مدرسه فکرت ۳۳
مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
قسمت سی و سوم
سه کلمه مینالم
در راستای این پست (فتوای شجاعانه و حقگویانهی مرجع بزرگوار مکارم شیرازی) که جناب حسنعلی لاری مُرسمی _همسنگر شجاعمان در جبهه_ گذاشتند؛ سِکّلمه مینالم:
۱. باید گریست به حال آن بخش میراثخوار سیستم که مراجع بزرگوار شیعه را برای محکومکردنها و بیانیهصادرکردنها میخواهد. حال آنکه مراجع گرانقدر ما بیانکننده راه و هشداردهندهی چاه هستند.
۲. از خیلی سالها پیش است که این صدا و سیما به قمارخانه تبدیل شده، قمارخانهی سیاسی. اتاق فکر آن حامی کسانیست که چاپلوسی را رواج و تجملات و بیغیرتی را منتشر مینمودند.
۳. مراجع دلسوز در بارهی بانکها هم ندای حق را خیلی سال پیش سر داده بودند اما سوداگری مگر میگذارد فتوا، ربا و ریا را نابود کند!
بگذرم. سلام به حسنعلی که این پست خوب را گذاشت.
من از این جملهی مشهور امام خمینی در سال ۱۳۶۶، آن میفهمم که مرحوم نلسون ماندلا هم به گونهای دیگر علیهی آپارتاید گفته بود: میبخشم، اما فراموش نمیکنم.
امام هم نمیخواهد بگوید رابطه نه، میخواهد بفرماید که از آن ستم و خونریزی و کشتار بیرحمانهی حاجیان ایران و جهان اسلام توسط آلسعود، نمیتوان گذشت کرد. و نباید هم گذشت کرد چون حقالناسیست که بر گردن فاسدان آل سعود تا قیام قیامت باقیست. حتی فرمودند این جنایت آل سعود با آب زمزم هم پاک نمیشود. بنابراین، رابطه با کشورها و اجرای مراسم حج تابع مصلحت است و مقتضیات زمان.
چون ابوسفیان در آن سال فتح مکه (توسط پیامبر اسلام _صلوات الله_ و مسلمانان مجاهد) دست از جنگ و ستیزهگری برداشت و رسول خدا آن روز را «یومالمَرحمه» نامید. زیرا؛ اسلام با هر کس که توطئه و آدمکشی نکند سازگاری، همزیستی، رفق و مدارا دارد.
جواب به جناب... :
اسرائیل از نظر ایران نه فقط کشور نیست، بلکه جمع عدهای از تبهکاران است که با کشتن فلسطینیان و اشغال سرزمین، جامعهی دینی نژادپرست را ایجاد کرده است. چنین رژیمی از نظر ایران و امام باید از روزگار محو شود. من با تمام استدلال شما در این باره مخالفم. تمام.
پاسخ به جناب قربانی:
مدیر هرگز در هیچ دورهای از سن آدمیَ موافق با حذف تعلیمات دینی نبوده و نیست!
فلکه فکرت (۲۲)
پایاننامه نه، آغازنامه
به نام خدا. سلام. حتی گرامیپیامبر خدا _صلّى الله علیه و آله و سلّم_ که اُمّی (=درسناخوانده) بوده و از سوی وحی، پشتیبانی همهجانبه میشده و در همهحال از دریافتهای وَحیانی برخودار بوده، بازهم دستور یافته بود هرگز از دانش افزایی بازنایستد. هم در آغاز راه در علق فرمان یافته: اِقرأ: بخوان. و هم در طول راه در طٰهٰ بر وی امر شده: بگو پروردگارا مرا دانش افزاى: «قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْمًا». آیهی ۱۱۴ طٰهٰ.
(سوره ۲۰: طه - جزء ۱۶ - آیۀ 114. ترجمۀ خرمشاهی)
بنابراین؛ با این آموزهی زیبای قرآنی، هیچکس فارغالتّحصیل نمیشود! و نمیتواند مدعی شود من به آخر دانش و علم نایل آمدم! و از تحصیل، فارغ (=بینیاز و رها) شدهام! و درس و داناییام را تمام و مدرکم را پیوستم ساختهام. نه، چنین نیست. ابوریحان بیرونی دانشمند همهچیزدانِ ایرانی با آنهمه احاطه و آگاهی، تا آخریننفس پیِ دانایی بوده و بُرونجُستن از نادانی. تا جاییکه در بستر مرگ بدین مضمون گفته: فهمیدم که نفهیدم. دانستم که ندانستم. به قول فرانسیس بیکن: دانایی، توانایی است. آری؛ آسودگی این است که هرگز از دانشآموزی و علمافزایی دست نشوییم. و همیشه زمزمه کنیم زِدْنِی، زِدْنِی، زِدْنِی. یعنی زیادکن. بیفزا. افزون ساز. از نظر من، پایاننامهها پایانِ علم و پایانِ کار نیست، تازه آغازِ راه است و ابتدای مسیر. باید به جای آن گفت: آغازنامه. ۴ اردیبهشت ۱۳۹۸.
انسان راستین (۱۹)
هیچ اقدام خیری را از سرِ شرم وا نمینهد.
پاسخم به دکتر عارف زاده:
سلام جناب دکتر عارفزاده. آنچه از فلسطین گفتهاید همهی آن چیز نیست که در میان ملت آن جریان دارد. دستکم سه تفکر همچنان آنجا حیات دارد: خط مقاومت. خط سازش. خط همزیست. اولی مبارزین که دست از کار نکشیدند. دومی مبارزین که به دولت نیمبند و خاک اندک بسنده کردند. سومی عربهایی که در درون اسرائیل غاصب مجبور به همزیستی شدند. ایران خواهان دو چیز است. یا محو اسرائیل تا زمانی که اینگونه نژادپرستانه پیش میرود. یا برگزاری انتخابات سراسری برای تعیین تکلیف نهایی این سرزمین به اشغالدرآمده. . ۱. جناب دکتر من در طول راهاندازی مدرسه هر جا نوشته یا مینویسم «از نظر ایران»، یعنی دارم «آنچه هست» را تحلیل یا بیان میکنم. اما جاهایی که میگویم «از نظر من»، یعنی دارم دیدگاه خودم را آشکار میکنم. پس، این نکته را باید شفاف میکردم. بیشتر بخوانید ↓
۲. آنچه من میفهمم این است از نظر ایران، ایران در جغرافیا میگنجد، اما اسلام فراجغرافیا است. پس چون حکومت دینی است، نسبت به امور مسلمین ازجمله فلسطین اهتمام دارد. حدیث نبوی هم دارد این رویکرد. که پیامبر _صلوات الله_ فرموده هر کس به امور مسلمین اهتمام نداشته باشد... .
۳. از نظر ایران بخش اصلی جمعیت فلسطین با ایران همآوا است و باهم پیش میروند. پس مصلحتسنج خود مبارزین فلسطینی اند.
۴. بنیاد رژیم مجعول اسرائیل بر غلبهی سرزمینی است و نژادپرستی. حتی نام کشور را تغییر دادند و نام یک پیامبر یعنی حضرت یعقوب (=اسرائیل) را روی آن گذاشتند. این پدیده جعل بزرگ و جهل بزرگتر است.
۵. بیش از ۶ میلیون فلسطینی را به بیرون راند و همه آوارهاند و در اردوگاهها زندگی میگذرانند.
۶. چون انقلاب ایران یک انقلاب دو وجهی (ضداستبدادی و ضداستعماری) بوده است، خود را مُحق، موظف و مکلّف میداند از جبههی مقاومت در هر جای جهان دفاع کند. حتی در تمام مساجد ایران یک پایگاه، یا گروه و یا هستهی مقاومت تأسیس کرده است.
۷. سیاست خارجی ایران در دو اتاق سیاست و اتاق امنیت ساخته و پرداخته میشود. تلفیقی از رزم و بزم. آمیخته از بعد نظامی نظام و بعد سیاسی دولت.
۸. اسرائیل از نظر ایران یک تهدید بالقوهی نزدیک به بالفعل علیهی ایران است.
پاسخ:
سلام جناب حجتالاسلام شیخ مالک
در نغمهی عشاق ۱۲۰، در بند ۲ متنی از امام موسی صدر نقل کردهاید که از نظر من بیاندازه مهم است. در آن این فراز سخن صدر اوج بیشتری داشت که آوردهای:
«و آن گاه که ادیان در پی خدمت به خویشتن برآمدند، میانشان اختلاف بروز کرد. توجه هر دینی به خود آنقدر شد که تقریباً به فراموشی هدفِ اصلی انجامید. اختلافات شدت گرفت و رنجهای انسان فزونی یافت.»
من خود روی این جملهی صدر، تحلیل و نظر شخصی دارم، اما جنابعالی _که این نقل مهم را نغمهی عُشّاق خودت کردهای_ بهتر بود دیدگاه خودت را هم روی آن پیوست میکردی.
در عوامل چهارگانهی تأسیسی «دولت-کشور»ها، قومیت نه فقط جایگاهی ندارد، بلکه پازل خطرناکیست که منجر به تونل تاریک وحشت و خشونت میشود که هیتلر با اعلان برتری قوم «آریایی-ژرمنی» این سیاست غلط را آزمود و نازیسم را آفرید. رژیم مجعول تبهکاران اسرائیل با همین شگرد زشت تقدم سکونت، جا را بر هر غیر یهود تنگ کرد. اما فلسطینیها، معتقد به حق شهروندی همه هستند، نه قوم و دین خاص.
البته خودت عمیقتر از من میدانی اگر شاخصی را که در دیدگاه خود پیش گذاشتی ملاک بگیری دربارهی ایران کهن هم به تضاد میرسی. مهم این است هر حکومتی تأسیس میشود باید با سیاست مدارا و سازگاری، همهی انسانیت را دربر بگیرد نه خون و نژاد و دین و قوم و قبیله را.
اسلام این جاهلیت وحشی را در همان آغاز طلوع دفن کرد و بلال حبشی را، صُهیب رومی را، و حضرت سلمان پاک ایرانی _ سلام الله علیه_ را در صدر دولت خود نشاند، تا بگوید حکومت در اسلام بر اساس انسانیت است نه نژاد و رنگ و قومیت. در اینباره زیاد میتوان سخن گفت. اما همین اندازه بسنده میکنم.
به نظر میرسد شما با دیدگاه مدرن و برخورداری علمیات، قاعدهی اکثریت را پذیرا باشید. زیرا یک چارچوب عقلپسند در تفکر دموکراتیک است. اما تبهکاران اسرائیل نسبت به فلسطینیها در اقلیت محضاند. حتی اگر با آن یهودیان اهل همزیستی در خاک فلسطین جمع شوند باز هم در اقلیت قرار دارند.اما جلوی چشمان غرب یک اقلیت نژادپرست به چندین میلیون فلسطینی حکومت میکنند و حتی آنان را از موطن و سرزمین آبا و اجدادیشان به بیرون از مرزها راندند. پس، این رژیم بنیادش بر دروغ و جعل و زور و نژادگرایی خطرناک بنا شدهاست و دین را ابزار اقتصاد و حکومت خود جا زده است.
دنبالهی میانبحث با دکتر عارف زاده:
من نظرم این است موجودیت رژیم اسرائیل یک نقض غرض در بنیاد فکری مدرنیته است. زیرا غرب که در نظر و شعار و در پارهای زمانها در عمل، پیشتاز مدرنیته و مدرنیزاسیون و آزادی و برابری و حقوق بوده است در پیشانی خود این ننگ اخلاقی و فریب حقوقی را ضرب کرده است و دولتی را که با دستان آلودهی انگلستان در سرزمین فلسطین بنا شده است پذیرا است. رژیمی که بنای آن بر کشتار غیریهود است و بر فضیلت بنیاسرائیل. نطامی که با خونریزی و زمیندزدی خود را سرپا نگه میدارد. حتی فیفا _که باید غیرسیاسی باشد_ فوتبال این نظام تبهکاران را در لیگ اروپایی پذیرفته است، حال آن که این سرزمین بخشی از آسیاست. بگذرم.
پاسخ:
بحث جدیدی پیش کشیدی دکتر. شما خود به عنوان یک انسان دانشآموخته خوب واقفاید که ایرانیان هیچگاه ننگ و نکبت نخریدند. من؛ با تمام عقلانیت میگویم اگر اگر اگر ستیزهجویان تازهکار آمریکا علیهی این ملت و سرزمین درخشان کمترین غلطی مرتکب شوند و جنگی بپا کنند _که نمیکنند و مانند بید از غیوری ایرانیان میلرزند_ سلحشوران این دیار کهن، آنان را با برترین سرافرازی و با ایمان راسخ و به مدد غیب و قهر الهی درهم میکوبند و در قعر هلاکت غرق میکنند و سرافکنده و رسوا میسازند.
آنروز مَباد، چون اسلام دین آرامش و صلح است، اما اگر امپریالیسم جهانخوار و سارق حقوق بینالملل، جنگی بر ما تحمیل کند، مسلمان و مسیحی و زرتشتی و کلیمی و همهی تبار ایرانی خانهنشینی پیشه نمیکند و قلم و تفنگ را کنار هم بر دست و دوش میگیرد و دشمن خونریز را به خاک مذلّت مینشاند. قاطع بگویم همین مدرسهی فکرت نیز آن روز به یک گردان سلحشور تبدیل میشود و از وجب به وجب خاک خود دفاع میکند و عار نمیخرد چون عِرق دین و میهن و ملت دارد و همهجور رسته و غیرت در این مدرسه صف بسته است. والسلام. تمام.
میافزایم من: فردوسی حاصل جمع جبری غیرت و حماسهی ایران و ایرانیان را در این دو بیت، به زیرکی و احساس پاک، لانه داده. آری؛ هر کس دم از فردوسی بزند، اما در حماسهی ایرانیان عقب بنشیند، فقط شعار فردوسی داده، نه شعور فردوسی.
انسان راستین (۱۹)
هیچ اقدام خیری را از سرِ شرم وا نمینهد.
سلام جناب حجتالاسلام احمدی
۱. دوبار خواندم. درسآموز بود.
۲. از نظر من دو دست این توافق زیبا را _که من آن را به زبان پارسی میبرم و همگرایی مینامند_ آسیب زدند:
یکی دست تمامتخواه
دیگری دست دریوزگی گروهکهای آمریکاییشده.
۳. نظریه به نظرم نباید بگویی، چون نظریه آنقدر مهم و نیازمند تبیین است که یک قدم از پارادایم فاصله دارد. باید بگویی نظرم.
وارونه وارد بحث نباید شد جناب محمدحسین
اگر دقت نموده باشی _که ننمودی_ جناب دکتر عارفزاده از یک اخلاق زشت آمریکایی پرده برداشت و نوشت آنان در صحنهی بینالمللی وقتی به هدف خود نرسند، به خشونت چنگ میزنند. عین متن ایشان این است: «غرب بویژه آمریکا بکرات نشان داده است که هر زمان با گفتگو و دیپلماسی نتواند مخاطب را مجاب کند بدون هیچ پروایی به روشهای خشن و خارج از عرف و قوانین متوسل میشود و خواهد شد.»
خُب من در پاسخ، آن متن را نوشتم و در آن به صورتی شرطی «وضع حال» روزی را ترسیم کردم که اگر آمریکا غلطی بکند و مرتکب جنگی علیهی ما شود، مردم ما چگونه خواهند شد و گفتم آنها را به خفّت و خواری و سرافکندگی میکشانند.
عمومی بگویم: این خلاف مروّت است، بیآنکه متن من دقیق خوانده شود، سفارش بشوم که بر طبل جنگ نکوبید. من در آن پاسخ سه تا اگر آوردم، آنروز مَباد، آوردم. و حتی گفتم اسلام دین آرامش و صلح است، اما در مقابل حملهی دشمن، تماشگر باقی نمیماند. حتی گفتم جنگی درنمیگیرد چون آمریکا چون بید از غیوری ملت ایران میلرزد.
به جای این که درس صلح به من بدهید، لطف کنید درسِ پلیدبودنِ جنگافروزی به آمریکاییها بیاموزانید که تیره و تبار آن هفتتیرکِشان، همیشه جنگ و صدور جنگافزار و سوداگری و چپاول ملتها بود. من البته وقتی وضع حال آن روز مبادا را در آن پاسخ ترسیم کردم، برخی از افراد این مملکت را در برآوردم، نیاوردم. چون آن تیپ افراد به فرمودهی قرآن «خوالِف» هستند، یعنی آن دسته از کسان که گوشهای مینشیند و در فرار از دفاع از میهن و دین و ملت از سر ترس و دنیادوستی بهانه میتراشند!
من هم اهل اسلامم، یعنی به پیشی صلح بر هر جنگ و خشونتی باور دارم. اما وقتی فرض بر آن کردم که اگر بر ما جنگ و زورگویی تحمیل کنند، آنچه قرآن حکم رانده عمل میکنیم، نه آنچه تفکر خودباختگی ترویج میکند.
هنوز روز به نیمروز نرسیده دست به تحریفِ پاسخمنزدن، خلاف انصاف است. من ملت ایرانِ آن روز مبادا را، آنگونه غیور میبینم، زیرا ترامپ در رقص شمشیر میان سران فاسد عرب فقط گفت خلیج عربی، سیل عظیم نفرت ایرانیان، او را غرق کرد، چه رسد به جنگ با ملت ایران. والسلام.
شرح عکس بالا:
از راست: سید علیاصغر. علیرضا آهنگر. محمدحسین. من. فروردین 1384. اربابیصحرای دارابکلا. عکاس: جعفر آهنگر.
چراکه نه جناب قربانی. کسانی که تغافل میکنند یعنی بهعمد برای پرهیز از پذیرش حق دست به انکار حقایق میزنند، اینان همان کسانیاند که خودآگاه غفلت میورزند. در تاریخ و هماکنون زیاد به تیپ افراد برخوردیم.
نظر دکترعارفزاده خطاب به من:
میتوانم درک کنم که از اندیشیدن تا چه حد لذت میبرید. یکی از نشانه هایش توجه شما به همه گوشه و کنار متون است از جمله نقطه و ویرگول و گیومه که در نزد افراد کم توجه این علائم اهمیتی ندارند اما دقت شما به حتی اینها از نشانه های لذت اندیشیدن است که خودش میوه و ثمره است تا شاخه و درخت. در زمانهای دورتر گهگاهی برای خودم رخ میداد و گاهی یک کتاب را بعد از اتمام ، دوباره شروع میکردم.
سلام سید علی اصغر
وقتی در شخصیت کسی مزیتهای اخلاقی و علمی ببینم، من ادای سهم خودم به آن شخص را _که همان حفظ احترام و درسآموزی و علاقه است_ فروگذار نمیکنم. و در این مسیر هم هیچ چشمداشتی به رفتار مقابل آن شخص ندارم. یعنی من یکجانبه احترامم را محفوظ نگه میدارم. رفتار من از نوع معاملهای نیست، ارادی است.
فلکه فکرت (۲۳)
یأجوج و مأجوج
به نام خدا. سلام
این دو نام _یأجوج و مأجوج_ را یا از خود، یا از زبان مادر و پدر خود، یا از بیان معلم خود و یا از لابهلای یارِ مهربان خود، یعنی کتاب و یا از خود قرآن مجید در سورهی کهف شنیده و خواندهاید. من هم، کمی از آن، بهگونهی تحلیلی بگویم؛ گرچه از من بیشتر و بهتر میدانید:
آنها، دو طائفهی وحشی بودند. در منچوری چین میزیستند. مردم را بسیار آزار و اذیت میکردند. کوروش کبیر _که بنا بر اقوال، در قرآن کریم ذوالقرنین نام گرفت_ به دادِ این مردم بینوا شتافت و خدای متعال کار او را ستود.
کوروش با تدبیری خردمندانه و جسورانه در برابر آن دو قوم _یأجوج و مأجوج_ سدّ ساخت، سدی سدید از جنس مِس و حدید. دژی محکم برای نجات مردم ستمدیده در بالادستِ دیوار چین، بهطوریکه دیگر آن دو طائفهی ستمگر نتوانستند از سد بگذرند و بر مردم ظلم کنند. در چین به این دو طائفهی تاریخی «یانچونک» و «مانچو» میگویند و در اروپا به جای یأجوج و مأجوج، میگویند: گگ و ماگگ. برای مستندسازی این گفته، منبع «قرآن شناسی» نوشتۀ مرحوم محمدمهدی فولادوند از انتشارات الِست ص 392 سند مناسبی است.
اما نکته: امروزهروز پارهای افراد دم از کوروش میزنند، اما از کوروش فقط نامش را بلدند و پُز پانایرانیست دادن را. کوروش وقتی میخواست با بیداد و ستم بستیزد، ابایی نداشت که از ایران پا را فراتر گذارد و به شمال غربی چین برود تا ملتی ستمدیده را از یوغ فرومایگان نجات دهد.
هم اینان که کوروش کوروش میکنند، نمیفهمند که کوروش خردمندی بود که بیشتر عمرش را بر زین اسب نشست، تنآسایی نکرد، دادِ مردم جهان را از بیدادگران ستانْد و خِسّت و بُخلی نداشت که برای نجات سایر بلاد هزینهای نکند.
کوروش را مقدس نمیکنم. بی عیب و نقص هم نمیدانم، اما کوروش را باید تام و تمام داشت، نه گزینشی و دلبخواهانه. برای عاقل یک اشاره کافی است. بگذرم. ۵ اردیبهشت ۱۳۹۸.
انسان راستین (۲۰)
نه متکبّر و خودخواه است و نه حیلهگر و مکّار.
فلکه فکرت (۲۴)
دین آسانگیر
به نام خدا. سلام
طبق کتابهای کافی، تهذیب و استبصار _در این هر سه کتاب_ آمده است شخصی از امام صادق _علیهالسّلام_ میپرسد: لغزیدم و ناخن من شکست و بر روی آن «انگشتی» کشیدم، پس در هنگام وضو چه کنم؟
امام فرمود: این مطلب و نظایر آن از کتاب خداوند تعالی _قرآن_ معلوم میشود؛ آنجا که فرمود: وَمَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ. باید روی همان انگشتی، دست و مَسح کشید.
توضیح:
۱. آیۀ بالا بدین معنیست «و در دین بر شما سختى قرار نداده است.» (آیۀ ۷۸ حج) به عبارتی دیگر، یعنی در امر دین فشار و تحمیلِ فوقِ طاعت نیست.
۲. انگشتی امروز، پلاستیکیست اما آنزمان از پیه گوسفند یا گاو درست میکردند و بر ناخن انگشت میگذاشتند.
نکته:
کسانیکه دین خدا را بر مردم و مؤمنین سخت میگیرند، از نظر من دستکم دچار این چهار حالتاند:
الف. یا از قرآن جلو زدهاند که خیلی ناروا است. ب. یا از فهم دینی عقب ماندهاند که خیلی ناگوار است. ج. یا باوری فسیلواره و سنگواره (=متحجّر) دارند که خیلی دِهشتناک است. د. یا میخواهند قرائت دینی خود را بر همگان تحمیل، اما خود در آن پشت، «آن کار دیگر» کنند! که خیلیخیلی از پیام آسمان بهدورند.
نتیجه: به نظر من اینان در هر چهار وجه، از قافلهی دینِ آسانگیر باز ماندهاند و به دور وَهم خود، ولولهوار میلُولند (=درجا میجُنبند).
سلام جناب شیخ احمدی
ستودنیترین کار را میکنی. این تفکر درخشان شما را ۱۰۰٪ پذیرا هستم. خوب هم، آسیب و آفت را شناسایی کردی. بارها در همین مدرسهی فکرت با صدای رسا و از سر سوز و تمنا گفتهام کتاب، کتاب، کتاب. و نیز خواستهام که پس از ساعتها مطالعه و تفکر، در اینجا پست و نوشته بگذارند. الحمدلله نشانههای درخشندهای در مدرسه تابیدن گرفته که همهی ما را به این راه، پاینده داشته. از شیوهی خوب شما دلشادیام افزون شد. سخت چشمبهراه اقدام شما در این مدرسهی فکرت هستیم.
من از سر ریا (=نمایانسازی) هم شده! این فرهنگ خوب کتابخواندن را بگویم که در جبهه زیر نور ماه کتاب میخواندم. با سختی. آن هم سال ۱۳۶۱. از کالاهای همیشگیام در کولهپشتی جبهه، یکی، کتاب بود. انیس من کتاب است هنوز. اولین اقدامم در بازنشستگیام (از سال ۱۳۹۳) عضویت در کتابخانهی عمومی قم و سراسر کشور بوده است که هنوز هم به آن پایبندم. ممنونم.
سلام جناب حجتالاسلام شیخ مالک
با احترام به شما و تشکر از زحمات فکری و دغدغههای مناسب جنابعالی، من خیلیروشن بگویم اساساً با این گونه تأویلها بشدّت مخالفم.
از نظر من راه تدبّر قرآن این نیست که برخیها باب کردهاند. این، مردم را به راههای پیچیده بردن است؛ که نفع هم ندارد هیچ، بلکه زیان میآورد. شاید من در اشتباهام و شما درست میگویید. خدا داناست.
جوابم به جناب قربانی
سلام
در بند مربع آبی، انگیزهخوانی کردهای که خودت میدانی مُخلّ نظرات علمیست. بنابراین شما از اظهارنظر فکری فاصله گرفتی و به موضعگیری ورود نمودی که نقص است این. البته میدانی من به آزادی فکری افراد احترام میگذارم.
من در پاسخ اول گفتم متن بند مربع آبی شما را نقد دارم. کاری به آن دو گزاره و میانبحثتان دربارهی قمار ندارم و هیچ هم ورود نکردم به این موضوع قمار. شما در آن بند آبی پست خود، فتوا را به شیوهی غیرعلمی مورد نقد قرار دادی. زیرا هیچ صاحب فتوایِ عالمی چنین نمیکند که شما اشارت انگیزهخوان کردهای. مگر آن که من بند آبی را بد متوجه شده باشم.
من علاوه بر نقد بند آبی آن پست شما، که به عنوان یک خواننده نظر دادهام، اینک با رعایت همهی احترامات به شما دوست شایسته، به عنوان مدیر تذکر هم به جنابعالی میدهم، که ورود به هر مقولهای آزاد است اما زبان علمی آن مقوله هم باید توسط نویسنده رعایت شود و نمیتوان با هر نوع واژه و طنزی وارد آن موضوعات شد.
فرض میگیرم شما از قضا کاری علمی کردی در آن نوشتهات. حال که نمیخواهی نقد و تذکر را بپذیری _و این حق شماست_ باید خیلی روشنتر بگویم شما با چه علم و متُدی به این رسیدی که فتوای رهبری _در اینجا به عنوان صاحب فتوا_ در پاسخ به آن پرسش شرعی، بر مبنای در نظر داشتن دو سوی ماجراست و به قول زبان طنزیات برای نسوختن نه سیخ و نه کباب بوده است. شما چگونه به این دانش رسیدی که فتوای شرعی را با این شیوه محک و بررسی کنی.
من راست و صاف بگویم در این بیان شما نمیتوانم هتک ببینم، اما دچار خبط متدلوژیک شدی. کدام فقیه حاضر است حکم خدا و شرع را به این قولِ _از نظر من نازل شما_ این گونه قربانیِ دوسوی ماجرا کند؟ من برداشتم این است شما به اشتباه وارد مقولهایی شدی که هیچ تخصصی در آن نداری.
البته من و شما باور داریم نمیتوانیم چیزی به هم تحمیل کنیم. من نظرم را گفتم، خواه بپذیر خواه نپذیر. با احترام. تمام.
انسان راستین (۲۱)
جز به راست سخن نمیگوید
پاسخ به سید علیاصغر
سلام سید. چندروزی روی این نوشتهی سوم اردیبهشت شما (در لینک بالا) فکر کردم و اینک سه نکته و یک نتیجه میگویم:
۱. گام فکورانهایی گرفتی. سرشار از ایده، آکنده از دوراندیشی و نیز حکایتی از دلسوزیات. جای تشکر ویژه دارد.
۲. برادرانی که در این مدرسه نمینویسند همه از یک دلیل و علت واحد و مشترکی پیروی نمیکنند، هر کدام شاید برای خود یک حجتی دارند. من به انتخابشان احترام میگذارم که میخواهند خواننده بمانند و یا نمیخواهند نویسنده باشند؛ اما با درخواستی که شما بهفراست انشاء فرمودی و در آن دلایل خود را اقامه کردی، همگام هستم.
۳. در جایی از نوشتارت مثالی عملی آوردی از جنابان محمدحسین و سیدباقر که دیگران هم، چونان آنان، پا پیش گذارند و بنویسند. با تشکر از تو برای این دقت منصفانهات دربارهی آنها.
من باید بگویم آنانی که از مدیر شاید انتظار داشته و دارند مدرسه را باید یکدست و یکفکر و همهعینهم نگه بدارم، اشتباه معرفتشناختی میکنند، زیرا در پیشهی تمدن ایران و پوسته و مغز مکتب اسلام هرگز نباید افکار و افراد را شاغول کرد و هر کس همفکر نبود او را کنار گذاشت و راه نداد. مدرسهی فکرت تریبون همهی افکاری است که میخواهند با منطق و فکر از باورها و نظرات و ایدههای خود سخن بگویند تا هر کس آزادانه دست به درسآموزی و درسآموختن بزند. آن تعداد کسانی هم که طبق تحلیل شما مدتی است که نمینویسند _و آنی است که تو میگویی_ به نظر من سخت در اشتباهاند. زیرا گفتن و نوشتن و خواندن در مدرسهایی که همهعینهم فکر کنند تا آنان بتوانند بنویسند، هیچ شباهتی با جامعهی پیشرفته، آزاد، متکثر و دارای مدارا ندارد.
نتیجه: من زیر بار آن سلیقه و تفکری که از مدیر مثلاً میخواهد مدرسهی فکرت فقط جای حضور یک تفکر باشد، نمیروم و هرگز نرفتهام. و همین است که مدرسه را با همفکریات و حضور تمامی بزرگواران و فرهیختگان، اینگونه گونهگون و پویا بهپا آویختیم. و سهم تو _که خود بنیانگذار این مدرسهای و مشاور ارشد منی_ در بالندگی و جوشش این مؤسسهی فکری، بسیار بالا و ستودنیست.
از بسط اندیشهورزی شما دلشام و به حق انتخاب آزاد هر عضوی در این پهنهی فکرت که بنویسد یا ننویسد احترام میگذارم. از دلآگاهی و علمدوستی و ذهنِ پروَران و جوشان تو آگاهم و ممنون..
سلام جناب سیدباقر شفیعی:
۱. بلی؛ کتمان نمیدارم شخص شما هیچگاه در پی یکدست کردن مدرسهی فکرت نبودی و همیشه از حضور همهگونه افکار در مدرسه، نهفقط خرسند بودی بلکه آن را مایهی رشد و اتحاد و عقلانیت میدانستی. و من از این نظر همیشه ذکر خیر شما نزد دوستانم میکردم.
۲. من به عنوان یک عضو مدرسه و نیز مدیر آن، پنهان نمیدارم که در شما دستکم سه ویژگی خوب سراغ دارم که در مدرسه بروز عملی داشت:
الف. هیچوقت ندیدم که شما در این مدرسه به باورهای مذهبی، مقدسات دینی، عقاید معنوی و نیز بزرگان مذهبی کمترین اهانتی بکنی. همیشه احترامآمیز جلو آمدی. و این خصلت شما شایستهی قدردانی است.
ب. من گمان ندارم شما از وجود هیچ فرد یا فکری در این مدرسه، نگران، ناراحت و یا واهمهای داشته باشی.
ج. اهل نوشتن هستی و پستهای خود را با قلم و فکر خود مینویسی و همین، برای من که خواننده هستم، قدرت انتخاب میبخشد. تا به حال پیش نیامده که من آن پستهای نوشتاری جنابعالی را که با افکار و اندیشهی خود مینویسی، نخوانده باشم.
در پایان از ارسال نظرت ممنونم و اختلاف دیدگاه میان آدمیان علامت زندهبودن حیات حقیقی است. زیرا فقط دو آجر پاره و سهتا سنگ و هفتتا چوب خشک در کنار هم از لام تا کام چیزی برای گفتن و مخالفت ورزیدن ندارند.
نظر سیدباقر شفیعی:
با درود سپاس گزارم من خدمت همه دوستان عرض کردم مدرسه فکرت را با انتقادی که دارم ولی حرکتی به سمت جلو ودرجهت تبادل افکار ومنحصر به فرد در گروههای مجازی داراب کلا میدانم امیدوارم ازاین موقعیت استفاده بهینه بکنیم با سپاس وخسته نباشی.
سلام جناب جوادینسب
من دچار کیش شخصیت هیچ جُنبدهای نیستم، الا معصومین علیهمالسلام. این که موسوی بجنوردی (یا سید محمد یا سید کاظم، نمیدانم کدام) چنین بگوید باز هم برای من فرقی نمیکند. ایشان هم زیادهگویی کرده. اگر بر فرض محال فقیهی چنین کند که بجنوردی دارد داوری غلط میکند، او فقیه نیست چون کارش قبیح است. چون فقیه مستنبط احکام دین است و نمیتواند حکم شرع را با نفع شخصی خود تغییر دهد و فهم خارج از قواعد خود را به عنوان فتوا جا بزند. مثال چاه، نشان عمق پاکی شیخ مرتضی انصاری بود تا تمام شائبهها را بزداید.
فلکه فکرت (۲۵)
صداها و بوها
به نام خدا. سلام. فقط با این «صدا»ها و «بو»هاست که روستا، روستا را میمانَد. صداهایی از جنس طبیعت و دنیای وحوش و بوهای خوش بر ذائقههای خوش. اینها نباشد آن حس و حال قشنگ روستاها هم نخواهد بود:
عطر یُونجهها. عرعر الاغها. ونگ و وای کُلاه پوست برّه به سرها. مِیومِیوی گربهها. صدای قِژ قِژ بلندگو دستیِ کهنهخَرینها. ماغماغ گاوها. زنگولۀ بُزها. مَعمَع گوسفندها. چِخهچِخۀ صاحبان سگها. زوزۀ گرگها. جیکجیک گنجشکها. گَپهای آفتاب نشینها. وِگوِگ وَثنیها. پِکپِک حرّافها. صدای خوشِ قرآن خواندنِ مادربزرگها. صدای شلخ شلیخ پای چکمهپوشان بُقچۀحموم بدستها در سحرگاها. شُونگ شیونگهای همسایهها. غارغار کلاغها. وغوغ قورباغهها. بوی قشنگ بینجها. طعم گوارای خربزه محلیها. بوی شربتعلفها. سرخی دلرُبای گوجه کوچیکها و از همه خوشتر قوقولی قوقوی خروسها. حیف! حیف! که بدجوری جایگزین شد صدای گوشخراشِ موتورها بر آن همه زیبایی ها در کوچه و خیابان ها. بقیه را خود ادامه دهید تا انتها.
وقتی اسفند ۱۳۹۶ رُمان ۳۷۰ صفحهای «برکت» اثر ابراهیم اکبری دیزگاه را میخواندم _که خیلی زیبا داستان شیخیونس شخصیت محوری رمان را نوشت_ این صداها و بوها را لمس میکردم، لمسِ لمس. بگذرم.
انسان راستین (۲۲)
شکمپرستی او را به رسوایی نمیکشاند. و شهوت نفسانی او را اسیر خود نمیسازد.
شرح عکس بالا:
گفتوگوی دوم دکتر عارفزاده با شبکهی «شما». امروز انجام شد. عکسی انداختم و گفتوگویش را دیدم.
پاسخ دوم به سید علیاصغر
سلام سید
۱. دُرِّ پنهانِ صدفهای مدرسهی فکرت با همینگونه پویهی ژرف _که شما و همهی همکلاسیهای فکور و خردمند آن را نمایندگی میکنید و پیش میبرید_ صید میگردد.
۲. من به ارزش ژرفای اقیانوس افکار افراد باور دارم، زیرا در جهانببنی اِشراقی و توحیدی من، هر انسان، یک معدن برای انسان دیگر میتواند باشد و این معدن باید در مدرسهی فکرت اکتشاف شود تا بتوان از کان (=معدن و مخزن) همدیگر بهرهبرداری نمود.
۳. من و تو و ما چگونه میتوانستیم مدرسهی فکرت بسازیم اما افکار گونهگون را _که واقعیت جامعهی ماست_ به آن فرا نخوانیم؟ و میگردیدیم فقط همفکر و همپویه را در آن جمع میکردیم؟ این بدترین نوع از تقسیم افراد جامعه بود که از آن بشدت دوری گزیدیم.
۴. من آثار و برکات مشاورت با مشاور ارشد را آنبهآن در وجودم لمس میکردم و ازین نظر استاد تویی نه من. بنیانگذار شمایید نه دامنه.
۵. مدرسهی فکرت یک جانمای بلند است. هر کس فکر، ایده، آرمان و عقیده دارد، صوتِ برآمده از منطق و نُطقِ برگرفته از فکِر خود را، از این بلندا، بلند کند تا همه صدای او را بشنوند، بخوانند، نقد کنند، اِبرام نمایند، بپذیرند و یا نپذیرند و با مدارا پیش بروند.
۶. مدرسهی فکرت تا اکنون به همت همکلاسیهای خبیر و دلآگاه، همواره از چیزهای بد، بهدور بوده است: لجامزدن، اختلافافکنی، بُهتانزدن، نامُدارایی، و از همه مهمتر دروغپراکنی. زیرا این پهنه، پهنهی فکر و فکرت بوده و نه هیچ چیز دیگر.
۷. از تمامی اعضای مدرسهی فکرت تشکر دارم که این مؤسسهی فکری را ـکه از دارابکلا تا قم، از قم تا مشهد، از مشهد تا شیراز، از شیراز تا فریدونکنار، از فریدونکنار تا دشتناز، و از دشت ناز تا خوی، ممسنی، تهران، ایالات متحده آمریکا، آلمان، عراق، بابل، کرج، کردستان، اصفهان، نراق، مرند، ماکران، اناردین، فیروزجا، گرگان، ورجان، نکا، میاندورود، سورک، سنهکوه، مُرسم، اوسا و نیز چندین جای دیگر این ایرانِ زیبا، وسعت و گستره داردـ اینگونه پایدار و پوینده نگه داشتهاند. متشکرم. متشکرم.
جواب سید علیاصغر:
سلام مدیر محترم و استاد من. درک تان از هدف بسیار سازنده ات دور نشد که خیلی نزدیک در مدرسه فکرت نه تنها گستردگی دامنه اش بیکران بلکه زمینه گفتگو را برای ارائه افکار و اندیشه ایی که واقعیت دارند و در جامعه بر افراد تاثیر گذارند ، تحریر شده است . بقول جلیل قربانی توانایی مدیر خیلی بالاست که توانست افرادی با افکار مختلف را در یک مدرسه مجازی دور هم جمع کند ، امتیازی است که شاید از شایستگی تان فرا تر نباشد اما اثبات شایستگی ات می باشد . دوستانی که زندگی باتجربه بیشتری طی کردند و اهل تحلیل و مطالعه هستند همیشه دنبال فضایی بودند که محلی برای گفتگو بوجود بیاید که این امر رو عینی نمودید .
موضع همه جانبه نگری و تبیین روش حضور در مدرسه تان را می ستایم و به زیباترین و منطقی ترین تابلوی مدرسه که ترسیم نمودید را ذیل همین نوشته ام جانمایی می نمایم که :
«مدرسهی فکرت تریبون همهی افکاری است که میخواهند با منطق و فکر از باورها و نظرات و ایدههای خود سخن بگویند تا هر کس آزادانه دست به درسآموزی و درسآموختن بزند. ...»
شرح عکس بالا:
اینروزها با این کتاب بهسر میبرم: قلندریه در تاریخ، دگردیسیهای یک ایدئولوژی. اثر استاد محمدرضا شفیعی کدکنی. ۶۷۶ صفحه است. میخواهم بزودی گزارشی ازین کتاب بگذارم.
انسان راستین (۲۲)
شکمپرستی او را به رسوایی نمیکشاند. و شهوت نفسانی او را اسیر خود نمیسازد.
فلکه فکرت (۲۶)
قلندریّه
به نام خدا. سلام. از کتاب «قلندریّه در تاریخ: دگردیسیهای یک ایدئولوژی» نوشتۀ شفیعی کدکنی میتوانم اینگونه گزارش بگذارم تا اگر نتوانستید کتاب را بخوانید دستکم اساس آن را باخبر باشید:
همه و همه، قلندر را شخص فرض کردهاند حال آنکه قلندر تا قرن هفتم اسمِ مکان بوده است و افرادِ منسوب به آن مکان را «قلندری» میگفتهاند و قلندر خود جایی بوده است مثل مسجد یا میخانه یا مدرسه.
از نظر کدکنی جنبش قلندریّه یک جنبش چندساحتی است. با یک نگاه منشوری میتوان در آن رنگهای بیشماری دید: از مزدکگرایی و آیینهای ایرانیِ کهن گرفته تا راه و رسم جوانمردی و عیّاری و فتوّت، از عناصری از آیین خرّمدینان تا اندیشههایی از گنوستیسیسم [=اعتقاد به ثنَویت] و عرفان اسلامی در صورتِ مکتب ملامتیانِ نیشابور تا گرایشهای قرمطیانه و شیعی و حروفی و اهل حق. تصویری متناقض از مردمی که از یک سوی با ثروتهای بزرگ و تعدّد زوجات و نظام بردهداری و قتل نفس و تباهکردن طبیعت و آلودنِ محیط زیست مخالفاند و از سوی دیگر و در دورانی دیگر، به تعبیر کدکنی «جز دریوزگی و گدایی کاری ازیشان دیده نمیشود.»
کدکنی در این کتاب اثبات کرد آیین قلندری یک آیین ایرانیگرای اسرارآمیز است که در طول تاریخ قرنهای چهارم و پنجم و ششم که نامش هست و نشانش ناپیداست، در شکل پنهانی، به فعّالیت خود میپرداخته است.
به روایت شفیعی کدکنی _که از سوی استاد مرحوم بدیعالزمان فروزانفر به این پژوهش سفارش شده بود_ نخست اسناد و اشارات، دربارۀ قلندریه، از تصوفِ خراسان آغاز شده و با ظهور قطبالدین حیدر زاوگیِ خراسانی و مهاجرت حیدریانِ پیروِ او به آسیای صغیر [آناتولی تا شمال مدیترانه و شمال آفریقا] و عراق و سپس شام و آنگاه مصر و شمالِ آفریقا، شاخههای قلندریان حیدری در بخش عظیمی از جهان اسلام پراکنده میشوند.
بیگمان در بعضی از ادوار تاریخی، اینان در نگاه کدکنی «مردمی دریوزگر و بیآبرو و منکر تمامِ ارزشهای اخلاقی بودهاند و در ادواری، صاحبان اصول و قواعدی در اندیشه و نگاه به هستی.»
نکته: در ایران دو جریان فکری «سلامت» و «ملامت» وجود داشت. از درون مذهب ملامت، جریان قلندری و شاخههای عجیب و غریباش سرچشمه گرفته و حتی تا الحاد و انکار همهی ارزشهای دینی پیش تاخته چون دچار افراط در ایرانگرایی و قومیت و فرهنگ محلی شده بود. بگذرم.
انسان راستین (۲۳)
بُخل نمیورزد. شتاب نمیکند. پرخاشگر نیست و با ناسزا کسی را نمیرنجاند.
سلام جناب آقای ...
بلی تسرّی میدهم. و از این نوع آزاداندیشی دفاع میکنم. دو مثال میزنم: خانم آنه ماری شیمل آلمانی، مسلمان نبود ولی از اسلامشناسان ارزشمند بود و من کتاب «محمد رسولالله» او را از بهترین آثار میدانم و هنوز هم شیفتهی آن کتاب هستم. یا گوستاو لوبون فرانسوی که در اسلامشناسی دست داشت و دربارهی اسلام و حضرت محمد _صلوات الله_ کتاب نوشت که سرآمد است.
پس، فشردهی نظرم این بود:
۱. من دربارهی ایران به میانبحث ورود نداشتم.
۲. چون جناب قربانی دیشب دانشگاههای معتبر جهان را بیان فرمودند، من یک نکته افزودم که استاد دانشگاه که میخواهد مارکسیسم را درس بدهد؛ هم میتواند آن کسی باشد که هم خودش مارکسیست باشد و مارکسیسمشناس، و هم میتوان آن کسی باشد که مارکسیست نباشد، ولی مارکسیسمشناس باشد.
البته یادآوری کنم که جنابعالی دقیق میدانی که منظور شهید مطهری آن بود که خود مارکسیستها در دانشگاه ایران حق تدریس مکتب خود را داشته باشند و از نظر مطهری شرطش این بود در بیان مارکسیسم خلوص را رعایت کند و واقعاً مارکسیسم را درس بدهد و اعتقادات کامل خود را بیان کند.
درست میاندیشی دراینباره جناب ..... هم آسیبی که برشمردی یک واقعیت است و هم درونمایی که انتظار داری یک مطالبهی برحق عمومیست. که من یقین دارم شما میدانی مُنبعث (=برگرفته) از چه تفکر و رویکردیست.
افزون بر این بگویم من که سال ۱۳۷۱ در دانشگاه تهران تحصیل میکردم خود دیدم که در دانشکدهی علوم سیاسی ما دو استاد دانشگاه را اخراج کردند و بر یکی چنان عرصه را تنگ کردند که از ایران رفت. آن دو اخراجی! دکتر جلیل روشندل بود و دکتر سیدجواد طباطبایی. و آن سوم که سرآمد علم جامعهشناسی سیاسی در ایران بود و افتخار داشتم شاگرد او بودم، کسی نبود جز دکتر حسین بشیریه.
جالب اینکه از قضا هر سر نفر را به جرم گرایش به مارکسیسم چنین کردند! و جالتتر اینکه در زمانی بود که آقای رفسنجانی در جامهی ریاستجمهوری بر این مملکت حکومت میکرد! و باز جالبتر از آن این که توسط شیخ عمید زنجانی و دکتر محمدرضا تخشید (داماد آیتالله محمد یزدی) و فضلالله موسوی (یک چهرهی ویژه!) و دکتر غلامحسین الهام این سوگیری غلط علیهی اساتید باسواد دانشکدهی ما استارت خورد! من فقط چهار چهره را در دانشکده و دانشگاه خودم افشا کردم... بگذرم؛ که این مقدار کفایت دارد و پشت پرده را کمتر احاطه دارم! و شما خود در این گونه امور یک دایرةالمعارفی. پس؛ از پاسخ من بینیازی.
سلام آقا شیخ مالک
تحسین میکنم این نوشتهات را. مفید نوشتی و دستهبندیشده. اما دو نکته بگویم:
۱. البته مساجد کشور را باید از جوزدگی و جناحزدگی نجات داد و شما روحانیان میتوانید از این عیبی که در بیشتر مساجد دیده میشود کم کنید.
۲. آن قسمت متن که فرمودی نماز در غیر مسجد هیچ ثوابی ندارد، از نظر من قید مطلق هیچ که بهکار گرفتی، نمیتواند پذیرفته باشد.
محمدحسین آهنگر:
سلام.در دیدارهای دوستانه با علی اصغر شفیعی و دیگران دوستان در گذشته داشتم همیشه دغدغه ذهنی ام را داشتن یک فضایی که همه از طیف های مختلف و با دیدگاه متفاوت در کنار هم باشیم را مطرح می کردم. .و انتظار داشتم که علی اصغر بتونه آن را محقق کند همیشه هم از ایشان گله مند بودم که چرا کاری نمی کنید .هر چند از دیگران نیز انتظار می رفت که قدمی بر دارند. ..تا اینکه بعد از مشورت جمعی با ایده های مختلف و آزمون وتجربه ....به حق آقای طالبی با شایستگی و توانمندی بیشتر البته خود تدبیری خاصی را می طلبید.این گروه به نام مدرسه فکرت تشکیل که بهترین اسم بود. گردید. اوایل مثل هر کلاس تازه شکل گرفته شیطنت ُ شلوغی دعوا شاگرد و مدیر (شاگرد ومعاون) هم کلاسی با هم زیاد بود ولی کم کم تونستیم در کنار هم تمرین کنیم که هم بودن با افکار متفاوت بهتر است از با هم نبودن در یک جامعه هر چند کوچک . من به شخصه به عنوان یک شاگرد آموختنی زیادی نصیبم شد. و افتخار این را داشتم از جنابان ابراهیم طالبی .علی اصغر شفیعی. جانباز وطن جوادی نسب ..باقر شفیعی. جلیل قربانی .دکتر عارف زاده. امیر رمضانی.جعفر اهنگر. برادران افاقی. محمد عبدی.مهدی شیخ زاده. جواد غلامی. حسینعلی رجبی. م احمدی .حمید عباسیان. از نقدوپند حسینی و انتقاد مرتضی شهابی.اقای ولی نژاد .و کوتاه سخن از همه عزیزان بهره ببرم .دست مریزاد می گویم به آقای مدیر .تا همه با هم به جامعه بهتر بیاندیشیم.....ترتیب نام ها براساس اولویت نبوده بر مبنای حضور ذهنم بود از قلم افتاده ها مرا ببخشند قصدی در کار نبود.
پاسخم به آقای محمدحسین آهنگر:
سلام جناب محمدحسین
نوشتهی پربار، تشویقگر و اخلاقمدارانهی آن دوست دیرین را خواندم. تا حد زیاد حدس میزدم شما چنین ایدهای را میپسندی؛ زیرا با آنکه در پارهای از موضوعات فکری و جهانی متفاوت از هم میاندیشیم، اما در اینگونه دغدغهها حسوحال همدیگر را بسیارخوب استمزاج (=میلخوانی و رأیخوانی) و درک میکنیم.
به رسم ادب از شما برای این گشودگی فکری و نگرش عقلانی تشکر میکنم و از لطف شما بر خویش باخبرم. تأییدات، رهگشاییها و حضور فعال و پویای دوستانی چون شما با این نوع مدارا و کثرتگرایی سیاسی میتواند مدرسهی فکرت را در جایگاه اندیشهورزی خود پایدار بدارد.
من اگر در گمانهها، در امر مدرسهی فکرت فردی سختگیر نشان داده شدم، با تمام احترام و صداقت میگویم نه، چنین نبوده و نیست. بلکه بسیار به مقررات مدرسه _که از چند اصل ساده و مفید تشکیل شده_ باور دارم؛ که باز هم مانند همیشه امید دارم این چند تا بند مقررات، هرگز بندی برای به بند کردنِ اندیشه و فکر و فکرت تفسیر نشود. که نمیشود، و واقعاً ممنونم از همگان که مدرسه را با عمل به مقررات و اخلاق و ایدهپردازیها و نقد و انتقادکردنها و با چالش منطقی و مدارا و تبادل افکار و احترام به آزادی حضور همهی افکار و گرایشها اینگونه روبهپیش پیش میبرند. من، از کمترینِ این مدرسهام و بیش از همه خودم را نیازمند اصلاح، ویرایش و تنظمیات و دانشآموزی میدانم. دعای من این است خیر همه را فرا گیرد و شرّ از همه دور بماند. درود.