دو خاطرۀ نماز بین راهی
به قلم حجةالاسلام محمدرضا احمدی: خاطرۀ اول. با اجازه از مدیر محترم مدرسۀ فکرت و دوستان عزیز. اگر اشتباه نکنم سال ۱۳۷۰ بود. برادر خانمِ بنده راننده اتوبوس بود و ما هماهنگ کردیم که در تهران پارس سوار ماشین ایشان شویم و بابل پیاده شویم. ما که هنوز تا آن زمان فرزندی نداشتیم، دو نفری روی صندلی خود مستقر شدیم. بعد از ما یک زن و شوهری وارد شدند که خانم، نه حجابش متعارف که بسیار هم غیر متعارف بود. از قضا کنار ما هم نشستند. نکته جالب این که وضع ظاهری شوهرش هم بهتر از خانم نبود: دکمه ها تا روی شکم باز، یک قمه هم به کمرش بسته و ... گفتم یا ابالفضل، انشاالله امشب سالم برسیم. حالا در طول مسیر چه کارهایی که نمی کردند، کاری نداریم.
آقای احمدی
جاده هراز. بازنشر دامنه
به پلور که رسیدیم، اتوبوس برای نماز و شام توقف کرد. من رفتم نماز بخوانم، دیدم که همون جوون هم وضو گرفت و اومد نماز خواند. من هم در کمال تعجب گفتم: الله اکبر، خیلی جالبه. بعد از نماز که سوار اتوبوس شدیم به خانمم گفتم این جوون با این وضعیت ظاهری اش، نماز هم خواند. خانمم گفت: اتفاقا خانمش هم از من چادر گرفت و نماز خواند. گفتم جل الخالق!! واقعا هم تعجبم بیشتر شد و هم بیشتر خدا را شکر کردم. قطعا این دو جوان هیچ اجباری در خواندن نماز نداشتند و سعی کردند این رابطه را خفظ نمایند.
ظاهر زیبا نمی آید بکار
حرفی از معنی اگر داری بیار
مرد سیرت را بصورت کار نیست
جامه گر صد وصله باشد عار نیست
گرچه مامور به ظاهر هستیم و حق نداریم، از اندرون افراد تجسس کنیم، اما نباید فقط ظاهر افراد را قضاوت کنیم.
به نام خدا. سلام جناب حجةالاسلام محمدرضا احمدی. خاطرهای خواندنی، آموزنده و هیجانانگیز بود که بهشیوایی نوشتی. بلی؛ گرچه ظاهر انسان هم باید آراسته، پوشیده، فاخر و بهدور از هر جِلف و سفاهتی باشد، اما درون انسان، یک بیکران ساختاریست که فقط خدا و خود آدمی از آن خبر و برداشتِ درست دارد.
دو بیت مولوی را برای تأیید تفسیر خوب شما از خاطرهات و این شعر زیبای استنادیات، میآورم:
پس به صورت آدمى فرع جهان
وز صفت اصل جهان این را بدان
ظاهرش را پشّه اى آرَد به چرخ
باطنش باشد محیط هفت چرخ
مثنوی مولوی. دفتر چهارم
ابیات ۳۷۶۶ ـ ۳۷۶۷
خاطرۀ دوم
به قلم دامنه
یک خاطره هم بگویم خیلی خلاصه: سال ۷۲ با اتوبوس از هراز میآمدم ساری. بینراه یک آقایی، به حجاب یک زن مانتوپوش گیر داد و ... . من به آن آقا اعتراض کردم ... گفتم حجاب ایشان متعارَف است ... . در رستوران پُلور جادۀ هراز که پیاده شدیم، در راهروی نمازخانه دیدم همان مانتوپوش، اولین زنی بوده که از کیف دستیاش چادر درآورده، به سمت قبله و نمازگزاردن رفته ... . آری؛ این قلبهاست که مرکز ایمان است، نه ظاهر و تظاهرات افراد.