منو
درباره ی سایت دامنه
دامنه‌ی داراب‌کلا

qaqom.blog.ir
Qalame Qom
Damanehye Dovvom
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنه‌ی قلم قم ، روستای داراب‌کلا
ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

پیشنهادهای مدیر سایت
آخرين نظرات
طبقه بندی موضوعي
بايگانی ماهانه
نويسنده ها

۶۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روحانیت دارابکلا» ثبت شده است

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

به قلم دامنه: با یاد و نام خدا. دیری بود در دیار نگران بودیم آیا بر شاه پیروز می‌شویم؟ محرّم به کمک‌مان آمد؛ با سنت سازنده‌ی دسته‌روی و سینه‌زنی و زنجیززنی و در رأس همه نشستن پای منبر و منبری. پایین‌تکیه داشتیم و بالاتکیه، با دو عالِم دینیِ پارسا و باورَع و وارسته. اما چون عالِم متقی بالاتکیه، پرهیزگار بود و در سیاست دخالت نمی‌کرد؛ لاجرَم به عالِم متقی پایین‌تکیه پناه می‌بردیم که در برابر رژیم شاه، زبانی برای اعتراض و هدایتگری بود و مَلجایی برای انقلابیون و تکیه‌اش پایگاهی برای عزاداری اعتراضی و مذهبی و سیاسی.

 

مرحوم حاج آقا دارابکلایی

 

عالِم عزیز بالاتکیه آنچنان کاریزماتیک (=نافذ در قلوب) بود که اگر بر مشیء آرام و ساکت او انتقادی هم، در دل و گپ‌وگفت‌های خودمونی داشتیم، اما دل نداشتیم -و حتی شاید جرئت- که بر مقام منیع او جسارتی روا داریم. بنابرین شب‌های تار، این عالم پایین‌محله بود که در گِردش حلقه می‌زدیم نورِ انقلاب را درخشنده‌تر می‌یافتیم و عزاداری را به انقلاب علیه‌ی شاه، هویت و فلسفه می‌بخشیدیم و او -یعنی حجت الاسلام حاج شیخ احمد آفاقی- بر انقلابیون نه فقط آسان می‌گرفت که دستِ اتحاد و ابلاغ رسالات می‌فشرد. بر روان هر دو عالِم تآثیرگذار درود که اینک در بستر خاکِ خدا آرمیده‌اند و بخش جدایی‌ناپذیرِ تاریخ فضیلت‌های داراب‌کلا می‌باشند.

 

مرحوم حاج شیخ احمد آفاقی

 

اگر آن دو عالم -حاج‌آقا دارابکلایی و حاج‌شیخ احمد آفاقی- نبودند نسل آن روز محل، ممکن بود در مذهب و معنویت و در انقلاب و سیاست بلغزد و یا دست‌کم سهمش اندک باشد؛ عالمِ بالاتکیه در گرایشات دینی‌مان نقش بی‌بدیل داشت، و عالم پایین‌تکیه در پیوستِ هر دو عنصر مذهب و سیاست، راهبَر و معین‌مان بود.

 

سرانجام در جای‌جای ایران، قیام حسینی به دادِ قیام ایرانی رسید و ملت به رهبری امام و مشارکت روحانیت و روشنفکران متعهد، شاه را از تختِ سلطنتِ جعلی و اِعطایی انگلیسی به زیر کشید و این گفتمانِ اسلام و انقلاب بود که به خلعِ گفتمان شاهنشاهی نیرو بخشید. زیرا هر گفتمان اگر می‌خواهد گفتمانِ غالب و مسلط را از قدرت خلع کند، لزوماً باید مزیت‌های بیشتری بر آن گفتمان داشته باشد و ملت هم به آن میل و تمایل کند. تا کنون نیز هیچ گفتمانی به لحاظ نظری و منطقی نتوانسته از گفتمان انقلاب اسلامی پیشی بگیرد، زیرا گفتمان باید افکار اکثریت مردم را نمایندگی کند تا بر گفتمان رقیب فائق آید.

 

آن روزها -یعنی وقتی تازه انقلاب شعله کشید و زبانه زد- برمی‌آشوبیدیم و فریادمان بلند بود که چرا عالمان و روشنفکران زمانه، برای اقامه‌ی عدل علیه‌ی شاه قیام نمی‌کنند و برای گسترانیدنِ قسط برنمی‌خیزند. حتی عالمانِ ساکت و مراجع منزوی! را مورد مؤاخذه قرار می‌دادیم که چرا برای خیزش مردم، تن به خطر نمی‌دهند،خاموش و سازشکار مانده‌اند و در سیاست دخالت نمی‌کنند و قرآن را فقط برای گورستان‌ها و دین را فقط جهت نماز و ذکر و وِرد می‌خواهند؟ بگذرم که آن ایام سرانجام به خیر گذشت و ملت در سیاست و حکومت، صاحب و «ولی‌نعمت» شد.

 

اینک پس از ۴۰سال، بی‌شمار وفادار به انقلاب و میلیون‌ها انسان متعهد متدین هرگز نادم نیستند که چرا علیه‌ی رژیم تیره‌بخت قیام کردند و چرا گفتمان امام خمینی را با عقلِ سر و عشقِ دل پذیرفته‌اند. پشیمان کسانی‌اند که از نظرم دست‌کم این‌جوری‌اند:

 

۱. یا دچار اِفلاسِ فکری شدند و در نتیجه ملول و فِسُرده و «رنگ‌باخته».

 

۲. یا خیال بر آنان غلبه کرده، خیالاتی-خیالباف شدند و خود را در برابر امواج طوفانیِ تزهای بزک‌کرده و سفارشی! باخته‌اند و دیکته‌ی دستوری را املا و انشاء می‌کنند.

 

۳. یا کسانی‌اند که انتظار دارند جمهوری اسلامی ایران در همین دنیا «بهشت برین» بسازد و غُبار هیچ عیب و ایرادی نباید بر جامه‌ی جمهوری اسلامی بنشیند که به‌شدت، یوتوپیایی (=مدینه‌فاضله گرا) اند.

 

۴. و یا کسانی هستند که حقیقتاً بر اساس بینش و تکلیف الهی خود، فکر می‌کنند فکر تازه‌تری دارند که ناجی ملت‌ است و از امام خمینی عالی‌تر و پیشرفته‌ترند.

 

اما من خود از آن فکر و صف هستم که گفتمان امام خمینی را هنوز هم چتر رستگاری می‌دانند و راهی را که او نشان‌مان داد، صراطی برای مستقیم‌رفتن و استقامت‌ورزیدن می‌خوانند و اگر انتقادی و انتظاری هم می‌اندیشم در درون گفتمان به نقدش می‌پردازم و در داخل آن مطالبات دارم. زیرا ساختمان فکرم این‌گونه چیده شده و چارچوبم این‌طور کلاف شده و چِفت و بست خورده و فردی بی در و پیکر نیستم:

 

اول آن‌که "آدم منهای آخوند" نمی‌شود

دوم این‌که "اسلام منهای روحانیت" غلط است

 

این، به مفهوم تعطیلیِ رسولِ باطنی نیست، بلکه پیوند و چسباندنِ آن به رسول ظاهری -سلام الله علیهم اجمعین- است که روحانیت و پارسایان، نمایندگان و رهنُمایان صدّیق مکتب و رسالت اویند. معتقدم با آنان، طیّ مسیر، چنان اطمینان حاصل است که حتی بر «شناسنده‌ی جاحد» هم می‌توان غالب شد و بر فَرقش کوبید؛ یعنی شیطان، که می‌شناشد اما به‌عمد، جاحِد است؛ منکر.

۲ موافقين ۰ مخالفين ۰

 

...

 

 

پیام تسلیت دامنه: به نام خدا. درگذشت حجت‌الاسلام شیخ عبدالکریم فردوسی سوچلمایی (داماد مرحوم حاج مرتضی آهنگر دارابی) و فرزند سپاهی‌اش آقای محمدرضا فردوسی (که در حرم رضوی و حفاظت تولیت حرم مطهر اشتغال داشت) موجب اندوه شد. این مصیبت اندوهبار را به بازماندگان گرانقدر هر دو خاندان محترم (آهنگر و فردوسی) به‌ویژه به دوستان گرامی حسن‌آقا و آقامهدی تسلیت می‌گویم و از خدای رحمان، بردباری و شکیبایی برای خانواده‌ها و علوّ درجه و رحمت برای این پدر  و فرزند  طلب می‌کنم. با شیخ فردوسی خاطرات و گاه فرصت پیش می‌آمد دیدار و نشست و برخاست داشتیم: مهربان، خندان، بااخلاص، خوش‌خُلق، دلسوز، متواضع و فروتن.

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

به قلم دامنه: به نام خدا. ...رفت توی نقشه‌ی فرار تاریخی‌اش. توی هفته‌ی اول شروع کرد به شناسایی خروج و ورود پادگان خرم‌آباد، ساعات رفت و آمدها و درک جغرافیای شهر و موقعیت پادگان و هر چه که او را در فرارش یاری می‌رساند. پس؛ الحق در گروهان شناسایی افتاده بود!

 

اولین مرحله‌ی نقشه‌ی فرارش را پیاده کرد. بی‌آنکه هیچ کسی بو ببرد. به اتفاق تقوی دامغانی یک مرخصی ساعتی ۵ ساعته گرفتند و رفتند بیرون پادگان. شیخ در داخل شهر در ذهنش، به شهرشناسی پرداخت. اما او چون یک آدم سیاسی حرفه‌ای بود، از قبل کسب اطلاع کرده بود که مرحوم شهید آیه الله سید اسدالله مدنی را از گنبد کاووس (که شیخ وحدت به اتفاق شهید هاشمی‌نژاد و محی‌الدین غفاری در آن شهر هم، به زیارت این مرد بزرگ انقلابی وارسته رفته بودند) منتقل کردند به این شهر؛ یعنی تبعید در خرم آباد. حالا شیخ وحدت این مرخصی ساعتی را تبدیل کرد به دیدار و زیارتِ آن آیة‌اللهِ اهل مبارزه با طاغوت و شاهنشاه.

 

 

ابوطالب طالبی دارابی

(شیخ وحدت)

 

زندگینامه‌ی شهید مدنی: اینجا

 

حالا او اینجا، در شهرِ غریب می‌رود به زیارت شهید آیة‌الله سید اسدالله مدنی. از همان داخل پادگان، با تقوی قرار گذاشت که این مرخصی برای این باشد که به زیارت آیةالله مدنی نائل شویم. و شدند. اول رفتند توی بازار شهر. بعد مسجدجامع آنجا و سپس کمی گشت در خیابان‌ها تا فضای شهر را به دست آورَد. ساعت ۱۰ و نیم صبح مسیر‌شان را با حساب‌وکتاب، تغییر دادند به سمت منزل تبعیدی آیةالله سیداسدالله مدنی. که خیلی‌ها آن زمان جرأت هم نمی‌کردند، به حوالی این خانه‌ی عالم انقلابیِ در تبعید نزدیک شوند. اما او و تقوی رفتند زیارتش. که آن زمان، دلی «رستم»ی و عزمی «آرش»ی می‌خواست.

 

رسیدند دمِ در آیة الله مدنی. در زدند. خود آن حضرت آمدند دمِ در. در را به روی‌شان باز نمودند. سلامی عاشقانه کردند به آن بزرگ‌مرد. و ایشان هم علیکی عارفانه گرفتند. گفتند: بفرمایید. وارد اتاقش شدند. شهید مدنی رفتند قبا پوشیدند و عمامه بر سر گذاشتند و آمدند پیش این دو طلبه‌ی سیاسی نشستند. خودشون را  معرفی کردند پیش آقا. اینکه چی بر سرشان آمد. از دستگیری در فیضیه‌ی قم و اوین و چهل‌دختر و پادگان خرم آباد و آنچه ضروری بود، نزدش بیان کردند. و آن قیام فیضیه و دستگیری در ۱۷ خرداد ۵۴ را نزد آقا شرح دادند. و بعد هم، از اشتیاق خود پرده برداشتند. او به آیةالله مدنی گفت: چون شنیده بودیم شما در این شهر تشریف دارین، در اولین فرصت آمدیم به زیارت شما نائل شدیم. آیة الله مدنی خیلی تحویلشان گرفتند. و بعدش به آنها دلداری دادند و اینو گفتند: این سربازی یک چیز خوبی‌ست. ما شانس نداشتیم که یکی پیدا بشه ما را ورزیده کند و به ما مُفت و مجّانی تیراندازی یاد بده.

 

کاملاً سخنی روحیه‌بخش و حساب‌شده و حتی گرادهنده. از جزئیات این دیدار سرنوشت‌ساز و شیرین در زندگی وی، عبور می‌کنم و فقط یک مورد را که به زیبایی در مصاحبه‌ی من با ایشان نقلش کرد را می آورم. شیخ وحدت، همیشه یک قرآن با قطع کوچک در جیبش بود. و دائم آن را مطالعه می‌نمود و مأنوسش بود. او که در مطالعات منظم هر روزه‌اش، به این آیه‌ی سوره یوسف رسیده‌بود و داشت روی آن تدبّر می‌کرد. یعنی آیه‌ی ۲۳ یوسف : ...قالَ مَعاذَ اللهِ اِنَّهُ رَبّی اَحسَنَ مَثوایَ اِنَّهُ لایُفلِحُ الظّالِمونَ. یعنی: یوسف گفت: پناه بر خدا، حقیقت این است که پروردگار من جایگاه مرا نیکو داشته است. ( و من فرمان او را مخالفت نمی‌کنم) قطعاً ستمکاران ظفرمند نمی‌شوند.

 

او همین آیه را از آیةالله مدنی پرسش کرد و از ایشان توضیح خواست که چرا با این که اَفلَحَ به باب اِفعال رفته است، متعدّی نیست؟ یعنی به جای این که بگوید: اِنّه لایفلح الظالمین، می گوید انّه لایفلح الظالمون؟ آیة الله مدنی در جواب شیخ وحدت فرمودند: این همزه‌ی باب اِفعال در این آیه‌ی مورد سؤال، برای تأکید است نه برای تعدّی.

 

پس از این بحث او و تقوی پیش شهید مدنی چای خوردند و کمی نشستند و نزدیک ظهر از ایشان خداحافظی نمودند و از محضر شریف آن آیة الله مبارز، خارج شدند.

 

شهید آیت‌الله سید اسدالله مدنی

 

حالا ۱۵ روز از حضورش در پادگان خرم آباد گذشت هفته سوم آغاز شد. آن سرباز دیپلم منقضی که دفتردار بود و او پیشش دفترداری آموخته بود، خدمتش به انتها رسید و رفت مرخصی آخر خدمت. حالا دفتر فرمانده شناسایی تماماً افتاد در اختیار ایشان. فرارش از همین نقطه، نُزج می‌گیرد. یک روز نماز ظهروعصرش را خواند و ناهارش را خورد و رفت در آسایشگاه‌اش بخوابد. چون در پادگان از ناهار به بعد تا ساعت ۲ بعدازظهر، استراحت می‌کردند. دراز کشید روی تخت آسایشگاه گروهان شناسایی‌اش. دید به هیچ‌وجه خوابش نمی‌برَد. کاَنَّه یک نیروی درونی به او گفت پاشو برو دفتر. برخاست. با شوق و خوف رفت دفتر. حالا کل کلید دفتر دستشه. درِ دفتر را باز کرد. مستقیم طبق همان نیروی درونی، رفت پشت میز فرمانده گروهان شناسایی‌. کشوی او را کشید. دید یک برگه‌ی مستطیل‌شکل دمِ کشو است. برگه را برداشت و به متنش نگاهی انداخت. دید بر بالای آن درج شده است: تلگراف محرمانه.

 

و در آن این چنین آمده است : «به فرموده: ۱۰ پرسنل جدید به همراه استوار لشکری، از ساعت ۱۵۰۰ (یعنی سه بعدازظهر) همین روز، به بخش جایگزینی انتقال یابند. تا در ساعت ۹۰۰ (یعنی نه صبح) روز بعد، به شیراز اعزام گردند و از آنجا به دماوند فرستاده شوند.»

 

او با شمّ تیز سیاسی‌اش، به‌طور آنی فهمید این ۱۰ پرسنل جدید، یعنی همین سربازان که از چهل‌دختر آورده شدند. و واژه ی دماوند هم اسم مستعار و رمز ظُفار کشور عمان است.

 

بی‌درنگ، برگه‌ی محرمانه را گذاشت جاش و کشوی میز فرمانده را بست. و همان لحظه تصمیم گرفت، آن فرارش را که عزمش همیشه در ذهنش بود، پیاده کند. دست بُرد به جیبش، آن قرآن همیشه همراهش را در آورد و استخاره گرفت. ( استخاره یعنی راه خیر را از خدا جویاشدن). این آیه‌ی عظیم و تکان‌دهنده، آمد. آیه‌ی ۴۶ سوره‌ی حِجر: اُدخُلوها بسلام آمِنین. یعنی: با سلامت و ایمنی داخل آنها شوید. فرار کرد... و رفت در زندگی مخفی تا پیروزی انقلاب... . شرح کامل زندگی پرماجرای شیخ وحدت در وبلاگ دیگرم با نام «روحانیت داراب‌کلا»: اینجا.

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

 

 

توضیح دامنه: سند تاریخی و سیاسی به دستخطِ مرحوم شیخ علی‌اکبر دارابکلایی (مشهور به کوچک آخوند) پدرِ مرحوم آیت‌الله شیخ محمدباقر دارابکلایی مشهور به «آقا»، درباره‌ی تخریب قبور چهار امام معصوم (ع) در بقیع توسط وهابیت که مجلس تعزیه‌داری برای این اقدام زشت و شنیع وهابی‌ها توسط مرحوم حجت‌الاسلام آقا میرصادق نبوی جدّ مادری مرحوم حجت‌الاسلام حاج آقاعلی شفیعی در مسجد جامع روستای داراب‌کلا در سال ۱۳۴۴ هجری قمری (۹۷ سال پیش به تاریخ الان) برگزار گردید.

 

این سند نزد جناب حاج کبل سیدمحمد شفیعی دارابی محفوظ است که اینک به پاس آن بزرگان در بخش «روحانیت داراب‌کلا» در دامنه بازنشر می‌شود. روح روحانیان وارسته و خَدوم محل غریق رحَمات خداوند باری تعالی.

۰ موافقين ۱ مخالفين ۰

متن یکم: «ولایت بر فقیه»!

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. یکی از کتاب‌هایی که خاطرات مرحوم آیت‌الله العظمی حسینعلی منتظری در آن گردآوری شده است، «واقعیت‌ها و قضاوت‌ها»ست؛ که البته نگذاشتند چاپ و منتشر شود. اما من نُسخه‌ی A4  آن را سال‌های گذشته از یکی از نزدیکانم امانت گرفته و نه فقط خوانده، بلکه در دفتری نکته‌برداری کردم. در یکی از فصل‌های خاطرات، در آنجا به تنشی اشاره شده است که مرحوم آقای سیداحمدآقا خمینی با آقای منتظری داشت؛ که آقای منتظری مفهومِ «ولایت بر فقیه»! را همانجا مطرح می‌کنند. یعنی آقایان! به جای اعتقاد و التزام به ولایت‌فقیه، «ولایت بر فقیه»! می‌کنند. بگذرم.

 

نکته‌ی یکم:‌ امروزه نیز، برخی از سیاسیون راست و چپ و میانه و بی‌طرف و حتی معاند و پیکارگر و برانداز، به جای باور و رعایت قانون اساسی که به نظریه‌ی ولایت‌فقیه شکل قانونی و اقتداری نیز بخشیده است، «ولایت بر فقیه»! را می‌خواهند، نه ولایت‌فقیه را. دوباره بگذرم.

 

خاطره‌ی خودم:

یک سال -که روانشاد یوسف رزاقی هم در میان ما بود- با رفقا به دیدار آقای منتظری شتافتیم. دوره‌ی حصرش بود و به تعطیلی‌کشانیدن درس و بحثش که امام گفته بودند در حوزه بمان و به آنجا گرمی ببخش. چون سرماخورده بود نگذاشت... دیده‌بوسی کنیم. عصابردست، وارد حیاط منزلش شد. دورش حلقه زدیم. کمی با ما در نهایتِ سادگی و پرهیز از تکلُّف و افاده حرف زدند و خندیدند. تا گفتیم اهل ساری و حومه هستیم؛ گفتند: آقای نظری چطورند؟ حتماً سلامم را به ایشان برسانید. تعریفی از آیت‌الله عبدالله نظری کردند از علمای شهیر ساری و سوادکوه و مازندران و حتی در ایران. گفتیم چشم. من بعداً با مرحوم پدرم سلام آقای منتظری به نظری را در میان گذاشتم که با مدرسه و بیت نظری آمدوشد داشت.

 

نکته‌ی دوم: این‌که به آقای منتظری نسبت ساده‌لوحی داده و یا می‌دهند، خیلی هم ساده نیست. هر کس به‌راحتی می‌تواند برای مخالف فکری خود نسبتی خلق کند. مهم این است آیا خلق آن را قبول می‌کند یا نه. به نظر می‌رسد بر مردم سخت می‌آید  این نسبت را بپذیرند.

 

من معتقدم به علمای دینی و ربّانی نباید به دیده‌ی معصومین نگریست، اما می‌توان به آنان اعتقاد و اعتماد داشت و نیز انتقاد و انتظار. این چهار وجه، موجب می‌شود هیچ‌کس، هیچ‌کس، بُت و خداواره نشود. نیز امام‌واره و امام‌باره. درود می‌فرستم به روح‌های ملکوتیِ هم امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- و هم «فقیه عالیقدر» آقای منتظری «قائم‌مقام رهبری».

 

 

متن دوم: «او مانند تریاک است»!

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. یکی از کتاب‌های خاطرات که توجه‌ام را جلب کرده‌بود، خاطرات آیت‌الله نورمفیدی بود؛ چاپ اولش، ۱۳۸۶. ایشان در آن کتاب گفته‌بود در گرگان در عصر شاه، علمای شاخص مروّج امام خمینی نبودند، او هم در لفّافه از ایشان یاد می‌کرد زیرا جوّ گرگان به‌گونه‌ای بود اگر کسی صراحتاً وارد مباحث نهضت اسلامی می‌شد عذرش را می‌خواستند.

 

یک روز آقای نورمفیدی در مجلس ترحیم مرجع وقت آقای شاهرودی، به یکی از همان علمای برجسته گفت حالا دیگر وقت آن رسیده که مرجعیت امام خمینی را مطرح کنیم. با بی‌اعتنایی جوابی داد که آقای نورمفیدی می‌گوید هنوز هم آن جمله وقتی به یادش می‌آید، ناراحت می‌شود. زیرا آن عالم با لحن تحقیرآمیزی به ایشان گفته بود:

 

«او -یعنی حضرت امام- قاچاق و مانند تریاک است، ما او را می‌خواهیم چه کار کنیم؟!» (ر.ک: ص ۱۸۸)

 

به قول آقای نورمفیدی، منظور آن آقا این بود کسی که جرأت طرح‌کردنِ او را نداریم به درد ما نمی‌خورد!

 

نکته هم بگویم: آیا نباید احتمال داد همان کسانی که از ترس شاه، چنین فکر و خیالی نسبت به نهضت و رهبر نهضت داشتند، وقتی انقلاب پیروز شد، همانان در جای‌جای ایران، پیشتاز و میراثخوار هم شدند. بلی؛ نه فقط باید احتمال داد، که باید تردید نیز نکرد.

 

متن سوم: یک خاطره، یک سند

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. در دو روز گذشته در ستون روزانه‌ام، در باره‌ی دو کتاب خاطرات مرحوم منتظری و آقای نورمفیدی متنی نوشتم. اینک یادم افتاده گریزی بزنم به یک سند و یک خاطره به آن دو متن:

 

اول: خاطره‌ی پدرم با مرحوم منتظری

دهه‌ی سی بود. مرحوم پدرم در حوزه‌ی علمیه قم بود؛ به همراه و هم‌حُجره با طلبه‌های آن زمان داراب‌کلا که بعدها از روحانیون و عالمان شاخص محل و حومه و منطقه شدند، مانند مرحومان: حاج‌آقاداراب‌کلایی، حاج‌سید رضی شفیعی، شیخ روح‌الله حبیبی، حاج‌شیخ احمد آفاقی، حاج‌سید باقر سجادی. حاج‌شیخ عبدالله دارابی.

 

پدرم یک روز برای امتحان شفاهی به همراه شیخ روح‌الله حبیبی، پیش آقای منتظری رفتند. آقای منتظری در آن وقت، هم معتمد آیت‌الله العظمی بروجردی مرجع عام شیعیان بود و هم مُمتحن حوزه، که از طلاب امتحان می‌گرفت. پدرم وقتی نزدش امتحان داد، آقای منتظری خندید و با لهجه‌ی نجف‌آبادی غلیظ گفت تو اول برو ادبیات فارسی را یاد بگیر!

 

(پدرم متولد ۱۳۰۷ بود، آقای منتظری متولد ۱۳۰۱) . پدرم و شیخ روح‌الله تا همین اواخر، هر وقت با هم شوخی می‌کردند ازین خاطره با منتظری، یاد می‌کردند و حسابی می‌خندیدند. بگذرم.

 

 

از راست: مرحومان: شیخ روح‌الله حبیبی و پدرم شیخ علی‌اکبر طالبی. بازنشر دامنه

 


دوم: سند ممنوع‌الخروج‌ها

 

در همان خاطرات آیت‌الله سیدکاظم نورمفیدی (ص ۳۱۵) سندی از ساواک درج است که لیست طلبه‌ها و روحانیون ممنوع‌الخروج‌ آمده است. نمی‌خواهم مفصل بدان بپردازم، فقط خواستم گفته‌باشم کسانی در داخل کشور -که از بُغض به جمهوری اسلامی، دست‌به‌دامنِ شاه و حتی حُبّ به رضاشاه شده‌اند و مدعی‌اند آن دو، خادم بودند و دموکراتیک! عمل می‌کردند- بدانند بلایی که آن دو پسروپدر، بر سرِ این مملکت آوردند فراتر و فاجعه‌آمیزتر از آن چیزی‌ست که در مُخیّله‌ی خود می‌پرورانند.

 

سند

 

در این سند -که در سال ۲۵۳۵ شاهنشاهی (=۱۳۵۵ هجری خورشیدی) توسط رئیس بخش ۳۱۲ ساواک امضاء شده است- علاوه بر نام آقای نورمفیدی در ردیف ۱۰، نام اخوی‌ام شیخ وحدت نیز در ردیف ۱ درج است با اسم اصلی‌اش: ابوطالب طالبی.

 

حاشیه: هم اسم شیخ وحدت کنار نام نورمفیدی در سند ساواک در یک لیست بود، هم این‌که در دهه‌ی ۷۰ شیخ وحدت برای تدریس در حوزه‌ی علمیه‌ی آقای نورمفیدی گرگان، کنار او بودند چندسال. هنوز نیز -با آن‌که یکی در قم و دیگری در گرگان است- باهم رفیق‌اند و در ربط و ارتباط.

 

نکته: محمدرضا شاه آن‌سان مثلاً باستان‌گرا بود که تاریخ هجرت پیامبر (ص) را در ایران تغییر داده‌بود و به جای آن به تاریخ هخامنشی متوسل شد تا مثلاً به خیال خام، ایران را از اسلام جدا کند. گرچه برخی از روحانیون شاخص آن زمان ایران او را «تنها شاه شیعه» می‌دانستند و امام خمینی را -برای نهضتی که علیه‌ی شاه آغاز و برپا کرده بودند- سرزنش و شماتت شدید می‌کردند. بگذرم.

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

 

یادی از مرحوم آقادارابکلایی. بیست‌و‌یکمین سالگرد وفاتش

 

 

داراب‌کلا از یال شرقی. عکاس: شیخ عسکر. نوروز ۱۳۹۹.

 

 

داراب‌کلا از زاویه‌ی یال غربی. عکاس: علی‌میرزا . نوروز ۱۳۹۹.

 

ارسالی عبدالرحیم آفاقی. روز سیزده به‌در سال ۱۳۹۹.

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

سلام دارم خدمت فامیل ارجمندم جناب حجت‌الاسلام آشیخ جوادآقا آفاقی، یادگار مهربان مرحوم حجت‌الاسلام حاج شیخ‌ احمد آفاقی. دیدار امروزشان (۱۹ بهمن ۱۳۹۸) با رهبری. نفر دوم از سمت چپ، ردیف اول. (منبع‌عکس)

 

 

جمله‌ی کلیدی سخنان رهبری درین دیدار:

«باید قوی شویم تا جنگ نشود و تهدید دشمن تمام شود.»

۱ موافقين ۰ مخالفين ۰

 

حجت‌الاسلام سید احمدآقا شفیعی دارابی

 

 

مراسم تشییع و نماز بر پیکر همسر مکرّمه‌ی سید احمدآقا

 

 

مراسم ختم. ۱۸ آذر ۱۳۹۸. ساری

 

 

حضور روحانیون محترم داراب‌کلا، ساری و منطقه در مراسم

 

 

درگذشت همسر فرهیخته‌ جناب حجت‌الاسلام

حاج سید احمدآقا شفیعی را به ایشان و بستگان تسلیت می‌گویم

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

 

آیت‌الله داراب‌کلایی در سمت چپ تصویر در کنار آقای ایازی

 

 

حضور آیت‌الله شیخ محمدباقر داراب‌کلایی

در مراسم دامادی آیت‌الله ایازی

 

بقیۀ عکس‌ها در اینجا

 

 

مراسم دامادی مرحوم آیت الله ایازی با حضور مرحوم آیت‌الله داراب‌کلایی و مرحوم آیت‌الله سید رضی شفیعی دارابی. عکس‌ها بازنشر دامنه. توضیح حجت‌الاسلام عبدالمهدی باقری در شرح این عکس: «علامه آقاجان ایازی در کنار دوستان طلاب آیات عظام : آیت الله شفاهی. آیت الله سید رضی شفیعی. آیت الله دارابکلایی... . مکان: رستمکلا»

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

به‌ قلم حجةالاسلام دکتر باقر طالبی دارابی: «بیاد پدر  و در وصف پدر بزرگ ! امروز (۲۶ دی ۱۳۹۷) دوازدهمین سالروز رحلت پدرم حجه الاسلام و المسلمین شیخ علی اکبر طالبی دارابی فرزند آخوند ملا علی است؛روحانی ساده و ذاکر اهل بیت علیهم السلام روضه خوانی امام حسین ع به جانش وصل بود. او پسر آخوند ملا علی (ره) یک روحانی باصفا بود . پیران روستای ما که آنها نیز سالها پیش که من نوجوان بودم از دنیا رفتند ،ما نوادگان آخوند ملا علی میگفتند شما باید از اخلاق و رفتار و گشاده رویی و  سخاوت  پدر بزرگتان درس بگیرید آخوند ملا علی یعنی پدر بزرگ ما یک روحانی صافدل بود که با کشاورزی و  آسیاب بانی ارتزاق میکرد و به گفته همان پیران خدا بیامرز روستامان وقتی پایان روضه خوانی پولی به او میدادند ،همانجا میان فقرا تقسیم میکرد.

 

ملا علی نجاری زبر دست نیز بود که بیش از صد سال پیش تکیه ای با چوب جنگل در روستای ما ساخته بود که به زیبایی و هنر چشمگیر و درخشان و زبانزد بود. مردم روستا برای قدردانی و احترام ملا علی او را بعد از فوتش در داخل تکیه دفن کردند تا گرامی اش بدارند . اما این اواخر برای ساخت یک حسینیه یا تکیه بزرگ و پر زرق و برق،استخوانهای آن مرحوم را در هنگام خاک برداری بیرون کشیدند و حرمت نگه نداشتند اگر چه آن استخوانها را بار دیگر در جای خود در زیر زمین تکیه جدید در خاک کردند.

 

پدرم مرحومم نسبت به نام و یاد آخوند ملا علی حساس بود و سنگ قبری بر دیواره تکیه قبلی نهاده بود که اینک از نصب همان سنگ نیز دریغ کردند و روحانیت روستای ما نیز سکوت کرد و هیچ نگفت! حتی در همان تکیه سخنرانان از برخی روحانیون نسل بعدی که البته شایسته یادآوری هستند،یاد میکنند اما حتی یک کلمه از مدفون در همان تکیه یاد نمیکنند!

 

اگر امروز از کتاب "حاج آخوند " نوشته عطالله مهاجرانی بسیار سخن گفته میشود ، باید بیاد داشت امثال حاج اخوند و آخوند ملا علی و دیگرانی از این دست بسیار بودند و روحانیت امروز بسیار محرومیت میکشد از فقدان این قبیل روحانیون مردمی . گاهی نام و یاد این قبیل روحانیون توسط نسل بعدی روحانیت به دلایلی حذف شد! خدا  پدر و مادرم و آخوند ملا علی و همه رفتگان را بیامرزد .

باقر طالبی دارابی
تهران، ایرانمهر  
۱۳۹۷/۱۰/۲۶.

روحانیت دارابکلا: اینجا

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

به قلم دامنه. به نام خدا. از بدو تأسیس دامنه تا اکنون، در سلسله مباحث روحانیت داراب‌کلا (اینجا) بیش ۱۳۵ روحانی داراب‌کلا را معرفی کرده و شرح حال مختصری عرضه داشته‌ام. اینک نوبت معرفی یک روحانی دیگر که از عالمان بزرگ داراب‌کلاست فرا رسیده است یعنی پدربزرگ مادرم از ناحیه‌ی مادری، مرحوم آیة‌الله آق میرصالح صالحی دارابی.

 

ایشان عالمی مشهور و متنفّذ بودند. بزرگان محل باخبرند که ایشان بنیانگذار نخستین مدرسه‌ی علمیه در داراب‌کلا بودند همان مدرسه‌ایی که به «آقامدرسه» معروف است که بعدها مرحوم آیة‌الله آقا شیخ محمدباقر دارابکلایی که از نجف بازمی‌گردند آن را نوسازی و راه‌اندازی مجدد می‌کنند. عکس شجره‌ی آیة‌الله آقامیرصالح به استناد دستنوشته‌ی حاج کبل سیدمحمد شفیعی دارابی از وبسایت آقای محمد عبدی سنه‌کوهی در آمده است. یاد همه‌ی این عُلما که مفاخر بزرگ دارابکلا هستند، گرامی باد.

 

در سمت راست آن سند که به خط جناب حاج کبل سیدمحمد شفیعی دارابی نوشته شده است: «سیده مهتاب موسوی همسر آیة‌الله سید صالح صالحی» ایشان _یعنی آیه الله آق میرصالح صالحی دارابی_ پدربزرگ مادری مادرم می باشد عکاس سند: مهندس محمد عبدی سنه کوهی. آیه الله آق میرصالح صالحی دارابی در امامزاده علی اکبر اوسا داراب‌کلا مدفون‌اند. روحش شاد. تا بعد...

روحانیت دارابکلا: اینجا