی دست‌کم دو حالت وجود دارد:

 

۱. یا حکومت بر خلاف اراده‌ و رأی مردم پیش می‌تازد که در واقع در حال گذارِ به نوع حکومت‌های بی‌ربط با ملت است؛ زورگویی.

 

۲. یا ملت، پیمان گُسست و تغییر گرایش داد و مناسبات فکری و علایق سیاسی و گرایش‌های مذهبی و اساساً پویه‌ی جهانی‌اش را‌ دگرگون کرد.

 

نتیجه:

 

یکم: قانون اساسی معمولاً این گُسست‌ها را پیش‌بینی می‌کند. در پاره‌ای از کشورها با انتخابات زودهنگام، در پاره‌ای دیگر از طریق رفراندوم (=همه‌پرسی) و در پاره‌ای هم با ساز و‌ کارهای ساختاری.

 

دوم: حکومت بی‌توجه به تغییر نگرش و ذائقه‌ی مردم همچنان از طریق زور و قدرتی که داراست، به خود اجازه‌ی ادامه‌ی مسیر می‌دهد و کاری به افکار مردم ندارد.

 

سوم: حکومت صدای مردم را درک می‌کند و اندک‌اندک یا با حرکت حلزونی و بطئی (=کُند، آرام‌آرام) و یا با اقدام فوری خود را بازسازی می‌کند، تا با مطالبه‌های نوشونده‌ی ملت خود را نوسازی کند که از مشروعیت سیاسی نیفتد.

 

چهارم: ملت نه در مسیر حکومت بلکه در برابر حکومت قرار می‌گیرد و از طریق شورش، اعتراض، تظاهرات و یا انقلاب، قدرت را دچار دگرگونی یا واژگونی می‌کند.

 

نکات:

 

نکته‌ی ۱ : حکومت خاطرش از طبیعت (کوه، حیوان، دریا، جنگل و معدن و گیاه) جمع است چون زبان برای اعتراض ندارد و از رأی برای تغییر یا تثبیت محروم است، اما آیا حکومت فکر می‌کند ملت هم مانند طبیعت، صامت است و فقط تسلیم و سرسپرده؟!

 

نکته‌ی ۲ : من بر این نظرم هنوز ملت ایران جمهوری اسلامی ایران را با دل و جان، نه از سر اِکراه، می‌خواهد و با آن به آن تضادی نرسیده‌است که واژگونش کند. هرچند ملت از آنچه در میان حکومتگران می‌گذرد و نیز فسادهای هولناکی که دل مردم را به‌شدت خالی می‌کند، مسئله‌دار شدند و شاکی‌اند، ولی با همه‌ی انتقادها و انتظارهایی که دارند، پشت نظام و انقلاب ایستاده‌اند و به تعبیر امام خمینی «پشتیبان ولایت فقیه» هستند تا «آسیبی به مملکت نرسد.»

 

نکته‌ی ۳ : از نظر من گرچه اکثریت قاطع ملت هنوز دارای این فکر و موضع نسبت به حکومت است، اما عقلانیت، دیانت و حقیقت و حتی منافع ملی و مصلحت ایجاب می‌کند، حکومت خود را بازسازی کند و با ملت، همفکر و همراه شود، تا روزی فرا نرسد که با تأخیر در بازسازی، تخریب نصیب آن شود.

 

نکته‌ی ۴ : ملت ایران به معنای اَتمّ آن، ملتی‌ست که از تقصیرها، گذشت می‌کند تا اصالت انقلاب و آرمان اسلامی و هویت ملی مخدوش نشود. تا روزی نرسد رشته‌ی محکم اعتمادی که به حکومت دارد، از هم بپاشد و پنبه شود. شکیبایی ملت، فضیلت است، این فضیلت از سوی حکومت باید سپاس و پاسداری شود. ناسپاسی به گذشت و بردباری ملت، شاید مخاطره‌آمیز باشد.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۷ مهر ۱۳۹۹ ، ۱۵:۰۵

در آبشار «چال‌مگس»

پست ۷۷۲۹به قلم دامنه. پرده‌ی یکم: در خاطراتِ دوشنبه ۷ مهر ۱۳۷۶ مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی خوانده‌ام که آن روز او برای کوه‌نوردی به درّه‌ی دارآباد رفت و در کنار آبشارِ «چال‌مگس» توقف کرد. و با ماژیک، «روی سنگ» یادگاری نوشت. و از درّه‌ی دیگری برگشت که در مسیر، با مردم «احوال‌پرسی» کرد که «از رکود نامناسب بازار و اقتصاد کشور از فرش و خانه و مصالح ساختمانی و... شکایت داشتند.» (منبع)

 

 
آبشار «چال‌مگس» عکس: بازنشر دامنه
 
 
پرده‌ی دوم: حالا از ۷ مهر آن سال بیاییم به ۷ مهر امسال -که ۱۳ سال از آن احوال‌پرسی!! آن مرحوم از مردم می‌گذرد- اما آقای حسن روحانی که این‌روزها نزدیک یک سال است که به بهانه‌ی بیماری مرموز، نه فقط به «چال‌مگس» نمی‌رود، حتی لَختی هم به بیرون از کاخ پا نمی‌گذارَد تا خود را میان مردم ببیند و دست‌کم بفهمد این ملتِ «ولی‌نعمت» از دولت و حکومت، درین وضعیت چه خواسته‌ای دارد، از اوضاع چه برداشتی، و از بی‌کفایتی و ناکارآمدی او چه تحلیل و انتقاد و انتظاری؟!
 
پرده‌ی سوم: او به جای ترکِ میزنشینی و آمدن به کنار مردم، پشتِ میز جاخوش کرده تا با میکروفون سخن‌درمانی و حرف‌های بی‌ربط با اعصاب مردم بازی کند. برای آن‌که بتواند بی‌تدبیری دولت شیک‌پوش را پرده‌پوشی کند، آدرس کاخ سفید را می‌دهد که از نظر ملت‌های آزاده‌ی جهان، نه حالا، که از همیشه‌ی بنیانگذاری‌اش «کاخی» پوشالی بوده است. او گفت: «مردم برای کمبود و مشکلات اگر می‌خواهند لعن و نفرین کنند، این لعن و نفرین آدرسش کاخ سفید در واشنگتن است. پس ما لعن و نفرین و کینه‌مان را با آدرس صحیح و درست بفرستیم آن کسی که جنایتکار است کاخ‌نشین کاخ سفید است، منشاء تمام مشکلات مردم از صهیونیست، ارتجاع و تندروهای آمریکاست.« (منبع)
 
پرده‌ی چهارم: من نمی‌دانم آقای رفسنجانی با آن ماژیک در «چال‌مگس» چه «یادگاری»یی نوشت، لابد نوشته بود با سیاست تعدیل اقتصادی، انقلاب را زیروزبَر کردم. بگذرم.
 
پرده‌ی پنجم: اما من امروز می‌بینم که این شخص به دنبال این است که علت تحریم را به گردن رهبری بیندازد و بگوید من داشتم با جهان تعامل می‌کردم، ایشان نگذاشت! پس ای مردم مرا لعن نکنید، کاخ سفید را نفرین کنید که نمی‌گذارد.
 
نکته: اصلاً بگذار بگذرم؛ چون! امروز زادروز «لوئی پاستور» (۱۸۲۲ - ۱۸۹۵) است، که اول ارسطو را به زیر تیغِ نقد برده‌ بود و سپس میکروب را و نیز بیماری دِهشت‌آور «هاری» را. آری؛ دانش، همواره با نقد و نقب و نظر و نظریه‌ی آزاد، از بندِ بنده‌ها و خرافه‌ها رهاست. روحش شاد که خیر کرد و خدمتِ ملت و حیات.
 
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۵ مهر ۱۳۹۹ ، ۲۲:۱۵

من لنین نیستم!

به تنظیم دامنه: امام خمینی گفتند: «من لنین نیستم ‌‎‎‌که استالین یک روزنامه‌ی مخصوص او چاپ می‌‌کرد و می‌‌گذاشت ‌‎جلویش و در سراسر شوروی روزنامه‌ی دیگری را منتشر می‌‌ساخت. یک‎ ‎‌جایی من می‌‌بایست بایستم تا بدانند من بازی نمی‌‌خورم.‌» (منبع)

 

توضیحات: حجت‌الاسلام سید محمود دعایی علت سخن امام را این‌گونه تعریف می‌کند: یک روز صبح در سال 62 آقای‎ ‎‌انصاری از جماران زنگ زد و گفت که امام فرمودند تا اطلاع ثانوی‎ ‎‌روزنامه‌ی «اطلاعات» چاپ نشود... ماجرا از این قرار بود که روزنامه دو بخش داشت: صفحات رویی و ‌‎ ‎‌صفحات لایی... ‌‌صبح آن روز وقتی ما آمدیم دیدیم در صفحات لایی که روز قبل ‎‌چاپ شده است عبارتی چاپ شده که غلط چاپی زشتی در آن وجود ‌‎دارد. طبیعتاً انتشار آن به مصلحت نبود. ما لایی را جمع کردیم. تعداد ‌‎زیادی لایی جمع شد. طبیعتاً اینها می‌‌بایست خمیر بشود و لایی دیگر ‌‎ ‎‌چاپ گردد... به دلیل حساسیت منطقه‌ی ‌‎جماران شاید اصلاح‌شده‌‌ها را به آن ‌‌جا نفرستاده بودند تا نکند یک وقت ‌‎در لایی اصلاح‌شده هم نسخه‌ای از همان قبلی‌‌ها باشد... ما معمولاً برای دفتر امام، روزنامه‌ی هر روز را با پیک می‌‌ ‌‌فرستادیم. به ‎‌خاطر همین جریانات، آن روز، روزنامه دیر از چاپ بیرون آمد.‌

 

سید محمود دعایی

 

امام هنگام مطالعه دیدند که روزنامه‌‌ها نیامده است. توصیه کردند که ‌‎ ‎‌کسی برود روزنامه را بگیرد و بیاورد. وقتی از بیرون روزنامه را آوردند ‌‎‎‌دیدند که روزنامه‌فروش فقط صفحه‌‌های‌‌ رویی روزنامه را داده است. ‌‎‎‌وقتی ما هم روزنامه را فرستادیم امام حساس شدند و این سؤال برایشان ‌‎‎‌پیش آمد که چرا روزنامه‌‌ای که لایی ندارد چاپ شده است. یکی از ‌‎ ‎‌مسئولین دفتر را به دنبال روزنامه فرستادند. آن فرد مسئول به تجریش ‌‎ ‎‌آمده بود و دیده بود روزنامه‌‌ها لایی ندارد. از آن طرف به اقدسیه رفته ‎‌بود و دیده بود در آن جا هم لایی ندارد. اما وقتی به پایین‌های شهر رسیده ‌‎بود متوجه شد که روزنامه‌های اطلاعات با لایی توزیع شده است. امام ‎‌ناراحت شدند و گفتند:

 

«چرا این روزنامه با این شکل به دست من ‌‎ ‎‌می‌‌رسد و با روزنامه‌‌هایی که در سطح شهر پخش می‌‌شود فرق دارد.‌»

 

تصادفاً همان روز در قسمت لایی روزنامه، مطلبی از کتاب مباحث ‌‎ ‎‌اقتصادی استاد مطهری نقل شده بود و امام قبلاً دستور داده بودند که در ‌‎ ‎‌این کتاب تجدیدنظر شود. چون گفته شده بود که همه‌ی مطالبش از خود ‎‌استاد نیست.‌ ‌‌این مطلب، توسط همکاران روزنامه در سرویس اقتصادی به مناسبت ‌‎سالگرد شهادت مرحوم مطهری چاپ شده بود. تلقی امام این بود که ما‌‎ ‎‌کتابی را که به منظور بررسی تا اطلاع ثانوی ممنوع شده و نمی‌‌‌‌بایست ‌‎چاپ شود، چاپ کرده‌‌ایم. و تازه برای این که امام خمینی از این امر مطلع ‌‎ ‎‌نشود لایی روزنامه را هم به دست ایشان نرسانده‌‌ایم. حتی در منطقه‌ی ‌‎ ‎‌وسیع شمیران و تجریش و اقدسیه پخش نکرده‌‌ایم ولی در سطح کشور ‌‎ ‎‌و بین مردم پخش کرده‌‌ایم. امام تعبیر زیبایی کرد و گفت:

 

«من لنین نیستم ‌‎‎‌که استالین یک روزنامه‌ی مخصوص او چاپ می‌‌کرد و می‌‌گذاشت ‌‎جلویش و در سراسر شوروی روزنامه‌ی دیگری را منتشر می‌‌ساخت. یک‎ ‎‌جایی من می‌‌بایست بایستم تا بدانند من بازی نمی‌‌خورم.‌»

 

‌‌البته امام، اجازه دادند که روزنامه از توقیف در بیاید. این ‌‎‎‌واقعه تلخ‌‌ترین واقعه‌ی دوران خدمت من در روزنامه اطلاعات بود... به‌طوری که من تصمیم به استعفا گرفتم.‌.. امام گفتند: شما باشید و ‌‌اصلاح ‌‎ ‎‌کنید. گفتم: چشم. بعد هم جهت توضیحات شخصاً خدمت امام رسیدم.‌.. عملکرد امام نشان داد که با کسی شوخی و رودربایستی ندارد.‌

(خاطرات سید محمود دعایی؛ چاپ دوم، ۱۳۸۷، تهران: عروج، ص ۲۰۱ - ۲۰۵)

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۵ مهر ۱۳۹۹ ، ۲۱:۵۵

شهیدِ شناسایی و شناساییِ شهید

به قلم دامنه : به نام خدا. بر این ملت به علت فضیلت سرشاری که در اثر انقلاب اسلامی نصیب بردند، جنگی تحمیلی بار کردند. دل‌های سالم از همان نخستین‌روزِ هجوم به ملت و میهن دانستند که کینه‌ی غرب به سرکردگی آمریکا نسبت به ایران و اسلام، دستِ صدام‌حسین را به تصرفات سرزمینی باز گذاشت تا تهران را سه روزه فتح کند و ایران باز نیز چون عصر سلطنت پهلوی پایگاهی برای امپریالیسم باشد و رصدخانه‌ای علیه‌ی شوروی.


این دنائت تا هشت سال دنبال شد اما دریغ از گرفتن یک وجب خاک. برای اولین بار امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- از لفظ «دفاع مقدس» استفاده کردند تا نشان دهند آنچه ملت ایران در برابر جنگ و هجوم، انجام می‌دهد درس از فرهنگ عاشوراست؛ که نمی‌گذارد ذلت عرصه‌ی عزت را تنگ کند.


کیست که نداند صلح اصالت دارد. اما وقتی ملتی مورد طمع و طعمه‌ی مهاجمین قرار گرفت کیست که نداند دفاع نه فقط ارجحیت دارد که با سرشت و طینت بشری آمیخته است. در دشواری و کارزاری، تنها کسانی به باخت نَرد می‌زنند که ترسو باشند و تسلیم دشمن. ملت ایران نهراسید و با خون و بازو و ایمان به مَصاف جنگ‌طلبان رفت و نگذاشت در تاریخ ذلتی به اسم جمهوری اسلامی ایران به ثبت برسد. تنومند و آبرومند از جنگ بیرون آمد.


مگر می‌شود هشت سال مجبور به دفاع در جنگی تحمیلی باشی، اما آسیب نبینی؟ شهید نشوی؟ مجروح نگذاری؟ اسیر ندهی؟ خرابی به بار نیاوری؟ خُب؛ در جنگ نُقل و نبات که پخش نمی‌کنند! بمب است و بمب‌افکن. تیر است، تیرانداز. حمله است و حمله‌ورشدن. خط است و خط‌شکن. عملیات است و شناسایی. مین است و کمین. تک است و پاتک. گلوله است و گلگون‌کفن. بگذرم، که لیست را اگر ادامه دهم یک کلاسور باید نام، نام ببرم.


اینک در آستانه‌ی «هفته‌ی دفاع مقدس» فقط خواستم از دو ترکیب -که گویی تکلیفی‌ست بر عَهد و عُهده‌ی انسان سالم در جامعه‌ی سالم- سخن گفته باشم و آن همان است که صدرِ متن مُزیّن شد: شهیدِ شناسایی و شناساییِ شهید.


«شهیدِ شناسایی» از شجاع‌ترین، ایثارگرترین و خط‌شکن‌ترین افراد این مرز و بوم بودند که دل شب و در تاریکی محض به آن سوی خاکریز می‌شتافتند تا اطلاعات عملیات صورت دهند که بیشترشان در طی ۸ سال جهاد مقدس به شرف شهادت نائل آمدند. آنان بودند که دفاع را بر رزمندگان میسّرتر و هموارتر می‌کردند.


و اما «شناساییِ شهید» همان شهیدشناسی است که ما را مدد می‌دهد که از صف بیرون نزنیم. از حدّ خارج نشویم. از دین آزُرده نگردیم. از عشق دلزده نباشیم. از راه به بیراهه نیفتیم. از انقلاب جیب ندوزیم. از روحانیت معیشت نکنیم. از خدمت به خیانت نرسیم. از پایه نپوسیم. از منبر و‌ محراب ابزار نسازیم. از ریشه به‌در نیاییم. از شاخه بُن نبُرّیم. از تیشه به ریشه نزنیم. از نردبان اخلاق سقوط نکنیم. از معنویت به مادّیت نغَلتیم.


و نیز، و نیز، و نیز در دسیسه‌ها همدستِ دسیسه‌گر نباشیم. در قدرت نقب و نقاب نزنیم. در سیاست شایستگان را خانه‌نشین نکنیم. در جهان، فروز و فخر مردم را به معامله نگذاریم. در وطن وطن‌فروش نباشیم. در خانه و آشیانه از لایقی و لیاقت نیفتیم. در شهر و کوی و بٕرزن بر سرِ همدیگر کلاه نگذاریم. این لیست را هم، اگر دنباله دهم از ۷۰ کلاسور می‌گذَرد. بگذرم. رزمندگان دیروز که امروز زنده‌اند، گرچه شهید نشدند اما «شهیددیده» هستند.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۵ مهر ۱۳۹۹ ، ۲۱:۵۳

بررسی گفت‌‌وگوی دوم حجاریان

به قلم دامنه. به نام خدا

۱. آقای سعید حجاریان در گفت‌‌وگو با «انصاف‌نیوز» (منبع) در پیِ تبیین (=بخوانید: تلقینِ) «بی‌اعتمادی فراگیر» است که وی می‌کوشد ازین خُلَل و فُرَج (=رخنه، سوراخ، شکاف و اختلال)، وارد شود تا چگونگی رابطه‌ی قدرت و جامعه بحث کند. لذا حجاریان به نگرش مطلق‌گرایانه می‌گوید: «مسئله‌ی ما بی‌اعتمادی فراگیر است» و ریشه‌ و مقدمه‌اش را در «دوره‌ی پهلوی» می‌داند.

 

۲. او معتقد است بی‌اعتمادی به حکومت زمانی زیاد شد که در «دولت مرحوم هاشمی... نرخ تورم و فشار بر مردم» بالا رفته بود.

 

۳. از اینجا وارد گزاره‌ای می‌شود که از نظر من تیر خلاص اوست به مغز خودش و پُتکی‌ست به فرق مردم و اهانت و جُرمی‌ست علیه‌ی انقلاب: «نتیجه آنکه با حکومت کوچک‌شده‌ای مواجه هستیم که نه تنها همه مردم، بلکه حتی بنیان‌گذاران و کارگزاران خود را نمایندگی نمی‌کند تا جایی که مردم به‌گمانم کارگری در امارات و کویت را به شهروندی در ایران ترجیح می‌دهند.»

 

حجاریان با عبارت ترجیحی «کارگری در امارات و کویت»، هویت و اصالت و غیرت ایرانیان را به زیر تیغ انگ بُرد. این انحراف فکری حجاریان گمان نکنم ترمیم بپذیرد.

 

۴. آنگاه برای به کُرسی‌نشاندن تحلیلَ وضعیتِ خود از نظام، به دنبال مثال و امثال می‌گردد تا به مخاطبین رسانده باشد که وضع کشور از چی و کی نشئت گرفته است. بنگرید: «واقعیت این است هم احمدی‌نژاد دروغ گفت و هم روحانی و البته بگویم، این‌ها بازتولید دروغِ بالادست است».

 

۵. روشن است که حجاریان چه خام در القای حرف بالا، رهبری را نشانه رفته است؛ «بالادست» در تلفّظ وی «رهبری»ست که از منظرش دروغ‌های پایین‌دست، نه فقط دروغ، که بازتولیدی از دروغ است که به خیال حجاریان «بالادست» بانی آن است.

 

۶. حجاریان اما چیزی نمی‌گذرد که در چند جمله‌ی بعد خود، خود مرتکب دروغ می‌شود که دیگران را در بازداشتنش مثلاً ارشاد کرده است. وقتی دولت‌های پس از انقلاب را بر می‌رسد به آقای سید محمد خاتمی که می‌رسد دولت وی را سالم می‌پندارد. بنگرید: «آقای خاتمی... اما در عمل از حقوق مردم حراست کرد، فساد را کاهش داد و به لحاظ امنیتی کشور را حفظ کرد و مهم‌تر از همه ترمز قتل‌های زنجیره‌ای را کشید.»

 

۷. ایشان باز مثل همیشه اسیر لغت‌سازی و واژه‌پردازی می‌شود و خیال می‌کند می‌تواند مولوی‌وار «مثنوی» سیاسی بسُراید. او در این خَبط بزرگ، نظام انقلاب اسلامی را به لحاظ ساختاری آزاررسان می‌پندارد و نسبت دروغی به محصول مبارزات مردم می‌دهد که فقط از سازمانی چون لنگرگرفتگان آلبانی برمی‌آید: «به‌علاوه ما در جمهوری اسلامی با مسئله‌ای مواجه هستیم به‌ نام «آزردگی نهادینه». یعنی کسی نیست از برخورد نهادهای دولتی مصون باشد و آزار نبیند.»

 

۸. حجاریان -که روزگاری مخالفان را تخلیه‌ی اطلاعاتی می‌کرد- خود در برابر معصومه رشیدیان (مصاحبه‌گرش) آنچنان گرفتار تخلیه می‌شود که حاضر می‌گردد مانند جریان بددهنِ سلطنت‌طلب، کشور را به‌شدت درمانده، علیل، ملول، مقصر، فقیر و مفلوک نشان دهد؛ کاری که در دوره‌ی جنگ، رادیو بغدادِ عصرِ صدام، چنین شیوه‌ای را نُشخوار می‌کرد. او به سراغ خبرهای تحریک‌آمیز می‌رود و تحلیل خود را به تشبّث (=چنگ‌زدن) می‌آلاید: «مردمی که به خاطر ۲۵ گرم کرِه در صف نگه داشته می‌شوند باید این چیزها را تحمل کنند و اعتماد بورزند؟!»

 

۹. سپس به دین و آخوند ورود می‌کند و هرچه سر راه است را به زبان مازندرانی «تاشِش» می‌کند؛ (نوعی وجینِ زمین به صورتِ بی‌محابا، باشتاب، ویرانگر) حال آن‌که خود را اهل «اصلاح» معرفی می‌کند: «چنین حکومت یا دولتی بسیاری از ساختارها و هنجارها را خراب می‌کند. مثلاً نهاد دین تضعیف شد.» و بلافاصله پای نگرش و نسبتِ مردم به روحانیان را به وسط می‌کشد و می‌گوید: «می‌بینیم کوچک و بزرگ نسبت به آخوند حساسیت دارند.»

 

۱۰. بعد خود را کارساز و اهلِ راه‌حل هم می‌داند و مدعی است: «من موافق دولت صدقه‌ای نیستم و اساساً دولت خیّر را نادرست می‌دانم» و باز نیز به ترکیب و مفاهیم تازه روی می‌آورَد و «دولت خیّر و دولت مراقب» را می‌سازد. «دولت مراقب مربوط به دوره ثبات است و استمرار دارد و مراقب است بلایی به سر مردم نیاید... اما دولت خیّر بعد از آسیب و شکست مسئله ... به ماجرا ورود می‌کند. با این تفکیک، دولت ما همیشه لباس دولت خیّر را پوشیده»

 

دو نکته:

الف. لابد حجاریان راست را به مردم می‌گوید که چگونه و با چه رانت و ترفندی آن دبیرستان! تأسیس شد.

 

ب. عندالله حجاریان بگوید اگر با «دولت خیّر» مخالف بود و در پی «دولت مراقب» هست، پس آن تزِ دادنِ «پول نفت به ملتِ» آقای عباس عبدی و وعده‌ی انتخاباتی دادنِ «پول نقد به مردم» آقای کروبی چرا کراراً در سازوکُرنا دمیده می‌شد؟

 

ج. اگر دروغ بد است -که هست- حجاریان راست بگوید ۴ دولت -یعنی قریب ۳۲ سال از ازین ۴۰ سال- که به جریان وی منتسب بود، نقشش مگر روی آب بود؟!

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۵ مهر ۱۳۹۹ ، ۲۱:۴۹

بررسی بیانیه آیت‌الله خوئینی

به قلم دامنه. به نام خدا. آیت‌الله خوئینی چه می‌خواهد؟ مَجال یافته بودم تا در مورد بروز گستره‌ی فساد و برکناری در برخی از شوراها و شهرداری‌های سراسر کشور بررسی داشته باشم. اینک اما، دو قضیه مرا واداشت به بررسی نامه‌ی دوم آیت‌الله سید محمد موسوی خوئینی (منبع) و نقدی بر گفت‌‌وگوی دوم آقای سعید حجاریان (منبع) بپردازم.

 

 

۱. آقای خو‌ئینی‌ها می‌کوشد به مخاطبین خود بقبولاند آنچه در نامه‌ی ۷ تیر ۹۹ خود، از کشور و کشورداری ترسیم کرده‌ بود، راست بوده است.

 

۲. از نظر من، ایشان در همین راستا، با یک مقدمه‌چینی پیش‌دستانه، می‌خواهد مردم را به این سمت‌ بکشانَد تا با کنجاوی و کَنکاش، پیش خود و یا در دَوره‌ها و حلقه‌های جمعی وارسی کنند که «از کدام تصمیم»، کشور -به تعبیر او- «به چنین وضع آشفته‌ای» کشیده شد.

 

۳. آنگاه بستر را فراهم می‌سازد تا در لابه‌لا و جابه‌جا، از اوضاع داخلی کشور گزارشِ وضعیت ‌دهد، تا آن‌حد جسورانه که مخاطبان عامداً به روند تیره‌وتار و غبارآلودی -که ایشان با ادبیات و ترکیبات زیرکانه نشانه‌گذاری کرده‌اند- تمرکز کنند.

 

۴. خود نیز کشور را این‌گونه دیده‌است:

«عرصه» بر مردم «تنگ» شده.

«زندگی آکنده از حسرت و اندوه و ناداری»

«یأس و سرخوردگی»

«وضعیت اسف‌بار و غیرقابل‌دوام»

و... .

 

۵. سپس وارد اصل ماجرا می‌شود: انتخابات ۲۸ خرداد ۱۴۰۰، که پیش ازین نیز، در تحلیل نامه‌ی اولش چند احتمال را مطرح کرده بودم که یکی جدی‌گرفتن مشارکت در انتخابات ریاست‌جمهوری سیزدهم بود. زیرا آقای خوئینی بر این نظرند که قصد رقیب، پایان‌دادن به اصالت جمهوریت است؛ ازین‌رو او تلاش می‌کند به ملت این پیام را برسانَد که ترکِ صحنه‌ و یأس در رأی‌، زمینه‌ی وداع دائمی با نهادی به اسم ریاست‌جمهوری خواهدبود.

 

۶. استدلالش هم این است که وقتی صحنه به‌آسانی به رقیب واگذار نشود و شرکت در این انتخابات پیش‌رو، جدّی و راهبردی تلقّی شود، کسانی که از نظر وی می‌خواهند برای همیشه خطرِ رأی حداکثری را از سرِ جناح خود، دور کنند، اگر هم کاری علیه‌ی جناح چپ می‌خواهند انجام دهند، به‌سهولت نتوانند، بلکه تاوان بزرگی بپردازند.

 

۷. و از این سکّو، پرش می‌کنند و عجیب‌ترین سخن خود را نه در لفّافه که آشکارا بیان می‌کند که به تحلیل و برآورد من اگر آن وضع پیش بیاید، دورانِ گذار جریان چپ از شیوه‌ی جاری خواهد بود. بنگرید:

 

«اگر انتخابات آزاد نباشد و از همان آغازِ راه و در مراحل مختلفِ انتخابات، عده‌ای مرتکب کارهایی شوند که نباید بکنند، سرانجام این ملت بزرگ ایران است که تصمیم نهایی را خواهد گرفت، و در این‌صورت خسران از آن کسانی است که راه را بر اصلاحات بستند.»

 

بررسی نهایی:

 

عبارت آخر آقای خوئینی، تهدیدِ رقیب است و افکندن رُعب در اردوگاه مقابل که معمولاً به لعاب عملیات روانی رنگ‌آمیزی می‌گردد. هرچند در فاز اول تز و بنای ایشان -که به‌یقین با مشاورت و هم‌گرایی رخ تابیده- بر رأی و شرکت در رأی‌گیری است، اما در فاز دوم، بلافاصله نظام سیاسی را به سرنوشت دیگری آگاه می‌کند (بخوانید: اخطار و هشدار می‌دهد) که او نامش را به حالت نکره گذاشته است: «تصمیمِ نهایی». این یعنی از منظر او اگر جریان حاکم و عوامل ذی‌نفوذ نگذاشتند انتخابات آزاد برگزار شود، راه «اصلاح‌طلبی» که از درون نظام پیش می‌رود، جایش را به راه دیگری می‌سپارد که بیرون از قدرت است که اسمش «تصمیم نهایی» است؛ که از نظر من یعنی خروج و خیزش. هر چند به مجمع روحانیون مبارز همیشه سکوت و سازش آمده است تا مشئ و مشق دگر. (منبع‌بیانیه)

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۲۵ شهریور ۱۳۹۹ ، ۰۹:۰۶

نقدی بر مشقِ جدید حجاریان

به قلم دامنه: «کلمه‌ها و ترکیب‌های تازه!» نقدی بر مشقِ جدید حجاریان. یادم می‌آید در دهه‌ی پنجاه در دبستان دولتی داراب‌کلا، آموزگاری فروتن داشتم به نام آقای «شیخی» که در درسِ «فارسی» به «کلمه‌ها و ترکیب‌های تازه» بسیارزیاد اهمیت و توجه می‌داد. به‌طوری‌که باید، هم آن را حفظ می‌کردی، هم از روی آن چندبار با خط خوانا و زیبا «مشق» می‌نوشتی و هم تا آخر سال آن را به یاد می‌سپردی. من هم، شیفته‌ی مشق‌نوشتن با خودکار رنگارنگ بودم! و عاشقِ واژه‌های سخت، که معنای آن با شگفتی بر من روشن می‌شد. بگذرم.

 

وقتی متن آقای سعید حجاریان را -که در سایت «مشق نو» مشق کرد- مطالعه کردم، دیدم او حتی در نامگذاری مقاله‌اش، گزِشِ سخیف کرد، چه رسد در مفاد آن. عبارت‌های او در «یک در را نبستید!» آنچنان بی‌مایه است که نتیجه‌اش فقط فطیر بود. این خمیرش در تنورِ چرندیات! وَر نیامد.

 

درست است که روزی روزگاری دست اهریمن از سرِ عجز و کینه از آن «دخمه»ی بزرگراه «آهنگ»، به خیابان «بهشت» عزم کرد و به مغزش شلیک، که به زعم خود این تئوری‌پرداز اطلاعاتی-سیاسی را به خیال خامش مثلاً به قعر جهنّم! بفرستد؛ ولی ازقضا، تیرشان کارا نشد و او واکر به‌دست هنوز هم هست. سلامتی و تندرستی و عافیت و عاقبت برای آقای حجاریان آرزو می‌کنم.

 

اما مدتی است که حرف‌های او فقط از جنس «کلمه‌ها و ترکیب‌های تازه» است، که محتوا و واقعییات و حقیقت در آن خالی‌ست و گاه حتی به چرند نزدیک است. مثلاً همین عبارت او در «یک در را نبستید!» در پیش‌گویی نسبت به انتخابات ۲۸ خرداد ۱۴۰۰:

 

«ممکن است در بزنگاه انتخابات برخی هرج‌و‌مرج‌های بخشی و منطقه‌ای پدید آید. مانند انباشت مطالبات معوق دی‌ماه ۱۳۹۶ یا آنچه در آبان‌ماه ۱۳۹۸ رخ داد. در نتیجه بنا به عادت مألوف، میان طرفداران نظام از یک سو، و مردم معترض و مستأصل و جان بر کف درگیری پدید می‌آید.» (منبع)

 

زمانی‌که ۱۰۰ نفر جمع شده بودند و نام گستره‌ی «جبهه‌ی مشارکت» را بر «حزب» معدود و محدودِ خود گذاشته بودند، مشخص شده بود آنها به انحصار در قدرت به سبک استالینی می‌اندیشند و به حذف و نابودی همه‌ی رقیبان، حتی همفکران. حتی نمی‌گذاشتند آقای سید محمد خاتمی از رقیبش آقای ناطق نوری یک مشورت بگیرد چه رسد به نیرو و کمک‌کار.

 

همان زمان هم، به این ایده‌ها و رویکردشان نقد جدّی و بی‌تعارف داشتم، هرچند نه به سبک و سیاقِ جناح تندروی راست -که جز به خود، به هیچ کس حق فکرکردن و موجودیت سیاسی و فکری نمی‌دهد- حالا همان‌ها که حلقه‌ی حزب مشارکت را ترتیب داده بودند اینک، البته در اندازه و دایره‌ی منحصرتر، در «مشق نو» جمع شده‌اند و به جای آن‌که برای مردم و کشور و انقلاب راه‌حل جست‌وچو کنند و پشت سرِ ملت به آنان خدمت کنند، می‌نشینند فقط به مأیوس‌سازی جوانان و طبقه‌ی روشنفکرتر جامعه می‌پردازند و درین مسیر صدها گام از بینش و گرایش و حتی از دردِ واقعی مردم عقب‌ترند. فقط چوب لای چرخ اذهان جوانان می‌گذارند که امور را تیره‌تر ببینند تا روند را تیره‌وتار کنند.

 

این‌که همین حالا برای ۹ ماه پیش‌رو نسخه‌ی غیب‌گویانه! بپیچی که آن روز «درگیری پدید می‌آید» حاکی از علم و دانش و توانمندی در تحلیل نیست، بلکه علامت سستی در آرمان و ماندن در خیال و تشویش ذهن جوانان است که آن جمع چند نفره -به قول آن آقا در «فولکس واگن» جا می‌شوند- به جای روشنگری و روشنفکری و روشن‌اندیشی، به این عارضه دچار شده‌اند. نشانِ «چرند و پرندِ» نو است که روزگاری مرحوم علامه دهخدا با نام‌های مستعاری چون «خرمگس»، «غلام گدا»، «آزادخان»، «نخود همه آش»، «دَمدمی»، «جناب مُلا اینک‌» و... آن را در صوراسرافیل و ... به دستِ نشر می‌بُرد و مردم را به‌حق، به حقیقت و به ماجراها و مشکلات آگاهی می‌داد. واقعاً چرا باید مانند پیش‌گوها و رَمّال‌ها آینده را تیره کرد و مردم را به شورش و درگیری نوید داد؟! انتقاد به سبک و سلیقه‌ی نظام مستقر، حق هر منتقدی است، اما گِرادادن به درگیری، اقدامی است که نمی‌دانم چه نامی بر آن بگذارم. بگذرم.

 

این متنِ «یک در را نبستید!» آقای حجاریان، حتی «کلمه‌ها و ترکیب‌های تازه» هم کم دارد، چه رسد به حرف نو، راه‌حل عقلانی و رویکرد انقلابی. «کلمه‌ها و ترکیب‌های تازه» خوب است؛ اما گاه حتی اندیشمندی چون دکتر عبدالکریم سروش را به عنوان مؤمن به غیب و شهود و وحی، به قهقراء تهدید می‌کند، به پریشان‌گویی‌های ناسزا و به سخنانِ سخیف و سست و ناروا.

 

نکته: در متن‌های تحلیل سیاسی و گفتارهای دینی، اسیر «کلمه‌ها و ترکیب‌های تازه»‌ی نویسندگان و سخنرانان نشویم؛ اِِغوا (=وسوسه و گول‌زنندگیِ) آن گمراه‌کننده و گیج‌کننده است؛ زیرا ممکن است به جای «یافتن»، «یاوه» یعنی چرند تحویل دهند. ۲۷ شهریور ۱۳۹۹.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی