ضرورت نخستوزیری در ایران
به قلم دامنه: به نام خدا. وقتی به تاریخ چهلسالهی انقلاب اسلامی ایران ژرفتر فکر میکنم بیشتر به این نتیجه میرسم نظام سیاسیِ انقلاب اسلامی ایران باید نخستوزیر داشته باشد، نه رئیسجمهور. چرا؟ من دیدگاهم این است:
پیشدرآمد: نمیخواهم از زاویهی مبانی علم سیاست به این مسئله بپردازم و نظامهای ریاستی، نیمهریاستی، پارلمانی، نیمهپارلمانی را توصیف و تفسیر کنم، اینگونه نگاه ممکن است بحث را خشک و زمُخت کند؛ پس ورودم به این موضوع را به نگاهی از رویِ واقعیتهای جامعهی ایرانی میدوزم.
نقشهی استانهای ایران
درآمد: با رحلت امام، فرصت برای مرحوم رفسنجانی فراهم شد تا پست دوم نظام را از آنِ خود کند. از آنجا که او فردی فعّال مایشائی بود، نمیتوانست پست تشریفاتی ریاستجمهوری را بپذیرد؛ پس بازنگری آن زمان، موجب شد قانون اساسی به نفع تمرکز قدرت در رئیسجمهور و حذف نخستوزیری تغییر کند. اینک؛ رفسنجانی در قامت رئیسجمهور، خود را به مدد مدیحهگویانش «سردار سازندگی» میبیند و ستایشگرانش آنچنان شیفتگی از خود بروز میدهند که او خیالمندانه، این قوه را تقریباً در برابر رهبری قرار میدهد و چنان غرّه میشود که سید عطاءالله مهاجرانی در ستون "نقد حال" روزنامهی اطلاعات، پیشنهاد اصلاح مجدد قانون اساسی را میدهد تا راه برای ریاستجمهوری مادامالعمری رفسنجانی هموار شود، که البته سر، به سنگ خورد. بازخورد ناهموار و منفییی در جامعهی آن روز بروز کرد؛ آنان از سوی دیگر در برابر ستایشگران رفسنجانی که او را با واژهی نظامی «سردار» اسکورت میکردند و جامهی «امیر کبیر» بر تن او میپوشاندند، لفظ «اکبرشاه» را وارد ادبیات سیاسی ایران کردند. بهگونهای که او دیگر جرأت نکرد پا پیش بگذارد. فضای کشور دو قطبییی بسیارشکننده و در عین حال شورانگیز شدهبود، آنچنان فراوان، که تمام سرزمین ایران از چالدران تا سیستان و از کازرون تا کاشمر را موجی از دو قطبی خاتمی/ناطق فرا گرفت. سرانجام، خاتمی برد.
بعد از ۸ سال باز مرحوم رفسنجانی وارد بازی نادرستش شد که با ورودش به انتخابات ۱۳۸۴ و شکستهشدن رأیهای جناح چپ و سرشکنشدن آن در سه سبد مصطفی معین، مهدی کروبی و اکبر هاشمی رفسنجانی، کارزار رأی، به دور دوم میان او و نفر مقابل کشید که لج ارادی و نفرت شدید مردم از او، موجب شد قدرت به رقیبش واگذار شود و سپس با آفریدنِ بحران ۸۸ ، «رئیسجمهور پلاسِ» ایران شد که در ادبیات سیاسی «دولتِ تقلب» نام گرفت. اینبار بازهم آقای رفسنجانی سال ۱۳۹۲ به میدان آمد تا افتضاح و پارگی لباس سیاستِ سال ۸۴ خود را رفو کند و بر دامن قدرت وصلهپینهای دیگر بزند، اما اینبار شورای نگهبان به دلیل مواضع صریح رفسنجانی در برابر رهبری و حمایت غیرشفافش از اعتراضات ۸۸ (میشود خواند: انقلاب ناتمام ۸۸) اساساً رد صلاحیتش کرد و پروندهاش برای همیشه بست. ولی او کوشید با سردادنِ شعار مخصوصش «عشق من خامنهای است» در دل صاحبان قدرت جا واز کند، که نتوانست. اندکی بعد بود که در استخر کاخ برای همیشه درگذشت. خدا رحمتش کناد. بگذرم.
سرآمد: از نظر من تلاش آقای رفسنجانی در دوختنِ جامهای فاخر و قدَرقدرت برای پوشاندن صور صورکی! بر تنِ پست ریاستجمهوری -البته به سایز انحصاری وی- بیهوده بود و بیهوده و به بهبودی هم نینجامید که هیچ، بدتر هم شد. کشور را میان خلاء قدرت و یا به تعبیر تندرَوانهی تندرُوان: "حاکمیت دوگانه" دچار انواع تضادهای بیحاصل و شکافهای بیثمر نمود. ازینرو برین نظرم انقلاب اسلامی ایران مانند ابتدای انقلاب که با نخستوزیری مرحوم مهندس بازرگان آغاز شد، به سیستم نخستوزیری نیازمند است، نه سیستم ریاستجمهوری. برای این فکرم شاید بیش از ۹۹ علت و حتی دلیل داشته باشم که اگر شد شاید قسمت دیگری بر این متنم بچسبانم.
کمترین اثر بازگشت نخستوزیری به سیستم سیاسی، پایمالنشدن اندیشهی خدمت است و کارآمدی که مقام غرورانهی «ریاستجمهوری» آن را عمیقاً خدشهدار و لکهدار کرد. با احیای نخستوزیری، همان فکری پا میگیرد که در مکتب شهید سلیمانی جرقه میزند: یعنی باید گفت: بیایید کار کنیم، نه این که گفت: بروید کار کنید. نخستوزیری، پستی این حالتی است: لباسِ "کاری" بر تن دارد، نه لباس "کارفرمایی". نخستوزیری سیستمیست پاسخگو، نه مجاملهگو. پستیست در تحتِ سازمان برنامه و بودجه، نه پستی بر صدر سازمان برنامه و بودجه. در سیستم نخستوزیری، حتی رهبری هم نخواهدگفت: چنین و چنان کنید! بلکه خواهدگفت: چنین و چنان کنیم. نمیگوید: من گفتم اما عمل نکردند. بلکه میگوید: من گفتم، اما عمل نکردیم. بازخواستها در سیستم نخستوزیری، آسوده از سوی مجلسِ منتخب انتخابات رقابتی، میسٌر است.
متن شما را با دقت خواندم
از یک نظر اگر ریاست جمهوری حذف و پست نخست وزیری بوجود بیاید شاید گشایشی در روند اداره کور بوجود آید اما تداعی کننده نظام پادشاهی گذشته است و ازین نظر چون بار اجرایی به طور کامل به شخص ولی فقیه و زیر مجموعه ایشان منتصب می گردد و مردم عدم پیشرفت و گرفتاریهای معیشتی و غیر آنرا تقصیر مستقیم شخص اول مملکت می دانند و مشکل دو تا خواهد شد چرا که این بار ناکارامدی پیش آمده علاوه بر شخص رهبری به نظام اسلامی هم منتصب خواهد شد و ضدیت با احکام اسلام چند برابر خواهد شد و چون دیگر رییس جمهوری نیست که مردم تمام کاسه کوزه ها را سر او بشکنند فلذا چون تملق و تعریف و تمجید ریاکارانه از هیچ تریبونی صدایی صدای حقی شنیده نخواهد شد .
اما پیش نهادم این است که اختیارات غیر شفاف ولی فقیه در مجموعه اجرایی را به حداقل برسانیم مجموعه رهبری فقط بی طرفانه پاسدار قانون اساسی و احکام اسلام باشد صدها برابر مصون تر از انواع تهمت و افترا و دخالت در امور خواهد بود و ...
بیشتر ازین فعلا قصد ندارم وارد این مقوله بشوم
تا بعد خدا نگهدار