سخنان رسول خدا (ص) :
سخنان رسول خدا (ص) :
متن نقلی و توضیحی: روزنامۀ همدلی ۲۶ دی ۱۳۹۷ نوشت: «ایرانیها روزانه ۸۰۰۰ کیلومتر سیگار میکشند.» یعنی به اندازۀ فاصلۀ ایران تا کشور آرژانتین. «عبدالرحمان رستمیان» معاون اجتماعی دانشگاه علوم پزشکی تهران در نشست خبری با رسانه ها اعلام کرد: «در برهۀ زمانی 10 سال، مصرف سیگار از 2هزار تُن به 15هزار تُن رسیده است. که فاجعه است و ضرورت دارد راههای عدم دسترسی مردم به دخانیات را اجرایی کنیم.«
«چند ماه پیش نیز دبیرکل جمعیت مبارزه با استعمال دخانیات ایران با بیان اینکه سالانه بین ۵۰ تا ۶۰ میلیارد نخ سیگار در ایران مصرف می شود، خرج روزانه سیگار و قلیان در کشور را بیش از ۳۰ میلیارد تومان اعلام کرد.»
«با وجود این که تبلیغات دخانیات بهصورت مستقیم و غیر مستقیم در کشور ممنوع است، اما سیگار یکی از مواردی است که متاسفانه از سوی برخی فیلمسازان و از طریق رسانهای تاثیرگذار مانند سینما تبلیغ میشود. وی تصریح کرد: سیگار کشیدن واقعی در فیلم و سریال منجر به تبلیغ این پدیده شُوم در جامعه خواهد شد زیرا نوجوانان و جوانان به بازیگرها و بازیکنها علاقهمند و حرکات آنان را تقلید میکنند... طبق گفته پزشکان در دود سیگار متجاوز از چهار هزار نوع ماده سمی وجود دارد که تعدادی از آنها سرطان زاست.»
به قلم حجةالاسلام محمدرضا احمدی: خاطرۀ اول. با اجازه از مدیر محترم مدرسۀ فکرت و دوستان عزیز. اگر اشتباه نکنم سال ۱۳۷۰ بود. برادر خانمِ بنده راننده اتوبوس بود و ما هماهنگ کردیم که در تهران پارس سوار ماشین ایشان شویم و بابل پیاده شویم. ما که هنوز تا آن زمان فرزندی نداشتیم، دو نفری روی صندلی خود مستقر شدیم. بعد از ما یک زن و شوهری وارد شدند که خانم، نه حجابش متعارف که بسیار هم غیر متعارف بود. از قضا کنار ما هم نشستند. نکته جالب این که وضع ظاهری شوهرش هم بهتر از خانم نبود: دکمه ها تا روی شکم باز، یک قمه هم به کمرش بسته و ... گفتم یا ابالفضل، انشاالله امشب سالم برسیم. حالا در طول مسیر چه کارهایی که نمی کردند، کاری نداریم.
آقای احمدی
جاده هراز. بازنشر دامنه
به پلور که رسیدیم، اتوبوس برای نماز و شام توقف کرد. من رفتم نماز بخوانم، دیدم که همون جوون هم وضو گرفت و اومد نماز خواند. من هم در کمال تعجب گفتم: الله اکبر، خیلی جالبه. بعد از نماز که سوار اتوبوس شدیم به خانمم گفتم این جوون با این وضعیت ظاهری اش، نماز هم خواند. خانمم گفت: اتفاقا خانمش هم از من چادر گرفت و نماز خواند. گفتم جل الخالق!! واقعا هم تعجبم بیشتر شد و هم بیشتر خدا را شکر کردم. قطعا این دو جوان هیچ اجباری در خواندن نماز نداشتند و سعی کردند این رابطه را خفظ نمایند.
ظاهر زیبا نمی آید بکار
حرفی از معنی اگر داری بیار
مرد سیرت را بصورت کار نیست
جامه گر صد وصله باشد عار نیست
گرچه مامور به ظاهر هستیم و حق نداریم، از اندرون افراد تجسس کنیم، اما نباید فقط ظاهر افراد را قضاوت کنیم.
به نام خدا. سلام جناب حجةالاسلام محمدرضا احمدی. خاطرهای خواندنی، آموزنده و هیجانانگیز بود که بهشیوایی نوشتی. بلی؛ گرچه ظاهر انسان هم باید آراسته، پوشیده، فاخر و بهدور از هر جِلف و سفاهتی باشد، اما درون انسان، یک بیکران ساختاریست که فقط خدا و خود آدمی از آن خبر و برداشتِ درست دارد.
دو بیت مولوی را برای تأیید تفسیر خوب شما از خاطرهات و این شعر زیبای استنادیات، میآورم:
پس به صورت آدمى فرع جهان
وز صفت اصل جهان این را بدان
ظاهرش را پشّه اى آرَد به چرخ
باطنش باشد محیط هفت چرخ
مثنوی مولوی. دفتر چهارم
ابیات ۳۷۶۶ ـ ۳۷۶۷
خاطرۀ دوم
به قلم دامنه
یک خاطره هم بگویم خیلی خلاصه: سال ۷۲ با اتوبوس از هراز میآمدم ساری. بینراه یک آقایی، به حجاب یک زن مانتوپوش گیر داد و ... . من به آن آقا اعتراض کردم ... گفتم حجاب ایشان متعارَف است ... . در رستوران پُلور جادۀ هراز که پیاده شدیم، در راهروی نمازخانه دیدم همان مانتوپوش، اولین زنی بوده که از کیف دستیاش چادر درآورده، به سمت قبله و نمازگزاردن رفته ... . آری؛ این قلبهاست که مرکز ایمان است، نه ظاهر و تظاهرات افراد.
مقایسهی عرفان و فلسفه
در نگاه حسنزاده علامه حسن زاده آملی:
فلسفه حرف میآورد
و عرفان سکوت
آن عقل را بال و پر میدهد
و این عقل را بال و پر میکند.
آن نور است و این نار.
آن درسی بود و این در سینه.
از آن دلشاد شوی و از این دلدار.
از آن خداجو شوی و از این خداخو.
آن به خدا کشانَد و این به خدا رسانَد.
آن راه است و این مقصد.
آن شجر است و این ثمر.
آن فخر است و این فقر.
آن کجا و این کجا.
هزار و یک نکته
نوشتهی علامه حسن حسنزاده آملی
به قلم دامنه: بهنامخدا. سلام. به مناسبت ایام فاطمیه، چند سخن از حضرت فاطمه زهرا س میآورم؛ باشد تا در پیروی از فرهنگ والای آن بزرگ بانوی اسلام، بکوشیم و توشه برگیریم:
فاطیمۀ اول تسلیت باد
حضرت فاطمه زهرا در جواب به سؤال امام حسن (ع) که پرسیدند شب هنگام، فقط دربارۀ دیگران دعای خیر می کردی و درباره خودت یک کلمه دعا نکردی؟ فرمودند:
«یا بُنى الجار ثُم الدّار.»
یعنی «پسرک عزیزم! اول همسایه، بعد خانۀ خود» (بحار الانوار , جلد 10 , صفحه 25 .) (منبع)
نکته: به گفتۀ سعدی در باب اول کتاب گلستان:
تو کز مِحنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
حضرت فاطمه زهرا فرمودند:
"خداوند ایمان را براى پاکى از شرک... و عدل و داد را براى آرامش دل ها واجب نمود." (منبع)
از حضرت فاطمه زهرا س روایت شده که رسول خدا (ص) فرمودند:
"امام همچون کعبه است که باید به سویش روند، نه آنکه (منتظر باشند تا) او به سوی آنها بیاید." (منبع)
حضرت فاطمه زهرا از قول رسول خدا فرمودند:
«کسی که همسایهاش از بدی و رفتار ناگوار او در امان نباشد، مؤمن نیست. هر کس به خدا و روز قیامت ایمان داشته باشد، همسایه اش را نمی آزارد. مؤمن یا کلام خیر میگوید، یا سکوت اختیار میکند. خداوند افراد نیکوکار و بردبار و عفیف و باحَیا را دوست دارد و افراد ناسزاگو و بخیل و اصرارکننده را دشمن دارد. حیا از ایمان است و ایمان در بهشت.» (منبع)
حضرت فاطمه زهرا دربارهی امام على مولای متّقیان فرمودند:
"او پیشوایى الهى و ربّانىست، تجسّم نور و روشنایىست، مرکز توجّه تمامى موجودات و عارفان است، فرزندى پاک از خانواده پاکان مىباشد، گویندهاى حقّگو و هدایتگر است، او مرکز و محور امامت و رهبریت است." (منبع)
حضرت فاطمه زهرا خطاب به همسرش امیر مؤمنان علی بیان داشتند:
"من از خداى خود شرم دارم که از تو چیزى را درخواست نمایم و تو توانِ تهیهی آنرا نداشته باشى." (منبع)
به قلم دامنه : به نام خدا. بحران چیست؟ هرگاه میان تصمیمسازی و معضلات، محدویت پیش آید بحران میدهد. به زبان تخصصیتر یعنی اختلال میان دادهها و نهادهها و بازخوردها. دادهها مطالبات مردم است. نهادهها، سیاستها و تصمیمات نظام است. و بازخورد واکنش میان این دو. اما در علم سیاست پنج بحران مطرح است:
بحران هویت: یعنی تغییر فکری و فرهنگی مردم
بحران مشارکت: یعنی شرکت نکردن مردم در حکومت
بحران مشروعیت: یعنی نارضایتی مردمی
بحران توزیع: یعنی حاکمیت، قدرت را میان همه توزیع نمیکند
بحران رسوخ: یعنی قدرت حاکم همه را به عرصهٔ سیاست راه نمیدهد.
هر گاه در یک کشور این پنج بحران یکجا پدید آید، کشور به سمت خطر فروپاشی میرود.
به قلم دامنه: به نام خدا. بحث ۱۰۰ مدرسه فکرت: این پرسش جناب شیخعسکر رمضانی دارابیست که برای بحثونظر در پیشخوان مدرسه، سنجاق میشود: «سرَک کشیدن به زندگی دیگران از نظر شما چیست و چه بدی هایی دارد؟»
پاسخم به بحث ۱۰۰
قسمت اول. سلام. سپاس از جناب شیخعسکر که این بحث را برای مباحثه به مدرسهی فکرت آوردند. سرَککشیدن، آفت بزرگ جوامع بوده و هست. در مجالس _خصوصاً در عزاداریها_ اساساً اهل سکوت هستم، نه حرف و گپ با بغلدستیها. شبی از شبها، در تکیهی بالا ،منتظر ماندیم تا دستهها از مزار بازگردند. یکی، کنارم نشست و شروع کرد به گپزدن از اختلافاتی که با یکی از فامیلهایش داشت... درجا با حالت کمیتند و نیمهخشم، گفتم: "آقا... من اساساً اهل گوشکردنِ اخبار خانوادگی نیستم. نگید، گوش نمیدم."
سرَک کشیدن
بلی؛ یک راه مبارزه با سرَککشیدن، مقابله با سرَککِش است. رُک بگوییم: گوش نمیدم. ذهن، نباید تَلنبار اخبار خصوصی افراد و حرفهای بیپایه و اساس شود. مگر کسی خود بخواهد ذهنش، مغازهی سِمساری باشد!
قسمت دوم: سرَککِشها بیشتر از اینگونه جستوجوگرییها (=به زبان دارابکلاییها چِکپِرسیها) آغاز میکنند: چقدر حقوق میگیری؟ کجا کار میکنی؟ چهکار میکنی؟ آدرس محلکار شما کجاست؟ پسانداز هم برات میماند؟ از کدام مغازه خرید میکنی؟ چک بانکی هم داری؟ کدام بانک؟ چندتا خونه داری؟ بچههات چهکار میکنند؟ شنیدم باغ خریدی؟ شنیدی فلانی برای پسرش ماشین خرید؟ فهمیدم رفتی خواستگاری، ولی اَرِه (=بلی) ندادند؟ اصلاً دیار (=معلوم) نیستی، فکر کنم رفته بودی خارج. تِه فشار روی چنده؟ بالا یا کم؟ قند هم داری؟ چرا دستت شُونِش میزند؟ آزمایش دادی؟ جواب چی بود؟ چربی داری؟ چی شده اون روز جلوی بیمارستان بودی؟ بازار چی خرید کردی؟ راستی یک شام منو دعوت نمیکنی؟ دیشب خونهتون چندتا ماشین پارک بود؟ کی بودند؟ رفتند؟
قسمت سوم: اگر با سرَککِشها مواجه شدید این داستان واقعیام را مینمایانم: نوجوان که بودم، تیمجار توتون را با آبپاش حلبی، آب میدادم تا نوج زنَد و برای نشاء آماده گردد. روزهای زیادی دیدم دو لِسک (=حلزون) شاخبهشاخِ هم، همآورد میطلبند. خوب و کنجکاوانه نگاهشان میکردم، بیآنکه چوبسیخ را بر تنشان فرو کنم، که همیشه توتونکاران از اینکارها میکردند. میدیدم یکی از لسکها _که زیرکتر و آیندهاندیشتر بود_ راهش را زیرکانه کج میکرد، میانبُر میزد و به خود را با ولع به نوج بوتهی (=پیزا) توتون میرساند و شروع میکرد به جویدن و زندگی خود را استمرار بخشیدن، بدون جنگ و درآویختن و شاخبهشاخ شدن. نکته آن است، سرَککِش را اگر در دیدارها دیدید، راهتان را کج کنید و به چِکپِرسیهای او اعتنایی نکنید. اینگونه اگر کنید، راه نفوذ او را سدّ میکنید مگر آنکه خود فرد هم از سرَککشیدن دیگران خوش میشود.
قسمت چهارم: سرَککِشها به یک انقسام گویا دو دستهاند: ۱. عادت به این رفتار دارند. ۲. مأمور به این کارند. هر دو عیب و آفت است. حریم خصوصی افراد، مرز اخلاقیست که نباید از طریق چِکپِرسیها درنوردیده شود. اینگونه آدمها اغلب، با همین شیوه، یککلاغ صدکلاغ هم میکنند. اگر اطلاعاتی که گرفتهاند، هیجان نداشت، آن را با چسباندن شایعهها و رنگولعاب دادنها و حتی وَهم و خیالات و فرضهای پوچ، شنیدنیتر میسازند تا در شنونده، اشتیاق و بلوای ذهنی بیافرینند. حتی اگر شده با اسکورت دروغ.
اساساً این تیپ افراد از اطلاعات نداشتن از دیگران، خود را بشدّت و حدّت در رنج و عذاب میبینند، ازاینرو به تعبیر قرآن در آیهی ۱۲ سورهی حُجرات، دست به تجسّس امور مردم و تکتک افراد و آحاد میزنند تا چیزی را بهقول خود کشف کنند، حال آن که قرآن کریم در این آیه آن را بشدّت نهی کردهاست:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضًا أَیُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتًا فَکَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ.
ای اهل ایمان! از بسیاری از گمان ها [در حقّ مردم] بپرهیزید؛ زیرا برخی از گمان ها گناه است، و [در اموری که مردم پنهان ماندنش را خواهانند] تفحُّص و پی جویی نکنید، و از یکدیگر غیبت ننمایید، آیا یکی از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده اش را بخورد؟ بی تردید [از این کار] نفرت دارید، و از خدا پروا کنید که خدا بسیار توبه پذیر و مهربان است.
قسمت پنجم: اینگونه افراد چِکپِرسیکُنِ سرَککِش، اغلب، چند قصد دارند که من برمیشمارم:
۱. از روی رگ سادگیشان، شخصیتی کاذب یافتند و پُرسوجوگر بار آمدند تا خوراک ذهنی روزانهیشان را تا شب فراهم کنند و فردا از رختخواب برخیزند و باز سراغ یکی دیگر بروند و این روند زشتشان را ادامه میدهند تا بعد از ۱۲۰ سال عمر پر برگ و بار! در سنگ غسّالخانه شسته و سِدر و کافور شوند.
۲. از روی دو بههمزنی دست به سرککشیدن میزنند. اول شکارشان را پیدا میکنند و شروع میکنند به اطلاعات گیری از خودش، از اطرافیانش، از دوستانش، از دشمنانش و از هرکس که خیال میکنند چیزکی از او میدانند. آنان خسته نمیشوند، چون خُلقشان با همین خصّت خو گرفتهاست و میخواهند میان او و همپایگاناش دویّت و نقار افکنَند.
خدا نکند سرککش فردی را بیابد که رگ سادگیاش عود کرده باشد، جیکوپیگ زندگیاش را درمیآورد تا بتواند تیرش را به چلّهی کمانِ کینه و عدوات بگذارد و پرتاب کند.
۳. از روی وقتگذرانی و بطالت سرَک میکشند، که اینهم، بدگونه آفتیست.
۴. از روی کنجکاوی بیجا، شوق دانستن از امور همگان دارند. دلشان به تنگنایی میرسد اگر از احوال شخصیهی مردم چیزی ندانند. دق میکنند یک روز در امور مردم سرککش و بهعبارتی فضولباش! نباشند.
۵. نیز این تیپ افراد سرککش، خودبزرگ بینی خود را در داشتنِ اطلاعات وفور از امور دیگران میدانند و خودشان را سرگرم این گیرندگیها و آنتندهیها میکنند تا به نان و نوا برسند.
۶. مواظب باشید، دونپاشی، مرموزترین شیوهی اطلاعات گیری و سرککشیدن است. مثل دون پاشیدن پای مرغان، که همه با ولَع پَر میزنند برای آن، که اگر دام باشد، _که هست_ بهدام میافتند.
نکته: اساساً گرفتن اطلاعات، یک راهش این است کسی را گیر بیندازی که از دادن اطلاعات خود فخر میکند و اگر چیزی نگوید خیال میکند، از سوی طرف مقابل فردی کممایه، کمجنبه، و کمخرَد است.
قسمت ششم: در قسمت ششم جواب، گفتم دونپاشی. شیوهی دونپاشی بدینگونه است: سرَککِش در شیوهی دونپاش، ابتدا خود را با لطایفالحیَل (=ظاهرسازانهترین فریب) به شما نزدیک میکند، اول چندخبر فرعی و کماثر، از خود میگوید. کمکم شما را تحریک میکند. شما احساس حقارت میکنی که انگار نزد او چیزی نمیدانی، و چیزی برای فخر و مباهات نمیگویی، از همین نقطهی دونپاشی، خودت ناخودآگاه شروع به چینهکردن میکنی. یعنی بسیارآسان، تخلیه میشوی. خیال میکنی خود را نزد آن سرککش، فردی بزرگ، مایهدار و دانا معرفی کردهای، حال آنکه درواقع، تخلیهی اطلاعاتی شدهای، ولی خبر نداری!
نکته: هیچگاه، فکر نکنید اگر کمتر گفتی، کمسوادتر و یا کممایهدارتری. نشت اطلاعات از همین نقطهی باریک، آغاز میشود؛ که خیال میکنی اگر نگویی، شخصیتات فرو میپاشد.
متن نقلی: آیت الله شبیری زنجانی در دیدار دکتر بهرام سرمست استاندار جدید قم، با اشاره به برخی از روایات درباره برآوردن خواسته وحاجت مؤمن، خاطرنشان کرد: از حضرت امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمودند: «حتی در وسط طواف، وقتی برادر دینی تو با تو کاری دارد و از تو درخواستی میکند، باید طواف را قطع کنی و بروی و حاجت او را برآورده سازی».
این مرجع تقلید، قم را «مرکز مذهب تشیع» نامید و افزود: شهر قم از قرن دوم محل حضور محدثان و بزرگان شیعه بوده است. از همه مهمتر وجود حرم حضرت معصومه سلام الله علیها است که هم خودش باب الحوائج است و هم دختر باب الحوائج است. علمای بزرگی در این شهر پرورش یافته اند و حتما عنایات بی بی «علیهاالسلام» و اولیای الهی شامل حال خدمتگزاران این شهر است... باید جوابگوی خیلی از مسائل باشیم.
این مرجع تقلید از روند تحصیلی طلاب انتقاد کرد و گفت: طلبه نباید دنبال نمره آوردن باشد. وقتی طلبه درس را برای نمره آوردن حفظ میکند ملا نمی شود. الان با این روش درس خواندن افراد مجتهد شعاری می شوند نه مجتهد واقعی. مجتهد واقعی شدن با این روش درس خواندن در حوزه واقعا خیلی مشکل است... تدریس و تدرس نباید طوطی وار باشد. طلبه باید عمقی درس بخواند... در اوایل طلبگی با اینکه سن ما کم بود و ابتدای راه بودیم، مرحوم والد _با اینکه خودشان در سطح استاد درس خارج بودند_ برای بنده درس میگفتند. تاکید هم داشتند که تا درس هضم نشده از آن عبور نکنیم. منبع
نظرات آیةالله جوادی آملی
آیتالله جوادی آملی در دیدار استاندار جدید قم: ما همواره به خصوص در شرایط کنونی به یک مدیریت کارآمد نیازمندیم؛ داشتن رهبر خوب اگر با همراهی و تدبیر کارگزاران همراه نباشد شکست قطعی است، ما به لطف الهی همه چیز در این مملکت داریم و همه منابع در اختیار ماست و از این حیث مشکلی نداریم، مشکل ما بیعرضگی و بیمدیریتی از یک سو و اختلاس، نجومی و احتکار ازسوی دیگر است.
ایشان با اشاره به روایتی از نهج البلاغه بیان داشتند: حضرت امیر علیهالسلام، کمیل را مسئول منطقهای نمود، سربازان اموی به این منطقه حمله بردند و آنجا را غارت کردند، حضرت نامهای به کمیل نوشت که این نامه در نهج البلاغه آمده است، حضرت در آن نامه میفرماید برخی تنها به درد دعای کمیل میخورند و این توان را ندارند که مسئولیتهای اجرایی داشته باشند. (منبع) عکس بالا: آیان ۱۳۹۷ دیدار جوادی آملی با شبیری زنجانی
متن نقلی: قضیهی بازنگری قانون اساسی سال ۱۳۶۸ ؛ سؤال: «در اصلاحات مربوط به اصول رهبری، نقش و نگاه آقای هاشمی چگونه بود؟ مشخصاً در بحث مدتدار نشدن و همچنین شورایی نشدن رهبری؟
پاسخ آیت الله سیدمحمد موسوی خوئینی: «در مسأله دائمی یا مدتدار شدن رهبری خود آقای خامنهای، پیشنهاد دهساله دادند. این پیشنهاد هم زمانی بود که ایشان رهبر شده بودند و امام از دنیا رفته بود. تصویب هم شد. فردای آن روز، چند نفر از آن اعضای بازنگری که از قم میآمدند مثل آقای آذریقمی و آقای مؤمن آمدند _من اول جلسه نبودم_ گفتند دیروز در قم آن موضوع بحث شده و مطرح شده که مدتدار کردن رهبری خلاف شرع است. وقتی به کسی رأی دادند به عنوان رهبر این دیگر مادامالعمر رهبر است، مگر آنکه فاقد شرایط بشود. بعضی مثل آقای کروبی معترض میشوند و میگویند این دیروز تصویب شده و گذشته است؛ اما آقای هاشمی میگوید نه دیروز هم مثل اینکه این رأی شبهه داشته است.» منبع
متن نقلی: مرحوم دکتر علی شریعتی در کتاب "کویر" از خطبۀ شقشقیۀ امام علی (ع) چنین می گوید: «شقشقه چیزی است شبیه بادکنک که، هنگامیکه شتر عشق و شور، یا خشم و خروش می گیرد، در اوج غلیان، از دهانش بیرون می زند و ساعتی بعد فرو می نشیند. روزی در یکی از خطابه های خود در کوفه، علی _که از شمشیرش مرگ می بارد و از زبانش شعر! بازویی از پولاد داشت و دلی از آتش_ ناگهان، در اثنای سخن، کلماتش آتش می گیرند و آنچه در آن بیست و پنج سال رنج، فرو خورده بود، با جرقه ی خاطره ای، یکباره در درونش منفجر می شوند و او را که هیچ گاه _جز در خلوت میان خدا و خویش_ ننالیده بود، بر می افروزند و چنان بی تاب می کنند که _بی آنکه بخواهد_ با خلق، از خویش سخن می گوید و از سرگذشت دردناک خویش و آن حق کُشی ها و نامردمی ها که از دوست دید و آن نقاب ها و نفاق ها و آن دستها! دست های اصحاب کبار مهاجر و انصار که به خون حقیقت آغشته بود و آن خنجر ها که از پشت زدند و آن شکنجه ها که بر جانش ریختند و آن خاطره ها! مرگ دردناک پیامبر، سرگذشت فاطمه، ابوذر تنها ... سقیفه و شورا و عثمان و معاویه و مروان! و ... سکوت بیست و پنج سال تمام، و صبر «خار در چشم و استخوان در حلقوم»!
جان گرفتن دردها و اشتعال خاطره ها، او را چنان بیتاب کرده بود که به خشم و خروش سخن می گفت و کلماتش دردناک و آتشین شده بود و گویی بر سر منبر کوفه، در پیش چشم های به اشک نشسته ی خلق، آتش گرفته و می سوزد!
ناگهان، یکی از آن آدمهای پَرت که هیچگاه تحت تاثیر هیچ احساسی قرار نمی گیرند و جز همان که در حافظه شان راه یافته، هیچ جاذبه ای و حادثه ای تکان شان نمی دهد، و گویی هرگز معنایی یا احساسی بر آنها نمی گذرد و جنساً آمپر مآبل اند!_بی آنکه احساس کند که چه جوی در این جمع پدید آمده است و علی در چه حال و حالتی است_ با خاطر جمعی مطلق، یک سوال خیلی شرعی! مطرح می کند که مثلاً : «یا امیر المومنین! اگر در وسط یک بیابانی قرار گرفته باشیم چهار فرسخ در چهار فرسخ در چهار فرسخ در چهار فرسخ از مس! و از نظر زمانی هم فقط چهار رکعت داریم به غروب آفتاب، تکلیف نماز ما چیست؟ چون فرصت نیست، از طرفی هم زمین از مس است یعنی نه آب هست که وضو بگیریم و نه خاک که تیمم کنیم!»
و علی را ببین! که ناگهان از این آب سرد که مرد خنک بر جان آتش گرفته اش می ریزد، سرد می شود و بی درنگ، به حرمت مَرد، سوالش را به آرامی و ادب جواب می گوید.
مردم، که از این شیعه ی عوضی و سوال بی ربطش عصبانی شده بودند، با التهاب از علی خواستند که سخنش را دنبال کند و داستان غم انگیز و عبرت آموز زندگیش را ادامه دهد و باز هم از خودش و از رنجهایش بگوید.
و علی، که اکنون آرام گرفته بود و پس از لحظاتی که دردها در او زبانه کشیده بود، سبُک دردتر شده بود ، باز سرپوش نیرومند کظم و کتمان را بر سر انبوه رنج ها و ناگواری ها و حریق کلمات ملتهبی که برای گفتن بی قراری می کنند و نباید گفت و سوزش آن همه اسراری که روح را از درون به آتش می کشند و باید در درون دفن کرد... کشید و سکوت سنگینی را که از مرگ پیامبر تا حال، بر سینه ی پر از سخنش ، حمل کرده بود، دوباره برگرفت، تا مرگ خویش!
و مردم علی شناس باید بدانند که سکوت علی، همچون سخنش، جلوه ای از رسالت او است و این سکوت سی سال، پیام صامت او، نهج البلاغه ی سپید او!
و این است «حرفهایی که علی، برای نگفتن، دارد».
و این است که در پاسخ شیفتگانش، که تشنه ی نوشیدن جرعه هایی از کوثر رنج های او بودند، سکوت کرد و برای توجیه آن لحظات بی قراری که از چنگش گریختند و به فریادش آوردند، تعبیری دارد که در صمیمیت، سادگی، زیبایی و بلاغت درد، تعبیری از «احساس علی» است، که:
«هذه شقشقه هدرت»
این «شقشقه» ای بود که بیرون پرید،
«ثم قرت»
سپس فرو نشست. و همین خطبه است که آنرا «شقشقیه» نامیده اند»
به قلم «یک دارابکلایی»: با سلام. بنده تخصصی در موضوعات مطرح شده توسط این دو بزرگوار [درین پست] ندارم. فقط یادم هست که در جایی از روزنامه نگار معروف معاصر مصری - حسنین هیکل - خواندم که رو به یکی از ادیبان معاصر ایرانی در جلسه ای گفتند: ما مصری ها اگر شاعری همچون فردوسی داشتیم آنگاه زبانمان اصلیمان را از دست نمی دادیم و امروزه به عربی صحبت نمی کردیم. شما زبان فارسی تان را مدیون فردوسی هستید. اگر شاهنامه نبود شما نیز امروز به فارسی تکلم نمی کردید. با سپاس.
پاسخ دامنه
به نام خدا. سلام جناب «یک دارابکلایی». یک. ممنونم از توجۀ شما به بحث ها و مطالب در دامنه. داشتن خوانندۀ خوش ذوق و دانایی چون شما، برای من یک ارزش و درس آموزی ست. دو. حکیم ابوالقاسم فردوسی هم بعد از اسلام است. نویسندۀ آن متن، صحبت از پیش از ظهور اسلام می کند. سه. من البته در پست هایی که در صدرش می نویسم «متن نقلی»، علاوه بر رعایت امانت نوشتار نویسندگان، به معنای پیش داور نبودنِ خودم در آن باره، نیز هست. بنابراین من هم مانند جناب عالی، در بارۀ اصل موضوع مطرح شده، اظهارنظری نکرده ام و حتی عنوان پست را با واژۀ پرسشیِ «آیا»، به صورت سؤالی درآورده ام؛ بدین صورت: «آیا ایرانی ها شعر را از عرب یاد گرفتند؟». ممنونم.
قُلْ لَا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَیْبَ
إِلَّا اللَّهُ وَمَا یَشْعُرُونَ أَیَّانَ یُبْعَثُون
بگو: در آسمانها و زمین هیچ کس جز خدا غیب نمیداند،
و آنان آگاهی ندارند چه زمانی برانگیخته میشوند.
نظر علامه طباطبایی
در آیه قبلى _گفتیم_ بعد از آنکه الوهیت آلهه مشرکین را ابطال نمود و ثابت کرد که خلقت و تدبیر همه عالم از خداى تعالى به تنهایى است، به آن جناب دستور داد تا از مشرکین بخواهد تا بر خدایى آلهه خود اقامه برهان کنند و اینک در این آیه براى نوبت دوم دستورش مى دهد تا با برهان دیگرى بر بُطلان الوهیت آنان با ایشان روبرو شود، و آن برهان این است که خدایان آنان علمى به غیب و به قیامت ندارند، و نمى دانند که در چه زمانى مبعوث مى شوند، درست است که هیچ کس از موجودات زمینى و آسمانى علمى بدان ندارد ولى شان معبود این است که امر پرستندگان خود را تدبیر کند و یکى از امور خلق همانا مسأله جزاء در روز بعث است، که باید آن را نیز تدبیر کند و در نتیجه روز و تاریخ آن را بداند و حال آنکه آلهه ایشان چه ملائکه و چه جن و چه قدیسین از بشر، هیچ یک از روز بعث اطلاعى ندارند، پس إله و معبود نیستند.
با این بیان روشن مى شود که جمله (لَا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلَّا اللَّهُ) برهان مستقلى است بر ابطال الوهیت آلهه مشرکین، و اختصاص الوهیت به خداى تعالى به تنهایى و اینکه جمله (وَمَا یَشْعُرُونَ أَیَّانَ یُبْعَثُون)، از قبیل عطف روشنترین فرد غیب است بر آن، چون گفتیم مهمترین چیزى که معبود باید علم به آن داشته باشد و آن را تدبیر کند مسأله جزا در روز بعث است..المیزان.
به قلم حجةالاسلام محمدرضا احمدی: حیا و اِستحیا. مفهومی اصیل که هم تشکیل دهنده بخشی از شخصیت انسان است و نشان انسانیت و هم در محاورات روزانه با دو کلمه "با حیا" و "بی حیا" زیاد سر و کار داریم. از باب تُعرَفُ الاشیاءُ باَضدادِها، وقتی حیا را در مقابل وقاحت می گذاریم، تازه متوجه می شویم که با چه مفهوم با عظمتی مواجه هستیم. علت طرح بحث، مرور آیه ۵۳ سوره احزاب است که امروز در برنامه قرائت روزانه قرآن در محل کار انجام گرفت. در این آیه، رسول خدا(ص) به دلیل حیایی که دارد نمی تواند به مهمانانی که در منزل شان حضور پیدا کردند و شام شان را هم میل کردند بگوید متفرق شوند:
فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَأْنِسینَ لِحَدیثٍ إِنَّ ذلِکُمْ کانَ یُؤْذِی النَّبِیَّ فَیَسْتَحْیی مِنْکُمْ وقتی به منزل پیامبر رفتید، بعد از خوردن غذا متفرق شوید و سخنی گویید، این کار شما پیامبر را اذیت می کند و ایشان حیا می کند که شما را بیرون کند. با این که پیامبر از این رفتار مردم اذیت می شد، اما حیا می کرد که به آنها تذکر بدهد. کسی که خدای متعال در سوره قلم او را با اِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عظیمٍ خطاب می کند، باید حیای عظیم هم داشته باشد تا خُلقش کامل گردد. این صفتِ نیکِ نفسانی می تواند منشأ بسیاری از خوبی ها و پاکدامنی ها و زیبایی ها باشد. از آنجایی که حیا یک امر نفسانی است، خلوت و جلوت برای انسان با حیا یکی است. بر اساس سخن رسول خدا(ص)، حیاء سراسر خیر است و جز خیر نتیجهای ندارد. و به گفته بعضی از بزرگان، حیاء انسان را، چه دیندار باشد چه غیردیندار، از پلیدیها باز میدارد.
چند نکته: حیاء باید آگاهانه، بجا و به اندازه باشد. زیادهروی در حیاء کردن از مصادیق اسراف است. در تحصیل علم، کسب درآمد حلال و خدمت به مهمان حیا جایز نیست. اما خیلی عجیبه که انسان نسبت به خودش هم حیا داشته باشد. یعنی آنقدر مقام انسان بما هو انسان با عظمت است که حتی خودش باید از خودش شرم داشته باشد. به این سخن زیبای امیر بیان(ع) توجه کنید: غایَهُ الحَیاءِ أن یَستَحیِىَ المَرءُ مِن نَفسِهِ؛ اوج حیا این است که آدمى از خودش حیا کند. بنا بر اختصار است، اما سخن در این موضوع زیاد و ذوجهات است و جای آن دارد به بحث گذاشته شود.
پاسخ دامنه
سلام جناب حجةالاسلام شیخ احمدی. عالی نوشتی. «اوج حیا» را نیز بسیاردقیق و بهجا متذکر شدی. متبرّک کردی محیط مدرسۀ فکرت را با این بحث دینی، قرآنی، روایی و اخلاقی. برقرار باشید و سالم و پرنشاط.
فرخنده میلاد زینب کبری مبارک
در وصف حضرت زینب
بعد زهرا بهترین زن بین زنها زینب است
لاف نَبوَد گر بگویم عین زهرا زینب است
گر بپرسی کیست استاد دبیرستان عشق
خیل شاگردان همه گویند تنها زینب است
گر بسنجی در ترازوی عمل معیار صبر
صبر گوید قهرمان صبردنیا زینب است
گر مقام او بود از جمع معصومین جدا
آن که ازهر معصیت باشد مبرّا زینب است
در ریاضی گر حساب جمع از مِنها جداست
آن که از جمع شفاعت نیست مِنها زینب است
آن که با تیغ زبان، کار دوصد شمشیر کرد
کوه صبر و استقامت روح تقوا زینب است
آن که با ایراد نطقی کرد مانند علی
زاده مرجانه را محکوم و رسوا زینب است
آن که بهر ما جهاد فی سبیل الله را
با اسارت می کند تفسیر و معنا زینب است
با شهامت چون اسارت گشت توأم، عقل گفت
آن که در دنیا نظیرش نیست پیدا زینب است
شد رقم پرونده اسلام با خون حسین
آن که با خون سر خود کرد امضاء زینب است
شاعر ژولیده می گوید به آواز جَلی
بین زنها بهترین زن بعد زهرا زینب است
به قلم دامنه : به نام خدا. دین مقولهای شخصی ست یعنی چه!؟ دین در همه مناسبات با دیندار حیّ و حاضر است، چه در شنا، چه در بازار، چه در مسافرت چه در حضر و چه در خلوت. دین هرگز محبوس در خانه ی هیچ کس نیست. هرکس دبن اش را در خانه بگذارد و پا در کوچه و جامعه و معاملات و معادلات بگذارد، او با عرض معذرت دین را بد فهم کرده است و چون متاعی لوکس و فاقد کارکرد متنوع می پندارد. بعید بود این سخن از شما آقا.
به قول دکتر بشیریه هر جامعه ای راه مخصوص به خود را دارد. نه یکسان انگاری، نه یکتاانگاری، ما در ایرانی زندگی می کنیم که مردم آن به اسلام، مختارانه ایمان آوردند و از دینی که محمد (ص) از سوی خدا عرضه کرد و امام علی (ع) آن را تقویت، دفاع می کند که هر دوی آنان در صدر حکومت دینی قرار گرفتند که مورد رضایت مردم بود. به نظر می رسد، دیدگاه ما به هم بزودی و زوری نزدیک نشود و این البته عیب نیست. پس به آزادی هم احترام بگذاریم. که می گذاریم.
دوقرن سکوت مرحوم عبدالحسین زرین کوب را نه فقط خواندم بلکه نقد مطهری بر آن را نیز مطالعه و دقت کردم. من تکرار می کنم: ما ایرانی ها به اسلام مختارانه ایمان آوردیم، چون هم ساسانیان منحط بودند و ستمگر و هم دین زرتشت اساساً تغییر ماهیت داده بود. مردم با طوع و رَغبت به اسلام مکتب رهایی و رستگاری رو و ایمان آوردند. من نه نژادپرستم و نه ایران پرست، من شیعهٔ مسلمان ایرانی ام. همین.
دین بدون تعبُّد معنا ندارد. استاد مصطفی ملکیان. ص ۳۲۱ کتاب مشتاقی و مهجوری. هِدونیست ها (Hebonist) معتقدند همه ی زندگی باید خدمت لذت و استحصال لذّات باشد. همان منبع: ص ۲۳۵. طرفداران معنای مکشوفه معتقدند که خدا جعلِ «معنا» برای زندگی ما کرده است، و ما معنای مجعولهٔ خدا را از طریق کتاب مقدس دینی پ مذهب کشف می کنیم. همان منبع: ص۲۲۸. اگر کسی احساسی احساس فقدانِ معنای زندگی بکند،دستخوش یک سلسله نابسامانی های روانی می شود. همان منبع: ص ۲۳۰.
متن نقلی: «حجت الاسلام علی مظفری _رئیس کل دادگستری خراسان رضوی_ گفت: ما در نظام جمهوری اسلامی به نمایندگی از امام زمان (عج) و به نمایندگی از خدا در امور مردم دخالت می کنیم... اگر فردی در زمان طاغوت در زندان بود، حبسش از مجازات اخروی او کم نمی کرد اما امروز اگر این تحمل کیفر یا قصاص و شلاق و دیگر احکام توسط حکام اسلامی و شرعی انجام می شوند یکی از آثار اخروی آن برای محکومان این است که این مجازات در آخرت از آنها برداشته می شود... این موضوع دینی در اسناد اهل سنت و شیعه آمده است و تحمل کیفر برای خاطیان در حکومت اسلامی کار معنوی و ذخیره آخرت خواهد بود.» (منبع)
نکتۀ دامنه
به نام خدا. اگر جملۀ حجةالاسلام علی مظفری همانیست که در متن نقلی آمدهاست، سخنی نادرست است. همۀ دستاندرکاران جمهوری اسلامی از سوی ملّت به آن مَنصبها گذاشته شدهاند. هیچکس خود را بیجهت نمایندۀ خدا و امام زمان (عج) نداند. ولی نعمتانِ این نظام، مردماند، مسئولان، تماماً خادماند، نه مَخدوم و حاکم. حتی رهبری در نظام جمهوری اسلامی که از ناحیۀ مردم و قانون اساسی به قدرت میرسد، اقتدار و نافذبودنِ حاکمیتش، ناشی از رأی باواسطه، رضایت و بیعت مردم است.
مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
قسمت بیست و سوم
استان خیال (۱)
به نام خدا
در این استان، جمله وجود دارد، نه مُجامله.
بحث ۱۰۵ : این پرسش جناب محمد عبدی سنهکوهیست که برای بحث و نظر در پیشخوان مدرسه، سنجاق میشود:
«در یک نگاه کلی نه شخص محور، انقلاب اسلامی برای چه چیزی بود؟ مردم چه می خواستند نه رهبرانشان؟ آیا لازم بود حتما انقلاب شود؟ و چقدر در تحقق آن تغییرات مد نظر مردم موفق بوده اند؟»
پاسخم به بحث ۱۰۵
بهنام خدا. سلام. سپاس از جناب محمد عبدی برای به صحن آوردن این پرسش در ماه بهمن. من نظرم این است:
۱. پرسیده شد برای چه؟ در پاسخ میگویم: انقلابات جهان از نظر کالبَدشکافی چند ویژگی مشترک و از نظر ماهیتشناسی، افتراقات مختلف دارند. پس؛ تا این دو وادی، تبارشناسی نشود، جواب کامل نمیگردد. یعنی با شناخت دقیق این دو پاره، میتوان برای "برای چه" پاسخ متقن و مبرهن نوشت. اما چون بنای مدرسه بر فشرده نویسیست، از آن چشمپوشی و به پاسخ کوتاه بسنده میکنم.
۲. من با مجموعه مطالعات منسجمی که در بارهی انقلاب اسلامی و تاریخ معاصر داشتهام، معتقدم، مردم برای آن انقلاب کردند که آن حکومت را دستکم در چهار جهت درستکار نمیدانستند: عدالت، آزادی، اسلام و نبرد با مبارزان و امام.
۳. پرسیده شد لزوم انقلاب؟ در پاسخ میگویم: بلی؛ لزوم داشت. نه اینکه الان لزومتراشی کنم، در ظرف زمانی خود، رژیم و شاه، خودشان را با چهار جریان قوی، مواجه دیدند و با آنان سخت درافتادند:
کمونیستهای پیشرو، قدَر و پولادین مانند بیژن جزنی و امیر پرویز پویان. ملیگراهای مصدّقی مانند یدالله سحابی و مهدی بازرگان. مجاهدین خلقهای اولیهی مذهبی چون محمد حنیفنژاد، سعید محسن و علیاصغر بدیع زادگان. و روحانیان و مجتهدینی چون منتظری، خامنهای، و در رأس نهضت اسلامی یعنی امام خمینی و نیز بازاریان و اسلامگرایان.
پاسخ:
سلام جناب شیخ عسکر. شرکت هر فرد در بحث و نظردادن و پست گذاشتن امری اختیاریست. مدیر که نباید کسی را اجبار به نوشتن کند. بگذاریم هر عضو خود، به تشخیص خود عمل کند، یا بخواهد، بخواند و یا بخواهد، بنگارد. مهم این است آنان که مینویسند، بدانند دیگران روی خواندن وقت و زمان صرف میکنند، پس باید حقوق متقابل نویسندهها و خوانندههای مدرسه رعایت شود تا چیزی عاید شود و درس و علم بیفزاید. بیشتر بخوانید ↓
متن نقلی: "عبدالنبی قیم نویسنده و پژوهشگر با نگارش متنی به سخن منتشر شده از دکتر جواد طباطبایی واکنش نشان داد... و گفت: این بخش از صحبت های او [آقای جواد طباطبایی] است: "عرب ها جایی عنوان کرده اند که عرب نمی تواند شاهنامه داشته باشد. می بایست بیان کرد که شاهنامه نوشتن مستلزم ملت داشتن است و اگر ملّت به اُمت مبدل شود؛ آن زمان دیگر نمی شود؛ شاهنامه داشت. طباطبایی با اشاره به این نکته که اعراب نه تنها نمی توانند شاهنامه داشته باشند، بلکه حافظ و سعدی هم نخواهند داشت، افزود: حافظ، بیان اسطوره ملی ما است. ما ملت غیبیم و حافظ لسان الغیب است چون لسان یک ملت است (خبرگزاری مهر، ۱۲ مهر ۱۳۹۶).
عبدالنبی قیم
دکتر سید جواد طباطبایی «Javad Tabatabai»
سؤال من از آقای طباطبایی این است که عرب ها کجا عنوان کرده اند که نمی توانند شاهنامه داشته باشند؟ لطفاً منبع این سخن را به ما نشان دهند. کجا و در چه کتابی یا در چه مقاله ای یا نوشته ای عرب ها چنین سخنی گفته اند؟ این عرب ها چه کسانی بوده اند؟ با عرض معذرت اگر آقای طباطبایی سند و مدرک نشان ندهد من ناگزیرم به همه اعلام کنم که ایشان دروغ گفته است. و به قول فرانسیس بیکن در عالم علم دروغ گفتن، جنایت است. من مطمئن هستم که عرب ها چنین سخنی نگفته و نخواهند گفت. آقای طباطبایی با این سخن خود نشان داد که از شعر و ادبیات عرب بی اطلاع است. پانصد سال قبل از شاهنامه، عرب ها " معلقات سبع" را داشته اند که از نوادر شعر بوده و هست.
ایرانی ها شعر را از عرب یاد گرفتند. پیش از این شعری وجود نداشت، این هم از برکات اسلام بود. آقای طباطبایی به من بفرمایید اگر پیش از اسلام در ایران شعر بوده، ایرانیان باستان به آن چه می گفته اند؟ بروید کتاب های ادوارد براون و کارل بروکلمان را بخوانید تا با شعر عرب آشنا شوید. باید گفت که آقای طباطبایی هم اطلاعات خود را رسانه ها یا فضای مجازی اخذ کرده اند ... از سایر سخنان غلط و از سر تعصب آقای طباطبایی می گذرم و در صورت لزوم در جای دیگر به آن می پردازم اما برای این که به ایشان و دیگر متعصبان نشان دهم که این ره که تو می روی به ترکستان می رود، سخنی از پروفسور ادوارد براون ایران شناس معروف ذکر می کنم: شک نیست که شهرت فردوسی به شاعری به سبب شاهنامه اوست ، نقادان شرقی و غربی، تقریباً به اتفاق این منظومه بزرگ را دارای ارزش ادبی بسیار می دانند، اما من با شرمندگی فراوان اقرار می کنم که هرگز نتوانسته ام که با آنان در این ستایش پر شور و شوق همآواز باشم. به عقیده من، شاهنامه را نمی توان حتی برای یک لحظه با معلقات عربی برابر و هم سنگ دانست (تاریخ ادبیات ایران - از فردوسی تا سعدی، ص ۲۰۶) منبع