پرسش: اگر وارد مسجدی شدیم و جماعتی برگزار شده بود ایا می توانیم همزمان نمازمان را فرادی بخوانیم؟
به قلم دامنه: به نام خدا. این متن را در روز بزرگداشت جلالالدین بلخی -مولوی- نوشتم. یک اشارتی است به مثنوی معنوی او. در دفتر ششم مثنوی -از بیت ۲۰۴۴ تا بیت ۲۱۵۲- مولوی از مُریدی حکایت میکند که از طالقان راه میافتد و به خرقان (در جادهی شاهرود به آزادشهر) میرود و در کنار بیشه با شیخ ابوالحسن خرقانی ملاقات میکند که خواندن آن خوب و لذیذ است. من دو بیت از سراسر این حکایت انتخاب کردهام که از نشانهها و وصفِ یک عارف واقعی از نگاه مولویست. عارفی که نه اهل اَدا و اَطوار و بازی و ریاکاری، که اهل آداب و کردار و آیین الهی و مردمدوستی و والِه و حیران در عشق خدایی و خداپرستیست.
از نوشتهوهایم در مدرسه فکرت: به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. زنگ انشاء مدیر (قسمت ۸). حالا را نبین که زربال میخرند، بلدرچین میخورند، کِتفوبالِ آماده میخرند، چکسنپکسن به سیخ میکشند، یا تهچین میکنند و یا آلوخارش. نه. آن زمان -دستکم- اَم مَلِهسر اینطیری بود: کدبانوی خانه، حالا یا ننه، یا دِدا، یا گتداداش، یا خاله، یا عمه، یا بَوا، یا همسایه، یا دِرازقِبا (=موجود هیولایی ترسناک) و یا گَنّا و آق بَوا، از پیش یک کِرگ، یا تِرکوله، یا تِلا، یا غاز، یا سیکا را نشانه میکردند و به بچههای کوچه و خونه، زار میزد اینو بگیرین. یک لشگر! وَچهویله! پشت آن، راه میافتادند تا گیرش بندازند. من هم بارها یکی از همان لشگرِ حملهور به کِرگ و چینکا بودم!
مرغ محلی
ماشینیکرگ که نبود فوری دَخاسه و دستگیر بَووشِه. نه؛ چنان جیرت! بودند که خستهوکوفته میشدیم تا یکی را بهزور و ضرب، تَپ بَزنیم بگیریم. خونهها هم مثل الآنه درودیوار و بارو نداشت، یا پرچین بود یا بیدروپیکر. و برای دستگیری یک غاز، خصوصاً ترکوله باید صدها متر این حیاط، اون حیاط دنبالش میکردیم تا به دام بندازیم. بیشتر هم سرمان به سنگ میخورد و در میرفت؛ یا میرفت زیر کاه و کمِل خَف میشد. یا میرفت لای پَیلم و گزنه و موره جا میخورد. و یا پَر میزد میرفت روی شاخهی رَفِ لو.
تازه اگر تِلا و ترکولهای را میگرفتیم، کدبانوهای خانهها یا کُشنده نبودند و یا کُشنده نداشتند، مادرها با یک دست مرغ، و با دست دیگر کاردِ کال! راه میافتادند کوچهها، یا خونهی همسایهها، چخچخ میگرفتند تا یک غیورمردی! پیدا کنند که کِرگِ سر رِه بَروینِه. ماها که وَچه بودیم، میشنیدیم که برخیها میگفتند مِن بلد نیمه بَکاشِم. جالبتر اینکه برخی میگفتند اِما دل نِدارمیه حِوون رِه بَکاشیم.
چه زمانهای بود؛ کِکّالی؛ مورهجار، تیلبازی، گزنهرُشکردن، چِشبَکّا، کیجا و ریکا، عشق و صمیمیت، پاکیزگی و دلصافی، همه و همه از اعماق فرهنگ زلال روستا. خا؛ اِسا شِما بِنالید همکلاسی های فکرت.
امروز (دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸) در تقویم، روز روستا و عشایر بود؛ به عنوان یک روستازاده -که بُنیه و خون، و همهی وجود و خاطرات و عشقم از آن است- با این نوشته، یادی از دِه و دِهنشینیام کردم.
به همهی کسانی که برای روستایمان دارابکلا و یا به روستایشان در هر کجا، از قدیم تا اکنون زحمت و خدمت و همت، در دفتر اعمال خود انباشته و پنبههای رشد و آبادانی و پیشرفت را رشتهاند، و زمینه را برای توسعه -که توسعه امری مافوق رشد و پیشرفت است- فراهم کردهاند، درود میفرستم. تنِ سالم و روح معناپذیر را برای شیفتگان خدمت به روستا، آرزومندم. و برای درگذشتگان تحولآفرین دارابکلا ازجمله روانشاد یوسف، غفران و شادکامی در فردوس برین طلب مینمایم.
نظر جعفر آهنگر:
سلام آقاابراهیم. انشاءات ،مثل همیشه جالب بود و خواندنی... خصوصا با فلَش بک ما را بردی به دوران بچگی و خاطراتی که یادآوری آن همواره برای همه شیرین می باشد. چرا که بدون شیله وپیله بود. و تشکر میکنم از قدردانی جنابعالی که از خادمین روستا داشته اید. ضمن اینکه یادی از عمویوسف رفیق سفرکرده ما نموده اید که برای رشد و تعالی محل ما زحمات زیادی را متحمل شده اتد. یادش گرامی و تامش همواره جاویدان... درود رفیق.
نظر حمید عباسیان:
درود ابراهیم. تحریر یادهای گذشته ، چه زیبا و دلنشین است. هم زیبا نوشتی و هم دلنشین ، که یاد و خاطره ها را در ذهنمان زنده کردی ، یاد بازیها بخیر ، چِش بَکا ، هِشتل ، گرگ بازی ، چِقن لَلِه ، الماس دلماس، .... گاها آنقدر آغوز تَلپاس تِریک میکردیم، که دستمان سِیوقیل میشد، بگذرم، راستی یاد یوسف هم بخیر خیلی دوره بچگی خاطره داشتیم و زحماتی که در بزرگسالی برای محل کشید، روحش شاد و یادش گرامی.
به قلم حجت الاسلام محمدرضا احمدی: کتاب "با قرآن خوشبخت شوید". خوشبختی و سعادتمندی و عاقبت به خیری، آرزوی همیشگی بشر بوده و خواهد بود. شاید در ضمیر پنهان انسانها، آرزویی مبارک تر از آن وجود نداشته باشد، زیرا فرجام عمل با ظاهر آن بسیار متفاوت است. اما براستی یک انسان چگونه خوشبخت می شود؟ در سایه چه افکار و تعالیمی خوشبختی میسر می گردد؟ خوشبختی واقعی کدام است و آیا با احساس خوشبختی همسان است؟ کتاب با قرآن خوشبخت شوید در سال ۱۳۹۷ به قلم سیدمهدی هاشمی چاپ شد که با طرح موضوعات مختلف، سعی دارد راه خوشبختی انسان را از این مسیر جستجو نماید.
کتاب با قرآن خوشبخت شوید در یک مقدمه و شانزده فصل و توضیح یکصد و چهارده موضوع تدوین شده است. ویژگی این کتاب تبیین یکصد و چهارده موضوع متنوع در قالب آیه، حدیث و شعر، همراه با شرح کوتاه است. البته قلم روان و شیوای آن را هم نباید از نظر دور داشت و درست به خاطر همین شیوایی و روانی است که مورد استقبال خانواده ها هم قرار گرفته است. مهارت خودشناسی، مهارت الگوپذیری، مهارت خودسازی، مهارت خودکنترلی، مهارت آرامش، رضامندی و شادکامی، مهارت همدلی و برادری، مهارت روابط موثر اجتماعی، مهارت دوستی و هم نشینی، مهارت همسرداری، مهارت فرزندپروری، مهارت رفتار مناسب اقتصادی، از جمله فصول این کتاب است. مطالعه این کتاب خوب را به دوستان عزیز و خانواده های محترم توصیه می کنیم.
وَمَا اخْتَلَفْتُمْ فِیهِ مِنْ شَیْءٍ فَحُکْمُهُ إِلَى اللَّهِ
ذَلِکُمُ اللَّهُ رَبِّی عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیبُ
و آنچه را [از امور دین، عقاید و احکام] در آن
اختلاف دارید، داوری اش با خداست. این است
خدا پروردگار من، بر او توکل کردم و به او باز می گردم.
تندیس مرحوم حاج حسین ملک، واقف و بنیانگذار کتابخانه و موزهی ملی ملک. تهران. میدان مشق. حوالی ایستگاه متروی میدان امام خمینی عکاس: رضا ادبی فیروزجایی. ۱۴ مهر ۱۳۹۸. نشر از دامنه. «حاج حسین ملک، واقف و بنیانگذار کتابخانه و موزه ملی ملک در ۱۱ ربیع الاول سال ۱۲۸۸ ه.ق (۱۲۵۰خورشیدی) در تهران متولد شد. خانوادهاش اصالتا تبریزی و مجتهد زاده بودند. کتابخانه ای که ملک از حدود سال ۱۲۷۸ خورشیدی فراهم آورد، ابتدا در مشهد بود و سپس به خانه پدری او در بازار بین الحرمین تهران منتقل شد تا در اختیار اهل فضل و دانش قرار گیرد. آن گاه در سال ۱۳۱۶ به شرحی که در بخش وقف نامه خواهد آمد، تقدیم آستان امام رضا (ع) شد. حسین ملک همچنین املاک و مستغلات زیادی را در تهران و خراسان وقف امور خیریه و عام المنفعه کرده و بدین ترتیب در جایگاه بزرگ ترین واقف تاریخ معاصر ایران نشسته است. این واقف بزرگ و دوستدار فرهنگ در چهارم مردادماه سال ۱۳۵۱ خورشیدی در ۱۰۱ سالگی چشم از جهان فروبست و در حرم امام رضا -علیه السلام- به خاک سپرده شد.» زندگینامهیملک: اینجا
مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
قسمت چهل و نهم
تپّه چاله (۴۵۹)
دِوْچاهِ دارابکلا
به نام خدا. سلام. دِو چا، یا دِب چا چیست؟ اسمواژهی دیٖو (=هیولای افسانهای و اساطیری) در زبان دارابکلاییها میشکَند و به دِو و دِب تبدیل میشود. «چا» بدونِ تلفّظ حرف «ها» نیز همان چاه است. یعنی در آن قسمت انتهایی یال شمالی روستای دارابکلا گودال عمیقی حفر است (نمیدانم چاه طبیعیست یا کَندهکاری) که از قدیم، دارابکلاییها به آن میگفتند دِو چاه؛ که در نزدیکی جادۀ بینالمللی ساری_مشهد، میان مزارع دارابکلا و روستای اَسرم قرار دارد. در گذشته و حتی در دورهی نوجوانی ما، برای اینکه بچهها را بترسانند، میگفتند حوالیاش نروید، اژدها شما را میبلعد و تَهِ چاه پیش اژدها میبرَد. نیز قصهها برای آن بافتهاند که اینجا جای نقلش نیست.
نکته بگویم و بگذرم:
اساساً در تاریخ بشر حقیقت و اساطیر با هم پیش آمدند. بشر هم در طلبِ حقیقت است و واقعیت را جستوجو میکند و هم در پی اساطیر است و افسانه و خیال را میخواهد. البته تخیّل خوب، بخش جدانشدنی بشر بوده و هست. مهم آن است، خیالات، به خُرافات و خُزعبلات سنجاق نشود که بدجوری انسان را بَداعتقاد میسازد و نیز خالیبند و حرّاف و وِرّاج.
پاسخ
سلام
نه، شاید آق سید رسول با این عدد پنج، خواسته به من در قم پیام رسانیده باشه:
که ۵ کیلو شکِرانار برات کنار گذاشتم!
که ۵ کیلو کانجیتیم برات ذخیره کردم!
که ۵ عدد کهی و کچّلیک برات آماده کردم!
که ۵ تا شیشه کاندستِرشی برات مهیا ساختم!
بگذرم و درود بفرستم و بروم که کشکولیمشکولی شد.
پاسخ
سلام جناب...
پاسخ شما به بحث ۱۳۴ را مهم و مناسب و البته در سه جا نادرست، ارزیابی میکنم یعنی از آن عبارت که «چندین راه» را برشماردی و ۱۰ راهکار کاربردی ارائه کردی. این نشان میدهد به مسائل به دیدهی دانایی مینگری. علاوه بر سپاس برای این افکار و حضورت در بحث، سه نکته را باهم متفاوت مینگریم و این علامت خوبی برای جدّیت در مباحثات است:
۱. ارجحیتداشتن مملکت بر نظام که مطرح کردی، برای من مفهوم نیست. در هر دورهای، این نظام سیاسی مستقر است که برای مملکت یا تمدن میآفریند یا تباهی.
۲. قُلدری را به نقد کشیدی. اما کلیگویی رها کردی. اگر دقیقتر میگفتی، میتوانستم بفهمم که منظورت ازین وضع واژه چیست. قید «فقط» در جملهات نادرست است؛ یعنی اینگونه که یکسره تیره تحلیل شود، درست نیست. حکمت، مصلحت، عزت سه بعد سیاست است که رهبری برای دستاندرکاران جانمایی کرد؛ حال اگر دولتی ازین کار عاجز است، تقصیر باید تخصیص بخورد نه تعمیم.
۳. دخالت منطقهای را در بعد استراتژیک نفوذ میگویند که از اساس منافع ملی و امنیت پایدار کشورهاست. دخالت اگر باشد، باید اصلاح شود، اما اگر مقاومت و تدبیر باشد، نباید مخدوش شود. در پایان بگویم به بحثها، بسیار بافکر وارد میشود و مفهوم خودآراستگی را نیز پسندیدم که عالی بیان فرمودی. درود.
پاسخ
سلام
هیچ میدانی جناب ! که اگر پیش من کلیگویی کنی، گیر میافتی! کشکولی. جواب این نظرت را فعلاً میگذارم کنار، سه نکته پیش میکشم تا ببینم مطلب را میگیری یا نه؟ اگر گرفتهباشی پاسخ من نصفش را درمییابی:
۱. من به عنوان یک شهروند که حق نظر دارد، با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی کمونیستی شدیداً مخالف بودم؛ هنوز هم مخالف باقی ماندم.
۲. از لفیف مقرون و لفیف مفروق سر در میآوری؟
۳. برخی از پاسخهایی که به همدیگر مینویسیم از نظر من، نیازمند مناظره است که میان دو یا چندنفر باید برقرار شود تا بحث زنده پیش رود و گرنه، کارساز نیست.
پاسخ
جناب! با سلام و سپاس از این شرح مفید و پرمحتوا بر این عکسنوشته، من هم سرراست وارد این میانبحثتان میشوم و چند نکته میگویم:
۱. بحث خوب با نگرشهای مختلف شکل گرفته که بسیار به این گونه گفتگوها نیازمندیم. پیامبر اکرم (ص) نیز حلقههای علمی را دوست میداشت.
۲. من متن شما را اینگونه فهم میکنم که انسان آنچنان کرامت خدادادی دارد که هرگز نباید ارزشهای خود را در کُرنش نزد دیگران ببازد. این اساس توحید است. نکتهات از نظر من ما را به این سو هدایت میکرد. بیشتر بخوانید ↓
اروپا که ۵۰ کشور را در خود جای داده، قارهایی کوچک، اما پرجمعیت است. حرف من از همینجا آغاز میشود. چرا قارهای به این کوچکی اینهمه کشور کوچک و کموسعت دارد؟ جوابهای زیادی میتوان داد اما دمِ دستترین پاسخ من این است چون بر سر هویت، قومیت، زبان، تاریخ خود باهم نبردهای سنگین کردند و در مدتی کوتاه خونهای همدیگر را ریختهاند تا مرز و جغرافیا و سرزمین معیّن برای خود دستوپا کنند. حتی آتش دو جنگ جهانی ویرانگر و هولناک از همین قاره آغاز شده بود و به سایر جهان زبانه کشید. هنوز هم در آن قاره، اختلافات بالقوه وجود دارد که ممکن است روزی آنان را به ستیزه و جنگ بکشاند. گرچه فعلاً خویشتنداری دارند. نمونهاش یوگسلاوی که به ۷ کشور کوچک تبدیل شد.
بنابراین؛ اروپا با آنکه اتحادیه اروپا را شکل داده، اما هرگز ایالات متحده اروپا نشده؛ و هنوز نیز یک فرانسوی خود را عاقلتر از آلمانی میداند. یک آلمانی خود را نژادهتر از انگلیسی. و یک انگلیسی خود را خردمندتر از ایتالیایی. و یک ایتالیایی خود را تاریخیتر از تمام اروپایی. و یک یونانی خود را فلسفیتر و متمدنتر از همگان میداند. اگر بخشی از ما درین مدرسه تقریباً ۱۵ سال سن خود را بزرگتر میدیدیم، دستکم جنگ مَخوف جهانی دوم و قحطیهای مُهلک آن را حس میکردیم. بگذرم.
اگر ایران را بلند کنی و بر قارهی اروپا پهن کنی چندین کشور را در بر میگیرد. یعنی وسعت ایران تقریباً بهاندازهی ۱۷ درصد کل خاک اروپاست. (این رقم را حدسی نوشتم) آنوقت اروپا به علت برتری در اقتصاد میخواهد برای ما خط و نشان بکشد!
نکتهی تحلیلی: اینک اروپا که بر اساس انقلاب سیاسی ۱۷۸۹ فرانسه، بر مبنای انقلاب صنعتی انگلستان، بر پایهی مصلحت صلح جمعی، بر وفق عقلانیت رنسانس و نیز به موازات اصلاحات عصر روشنگری خود را رهبری میکند و به پیش میرود و صاحب برند و سرمایه و اقتصاد و تئورهای دلربا ! شده است، میخواهد بر تحولات جهان و امور بینالملل دخالت داشته باشد تا هم قدرت خود را در چانهزنیها مواظبت کند و هم محیط بینالملل را بازاری آرام برای خرید کالاهای گران خود نگه دارد.
آنان همچنان یک کوشش طاقتفرسا هم دارند که ایران را از روند بیداری ملتها و نفوذ منطقهای حذف کنند. اما هنوز نتوانستهاند. یک دلیل عمدهاش این است ملتهایی از منطقه با دل و جان حاضرند برای ایران و اسلام فداکاری کنند و تن به خفّت پادشاهی و سلسلهی «آل»های فاسد ندهند. سخن فراوان است، مجال اندک.
نظر سید علی اصغر شفیعی دارابی: سلام. از تحلیل و تبیین و تفسیر جدید مغرب زمین کما فی السابق خوشه چیده ام و روانی انتقال تحلیل بر کام دیدگاه سیاسی ام نشست . تاریخ اروپا و طبع ماهیت را در دو موضوع مورد نظر خیلی زیبا تدوین نمودی که همه اروپا را تعریف نمودید.
به قلم «یک دارابکلایی» :ذبا سلام. همانطور که در این پست اینجا گفتید کلمه «لاب» و یا شاید «لاپ» به معنی شکاف و پاره شدن یا پاره کردن باشد. با توجه به خود کلمه و کاربرد آن، به نظر می رسد این کلمه «لاپ» و یا «لاپه» به معنی دو نیم باشد مانند بعضی از حبوبات مثل لپه و یا باقلا. مثلا می گویند «س ره لاپه هاکن» یعنی «سیب را دو نیم کن» و یا این که «کتل ر تور جه لاپه هاکارده» یعنی « کنده را با تبر دو نیم کرد». استفاده از این کلمه در دو جای دیگر هم برایم جالب است: یکی وقتی زمین مثلا شالیزار از بی آبی قاچ می خورد می گویند زمین «لاپ» بیه. دوم، خیلی اوقات که پدرم پیش گاوها می رفت و می آمد، مخصوصا تابستان، می گفت شما آنها را آب ندادید و برای اغراق می گفت «گوها گش لاپ دکددیه»!!
پاسخ دامنه: به نام خدا. سلام جناب «یک دارابکلایی». هم علاقهی شما به واژگان دارابکلا برای من ارزش دارد؛ هم افزودههایی که همواره بر دامنهی لغات مینویسی و هم مثالی از پدرت یا بزرگان اطرافت به میان می آوری. ممنونم. در پایان؛ جناب یک دارابکلایی کامنت شما در آن وبلاگم (فرهنگ لغت) نیز منتشر شد. درود.
متن نقلی : حصر در شعب ابی طالب. مشرکین که نتوانستند با فشارها و شکنجهها و... حضرت محمد (ص) را از دعوت به اسلام باز دارند به فکر تحمیل فشار اقتصادی افتادند و پیماننامهی ترک معاملات و مراودات اقتصادی و اجتماعی با بنیهاشم و بنی مطلب را نوشتند که بر اساس آن تا وقتی که بنیهاشم محمد (ص) را برای قتل به مشرکین وانگذارند حق معامله با ایشان را ندارند، به اتخاذ این رویه در شب اول سال هفتم بعثت (الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۲۰۹) بنی هاشم و بنی مطلب را چه مسلمان و غیرمسلمان در شعب محصور کردند. کمکم زندگی در شعب سخت شد و تمام ثروت خدیجه صرف نیازهای محصورین در شعب شد. (تاریخ یعقوبی، ج ، ص ۳۸۹)
متن نقلی: توضیح دامنه: بخش هایی از مصاحبه ی شفقنا با حاج حامد الخفاف، رییس دفتر آیت الله العظمی سید علی سیستانی، مرجع بزرگ شیعیان جهان در لبنان که در زیر خلاصۀ آن با آرایۀ دامنه درج می گردد:
مرجعیت در صحنه سیاسی چه نقشی را ایفا میکند؛ مرزهای این دخالت و زمانبندی آن چگونه است؟
از نوشته هایم در مدرسۀ فکرت. به قلم دامنه: به نام خدا. آنان -که به سیاهجامگان معروف بودند- بیش از ۱۰۰۰ نفر بودند؛ به سرپرستی «قدرت لطفی» مشهور به حاجی لطفی. مخفی بودند و زیر نظر مرحوم داریوش فروهر وزیر کار دولت بازرگان فعالیت میکردند. و نیز به شهید سرلشگر محمدولی قرنی رئیس ستاد مشترک ارتش، منصوب مرحوم بازرگان، نزدیک بودند. آنان، هم دورهی چریکی آموزش میدیدند و هم «کاراتهکا»های زبدهای بودند و در سنین ۲۱ تا ۳۸ سال. با شاه مبارزه میکردند. مثلاً پیش از پیروزی انقلاب، عکس امام خمینی را در چاپخانهی یک کلیمی چاپ میکردند.
گروه حمزه -که خود را فدایی اسلام میدانست- در آخرین دیداری که با امام خمینی داشتند با خود کفن برده بودند و از امام خواستند کفنهای آنان را متبرّک کنند که به گفتهی قدرت لطفی امام هم پذیرفت. یکی از مهمترین کارهای گروه حمزه، دستگیری امیرعباس هویدا بود. داریوش فروهر، نشانی ویلایی در لویزان را به آنان داد که عشرتکدهی ساواک بود و هویدا و خواهرش در آنجا پنهان شده بودند. گروه حمزه و قدرت لطفی به ویلا حمله و هویدا و خواهرش را دستگیر کردند. او هویدا را به صورت مجروح انقلاب، سوار آمبولانس کرد و بر تن خواهرش لباس پرستاری پوشاند و با این تاکتیک و نقشه از ویلا خارج کرد و به مدرسهی رفاه رساند و تحویل دکتر ابراهیم یزدی داد. بگذرم. (برای اطلاعات بیشتر به صفحات ۲۹۶ تا ۳۰۱ کتاب «قتلهای سیاسی و تاریخی سی قرن ایران، دورهی دوم، جلد یکم، از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۹» نوشتهی جعفر مهدینیا. رجوع شود.)
نکته: الآن را نبین! آن زمان واژهی «فدایی» علامت فداکاری افراد برای اسلام، ملت و میهن و خلق بود و بارِ معنایی بلندی داشت: مانند نامی که نواب صفوی برای تشکیلات خود برگزیده بود. مانند همین گروه حمزه که خود را فدایی اسلام مینامید. و نیز نامی که بنیانگذاران چریکهای فدایی خلق ایران برای سازمان خود برگزیده بودند. که البته بعدها دو شاخه شد اکثریت و اقلیت. شاخهی دیگری هم علاوه بر آن بود، که خانم اشرف دهقانی آن را رهبری میکرد که تز مسعود احمدزاده را بر بیژن جزنی ترجیح میداد و به جنگ مسلحانهی شهری باور داشت. بگذرم.
اشاره: فقط بگویم لانهی جاسوسی آمریکا را زودتر از همه، چریکهای فدایی خلق ایران حمله کرده بود تا آمریکایی را دستگیر یا بکشند که بعداً در مرحلهی دوم، آن دانشجویان «پیرو خط امام» وارد قضیه شدند و رفتند سفارت را تسخیر کردند. بگذرم.عکس بالا: کتاب «قتلهای سیاسی و تاریخی سی قرن ایران. دورهی دوم، جلد یکم، از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۹» نوشتهی جعفر مهدینیا. ۴۶۷ صفحه.
به قلم حجت الاسلام شیخ حامد دارابی نیا:
لیگ بزرگ کتابخوانی